حضرت فاطمه زهراء سرور زنان جهانیان سلام الله علیها

(بررسی کوتاه مهمترین موضوعات وحقایق زندگی حضرت فاطمه زهراء سرور زنان جهانیان سلام الله علیها)

رضا قارزی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد  وعجل فرجهم

حضرت در یک نگاه

نام :  نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است. فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.
کنیه : ام‏ابیها و ام ‏النّبى (ص) .
القاب : زهرا ،صدیقه ، مبارکه ، طاهره ، راضیه ، مرضیه ، زکیّه ، محدّثه و بتول . و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون نیز ذکر شده است. زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: "چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد."

صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.

کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و...

ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

 مشهور ترین لقب آن حضرت « زهرا » است .
تاریخ ولادت : حضرت فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد..
برخى سال تولد آن حضرت را ، دوم بعثت و برخى دیگر پنج سال قبل از بعثت پیامبر (ص) ، سالى که قریش ، کعبه را تجدید بنا کرد ، مى‏ دانند . آن حضرت ، آخرین دختر پیامبر اکرم (ص) و محبوب ‏ترین آنان نزد رسول خدا (ص) بود . چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت: "شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند." اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

منصب : معصوم سوم،سید ه النساء العامین و یکى از پنج بانوى قدسى . همچنین آن حضرت رسو ل الله پیامبر اکرم س ، دختر معصوم س ، همسر معصوم  س و مادر معصوم  س نیز هست .

محل تولد : مکه معظّمه ، در سرزمین حجاز ( عربستان سعودى کنونى ) .
نسب پدرى : رسول خدا محمد مصطفى (ص) بن عبدالله بن عبد المطلب (ع) ادر : خدیجه بنت خویلد . این بانوى مکرّمه که ام‏ المؤمنین و جدّه ائمه ‏معصومین (ع) است ، نخستین همسر و یاور پیامبر اکرم (ص) بود که با جان و مال خویش در خدمت آن حضرت بوده و نهال اسلام را آبیارى و بارور کرد . به همین دلیل خداوند متعال وى را در ردیف زنان مقدس و عرشى قرار داده است . پیامبر اکرم (ص) درباره شخصیت خدیجه و خدماتش فرمود :وَاللّهِ ما أبدَلَنى اللّهُ خَیْراً مِنْها، امَنَتْ بى حینَ کَفَرَ النّاسُ وَ صَدَقَتْنى اِذْ کَذَبَنى النّاسُ وَ واسَتْنى بِمالِها اِذ حَرَمنى النّاسُ وَرَزَقَنى مِنْهاَ اللّهُ الْوَلَدَ دُونَ غَیْرِها مِنَ النِّساءِ .سوگند به خدا بهتر از او را خداوند براى من جایگزین نکرده است . او به من ایمان آورده بود در حالى که مردم کفر ورزیده بودند ؛ و مرا تصدیق کرده ، در حالى که مردم تکذیبم کرده بودند ؛ و با اموالش با من مواسات کرده ، در حالى که مردم محرومم کرده بودند ؛ و خداوند از او به من فرزندانى روزى کرد و از سایر زنان چنین موهبتى نصیبم نشد .
همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

 مدت همسرى با امام على (ع) : از سال دوم هجرى در سن نه سالگى تا سال یازدهم ، به مدت نه سال .
تاریخ و علت شهادت : سوم جمادى الآخر سال 11 هجرى ، 95 روز پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) به خاطر تألمات و رنج ‏هایى که پس از وفات رسول خدا (ص) و غصب خلافت امیرالمؤمنین على (ع) متحمل شده بود و پس از چهل ( یا 45 ) روز بیمارى به شهادت رسید .
محل دفن : نامعلوم است . ممکن است مزار آن حضرت ، در قبرستان بقیع یا در روضه پیامبر اکرم (ص) یا در منزل آن حضرت (ص) و یا در مکان دیگرى باشد که بنا به وصیت آن حضرت ، محل دفن ایشان از چشم دیگران پنهان مانده است .
همسر ارجمند : امیرالمؤمنین ، امام على ‏بن ابى طالب (ع) .
فرزندان : 1. امام حسن مجتبى (ع) . 2. امام حسین (ع) . 3. زینب کبرى (س) . 4. ام‏کلثوم (س) .
همچنین حضرت فاطمه (س) فرزندى را حامله بود که پیامبر اکرم (ص) وى را « محسن » نامیده بود و پس از رحلت رسول خدا (ص) بر اثر فشار هاى روحى و قرار گرفتن حضرت فاطمه (س) بین در و دیوار خانه ، توسط مهاجمان ، سقط شد .

اصحاب و یاران :
1. ام ‏هانى بنت أبى طالب .
2. أمامه بنت ابى العاص .
3. أسماء بنت عمیس .
4. ام ‏سلمه .
5. ام ‏ایمن .
6. فضّه .
7. سلمى بنت عمیس ( همسر حمزه سیّد الشهداء )
و ...

زمامداران معاصر :
1. پیامبر اکرم ، حضرت محمد (ص) (11-1ق.) .
2. ابوبکربن ابى قحافه ( 13-11ق. ) .

 یک بیان در مقام حضرت فاطمه الزهراء سلام الله علیها

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. فاطمه زهرا ( ع ) محبوبترين چهره دينی ، علمی ، ادبی ، تقوايی و اخلاقی در ميان مسلمانان و ديگر مردم جهان به شمار مي رود . شخصيت فاطمه زهرا ( ع ) سيده نساء العالمين ( سرور زنان جهان ) اسوه و الگويی تام و تمام برای تمام زنان عاشق عفت و فضيلت است . در دامن پاک فاطمه زهرا ( ع ) بود که دو امام بزرگوار و دو شخصيت ممتاز عالم بشری ، حضرت امام حسن ( ع ) مظهر حلم و وقار و حضرت امام حسين ( ع ) سرور شهيدان تربيت يافتند ، و نيز زينب کبری ( ع ) حماسه مجسم و مجسمه شجاعت و نمونه يکتا در سخنوری و حق طلبی که پيام حسينی و حماسه عاشورا را در جهان اعلام کرد و نقاب شرک و ريا و پستی و دنياپرستی را از چهره يزيد و يزيديان به يک سو زد . کيست که نداند که مادر در تربيت فرزندان بويژه دختران ، سهم بسيار زيادی  دارد ، و فاطمه زهرا ( ع ) بود که روح آموزش و پرورش اسلامی را در مهد عفت و کانون تقوای خانوادگی  به پسران و دختران خود آموخت . فاطمه (س) يگانه دختر بازمانده پيغمبر ( ص ) از خديجه کبری  مي باشد . چه بگويم درباره پدری که پيغمبر خاتم و حبيب خدا و نجات دهنده بشر از گمراهی و سيه کاری بود ؟ چه بگويم درباره پدری که قلم را توان وصف کمالات اخلاقی  او نيست ؟ و فصيحان و بليغان جهان در توصيف سجايای او عاجز مانده اند ؟ و اما مادرش خديجه دختر خويلد از نيکوترين و عفيفترين زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامی نخستين زنی که به پيامبر اکرم ( ص ) ، شوهرش ، ايمان آورد و آن چه از مال دنيا در اختيار داشت - در راه پيشرفت اسلام - کريمانه بذل کرد . درجه وفاداری خديجه ( ع ) نسبت به پيامبر ( ص ) را در بذل مال و جان و هستي اش ، تاريخ اسلام هرگز فراموش نخواهد کرد . همچنان که پيامبر اکرم نيز تا خديجه زنده بود زنی ديگر نگرفت و پيوسته از فداکاريهای او ياد مي کرد . از عايشه ، زوجه پيامبر ( ص ) ، نقل شده است که گفت : " احترام هيچ يک از زنان به پايه حرمت و عزت خديجه نمي رسيد . رسول الله ( ص ) پيوسته از او به نيکی ياد مي کرد و به حدی او را محترم مي شمرد که گويا زنی مانند خديجه نبوده است " . عايشه سپس نقل مي کند : روزی به پيغمبر ( ص ) گفتم : او بيوه زنی بيش نبوده است ، پيغمبر سخت برآشفت به طوری  که رگ پيشاني اش برآمد . سپس فرمود : به خدا سوگند بهتر از خديجه کسی برای من نبود . روزی که همه مردم کافر و بت پرست بودند ، او به من ايمان آورد . روزی که همه مرا به جادوگری و دروغگويی  نسبت مي دادند ، او مرا تصديق کرد ، روزی که همه از من روی مي گردانيدند ، خديجه تمام اموال خود را در اختيار من گذاشت و آنها را در راه من بی دريغ خرج کرد . خداوند از او دختری به من بخشيد که مظهر پاکی  و عفت و تقوا بود . عايشه سپس مي گويد : به پيغمبر عرض کردم از اين سخن نظر بدی  نداشتم و از گفته خود پشيمان شدم . باری ، فاطمه زهرا ( ع ) چنين مادری داشت و چنان پدری . گفته اند : خديجه از پيغمبر ( ص ) هفت فرزند آورد : قاسم که کنيه ابو القاسم برای پيغمبر از همين فرزند پيدا شد . وی قبل از بعثت در دو سالگی درگذشت . عبد الله يا طيب که او هم قبل از بعثت فوت شد . طاهر ، که در آغاز بعثت متولد شد و بعد از بعثت درگذشت . زينب که به ازدواج ابو العاص درآمد . رقيه که ابتدا با عتبه و پس از آن با عثمان بن عفان ازدواج کرد و در سال دوم هجرت درگذشت . ام کلثوم که او نيز به ازدواج عثمان - پس از رقيه - درآمد و در سال چهارم هجرت درگذشت . هفتم فاطمه زهرا ( س ) که به ازدواج حضرت علی ( ع ) درآمد و سلاله پاک امامان بزرگوار ما ثمره اين ازدواج پر شوکت و برکت است . ولادت فاطمه زهرا ( ع ) را روز بيستم جمادی  الثانی سال پنجم بعثت مي دانند که در مکه اتفاق افتاد . بنابراين در هنگام هجرت ، سن آن بانوی يگانه نزديک نه سال بوده است . نامها و لقبهايی که فاطمه ( ع ) دارد ، همه بازگوينده صفات و سجايای  ملکوتی اوست ، مانند : صديقه طاهره ، زکيه ، زهرا ، سيدة النساء العالمين و خير النساء و بتول ... . کنيه های آن حضرت : ام الحسن ، ام الحسنين ، ام الائمة ... . و شگفت تر از همه " ام ابيها " يعنی " مادر پدرش " مي باشد که نشان دهنده علاقه بسيار زياد فاطمه ( ع ) است به پدر بزرگوارش و اين که با همه کمی سن از آغاز کودکی پناهگاه معنوی و تکيه گاه روحی - بعد از خداوند متعال - مانند خديجه برای پدر بزرگوارش بوده است . لقب ام ابيها را پيغمبر ( ص ) به دختر عزيزش عنايت کرد . چون کلمه " ام " علاوه بر مادر ، به معنی اصل و منشأ هم به کار مي رود و مانند " ام الخبائث " که به شراب ( سرچشمه همه زيانها و بديها ) مي گويند و " ام القری " که به مکه معظمه گفته مي شد ، بنابراين ام ابيها به معنی  منشأ و اصل و مظهر نبوت و ولايت است ، و براستی زهرا ( س ) درخت سايه گستری بود که ميوه های شيرين امامت و ولايت را به بار آور   فاطمه زهرا ( س ) وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خديجه بود - در جود و بخشش و بلندی نظر و حسن تربيت وارث مادر و در سجايای ملکوتی وارث پدر و همسری دلسوز و مهربان و فداکار برای شوهرش علی ( ع ) بود . در لوح دلش جز خداپرستی و عبادت خالق متعال و دوستداری پيامبر ( ص ) نقشی نبسته و از ناپاکی  دوران جاهليت و بت پرستی به دور بود . نه سال در خانه پر صفای مادر و در کنار پدر و نه سال ديگر را در کنار شوهر گرانقدرش علی مرتضی ( ع ) دوش به دوش وی  در نشر تعليمات اسلام و خدمات اجتماعی و کار طاقت فرسای خانه ، زندگی کرد . اوقاتش به تربيت فرزند و کار و نظافت خانه و ذکر و عبادت پروردگار مي گذشت .   نمونه روایت حضرت محمد (ص)  در مقام معنوى و عرفانى حضرت فاطمه زهرا (س) به خاطر مقام معنوى و عرفانى حضرت فاطمه زهرا (س) پدرش ، حضرت محمد (ص) او را بسیار گرامى مى‏ داشت و بر همگان برترى مى ‏داد . در این ‏باره ، روایات فراوانى است که به نقل چند روایت از آن ها بسنده مى ‏کنیم : 1. قالَ رسول اللّه (ص) : یا فاطِمَة ! ألاتَرْضِینَ أن تَکُونی سَیِّدَةُ نِساءِ الْعالَمینَ وَسَیِّدَةُ نِساءِ هذِهِ الاُمّةِ وَ سیِّدَةُ نِساءِ الْمُؤمِنینَ . اى فاطمه ! آیا خوشحال نیستى از این‏ که سیّده بانوان دو جهان ( دنیا و آخرت ) و سیده زنان این امت ( اسلام ) و سیّده بانوان مؤمنان هستى ؟ 2. خَرَجَ النَّبِیُ (ص) وَهُوَ آخِذُ بَیَدِ فاطِمةَ ، فَقالَ : مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفَها وَمْنَ لَمْ یَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْتَ محُمَّدٍ وَ هِىَ بَضْعَةُ مِنّى ، وَ هِىَ قَلْبى ، وَ رُوحى اَلّتى بَیْنَ جَنْبى ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى وَ مَنْ آذانى فَقَد آذى اللّه تَعالى‏ . پیامبر اکرم (ص) در حالى که دست فاطمه را گرفته بود ، از منزل بیرون آمد و فرمود : هر کسى این شخص را مى ‏شناسد ، که مى ‏شناسد ، و هر کسى او را نمى ‏شناسد ، بداند که او فاطمه ، دختر محمد مصطفى (ص) است . او نوردیده من ، قلب من و روح من در کالبد من است . هر کس او را بیازارد ، مرا آزرده است ، و هر کس مرا آزار دهد ، خداى سبحان را آزرده است . 3. قال رَسُولُ اللّهِ (ص) : یا فاطِمَة ! اَنَ‏اللّه عزَّوَجَلَّ یَغْضِبُ لِغَضَبِکَ وَ یَرْضى لِرَضاکَ . اى فاطمه ! خداى عزّوجلّ با خشم تو به خشم خواهد آمد و با رضایت تو راضى خواهد شد . بدین گونه ، پیامبر اکرم (ص) فضیلت و برترى فاطمه زهرا (س) را بر اطرافیان و مسلمانان عصر خویش اعلام نمود ؛ اما پس از رحلت پیامبر گرامى (ص) و در عصر خلیفه اوّل ( ابى بکربن ابى قحافه ) فاطمه زهرا (س) در حالى که در فراق پدرش شدیداً اندوهگین بود ، مورد بى ‏مهرى و حتى اسائه ادب متولیان امور قرار گرفت . آنان هم از جهت سیاسى ، هم از جهت اقتصادى و هم از جهت عاطفى صدمات شکننده ‏اى بر آن حضرت روا داشتند ، به گونه ‏اى که این الگوى بانوان عالم پس از رحلت پدرش بیش از 95 یا 75 روز زنده نماند و از این مدت نیز حدود 45 روز را در بستر بیمارى به سر برد . داستان ذیل که از منابع اهل سنّت نقل شده است ، نشان دهنده حرمان و آزار هایى است که فاطمه زهرا (س) از سوى زمامداران عصر خویش دیده و نیز نشانى است از عدم رضایت آن حضرت از آنان . اِنَّ فاطِمَةَ تَمسَّکَتْ بِحَقِّها بِالْکامِل، وَ عَلِمَتْ بِالْمُناقِشاتِ الَّتى دارَتْ بَیْنَ زَوجِها وَ الصّدیق وَ عُمَرِ، فَاعْتَکَفَتْ فى مَنْزِلِها وَ امْتَنَعَتْ عَنْ مُقابِلَةِ الصِدّیق، اِلى‏ أنَ قالَ عُمَر لاَبى بَکر: اِنْطَلِقْ بنا اِلى‏ فاطِمَة فَإنّا قَدْ اَغْضَبْناها وَ اسْتَأذَنا عَلى فاطِمَة فَلَمْ تَأذَنْ لَهُما. فَأِتیا عَلِیّاً فَکَلَّماهُ ... . فاطمه (س) خواهان تمام حقش بود و از مناقشاتى که بین همسرش ، على (ع) ( درباره خلافت ) و ابوبکر و عمر جریان داشت ، با خبر بود . آن حضرت ، معتکف خانه خویش شده و از روبه ‏رو شدن با خلیفه امتناع مى ‏ورزید تا این ‏که روزى عمر به ابى بکر گفت : بامن بیا تا نزد فاطمه (س) برویم ؛ چه این‏ که ما او را به خشم آورده‏ ایم . به درِ خانه فاطمه (س) آمدند و از او تفاضاى ملاقات نمودند . آن حضرت به آنها اجازه ملاقات نداد . آنان نزد على (ع) آمدند و با او سخن گفتند ( و از وى درخواست ملاقات با فاطمه (س) را نمودند ) . با وساطت على (ع) آنان اجازه ملاقات یافته و بر حضرت فاطمه (س) وارد شدند و روبه ‏روى آن حضرت نشستند . حضرت فاطمه (س) چهره از آنها به سوى دیوار برگرداند . آنان به فاطمه (س) سلام گفتند . فاطمه (س) با صداى ضعیفى جواب سلام داد . اولی ملعون ابوبکر آغاز سخن کرد و گفت : اى دخت رسول خدا ! سوگند به خدا ، براى من قرابت پیامبر اکرم (ص) دوست داشتنى‏ تر است از قرابت با خود من ، و تو نزد من ، محبوب ‏تر از دخترم ، عایشه هستى . سوگند به خدا دوست داشتم روزى را که پدرت رسول خدا (ص) وفات یافت ، من هم مرده بودم و پس از او زنده نمانده بودم . آیا تو گمان دارى که من تو را بشناسم و فضل و شرفت را بدانم ، در عین حال از حقت و از میراث پدرت رسول خدا (ص) تو را باز دارم ؟ آیا تو از پدرت ، پیامبر اکرم (ص) نشنیدى که فرموده بود : « آنچه از ما به جاى مانده است ، ارث برده نمى ‏شود . آنها صدقه است ؟ ».در این هنگام ، فاطمه (س) گفت : آیا مى ‏خواهید حدیثى را از رسول خدا (ص) براى شما روایت کنم تا شما آن را بدانید و به آن عمل نمایید ؟ آنها گفتند : بلى ، مى‏ خواهیم بشنویم .فاطمه (س) گفت : آیا از پیامبر اکرم (ص) نشنیده بودید که فرمود : « رضایت فاطمه ، رضایت من است و خشم فاطمه ، خشم من است . پس هر کس که فاطمه را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر کسى فاطمه را خشنود کند ، مرا خشنود کرده است و هر کس فاطمه را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است » .آن دو گفتند : بلى این حدیث را از پیامبر (ص) شنیده بودیم . فاطمه (س) گفت : پس من خدا و فرشتگانش را گواه مى ‏گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنودى مرا فراهم نکردید . هر آینه من در حالى پیامبر اکرم (ص) را دیدار مى‏ کنم که از شما در نزد او شکوه ‏مندم . ابوبکر گفت : اى فاطمه ! من از خشم پدرت و از خشم تو به خدا پناه مى‏ برم .در این هنگام ابوبکر به شدت گریست . او به قدرى گریه کرد که نزدیک بود جان به لب شود .باز فاطمه (س) به آنها گفت : به خدا سوگند در هر نمازى که بر پاى دارم ، شما را نفرین مى‏ کنم .آنان از نزد فاطمه (س) بیرون رفتند . ابوبکر در حالى که مردم ، اطرافش را گرفته بودند و او گریه مى‏ کرد گفت : هر یک از شما با محرم خویش شب را به صبح مى‏ رسانید و به خانواده خود شادمان هستید ، مرا ترک کردید . من در شادى شما نیستم . مرا به بیعت شما نیازى نیست ، بیعت مرا پس گیرید و....آرى ، این چنین بود وضعیت حضرت فاطمه (س) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و متولیان امور . آنان در خصوص سفارش قرآن نسبت به اقربا و اهل بیت پیامبر (ص) ( قُلْ لا اَسْئَلُکُم عَلَیْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى القُربى‏ ) این گونه عمل کرده و مزد رسالت را دادند !   ولادت و دوران کودکی و نزد پدر(ص)   حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (ص) در روز جمعه، بیستم ماه جماد الثانی سال پنجم بعثت، در منزل وحی چشم به جهان گشود.[1] مادرش خدیجه (ع) دختر خویلد بود.با تولد فاطمه (ع) خانه پیامبر و خدیجه بیش از بیش کانون مهر و محبت شد.دوران کودکی آن حضرت، در دوران مبارزه و بحرانی صدر اسلام گذشت؛ دورانی که رسول خدا (ص) با مشکلاتی بزرگ و حوادثی سخت و خطرناک رو به رو بود. حضرت زهرا (ع) حدود دو سال داشت که در کنار پدر، در محاصره اقتصادی مشرکان قریش قرار گرفت.در سال دهم بعثت، اندکی پس از نجات از «شعب ابی طالب»، مادر گرامی خویش را، که رنج ده سال مبارزه رنجورش ساخته بود، از دست داد. همچنین، در این سال ابوطالب، عمو و حامی پیامبر (ص) به سرای باقی شتافت. مرگ ابوطالب و خدیجه، این دو حامی بزرگ پیامبر (ص)، موجب شد که اذیت و آزار دشمنان شدت یابد؛ گاهی سنگش می زدند، گاهی خاک به صورت مبارکش می پاشیدند. در بیشتر اوقات، با چهره ای خسته وارد خانه می شد. فاطمه (ع) با دست های کوچکش خاک از سرو روی پدر می زدود و نوازشش می کرد و مایه آرامش و دلگرمی اش می شد؛ چنان که پدر گرامی اش او را « ام ابیها» لقب داد.[2]   فاطمه (ع) در خانه علی (ع) در سال سوم هجرت، پیامبر (ص) فاطمه (ع) را به ازدواج امیر مومنان (ع) در آورد. پیش از آن، بسیاری از بزرگان به خواستگاری اش آمده بودند، ولی پیامبر (ص) نپذیرفته و فرموده بود : « ازدواج فاطمه، به دست خداست.»[3] بدین ترتیب حضرت فاطمه (ع) از مرکز نبوت به مرکز ولایت رفت و وظایفی سنگین تر را به عهده گرفت.حضرت زهرا (ع) محیط خانه را کانون آسایش علی (ع) و فرزندانش ساخته بود، بدان حد که هر وقت، غم ها و رنج ها، دشواری ها و نابسامانی ها بر امام (ع) فشار می آورد، به سوی خانه آمد و لحظاتی با زهرا (ع) سخن می گفت و دلش آرام می گرفت.او در طول زندگی خود، همفکر و همگام با علی (ع) بود و آن حضرت را در کارهایش یاری می داد، او را تحسین و تشویق می کرد و فداکاری ها و شجاعت هایش را می ستود و همواره به وسیله نوازش های بی شائبه اش روح آزرده و تن خسته اش را تسکین می داد.   مبارزه های حضرت فاطمه (ع) پیامبر گرامی اسلام (ص) ، در حالی چشم از جهان فروبست که تشنگان قدرت و منتظران فرصت، در حالی که جسم پاک آن بزرگ پیامبر آسمانی دفن نشده بود- و علی (ع) و فاطمه (ع) مشغول غسل و کفن آن حضرت بودند- در سقیفه گرد آمدند و در توطئه ای حساب شده قدرت را به دست گرفتند و در همان آغاز کار به قلع و قمع مخالفان پرداختند.حال که سران سقیفه، قدرت و حکومت را به ناحق تصاحب نموده و مهاجران و انصار سکوت کرده اند و مصلحت نیست که علی (ع) دست به شمشیر برد، چه کسی باید از حریم ولایت دفاع کند؟ این جاست که نقش ارزنده فاطمه (ع) در دفاع از حریم ولایت تجلی می یابد. در زیر، به اختصار به مبارزه های حضرت فاطمه (ع) از حریم ولایت اشاره می کنیم: 1- دعوت برای همکاری (بسیج نیروها): حضرت زهرا (ع) برای دفاع از حریم ولایت به همراه علی (ع) و حسنین (ع) شبانه به خانه بزرگان و رجال مدینه می رفت و آنان را به یاری می خواند و سفارش ها و وصیت های پیامبر (ص) و حادثه غدیر را به آنان تذکر می داد.[4] 2- بحث و استدلال عقلی و قرآنی: سران سقیفه، با هدف محاصره اقتصادی اهل بیت، «فدک» را غصب کردند و برای توجیه این عمل ناپسند خود و فریب افکار عمومی، به جعل حدیث روی آوردند. فاطمه (ع) ساکت نماند و با استشهاد به آیات قرآن و اقامه شهود، با برهان استدلال ثابت کرد که فدک ملت اوست و اقدام دستگاه خلافت، غیر قانونی است.[5] 3- سخنرانی و افشاگری: پس از آن که برهان و استدلال حضرت فاطمه(ع) را با سیلی پاسخ دادند، آن حضرت با سخنرانی و افشاگری، سیمای حقیقی آنان را نمایاند و انحراف مسیر رهبری و عواقب و نتایج زیانبار حاکمیت سران سقیفه و محروم شدن مردم از ولایت عدل علی (ع) را به مردم گوشزد نمود. 4- مبارزه منفی: حضرت زهرا (ع) با روی گردانیدن از شیخین، به وجدان خفته مردم فهماند که اینان خلافت را غصب و مسیر رهبری را منحرف کرده اند.[6] 5- دفن شبانه: حضرت زهرا (ع) نه تنها تا آخرین ساعت زندگی از حریم ولایت دفاع کرد، بلکه دامنه مبارزه را تا روز ظهور فرزندش امام زمان (عج) توسعه داد. آن حضرت، در وصیت به علی (ع) گفت: « یا علی مرا شبانه غسل و کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار. راضی نیستم کسانی که بر من ستم کرده اند، در تشییع جنازه ام حاضر شوند.» علی (ع) طبق وصیت، آن حضرت را شبانه دفن کرد و صورت چهل قبر تازه درست کرد تا مبدا قبرش را بیابند.[7]   صداق و مهریه آن حضرت در کتاب ینابیع الموده باب ( پنجاه و پنج) از جمال الدین زرندی روایت کرده که: صداق حضرت فاطمه زهرا (ع) چهار صد مثقال نقره بود. در کتاب منتخب التواریخ می نویسد: یک مثقال شرعی هجده نخود است، بنابراین چهار صد مثقال شرعی، سیصد مثقال بیست و چهار نخود می شود و به حساب قران بیست و شش تومان و دو قران و نیم می شود. علامه مجلسی (ع) در بحار الانوار می نویسد: جبرئیل (ع) نزد پیغمبر (ص) آمد و فرمود: خدا می فرماید: « یک پنجم دنیا، یک سوم بهشت، نهر فرات، رود نیل، رود نهروان و نهر بلخ را صداق حضرت زهرا قرار دادم. یا محمد تو زهرا را با پانصد درهم به علی تزویج کن که بعد از این برای امت تو سنت و دستور باشد. و نیز علامه مجلسی قدس سره می نویسید: پیغمبر اکرم (ص) به امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) فرمود: خدا فاطمه را برای تو تزویج کرد و تمام زمین را صداق او نمود. کسی که روی زمین راه رود و دشمن تو باشد، راه رفتن او حرام است و نیز در همان کتاب می نویسد: صادق آل مُحَمَّد (ص) فرمود: « خدا یک چهارم دنیا و همه بهشت و جهنم را صداق فاطمه زهرا (ص) قرار داده، تا اینکه زهرا دوستان خود را در بهشت و دشمنان خویش را در جهنم داخل نماید.» جهیزیه آن حضرت موقعی که پیغمبر اسلام (ص) می خواست حضرت زهرا (ع) را برای امیر المومنین علی (ع) تزویج کند فرمود: یا علی، چقدر خرجی عروسی داری؟ حضرت فرمود: من یک اسب و زره دارم. پیغمبر فرمود: اسب را که لازم داری ولی بر خیززره را بفروش و پول آن را برای من حاضر کن. امیر المومنین علی (ع) می فرماید: من برخاستم، زره خود را فروختم. پول آن را به رسول خدا تقدیم نمودم. پیغمبر اکرم (ص) یک مبلغی از آن پول را به بلال داد و فرمود: برو و از برای زهرا (ع) خرید کن و مبلغی هم از آن پول را به ابوبکر داد و فرمود: می روی بازار و برای زهرا خرید عروس کن و عمار بن یاسر را با چند نفر از اصحاب دنبال ابوبکر روانه کرد. پیراهنی به هفت درهم خریدند، مقنعه ای به چهارده درهم، تختی که میان آنها لیف خرما بود، دو عدد پشتی از جامه های مصری گرفتند که یکی از آنها با لیف خرما پر کرده بودند و دیگری را از پشم، قطفه خیبریه، چهار متکا از پوست طائف خریدند که محتویات آنها علف اذخر بود، پرده پشمی، حصیر هجری، یک دست آسیا، بادیه مسی، ظرف آب خوری که از پوست بود، کاسه چوبی برای شیر، مشک آب، آفتابه ای که به قیر اندود دشه بود، سبوی سبز، کوزه های سفالی. همین که تمام جهاز را خریدند و به حضور پیغمبر خدا آوردند آن حضرت آنها را به دست گرفت، ملاحظه کرد و فرمود: بار خدایا این جهاز را بر اهل بیت من مبارک گردان. جواد مغنیه می نویسد: امیر المومنین علی (ع) ریگ های خوبی کف حیاط ریخته بود و دو طرف چوبی را به دو دیوار برای رختی به کار برده بود زیرا کمد و جالباسی برای لباس عروس نبود. اگر پیغمبر اسلام (ص) فاطمه زهرا (ع) را برای آن رجالی که خواستگار آن بانو بودند تزویج می کرد، جهاز حضرت زهرا (ع) اولین جهاز آن زمان بود و به جای آن ریگهای گسترده ابریشم گسترده می شد و به جای آن چوب، چوب رختی آبنوس و عاج قرار می گرفت و به جای ظرف سفالی و شاخه خرما طلا و نقره بود و به جای آن مشک آ بخوری که سینه حضرت زهرا (ع) به وسیله آن سیاه شده بود و به جای آن آسیایی که به وسیله آن دست حضرت زهرا (ع) ورم کرده بود قصرهای برافراشته و خدمت گذاری آماده می گردید.   ولی حرف اینجاست آیا سعادت و وقار انسان در قصرهای مهم و زیبا خواهد بود؟! از قدیم الایام گفته اند: « شَرَفُ المَکانِ بِالمَکین» یعنی ارزش مکان به قدر آن کسی است که در آن مکان نشسته باشد. مجنون به لیلی می گفت: هر مکانی که تو باشی همان جا مکان من است. در همین مکان و همین خانه ای که بیشتر اثاثیه آن سفالی بود پیغمبر اکرم (ص) خوشحال و مسرور می شد و برای نفس نفیس خود سعادت می یافت. محبت پدری را نسبت به پاره تن خود زهرا (ع) که برادر و وراث علم و حکمت و شریک در خصایص آن حضرت غیر از نبوت بود اظهار می کرد. در همین خانه ای که آل رسول و حسنین (ع) را در بر گرفته بود، پیغمبر اسلام می نشست و از دیدن اهل و اولاد خود برخوردار می گردید و در راه دعوت خود از مخالفین اذیت و آزارها می کشید.در همین خانه بود که بزرگ خانه یعنی حضرت رسول اکرم (ص) با عائله خود می نشست، علی طرف راست آن حضرت و فاطمه سمت چپ و حسنین در کنار آن بزرگوار، گاهی حسن و گاهی حسین را می بوسید، برای آنان از خدا برکت می خواست، برای ایشان دعا می کرد. از خدا می خواست که بدی را از آنان دور کندو آنان را پاکیزه کند، یک نوع پاکیزه کردن مخصوص.از همین خانه بود که پیغمبر اسلام به مسافرت می رفت و پسا از مراجعت برای اولین بار وارد همین خانه می شد. در همین خانه بود که جبرئیل (ع) وحی را از طرف خدا به قلب پیغمبر اکرم نازل می کرد. در همین خانه بود که ملائکه حسنین (ع) را که دو بزرگ جوان اهل بهشتند ، خدمت می کردند. از همین خانه بود که نور هدایت اسلام مدتها برای مردم پرتوافشانی می کرد در قصرهای مرتفع و برافراشته فسق و فجور تولید می شود. ولی در این خانه کوچک بود که زهرا (ع) و شوهر و فرزندانش صبح و شب خدا را تسبیح می گفتند.   بقیات الصالحات آن حضرت امیر المومنین علی (ع) می فرماید: فاطمه زهرا (ع) که نزد پیغمبر اسلام محبوبترین مردم بود آنقدر با مشک آب آورد که اثر آن در سینه اش باقی ماند، آن قدر آسیاب کرد که دستهایش پینه بست، آن قدر خانه را جاروب کرد که لباسهایش سیاه شد و از فشار این گونه زحمتها دچار ضعف شدیدی می شد. یکی از روزها من به زهرا گفتم: برو از پدر خود تقاضا کن که کنیزی برای تو خریداری نماید تا کمک کار شما باشد. وقتی که فاطمه زهرا به حضور رسول اکرم آمد دید یک عده در خدمت آن حضرت مشغول گفتگو هستند. فاطمه (ع) خجالت کشید با آن حضرت صحبت کند، لذا به جانب خانه خود برگشت. پیغمبر اکرم (ص) متوجه شد که حضرت زهرا حاجتی داشت لذا روز دیگر صبح زود نزد ما آمد و آنگاه فرمود: ای فاطمه چه حاجتی داشتی که دیروز پیش من آمدی؟ فاطمه زهرا (ع) خجالت کشید و چیزی نفرمود. من جریان را به عرض آن حضرت رسانیدم. پیغمبر خدا فرمود: آیا می خواهید که چیز بهتر از کنیز را به شما تعلیم دهم؟ ما گفتیم: آری. فرمودند: وقتی که می خواهید بخوابید سی و سه مرتبه سُبحانَ الله سی و سه مرتبه اَلحَمُدِالله و سی و چهار مرتبه الله اکبَر بگویید. فاطمه زهرا (ع) پس از شنیدن این موضوع سه مرتبه فرمود: از خدا و از رسول خدا راضی شدم.مولف می گوید: بین فقها این طور مشهور است که سی و چهار مرتبه الله اکبر و سی و سه مرتبه الحمدالله و سی و سه مرتبه سبحان الله گفته شود. حضرت فاطمه زهرا می فرماید: در یکی از شبها که من رختخواب خود را گسترده بودم و می خواستم بخوابم، پدر بزرگوارم نزد من آمد و فرمود: ای فاطمه قبل از اینکه بخوابی چهار عمل را انجام بده؛ اول یک قرآن ختم کن، دوم اینکه پیغمبران را برای خود شفیع کن، سوم اینکه مومنین را خشنود کن و چهارم اینکه یک حج عمره و یک حج تمتع به جای بیاور!همین که این دستور را به من فرمود مشغول نماز شد، من صبر کردم تا آن بزرگوار از نماز خود فارغ شود گفتم: یا ر سول الله برای من مقدور نیست که فعلاً این دستور را انجام دهم! پیغمبر خدا (ص) لبخندی زد و فرمود: گفتم سه مرتبه قل هو الله احد را بخوانی مثل این است که یک قرآن را ختم کرده باشی، اگر به من و پیغمبران قبل از من صلوات بفرستی در روز قیامت ما شفیع تو خواهیم شد، اگر یک مرتبه بگویی : « سُبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله والله اکبر» مثل این است که یک حج عمره و تمتع به جا آورده باشی و اگر بر مومنین استغفار کنی از تو خشنود خواهند شد. غصب فدک محدث قمی در کتاب بیت الاحزان از قول صادق آل محمد (ص) می نویسد: موقعی که عده ای با ابوبکر بیعت کردند و کار خلافت او محکم شد و از مهاجرین و انصار بیعت گرفت، مامور فرستاد تا وکیل فاطمه زهرا (ع) را از فدک بیرون کردند. وقتی فاطمه زهرا (ع) این موضوع را شنید، نزد ابوبکر آمد و فرمود: چرا میراث پدرم را از من گرفتی؟ برای چه وکیل مرا از فدک بیرون کردی در صورتی که پیغمبر اسلام (ص) این ملک را به امر خدا به من داده بود. ابوبکر گفت: برای این ادعا شاهد بیاور. فاطمه زهرا (ع) ام ایمن را آورد، ام ایمن به ابوبکر گفت: من قبل از اینکه قول پیغمبر اکرم (ص) را که راجع به من فرموده نقل نکنم و بر تو اتمام حجت ننمایم حضرت زهرا شهادتی نخواهم داد. و گفت: ای ابوبکر تو را به خدا قسم می دهد، آیا این چنین نیست که پیغمبر اسلام (ص) راجع به من فرموده : اُمِّ ایمن زنی از زنان بهشت است؟ ابوبکر گفت: همین طور است، من این را می دانم که رسول خدا (ص) درباره تو چنین سخنی فرموده بودند. ام ایمن گفت: من شهادت می دهم که خدای رئوف به رسول اکرم (ص) وحی فرستاد و این آیه شریفه را برای آن حضرت نازل کرد « و آتِ ذَالقُربی حَقَّه» الی آخر[8] رسول خدا (ص) به امر پروردگار خود فدک را به فاطمه زهرا (ع) بخشید، امیر المومنین علی (ع) هم آمد و همین شهادت را داد. ابوبکر نامه ای راجع به فدک نوشت و به فاطمه زهرا (ع) داد. وقتی که عمر آن نامه را دید پرسید: این نامه چیست؟ ابوبکر گفت: فاطمه ادعای فدک کرده و برای صدق مدعای خود ام ایمن و علی بن ابی طالب (ع) را شاهد آورده ، آنان بر صدق مدعای زهرا شهادت دادند. لذا من این نامه را نوشتم و به زهرا دادم که فدک مال او باشد. عمر پس از شنیدن این موضوع آن نامه را از دست حضرت زهرا (ع) گرفت و پاره پاره کرد و گفت: فدک غنیمتی است که مال همه مسلمین است. صاحب منتخب التواریخ می نویسد: پس از آنکه فدک غصب شد، تا زمان عثمان بن عفان در دست غاصبین بود و عثمان بن عفان فدک را به پسر عمومی خود مروان بن حکم داد از آن به بعد تا زمان عمر ابن عبدالعزیز فدک در تصرف آل مروان بود، عمر بن عبد العزیز بر حق بودن حضرت زهرا (ع) را درباره فدک تصدیق کرد، لذا فدک را به امام باقر (ع) رد کرد. موقعی که عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت یزید بن عبد المک فدک را غصب نمود. همین که سفاح روی کار آمد فدک را به فرزندان علی بن ابی طالب (ع) رد کرد باز منصور در زمان خود فدک را غصب نمود و مهدی عباسی بعد از منصور فدک را به فرزندان فاطمه زهرا (ع) رد کرد. پس از مهدی پسرش هادی فدک را غصب نمود و مامون بعد از هادی فدک را به اولاد زهرا (ع) رد کرد. فدک تا زمان متوکل در تصرف فرزندان فاطمه بود و ایشان را بی نیاز می کرد. وقتی که متوکل غصب خلافت نمود فدک را هم غصب نمود. ابن شهر آشوب می نویسد: هارون الرشید ( لعنت الله علیه) به حضرت موسی بن جعفر گفت: حدود فدک را معلوم کن، تا من آن را به شما رد کنم. حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود: یک حد آن عدن است و حد دیگرش سمرقند، حد سوم افریقیه و حد چهارم آن سیف البحرات است. هارون گفت: پس از برای ما چیزی باقی نخواهد ماند. ( یعنی ای هارون تمام این مملکتی که در دست تو است در حکم فدک و غصب است و حق خانواده ما خواهد بود.) جریان آتش محدث قمی در کتاب بیت الاحزان می نویسد: عمر بن الخطاب برای معاویه نوشت؛ من در خانه امیر المومنین آمدم که علی را از خانه بیرون آورم، لذا به فضه ، کنیز آن حضرت گفتم: به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید، زیرا که همه مسلمین برای بیعت با ابوبکر اجتماع کرده اند. فضه در جوابم گفت: علی مشغول به کاری می باشد و فعلاً نمی تواند به مسجد بیاید. من گفتم: این حرفهای زنانگی را کنار بگذار و به علی بگو بیاید و با ابوبکر بیعت نماید، چنان چه بیرون نیاید، به طور اجبار او را بیرون خواهم آورد. ما در این گفتگو بودیم که فاطمه زهرا پشت در آمد و فرمود: ای مردمان گمراه، ای مردمان که خدا و پیغمبر را تکذیب کردید، چه می گویید؟ از جان ما چه می خواهید؟ من گفتم: ای فاطمه، چرا پسر عمویت، تو را برای جواب گفتن فرستاده و خودش پشت پرده حجاب نشسته است؟ فاطمه زهرا فرمود: عمر، سرکشی تو بود که مرا از جای خود حرکت داد تا حجت را بر تو تمام نمایم. من گفتم: ای فاطمه، این حرفهای باطل و قصه های زنانگی را رها کن، برو به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید. فاطمه (ع) در جوابم فرمود: تو لیاقت دوستی و دشمنی نداری. عمر! تو مرا به وسیله حزب شیطان می ترسانی در صورتی که حزب شیطان سست و ضعیف است. من به فاطمه گفتم: اگر علی بیرون نیاید، من هم هیزم فراوانی جمع می کنم و این خانه را با اهل آن می سوزانم، یا اینکه علی را به جهت بیعت نکردن با ابوبکر خواهم کشت! پس از این گفتگوها تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه زهرا را با آن آزردم و بعد از آن با خالد بن ولید و دیگران هم گفتم: هیزم برای من جمع کنید. سپس به فاطمه گفتم: الان این خانه را با اهلش به آتش می کشم. فاطمه زهرا (ع) فرمود: ای عمر ای دشمن خدا و رسول و علی این را بگفت و با دو دست خود لنگه در را پیش کرد و از ورود ما جلوگیری کرد. من در را به شدت تمام فشار دادم، زهرا را عقب زدم، دستهای فاطمه را با تازیانه ای که در دست داشتم آزردم، بلکه لنگه در را رها کند. اما فاطمه زهرا در را نگشود. ولی صدای ناله و گریه او را از شدت درد تازیانه می شندیم. ناله فاطمه آن چنان در دل من تاثیر کرد که نزدیک بود منقلب شوم و از در خانه آن حضرت برگردم. اما در این موقع بود که بیاد دشمنی های علی بن ابی طالب که راجع به ریختن خون بزرگان عرب داشت، افتادم، مکرو جادوهای محمد را متذکر شدم، لذا در آن حینی که فاطمه زهرا سینه و بازوی خود را برای جلوگیری از باز شدن در به پشت در چسبانیده بود. آنچنان با لگد به در زدم که صدای ضجه و ناله زهرا را شنیدم، از شنیدن این ناله گمان کردم که مدینه زیرورو شده و شهر به حرکت در امده است، در این موقع بود که زهرا فرمود: « یا اَبَتاه یا رَسولَ الله! أَهکَذا یُفعَلُ بِحبیبَتِکَ وَ ابنَتِکَ؟! آه یا فِضَّهُ فَخُذِینی فَقَد قُتِلَ ما فی أَحشائی مِن حَملٍ:» « ای پدر بزرگوار، ای رسول خدا، آیا روا باشد که با دختر و حبیبه تو این طور رفتار نمایند. آه ای فضه مرا بگیر! به خدا قسم آن بچه ای را که در شکم داشتم کشته شد.» وقتی من در خانه زهرا را با فشار باز کردم دیدم زهرا به دیوار تکیه کرده و درد مخاض او را فرا گرفته است و در حال سقط جنین است. موقعی که وارد خانه شدم، فاطمه با آن حالی که داشت متوجه ورود من شد. ولی من پرده غضب جلوی چشمم را گرفته بود. وقتی که زهرا نزدیک من آمد آن چنان روی مقنعه سیلی به صورت زهرا زدم که گوشواره از گوش او افتاد و خود زهرا هم نقش زمین شد. غم و اندوه آن حضرت وقتی که رسول خدا (ص) به شهادت رسید و امیر المومنین علی (ع) بدن آن حضرت را از زیر پیراهن غسل می داد، فاطمه اطهر از علی خواهش کرد، که پیراهن پیغمبر خدا را به آن بانو نشان دهد. وقتی علی این موضوع را از زهرا مشاهده کرد، پیراهن رسول خدا را از نظر زهرا پنهان نمود. موقعی که پیغمبر اسلام به شهادت رسید، عزای عمومی در مدینه منوره اعلام شد. عموم مردم خصوصاً بنی هاشم دچار مصیبت بزرگی شدند ولی در عین حال هیچ کس مثل فاطمه غرق دریای غم و اندوه نشد. غم و اندوه زهرا را درباره این مصیبت عظمی غیر از خدا کسی نمی دانست، غم و اندوه فاطمه زهرا تخفیف پیدا نمی کرد. هر روزی که فرا می رسید غم و حزن فاطمه از روز قبل بیشتر می شد. فاطمه زهرا مدت هفت روز از خانه بیرون نیامد، روز هشتم که فرا رسید، زهرای اطهر (ع) به قصد زیرات قبر پدر بزرگوارش از خانه خارج شد. با گریه و ناله به جانب قبر پیغمبر اکرم (ص) حرکت کرد، دامن لباسش بر زمین کشیده می شد، چادر آن حضرت به پاهایش می پیچید، آن قدر گریه می کرد که از زیادی اشک چشم آن حضرت جایی را نمی دید. همین که حضرت زهرا (ع) به قبر پدر بزرگوارش نزدیک شد و چشمش به قبر پدر افتاد خود را به روی قبر پدر انداخت و غش کرد. زنان مدینه پس از مشاهده این صحنه، به طرف زهرا شتافتند. دور آن حضرت حلقه زدند، آب به صورت آن بانو پاشیدند و او را به هوش آوردند. وقتی که فاطمه زهرا (ع) به هوش آمد، با صدای بلند گریه کرد و پدر خود را مخاطب قرار دارد و فرمود: « رُفِعَت قُوَّتی وَ خانَنی جَلَدی و شَمِتَ بی عَدُوّی وَ الکَمَدُ قاتِلی» « قوت من برطرف شد و طاقتم به پایان رسید و دشمنم را شماتت و سرزنش کرد و غم و اندوه مرا می کشد.» ای پدر بزرگوار، من بعد از تو سرگردان و حیران شدم، یکه و تنها گردیدم، صدای من خاموش شد و پشت من از مصیبت تو شکست. «تَنَغَّصَ عیشی وَ تَکَدَّرَ دَهری» « من از زندگانی ناکام شدم و روزگارم تیره و تار گردید.» ای پدر بعد از تو انیس و مونسی برای وحشت خود ندارم، کسی نیست که مرا از گریه آرام کند و باز دارد، اشک چشمم از مصیبت تو خشک نمی شود. بزرگان اهل مدینه به نزد حضرت امیر المومنین علی (ع) آمدند و گفتند: یا اباالحسن، فاطمه زهرا شب و روز گریه می کند، ما شبها از گریه فاطمه خواب نداریم و روزها از کثرت مشغله کار آرام نداریم. ما به شما می گوییم که به زهرا بگویید: یا شب گریه کند یا روز. علی فرمودند: بسیار خوب من پیغما شما را به فاطمه می رسانم. امیر المومنین علی (ع) موقعی نزد حضرت فاطمه زهرا (ع) وارد شد که آن حضرت مشغول گریه و زاری بود. وقتی چشم فاطمه به آن حضرت افتاد، اندکی گریه آن حضرت تخفیف یافت. امیر المومنین علی به فاطمه زهرا فرمود: ای دختر پیغمبر (ع) بزرگان اهل مدینه به نزد من آمدند و از من خواسته اند از شما خواهش کنم در عزای پدرت یا شب گریه کنی یا روز. فاطمه (ع) فرمود: یا علی من چندان توقفی در میان این مردم نخواهم کرد عنقریب است که من از میان این مردم می روم، به خدا قسم که من از گریه و زاری ساکت نمی شوم تا به پدرم رسول خدا ملحق شوم. امیر المومنین علی (ع) فرمود: اختیار دار شما هستید. آن حضرت اطاقی در بقیع برای فاطمه زهرا (ع) بنا کرد که آن را « بیت الاحزان ( خانه غم و اندوه) می گفتند: همین که صبح می شد فاطمه مظلومه (ع) امام حسن و امام حسین (ع) را از جلو روانه می کرد و خود آن بانو به دنبال ایشان با حالتی اندوهناک و چشمانی پر از اشک به جانب بقیع می رفت. از صبح تا شب میان قبرها می گردید و اشک می ریخت. موقعی که شب می شد، امیرا المومنین علی (ع) می آمد و ایشان را به منزل می آورد. امام صادق (ع) می فرماید: اشخاصی که در عالم زیاد گریه می کردند پنج نفر بودند: « آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه زهرا، امام سجاد (ع) » اما آدم (ع)؛ از فراق بهشت آن قدر گریه کرد که اثر گریه در گونه صورتش به جای ماند. اما یعقوب (ع)؛ آن قدر از فراق یوسف گریه کرد که کور شد. به حضرت یعقوب گفتند که: به خدا قسم آن قدر تو از یوسف (ع) یاد می کنی، تا اینکه خود را دچار مشقت بزرگی کنی و هلاک شوی. اما فاطمه زهرا (ع)؛ آن قدر در عزای پدر بزرگوار خود گریه کرد که اهل مدینه از گریه آن حضرت گله مند شدند. لذا به فاطمه گفتند: تو ما را به وسیله گریه کردن خود ناراحت می کنی. بعد از آن فاطمه زهرا (ع) می رفت سر قبر شهداء احد می رفت و هر چه که می خواست گریه و زاری می کرد. اما یوسف(ع)؛ آنقدر گریه کرد که اهل زندان از گریه آن حضرت اذیت و ناراحت شدند لذا به حضرت یوسف (ع) گفتند: یا شب گریه کن که ما روز آرام داشته باشیم، یا روز گریه کن تا ما شب آرام باشیم. اما امام سجاد (ع)؛ نزدیک چهل سال در عزای پدر خود گریه کرد. هرگز غذایی نزد آن حضرت نمی گذاشتند که گریه نکند و هرگز آبی نیاشامید که گریه ننماید.[9] وصایای آن حضرت موقعی که حضرت فاطمه اطهر (ع) مریض شد و مدت چهل روز از مریضی آن حضرت گذشت و یقین به موت کرد فرستاد تا امیر المومنین علی (ع) و ام ایمن و اسماء بنت عمیس را حاضر کردند. بعد از آن به علی فرمود: یا علی به من خبر مرگ رسیده، لذا عازم سفر آخرت می باشم، من از این مرض جان به در نخواهم برد تا به پدرم رسول خدا (ص) ملحق شوم یا علی وصیتهای مرا گوش کن. امیر المومنین علی (ع) امر کرد تا هر که در اتاق است بیرون رود، آنگاه به بالین حضرت فاطمه زهرا نشست و فرمود : چه وصیتی داری؟ حضرت زهرا (ع) فرمودند: یا علی آن روز که با من معاشرت کردی، خیانتی از من ندیدی، من در این مدت به امر تو خلافت نکردم. حضرت فرمودند: من از تو گله مند نیستم، تو داناتر، نیکوتر، پرهیزگارتر و کریم تر از آن که من راجع به مخالفت خود تو را ملامت نمایم. من از فراق تو فوق العاده نگرانم ولی چه کنم این امر «موت» چاره پذیر نیست به خدا قسم که مصیبت پیغمبر (ص) و تو برای من خیلی بزرگ و ناگوار است از دست دادن تو برای من بی نهایت دشوار است، به خاطر همین می گویم: « اِنا لِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون» از این مصیبتی که مرا محزون کرد و دل مرا آتش زد، به خدا قسم این مصیبت یک نوع مصیبتی است که کسی نمی تواند آن را تخفیف دهد این یک نوع غم و اندوهی است که عوض پذیر نخواهد بود. بعد از این گفتگوها علی و فاطمه هر دو گریه کردند، حضرت ساعتی سر مبارک فاطمه زهرا (ع) را به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و به آن بانو فرمود: هر وصیتی داری بکن، زیرا من وصیت های تو را انجام می دهم و بر کارهای خود مقدم می دارم. فاطمه زهرا (ع) فرمود: یا علی خدا تو را جزای خیر دهد من به تو وصیت می کنم که بعد از من با امامه دختر خواهرم ازدواج کن، زیرا مرد ناچار است که زن بگیرد. امامه مثل من نسبت به فرزندانم مهربان است. یا علی برای من تابوتی بساز که من دیدم ملائکه آن را برای من می ساختند و این تابوت اولین تابوتی بود که در زمین ساخته شد. یا علی، نگذار احدی از آن افرادی که در حق من ظلم کردند و حقم را غصب نمودند در تشییع جنازه من حاضر شوند و بر جنازه ام نماز گذارند. زیرا ایشان دشمن من و دشمن پیغمبر خدا (ص) می باشند. همین طور نگذار که احدی از تابعین ایشان بر بدنم نماز بخواند، یا علی مرا شبانه در آن موقعی که چشم همه مردم به خواب رفته دفن کن. امام صادق (ع) می فرماید: وقتی که فاطمه زهرا به حال احتضار رسید، به امیر المومنین علی وصیت کرد: یا علی همین که من از دنیا رفتم، خودت مرا غسل می دهی و کفن می کنی و بر بدنم نماز می خوانی و مرا وارد قبر می نمایی. لحد مرا می پوشانی، خاک روی قبرم می ریزی و آن را هموار می کنی، وقتی که به خاکم سپردی، مقابل صورتم بنشین، زیرا قرآن و نماز بخوان، زیرا آن ساعت، ساعتی است که میت احتیاج به انس با زنده ها دارد و احدی را از محل دفن من تا روز قیامت آگاه مکن. شهادت آن حضرت شیعه و سنی از زن ابورافع ( اسماء بنت عمیس) روایت کرده اند که گفت: در آن بیماری که فاطمه مرضیه (ع) به وسیله آن به شهادت رسید من آن حضرت را پرستاری می کردم، یکی از روزها بود که بیماری آن بانو تخفیف کاملی پیدا کرده بود و علی بن ابی طالب (ع) هم دنبال کاری رفته بود. فاطمه زهرا (ع) به من فرمود: مقدرای آب بیاور من غسل کنم و بدن خود را شست و شو دهم. من برای آن حضرت آب آوردم، آن بانو بلند شد، غسل به جا آورد، لباسهای نو پوشید، بعد از آن به من دستور داد، که: رختخواب مرا در میان خانه بگستران. من امر آن بانو را انجام دادم و فاطمه مرضیه (ع) رو به قبله خوابیده و فرمود: من از دنیا خواهم رفت. علامه مجلسی می نویسد: فاطمه اطهر (ع) ما بین مغرب و عشاء از دنیا رفت، موقعی که در حال احتضار ر سید، نظر تندی کرد و فرمود : « السَّلامُ عَلی جَبرئیلُ ، اَلسَّلامُ عَلی رَسُولِ الله اَللهُمَّ مَعَ رَسُولِکَ فی رِضوانِکَ وَ جَوارِکَ وَ دارِکَ دارَ السَُلام» بعد از این سخنان فرمود: آنچه را که من می بینم، شما هم می بینید؟ به آن بانو گفتم: مگر شما چه می بینید؟ فرمود: این موکب آسمان است. این جبرئیل (ع) است، این پیغمبر خدا (ع) است که به من می فرماید: ای دختر من نزد ما بیا، آن نعمت هایی که در جلو داری برای تو بهتر است.  از زید بن علی بن الحسین (ع) روایت شده که : اهل مجلس در موقع رحت حضرت زهرا (ع) صدای آهسته ملائکه را می شنیدند و بهترین بوهای خوش را استشمام می کردند. اسماء بنت عمیس می گوید: فاطمه مرضیه (ع) به من فرمود تا آب از برایش آورم و آن بانو غسل کرد و لباس خود را خشبو کرد بعد از آن رو به قبله خوابید و جامه ای روی خود کشید، به من فرمود، یک ساعتی صبر می کنی و مرا صدا می زنی، اگر دیدی جواب تو را نگفتم، بدان که از دنیا رفته ام و به پدر بزرگوارم ملحق شده ام. اسماء پس از ساعتی انتظار آن بانو را صدا زد ولی جوابی نشنید، برای دومین بار صدا زد، ای دختر محمد مصطفی (ص)، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر محمد بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته، ای دختر آن کسی که در شب معراج به مرتبه « قاب قَوسَینِ اَو اَدنی» رسیده. « یعنی پیامبر خدا به اندازه دو چشمان یا کمتر به خدا نزدیک بود.» چون جواب نشنید، لذا آن جامه را از روی فاطمه اطهر (ع) برداشت، همین که جامه را برداشت دید که فاطمه زهرا از دنیا رفته است. اسماء خود را روی جنازه بی بی انداخت، پیکر آن حضرت را می بوسید و می گفت: موقعی که نزد پیغمبر خدا (ص) رفتی سلام مرا به آن حضرت برسان. در همین موقع بود که حسنین (ع) رسدند و فرمودند: ای اسماء چرا مادر ما در این موقع خوابیده است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته، بلکه به رحمت خدا واصل گردیده است. امام حسن مجتبی (ع) خود را روی جنازه مادر انداخت صورت مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر قبل از اینکه روح از بدنم پرواز کند با من حرف بزن. امام حسین (ع) نیز خود را روی پای مادر انداخت. پاهای مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر من فرزند تو حسینم، قبل از اینکه این دلم پاره شود و از دنیا بروم با من صحبت کن. اسماء به حسنین (ع) گفت: بروید و پدر بزرگوار خود را از وفات مادر خود خبر دار کنید. حسنین (ع) به جانب پدر خود حرکت کردند وقتی که نزدیک پدر سیدند، با صدای بلند گریه کردند. صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: خدا هرگز چشمان شما را گریان مکند، برای چه گریه می کنید؟ حسنین (ع) فرمودند: مادر را از دست داده ایم. وقتی که امیر المومنین علی (ع) این خبر وحشتناک را شنید بر روی در افتاد. در این موقع بود که امیر المومنین علی (ع) فرمود: ای فاطمه من بعد از تو خود را به وسیله چه کسی تسلی دهم؟ طبق روایت دیگری آن حضرت در مسجد بود، همین که خبر وحشتناک را شنید، بیهوش گردید، آب به صورت آن حضرت پاشیدند تا به هوش آمد. بعد از آن حسنین (ع) را به دوش گرفت و به جانب فاطمه زهرا (ع) آمد. علامه مجلسی در جلد دهم بحار می نویسد: موقعی که حضرت فاطمه زهرا (ع) از دنیا رفت، امیر المومنین علی (ع) ای اشعار را سرودند: نَفسی علی زفراتها محبوسَهٌ              یا لَیتَها خرجَت مَعَ الزَّفَرات لا خیر بعدِکِ فی الحیاهِ وَ اِنَّما                       ابکی مخافَه أَن تَطُولَ حیاتی « جان من با ناله های خود حبس شده، ای کاش جان من با ناله هایم خارج می شد، بعد از تو خیری در زندگانی نخواهد بود، جز این نیست که از خوف طولانی شدن زندگی ام می گریم.» قیامت و شفاعت آن حضرت امام باقر (ع) می فرماید: حضرت فاطمه زهرا (ع) در روز قیامت در کنار جهنم خواهد ایستاد، در آن روز میان دو چشم هر کسی نوشته خواهد شد، مومن است یا کافر. در آن روز یکی از دوستداران اهل بیت را که گناه زیادی کرده باشد به طرف جهنم خواهند برد. وقتی که او را نزدیک حضرت زهرا (ع) می رسانند، آن بانو در پیشانی آن شخص می خواند که این شخص دوست زهرا و فرزندان اوست. در این موقع است که فاطمه زهرا(ع) می فرماید: ای خدای من، تو مرا فاطمه نامیدی و وعده فرمودی که دوستان مرا از آتش جهنم نجات دهی و وعده تو حق است، و تخلف وعده نخواهی کرد. خدای رئوف در جواب می فرماید: یا فاطمه راست گفتی، حقا که من تو را فاطمه نامیدم، تو و آن افرادی را که دوستدار تو و امامانی که از فرزندانت به وجود آمده باشند از آتش جهنم نجات داده ام وعده من بر حق است و خلف وعده نخواهم کرد. این شخص را از این جهت دستور دادم به جهنم ببرند که تو او را شفاعت کنی و من هم شفاعت تو را در حق او قبول نمایم، تا آن قدر و منزلتی که تو نزد من داری بر ملائکه و پیغمبران معلوم شود، هر کسی را که در پیش من می خوانی مومن است دست او را بگیر و داخل بهشت کن. پیغمبر اکرم می فرماید: در صحرای محشر خواهد فرمود: بار خدایا قضاوت کن بین من و افرادی که در حق من ستم کرده اند بار خدایا یا حکم کن بین من و آن اشخاصی که فرزندان مرا شهید کردند. از جانب خداوند سبحان ندا می رسد: ای حبیبه من و فرزند رسول من از من بخواه تا به تو عطا کنم نزد من شفاعت کن تا شفاعت تو را قبول کنم به عزت و جلال خودم قسم که امروز ظالم و ستمکار از زند من نخواهد گذشت مگر اینکه او را کیفر خواهم کرد. در این موقع است که فاطمه اطهر (ع) می فرماید: پروردگارا فرزندان مرا و شیعیان فرزندانم و دوستداران فرزندانم را به من ببخش آن زمان از طرف خدای رئوف ندا خواهد رسید: فرزندان و شیعیان و دوستان زهرا و دوستان فرزندانش کجایند؟ ایشان در حال می ایند که ملائکه رحمت آنان را از هر طرف گرفته باشند، فاطمه مرضیه (ع) جلو خواهد افتاد و ایشان را به جانب بهشت راهنمایی می فرماید. صادق آل محمد (ع) می فرماید: موقعی که قیامت به شود، خدای توانا خلق اولین و آخرین را در یک زمین جمع خواهد کرد، بعد از آن منادی از طرف خدای حکیم ندا می کند: چشمان خود را ببندید. در این موقع است که حضرت زهرا (ع) بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار شده و هفتاد هزار ملک به دنبال آن حضرت می آیند. فاطمه اطهر (ع) در یکی از موقفهای شریف قیامت پیاده خواهد شد، در حالی که پیراهن خون آلوده امام حسین (ع) را در دست دارد. فاطمه مرضیه (ع) می  فرماید: خدایا این پیراهن فرزند من است و تو می دانی که با آن حضرت چه کرده اند، خدای رئوف می فرماید: من آنچه را که موجب خشنودی تو باشد انجام می دهم. فاطمه اطهر می فرماید: بار خدایا انتقام مرا از کشندگان حسینم بگیر. شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کردند که : روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) محتاج به قرض شد، چادر حضرت فاطمه زهرا (ع) را به نزد مردی یهودی که نامش زید بود، رهن گذاشتند و مقداری جو قرض گرفتند. سپس یهودی آن چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت. چون شب شد زن یهودی به آن حجره آمد، دید نوری از آن چادر ساطع می شد که تمام حجره را روشن کرده بود، وقتی زن آن حالت غریب را دید ، به نزد شوهر خود رفت و آنچه را که دیده بود نقل کرد، مرد یهودی پس از شنیدن آن حالت تعجب کرد و فراموش کرده بود که چادر حضرت فاطمه (ع) در آن خانه است. به سرعت شتافت و داخل آن حجره شد و دید که شعاع چادر آن خورشید فلک عصمت است، که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده بود. مرد یهودی از مشاهده این حالت تعجبش زیاد شد. سپس مرد یهوئدی و زنش به خانه خویشان خود دویدند و هشتاد نفر از ایشان را حاضر گردانید و از برکت شعاع چادر حضرت زهرا (ع) همگی به نور اسلام منور شدند. ابن بابویه به سند معتبر از امام حسن (ع) روایت کرده است که حضرت فرمودند: در شب جمعه ماردم فاطمه (ص) در محراب خود ایستاده و مشغول بندگی حق تعالی و پیوست در رکوع، سجود، قیام و دعا بود، تا خورشید طلوع کرد. شنیدم پیوسته دعا می کرد، برای مومنین و مومنات و ایشان را نام می برد وبسیار دعایشان می کرد. سپس گفتم ای مادر چرا برای خودتان دعا نکردید، ولی برای دیگران دعا کردید، مادرم فرمودند: « یا بُنَّی الجّارُ ثُمَ الدّارُ» ای فرزندم، اول همایسه و آخر خود را باید دعا کرد. شیخل کلینی از حضرت صادق (ع) روایت کرده که فرمودند: روی زمین گیاهی اشرف و پر منفعت مثل خرفه نیست و او سبزی مادرم فاطمه (ع) است. سپس فرمود خدا لعنت کند بنی امیه را که خرفه را «ببقله الحماء» نام گذاشتند به دلیل بغض و عداوتی که با ما و مادرم فاطمه (ع) داشتند. روایت دیگر است که روزی رسول اکرم (ع) از اصحاب خود از حقیقت زن سوال فرمودند. اصحاب گفتند: زن عورت است فرمود در چه حالی زن به خدا نزدیکتر است؟ اصحاب جواب را نمی دانستند، چون حضرت فاطمه این مطلب را شنید، عرض کرد: نزدیک ترین حالت زن به خدا آن است که ملازم خانه خود باشد و بیرون از خانه نرود. حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: فاطمه پاره تن من است. از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که : چند روزی بر پیغمبر اکرم (ص) گذشت و طعامی میل نکرده بودند، به خانه زوجاتشان آمدند، چیزی برای خوردن پیدا نرکدند، پس به خانه حضرت زهرا (ع) تشریف آوردند، حضرت زهرا (ع) کاسه ای اورد که غذای گرم در آن بود. پیامبر (ص) فرمود: « اِنی لَکِ هذا قالَتُ هُوَ مِن عِندِالله اِنَّ الله یَرزُق مَن یَشاءُ  بِغیرِ حِسابٍ» این طعام از کجاست؟ حضرت فرمود: از نزد خدا است همانا خدا روزی می دهد به هر کسی که بخواهد. پیغمبر (ص) فرمود: « اَلحَمدُلله الَّذی لَم یَمُتنی حَتی رَاَیتُ فی اِبتَنی ما راهُ زَکَریا لِمَریم کان اذا اَدخَلَ عَلَیها وَجَدَ عَلَیها وَجدَ عِندَها رِزقاً». سپاس خدای را که مرا نمیراند تا اینکه دیدم در دخترم، آنچه زکریا برای مریم دید. چنان بود که هرگاه بر او وارد می شد، نزد او رزقی می یافت، می گفت: ای مریم این از کجا است؟ مریم (ص) می فرمود: از نزد خدا است، خدا هر کسی را که بخواهد بی حساب رزق می دهد. بعد از آنکه ابوبکر فدک را غصب کرد و حضرت فاطمه (ص) اتمام حجت نمود و ابوبکر آخر ملزم شد نوشته ای در رد فدک به آن بانو بدهد. عمر سید و سند را گرفت، و با آن تفاصیل پاره کرد، بانوی مظلومه در حق عمر نفرین کرد و فرمود: « یَابنَ الخطابُ مُزَّقتُ کِتابی مَزَّقَ الله بِطنِکَ» ( ای پسر خطاب نامه مرا پاره کردی، خدا شکمت را پاره کند). لذا دعای حضرت به اجابت رسید و شکم عمر به دست توانای ابولولو کاشانی پاره شد. سیف النظر طوسی در سنن المجامع آورده است که : یکی از منافقان مدینه حضرت امیر المومنین علی (ع) را در خواستگاریش از زهرا (ع) ملامت کرد. گفت: یا علی تو معدن فضل و ادبی و شجاعترین مبارزان عرب هستی، چرا زنی خواستی که چاشتش به شب نمی رسد. اگر دختر مرا می خواستی چنان می کردم که جهاز او از خانه من تا در خانه تو شتر پر از جهاز بود. امیر المومنین علی (ع) فرمودند: این کار به تقدیر است نه به تدبیر، « الحُکمُ للهِ العَلیُّ الکبیر» ما را به مال و متاع دنیا نظر نیست، مقصود رضای حق تهالی است. فخر ما به اعمال است نه به اموال، و مباهات ما به کردار نیست نه به درهم و دینار. چون امیر المونین علی (ع) رضایخ ود را به حکم قضا ظاهر کرد، ندایی به آن حضرت رسید. یا علی سر بردار تا قدرت حق را ببنیی و جهاز دختر حضرت محمد (ص) را بنگری. حضرت سرمبارکشان را بالا کردند و از بالای سر خود تا عرش خدا حجابها دید در نور ددیه و در زیر عرش میدانی وسیع به نظرش آمد، آن میدان پر از شترهای بهشتی بود، که بار آنها در، گوهر، مشک، و عنبر بود، و بر هر شتری کنیزکی چون مهر تابان و زمام هر شتری به دست غلامی چون سرو خرامان، ندا می کردند: « هذا جَهازُ فاطِمَهَ بِنتُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی ( این جهاز فاطمه دختر پیغمبر خاتم است. امیر المومنین علی از مشاهده آن خوشحال شد و به حجره فاطمه (ع) آمد. حضرت فاطمه زهرا (ع) فرمودند: اگرچه سرزنش منافقان را درباره ما شنیدی اما جهاز ما را، عیان دیدی. روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) به خانه آمد، دید که حضرت زهرا (ع) بیمار است. چون شدت بیماری و تب آن بانو را دید سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر کرد و گریست و فرمود: یا فاطمه جان چه میل داری؟ از من بخواه. آن معدن حیاء و عفت، عرض کرد: یا پسر عم چیزی از شما نمی خواهم. امیر المومنین علی (ع) مجدداً اصرار نمود. آن بانوی معظمه قبول نکرده، و فرمود پدرم رسول خدا (ص) فرمود: از شوهرت امیر المومنین علی خواهش نکن مبادا خجالت بکشد. حضرت فرمود: ای فاطمه جان تو را به جان من آنچه را که میل داری بگو. عرض کرد: حال که قسم دادی، چنان چه در این حالت اناری باشد خوب است. امیر المومنین علی (ع) از خانه بیرون آمد و از اصحاب خود جویای انار شد، عرض کردند: فصل آن گذشته، البته چند عدد انار برای شمعون آورده اند. حضرت خود را به در خانه شمعون رسانید و دق الباب کرد. شمعون بیرون آمد و دید اسدُ الله الغالِب ایستاده است، عرض کرد: چه باعث شده که خانه مرا روشن نمودی؟  حضرت فرمود: شنیده ام از طائف برای تو انار آورده اند، اگر چیزی از آن باقی مانده است یک عدد به من بفروش که می خواهم برا بیماری عزیز ببرم. عرض کرد: فدایت شوم آنچه بود مدتی است که فروخته شده است. آن حضرت به علم امامت می دانست که یکی باقی مانده است. فرمود: جویا شو شاید یک عدد مانده باشد، و تو بی خبر باشی. عرض کرد: از خانه خود باخبرم. زوجه اش پشت در ایستاده بود و گفتگو را شنید، صدا زد: ای شمعون یک انار در زیر برگها پنهان کرده ام، رفت وآن را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم به شمعون داد، شمعون گفت: یا علی قیمت این انار نیم درهم است. حضرت فرمود: زوجه ات برای خودش ذخیره کرده بود و روانه خانه شد. اما در اثنای راه صدای ضعیف و ناله غریبی شنید، از پی آن رفت و تا داخل خرابه شد، شخصی بیمار غریب و تنها را دید که به خاک افتاده و از شدت ضعف و مرض می نالد. آن امام رحیم در بالین او نشست و سر او را در دامن گرفت ، پرسید: ای مرد چند روز است که بیمار شده ای ؟ آن مرد عرض کرد: ای جوان صالح من از اهل مدائن و بیمار هستم، به قرض افتاده ام و مدتی است به کشتی سوار و به این دیار آمده ام که شاید خدمت امیر المومنین علی (ع) برسم، تا علاج در قرض من نماید ولی مریض و ناچار گردیدم. آن حضرت فرمود: یک عدد انار در این شهر بود که به جهت بیمار عزیزی می بردم، اکنون نمی توان تو را محروم کنم، نصف آن را به تو می دهم و نصف دیگر آن را برای او نگه می دارم. لذا انار را به دست مبارک دو نیم کرد و به دهان مرد مریض گذاشت تا آنکه نصف انار تمام شد، آنگاه فرمود: دیگر میل داری؟ عرض کرد: بسیار دلم بی قرار است، اگر نصف دیگر آن را احسان کنی، کمال امتنان را دارم. آن حضرت سر خود را به زیر افکند به نفس خود خطاب کرد: یا علی این مریض در این خرابه غریب افتاده رعایت حالش را بکن. شاید برای فاطمه وسیله دیگر فراهم شود. سپس نصف دیگر انار را به او داد و چون تمام شد آن بیمار کور دعا کرد. حضرت، با دست تهی، متفکر و متحیر که آیا چه جوابی به زهرا (ع) بگوید، چرا که به او وعده انار داده بود، از خرابه بیرون آمد. آهسته آهسته با عرق خجلت آمد تا به خانه رسید و از داخل شدن شرم داشت، لذا سر مبارک را از در خانه داخل نمود تا ببیند آن مخدره در خواب است یا بیدار. دید آن بانوی معظمه عرق کرده و نشسته، و طبقی از انار نزد آن بانو است که از جنس انار دنیا نیست و تناول می فرماید! خوشحال شد و از واقعه جویا شد. حضرت فاطمه (ع) فرمود: هنگامی که تشریف بردید زمانی نگذشت که عرق سلامتی بر من عارض شد، ناگاه دق الباب شد، فضه رفت دید شخصی طبقی از انار آورده و می گوید از طرف علی است، داده که برای سیده نسوان فاطمه بیاورم. چنان که خداوند می فرماید: « مَن جاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها» ( هر کسی یک حسنه به جا آورد برایش در دنیا ده حسنه پاداش است.) ازرویداد هاى مهم  زندگی حضرت زهراء سلام الله علیها: 1. سهیم بودن حضرت فاطمه (س) در تحمل رنج و آزار مسلمانان و تبعید و محاصره خاندان پیامبر اکرم (ص) در شعب ابوطالب ، به مدت سه سال ، توسط قریش . 2. درگذشت مادرش ، خدیجه کبرى (س) در سال دهم بعثت ، سه سال پیش از هجرت پیامبر اکرم (ص) ، پس از رهایى از محاصره شعب ابوطالب . 3. هجرت از مکه معظّمه به مدینه مشرّفه ، در ربیع الاول سال سیزدهم بعثت ، به ‏همراه خاندان پیامبر اکرم (ص) و سایر مسلمانان . 4. تسکین آلام و رنج ‏هاى پیامبر اکرم (ص) در مسافرت ‏ها و غزوات آن حضرت . 5. خواستگارى على بن ابى ‏طالب (ع) از حضرت زهرا (س) و موافقت پیامبر اکرم (ص) و حضرت زهرا (س) با آن . 6. برگزارىِ مراسم عقد ازدواج حضرت زهرا (س) با امام على (ع) در سال دوم هجرى . 7. تولد امام حسن مجتبى (ع) ، نخستین فرزند خانواده ، در نیمه رمضان سال سوم ( یا دوم ) هجرى . 8. تولد امام حسین (ع) در شعبان سال چهارم ( یا سوم ) هجرى ، زینب کبرى ، در سال پنجم هجرى و ام کلثوم ، در هفتم هجرى . 9. وقوع جنگ احد و کشته شدن برخى از یاران نزدیک پیامبر (ص) از جمله ، حمزه ، عموى آن حضرت ، در شوال سال سوم هجرى ، و اندوه و گریه فاطمه زهرا (س) در شهادت حمزه (ره). 10. وقوع نبرد خیبر میان مسلمانان و یهودیان ، و پیروزى پیامبر اکرم (ص) در این جنگ ، و اعطاى باغ فدک ( از اراضى خیبر ) به دخترش فاطمه زهرا (س) ، در سال هفتم هجرى . 11. وقوع مباهله میان پیامبر اکرم (ص) و مسیحیان نجران ، و حضور حضرت على (ع) ، فاطمه زهرا (س) و حسنین (ع) به همراه پیامبر (ص) در این مباهله . 12. رحلت جانسوز پدرش ، حضرت محمد (ص) ، در 28 صفر سال یازدهم هجرى ، و اندوه شدید و سوگوارى حضرت فاطمه (س) در این مصیبت . 13. انتخاب ابى‏ بکر بن ابى قحافه به خلافت ، توسط گروهى از مهاجران و انصار مدینه ، پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) ، در سال یازدهم هجرى . 14. اعتراض امام على (ع) و طرفداران اهل بیت (ع) به انتخاب ابى بکر و تحصن گروهى از صحابه پیامبر (ص) در خانه فاطمه زهرا (س). 15. حمله مأموران خلیفه اوّل به دستور عمر بن خطاب به خانه فاطمه زهرا (س) جهت شکستن تحصن طرفداران اهل بیت (ع) و اخراج اجبارى امام على (ع) و بیعت ایشان با ابوبکر . 16. امتناع فاطمه (س) از اخراج اجبارى همسرش على (ع) و بستن درِ خانه بر روى مأموران حکومتى . 17. شکستن حرمت خاندان پیامبر اکرم (ص) از سوى مأموران خلیفه ، در سوزاندن درِ خانه فاطمه (س) و تخریب درِ نیم ‏سوز بر روى فاطمه (س)، و شکستن پهلوى آن حضرت ، در هنگام ورود اجبارى به خانه و بردن حضرت على (ع) به مسجد النبى (ص) . 18. سقط جنین فاطمه (س) در پى تهاجم وحشیانه مأموران خلیفه و فشار فاطمه‏ زهرا (س) بین دیوار و در نیم ‏سوز خانه آن حضرت . 19. غصب باغ فدک فاطمه زهرا (س) توسط حکومت وقت و اسائه ادب عمر بن خطاب به آن حضرت در پاره کردن سند ملکیت فدک . 20. رفتن فاطمه زهرا (س) به مسجد النبى (ص) و سخنرانى مستدل و اعتراض ‏آمیز آن حضرت به رفتار هاى نارواى خلیفه و اطرافیان وى . 21. آغاز بیمارىِ دراز مدت فاطمه زهرا (س) و عزلت ‏گزینى و دورى جستن آن حضرت از مردم . 22. عدم اجازه فاطمه زهرا (س) به ابوبکر بن أبى قحافه و عمر بن خطاب براى ملاقات با آن حضرت . 23. ملاقات ابوبکر و عمر با فاطمه زهرا (س) با وساطت امام على (ع) و اظهار صریح فاطمه زهرا (س) از عدم رضایت از آن دو . 24. وصیت فاطمه زهرا (س) به همسرش ، امام على (ع) ، در واپسین روز هاى زندگى خویش . 25. شهادت فاطمه زهرا (س) ، دختر جوان پیامبر اکرم (ص) ، تنها پس از گذشت 95 روز از رحلت آن حضرت ، در سوم جمادى الثانى سال یازدهم هجرى . 26. غسل و کفن نمودن بدن مطهر فاطمه زهرا (س) به دست امام على (ع) با کمک اسماء بنت عمیس ، و تشییع جنازه وى توسط چند نفر از خواص شیعه ، و دفن شبانه آن حضرت به دور از چشم دیگران با سفارش خود فاطمه زهرا (س) .     دعای نور آن حضرت بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ بِسمِ اللهِ النُّور بِسمِ اللهِ نُورٌ عَلی نُور بِسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمورَ بِسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النُّورِ اَلحمِدُ لِلهِ الَّذی خَلَقَ النُورَ مِنَ النُّورَ و انزَلَ النُّورَ عَلَیُ الطُّورَ کتابٍ مَسطُور فی رِقٍ مَنشُورِ بقدرٍ مَقدُور عَلی نَبِیٍ مَحبُور الحمَدُلِلهِ الَّذی هُوَ بِالعِّزِ مَذکُور وَ بِالفَخرِ مَشهُور وَ علی السَّرّاءِ وَ الضَّراءِ مَشکُور وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمَّدٍ و الِهِ الطّاهِرینَ. صلوات بر حضرت فاطمه زهرا (ع) بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ اللهُمَ صَلِّ عَلَی الصِّدیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکیَّهِ حبیبَهِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ اُمِّ اَحِبائِکَ وَ اَصفِیائِکَ الَّتِی انتَجَبتَها وَ فَضَّلتَها وَ اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالَمینَ اللّهُمَ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّن ظَلَمَها وَ استَخَفَّ بِحَقِّها وَ کُنِّ التائِرَ اللهمَ بِدَمِ اَولادِها اللهُمَ وَ کما جَعَلتَها اُمَّ الاَئِمَهِ الهُدی وَ حَلیلَهَ صاحِبِ الِلّواءِ وَ الکَریمَهَ عِندَ المَلاَءِ الاعلی فَصَلِّ عَلَیها وَ عَلی اُمِّها صَلَوهً تُکرِمُ بِها وَجهَ ابیها مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعیُنَ ذُرِّیَّتها وَ ابلِغهُم عَنّی فی هذِهِ السّاعَهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ. صلوات دیگر برای آن حضرت بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اهلِ بَیتِهِ وَ صَلِّ علیُ البَتُولِ الطاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ المَعصُومَهِ التَقّیَّهِ النَّقیَّهِ الرَّضیَّهِ الزَّکیَّهِ الرَّشیدَهِ المَظلومَهِ المَقهُورَهِ المَغصُوبهِ حَقُّها المَمنُوعَهِِ اِرثُها المَکسُورَهِ ضِلعُها المَظلُومِ بَعلُها المَقتُولِ وَلَدِها فاطِمَهِ بِنتَ رَسُولِک وَ بِضعَهِ أَحمَدِ وَ صَمیمِ قَلبُهُ وَ فِلذَهِ کَبِدِ.[10] سیماى حضرت فاطمه علیها السلام در روز قیامت برانگیخته شدن و رستاخیز از لحظات بسیار سخت و وحشتناک آینده بشر است ، زمانى که معصومین علیهم‌ السلام همواره بدان مى اندیشند و گاه از خوف آن بیهوش مى شدند . فاطمه صلوات الله علیها نیز چنین بود و بیشتر به آن زمان مى اندیشید .فکر زنده شدن ، عریان بودن انسان ‌ها در قیامت ، عرضه شدن به محضر عدل الهى و ... او را در اندوه فرو مى برد . امیرمومنان على علیه السلام مى فرمایند : " روزى پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر فاطمه علیها السلام وارد شد و او را اندوهناک یافت . فرمود : دخترم ! چرا اندوهگینى ؟ فاطمه علیها السلام پاسخ داد : پدر جان ! یاد قیامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز ، رنجم مى دهد . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : آرى دخترم ! آن روز ، روز بزرگى است . اما جبرئیل از سوى خداوند برایم خبر آورد من اولین کسى هستم که برانگیخته مى شوم . سپس ابراهیم و آنگاه همسرت على بن ابى طالب . پس از آن ، خداوند جبرئیل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوى تو مى فرستد . وى هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهت برقرار مى سازد . آنگاه اسرافیل لباس‌ هاى بهشتى برایت مى آورد و تو آنها را مى پوشى . فرشته دیگرى به نام زوقائیل مرکبى از نور برایت مى آورد که مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست . تو بر آن مرکب سوار مى شوى و زوقائیل آن را هدایت مى کند . در این حال هفتاد هزار فرشته با پرچم ‌هاى تسبیح پیشاپیش تو راه مى روند . اندکى که رفتى ، هفتاد هزار حورالعین در حالى که شادمانند و دیدارت را به یکدیگر بشارت مى دهند ، به استقبالت مى شتابند . به دست هر یک از حوریان منقلى از نور است که بوى عود از آن برمى خیزد ... آنها در طرف راستت قرار گرفته ، همراهت حرکت مى کنند . فاطمه جان ، هنگامى که به وسط جمعیت حاضر در قیامت مى رسى ، کسى از زیر عرش پروردگار به گونه ‌اى که تمام مردم صدایش را بشنوند ، فریاد مى زند : چشم ‌ها را فرو پوشانید و نظر ها را پایین افکنید تا صدیقه فاطمه ، دخت پیامبر صلی الله و علیه و آله و همراهانش عبور کنند . هنگامى که به همان اندازه از آرامگاهت دور شدى ، مریم دختر عمران همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبالت مى آید و بر تو سلام مى گوید . آنها سمت چپت قرار مى گیرند و همراهت حرکت مى کنند . آنگاه مادرت خدیجه ، اولین زنى که به خدا و رسول او ایمان آورد ، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچم‌ هاى تکبیر در دست دارند ، به استقبالت مى آیند . وقتى به جمع انسان ‌ها نزدیک شدى ، حواء با هفتاد هزار حورالعین به همراه آسیه نزدت مى آید و با تو رهسپار مى شود . جابر بن عبدالله انصارى نیز در حدیثى از پیامبر خدا صلى الله و علیه و آله این حضور را چنین توصیف مى کند : روز قیامت دخترم فاطمه بر مرکبى از مرکب‌ هاى بهشت وارد عرصه محشر مى شود . مهار آن مرکب از مروارید درخشان ، چهار پایش از زمرد سبز ، دنباله ‌اش از مشک بهشتى و چشمانش از یاقوت سرخ است و بر آن گنبدى از نور قرار دارد که بیرون آن از درونش و درون آن از بیرونش نمایان است . فضاى داخل آن گنبد انوار عفو الهى و خارج آن پرتو رحمت خدایى است . بر فرازش تاجى از نور دیده مى شود که هفتاد پایه از در و یاقوت دارد که همانند ستارگان درخشان نور مى افشانند . در هر یک از دو سمت راست و چپ آن مرکب هفتاد هزار فرشته به چشم مى خورد . جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صداى بلند ندا مى کند : نگاه خود فراسوى خویش گیرید و نظر ها پایین افکنید . این فاطمه دختر محمد است که عبور مى کند . در این هنگام ، حتى پیامبران و انبیا و صدیقین و شهدا همگى از ادب دیده فرو مى گیرند تا فاطمه صلوات الله علیها عبور مى کند و در مقابل عرش پروردگارش قرار مى گیرد . منبرى از نور براى فاطمه علیهاالسلام در ادامه گفتگوى پیامبر صلی الله و علیه و آله با دختر گرامى اش درباره چگونگى حضور وى در عرصه قیامت ، چنین مى خوانیم : سپس منبرى از نور برایت برقرار مى سازند که هفت پله دارد و بین هر پله‌ اى تا پله دیگر صف ‌هایى از فرشتگان قرار گرفته‌ اند که در دستشان پرچم ‌هاى نور است . همچنین در طرف چپ و راست منبر حورالعین صف مى کشند . آنگاه که بر بالاى منبر قرار مى گیرى ، جبرئیل مى آید و مى گوید : اى فاطمه ! آنچه مایلى از خدا بخواه . اولین درخواست فاطمه علیها السلام در روز قیامت ، پس از عبور از برابر خلق ، شکایت از ستمگران است . جابربن عبدالله انصارى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل مى کند : هنگامى که فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار مى گیرد ، خود را از مرکب به زیر انداخته ، اظهار مى دارد : الهى و سیدى ، میان من و کسى که مرا آزرده و بر من ستم روا داشته ، داورى کن . خدایا ! بین من و قاتل فرزندم ، حکم کن ... بر اساس روایتى دیگر ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : دخترم فاطمه در حالى که پیراهن ‌هاى خونین در دست دارد ، وارد محشر مى شود . پایه‌ اى از پایه ‌هاى عرش را در دست مى گیرد و مى گوید : « یا عدل ، یا جبار ، احکم بینى و بین قاتل ولدى » ؛ اى خداى عادل و غالب ، بین من و قاتل فرزندم داورى کن . قال : « فیحکم لابنتى و رب الکعبه » به خداى کعبه سوگند ، به شکایت دخترم رسیدگى مى شود و حکم الهى صادر مى گردد . دیدار حسن و حسین علیهما السلام دومین خواسته فاطمه علیها السلام در روز قیامت از خداوند چنین است : خدایا ! حسن و حسین را به من بنمایان . در این لحظه ، امام حسن و امام حسین علیهما السلام به سوى فاطمه صلوات الله علیها مى روند ، در حالى که از رگ‌ هاى بریده حسین علیه السلام خون فوران مى کند . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مى فرماید : هنگامى که به فاطمه گفته مى شود وارد بهشت شو ، مى گوید : هرگز وارد نمى شوم تا بدانم پس از من با فرزندانم چه کردند ؟ به وى گفته مى شود : به وسط قیامت نگاه کن . پس بدان سمت مى نگرد و فرزندش حسین را مى بیند که ایستاده و سر در بدن ندارد . دخت پیامبر صلی الله علیه و آله ناله و فریاد سر مى دهد . فرشتگان نیز ( با دیدن این منظره ) ناله و فریاد برمى آورند . امام صادق علیه السلام مى فرماید : حسین بن على علیهما السلام در حالى که سر مقدسش را در دست دارد ، مى آید . فاطمه علیها السلام با دیدن این منظره ناله‌ اى جانسوز سر مى دهد . در این لحظه ، هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و بنده مومنى نیست مگر آن که به حال او مى گرید . در این موقعیت ، خداوند به خشم آمده ، به آتشى به نام « هبهب » که هزار سال در آن دمیده شده تا سیاه گشته و هیچ آسودگى در آن راه نمى یابد و هیچ اندوهى از آنجا بیرون نمى رود ، دستور مى دهد کشندگان حسین بن على را برگیر و جمع کن ... آتش به فرمان پروردگار عمل کرده ، همه آنها را برمى چیند ... شفاعت براى دوستان اهل‌ بیت علیهم السلام سومین درخواست فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت از پروردگار ، شفاعت از دوستان و پیروان اهل‌ بیت علیهم السلام است که مورد قبول حق قرار مى گیرد و دوستان و پیروانش را مورد شفاعت قرار مى دهد . امام باقر علیه السلام مى فرماید : هنگامى که فاطمه به در بهشت مى رسد ، به پشت سرش مى نگرد . ندا مى رسد : اى دختر حبیب ! اینک که دستور داده‌ ام به بهشت بروى ، نگران چه هستى ؟ فاطمه صلوات الله علیها جواب مى دهد : اى پروردگار ! دوست دارم در چنین روزى با پذیرش شفاعتم ، مقام و منزلتم معلوم شود . ندا مى رسد : اى دختر حبیبم ! برگرد و به مردم بنگر و هر که در قلبش دوستى تو یا یکى از فرزندانت نهفته است داخل بهشت گردان . امام باقر علیه السلام در روایتى دیگر مى فرماید : در روز قیامت بر پیشانى هر فردى ، مومن یا کافر نوشته شده است . پس به یکى از محبان اهل‌ بیت علیهم السلام که گناهانش زیاد است دستور داده مى شود به جهنم برده شود . در آن هنگام ، فاطمه علیها السلام میان دو چشمش را مى خواند که نوشته شده است : دوستدار اهل ‌بیت . پس به خدا عرضه مى دارد : الهى و سیدى ! تو مرا فاطمه نامیدى و دوستان و فرزندانم را به وسیله من از آتش دور ساختى و وعده تو حق است و هرگز وعده‌ ات را زیر پا نمى نهى . ندا مى رسد : فاطمه ! راست گفتى ، من تو را فاطمه نامیدم و به وسیله تو ، دوستان و پیروانت و دوستان فرزندانت و پیروانشان را از آتش دور گردانیدم . وعده من حق است و هرگز تخلف نمى کنم . این که مى بینى دستور دادم بنده‌ ام را به دوزخ برند ، بدین جهت بود که درباره‌ اش شفاعت کنى و شفاعتت را بپذیرم تا فرشتگان ، پیامبران ، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهى یابند . حال بنگر ، دست هر که بر پیشانى ‌اش « مومن » نوشته شده ، بگیر و به بهشت ببر . شفاعت دوستان فاطمه از دیگران عظمت و مقام حضرت فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت چنان است که خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت مى دهد . امام باقر علیه السلام به جابر فرمود : جابر ! به خدا سوگند ، فاطمه علیها السلام با شفاعت خود در آن روز شیعیان و دوستانش را از میان اهل محشر جدا مى سازد . چنان که کبوتر دانه خوب را از دانه بد جدا مى کند . عظمت و مقام حضرت فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت چنان است که خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت مى دهد .هنگامى که شیعیان فاطمه همراه وى به در بهشت مى رسند ، خداوند در دلشان مى افکند که به پشت سر بنگرند . وقتى چنین کنند ، ندا مى رسد : دوستان من ! اکنون که شفاعت فاطمه را در حق شما پذیرفتم ، نگران چه هستید ؟ آنان عرضه مى دارند : پروردگارا ! ما نیز دوست داریم در چنین روزى مقام و منزلت ما براى دیگران آشکار شود . ندا مى رسد : دوستانم ! برگردید و بنگرید و هر که به خاطر دوستى فاطمه شما را دوست داشت و نیز هر که به خاطر محبت فاطمه به شما غذا ، لباس یا آب داده و یا غیبتى را از شما دور گردانیده ، همراه خود وارد بهشت کنید . به سوى بهشت حضرت فاطمه علیها السلام ، پس از شفاعت از دوستان خود و فرزندانش و رسیدگى به شکایتش در دادگاه عدل الهى به فرمان خدا ، با جلال و شکوه خاصى وارد بهشت مى شود . پیامبر اکرم صلوات الله علیه مى فرماید : روز قیامت دخترم فاطمه در حالى که لباس‌ هاى اهدایى خداوند را که با آب حیات آمیخته شده ، پوشیده ، محشور مى شود و همه مردم از مشاهده این کرامت تعجب مى کنند . آنگاه لباسى از لباس ‌هاى بهشت بر وى پوشانده مى شود . بر هزار حله بهشتى براى او با خط سبز چنین نوشته شده است : دختر پیامبر را به بهترین شکل ممکن و کامل ‌ترین هیبت و تمام ‌ترین کرامت و بیشترین بهره وارد بهشت سازید . پس ، فاطمه سلام الله علیها را به فرمان پروردگار در کمال عظمت و شکوه ، در حالى که پیرامونش هفتاد هزار کنیز قرار گرفته ، به بهشت مى برند . استقبال حوریان بهشتى رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود : هنگامى که به در بهشت مى رسى ، دوازده هزار حوریه ، که تاکنون به ملاقات کسى نرفته و نخواهند رفت در حالى که مشعل‌ هاى نورانى به دست دارند و بر شترانى از نور که جهاز هایشان از طلاى زرد و یاقوت سرخ و مهار هایشان از لولو و مروارید درخشان است سوارند ، به استقبالت مى شتابند . پس وقتى داخل بهشت شدى ، بهشتیان به یکدیگر ورودت را بشارت خواهند داد و براى شیعیانت سفره‌ هایى از گوهر ، که بر پایه ‌هایى از نور برقرار ساخته‌ اند ، آماده مى سازند و در حالى که هنوز سایر مردم گرفتار حسابرسى اند ، آنان از غذا هاى بهشتى مى خورند . اولین سخن فاطمه در بهشت سلمان فارسى از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین روایت کرده است : هنگامى که فاطمه داخل بهشت مى شود و آنچه خداوند برایش مهیا کرده ، مى بیند ، این آیه را تلاوت مى کند : « بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله الذى اذهب عناالحزن ان ربنا لغفور شکور الذى احلنا دارالمقامه من فضله لایمسنا فیها نصب ولا یمسنا فیها لغوب » ؛ ستایش و سپاس ویژه خدایى است که اندوهمان را زدود . همانا پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است . پروردگارى که در سایه بخشش خود ما را به بهشت و اقامتگاه همیشگى مان فرود آورد . ما در آن جا با رنج و ملالى رو به رو نمى شویم . زیارت انبیا از فاطمه زهرا سلام الله علیها در بهشت آنگاه که همه انبیا و اولیاى خدا وارد بهشت شدند ، آهنگ دیدار دختر پیامبر خدا مى کنند . رسول خدا صلی الله و علیه و آله به فاطمه فرمود : هرگاه اولیاى خدا در بهشت مستقر گردیدند ، از آدم گرفته تا سایر انبیا همه به دیدارت مى شتابند . عنایات خداوند به فاطمه علیها السلام در بهشت پروردگار منّان به فاطمه زهرا سلام الله علیها در بهشت عنایاتى ویژه خواهد داشت . بخشى از آن عنایات چنین است : 1- خانه ‌هاى بهشتى پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود : هنگامى که مرا به معراج بردند و داخل بهشت شدم ، به قصر فاطمه رسیدم . درون آن هفتاد قصر بود که تمام در و دیوار و طاق ‌هایش از دانه ‌هاى مروارید سرخ ساخته شده ، همه آنها به یک شکل زینت داده شده بود . 2- همنشینى با پیامبر صلی الله و علیه و آله پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله به حضرت على علیه السلام فرمود : یا على ! تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشین من هستید . سپس این آیه را تلاوت فرمود : " برادران بر تخت ‌هاى بهشتى رو به روى هم مى نشینند . " 3- درجه وسیله رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود : فِى الجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدعَى الوَسیلَةُ فَاِذَا سَاَلتُم اللهَ فَاساَلُوا لِىَ الوَسِیلَةَ قَالُوا یَا رَسُولَ اللهِ مَن یَسکنُ مَعَک فِیها؟ قَالَ علىً و فاطمةُ و الحَسَنُ و الحُسَین . در بهشت درجه‌ اى به نام « وسیله » است . هرگاه خواستید ، هنگام دعا ، چیزى برایم بخواهید ، مقام وسیله را از خداوند خواستار شوید . گفتند : یا رسول ‌الله ! چه کسانى در این درجه ( مخصوص ) با شما همنشین خواهند بود ؟ فرمود : على ، فاطمه ، حسن و حسین . علامه امینى در منقبت بیست و ششم مى نویسد : از مناقب حضرت زهرا علیها السلام همراه بودن او با پدر و همسر و فرندانش در درجة الوسیله است . آنجا پایتخت عظمت حضرت حق تبارک و تعالى است و جز پنج تن علیهم السلام هیچ یک از انبیا و اولیا و مرسلین و صالحان و فرشتگان مقرب کسى بدان راه نمى یابد . 4- سکونت در حظیرة القدس سیوطى در مسند مى نویسد : « اِنَّ فاطمَةَ و علیاً و الحسنَ و الحسینَ فِى حَظِیرَةِ القُدسِ فِى قُبَّةٍ بَیضَاء سَقفُها عَرشُ الرَّحمنِ » ؛ فاطمه و على و حسن و حسین در جایگاهى بهشتى به نام « حظیرة القدس » در زیر گنبدى سفید به سرمى برند که سقف آن عرش پروردگار است . پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله فرمود : در قیامت ، جایگاه من و على و فاطمه و حسن و حسین سرایى زیر عرش پروردگار است . نویسنده خصایص فاطمه ، ضمن بیانى مفصل درباره حظیرة القدس ، مى نویسد : والاترین جایگاه ‌ها در بهشت حظیرة القدس است . 5- بخشیدن چشمه تسنیم به فاطمه علیها السلام طبرى از همام بن ابى على چنین نقل مى کند : به کعب الحبر گفتم : نظرت درباره شیعیان على بن ابى طالب علیه السلام چیست ؟ گفت : اى همام ! من اوصاف شان را در کتاب خدا مى یابم . اینان پیروان خدا و پیامبرش و یاران دین او و پیروان ولى اش شمرده مى شوند . اینان بندگان ویژه خدا و برگزیدگان اویند . خدا آنها را براى دینش برگزید و براى بهشت خویش آفرید . جایگاهشان در فردوس اعلاى بهشت است . در خیمه‌ اى که اتاق ‌هایى از مروارید درخشان دارد ، زندگى مى کنند . آنان از مقربین ابرارند و سرانجام از جام « رحیق مختوم » مى نوشند . رحیق مختوم چشمه‌ اى است که به آن « تسنیم » گفته مى شود و هیچ کس جز آنها از آن چشمه استفاده نخواهد کرد . تسنیم ، چشمه‌ اى است که خداوند آن را به فاطمه علیها السلام دختر پیامبر صلی الله و علیه و آله و همسر على بن ابى طالب علیه السلام بخشید و از پاى ستون خیمه فاطمه جارى مى شود . آب آن چشمه چنان گواراست که به سردى کافور و طعم زنجفیل و عطر مُشک شباهت دارد ... . خدایا ما را از شفاعت آن دُر گرانبها بى نصیب مگذار . حضرت زهرا علیهاالسلام از منظر امیرالمومنین منزلت و جایگاه رفیع حضرت زهرا علیهاالسلام در نزد حضرت علی علیه السلام نشانگر اوج شخصیت زن در نگاه اوست ، یک زن می ‌تواند چنان بالا رود که مایه مباهات و افتخار امام ( علیه السلام ) گردد . اگرچه بیان عظمت مقام حضرت فاطمه علیها السلام در نزد حضرت علی علیه السلام خود تحقیق مستقلی می ‌طلبد لکن در اینجا فهرست‌ وار ، به ذکر پاره‌ ای از موارد ، پرداخته شده تا بیانگر اوج مقام و مرتبه زن در نگرش حضرت باشد . مباهات حضرت علی به همسری فاطمه علیهماالسلام شخصیت بزرگی چون علی علیه السلام به همسری فاطمه علیها السلام افتخار می ‌کند و همسری با او را برای خود فضیلت و ملاک برتری بر دیگران و شایستگی پذیرش مسئولیت‌ های سنگینی چون رهبری جهان اسلام می‌ داند . برخی از موارد که حضرت برای اثبات حقانیت خود به داشتن همسری فاطمه علیهاالسلام استناد فرموده‌ اند عبارت است از : * در پاسخ نامه‌ ای به معاویه از جمله فضیلت‌ ها و امتیاز هایی که حضرت به آن اشاره می‌ فرمایند این است که « بهترین زنان جهان از ماست و حمالة الحطب و هیزم کش دوزخیان از شماست . » * در جریان شورای شش نفره که خلیفه دوم برای جانشینی وی را تعیین کرده بود حضرت خطاب به سایر اعضا فرمود : « آیا در بین شما به جز من کسی هست که همسرش بانوی زنان جهان باشد ؟ » همگی پاسخ دادند : نه . * حضرت علی علیه السلام در ضمن پاسخ به نامه دیگر معاویه می ‌نویسد : « دختر پیامبر صلی الله علیه و آله همسر من است که گوشت او با خون و گوشت من در هم آمیخته است . نوادگان حضرت احمد ( صلی الله علیه و آله ) ، فرزندان من از فاطمه علیهاالسلام هستند ، کدامیک از شما سهم و بهره‌ ای چون من دارا هستید .» * در جریان سقیفه حضرت ضمن برشمردن فضایل و کمالات خویش و این‌ که باید بعد از پیامبر ، او رهبری و هدایت جامعه اسلامی را عهده ‌دار شود به ابوبکر فرمود : « تو را به خدا سوگند می ‌دهم ! آیا آن کس که رسول خدا او را برای همسری دخترش برگزید و فرمود خداوند او را به همسری تو [ علی ] در آورد من هستم یا تو ؟ ابوبکر پاسخ داد : تو هستی . تنها تسلی بخش علی علیه السلام حضرت بعد از شهادت فاطمه خطاب به ایشان فرمودند : « بِمَنِ العَزاءُ‌ یا بِنتَ مُحمَد ؟ کنتُ بِک اَتَعزی فَفیمَ العَزاء مِن بَعدِک؟ » ؛ با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد ؟ من به وسیله تو تسکین می‌ یافتم ؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم ؟ غضب خداوند به غضب فاطمه علیهاالسلام حضرت علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده که ایشان فرمودند : « انَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیَغضِبُ لِغَضِبِ فاطِمَه وَ یَرضی لِرِضاها » ؛ خداوند عزوجل به خاطر خشم فاطمه ، خشمگین ؛ و برای خشنودی و رضایت فاطمه راضی می‌ شود . « خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به رسول خدا بپیوندد ، پس از او شکیبایی من به پایان رسیده و خویشتن‌ داری از دست رفته ، اما آنچنان که در جدایی تو صبر کردم در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره‌ ای ندارم شکیبایی بر من سخت است . پس از او آسمان و زمین در نظرم زشت می‌ نماید و هیچ گاه اندوه دلم نمی ‌گشاید . چشمم بی‌ خواب ، و دل از سوز غم سوزان است . تا خداوند مرا در جوار تو ساکن گرداند . مرگ زهرا ضربه‌ ای بود که دل را خسته و غصه‌ ام را پیوسته گردانید و چه زود جمع ما را به پریشانی کشانید ... و در حدیث دیگر خطاب به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند : « انَّ اللهَ لَیَغضِبُ لِغَضَبِک وَ یَرضی لِرِضاک » ؛ خداوند برای خشم تو ، خشمگین و برای خشنودی تو ، خشنود می ‌شود .

 

 

 

 نمونه هایی دیگر ازمکارم اخلاق در زندگی حضرت زهراء سلام الله علیها

 سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.

از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.

گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.

امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه."

.

از آغاز معلوم بود و همه مي دانستند که جز علی ( ع ) کسی همسر علی  ( ع )  کفو  فاطمه دختر پيامبر عاليقدر اسلام نيست . با وجود اين ، بسياری از ياران و کسانی که خود را به پيغمبر ( ص ) نزديک احساس مي کردند ، به اين وصلت چشم داشتند و اين آرزو را در دل مي پروردند . نوشته اند : پس از اين آزمونها عده ای از اصحاب به حضرت علی ( ع ) مي گفتند : چرا برای ازدواج با يگانه دختر پيغمبر ( ص ) اقدام نمي کنی ؟ حضرت علی ( ع ) مي فرمود : چيزی ندارم که برای  اين منظور قدم پيش نهم . آنان مي گفتند : پيغمبر ( ص ) از تو چيزی نمي خواهد . سرانجام حضرت علی ( ع ) زمينه را برای  طرح اين درخواست آماده ديد . روزی به خانه رسول اکرم ( ص ) رفت . اما شدت حيا مانع ابراز مقصود شد . نوشته اند دو سه بار اين عمل تکرار گرديد . سومين بار پيغمبر اکرم ( ص ) از علی  ( ع ) پرسيد : آيا حاجتی داری ؟ علی ( ع ) گفت : آری . پيغمبر فرمود : شايد برای خواستگاری زهرا آمده ای ؟ علی عرض کرد : آری . چون مشيت و امر الهی بر اين کار قرار گرفته بود و پيامبر از طريق وحی بر انجام دادن اين مهم آگاه شده بود ، مي بايست اين پيشنهاد را با دخت گراميش نيز در ميان بگذارد و از نظر او آگاه گردد . پيامبر ( ص ) به دخترش فاطمه گفت : تو علی را خوب مي شناسی ، علی  نزديکترين افراد به من مي باشد . در اسلام ، سابقه فضيلت و خدمت دارد . من از خدا خواستم برای  تو بهترين شوهر را برگزيند . خداوند مرا به ازدواج تو با علی امر فرموده است . بگو چه نظر داری ؟ فاطمه ساکت ماند . پيغمبر سکوت او را موجب رضا دانست و مسرور شد و صدای  تکبيرش بلند شد . آن گاه پيامبر ( ص ) بشارت اين ازدواج را به علی ( ع ) فرمود و مهر فاطمه را 400مثقال نقره قرار داد و در جلسه ای که عده ای از اصحاب بودند ، خطبه عقد را قراءت کرد و اين ازدواج فرخنده انجام شد . گفتنی است که علی ( ع ) جز يک شمشير و يک زره و شتری برای  آب کشی چيزی در اختيار نداشت . پيغمبر ( ص ) به علی فرمود : شمشير را برای  جهاد نگه دار ، شترت را هم برای  آب کشی و سفر حفظ کن ، اما زره خود را بفروش تا وسايل ازدواج فراهم شود . پيغمبر ( ص ) به سلمان فرمود : اين زره را بفروش . سلمان زره را به پانصد درهم فروخت . سپس گوسفندی را کشتند و وليمه عقد ازدواج دادند . اين جشن در ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد . تمام وسايلی که به عنوان جهيزيه به خانه فاطمه زهرا ( ع ) دخت گرامی پيامبر ( ص ) آورده شده است ، از 14قلم تجاوز نمي کند : چارقد سرانداز - دو عدد لنگ - يک قطيفه - يک طاقه چادر پشمی - 4 بالش - يک تخته حصير - قدح چوبی - کوزه گلی - مشک آب - تنگ آبخوری - تختخواب چوبی  - يک طشت لباسشويی - يک آفتابه - يک زوج دستاس و مقداری عطر و بخور . اين است جهيزيه و تمام اثاث خانه فاطمه زهرا زوجه علی ( ع ) سرور زنان عالم . در شب زفاف - به جای خديجه که به جهان باقی شتافته بود ، سلمی دختر عميس مواظبت از فاطمه زهرا را بر عهده داشت - و رسول اکرم ( ص ) خود شخصا با عده ای از مهاجر و انصار و ياران باوفا در مراسم عروسی  شرکت فرمود - از بانک تکبير و تهليل فضای کوچه های مدينه روحانيتی خاص يافته بود و موج شادی و سرور بر قلبها مي نشست . پيامبر گرامی دست دخترش را در دست علی گذاشت و در حق آن زوج سعادتمند دعای خير کرد و آنها را به خداوند بزرگ سپرد . و بدين سان و با همين سادگی عروسی بهترين مردان و بهترين زنان جهان برگزار شد .

 صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: "ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است." امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند.(4) و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) را "ام الائمه" (مادر امامان) گویند.

زینب (سلام الله علیها) که بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) به شمار می‌آید، بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پس از واقعه عاشورا، و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت.

ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود که او نیز پس از عاشورا به همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود.

 فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: "بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود."

 

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان

 فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.

اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

 

مقام عصمت

 در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد. 

 

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: "پدرش به فدایش باد" و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (علیها السلام) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود.

عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: "فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است." از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: "من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم."

اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.

نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (علیها السلام)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

 از شادی  تا اندوه
در سال يازدهم هجری در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پيامبر ( ص ) پيش آمد و چه دردآور بود جدايی اين پدر و دختر - پدری چون پيامبر گرامی که هميشه هنگام سفر با آخرين کسی که وداع مي کرد و او را مي بوييد و مي بوسيد ، دخت گراميش بود و چون از سفر بازمي گشت ، اولين ديدار را با دخترش داشت . پيوسته از حالش جويا مي شد و رازی از رازها را در گوش جانش مي گفت و دختری  که پيوسته از کودکی در کنار پدر بود و از او پرستاری مي کرد ، گاهی با زنان هاشمی به ميدان جنگ مي شتافت تا حال پدر را جويا شود . چنانکه در جنگ احد که به دروغ آوازه درافتاد که پيامبر ( ص ) در جنگ کشته شده ، به دامنه کوه احد شتافت و سر و صورت خونين پدر را شستشو داد و از خاکستر حصيری که سوخته بود بر جراحات پدر پاشيد و از زخمهای آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود يافت - دختری که لحظه به لحظه که از کارهای  خانه داری و بچه داری فراغت مي يافت ، به خدمت پدر مي رسيد و از ديدارش بهره مند مي شد ... آری لحظه جدايی اين چنين پدر و دختری  فرارسيد و چه زود فرارسيد . پيامبر ( ص ) در بستر بيماری افتاد و رنگ رخسارش نمايانگر واپسين لحظات عمرش بود . عايشه روايت مي کند که پيغمبر ( ص ) در حالت جان دادن و آخرين رمقهای  حيات ، دختر عزيزش فاطمه ( ع ) را خواست و نزديکش نشانيد و در گوش او رازی  گفت که فاطمه سخت به گريه افتاد . پس از آن سخن ديگری گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد . همگان از ديدن اين دو منظره متضاد متعجب شدند . راز اين رازگويی را از حضرت فاطمه زهرا خواستند ، فرمود : نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت ، بسيار محزون شدم و عنان شکيبايی از دستم بشد ، گريه کردند ، او نيز متأثر شد ، ديگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان تو نخستين کسی از خانواده هستی  که به زودی به من ملحق خواهی شد . به شنيدن اين بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود راضی  هستی که " سيده نساء العالمين و سيده نساء هذه الامة " باشی ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسنديد راضي ام . باری ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان اين امت - اين نو گل خندان باغ رسالت بر اثر تندبادهای حوادث ، زود پر پر شد و چندی بعد از پدر بزرگوارش به وی پيوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام . آری ، مرگ پدری مهربان و دگرگونيهايی  که پس از رسول خدا ( ص ) روی  نمود ، روح و جسم دختر پيغمبر ( ص ) را آزرده ساخت . وی در روزهايی که پس از مرگ پدر زيست ، پيوسته رنجور ، پژمرده و گريان بود . هرگز رنج جدايی پدر را تحمل نمي کرد و برای همين بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد . او مردن را بر زيستنی جدا از پدر ، ترجيح مي داد . سرانجام ، آزردگيها و ناتوانی تا بدان جا کشيد که دختر پيغمبر ( ص ) در بستر افتاد . در مدت بيماری او ، از آن مردان جان بر کف ، از آن مسلمانان آماده در صف ، از آنان که هر چه داشتند ، از برکت پدر او بود ، چند تن او را دلداری دادند و يا به ديدنش رفتند ؟ ظاهرا جز يکی  دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان کسی از اين بانوی گرانقدر غم خواری  نکرد . اما زنان مهاجر بويژه انصار ، که از آزردگی و بيماری فاطمه ( ع ) خبر يافتند ، با مهربانی نزد او گرد آمدند و از او عيادت و دلجويی نمودند . دختر پيامبر ( ص ) در بستر بيماری  نيز ، در پاسخ کسانی که از او احوالپرسی مي کردند ، سخنانی فصيح و بليغ بر زبان مي راند . سخنانی که در آن روز ، درد دل و گله و شکوه بانويی داغديده و ستم رسيده مي نمود ، اما بحقيقت اعلام خطری بود ، که مسلمانان را از تفرقه افکنی و فتنه انگيزی در آينده بيم مي داد . باری ، دخت پيامبر ( ص ) گفتنيها را گفت و بر اثر مصائب جانکاه و دوری از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم ( ص ) به " گلشن رضوان " شتافت .

فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر

 با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.

هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

 

فاطمه (علیها السلام) و فدک

از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (علیها السلام) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. فاطمه (علیها السلام) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن می‌کوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (علیها السلام) می‌فرستادند. فاطمه (علیها السلام) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را می‌پرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع به سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین می‌نهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم می‌داشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است.

فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را می‌نماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (علیها السلام) به نیکی اثبات می‌گردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (علیها السلام) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث می‌رسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.

باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (علیها السلام) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او

 سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.

در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.

در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: "هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: "شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود."

 

وصیت

 در ایام بیماری، فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (علیها السلام) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

 

شهادت

 سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.

فاطمه (علیها السلام) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

 

تغسیل و تدفین

 مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (علیها السلام) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (علیها السلام) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:

"سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت... ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم... به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته..."

امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.

 

چند حدیث ازحضرت سید النساءالعالمین فاطمه الزهراء علیها سلام

 از فاطمه (علیها السلام) سخنان فراوانی بر جای مانده، که پاره‌ای از آنان مستقیماً از او نقل شده است و به نیکی می‌توان گوشه‌ای از علو مقام و ژرفای علم و معرفت او را در این کلمات دریافت و پاره‌ای دیگر نیز بواسطه او، از وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت گشته است که به نوبه خود بیانگر ارتباط نزدیک او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمق درک و فهم فاطمه (علیها السلام) می‌باشد. در این مجال، جهت رعایت اختصار تنها به دو مورد از کلماتی که مستقیماً از فاطمه (علیها السلام) نقل شده اشاره می‌نماییم:

قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام): "من اصعد الی الله خالص عبادته، اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته"

فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: "هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد."

قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام) فی قسم من خطبة الفدکیة: "فجعل الله الایمان تطهیراً لکم من الشرک، و الصلوه تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاه تزکیه للنفس و نماًء فی الرزق، و الصیام تثبیتاً للإ خلاص، و الحج تشییداً للدین، و العدل تنسیقاً للقلوب، و طاعتنا نظاماً للملة، و اما متنا اماناً من الفرقه، و الجهاد عزا للإسلام، و الصبر معونة علی استیجاب الأجر، و الأمر بالمعروف مصلحة للعامه، و بر الوالدین وقایه من السخط، وصلة الأرحام منماة للعدد، و القصاص حصناً للدماء، و الوفاء بالندر تعریضاً للمغفره، و توفیة المکائیل و الموازین تغییراً للبخس، و النهی عن شرب الخمر تنزیهاً عن الرجس، و اجتناب القذف حجاباً عن اللعنة، و ترک السرقة ایجاباً للعفة، و حرم الله الشرک اخلاصاً له بالربوبیه، فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطیعو الله فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه" انما یخشی الله من عباده العلماء."

فاطمه زهرا (علیها السلام) در قسمتی از خطبه فدکیه می‌فرمایند: "پس خداوند ایمان را موجب پاکی شما از شرک، نماز را موجب تنزیه و پاکی شما از (آلودگی) تکبر، زکات را باعث تزکیه و طهارت روح و روان و رشد و فزونی در روزی، روزه را موجب پایداری اخلاص، حج را باعث استواری دین، دادگری و عدل را موجب انسجام و تقویت دلها، اطاعت و پیروی از ما را باعث نظم و آسایش ملت، رهبری و پیشوایی ما را موجب امان از جدایی و تفرقه، جهاد را موجب عزت و شکوه اسلام، صبر و پایداری را کمکی بر استحقاق و شایستگی پاداش، امر به معروف را به مصلحت عامه مردم، نیکی به پدر و مادر را سپری از خشم پروردگار، پیوند و پیوستگی با ارحام و خویشاوندان را موجب کثرت جمعیت، قصاص را موجب جلوگیری از خونریزیها، وفا به نذر را موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش، پرهیز از کم فروشی را موجب عدم زیان و ورشکستگی، نهی از آشامیدن شراب را به خاطر پاک بودن از پلیدی، دوری جستن از قذف (تهمت ناروای جنسی) را انگیزه‌ای برای جلوگیری از لعن و نفرین، پرهیز از دزدی را موجب حفظ عفت و پاکدامنی قرار داد و خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص پیشه کنند، پس "از خداوند بدان گونه که شایسته است پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز درحال مسلمانی از دنیا نروید." و خدا را در آنچه که شما را بدان امر می‌کند و آنچه که نهی می‌کند فرمان برداری کنید. زیرا "تنها بندگان دانا از خداوند خوف و ترس دارند."

 

و...

 

منابع ، مدارک و مصادر

1- قرآن کریم

2- مفاتیح الجنان

3- نهج البلاغه

4- نهج الفصاحه

5- منتهی الامال،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره

6- اصول کافی

7-من لایحضره الفقیه

التهذیب -8

 9- اسرار آل محمد (ص):سلیم ابن قیس هلالی

 10- بحار الانوار علامه محمد باقر مجلسی

11-نجم الثاقب

12-سوگنامه آل محمد(ص)

13- سیره عملی اهل بیت علیهم السلام ، سید کاظم ارفع

14-القطره:دریای بیکران فضائل اهل البیت س

15-مفاتیح الجنان،ثقه الاسلام شیخ عباس قمی ره15

-19 16-فضائل وسيره چهارده معصوم (ع) ،علامه حسن زاده آملی

-20 17-شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده

-21 18-ارشاد ، شیخ مفید

19- از فضائل پنج تن آل عبا

20- فقط امید به خدا

21- تاریخ تحلیلی پیشوایان، پژوهشکده تحقیقات اسلامی

22- امامت ورهبری، شهید مرتضی مطهری

23- استان ها وکتابهای شیرین از چهارده معصوم (ع) جواد باقری

24- شرح خطبه غدیر، محمد باقر انصاری

25- جایگاه زنان در اسلام، آیت الله حسین نوری همدانی

26- شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده

27- فرهنگ سخنان فاطمه زهرا ، محمد دشتی

28- منتخب الاحادیث، ابوالقاسم کردستانی

29- سیره وسخنان پیشوایان زندگی 14 مصعوم، محمد علی کوشا

30- کتاب رشد، معاونت آموزشی سپاه

 

[1] - بحار الانوار، ج 43، ص 6؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 357

[2] - الصحیح من سیره النبی، ج 4، ص 324

[3] - امرها الی رَبِّها ( کشف الغمه، ج 1، ص 353)

[4] - الامامه و السیاسه، ج 1، ص 19.

[5] - ر. ک. تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 154.

[6] - احتجام طبرسی، ج 1، ص 141؛ کشف الغمه، ج 1، ص 491.

[7] - دلایل الامامه، طبرسی، ص 46؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 363

[8] - سوره اسراء آیه 28

[9] - این پنچ بزرگوار را به لقب بکائین نامیده اند و حضرت امام سجاد (ع) را تاج البکی گفته اند.

[10] - اقبال الاعمال ص 626- بحار ج 100 ص 199.

 

ترجمه عربی

حضرة فاطمة الزهراء سيدة نساء العالم عليهم السلام

(استعراض موجز لأهم قضايا وحقائق حياة حضرة فاطمة الزهراء زعيمة نساء العالم عليها السلام)

رضا قرزي

 

بسم الله

اللهم صل على محمد وعلى آله وصحبه وسلم

حضرة في لمحة

الاسم: الاسم المبارك لذلك حضرة فاطمة (عليهم السلام). تعني كلمة فاطمة حرفياً القطع والانفصال والسبب في هذا الاسم في الأحاديث النبوية أن أتباع فاطمة (عليهم السلام) قُطعوا وانفصلوا عن نار جهنم بسببها.

الاسم المستعار: أم أبيها وأم النبي (عليه السلام).

الألقاب: زهرة ، صدقة ، مباركة ، طاهرة ، راضية ، مرزية ، زكية ، محدثة وبيتول. وقد تم ذكر العديد من الألقاب والصفات له. الزهراء يعني البريق ، وقد ورد عن الإمام السادس ، الإمام الصادق (صلى الله عليه وسلم): (لما وقفت بنت النبي في محرابها أضاء نورها على أهل السماء ، كما يضيء نور النجوم لأهل الأرض ".

يقصد بالصدقة من لم يصدر منه شيء إلا الحق. الطاهرة تعني الطاهرة والنقية ، والمباركة هي المباركة ، والبتول تعني الانقطاع والبعد عن النجاسة ، والرضية تعني الرضا بحكم الله وقدره ، والمارزية تعني الخضوع لرضا الله.

ألقاب فاطمة (عليهم السلام) هي أم الحسين وأم الحسن وأم الأئمة وأم أبيها ...

أم أبيها تعني أم الأب ، وقد أثنى الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم على ابنته بهذا الوصف. وهذا يدل على أن فاطمة (صلى الله عليه وسلم) كانت مثل أم رسول الله. والتاريخ دليل جيد على هذا المعنى. سواء كانت فاطمة حاضرة في بيت أبيها وبعد وفاة خديجة (عليها السلام) كانت نائبة الأب والسبب في دفء رسول الله وراحته ، وبهذه الطريقة لم تتردد في ذلك. افعلوا أي شيء أو خلال الحروب عندما كانت فاطمة تضع مرهمًا على جروح أبيها ، وماذا عن كل المواقف الأخرى في حياة رسول الله.

 وأشهر لقب لهذا القديس هو "زهرة".

تاريخ الميلاد: ولد حضرة فاطمة (عليه السلام) في مكة في السنة الخامسة بعد النبي (2) وفي اليوم العشرين من جمادى الثانية.

يعتبر البعض أن سنة ميلاد هذا النبي هي السنة الثانية للرسالة النبوية (صلى الله عليه وسلم) ، بينما يعتقد البعض الآخر أنها كانت قبل بعثة الرسول صلى الله عليه وسلم بخمس سنوات ، وهي السنة التي أعادت فيها قريش بناء الكعبة. كانت آخر بنات الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ، وأحبهم رسول الله صلى الله عليه وسلم. فلما ولد في الدنيا فتح فاه لقوة الله فقال: أشهد أن لا إله إلا الله ، وأبي رسول الله ورب الأنبياء وزوجي. هو سيد الأوصياء وأولادي (أطفالي) هم سادة الأجيال القادمة ". معظم المفسرين الشيعة وبعض المفسرين السنة العظماء ، مثل فخر الرازي ، قاموا بتكييف الآية الافتتاحية لسورة كوثر لفاطمة (عليهم السلام) وذكروها نعمة عظيمة وسببًا للبقاء والتوسع. من جيل الرسول و ذريته. والجدير بالذكر أن الآية الأخيرة من هذه السورة هي أيضًا تشبيه جيد لهذا الادعاء ، حيث يخاطب الله النبي ويقول: "إن عدوك أزلي ولا جيل".

المركز: معصوم الثالث ، سيد النساء الأمين وواحدة من خمس سيدات قدسيات. وهي أيضًا رسول الله ، والنبي الكريم ، وابنة الرسول ، وزوجة الرسول ، وأم الرسول.

مكان الميلاد: مكة في أرض الحجاز (المملكة العربية السعودية الآن).

النسب: رسول الله محمد مصطفى (ع) بن عبد الله بن عبد المطلب (ع) أدار: خديجة بنت خويلد. هذه السيدة الشريفة ، وهي أم المؤمنين وأم الأئمة المعصومين ، كانت الزوجة الأولى للرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) ومساعدتها له ، وقد خدمته بحياتها وثروتها وسقى وأخصب شتولها. دين الاسلام. ولهذا جعلها الله تعالى في رتب القديسات والعروش. پیامبر اکرم (ص) درباره شخصیت خدیجه و خدماتش فرمود :وَاللّهِ ما أبدَلَنى اللّهُ خَیْراً مِنْها، امَنَتْ بى حینَ کَفَرَ النّاسُ وَ صَدَقَتْنى اِذْ کَذَبَنى النّاسُ وَ واسَتْنى بِمالِها اِذ حَرَمنى النّاسُ وَرَزَقَنى مِنْهاَ اللّهُ الْوَلَدَ دُونَ غَیْرِها مِنَ النِّساءِ .سوگند به خدا بهتر از او الله لم يحل محله لي. آمن بي وكفر الناس. وأكدتني ، بينما أنكرني الناس ؛ وأعانني بممتلكاته وحرمني الناس. وبارك الله عليّ بأولاد منها ، ولم أحصل على مثل هذه الهدية من النساء الأخريات.

كما نعلم ، فإن اسم والد فاطمة (عليه السلام) هو محمد بن عبد الله (عليه وآله وسلم). كانت والدة حضرته خديجة بنت خويلد من عظماء نساء قريش ومشرفاتهم. هي السيدة الأولى التي اعتنقت الإسلام وبعد إسلامها أنفقت كل ثروتها وممتلكاتها في خدمة الإسلام والمسلمين. عُرفت خديجة بعفتها في عصر الجاهلية وقبل ظهور الإسلام. إلى الحد الذي أُطلق عليها اسم الطاهرة وسميت بالنساء العظماء في قريش.

 مدة الزواج من الإمام علي (ع): من السنة الثانية للهجرة في سن التاسعة حتى السنة الحادية عشرة ، لمدة تسع سنوات.

تاريخ وسبب الاستشهاد: الثالث من جمادى الآخر سنة 11 هجرية ، 95 يومًا بعد وفاة الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم بسبب المعاناة التي عانى منها بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه وسلم واغتصاب الخلافة. أمير المؤمنين علي (عليه السلام) مات بعد مرضه أربعين (أو 45) يوماً.

مكان الدفن: غير معروف. يحتمل أن يكون قبره في مقبرة البقيع أو مقبرة الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) أو في بيته أو في مكان آخر يخفي فيه مكان دفنه عن أعين الآخرين حسب إرادته.

الزوجة الفاضلة: أمير المؤمنين ، الإمام علي بن أبي طالب (ع).

الأبناء: 1. الإمام الحسن مجتبي (ع). 2. الإمام الحسين (ع). 3. زينب كوبري (صغيرة). 4. أم كلثوم (س).

كما أن حضرة فاطمة (ع) كانت حاملاً بطفل سماه الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) "

سميت "محسن" وبعد وفاة رسول الله صلى الله عليه وسلم بسبب الضغط النفسي ووضع حضرة فاطمة (ع) بين باب المنزل وجداره أجهضها المهاجمون.

 

الصحابة:

1 - أم هاني بنت أبي طالب.

2 - أمامة بنت أبي العاص.

3 - أسماء بنت عميس.

4. أم سلمى.

5. أنا بأمان.

6. الفضاء.

7 - سلمي بنت عميس (زوجة حمزة سيد الشهداء)

و ...

 

الحكام المعاصرون:

1. الرسول الكريم حضرة محمد (11-1 هـ).

2 - أبو بكربان أبي قحافة (11-13 هـ).

 بيان باسم حضرة فاطمة الزهراء عليها السلام

فاطمة (عليه السلام) هي أعلى وأرفع سيدة في العالم في نظر المسلمين في جميع القرون والأعمار. يستند هذا الرأي على موضوعات الأحاديث النبوية. هذه المجموعة من الأحاديث ، على الرغم من اختلافها في الصياغة ، إلا أن لها موضوعًا واحدًا. وفي أحد هذه الأقوال (التي يشترك فيها المسلمون شيعة وسنة بالطبع) قال الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم: "فاطمة سيدة نساء الدنيا". على الرغم من أنه وفقًا لنص الآية القرآنية ، تم تقديم مريم على أنها المرأة المختارة في العالم ، وتتمتع بمكانة عالية وعفة وعفة نموذجية في نظر المسلمين ، وقد تم تقديمها على أنها واحدة من أفضل النساء في العالم ، لكنها كانت المرأة المختارة في عصرها. لكن تمجيد حضرة الزهراء (عليه السلام) لا يقتصر فقط على عصر حياتها ، بل يستمر في كل العصور. ولهذا ذكر النبي الكريم صلى الله عليه وسلم أن فاطمة (صلى الله عليه وسلم) هي أول وأخير ذكرى النساء. ولكن توجد نقطة أخرى أيضًا في هذين الحديثين النبويين والأحاديث المماثلة ، وهي أنه إذا كانت فاطمة (عليها السلام) هي أفضل سيدة في العالم وبين النساء في كل شيء ، فلا أحد له منزلة أعلى. منها ، فإن معرفة الحياة كلها وكل لحظات حياته لها قيمة كبيرة. لأن الإنسان يمكن أن يصل إلى أعلى المراتب الروحية عن طريق التأمل والتفكير في ذلك. من ناحية أخرى بالرجوع إلى القرآن الكريم نجد أن عدة آيات نزلت تعبيراً عن كرامة ومكانة حضرته ، من بينها آيات التطهير ، وآية المبحلة ، وفتح آيات سورة الضهر. ، سورة كوثر ، آية منح حق ذو القربي ، إلخ. وأشار إلى أنها تأكيد على مكانة ذلك الإمام العميقة في عيني الله. ستتم مناقشة هذه الآيات في مقالات أخرى بناءً على نجاح الله. تعتبر فاطمة الزهراء (ع) الشخصية الدينية والعلمية والأدبية والأدبية الأكثر شعبية بين المسلمين وغيرهم من شعوب العالم. إن شخصية فاطمة الزهراء (عليها السلام) ، سيد نساء العالمين (سيد نساء العالم) مثال ممتاز لكل النساء اللواتي يعشقن العفة والفضيلة. في حضن فاطمة الزهراء الخالص (ع) إمامان نبيلان وشخصيتان بارزتان من عالم الإنسان ، حضرة الإمام الحسن (ع) مثال الحياء والكرامة وحضرة الإمام الحسين (ع) سيد الشهداء ، و كما رفعت زينب كبري (ع.س) من الملحمة تمثالاً للشجاعة ومثالاً فريداً للبلاغة والاستقامة التي أعلنت رسالة الحسيني وملحمة عاشوراء للعالم وخلعت قناع الشرك والرياء والخسة والاحترام. الدنيوية من وجوه اليزيديين واليزيديين. من لا يعلم أن الأمهات يلعبن دورًا مهمًا جدًا في تربية الأبناء ، وخاصة الفتيات ، وكانت فاطمة الزهراء (ع) هي التي علمت روح التربية الإسلامية لأبنائها وبناتها في حضانة العفة ومركز التقوى الأسرية. . فاطمة (ع) هي الابنة الوحيدة الباقية على قيد الحياة للنبي صلى الله عليه وسلم من خديجة كوبري. ماذا نقول عن الأب الذي كان خاتم الأنبياء ومحبوب الله ومخلص البشرية من الضلال والسيئات؟ ماذا يمكننا أن نقول عن أب لا يمكن وصف كماله الأخلاقية؟ والبليغة والبليغة من الدنيا عاجزة عن وصف جماله؟ وأما والدته خديجة بنت خويلد ، من أكثر النساء العربيات فضيلة وعفة قبل الإسلام وفي العصر الإسلامي ، وأول امرأة آمنت بالرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) ، وزوجها ، وأعطت بما كرم. كان لديها من الثروة الدنيوية لتقدم الإسلام لن ينسى تاريخ الإسلام أبدًا ولاء خديجة (ع) للنبي صلى الله عليه وسلم في تقديم حياتها ومالها. كما عاش الرسول الكريم حتى خديجة ، لم يتزوج زوجة أخرى وذكر تضحياتها باستمرار. وقد نقل عن عائشة زوجة الرسول صلى الله عليه وسلم قولها: "لم يصل احترام أي من النساء إلى درجة شرف خديجة وكرامتها. وكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يذكرها باستمرار بالخير واحترامها لها. إلى حد ما ، شمرد ، الذي يقال إنه لم يكن يومًا مثل خديجة. ثم تروي عائشة: ذات يوم قلت للنبي صلى الله عليه وسلم: ما كانت إلا أرملة. ثم قال: والله لم يكن لي خير من خديجة. آمن بي في يوم كان فيه كل الناس كفاراً وعبدة مشركين. في اليوم الذي نسبني فيه الجميع إلى السحر والكذب ، أكدت لي ، في اليوم الذي ابتعد فيه الجميع عني ، تركت خديجة كل ممتلكاتها تحت تصرفي وقضتها في طريقي دون تردد. وهبني الله منها ابنة كانت مثالاً للطهارة والعفة والتقوى. ثم قالت عائشة: قلت للنبي إنني لست سيئاً في هذا ، وندمت على ما قلته. ذات مرة ، كان لفاطمة الزهراء (عليها السلام) مثل هذه الأم وهذا الأب. قيل: ولدت خديجة سبعة أولاد عن النبي صلى الله عليه وسلم: قاسم الملقب بأبي القاسم للنبي من هذا الطفل. توفي قبل المهمة وهو في الثانية من عمره. عبد الله أو طيب ، الذي توفي أيضًا قبل البعثة. طاهر الذي ولد في بداية البعثة وتوفي بعد المهمة. زينب ، تزوجها أبو العاص. رقية: تزوج عتبة أولا ثم عثمان بن عفان ، وتوفي في السنة الثانية من الهجرة. أم كلثوم ، وتزوجت هي الأخرى من عثمان - بعد رقية - وتوفيت في السنة الرابعة للهجرة. السابعة فاطمة الزهراء (ع) التي تزوجت من حضرة علي (ع) والنسب الخالص لأئمتنا الكرام.

طريق هذا الزواج مليء بالصدمات والبركات. تعتبر ولادة فاطمة الزهراء (عليها السلام) في اليوم العشرين من شهر جمادي الثاني في السنة الخامسة من النبوة التي حدثت في مكة. لذلك ، في وقت الهجرة ، كان عمر تلك السيدة العزباء ما يقرب من تسع سنوات. الأسماء والألقاب التي تحملها فاطمة (ع) تعكس جميعها صفاتها وسماتها الملكية ، مثل: صداقة طاهرة ، زكية ، زهرة ، سيدة النساء العلمين ، خير النساء ، بتول ... استهزاء ذلك الإمام: أم الحسن ، أم الحسنين ، أم الأئمة ... والأكثر إثارة للدهشة هي "أمي أبيها" التي تعني "والدة أبيها" التي تظهر حب فاطمة (ع) الكبير لأبيها الكريم ، وحقيقة أنها رغم أنها كانت صغيرة في السن ، منذ بداية طفولتها. كانت ملاذًا روحيًا وملجأ روحيًا - بعد الله - كان مثل خديجة لأبيها الكريم. منح الرسول صلى الله عليه وسلم لقب أم أبيها لابنته الحبيبة. ولأن كلمة "أم" تستخدم بالإضافة إلى كلمة "الأم" فهي تعني أصلها وأصلها ، ومثل "أم الخبيث" التي تسمى الخمر (مصدر كل شر) و "أم القاري". قيل لمكة ، لذلك فإن أم أبيها هي أصل النبوة والولاية وأصلها وظهورها ، وبالفعل كانت الزهراء (ع) شجرة عريضة الظل تحمل ثمرات الإمامة والولاية حلوة ، وكانت وريثة لأمها. ، وكرمها ، وكرمها ، ورأيها العالي ، وتربيتها الحسنة ، وكانت وريثة والدها ، وزوجة حنونة ورقيقة ومخلصة لزوجها علي (ع). لم يكن في لوح قلبه إلا عبادة الله وعبادة الخالق الأسمى ومحبة الرسول صلى الله عليه وسلم ، وكان بعيدًا عن نجاسة عصر الجهل وعبادة الأصنام. عاشت تسع سنوات في منزل والدتها الهادئ وبجوار والدها وتسع سنوات أخرى مع زوجها العزيز علي مرتضى (عليه السلام) جنبًا إلى جنب في نشر تعاليم الإسلام والخدمات الاجتماعية وعمل المنزل المرهق. كان يقضي وقته في تربية أبنائه ، والعمل ، وتنظيف المنزل ، وتذكر الله وعبادته.

 

مثال على رواية حضرة محمد (ع) في الموقف الروحي والصوفي لحضرة فاطمة الزهراء (ع)

بسبب الموقف الروحي والصوفي لحضرة فاطمة الزهراء (عليها السلام) ، فقد احترمها والدها حضرة محمد (عليه السلام) كثيرًا وأعطاها تفوقًا على الجميع. وفي هذا الصدد ، هناك روايات كثيرة سنقتصر على اقتباس منها:

 

1. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يا فاطمة! الأطرزين أنك سيدة نساء الدنيا وسيدة نساء هذه الأمة وسيدة المؤمنات.

 

يا فاطمة! ألست سعيدة أنك سيد نساء العالمين (الدنيا والآخرة) وسيد نساء هذه الأمة (الإسلام) وسيدة نساء المؤمنين؟

 

2. خَرَجَ النَّبِیُ (ص) وَهُوَ آخِذُ بَیَدِ فاطِمةَ ، فَقالَ : مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفَها وَمْنَ لَمْ یَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْتَ محُمَّدٍ وَ هِىَ بَضْعَةُ مِنّى ، وَ هِىَ قَلْبى ، وَ رُوحى اَلّتى بَیْنَ جَنْبى ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى وَ مَنْ آذانى فَقَد آذى تعالى الله.

 

خرج الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم من البيت وهو يمسك بيد فاطمة وقال: كل من عرف هذا الرجل يعرفها ومن لا يعرفها فليعلم أنها فاطمة بنت محمد مصطفى (ع). ). هو نوري وقلبي وروحي في جسدي. من أساء إليه فقد أساء إلي ومن أساء إلي فقد أساء إلى الله.

 

3. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يا فاطمة! غاضب الله تعالى عليك ، ورضي من يرضي.

 

يا فاطمة! سوف يغضب الله عز وجل من غضبك ويرضى برضاك.

 

وبهذه الطريقة أعلن الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم فضل فاطمة الزهراء وفضلها على الناس من حوله وعلى المسلمين في زمانه. ولكن بعد وفاة الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ، وفي عهد الخليفة الأول (أبي بكر بن أبي قحافة) ، حزنت فاطمة الزهراء بشدة على انفصال والدها ، وعوملت بلامبالاة وحتى قلة. من الأدب من قبل المسؤولين. ألحقوا به إصابات هشة سياسيًا واقتصاديًا وعاطفيًا ، بحيث لم تنجو هذه الباحثة المثالية لأكثر من 95 أو 75 يومًا بعد وفاة والدها ، ومن هذه الفترة قضى أيضًا حوالي 45 يومًا في الفراش. .

والقصة التالية التي وردت من مصادر سنية ، تبين ما عانت منه فاطمة الزهراء (ع) من مشقات وانتهاكات على حكام زمانها ، كما أنها دليل على استياء الرسول منهم.

 

اِنَّ فاطِمَةَ تَمسَّکَتْ بِحَقِّها بِالْکامِل، وَ عَلِمَتْ بِالْمُناقِشاتِ الَّتى دارَتْ بَیْنَ زَوجِها وَ الصّدیق وَ عُمَرِ، فَاعْتَکَفَتْ فى مَنْزِلِها وَ امْتَنَعَتْ عَنْ مُقابِلَةِ الصِدّیق، اِلى‏ أنَ قالَ عُمَر لاَبى بَکر: اِنْطَلِقْ بنا اِلى‏ فاطِمَة فَإنّا قَدْ اَغْضَبْناها وَ اسْتَأذَنا عَلى فاطِمَة فَلَمْ تَأذَنْ لَهُما . فياضية علي فكلمة ....

فاطمة (ع) أرادت جميع حقوقها وكانت على علم بالخلافات بين زوجها علي (ع) (حول الخلافة) وأبي بكر وعمر. أصبح النبي يتراجع في بيته ورفض مواجهة الخليفة حتى قال عمر في يوم من الأيام لأبي بكر: تعال معي وسنذهب إلى فاطمة (ص). ماذا لو أغضبه؟ وصلوا إلى باب منزل فاطمة وقابلوها. لم يسمح لهم باللقاء. جاءوا إلى علي (ع) وتحدثوا معه (وطلبوا منه مقابلة فاطمة (ع). بوساطة علي (ع) ، سُمح لهم بلقاء ودخلوا حضرة فاطمة (ع) وجلسوا أمامها. أدارت حضرة فاطمة (ع) وجهها عنهم إلى الحائط. سلموا على فاطمة (عليها السلام). ردت فاطمة (ع) بصوت ضعيف.

 

أول من لعن أبو بكر بدأ يتكلم فقال: يا بنت رسول الله! أقسم بالله أن قرب الرسول صلى الله عليه وسلم أعز إليّ من القرب من نفسي ، وأنت عزيز عليّ.

أنت أفضل من ابنتي عائشة. اقسم بالله احببت اليوم الذي مات فيه والدك رسول الله صلى الله عليه وسلم وميت ايضا ولم احيا من بعده.

هل تظن أني أعرفك وأعرف نعمتك وكرامتك ولكن في نفس الوقت أحرمك من حقك وميراث والدك رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ ألم تسمع من أبيك الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم قال: "ما بقي منا لا يورث". هل هم صدقة؟ قالت فاطمة (ع): أتريدني أن أروي لك حديث رسول الله صلى الله عليه وسلم لتعرفه وتعمل به؟ قالوا: نعم نريد أن نسمع ، فقالت فاطمة (ع): ألم تسمع من الرسول الكريم أنه قال: رضا فاطمة رضائي ، وغضب فاطمة هو غضبي. لذلك من أحب فاطمة أحبني ، ومن يرضي فاطمة قد أغضبني ، ومن أغضب فاطمة أغضبني ، قالا: نعم ، هذا الحديث من سمعنا النبي صلى الله عليه وسلم.

قالت فاطمة (ع): فأشهد لله وملائكته أنكم أغضبتوني ولم تسعدني. في الواقع ، سألتقي بالرسول الكريم صلى الله عليه وسلم عندما أفتخر بكم في عينيه.

قال أبو بكر: يا فاطمة! أعوذ بالله من غضب والدك ومن غضبك .. في هذا الوقت بكى أبو بكر بشدة. بكى كثيراً حتى كاد يموت ، فقالت لهم فاطمة (عليها السلام): أقسم بالله ألعنكم في كل صلاة أقوم بها ، تركوا فاطمة (ع). قال أبو بكر والناس حوله وهو يبكي: كل واحد منكم مع محرّمك يقود الليل إلى الصباح وأنت سعيد بأهلك تركتني. أنا لست سعيدا معك. لست بحاجة لمبايعتك ، استرد ولائي و .... نعم ، كان هذا هو حال حضرة فاطمة (ص) بعد وفاة الرسول الكريم (ص) وأولياء الأمور. لقد تصرفوا بهذه الطريقة فيما يتعلق بأمر القرآن تجاه أقارب وأهل النبي (صلى الله عليه وسلم) (قل لا أسالكم عليه الصلاة والسلام) ودفعوا أجر النبي!

 

الولادة والطفولة ومع الأب (عليه السلام)

 

فتحت حضرة فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم عينيها على العالم يوم الجمعة 20 من شهر جماد آل ثاني في السنة الخامسة من النبوة في بيت الوحي [1]. كانت والدته خديجة (ع) ابنة خويلد ، ومع ولادة فاطمة (ع) ، أصبح بيت النبي وخديجة أكثر فأكثر مركزًا للحب والمودة ، وقضت طفولتها في صراع وأزمة بداية الإسلام. العصر الذي كان فيه رسول الله (صلى الله عليه وسلم) يواجه مشاكل كبيرة وأحداث صعبة وخطيرة. كانت حضرة الزهراء (ع. الذي عانى عشر سنوات من النضال عانى وضاع. وفي هذا العام أيضًا هرع أبو طالب عم الرسول صلى الله عليه وسلم إلى بيت البقيع. تسبب مقتل أبو طالب وخديجة ، وهما من أنصار الرسول صلى الله عليه وسلم ، في اشتداد مضايقات الأعداء. كانوا يرجموه أحيانًا بالحجارة ، وأحيانًا يرشون التراب على وجهه المبارك. في معظم الأحيان ، دخل المنزل بوجه متعب. كانت فاطمة (ع) تفرك أوساخ الأرز على والدها بيديها الصغيرتين وتداعبه فتصبح مصدر راحة وتشجيع. كما كان يلقبه والده المحبوب بـ "أم أبيها". [2]

 

فاطمة (ع) في بيت علي (ع).

في السنة الثالثة من الهجرة تزوج الرسول صلى الله عليه وسلم فاطمة (ع) لأمير المؤمنين صلى الله عليه وسلم. قبل ذلك ، أتى كثير من كبار السن لخطبتها ، لكن الرسول صلى الله عليه وسلم لم يقبل وقال: "زواج فاطمة بيد الله". وقد جعل حضرة الزهراء (ع) البيئة المنزلية مركزًا لراحة علي (ع). أ.س) وأولاده ، لدرجة أنه كلما أحضره الإمام (ع) أحزان وآلام وصعوبات واضطرابات ، جاء إلى المنزل وتحدث مع زهراء (ع) للحظات وهدأ قلبه طوال الوقت. حياته ، كان متشابهًا في التفكير ومتوافقًا مع علي (ع) وساعده في عمله ، أعجب بها وشجعها وأشاد بتضحياتها وشجاعتها ودائمًا كان يهدئ روحها المؤلمة وجسدها المتعب بمداعباتها.

 

كفاح حضرة فاطمة (ع)

رحل نبي الإسلام الحبيب عليه الصلاة والسلام والمتعطشون للسلطة وينتظرون فرصة ، بينما لم يدفن جسد ذلك النبي السماوي الطاهر ، وكان علي (ع) وفاطمة (ع) مشغولين بالاستحمام والاستحمام. كفنه - اجتمعوا في السقيفة واستولوا على السلطة في مؤامرة محسوبة ، وفي بداية العمل بدأوا في سحق المعارضة. صمتوا ، وهو خير ، أليس علي (ع) الذي حمل السيف ، فمن يجب أن يدافع عن أمن المحافظة؟ وهنا يتجلى دور فاطمة (ع) الثمين في الدفاع عن أمن المحافظة. أدناه ، نذكر بإيجاز كفاح حضرة فاطمة (ع) من أجل حماية المحافظة:

1- دعوة للتعاون (حشد القوات): اعتاد حضرة الزهراء (ع) على الذهاب إلى منازل شيوخ ورجال المدينة ليلاً مع علي (ع) وحسين (ع) للدفاع عن أراضي المحافظة ودعاها. لهم بالمساعدة والأوامر وذكرهم بوصايا الرسول صلى الله عليه وسلم وحادثة الغدير. [4]

2- المناقشة والعقل القرآني والعقلاني: استولى زعماء السقيفة بهدف حصار أهل البيت الاقتصادي على "فدك" واتجهوا إلى تزوير الحديث لتبرير هذا العمل المثير للاشمئزاز من جانبهم وخداع الرأي العام. فاطمة ع.

3- الكلام والوحي: بعد أن أجابوا على حجج حضرة فاطمة (ع) بصفعة ، كشفت وجههم الحقيقي بكلام ووحي.

وحذر الأهالي من انحراف مسار القيادة وما يترتب على حكم قادة السقيفة من عواقب وخيمة وحرمان أهل محافظة عدل علي (ع) من انحراف المسار القيادي.

4- النضال السلبي: لقد جعل حضرة الزهراء (ع) بابتعاده عن المشايخ وعي الناس النائم أنهم اغتصبوا الخلافة وحرفوا مسار القيادة [6].

5- الدفن الليلي: لم تدافع حضرة الزهراء (ع) عن حماية المحافظة حتى آخر ساعة من حياتها فحسب ، بل وسعت نطاق النضال حتى يوم ظهور ابنها الإمام زمان (ع). قال في وصيته لعلي (ع): "يا علي اغتسلني وكفني ليلا وادفني سرا". لست مقتنعا ان الذين ظلموني سيحضرون جنازتي ". وبحسب الوصية ، دفن علي (ع) النبي ليلاً وعمل 40 قبراً جديداً حتى يتمكنوا من معرفة أصل قبره. [7]

 

صدقة النبي ومهره

روى جمال الدين الزرندي في كتاب ينابي المودة باب (خمسة وخمسون) أن صدقة حضرة فاطمة الزهراء (ع) أربعمائة شاقل من الفضة. كتب في كتاب التوارخ المختار: واحد شريعي مثقال ثمانية عشر بازلاء ، إذن أربعمائة شرعي مثقال ، وثلاثمائة مثقال أربع وعشرون بازيلا ، وبحسب القرآن فهي عشرون حبة البازلاء. ستة تومان ومصحفان ونصف. كتب العلامة المجليسي (ع) في بيهار الأنوار: جاء جبريل (ع) إلى النبي (ص) فقال: قال الله تعالى: "خمس الدنيا ، ثلث السماء ، نهر الفرات ، نهر النيل ، نهر نهروان ونهر بلخ صدقة. "لقد وضعت حضرة الزهراء. يا محمد تزوج الزهراء لعلي بخمسمائة درهم ليكون تقليدا لأمتك بعد هذا. وكتب العلامة مجليسي قدس سور: قال النبي صلى الله عليه وسلم لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب (ع): لقد تزوج الله لك فاطمة وجعل لها الأرض كلها صدقة. من ماشي على الأرض وهو عدوك ، فمشيته حرام ، وكتب في نفس الكتاب: صادق المحمد (ع) قال: "جعل الله ربع الدنيا وكل الجنة والنار صدقة له". فاطمة الزهراء (ع) "حتى تضع الزهراء صديقاتها في الجنة وأعداءها في جهنم".

مهره

لما أراد نبي الإسلام (ص) أن يتزوج حضرة الزهراء (ع) بأمير المؤمنين علي (ع) قال: يا علي كم لك في العرس؟ قال: عندي حصان ودرع. قال النبي: "بِعْ الْفَهْلَ الَّذِي تَحْتَاجُهُ ، وَإِنَّهُ بِالْجَهْنِ وَأَعَدِّيَ لَهُ مَالًا". يقول أمير المؤمنين علي (ع): قمت ببيع درعي. قدمت المال لرسول الله. وقد أعطى الرسول صلى الله عليه وسلم مبلغًا من هذا المبلغ لبلال وقال: اذهب واشتر عروسًا للزهراء (عليه السلام) ، كما أعطى مبلغًا من هذا المبلغ لأبي بكر وقال: ستذهب إلى السوق وتشتري. عروس على الزهراء بعث عمار بن ياسر مع بعض الصحابة بعد أبي بكر.

اشتروا قميصًا بسبعة دراهم ، وقناع بأربعة عشر درهماً ، وسريرًا بينهم ورقة نخيل ، واشتروا ظهرين من الملابس المصرية ، أحدهما مليء بسعف النخيل والآخر مصنوع من الصوف ، وقماش خيبرية ، أربعة مطابع من جلود الطائف التي تحتوي على عشب أزهري وستارة صوفية وحصيرة هجرية ويد آسيوية وسرير نحاسي ووعاء شراب مصنوع من الجلد ووعاء خشبي للحليب ومسك الماء ومظلة مغطاة. مع القار ، سبوي الخضراء ، الجرار الفخارية. فلما اشتروا جميع المعدات وأتوا بها إلى حضرة نبي الله ، أخذها بيده ونظر إليها وقال: اللهم بارك هذه المعدات لأهلي. يكتب جواد مغنية: أمير المؤمنين علي (ع) سكب الحصى الناعم على أرضية الفناء ، واستخدم جانبين خشبيين كجدارين لخزانة الملابس لعدم وجود خزانات أو خزانات لفساتين الزفاف. لو كان نبي الإسلام قد تزوج فاطمة الزهراء (ع) من الرجال الذين خطيبوا تلك السيدة لكان لباس حضرة الزهراء (ع) هو أول لباس في ذلك الوقت ، وبدلاً من ذلك حرير واسع. كان من الممكن أن ينتشر ، وبدلاً من ذلك ، كان الخشب سينتشر ، ووضعت قطعة قماش من خشب الأبنوس والعاج ، وبدلاً من طبق من الفخار وفرع النخيل ، كان هناك ذهب وفضة ، وبدلاً من ذلك ، كان المسك الأزرق الذي كان حضرة كانت زهرة (ع) قد أسدت صدرها بلسمت آسيا التي كانت تستخدمها ، وانتفخت يد حضرة الزهراء ، وأقيمت القصور وبدأت الاستعدادات.

 

لكن المهم هل تكون سعادة الإنسان وكرامته في قصور مهمة وجميلة ؟!

قيل منذ القدم: "شرف المكان هو قيمة المكان" مما يعني أن قيمة المكان تساوي قيمة الشخص الذي يجلس فيه. اعتاد مجنون أن يقول ليلي: أينما كنت هذا مكاني. في هذا المكان وفي هذا المنزل ، حيث كان معظم الأثاث مصنوعًا من الطين ، كان الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) سعيدًا ومسرورًا ووجد السعادة لروحه الرائعة. وقد عبر عن حبه الأبوي تجاه رفيقته الزهراء (ع) التي كانت أخًا ووارثًا للعلم والحكمة وشريكة في صفات هذا النبي غير النبوة. في نفس المنزل الذي يضم آل رسول وحسينين (عليه السلام) ، كان نبي الإسلام يجلس ويستمتع برؤية أهله وأولاده ، وقد تعرض لمضايقات من قبل المعارضين في طريقه إلى مكالمته ، وكان ذلك في هذا المنزل. أن رأس البيت ، أي الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) ، كان يجلس مع أهله ، عن يمين النبي وفاطمة عن اليسار ، والحصنين بجانبه أحيانًا يقبل حسنًا وأحيانًا الحسين ، يسأل الله لهم بركاته ، وكان يصلي لهم. وسأل الله تعالى أن يزيل الشر عنهم ويطهرهم ، وهو نوع خاص من التطهير ، ومن هذا البيت كان نبي الإسلام يسافر ، وبعد عودته دخل هذا البيت لأول مرة. في هذا البيت أرسل جبرائيل (ع) آيات من الله إلى قلب الرسول الكريم. في هذا البيت كانوا يخدمون ملائكة حسنين (ع) وهما شابان من الشيوخ من السماء. ومن هذا البيت أضاء نور هدى الإسلام على الناس زماناً طويلاً ، ونتج الفجور والفجور في القصور الفخمة. ولكن في هذا المنزل الصغير كانت زهرة (ع) وزوجها وأولادها يسبحون الله صباحًا ومساءً.

 

بقية فضائله

أفضل التحايا

يقول المؤمنين علي (ع): فاطمة الزهراء (ع) التي كانت أحب الناس لرسول الإسلام ، جلبت الكثير من الماء بالمسك حتى ظل تأثيره على صدرها ، وطحنت كثيراً حتى نزلت يداها. كانت تجتاح المنزل كثيرًا حتى تحولت ملابسه إلى اللون الأسود وكان ضعيفًا جدًا من ضغط هذه المصاعب. ذات يوم قلت لزهراء: اذهب واطلب من والدك أن يشتري لك خادمة لمساعدتك في عملك.

عندما جاءت فاطمة الزهراء أمام الرسول الكريم رأت أن بعض الناس يتحدثون إليه. تحرجت فاطمة (ع) من الحديث مع هذا النبي ، فعادت إلى بيتها. أدرك الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم أن حضرة الزهراء في حاجة ، فجاء إلينا في الصباح الباكر ، ثم قال: يا فاطمة ، ما الذي احتجت أن أتيت إلي أمس؟ فاطمة الزهراء (عليها السلام) كانت محرجة ولم تقل شيئاً. نقلت القصة إلى سماحته. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أتريدني أن أعلمك خيرًا من الجارية؟ قلنا: نعم. قال: إذا أردت النوم ، فقل سبحان الله ثلاثًا وثلاثين مرة ، والحمد لله ثلاثًا وثلاثين مرة ، والله أكبر أربعًا وثلاثين مرة. وبعد سماع هذا الأمر قالت فاطمة الزهراء ثلاث مرات: إني راضية بالله ورسول الله ، ويقال سبحان الله. تقول حضرة فاطمة الزهراء: في إحدى الليالي التي كنت أرتب فيها فراشي وأردت أن أنام ، جاءني أبي الكريم وقال: يا فاطمة ، قبل أن تنام ، قم بأربع أعمال ؛ أولاً: أكملوا القرآن ، وثانياً ، اشفعوا للأنبياء ، وثالثاً ، إرضاء المؤمنين ، ورابعًا ، قموا بالحج بعمرة واحدة وحج طمتو! لا يمكنني تنفيذ هذا الأمر في الوقت الحالي! فابتسم رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال: قلت: إن قراءة قل الله أحد ثلاث مرات كإتمام القرآن ، فإن صليت علي وعلى الأنبياء قبلي نكون شفيعك يوم. من القيامة .إذا قلت مرة: "سبحان الله والحمد لله لا إله إلا الله والله أكبر" مثل أداء الحج والعمرة وإذا استغفرت المؤمنين كن مسرورا معك.

اغتصاب فدك

كتب محدث قمي في كتاب بيت الأحزان من كلام الصادق المحمد (ع): لما بايع بعض الناس أبي بكر وتقوى عمل خلافته وأخذ البيعة من المغتربين والمغتربين. الأنصار أرسل وكيلاً ليحصل على محامية فاطمة الزهراء (ع) بطرد فدك. فلما سمعت فاطمة الزهراء جاءت إلى أبي بكر وقالت: لماذا أخذت ميراث أبي مني؟ لماذا طردت محاميي من فدك عندما منحني نبي الإسلام (ص) هذه الملكية بأمر الله. قال أبو بكر: أحضروا شاهداً على هذا القول. فاطمة الزهراء (ع) أحضرت أم أيمن ، فقالت أم أيمن لأبي بكر: لن أشهد قبل أن أقرأ ما قاله الرسول صلى الله عليه وسلم عني ولا أشهد عليك يا حضرة الزهراء.

وقال: يا أبا بكر ، أقسم بالله ، أليس هذا ما قاله عني نبي الإسلام: أم أيمن من نساء الجنة؟

قال أبو بكر: هذا صحيح ، أعلم أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال فيك مثل هذا الشيء. قالت أم أيمن: أشهد أن الله رؤوف بعث به إلى الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ، وأنزل عليه هذه الآية الكريمة "وأتى ضل قربى حق" حتى النهاية [8] مات رسول الله صلى الله عليه وسلم على يده. أمر ربه ، وأعطاها لفاطمة الزهراء (ع) ، وجاء أمير المؤمنين علي (ع) وأدلى بنفس الشهادة.

كتب أبو بكر رسالة عن فدك وأعطاها لفاطمة الزهراء (ع). فلما رأى عمر هذه الرسالة سأل: ما هذه الرسالة؟ قال أبو بكر: فاطمة زعمت فدك وجلبت أم أيمن وعلي بن أبي طالب (ع) شاهدين على صدق ادعائها ، وشهدوا بصدق ادعاء الزهراء. لذلك كتبت هذه الرسالة وأعطيتها لزهرة حتى تكون فدك لها.

بعد سماع هذا الأمر ، أخذ عمر الرسالة من يد حضرة الزهراء (ع) ومزقها إلى أشلاء وقال: فدك غنيمة لجميع المسلمين.

يكتب صاحب الطوارخ: بعد أن اغتصب فدك كانت بيد المغتصبين حتى عهد عثمان بن عفان ، وأعطى عثمان بن عفان فدك لابنه المشترك مروان بن ، ومنذ ذلك الحين وحتى عهد عمر بن. كان عبد العزيز فدك في حيازة المروان ، وأكد عمر بن عبد العزيز أن حضرة الزهراء (عليه السلام) كان محقًا في فدك ، فرفض فدك للإمام الباقر (ع). ولما توفي عمر بن عبد العزيز اغتصب يزيد بن عبدالمك فدك. وبمجرد وصول صفة إلى السلطة أنكر فدك على أبناء علي بن أبي طالب (ع) ، ولكن منصور اغتصب فدك في عصره ، ومهدي عباسي بعد أن نفى منصور فداك على أبناء فاطمة الزهراء (ع). بعد المهدي ، اغتصب ابنه هادي فدك ، وبعد هادي أعطى مأمون فدك لأحفاد الزهراء.

كان فدك في حوزة أطفال فاطمة حتى وقت المتوكل وجعلهم غير ضروريين. عندما استولى المتوكل على الخلافة ، اغتصب فدك أيضًا. يكتب ابن شهر أشوب: قال هارون الرشيد ـ لعنه الله ـ لحضرة موسى بن جعفر: اكتشف حدود فدك ، حتى أنكرها عليك. قال حضرة موسى بن جعفر (ع): حد عدن ، والآخر سمرقند ، والثالث أفريقية ، والرابع سيف البحرات. قال هارون: بعد ذلك لن يتبقى لنا شيء. (وهذا يعني يا هارون أن كل هذه الدولة التي بين يديك تحت مرسوم الاغتصاب وسيكون من حق عائلتنا).

تيار النار

كتب محدث قمي في كتاب بيت الأحزان: كتب عمر بن الخطاب لمعاوية ؛ جئت إلى بيت أمير المؤمنين لإخراج علي من المنزل ، فقلت لفيضة خادم الرسول: قل علي أن يخرج من البيت ويبايع أبي بكر ، لأن المسلمين جميعًا. هي

التقيا أبو بكر.

فأجابت فزة: عليّ مشغول بالعمل ولا يمكنه الحضور إلى المسجد الآن.

قلت: اتركوا هذه الكلمات الأنثوية وقلوا علي أن يأتي ويبايع أبا بكر ، فإن لم يخرج أخرجه بالقوة.

كنا في هذا الحديث عندما جاءت فاطمة الزهراء من وراء الباب وقالت: أيها الضالون ، أيها الناس الذين أنكروا الله والنبي ، ماذا تقولون؟ ماذا تريد من حياتنا؟

قلت: يا فاطمة ، لماذا أرسلك ابن عمك للرد وهو نفسه جالس وراء ستار الحجاب؟

قالت فاطمة الزهراء: عمر بعصيتك جعلني أخرج من مكاني حتى أكمل دليلي عليك.

قلت: يا فاطمة اتركي هذه الأقوال الكاذبة وقصص النساء ، وقل لعلي أن يخرج من البيت ويبايع أبي بكر.

أجابتني فاطمة (ع) وقالت: لا تستحق الصداقة ولا عداوة. عمر! إنك تخيفني بحزب الشيطان عندما يكون حزب الشيطان ضعيفاً وضعيفاً.

قلت لفاطمة: إذا لم يخرج علي سأجمع الكثير من الحطب وأحرق هذا البيت بأهله ، أو سأقتل علي لأنه لم يبايع أبي بكر!

بعد هذه الأحاديث أخذت سوط الثعلب وأزعجت فاطمة الزهراء به ، وبعد ذلك قلت لخالد بن الوليد وآخرين: اجمعوا لي الحطب.

ثم قلت لفاطمة: الآن سأحرق هذا البيت مع أهله.

قالت فاطمة الزهراء (ع): يا عمر ، أنت عدو لله رسول وعلي ، قل هذا ودفع مقبض الباب بكلتا يديك ومنعتنا من الدخول. دفعت الباب بقوة ، ودفعت زهرة للخلف ، وأذيت يدي فاطمة بالسوط الذي كان في يدي ، لكنها تركت مزلاج الباب. لكن فاطمة الزهراء لم تفتح الباب. لكننا نسمع أنينه وبكاءه من ألم الجلد.

أثر بكاء فاطمة على قلبي لدرجة أنني كدت أفقد أعصابي وعدت من باب منزلها. ولكن في هذا الوقت تذكرت عداوة علي بن أبي طالب لسفك دماء شيوخ العرب ، فتذكرت سحر محمد الخبيث ، لذلك في ذلك الوقت عندما وضعت فاطمة الزهراء صدرها وذراعها لمنع الباب من الفتح. عالق خلف الباب. ركلت الباب بقوة حتى سمعت أنين زهرة وأنوها ، ظننت أن المدينة انقلبت رأسًا على عقب والمدينة تتحرك ، وفي هذا الوقت قالت زهرة:

"يا عبطة يا رسول الله! ماذا سيفعل مع حبيبك وابنتك ؟! آه ، أم فزة الفخدويني ، قتلنا في أحشاء الحمل: "

"أيها الأب الكريم ، يا رسول الله ، هل يجوز لهم أن يعاملوا ابنتك وحبيبك بهذه الطريقة؟" أوه ، خذ مساحتي! اقسم بالله ان الطفل الذي كان في بطني قتل ".

عندما فتحت باب منزل زهرة بالضغط ، رأيت أن زهرة كانت تتكئ على الحائط وكان ألم الدورة الشهرية يسيطر عليها وكانت تجري عملية إجهاض. عندما دخلت المنزل ، لاحظت فاطمة دخولي. لكن كان لدي غطاء من الغضب أمام عيني. عندما اقتربت زهرة مني ، صفعت قناع زهرة على وجهها لدرجة أن القرط سقط من أذنها وسقطت زهرة نفسها على الأرض.

حزن ذلك النبي

عندما استشهد رسول الله صلى الله عليه وسلم وغسل أمير المؤمنين علي (ع) جسده من تحت قميصه ، طلبت فاطمة أطهر من علي إظهار قميص نبي الله لتلك السيدة. فلما رأى علي هذا من الزهراء أخفى قميص رسول الله عن الزهراء. عندما استشهد نبي الإسلام ، أُعلن الحداد العام في المدينة المنورة.

عانى عامة الناس ، ولا سيما بني هاشم ، من كارثة كبيرة ، لكن في الوقت نفسه لم يغرق أحد في بحر الحزن مثل فاطمة. لم يعلم أحد إلا الله حزن زهرة وحزنها على هذه الكارثة الكبرى ، ولم يكن بالإمكان تخفيف حزن فاطمة الزهراء وحزنها. كل يوم جاء ، كان حزن فاطمة يتفاقم أكثر من اليوم السابق. لم تخرج فاطمة الزهراء من المنزل لمدة سبعة أيام ، وعندما جاء اليوم الثامن ، غادرت زهرة الأثر (ع) المنزل لتزور قبر والدها الكريم. كان يبكي ويتألم ، يتقدم نحو قبر الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) ، كانت تنورة ثوبه تتدلى على الأرض ، ولف عباءته حول رجليه ، وكان يبكي بشدة لدرجة أنه لفترة طويلة ، كانت الدموع تنهمر. لم تكن عيناه تُرى في أي مكان.

حالما اقترب حضرة الزهراء (ع) من قبر والدها الكريم وسقطت عيناها على قبر والده ، ألقت بنفسها على قبر والده وأغمي عليها. بعد مشاهدة هذا المشهد ، هرعت نساء المدينة إلى الزهراء. أحاطوا بها ورشوا الماء على وجهها وأعادوها إلى وعيها. ولما استعادت فاطمة الزهراء وعيها بكت بصوت عال وخاطبت والدها وقالت:

"قوّة وخناني بلاء وخزي عار ويد قاتل".

"زالت قوتي وانتهى تحملي ووبخني عدوي وحزني يقتلني".

أيها الأب الكريم تجولت وتساءلت بعدك ، صرت وحدي وحدي ، صمت صوتي وكسر ظهري بسبب مصيبتك.

"تاناغسا عيشي وتاكادار الظاهري"

"فشلت في الحياة وأصبحت أيامي مظلمة وكئيبة".

يا أبي ، من بعدك ، ليس عندي إينيس أو مسيو خوفي ، لا يوجد من يهدئني ويمنعني من البكاء ، لن تجف دموعي من محنتكم.

جاء شيوخ المدينة إلى الإمام علي (ع) فقالوا: يا أبا الحسن ، فاطمة الزهراء تبكي ليل نهار ، لا ننام بالليل بسبب بكاء فاطمة ، ولا نرتاح في النهار لكثرة. من العمل. نقول لك أن تقول لزهرة: إما أن تبكي ليلاً أو نهاراً. قال علي: حسنًا ، سأقوم بإيصال رسالتك إلى فاطمة. جاء أمير المؤمنين علي (ع) إلى حضرة فاطمة الزهراء (ع) وهي تبكي. ولما سقطت عينا فاطمة عليه خفت دموعه قليلا.

قال أمير المؤمنين علي لفاطمة الزهراء: يا بنت الرسول صلى الله عليه وسلم جاءني شيوخ المدينة فأتوا إليّ.

لقد طُلب مني أن أطلب منك الحداد على والدك سواء في الليل أو أثناء النهار. قالت فاطمة (ع): يا علي لن أتوقف طويلاً بين هؤلاء ، وسأغادر قريباً بين هؤلاء ، أقسم بالله أني لن أتوقف عن البكاء حتى ألتحق بوالدي رسول الله. قال أمير المؤمنين علي (ع): عندك السلطة.

قام ببناء غرفة في البقيع لفاطمة الزهراء (ع) ، والتي كانت تسمى "بيت الأحزان": ولما كان الصبح أرسلت فاطمة مظلومة (ع) الإمام الحسن والإمام الحسين (ع) من بيت الأحزان. كان يفعل ذلك ، وكانت تلك السيدة نفسها تتبعه بتعبير حزين وعيناها مغرورقتان بالدموع. من الصباح إلى المساء كان يتجول بين القبور ويذرف الدموع. عندما كان الليل ، كانت أميرة المؤمنين علي (ع) تأتي وتعيدهم إلى المنزل.

يقول الإمام الصادق (ع): كان في الدنيا خمسة بكاء كثير: آدم ، ويعقوب ، ويوسف ، وفاطمة الزهراء ، والإمام سجاد (ع).

لكن آدم عليه السلام ؛

لقد بكى كثيرًا من أجل فراقه من السماء لدرجة أن تأثير البكاء ترك على وجهه.

لكن يعقوب (ع)؛

بكى يوسف كثيراً لدرجة أنه أعمى. قالوا لحضرة يعقوب ما يلي: أقسم بالله ، سوف تتذكر يوسف (عليه السلام) كثيرًا لدرجة أنك ستعاني من مشقة كبيرة وتهلك.

لكن فاطمة الزهراء (ع) ؛

بكى كثيرا حدادا على أبيه الكريم حتى اشتكى أهل المدينة من بكائه. فقالوا لفاطمة: بكيك تحزننا. بعد ذلك كانت فاطمة الزهراء (ع) تذهب إلى قبور شهداء أحد وتبكي بقدر ما تشاء.

لكن يوسف عليه السلام.

بكى كثيرا حتى انزعج أهل السجن وحزنهم بكاءه ، فقالوا ليوسف عليه السلام: إما أن تبكي بالليل لنستمتع بالنهار ، أو نبكي في النهار حتى نتمكن من ذلك. نتمنى لك السلام في الليل.

لكن الإمام السجّاد (ع)؛

بكى حدادًا على والده قرابة أربعين عامًا. لا يضعون الطعام أمامه أبدًا حتى لا يبكي ، ولا يشرب الماء أبدًا حتى لا يبكي. [9]

وصايا جلالته

لما مرضت حضرة فاطمة أثر (ع) ومرضت أربعين يوما وكان من المؤكد أنها ستموت ، أرسلت إلى أمير المؤمنين علي (ع) وأم أيمن وأسماء بنت عميس. بعد ذلك قال لعلي: يا علي تلقيت خبر الموت ، فأنا ذاهب إلى الآخرة ، لن أنجو من هذا المرض حتى أنضم إلى والدي رسول الله صلى الله عليه وسلم ، أو علي ، استمع. لإرادتي.

أمر أمير المؤمنين علي (ع) كل من في الغرفة بالخروج ثم جلس على فراش حضرة فاطمة الزهراء وقال: ما هي إرادتك؟ قال حضرة الزهراء (ع): يا علي ، لم ترني أخونك في ذلك اليوم الذي كنت تتسكع فيه معي ، لم أتبع أمرك في هذا الوقت. قال الرسول الكريم: إني لا أشكو منك ، فأنت أحكم وأرحم وأكرم مني وألومك على معارضتي. أنا قلقة للغاية بشأن انفصالكما ، لكن ما الذي يمكنني فعله ، قضية "الموت" هذه لا يمكن حلها ، أقسم بالله أن مأساة الرسول صلى الله عليه وسلم وأنتم كبيرة للغاية ومؤسفة بالنسبة لي. ضياعكم أمر بالغ الأهمية صعب علي بسبب هذا اقول:

"إنا لله وإنا إليه راجعون".

من هذه المصيبة التي أحزنتني وأضرمت قلبي ، أقسم بالله أن هذه المصيبة هي مصيبة لا يستطيع أحد أن يخففها ، إنها نوع من الحزن لا يتغير.

بعد هذه المحادثات ، بكى كل من علي وفاطمة ، أخذ حضرة ساعاتي رأس فاطمة الزهراء المبارك (ع) في حجره وضغطه على صدره وقال لتلك السيدة: افعل ما تريد ، لأنني سأفي بإرادتك. وأنا أعطي الأولوية لعملي. قالت فاطمة الزهراء (ع): يا علي ، جزاكم الله خيرًا ، أوصيكم بالزواج من ابنة أختي الإمامة من بعدي ، لأن الرجل مجبر على أن يتزوج. الإمام لطيف مع أطفالي مثلي. يا علي ، ابني لي تابوتًا رأيت الملائكة تبنيه لي وكان هذا التابوت أول نعش بني على الأرض. يا علي لا تدع أحد هؤلاء الذين ظلموني واغتصبوا حقوقي يحضر جنازتي ويصلي على جثتي. لأنهم عدوي وعدو رسول الله صلى الله عليه وسلم. وبالمثل ، لا تدع أحد أتباعه يصلي على جسدي ، ولا يدفنني في الليل وكل عيون الناس نائمة.

يقول الإمام الصادق (ع): لما كانت فاطمة الزهراء تحتضر ، ورثت لأمير المؤمنين علي: يا علي ، بمجرد وفاتي ، تحممني بنفسك وتكفينني وتصلي على جسدي وترحل. أنا وحدي ، تدخل القبر. تغطيني ، تسكب التراب على قبري وتجعله أملسًا ، لما دفنتني ، اجلس أمام وجهي ، لأنك تقرأ القرآن وتصلي ، لأن هذه هي الساعة التي يجب أن يكون فيها الموتى مع الأحياء ، و لا تخبرني عن مكان دفني حتى يوم القيامة.

استشهاده

روى الشيعة والسنة عن زوجة أبي رفيع (أسماء بنت عميس) قالت: في ذلك المرض استشهدت فاطمة مرزية (ع) ، كنت أرضعها ، كان من الأيام التي خرج فيها مرض تلك السيدة تمامًا. وقد وجد وعلي بن أبي طالب عليه السلام ذهب أيضًا باحثًا عن عمل. فقالت لي فاطمة الزهراء (ع): أحضري بعض الماء لأستحم وأغتسل جسدي. أحضرت له الماء ، وقامت تلك السيدة ، واستحممت ، وارتدت ملابس جديدة ، ثم أمرتني بنشر سريري في منتصف المنزل. لقد نفذت أمر تلك السيدة ، وكانت فاطمة مرزية (ع) مستلقية على القبلة وقالت: سأموت من الدنيا.

يكتب علامه مجلسي: توفيت فاطمة أثر (ع) بين المغرب والعشاء ، ولما كانت تحتضر ، علقت بحدة وقالت:

"السلام على جبريل ، السلام على رسول الله صلى الله عليه وسلم مع رسوله في قلبك وفي قلبك وفي حضرة السلام".

بعد هذه الكلمات قال: ما أراه أنت ترى

لقد طُلب مني أن أطلب منك الحداد على والدك سواء في الليل أو أثناء النهار. قالت فاطمة (ع): يا علي لن أتوقف طويلاً بين هؤلاء ، وسأغادر قريباً بين هؤلاء ، أقسم بالله أني لن أتوقف عن البكاء حتى ألتحق بوالدي رسول الله. قال أمير المؤمنين علي (ع): عندك السلطة.

قام ببناء غرفة في البقيع لفاطمة الزهراء (ع) ، والتي كانت تسمى "بيت الأحزان": ولما كان الصبح أرسلت فاطمة مظلومة (ع) الإمام الحسن والإمام الحسين (ع) من بيت الأحزان. كان يفعل ذلك ، وكانت تلك السيدة نفسها تتبعه بتعبير حزين وعيناها مغرورقتان بالدموع. من الصباح إلى المساء كان يتجول بين القبور ويذرف الدموع. عندما كان الليل ، كانت أميرة المؤمنين علي (ع) تأتي وتعيدهم إلى المنزل.

يقول الإمام الصادق (ع): كان في الدنيا خمسة بكاء كثير: آدم ، ويعقوب ، ويوسف ، وفاطمة الزهراء ، والإمام سجاد (ع).

لكن آدم عليه السلام ؛

لقد بكى كثيرًا من أجل فراقه من السماء لدرجة أن تأثير البكاء ترك على وجهه.

لكن يعقوب (ع)؛

بكى يوسف كثيراً لدرجة أنه أعمى. قالوا لحضرة يعقوب ما يلي: أقسم بالله ، سوف تتذكر يوسف (عليه السلام) كثيرًا لدرجة أنك ستعاني من مشقة كبيرة وتهلك.

لكن فاطمة الزهراء (ع) ؛

بكى كثيرا حدادا على أبيه الكريم حتى اشتكى أهل المدينة من بكائه. فقالوا لفاطمة: بكيك تحزننا. بعد ذلك كانت فاطمة الزهراء (ع) تذهب إلى قبور شهداء أحد وتبكي بقدر ما تشاء.

لكن يوسف عليه السلام.

بكى كثيرا حتى انزعج أهل السجن وحزنهم بكاءه ، فقالوا ليوسف عليه السلام: إما أن تبكي بالليل لنستمتع بالنهار ، أو نبكي في النهار حتى نتمكن من ذلك. نتمنى لك السلام في الليل.

لكن الإمام السجّاد (ع)؛

بكى حدادًا على والده قرابة أربعين عامًا. لا يضعون الطعام أمامه أبدًا حتى لا يبكي ، ولا يشرب الماء أبدًا حتى لا يبكي. [9]

وصايا جلالته

لما مرضت حضرة فاطمة أثر (ع) ومرضت أربعين يوما وكان من المؤكد أنها ستموت ، أرسلت إلى أمير المؤمنين علي (ع) وأم أيمن وأسماء بنت عميس. بعد ذلك قال لعلي: يا علي تلقيت خبر الموت ، فأنا ذاهب إلى الآخرة ، لن أنجو من هذا المرض حتى أنضم إلى والدي رسول الله صلى الله عليه وسلم ، أو علي ، استمع. لإرادتي.

أمر أمير المؤمنين علي (ع) كل من في الغرفة بالخروج ثم جلس على فراش حضرة فاطمة الزهراء وقال: ما هي إرادتك؟ قال حضرة الزهراء (ع): يا علي ، لم ترني أخونك في ذلك اليوم الذي كنت تتسكع فيه معي ، لم أتبع أمرك في هذا الوقت. قال الرسول الكريم: إني لا أشكو منك ، فأنت أحكم وأرحم وأكرم مني وألومك على معارضتي. أنا قلقة للغاية بشأن انفصالكما ، لكن ما الذي يمكنني فعله ، قضية "الموت" هذه لا يمكن حلها ، أقسم بالله أن مأساة الرسول صلى الله عليه وسلم وأنتم كبيرة للغاية ومؤسفة بالنسبة لي. ضياعكم أمر بالغ الأهمية صعب علي بسبب هذا اقول:

"إنا لله وإنا إليه راجعون".

من هذه المصيبة التي أحزنتني وأضرمت قلبي ، أقسم بالله أن هذه المصيبة هي مصيبة لا يستطيع أحد أن يخففها ، إنها نوع من الحزن لا يتغير.

بعد هذه المحادثات ، بكى كل من علي وفاطمة ، أخذ حضرة ساعاتي رأس فاطمة الزهراء المبارك (ع) في حجره وضغطه على صدره وقال لتلك السيدة: افعل ما تريد ، لأنني سأفي بإرادتك. وأنا أعطي الأولوية لعملي. قالت فاطمة الزهراء (ع): يا علي ، جزاكم الله خيرًا ، أوصيكم بالزواج من ابنة أختي الإمامة من بعدي ، لأن الرجل مجبر على أن يتزوج. الإمام لطيف مع أطفالي مثلي. يا علي ، ابني لي تابوتًا رأيت الملائكة تبنيه لي وكان هذا التابوت أول نعش بني على الأرض. يا علي لا تدع أحد هؤلاء الذين ظلموني واغتصبوا حقوقي يحضر جنازتي ويصلي على جثتي. لأنهم عدوي وعدو رسول الله صلى الله عليه وسلم. وبالمثل ، لا تدع أحد أتباعه يصلي على جسدي ، ولا يدفنني في الليل وكل عيون الناس نائمة.

يقول الإمام الصادق (ع): لما كانت فاطمة الزهراء تحتضر ، ورثت لأمير المؤمنين علي: يا علي ، بمجرد وفاتي ، تحممني بنفسك وتكفينني وتصلي على جسدي وترحل. أنا وحدي ، تدخل القبر. تغطيني ، تسكب التراب على قبري وتجعله أملسًا ، لما دفنتني ، اجلس أمام وجهي ، لأنك تقرأ القرآن وتصلي ، لأن هذه هي الساعة التي يجب أن يكون فيها الموتى مع الأحياء ، و لا تخبرني عن مكان دفني حتى يوم القيامة.

استشهاده

روى الشيعة والسنة عن زوجة أبي رفيع (أسماء بنت عميس) قالت: في ذلك المرض استشهدت فاطمة مرزية (ع) ، كنت أرضعها ، كان من الأيام التي خرج فيها مرض تلك السيدة تمامًا. وقد وجد وعلي بن أبي طالب عليه السلام ذهب أيضًا باحثًا عن عمل. فقالت لي فاطمة الزهراء (ع): أحضري بعض الماء لأستحم وأغتسل جسدي. أحضرت له الماء ، وقامت تلك السيدة ، واستحممت ، وارتدت ملابس جديدة ، ثم أمرتني بنشر سريري في منتصف المنزل. لقد نفذت أمر تلك السيدة ، وكانت فاطمة مرزية (ع) مستلقية على القبلة وقالت: سأموت من الدنيا.

يكتب علامه مجلسي: توفيت فاطمة أثر (ع) بين المغرب والعشاء ، ولما كانت تحتضر ، علقت بحدة وقالت:

"السلام على جبريل ، السلام على رسول الله صلى الله عليه وسلم مع رسوله في قلبك وفي قلبك وفي حضرة السلام".

بعد هذه الكلمات قال: ما أراه أنت ترى

هل ترى قلت لتلك السيدة: ماذا ترى؟ قال: هذا هو موكب السماء. هذا جبريل عليه السلام ، هذا نبي الله عليه الصلاة والسلام يقول لي: يا بنتي ، تعالي إلينا ، فالنعمة التي لديك أمامك خير لك.

 عن زيد بن علي بن الحسين (ع): في زمن استراحة حضرة الزهراء (ع) سمع أهل المجلس صوت الملائكة الناعم وشتموا أفضل العطور.

تقول أسماء بنت عميس: قالت لي فاطمة مرزية (ع) أن أحضر لها الماء ، فاغتسلت تلك السيدة وغسلت ثيابها ، ثم اضطجعت في مواجهة القبلة وشدت عليها الثوب ، قالت لي ، على سبيل المثال. ساعة انتظر واتصل بي ، إذا رأيت أنني لم أجب عليك ، فاعلم أنني قد توفيت وانضممت إلى والدي الكريم. بعد ساعة من الانتظار اتصلت أسماء بتلك السيدة ولم تسمع جوابا ، اتصلت للمرة الثانية يا بنت محمد مصطفى (عليه السلام) ، يا بنت أفضل أولاد آدم ، يا بنت محمد ، يا بنت محمد. خير ماشي على الأرض يا بنت تلك التي وصلت إلى مرتبة "إطار أقواس عدن" ليلة الصعود. "يعني أن نبي الله كان أقرب إلى الله مثل عينين أو أقل".

ولما لم يسمع جوابا نزع ذلك الثوب عن فاطمة أثر (ع) وبمجرد أن خلع الثوب رأى فاطمة الزهراء قد ماتت. وضع اسمه على جسد بيبي ، وقبل جسده ، وقال: عندما تذهب إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ، أنقل إليه تحياتي. في هذا الوقت جاء حسنين (ع) فقال: يا أسماء ، لماذا أمنا نائمة في هذا الوقت؟ قالت أسماء: والدتك لم تنام بل وصلت إلى رحمة الله. ألقى الإمام الحسن مجتبي (ع) بنفسه على جسد أمه ، وقبل وجهها ، وقال: يا أمي ، تحدث معي قبل أن تغادر روحي جسدي. كما ألقى الإمام الحسين (ع) بنفسه عند قدمي والدته. كان يقبّل قدمي أمه ويقول: أمي أنا ابنك حسين ، تحدث معي قبل أن ينكسر قلبي وأموت. قالت أسماء لحسنين (ع): اذهب وأخبر والدك الكريم بوفاة والدتك. انتقل حسنين (ع) إلى جانب أبيه ، وعندما كانوا جالسين بالقرب منه ، صرخوا بصوت عالٍ. ركض الصحابة للقائه وقالوا: الله لا يبكي عينيك ، فلماذا تبكي؟ قال حسنين عليه السلام: فقدنا أمنا. عندما سمع أمير المؤمنين علي (ع) بهذا الخبر الفظيع سقط على الباب.

في هذا الوقت قال أمير المؤمنين علي (ع): يا فاطمة ، من أعزّي من بعدك؟ وفي رواية أخرى ، كان النبي في المسجد فور سماعه الخبر الفظيع أغمي عليه ، ورُش الماء على وجه النبي حتى استعاد وعيه. بعد ذلك حمل حسنين (ع) وجاء إلى فاطمة الزهراء (ع).

كتب العلامة مجليسي في المجلد العاشر من بيهار: عندما توفيت حضرة فاطمة الزهراء (عليها السلام) ، غنى أمير المؤمنين علي (ع) القصائد التالية:

نفسي علي الزفارات محاصر

لا خير بعد ذلك في الحياة ، ولكن الدموع تخاف من إطالة العمر.

"روحي محبوسة في أنيني ، أتمنى أن تخرج روحي بأنيني ، لن يكون هناك خير في حياتي من بعدك ، إلا أنني أبكي خوفًا من إطالة أمد حياتي".

قيامة قداسته وشفاعته

يقول الإمام الباقر (ع): سيقف حضرة فاطمة الزهراء (ع) بجانب النار يوم القيامة ، في ذلك اليوم يكتب بين عيني الجميع ، سواء كانوا مؤمنين أو كافرين. في ذلك اليوم سيُنقل أحد محبي أهل البيت إلى جهنم.

عندما أحضروها بالقرب من حضرة الزهراء (ع) ، قرأت تلك السيدة على جبين الشخص أن هذا الشخص صديق لزهراء وأولادها. في هذا الوقت تقول فاطمة الزهراء (ع): يا إلهي ، دعوتني فاطمة ووعدتني بإنقاذ أصدقائي من نار جهنم ، ووعدك حق ، ولن تخلف وعدك.

ردا على ذلك قال الله رؤوف: يا فاطمة قلت الصدق ، صحيح أنا سميتك يا فاطمة خلصتك ومن يحبك والأئمة الذين ولدوا من أولادك من نار جهنم. وعدي حق ولن أعدك خلف. لقد أمرت بنقل هذا الشخص إلى الجحيم حتى تتشفع له وأقبل شفاعتك له أيضًا ، حتى تعرف الملائكة والأنبياء الذين قرأتم أمامي العظمة والكرامة التي لديكم. فهو مؤمن خذ يده وخذه إلى الجنة.

يقول الرسول الكريم: في بادية محشر يقول: اللهم احكم بيني وبين الناس الذين ظلموني ، اللهم احكم بيني وبين الذين استشهدوا أولادي.

نداء من الله سبحانه وتعالى: أسألني يا حبيبي وابن رسولي لأشفعك معي لأقبل شفاعتك ، وأعاقبه.

في هذا الوقت تقول فاطمة الأثر (ع): يا رب اغفر لي أولادي والشيعة من أولادي ومحبي أولادي ، وفي ذلك الوقت ستأتي دعوة من الله رؤوف: أين الأطفال ، الشيعة وأصدقاء الزهراء وأصدقاء أولادها؟ إنهم يأتون عندما تحتجزهم ملائكة الرحمة من جميع الجهات ، فتتقدم فاطمة مرزية (ع) وترشدهم إلى الجنة.

يقول الصادق المحمد (ع): عندما يأتي يوم القيامة يجمع الله القدير الخلق الأول والأخير في أرض واحدة ، وبعد ذلك ينادي من الله الحكيم: أغمض عينيك. في هذا الوقت كان حضرة الزهراء (عليه السلام) يمتطي حصان السماء ويتبعه سبعون ألفًا من الملائكة. ستنزل فاطمة الأثر (ع) في إحدى المناصب المشرفة في يوم القيامة ، وهي تحمل قميص الإمام الحسين (ع) الملطخ بالدماء.

سمين

يقول مه مرزيه (ع): الله هذا القميص لابني وأنت تعلم ما فعلوا به .. الله رؤوف يقول: سأفعل ما يرضيك.

تقول فاطمة أطهر: اللهم أنقم لي من قتلة حسين.

كثير من فضائله ومعجزاته

وروى ابن شهر عشوب وقطب رواندي أن أمير المؤمنين علي (ع) احتاج يوماً إلى قرض ، رهنوا خيمة فاطمة الزهراء (عليها السلام) لرجل يهودي اسمه زيد ، واقترضوا بعض الشعير. ثم أخذ اليهودي تلك الخيمة إلى بيته ووضعها في الزنزانة. عندما حلّ الليل ، جاءت المرأة اليهودية إلى تلك الزنزانة ، ورأت ضوءًا ينبعث من تلك الخيمة يضيء الزنزانة بأكملها ، وعندما رأت المرأة هذا الوضع الغريب ، ذهبت إلى زوجها وأخبرت ما رأته ، الرجل اليهودي. بعد سماع ذلك ، تفاجأ ونسي أن خيمة حضرة فاطمة كانت في ذلك المنزل. اندفع بسرعة ودخل تلك الغرفة ورأى أن نصف قطر الخيمة هو شمس السماء المعصومة التي أضاءت المنزل مثل بدر منير.

اندهش الرجل اليهودي من رؤية ذلك. ثم ركض الرجل اليهودي وزوجته إلى منزل قريبهما وكان ثمانون منهم حاضرين واستنيروا جميعًا على نور الإسلام بمباركة أشعة خيمة حضرة الزهراء.

وروى ابن بابوية في وثيقة صحيحة عن الإمام الحسن (ع) أن النبي قال: ليلة الجمعة وقفت فاطمة (ع) في محرابها ، وكانت تعمل في خدمة العلي ، واستمرت في الركوع والسجود والوقوف. الدعاء حتى تشرق الشمس سمعت أنه كان يصلي باستمرار ، ويذكر أسماء المؤمنات والمؤمنات ويدعو لهم كثيرًا. ثم قلت يا أمي لماذا لم تصلي لنفسك بل تصلي على الآخرين فقالت أمي: يا بني الجار إذن يا بني تصلي من أجل المؤتمر أولا ونفسك أخيرًا. وروى الشيخ كيليني عن حضرة الصادق (ع) أنه قال: ليس في الأرض نبتة طاهرة ونافعة مثل الرجلة ، وهي نبات أمي فاطمة (ع). ثم قال: لعن الله الأمويين الذين يسمون خارفة "بقالة الحماة" لما كان لديهم من حقد وعداوة معنا ومع والدتي فاطمة (ع).

وهناك رواية أخرى أن الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم سأل أصحابه في يوم من الأيام عن حقيقة المرأة.

قال الصحابة: المرأة عورات

قال: بأي حال المرأة أقرب إلى الله؟

ولم يعرف الصحابة الجواب فلما سمعت فاطمة هذا قالت: أقرب المرأة إلى الله أنها تلتصق ببيتها ولا تخرج من البيت.

قال حضرة رسول (ع): فاطمة جزء من جسدي.

عن جابر بن عبد الله الأنصاري: مضت أيام قليلة قبل أن يأكل الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ، أتوا إلى بيوت نسائهم ، ولم يجدوا ما يأكلونه ، فأتوا إلى بيت حضرة الزهراء. (ع) ، أحضر حضرة الزهراء (ع) وعاء به طعام ساخن.

قال صلى الله عليه وسلم: "هذا ما قلته من عند الله أن الله يرزق من يشاء بغير حساب" من أين يأتي هذا الطعام؟ قال حضرة: إنه من عند الله ، إن الله يعطي الرزق لمن شاء.

قال النبي صلى الله عليه وسلم: "الحمد لله الذي لم يؤمن حتى لو رأيت طريق زكريا إلى مريم ، إذا دخل الناس ووجدهم ، فوجدهم في الرزق". أشكر الله على عدم قتلي حتى رأيت في ابنتي ما رآه زكريا لمريم. فكان كلما جاء إليها ليجد معها رزقًا فيقول: يا مريم ، من أين هذا؟ كانت مريم (عليها السلام) تقول: إنها من عند الله ، يعطي الله الرزق لمن يشاء.

بعد أن اغتصب أبو بكر فدك وأكمل حضرة فاطمة (ع) الإثبات ، اضطر أبو بكر أخيرًا إلى إعطاء خطاب رفض فدك لتلك السيدة. أخذ عمر السيد والوثيقة ، ومزق بها التفاصيل ، لعنت السيدة المظلومة عمر وقالت: يا ابن خطاب ، مزقت رسالتي ، دمق الله بطنك. لذلك ، استجابت صلاة النبي ، وفتحت بطن عمر على يد أبو اللولو كاشاني القوية.

وقد ذكر سيف النزار الطوسي في سنن الجامعة أن أحد المنافقين بالمدينة المنورة وبخ الإمام علي (ع) في عرضه على الزهراء (ع). قال: يا علي أنت منجم الرحمة والأدب وأشجع المقاتلين العرب ، فلماذا أردت امرأة لا يصل ذوقها إلى الليل. إذا كنت تريد ابنتي ، فسأفعل ذلك حتى يمتلئ جسدها بالجمال من بيتي إلى منزلك.

قال أمير المؤمنين علي (ع): هذا العمل بالقدر لا بالتخطيط. "الحكم الله العلي الكبير" لا يعنينا بالممتلكات الدنيوية. فخرنا ليس بالأفعال ولا بالملكية ، وكبريائنا ليس بالأفعال ولا بالدراهم والدينار.

ولما أنزل أمير المنين علي (ع) رزيخ واد بحكم القضاء ، وصل إليه نداء. يا علي ارفع رأسك لتثبت قوة الحق وانظر إلى جسد بنت النبي محمد (صلى الله عليه وسلم). رفع الرسول الكريم رأسه المبارك ورأى الحجاب من فوق رأسه إلى عرش الله في نور النهار وتحت العرش بدا له حقلاً شاسعًا ، كان هذا الحقل مليئًا بالإبل السماوية ، وكان ثقلها ذهبًا ، المسك والعنبر وعلى كل ناقة عبد مثل مهر تابان ومقاليد كل ناقة في يد عبد مثل سارو خرامان ، قالوا: هذا هو درع فاطمة بنت محمد المصطفي (ع). أتى

قالت حضرة فاطمة الزهراء (ع): على الرغم من أنك سمعت انتقادات المنافقين عنا ، فقد رأيت نظامنا.

في أحد الأيام ، عاد حضرة أمير المؤمنين علي (ع) إلى المنزل ورأى أن حضرة الزهراء (عليها السلام) مريضة. فلما رأى شدة المرض وحمى تلك السيدة ، أمسك رأسها في حجره ونظر إلى وجهها وبكى وقال: يا فاطمة ماذا تريدين؟ اسألني

قال لي من الحياء والعفة: يا ابن عمي لا أريد منك شيئًا. أصر أمير المؤمنين علي (ع) مرة أخرى. لم يقبل الجلالة ، فقال: قال أبي رسول الله صلى الله عليه وسلم:

لا تسألي زوجك أمير المؤمنين علي لئلا يخجل. قال حضرة: يا فاطمة ، قل لي ما تريد روحك. قال: الآن بعد أن حلفت ما دامت الرمان على هذه الحال خير. نزل أمير المؤمنين علي (ع) من البيت وسأل أصحابه عن الرمان فقالوا: انتهى الموسم طبعا أحضروا الرمان لشمعون. وصل قداسته إلى باب بيت شمعون وطرق الباب. فخرج شمعون فرأى أسد الله الغالب واقفًا ، فقال: ما الذي جعلك تضيء بيتي؟

 قال حضرة: سمعت أنهم أحضروا لكم رمانات من الطائف ، إذا بقي شيء بِعوني ، وهو ما أريد أن آخذه من أجل مرض أحد الأحباء. قال: ما بيعت تضحيتي من زمان. علم ذلك الإمام أنه لم يبق سوى واحد. قال: اسأل ، لعله بقي رقم ولن تعرف. قال: أعلم عن بيتي.

كانت زوجته تقف خلف الباب وسمعت الحديث ، فقالت: يا شمعون ، لقد خبأت ثمرة رمانة تحت الأوراق ، فذهبت وأتت بها إلى النبي. وأعطى حضرة شمعون أربعة دراهم ، قال شمعون: يا علي ثمن هذه الرمان نصف درهم. قال حضرة: زوجتك حفظتها لنفسها وذهبت إلى البيت.

ولكن في الطريق سمع صوت أنين ضعيف وغريب ، تبعه ووصل إلى الأنقاض ، فرأى شخصًا غريبًا ومريضًا وحيدًا ملقى على الأرض ويشتكي بسبب ضعفه ومرضه. أن الإمام رحيم جلس على سريره وأمسك رأسه في حجره وسأل: كم يوم مرضت؟ قال الرجل: أيها الشاب الصالح أنا من أهل المدائن وأنا مريض ، وأنا مدين ، وأنا على السفينة منذ فترة ، وقد أتيت إلى هذه البلاد لأبلغ. خدمة أمير المؤمنين علي (ع) ليشفى ديني ، لكنني مرضت واضطررت.

قال حضرته: كان في هذه المدينة رمانة كنت آخذها لمريض عزيز ، لا أستطيع أن أحرمك الآن ، سأعطيك نصفه وأحتفظ بالنصف الآخر له. لذلك قطع ثمرة الرمان إلى نصفين في يد مبارك ووضعها في فم المريض حتى زوال نصف ثمرة ثم قال: هل تريد أي شيء آخر؟ قال: أنا قلقة جدًا ، إذا استطعت أن تفعل النصف الآخر ، سأكون ممتنًا جدًا.

خفض الرسول الكريم رأسه وخاطب نفسه: يا علي إعتني بهذا الرجل المريض الذي سقط في هذا الخراب الغريب. ربما سيتم توفير وسيلة أخرى لفاطمة. ثم أعطاه النصف الآخر من ثمرة الرمان وعندما انتهى صلى المريض الكفيف.

خرج حضرة من الأنقاض خالي الوفاض ، يفكر ويتساءل ما الجواب الذي يعطيه لزهراء (ع) ، لأنه وعدها بحبات الرمان. كان يتعرق ببطء ويخجل حتى وصل إلى المنزل وخجل من دخوله ، فوضع رأس مبارك داخل المنزل ليرى ما إذا كان هذا المخدر نائمًا أم مستيقظًا. لقد رأى تلك السيدة تتعرق وتجلس ، ويوجد أمام تلك السيدة صحن رمان ليس من رمان العالم ، وهي تأكل! كان سعيدا واستفسر عن الحدث.

قال حضرة فاطمة ع. أنه من علي ، يجب أن آتي به إلى السيدة نسوان فاطمة.

كما يقول الله تعالى: "أتيت بعشر حسنات" (من عمل عملاً واحداً يؤجر في الدنيا عشر حسنات).

 

ومن الأحداث المهمة في حياة حضرة الزهراء صلى الله عليه وسلم:

 

1. تواطؤ حضرة فاطمة (ع) في تحمل معاناة المسلمين واضطهادهم ونفي وحصار آل الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم في فروع أبي طالب لمدة ثلاث سنوات على يد قريش.

 

2. وفاة والدته خديجة كوبري (عليها السلام) في السنة العاشرة من النبوة ، قبل هجرة الرسول الكريم بثلاث سنوات ، بعد تحريرها من حصار فروع أبي طالب.

 

3. الهجرة من مكة المكرمة إلى المدينة المنورة في ربيع الأول السنة الثالثة عشر من النبوة مع آل بيت الرسول صلى الله عليه وسلم وغيرهم من المسلمين.

 

4. التخفيف من آلام الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) وآلامه في أسفاره وحملاته.

 

5. علي بن أبي طالب (ع) مقترح على حضرة الزهراء (ع) ووافق عليه الرسول الكريم (ص) وحضرة الزهراء (ع).

 

6. عقد قران حضرة الزهراء (ع) على الإمام علي (ع) في السنة الثانية للهجرة.

 

7. ولادة الإمام الحسن مجتبي (ع) أول أبناء الأسرة في منتصف شهر رمضان من السنة الثالثة (أو الثانية) من الهجرية.

 

8. ولد الإمام الحسين (ع) في شعبان في السنة الرابعة (أو الثالثة) للهجرة ، وزينب كوبري في السنة الخامسة للهجرة ، وأم كلثوم في السنة السابعة للهجرة.

 

9- وقوع غزوة أحد ومقتل بعض الصحابة المقربين من الرسول صلى الله عليه وسلم ومنهم حمزة عمه في شوال من السنة الثالثة للهجرة وحزن ودموع فاطمة الزهراء عليها السلام. ) خلال استشهاد حمزة (رضي الله عنه).

 

10- وقوع غزوة خيبر بين المسلمين واليهود ، وانتصار الرسول الكريم (ص) في هذه الحرب ، ومنح حديقة فدك (من أراضي خيبر) لابنته فاطمة الزهراء (ع) ، في السنة السابعة الهجرية.

 

11. وقوع المبلة بين الرسول صلى الله عليه وسلم ونصارى نجران ، ووجود حضرة علي (ع) وفاطمة الزهراء (ع) وحسينين (ع) مع النبي صلى الله عليه وسلم في هذه المباحلة.

 

12. الوفاة المأساوية لوالده حضرة محمد (صلى الله عليه وسلم) في 28 صفر من السنة الحادية عشرة الهجرية ، والحزن الشديد على حضرة فاطمة (ع) في هذه النكبة وحدادها.

 

13. انتخاب أبي بكر بن أبي قحافة للخلافة ، من قبل مجموعة من المهاجرين وأنصار المدينة المنورة ، بعد وفاة نبي الإسلام ، في السنة الحادية عشرة للهجرة.

 

14- احتجاج الإمام علي (ع) وأنصار أهل البيت (ع) على انتخاب أبي بكر واعتصام مجموعة من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم في بيت فاطمة الزهراء (ع). ).

 

15- هجوم أعوان الخليفة الأول بأمر عمر بن الخطاب على منزل فاطمة الزهراء (ع) لفض اعتصام أتباع أهل البيت (ع) وطرد الإمام قسراً. علي (ع) ومبايعته لأبي بكر.

 

16. رفض فاطمة (ع) إخلاء زوجها علي (ع) بالقوة وإغلاق باب المنزل في وجه المسؤولين الحكوميين.

 

17. كسر عملاء الخليفة حرمة آل النبي صلى الله عليه وسلم ، بإحراق باب بيت فاطمة (ع) وإتلاف باب فاطمة (عليه السلام) نصف المحترق.

كسر جانب ذلك الحضرة ، أثناء الدخول عنوة إلى المنزل وأخذ حضرة علي (ع) إلى المسجد النبي (عليه السلام).

 

18. إجهاض فاطمة (ع) بعد الهجوم الوحشي لعملاء الخليفة وضغط فاطمة الزهراء (ع) بين الحائط وباب بيت النبي نصف المحروق.

 

19. اغتصاب فدك حديقة فاطمة الزهراء (عليها السلام) من قبل الحكومة في ذلك الوقت وبفضل عمر بن الخطاب لهذا النبي بتمزيق وثيقة ملكية فدك.

 

20. ذهاب فاطمة الزهراء (ع) إلى المسجد النبوي الشريف وخطابها المبرر والاحتجاج على السلوك اللائق للخليفة وحاشيته.

 

21. بداية مرض فاطمة الزهراء (ع) طويل الأمد وانعزالها وبُعدها عن الناس.

 

22. عدم سماح فاطمة الزهراء (عليها السلام) لأبي بكر بن أبي قحافة وعمر بن الخطاب بلقائها.

 

23. التقى أبو بكر وعمر بفاطمة الزهراء (ع) بوساطة الإمام علي (ع) وفاطمة الزهراء (ع) معبراً بوضوح عن عدم رضاها عنهما.

 

24. وصية فاطمة الزهراء (عليها السلام) لزوجها الإمام علي (ع) في آخر أيام حياتها.

 

25. استشهاد فاطمة الزهراء (ع) الابنة الصغيرة للنبي الكريم (صلى الله عليه وسلم) بعد 95 يوما فقط من وفاته ، في الثالث من جمادى الثانية ، السنة الحادية عشرة للهجرة.

 

26- الاستحمام وتكفين جسد فاطمة الزهراء (ع) الطاهر على يد الإمام علي (ع) بمساعدة أسماء بنت عميس ، وتشيع جنازتها من قبل بعض النبلاء الشيعة ، ودفنها ليلاً بعيداً عن أعين الآخرين. بأمرها الخاص فاطمة الزهراء (س).

 

 

صلاة نور هذا النبي

بسم الله

بِسمِ اللهِ النُّور بِسمِ اللهِ نُورٌ عَلی نُور بِسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمورَ بِسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النُّورِ اَلحمِدُ لِلهِ الَّذی خَلَقَ النُورَ مِنَ النُّورَ و انزَلَ النُّورَ عَلَیُ الطُّورَ کتابٍ مَسطُور فی رِقٍ مَنشُورِ بقدرٍ مَقدُور عَلی نَبِیٍ مَحبُور الحمَدُلِلهِ الَّذی هُوَ بِالعِّزِ مَذکُور وَ بِالفَخرِ مشهور وعلي السرائع والضرع أشكركم والصلاة والسلام على سيدنا محمد وإله الطاهر.

اللهم صلي على حضرة فاطمة الزهراء (ع).

بسم الله

اللهُمَ صَلِّ عَلَی الصِّدیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکیَّهِ حبیبَهِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ اُمِّ اَحِبائِکَ وَ اَصفِیائِکَ الَّتِی انتَجَبتَها وَ فَضَّلتَها وَ اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالَمینَ اللّهُمَ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّن ظَلَمَها وَ استَخَفَّ بِحَقِّها وَ کُنِّ التائِرَ اللهمَ بِدَمِ اَولادِها اللهُمَ وَ کما جَعَلتَها اُمَّ الاَئِمَهِ الهُدی وَ حَلیلَهَ صاحِبِ الِلّواءِ وَ الکَریمَهَ عِندَ المَلاَءِ الاعلی فَصَلِّ عَلَیها وَ عَلی اُمِّها صَلَوهً تُکرِمُ بِها وَجهَ ابیها مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعیُنَ ذُرِّیَّتها وَ ابلِغهُم عَنّی فی هذِهِ السّاعَهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ.

نعمة أخرى له

بسم الله

الّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اهلِ بَیتِهِ وَ صَلِّ علیُ البَتُولِ الطاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ المَعصُومَهِ التَقّیَّهِ النَّقیَّهِ الرَّضیَّهِ الزَّکیَّهِ الرَّشیدَهِ المَظلومَهِ المَقهُورَهِ المَغصُوبهِ حَقُّها المَمنُوعَهِِ اِرثُها المَکسُورَهِ ضِلعُها المَظلُومِ بَعلُها المَقتُولِ وَلَدِها فاطِمَهِ بِنتَ رَسُولِک وَ بِضعَهِ أَحمَدِ وَ صَمیمِ قَلبُهُ وَ فِلذَهِ کَبِدِ.[10]

 

وجه حضرة فاطمة (عليه السلام) يوم القيامة

الصحوة والقيامة من أصعب اللحظات وأروعها في مستقبل البشرية ، وهو الوقت الذي يفكر فيه الأبرياء عليهم السلام دائمًا ويغمى عليهم أحيانًا من الخوف منه. كانت فاطمة عليه السلام كذلك كذلك ، وفكرت في ذلك الوقت أكثر ، ففكرة العودة إلى الحياة ، وعُريان الناس يوم القيامة ، وتقديمهم أمام عدل الله ، ونحو ذلك ، جعلها حزينة. .

يقول أمير مؤمنان علي عليه السلام: "ذات يوم جاء نبي الله صلى الله عليه وسلم إلى فاطمة عليه السلام فوجدها حزينة فقال: يا ابنتي لماذا؟ هل انت حزين؟"

أجابت فاطمة عليه السلام: أبونا يوحنا! إن ذكرى يوم القيامة وازدحام العراة في ذلك اليوم يؤلمني.

قال النبي صلى الله عليه وسلم: نعم يا بنتي! ذلك اليوم هو يوم عظيم. لكن جبرائيل أحضر لي أخبارًا من الله بأنني أول من استيقظ. ثم إبراهيم ثم زوجتك علي بن أبي طالب. بعد ذلك سيرسل الله إليك جبرائيل مع سبعين ألف ملائكة. سيؤسس سبع قباب من نور فوق قبرك.

ثم سيحضر لك إسرافيل الملابس السماوية وسترتديها. ملاك آخر اسمه زخيل يجلب لك مزيجًا من الضوء ، أحزمة من اللآلئ اللامعة وجهازه من الذهب. سوف تركب على هذا المجمع وسيقوم زخيل بتوجيهه. وفي الوقت نفسه ، يسير أمامك سبعون ألفًا من الملائكة مع رايات التسبيح.

بمجرد مغادرتك ، يهرع سبعون ألف شخص من هور العين للترحيب بك وهم سعداء ويخبرون بعضهم البعض بالأخبار السارة لزيارتك. في يد كل من الحوريات شعلة من النور تنبعث منها رائحة البخور ... توضع على جانبك الأيمن وتتحرك معك.

عزيزتي فاطمة ، عندما تصل إلى وسط الحشد يوم القيامة ، يصرخ من تحت عرش الله حتى يسمع كل الناس صوته: غطِ عينيك وقلل أفكارك حتى صديقة فاطمة ، الابنة. للنبي صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم. عندما تكون بعيدًا عن قبرك ، ستأتي مريم ابنة عمران للترحيب بك مع 70.000 هور العين وتحييك. سيكونون على جانبك الأيسر ويتحركون معك. ثم ستأتي والدتك خديجة ، أول امرأة آمنت بالله ورسوله ، مع سبعين ألفًا من الملائكة يحملون رايات التكبير في أيديهم للترحيب بك. عندما تقترب من حشد الناس ، ستأتي حوا إليك مع سبعين ألف حور عين مع آسيا وتغادر معك.

جابر بن عبد الله أنس

كما يصف آري هذا الحضور في حديث عن نبي الله صلى الله عليه وسلم:

في يوم القيامة تدخل ابنتي فاطمة حلبة المحشر على أحد أحبار الجنة. أحزمة من اللؤلؤ اللامع ، أرجلها الأربع من الزمرد الأخضر ، ذيلها من المسك السماوي ، وعيناها من الياقوت الأحمر ، وعليها قبة من الضوء يظهر خارجها من الداخل والداخل مرئي من الخارج. فالفراغ داخل تلك القبة هو نور المغفرة الإلهية وخارجه شعاع رحمة الله. ويمكن رؤية تاج من نور فوقه ، وعليه سبعون دعامة من الأبواب والياقوت التي تتألق كالنجوم الساطعة.

يمكن رؤية سبعين ألفًا من الملائكة على كل جانب من الجانبين الأيمن والأيسر. يمسك جبريل زمامه في يده ويصرخ بصوت عالٍ: انظر إلى ما وراءك واطرح آرائك. هذه فاطمة بنت محمد المارة. في هذا الوقت ، حتى الأنبياء والأنبياء والمؤمنون والشهداء ، كلهم ​​يتواضعون من الأدب الذي رأوه حتى تمر فاطمة صلى الله عليهم وسلم وتقف أمام عرش الله. ربها.

 

منبر نور لفاطمة (عليه السلام).

استمرارًا لحديث الرسول صلى الله عليه وآله وسلم مع ابنته الحبيبة نقرأ ما يلي عن وجوده في ساحة القضاء: ثم يقيمون لك منبرًا نورًا ، وهو سبع درجات وبين كل درجة صفوف من الملائكة واقفين وفي ايديهم رايات نور. كما يصطفون على الجانبين الأيمن والأيسر للمنبر.

عندما تقف على المنبر يأتي جبرائيل ويقول: يا فاطمة! اسأل الله ما تريد.

أول طلب فاطمة (صلى الله عليه وسلم) يوم القيامة ، بعد مرورها على الناس ، الشكوى من الظالمين.

يروي جابر بن عبد الله الأنصاري عن الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ما يلي:

عندما تقف فاطمة أمام عرش الرب ، ترمي بنفسها من القبر وتقول: اللهم يا سيدي ، احكم بيني وبين الذي أساء إلي وظلمني. إله! قاضي بيني وبين قاتل ابني ...

وفي رواية أخرى قال الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم: دخلت ابنتي فاطمة الجموع في يديها قمصان دموية. يأخذ في يده إحدى قواعد العرش ويقول: إما العدل أو الاستبداد قاضي بين الاثنين وبين القتلة. اللهم العظيم والقدير احكم بيني وبين قاتل ابني.

قال: أقسم برب الكعبة تسمع شكوى ابنتي ويصدر حكم إلهي.

 

زيارة الحسن والحسين عليه السلام

ثاني طلب فاطمة (صلى الله عليه وسلم) إلى الله يوم القيامة ما يلي: اللهم! أرني حسن وحسين.

في هذه اللحظة يتوجه الإمام الحسن والإمام الحسين عليه السلام إلى فاطمة عليهما السلام ، فيما تتدفق الدماء من عروق الحسين عليه السلام.

يقول نبي الله صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم: لما أمرت فاطمة بدخول الجنة ، قالت: لن أدخل أبدًا حتى أعرف ما فعلوه بأولادي من بعدي.

قيل له: انظر إلى وسط يوم القيامة.

لذلك نظر في هذا الاتجاه ورأى ابنه حسين واقفًا دون رأسه في جسده. بنت الرسول صلى الله عليه وسلم تئن وتصرخ.

تتأوه الملائكة أيضًا وتصرخ (رؤية هذا المشهد).

 

يقول الإمام الصادق (عليه السلام): ياتي الحسين بن علي (عليه السلام) وبيده رأس قدسه. وهي ترى فاطمة (عليه السلام) تبكي بمرارة. في هذه اللحظة ، لا يوجد ملاك قريب ، ولا نبي مرسل ، ولا خادم مخلص إلا الذي يبكي من أجله.

في هذه الحالة غضب الله وأمر قتلة الحسين بن علي بنيران اسمها "هباب" التي تطاير فيها منذ ألف عام حتى تحولت إلى اللون الأسود ولن تجد راحة ولا يخرج منها حزن. خذها واجمعها ... لقد عملت النار بأمر الرب فتجمعهم جميعًا ...

 

الشفاعة لأصحاب أهل البيت عليهم السلام

طلب فاطمة عليها السلام الثالث يوم القيامة شفاعة أهل وأتباع أهل البيت عليهم السلام ، يقبلها الصدق وتتشفع لأصدقائها. والمتابعين.

يقول الإمام الباقر (صلى الله عليه وسلم): إذا وصلت فاطمة إلى باب الجنة ، نظرت وراءها.

يأتي نداء: يا بنت حبيب! الآن وقد أمرتك بالذهاب إلى الجنة ، ما الذي يقلقك؟

تجيب فاطمة عليهم السلام: يا رب! أود أن تُعرف رتبتي وكرامتي بقبول شفاعي في مثل هذا اليوم.

خرج نداء: آه يا ​​ابنتي الحبيبة! ارجع وانظر إلى الناس ، ومن في قلبه صداقة لك أو لأحد أبنائك ، ادخل الجنة.

يقول الإمام باقر عليه السلام في حديث آخر: يوم القيامة يكتب على جبين كل إنسان ، مؤمنًا أو كافرًا. لذلك أمر أحد محبي أهل البيت عليه السلام ، الذين كثرت ذنوبهم ، بنقله إلى جهنم. في ذلك الوقت كانت فاطمة (عليه السلام) تقرأ بين عينيها ، وهي مكتوبة: محبوب أهل البيت. فيقدم لله: إلهي وسيدي! لقد اتصلت بي فاطمة وأنقذت أصدقائي وأولادي من النار من خلالي ، ووعدك حقيقي ولن تخلف وعدك أبدًا.

تأتي مكالمة: فاطمة! قلت الصدق ، دعوتك يا فاطمة ومن خلالك أنقذت أصدقاءك ومتابعيك وأصدقاء أولادك وأتباعهم من النار. إن وعدي صحيح ولن أخالفه أبدًا.

وكما ترى ، فقد أمرت بنقل عبدي إلى جهنم ، حتى تتشفع له وتقبل شفاعتك حتى تكون الملائكة والأنبياء والرسل وكل الناس على علم بمنزلك.

انظر الآن ، خذ يد من كتب على جبهته "مؤمن" وخذه إلى الجنة.

 

شفاعة أصدقاء فاطمة من الآخرين

عظمة ومكانة حضرة فاطمة

إن شاء الله يوم القيامة أن يشفع الله لأصحاب فاطمة في سبيلها.

 

قال الإمام باقر (ع) لجابر: جابر! أقسم بالله أن فاطمة (عليه السلام) تفصل الشيعة وأصدقائها عن أهل محشر بشفاعتها في ذلك اليوم. كحمامة تفصل البذرة الجيدة من البذرة السيئة.

 

عظمة ومكانة حضرة فاطمة رضي الله عنها يوم القيامة أن الله يشفع لأصحاب فاطمة أيضًا. وعندما يصل شيعة فاطمة معها إلى باب الجنة ، يضع الله في قلوبهم. للنظر خلفهم. عندما يفعلون ذلك ، سيتم سماع مكالمة: أصدقائي! الآن بعد أن قبلت شفاعة فاطمة عليك ، ما الذي يقلقك؟

 

يعرضون: يا رب! نريد أيضًا أن يتم الكشف عن مكانتنا وكرامتنا للآخرين في مثل هذا اليوم.

 

تأتي المكالمة: أصدقائي! ارجع إلى الوراء وانظر ، ومن أحبك بسبب حب فاطمة ، ومن أعطاك طعامًا أو ملابسًا أو ماءًا بحب فاطمة ، أو أزال الغامضة عنك ، ادخل الجنة معك.

 

الى الجنة

بعد التوسط مع أصدقائها وأولادها وسماع شكواها في محكمة العدل الإلهي ، بأمر الله ، دخل حضرة فاطمة (عليه السلام) الجنة بمجد خاص.

يقول الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم: في يوم القيامة تعبد ابنتي فاطمة وهي تلبس ثياب الله الممزوجة بماء الحياة ويتفاجأ الناس جميعاً. لرؤية هذه الكرامة.

 

ثم يغطيه ثوب من ثياب السماء. ما يلي هو مكتوب لها على ألف حلقة من حلقات السماء بخط أخضر: أحضر بنت النبي إلى الجنة بأفضل طريقة ممكنة ، بأكبر قدر ممكن من الرهبة ، والكرامة ، والأفضل. فأخذت فاطمة عليهم السلام إلى السماء بأمر الرب في كامل جلالها ومجدها ، وسبعون ألف خادمة.

 

مرحبا بكم في حوريات الجنة

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لفاطمة عليها السلام: لما بلغتم باب الجنة اثنتا عشرة ألف عذراء لم يزروا أحدًا ولن يزوروا أحدًا وهم موجودون. تحمل المشاعل المضيئة وركوب الجمال من الضوء ، حيث أن أحزمةهم مصنوعة من الذهب الأصفر والياقوت الأحمر ، وأحزمةهم مصنوعة من اللولو واللؤلؤ ، وهم يركبون ، ويسارعون إلى الترحيب بك.

 

فعند دخولك الجنة يعلن أهل الجنة وصولك لبعضهم البعض ، فيعدون للشيعة طاولات من الأحجار الكريمة التي بنوها على أساسات النور ، وفي حين أن الناس ما زالوا في وسط الحكم ، من الطعام يأكلون الجنة.

 

أول خطاب لفاطمة في الجنة

وروى سلمان فارسي عن نبي الإسلام ما يلي:

 

عندما دخلت فاطمة الجنة ورأت ما أعده الله لها ، قرأت هذه الآية:

 

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الغفور الحمد للرب الذي له السلطان ما بهدر ، أنا لا أهتم بهم ، ولا أهتم بهم ، ولا يهمني بهم "؛

الثناء الخاص والشكر لله الذي أزال حزننا. إن ربنا غفور ويكافئنا. الرب الذي أنزلنا إلى السماء ومحلنا الأبدي في ظل مغفرته. نحن لا نواجه المعاناة والملل هناك.

 

زيارة الأنبياء فاطمة الزهراء عليهم السلام في الجنة

عندما دخل جميع أنبياء الله وقديسيه إلى الجنة ، غنوا ترنيمة لقاء ابنة نبي الله. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لفاطمة: إذا استقر أولياء الله في الجنة ، من آدم إلى سائر الأنبياء ، يسارع الجميع إلى رؤيتك.

 

 

فضل الله على فاطمة (عليه السلام) في الجنة

سيقدم رب منان نعمة خاصة لفاطمة الزهراء عليها السلام في الجنة. بعض هذه الفوائد هي كما يلي:

 

1- البيوت السماوية

قال نبي الله صلى الله عليه وسلم: لما صعدتُ إلى السماء ودخلتُ الجنة وصلتُ قصر فاطمة. كان فيه سبعون قصرا ، كل الأبواب والجدران والأقواس كانت مصنوعة من اللؤلؤ الأحمر ، كلها مزخرفة بنفس الطريقة.

 

2- الصحبة مع الرسول صلى الله عليه وسلم

قال النبي الكريم صلى الله عليه وسلم لحضرة علي عليه السلام: يا علي! أنت وابنتي فاطمة رفاقي في الجنة في قصري. ثم تلا هذه الآية: "يجلس الإخوة متقابلون على عروش السماء".

 

3- درجة الوسائل

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: في الجنة مكان يُدعى الوسيلة ، فإذا قلتم السلام عليكم فطلبوا المعين ، وقلتم يا رسول الله ، من يسكن فيها؟ قال علي وفاطمة والحسن والحسين.

هناك درجة في السماء تسمى "الوسائل". متى شئت ، عندما تصلي ، اطلب شيئًا لي ، فاسأل الله عن الوسيلة. قالوا: يا رسول الله! من سيرافقك في هذه الدرجة (الخاصة)؟ قال: علي وفاطمة وحسن وحسين.

 

كتب العلامة أميني في المنقبات السادسة والعشرين:

ومن فضائل حضرة الزهراء (عليه السلام) أن يرافقها والدها وزوجها وأولادها في درجة الوسيلة. هناك عاصمة جلالة الحق تعالى ، ولا يدخلها أي من الأنبياء أو القديسين أو الرسل أو الصالحين أو الملائكة إلا خمسة أشخاص.

 

4- السكن في حزيرة القدس

يكتب السيوطي في المسند:

"هذه فاطمة وعلي والحسن والحسين في حضرة القدس ، في القبة البيضاء للسقوف ، عرش الرحمن".

دفن فاطمة وعلي وحسن وحسين في مكان سماوي يسمى "هزيرة القدس" تحت قبة بيضاء سقفها عرش الله.

 

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يوم القيامة مقامي وعلي وفاطمة وحسن وحسين بيتا تحت عرش الله.

 

مؤلف خاسيس فاطمة وهو يدلي بتصريح مفصل عن هزيرة

القدس يكتب: أرفع مكانة في الجنة هزيرة القدس.

 

5- إعطاء نبع تسنيم لفاطمة (عليها السلام).

يروي الطبري عن حمام بن أبي علي ما يلي: قلت لكعب الحبار:

 

ما رأيك في شيعة علي بن أبي طالب (عليه السلام)؟

 

قال: يا همام! أجد صفاتهم في كتاب الله. وهم من أتباع الله ورسوله وأصحاب دينه وولي أمره.

 

هؤلاء هم خدام الله الخاصون ومختاريه. اختارهم الله لدينه وخلقهم جنته.

 

مكانهم في الجنة العليا. إنهم يعيشون في خيمة بها غرف مصنوعة من اللؤلؤ اللامع. إنهما صديقان حميمان وأخيراً يشربان من فنجان "رايك مختوم".

 

Raheek Makhtum هو نبع يسمى "تسنيم" ولن يستخدمه أحد غيرهم. التسنيم هو عين أعطاها الله لفاطمة بنت النبي صلى الله عليه وسلم وزوجة علي بن أبي طالب عليه السلام ، وهو ينبع من أسفل عمود خيمة فاطمة. فمياه ذلك الربيع نقية لدرجة أنها تشبه برودة الكافور وطعم الزنجبيل ورائحة المسك ...

 

يا الله لا تتركنا بدون شفاعته الكريمة.

 

حضرة الزهراء (عليه السلام) من منظور أمير المؤمنين

تظهر كرامة حضرة الزهراء (عليه السلام) ومكانتها السامية في عيون حضرة علي (عليه السلام) ذروة شخصية المرأة في عينيه ، يمكن للمرأة أن ترتفع إلى درجة تجعلها مصدر فخر. وتكريم الإمام (صلى الله عليه وسلم). على الرغم من أن التعبير عن عظمة موقف حضرة فاطمة (عليه السلام) في نظر حضرة علي (عليه السلام) يتطلب بحثًا مستقلاً ، فقد تمت مناقشة قائمة ببعض الحالات من أجل التعبير. أعلى مرتبة ومرتبة من النساء في موقف الرسول.

 

مدح حضرة علي لزوجته فاطمة (عليه السلام).

شخصية عظيمة مثل علي (عليه السلام) يفتخر بزوجته فاطمة (عليه السلام) ويعتبر الزوجة معها فضيلة ومعيار تفوق على الآخرين واستحقاق تحمل مسؤوليات ثقيلة مثل قيادة العالم الاسلامي. بعض الحالات التي ذكرها الرسول لإثبات حقه في الزواج من فاطمة (صلى الله عليه وسلم) هي:

 

* في رده على رسالة إلى معاوية ، من فضائل وامتيازات الرسول صلى الله عليه وسلم أن "أفضل نساء الدنيا منا ، وأنت حاملة الحطب وحطب أهل النار". »

 

* في مجلس من ستة أشخاص عينهم الخليفة الثاني لخلافته ، قال الرسول للأعضاء الآخرين: "هل بينكم سواي وزوجته سيدة نساء العالم؟" أجابوا جميعا: لا.

 

* كتب حضرة علي عليه السلام ، وهو يرد على رسالة أخرى من معاوية: "بنت الرسول صلى الله عليه وسلم زوجتي ، ولحمها مختلط بدمي ولحمي". نسل حضرة أحمد (عليه السلام) هم أولادي من فاطمة عليه السلام.

 

* أثناء السقيفة وهو يعدد فضائله وكماله وكونه مسؤولاً عن قيادة وتوجيه المجتمع الإسلامي بعد الرسول قال لأبي بكر: "أقسم لكم بالله"! هل أنا أو أنت من اختارها رسول الله زوجة لابنته وقال إن الله جعلها زوجتك [علي]؟ فقال أبو بكر: أنت.

 

الوحيد المعزي لعلي عليه السلام

بعد استشهاد فاطمة خاطبه حضرة وقال:

 

"بين العزة أم بنت محمد؟" هل تريد مني أن أحزن عليك لاحقا؟ »؛

مع من أجد السلام يا بنت محمد؟ لقد عزيتني بك. بعدك ، من يمكنني أن أجد السلام معه؟

 

فغضب الله هو غضب فاطمة عليه السلام.

روى حضرة علي صلى الله عليه وسلم عن الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم أنه قال:

 

"إن الله تعالى لا يغضب من غضب فاطمة ويرضي من يرضى عنها".

الله تعالى غاضب من غضب فاطمة ، ومن أجل إرضاء فاطمة ، يوافق.

 

"شاء الله أن ينضم إلى رسول الله أبكر من غيره ، وبعده انتهى صبري وضاعت نفسي ، ولكن كما كنت صبورًا في فراقك ، ليس لدي خيار سوى التحلي بالصبر في موت ابنتك .. الصبر صعب علي .. هو. بعده تبدو السماء والأرض قبيحتين في عيني ولن يحزن قلبي أبدًا. عيني بلا نوم وقلبي يحترق من الحزن. الله يسكنني بجانبك. كانت وفاة زهرة بمثابة ضربة أجهد قلبي واستمر حزني ، وسرعان ما جمعتنا بالضيق ... وفي حديث آخر ، خاطبوا حضرة فاطمة عليه السلام ، فقالوا:

 

"الله لا يغضب على الغضب ويرضى عن الرضا".

الله غاضب على غضبك ومسرور برضاك.

 

 

 

 أمثلة أخرى من الفضائل الأخلاقية في حياة حضرة الزهراء صلى الله عليه وسلم

 حياة الصديق الطاهرة (عليه السلام) كلها مليئة بالأخلاق النبيلة والسلوكيات الإنسانية. للإيجاز ، نذكر ثلاث حالات فقط. لكننا نؤكد مرة أخرى أن هذه الحالات ليست سوى جزء صغير من الفضائل الأخلاقية لحضرته.

عن جابر بن عبد الله الأنصاري ، من صحابة الرسول صلى الله عليه وآله وسلم ، أن: رجل من مهاجر العرب ، كان فقيرًا ومحتاجًا ، طلب الاستعانة به. ساعد الرسول الكريم صلى الله عليه وآله وسلم بعد صلاة العشاء قال حضرة إنني لا أملك شيئًا. ثم هداوه إلى بيت فاطمة (عليهم السلام) الذي يقع بجوار المسجد وبالقرب من بيت رسول الله صلى الله عليه وسلم. جاء ذلك الشخص إلى باب حضرة فاطمة (عليه السلام) مع بلال (رفيق رسول الله ومؤذنه) وسلم على آل رسول الله ، ثم عرض موقفه. كانت حضرة فاطمة (عليه السلام) تتضور جوعًا هي ووالدها وزوجها لمدة ثلاثة أيام ، وعندما علمت بمحنة الفقراء ، اشترت القلادة التي كان ابن حمزة ، ابن عم حضرة.

أعطاه الجرذ هدية واعتبرت تذكارًا ثمينًا في نظر ذلك النبيل ، فتحها وقال باللغة العربية: خذ هذا وبيعه. نرجو أن يوفقك الله خيرًا من ذلك. أخذ عربي القلادة وعاد إلى الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم وأخبر القصة. لقد تأثر رسول الله صلى الله عليه وسلم عند سماعه القصة وانهمرت الدموع من عينيه المباركتين وصلى على دولة العرب. قام عمار ياسر (أحد الصحابة) وطلب الإذن واشترى تلك القلادة من العربي مقابل الطعام والملابس والحبر ومصاريف السفر. سأل نبي الإسلام صلى الله عليه وسلم أحد العرب: هل أنت راضٍ؟ وفي المقابل أعرب عن خجله وشكره. لفّ عمار القلادة بقطعة قماش يمنية وعطرها وأعطاها للنبي مع عبده. جاء غلام إلى النبي صلى الله عليه وسلم وأخبره بالقصة. أعطى حضرة رسول صلى الله عليه وسلم العبد والقلادة لفاطمة (عليهم السلام). جاء غلام إلى منزل صديقة أثر. أخذت الزهراء (عليه السلام) القلادة وأطلقت العبد في سبيل الله.

ابتسم جوفيند غلام في هذا الوقت. فلما سألوا عن السبب قال: يا لها من قلادة مباركة أطعمت الجياع وكسوا العراة ، وجعلت بيدقًا ثريًا ورجلًا فقيرًا بلا داع ، وحرر عبدًا ، وعاد أخيرًا إلى صاحبه.

أعد رسول الله (صلى الله عليه وسلم) قميصا جديدا لابنته ليلة الزفاف. فاطمة (عليه السلام) كانت ترتدي قميصاً مرقعاً. وظهر صليلي عند الباب وقال: أريد قميصا قديما من أهل بيت النبي. أراد حضرة الزهراء (عليه السلام) أن يعطيه القميص المرقع بناءً على طلب السائل الذي ذكره بالآية الكريمة "لن تحقق الخير إلا إذا أنفقت ما تحب". في هذا الوقت تبرعت فاطمة (عليه السلام) بالقميص الجديد في سبيل الله.

ووصف الإمام الحسن مجتبي في بيانه عبادة فاطمة (صلى الله عليه وسلم) واهتمامها بالناس ووضعهم أمامها في أسمى ساعات السر وحاجة الرب كما يلي: "رأيت والدتي فاطمة عند المذبح ليلة الجمعة ، وقف لعبادته واستمر في الركوع والسجود حتى الصباح ، وسمعت أنه كان يصلي ليؤمن الرجال والنساء ويذكرهم ويصلي عليهم كثيرا ، لكنه فعل. فقلت له: يا أمي لماذا لم تصلي لنفسك كما تصلي على الآخرين؟ قالت فاطمة عليه السلام: يا بني! الجار أولاً ثم البيت.

.

 

كان معروفاً منذ البداية والجميع يعلم أنه لا يوجد أحد غير علي (ع) زوجة علي (ع) كافو فاطمة بنت نبي الإسلام العظيم. وعلى الرغم من ذلك ، فإن العديد من الصحابة والذين شعروا بأنهم قريبون من الرسول (صلى الله عليه وسلم) تطلعوا إلى هذا الاتحاد وكانوا يعتزون بهذه الرغبة في قلوبهم. فكتبوا: بعد هذه الاختبارات ، قال بعض الصحابة لحضرة علي (ع): لماذا لا تتزوج ابنة النبي الوحيدة؟ اعتاد حضرة علي (ع) أن يقول: ليس لدي ما أتقدم إليه لهذا الغرض. كانوا يقولون: النبي صلى الله عليه وسلم لا يطلب منك شيئاً. أخيرًا ، وجد حضرة علي (ع) الأرض جاهزة لتقديم هذا الطلب. وذات يوم ذهب إلى بيت الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم. لكن حياء الحياء منعه من التعبير عن نيته. كتبوا أن هذا العمل تكرر مرتين أو ثلاث مرات. للمرة الثالثة سأل الرسول الكريم علي (صلى الله عليه وسلم): هل تحتاج إلى شيء؟ قال علي (ع): نعم. قال النبي: لعلك أتيت لخطبة الزهراء؟ قال علي: نعم. ولأن تدبير الله وأمره قد وُضعا على هذا العمل وأُبلغ النبي عن القيام بهذه المهمة من خلال الوحي ، فعليه أن يشارك هذا الاقتراح مع ابنته الحبيبة وأن يُطلع على رأيها. قال النبي صلى الله عليه وسلم لابنته فاطمة: أنت تعرف علي جيدًا ، عليّ أقرب الناس إليّ. في الإسلام ، لها تاريخ من الفضيلة والخدمة. طلبت من الله أن يختار لك أفضل زوج. أمرني الله بالزواج منك علي. قل لي ما هو رأيك بقيت فاطمة صامتة. واعتبر الرسول صمته سببا للشعور بالرضا ففرح ورفع صوته في التكبير. ثم أعلن النبي صلى الله عليه وسلم بشرى هذا الزواج من علي (ع) وحدد مهر فاطمة بمبلغ 400 شيكل من الفضة ، وفي اجتماع كان فيه بعض الصحابة تلا خطبة النكاح ، وكان هذا الزواج مبشرا. ينبغي أن يقال أن علي (ع) لم يكن لديه سوى سيف ودرع وجمل لسحب الماء. قال النبي صلى الله عليه وسلم لعلي: احتفظ بسيف الجهاد ، واحتفظ بالجمل لسحب الماء والسفر ، ولكن بِع درعك لتوفر وسيلة النكاح. قال النبي صلى الله عليه وسلم: بعوا هذا السلاح. باع سلمان الدروع بخمسمائة درهم. ثم قتلوا شاة وتزوجوا ويلما. وأقيم هذا الاحتفال في شهر رجب من السنة الثانية للهجرة. كل ما تم إحضاره كمهر لبيت فاطمة الزهراء (ع) ابنة النبي الحبيبة (ص) لا يتجاوز 14 قلمًا: شرقد سرندز - عرجان - مخمل - قوس واحد من خيمة صوفية - 4 مخدات - لوح حصيرة واحد - كوب خشبي - اناء للزهور - زجاجة ماء - حوض للشرب - سرير خشبي - حوض غسيل - سرير تشمس - زوج من القفازات وبعض العطور والبخور. هذا هو المهر وجميع اثاث بيت فاطمة الزهراء زوجة علي (ع) سيد نساء العالم. في ليلة الزفاف ، بدلاً من خديجة التي غادرت العالم ، كانت السالمي ابنة عمي مسؤولة عن رعاية فاطمة الزهراء - وشارك الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) شخصياً في حفل الزفاف مع عدد من المهاجر. والأنصار والصحابة المخلصون .. من بنك التكبير والتحليل كانت شوارع المدينة المنورة ذات روحانية خاصة وفازت القلوب بموجة فرح وسعادة. وضع الرسول الحبيب يد ابنته في يد علي ، ومن أجل هذين الزوجين ص

صلى Adetmand للخير وسلمهم إلى الله العظيم. وبهذه الطريقة وبهذه البساطة أقيم حفل زفاف أفضل الرجال وأفضل النساء في العالم.

 كان لدى صديقة كوباري العديد من الخاطبين. ويذكر أن بعض مشاهير الصحابة تقدموا عليه. أخبرهم رسول الله صلى الله عليه وسلم أن سلطان فاطمة في يد الله. وبحسب ما روى أنس بن مالك ، فقد ذهب بعض مشاهير المهاجرين إلى النبي صلى الله عليه وسلم لخطبة فاطمة (عليهم السلام) وقالوا إنهم مستعدون لقبول مهر غزير على هذا. الاتحاد. استمر رسول الله صلى الله عليه وسلم في إرجاء الأمر إلى الله حتى نزل جبريل أخيرًا على النبي صلى الله عليه وآله وسلم ، فقال: يا محمد ، يسلم عليك الله فيقول: تزوج فاطمة. لعلي ، بارك الله علي علي أحب فاطمة وفاطمة علي علي ". وكان الإمام علي (صلى الله عليه وسلم) من خاطب فاطمة (صلى الله عليه وسلم) ، وبحسب ما ورد وافق الرسول الكريم على هذه العلاقة بأمر إلهي. وقد ورد في كثير من الأحاديث أن النبي الكريم صلى الله عليه وسلم قال: لولا علي لما لفاطمة مثلها. هكذا تمت الاستعدادات للزفاف. دخل حضرة فاطمة (صلى الله عليه وسلم) بيت الإمام علي (عليه السلام) بمهر صغير (خلافا لعادات الجاهلي التي كان لها مهر كبير). النبي صلى الله عليه وسلم. الإمام الحسن والإمام الحسين (عليهما السلام) من بين الأئمة الـ 12 الذين نشأوا في حضن هذه الأم ، و 9 أئمة آخرين (باستثناء الإمام علي (عليهم السلام) والإمام الحسن (عليهم السلام)). ) هم من نسل الإمام الحسين (عليهم السلام).) وبهذه الطريقة ومن خلال فاطمة (عليهم السلام) ينسبون إلى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم). يعتبرون من ذريته ، ويدعو المؤمنون (عليهم السلام) فاطمة (عليهم السلام) "أم الأئمة".

زينب (عليها السلام) ، وهي الابنة الكبرى لفاطمة (عليها السلام) ، كانت سيدة متدينة عفيفة عالمة. بعد حدث عاشوراء ، ومتابعة حركة الإمام الحسين (عليه السلام) ، شرح انتفاضة الحسين بشكل جيد بحيث اهتزت أسس الحكومة الأموية الشريرة ، وارتفع صوت احتجاج الناس على قسوة يزيد مرة أخرى ، تكرارا. لدرجة أنه تم تنظيم حركات واسعة ضد اضطهاده. ما يمكن أن نجده في كل مكان في التاريخ عن عبادة زينب كبري (عليه السلام) هو أنه حتى في أصعب المواقف وأعنف اللحظات ، لم تترك سرها وحاجتها مع ربها ، وهذه العبادة والعبادة. سرها وحاجتها متأصلان أيضًا في المعرفة والمعرفة ، وكان له سيادة على الجوهر المقدس.

كانت أم كلثوم ، التي نشأت في حضن مثل هذه الأم ، سيدة نبيلة حكيمة وبليغة ، كانت حاضرة أيضًا بعد عاشوراء مع زينب (عليها السلام) ، ولعبت دورًا كبيرًا في إعلام الناس.

 فاطمة عليه السلام كانت زوجة صالحة لأمير المؤمنين. وفيما يروى ، فلما نظر علي (عليه السلام) إلى فاطمة (عليه السلام) ، زال حزنه. فاطمة (ع) لم تسأل الإمام علي (ع) أبداً عن أشياء ظنت أنه لا يستطيع توفيرها. إذا أردنا أن نفحص العلاقة الزوجية بين هذين النور من سماء الفضيلة بشكل أفضل ، فمن الجيد أن نسمع من الإمام علي (عليه السلام) ؛ سواء كان ذلك عندما امتدح فاطمة (عليه السلام) كأفضل سيدة في العالم ، وحسبها من شرفه ، أو عندما قال: "أقسم بالله أني لم أغضبها وطالما كانت على قيد الحياة ولم أجعله يفعل شيئًا لم يعجبه ؛ لم يغضبني ولم يعصني أيضًا ".

 

مكانة حضرة الزهراء (عليه السلام) ومكانتها العلمية

 على الرغم من أن فاطمة الزهراء (عليها السلام) ليست إمامًا في نظر الشيعة ، إلا أن مكانتها وكرامتها في نظر الله وبين المسلمين ، وخاصة الشيعة ، ليست فقط أقل من غيرهم من الأئمة ، ولكنها متساوية أمير المؤمنين وأعظم كرامة من غيره أئمة الطاهرين عليهم السلام.

إذا أردنا أن نفهم المكانة العلمية لفاطمة (عليه السلام) ونفهم جزءًا منها ، فمن المناسب أن ننظر إلى حديثها في خطبة الفدقية. سواء كان ذلك عندما ينطق بأقوى الجمل في توحيد جوهر الله ، أو عندما يكشف عن علمه وبصيرة تجاه الرسول الكريم ، أو عندما يقدم وصفًا موجزًا ​​للإمامة في خطبته. مكان هذه الخطبة واحتجاج هذه السيدة الكريمة على القرآن الكريم وبيان سبب تشريع الأحكام وثيقة قوية على محيط علمها اللامحدود المرتبط بقناة الوحي ( سيظهر جزء من هذه العظة في نهاية المقال). ومن بين الأدلة الأخرى التي يمكن الاستفادة منها في فهم ركن من أركان منزلة فاطمة (عليه السلام) ، يشير إليها نساء المدينة وحتى رجال المدينة في أمور الدين والعقيدة ، وقد ورد ذلك في فقرات مختلفة. من التاريخ. كما أن الحجج الفقهية العميقة لفاطمة (صلى الله عليه وسلم) خلال فدك (والتي سيذكر بعضها أدناه) تشير بوضوح إلى أن فاطمة (عليه السلام) شملت القرآن الكريم بأكمله والشريعة الإسلامية.

 

مكان العصمة

 في التعبير عن عصمة فاطمة (عليهم السلام) وحصانتها ليس فقط من الذنب والانزلاق ولكن أيضًا من الخطأ والخطأ ، فإنه يجعل حجة آية الطهارة غير ضرورية. ولتجنب إطالة النقاش ، نشير في هذا الباب فقط إلى أن عصمة فاطمة (عليه السلام) تشبه عصمة الأئمة والأنبياء الآخرين من حيث الجودة والأدلة ، وهو ما ورد في ذات الصلة. قسم في ساي

 

سيتم مناقشتها.

 

تعبير عظمة فاطمة عن النبي صلى الله عليه وسلم

 وقد أثنى الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم على فاطمة (صلى الله عليه وسلم) مرارًا ومجدها. وكان يقول مراراً: "بارك الله في أبيه" ، وكان ينحني ويقبل يده أحيانًا. خلال الرحلة كان آخر من ودّع فاطمة (عليه السلام) ، وعند عودتها إلى أول مكان دخلته كان منزلها.

وقد روى عامة المحدثين والمسلمين من كل دين ومع كل عقيدة هذا القول بأن النبي قال: "فاطمة جزء من جسدي ، من جرحها فقد آذاني". من ناحية أخرى ، يعتبر القرآن الكريم النبي صلى الله عليه وسلم بعيدًا عن أي كلام يكون مصدره الهواء الجسدي ، ويوضح صراحة أن كل ما يقوله الرسول هو كلام الوحي. فتبين أن كل هذه التمجيدات والمدح لفاطمة (عليها السلام) لها سبب يتجاوز العلاقة العاطفية بين الأب والابن. وقد ذكر هذا الأمر النبي الكريم صلى الله عليه وسلم. أحياناً ، رداً على النقاد ، يقال إن الله أمرني بذلك أو قال: "أشتم منه رائحة الجنة".

ولكن إذا نظرنا إلى المناقشة من زوايا أخرى ووضعنا الحديث النبوي بجانب آيات القرآن الكريم ، فسنرى أن القرآن الكريم يذكر عقاب الذين يضايقون رسول الله صلى الله عليه وسلم. عليه) عذاب أليم. أو يقول إن الذين يضايقون الله والرسول يزيلهم الله من رحمته في الدنيا ويهيئ لهم عذاب مذل. فتبين أن لذة فاطمة عليها السلام وسعادتها هي لذة الله وسعادته ، وغضبها سبب غضب الله. ولكي نكون أكثر دقة ، فهو تجسيد لرضا الله وغضبه. لأنه لا يمكن الافتراض أن يقوم الإنسان بشيء يضر بفاطمة (صلى الله عليه وسلم) ويؤذي الرسول (صلى الله عليه وآله وسلم) وبالتالي يتعرض للعقاب الإلهي ، ولكن الله يرضى عن ذلك. وأن يرضى بفعله ويعرضه في نفس الوقت لعقوبة شديدة.

نقطة أخرى يمكن الحصول عليها من وضع هذا الحديث بجانب آيات القرآن الكريم ، وهي أن رضا فاطمة (عليها السلام) لا ينال إلا في طريق الحق ، وغضبها لا يتأتى إلا في الانحراف عن الحق و الانحراف عن أوامر الله وفي هذا الصدد ، حتى ذرة من الرغبات الحسية أو الدوافع العاطفية ليست فعالة. لأنه من موقع العدالة الإلهية ، من المستحيل معاقبة شخص بسبب غضب شخص آخر بسبب الرغبة الحسية أو العوامل العاطفية التي تؤثر على إرادته.

 من السعادة الى الحزن

في السنة الحادية عشرة للهجرة ، في نهاية شهر صفر ، توفيت جنكادز للنبي صلى الله عليه وسلم ، وكم كان مؤلمًا فصل هذا الأب عن الابنة - أب مثل الرسول الحبيب ، الذي كان دائمًا يقبل ويشتم. وقبّل آخر إنسان في سفره وكانت ابنته الحبيبة وعندما كان عائداً من رحلة التقى بابنته للمرة الأولى. كان يسأل باستمرار عن حالته ويحكي سرًا من الأسرار في أذن روحه ، والفتاة التي كانت دائمًا بجانب والدها منذ الصغر وترعاه ، تندفع أحيانًا إلى ساحة المعركة مع نساء الهاشمي للاستعلام عن حالة والدها. كما في معركة أحد ، عندما ترددت شائعات كاذبة عن مقتل النبي صلى الله عليه وسلم في المعركة ، اندفع إلى منحدرات جبل أحد وغسل رأس والده ووجهه الدامي ، ورش رماد السجادة المحترقة. جروح والده ، والعناية بجروحه ، واستغرق الأمر حتى تعافت - ابنة كانت ، لحظة بلحظة ، خالية من الأعمال المنزلية ورعاية الأطفال ، وتأتي إلى خدمة والدها وتستفيد من زيارته ... نعم ، لحظة جاء الانفصال عن الأب وابنته ومتى جاء ذلك. مرض النبي صلى الله عليه وسلم وأظهر لون وجهه اللحظات الأخيرة من حياته. تحكي عائشة أن النبي صلى الله عليه وسلم سأل ابنته الحبيبة فاطمة (ع) عندما كانت تحتضر وفي اللحظات الأخيرة من حياتها. بعد ذلك ، قال شيئًا آخر جعل وجه فاطمة يضيء فجأة. فوجئ الجميع برؤية هذين المشهدين المتناقضين. سألوا حضرة فاطمة الزهراء عن سر هذا السر ، فقالت: أولاً ، أخبرني والدي بخبر وفاته ، كنت حزينًا جدًا وفقدت صبري ، وبكوا ، وتأثر أيضًا ، قال في بلدي. أذن مرة أخرى: ابنتي! اعلم أنك أول شخص في العائلة سينضم إلي قريبًا. كنت سعيدا لسماع هذا الخبر السار. قال والدي: "هل ترضى أن تكون سيدة نساء الدنيا وسيدة نساء هذه الأمة؟" قالت فاطمة: إني راضية بما شاء الله وإياك. باري ، فاطمة ، رب نساء العالم وسيدة نساء هذه الأمة - هذه الزهرة الجديدة المبتسمة لحديقة رسالات ، بسبب هبوب الأحداث ، سرعان ما امتلأت وبعد فترة ، انضمت إليها المشرفة الآب. آه ، كم كانت حياة ملكة الإسلام تلك قصيرة. نعم موت الأب الطيب والتغييرات التي حدثت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم أساءت إلى روح وجسد بنت النبي صلى الله عليه وسلم. في الأيام التي عاشها بعد وفاة والده ، كان يعاني باستمرار ويذبل ويبكي. لم يستطع تحمل ألم الانفصال عن والده ولهذا ابتسم عندما سمع نبأ وفاته من والده. فضل الموت على العيش بمعزل عن والده. وأخيراً استمرت المضايقات والعجز حتى سقطت ابنة النبي صلى الله عليه وسلم في الفراش. خلال مرضه ، كم من هؤلاء الرجال الذين كانوا يحتضرون ، من هؤلاء المسلمين المستعدين للصف ، من أولئك الذين لديهم كل ما لديهم ، من نعمة أبيه ، أو مواساته له ، أو زيارته؟ على ما يبدو ، باستثناء واحد أو اثنين من المحرومين والمظلومين مثل بلال وسلمان ، لم يحزن أحد على هذه السيدة الغالية. لكن المهاجرات ، وخاصة الأنصار ، اللواتي سمعن عن انزعاج فاطمة (ع) ومرضها ، قدمن إليها بلطف وزارنها وعزّنها. بنت النبي صلى الله عليه وسلم تخاف في الفراش

كما تحدث إيري بكلمات بليغة رداً على من رحب به. في ذلك اليوم كانت كلمات وجع القلب والرثاء ومجد السيدة الثكلى والمظلومة ، لكنها في الواقع كانت إنذاراً حذر المسلمين من الانقسام والفتنة في المستقبل. ذات مرة قالت بنت الرسول صلى الله عليه وسلم ما كان عليها أن تقوله ، وبسبب آلامها وبُعدها عن أبيها الكريم ، هرع الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم إلى كلشان رضوان.

فاطمة (صلى الله عليه وسلم) بعد النبي

 بموت الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم غمرت فاطمة (صلى الله عليه وسلم) بالحزن. من ناحية ، كان عبء السفر إلى الله ليس فقط على أبيه ، بل أيضًا آخر رسول الله وخلقه الأكثر امتيازًا ، من بين العبيد. هو الذي جمع في نفسه أسمى الفضائل الأخلاقية وحمده الله على أنه صاحب الخليقة العظيمة. وهو الذي أغلق باب الوحي التشريعي بوفاته. من ناحية أخرى ، تم اغتصاب حق وصيه. وهكذا كان الدين ينحرف عن قناته الصحيحة. فاطمة (صلى الله عليه وسلم) لم تخف حزنها في هذا الصدد. تارة كان يأتي إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم يبكي ، وأحياناً يبكي شهداء أحد وقبر حمزة عم الرسول ، ويذكر هناك وجع قلبه. حتى عندما سألته نساء المدينة عن سبب حزنه ، أجابهن بوضوح أنه حزن على فقدان رسول الله وحزنه على اغتصاب حقه في أن يكون وريثه.

لم يمر شيء منذ وفاة رسول الله صلى الله عليه وسلم أن أمر رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وإعلان الأمر الإلهي من قبله يوم الغدير ، بشأن نصب الإمام علي (صلى الله عليه وسلم) لقب حاكم وولي للمسلمين بعد أن تجاهل بعض الناس النبي صلى الله عليه وسلم ، فاجتمعوا في مكان يسمى سقيفة ، واختاروا من بينهم رجلاً. وبدأ الحاكم يبايع من غيره ، ففعلوا ذلك من أجله. ولهذا الغرض قام عدد من المسلمين كدليل على احتجاجهم على اغتصاب الحكومة وتجاهل الأمر الإلهي بتنصيب الإمام علي (صلى الله عليه وسلم) وصيًا وحاكمًا للإسلام بعد النبي صلى الله عليه وسلم. عليه) في بيت فاطمة (عليه السلام) سلام) مجتمعين. لما علم أبو بكر - مختار السقيفة - الذي اختاره الحاضرين في السقيفة فقط بجمعهم وعدم البيعة له ، أرسل عمر إلى بيت فاطمة (عليه السلام) لإجبار الإمام علي (صلى الله عليه وسلم) وآخرين على مبايعة المسجد. كما ذهب عمر إلى بيت فاطمة (عليه السلام) مع بعض الناس ومعهم باري عطاش. ولما وصل إلى باب المنزل جاءت فاطمة (عليه السلام) إلى الباب الخلفي واستفسرت عن سبب وجودهم. وذكر عمر أن السبب هو وجود الإمام علي (صلى الله عليه وسلم) وآخرين في المسجد ليبايعوا أبي بكر. نهى عنهم فاطمة عليهم السلام ووبختهم. ونتيجة لذلك تفرق بعض رفاقه. لكن في هذا الوقت ، عندما علم أن المتظاهرين لم يغادروا ، هدده بأنه إذا لم يغادر الإمام علي (صلى الله عليه وسلم) وآخرون المنزل ليبايعوه ، فإنه سيحرق المنزل مع أسرته. وكان هذا بينما علم أن حضرة فاطمة (عليه السلام) كان موجودًا في المنزل. في ذلك الوقت ، غادر بعض المتظاهرين المنزل وتعرضوا لهجوم شديد من قبل عمر ، وكسر سيوف بعضهم من قبله. لكن أمير مؤمنان وفاطمة وأطفالهما ما زالوا موجودين في المنزل. وبهذه الطريقة ، أمر عمر بإعداد الحطب وبمساعدة الحطب المتجمع وقطع النار التي كانت معه ، أشعلوا النار في باب المنزل ودخلوا المنزل بالقوة وفتشوا المنزل مع بعض من منزله. نُقل الصحابة والإمام علي بالقوة وعلى مضض إلى مسجد كيشان. أثناء هذا الفعل أصيبت فاطمة (صلى الله عليه وسلم) بجروح كثيرة وأصيبت بجروح كثيرة ، لكنها لم تنهض وجاءت إلى المسجد حسب إحساسها بالواجب والواجب الإلهي دفاعا عن ولي الزمان. وإمامها. وخاطب عمر وأبو بكر وأصحابهما في مسجد رسول الله وحذرهم من غضب الله ووقوع العذاب. لكنهم واصلوا أعمالهم.

 

فاطمة (عليه السلام) وفدك

ومن المظالم الأخرى التي سُمح بها بعد وفاة الرسول قضية فدك. فدك هي قرية تبعد عن المدينة المنورة حوالي 165 كم وفيها ينبوع يغلي والعديد من أشجار النخيل وهي منطقة خصبة. كانت هذه القرية ملكاً لليهود وقد أعطوها للنبي صلى الله عليه وسلم بلا حرب. لذلك فهو مدرج في مصطلح الأنفال ، ووفقًا للقرآن فهو مخصص فقط لله ونبي الإسلام. وبعد هذا الحدث ومع نزول آية "وات ذا القربي حقيقة" أعطاها النبي صلى الله عليه وسلم لفاطمة (صلى الله عليه وسلم) بأمر الله. كان لفاطمة (عليه السلام) وأمير ممينان (عليه السلام) عمال في فدك عملوا على تحسينه وبعد الحصاد أرسلوا الدخل إلى فاطمة (عليه السلام). كما دفعت فاطمة (صلى الله عليه وسلم) رواتب عمالها أولاً ثم وزعت الباقي على الفقراء. وكان هذا بينما كانت أحوال ذلك النبي والإمام علي (صلى الله عليه وسلم) في أبسط حالاتها. أحيانًا ينفقون طاقتهم اليومية في سبيل الله ونتيجة لذلك ينامون جائعين. لكن في نفس الوقت ، وضعوا الفقراء أمام أنفسهم وفي هذا العمل ، كانوا يعتبرون الله وحده. (كما ورد في فتح آيات سورة الضهر). بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه وسلم ، نسب أبو بكر حديثًا للنبي صلى الله عليه وسلم بمضمون أننا نحن الأنبياء لا يتركون ميراثًا ، وادعى الرسول ما

الكارما الباقية صلى الله عليه وسلم ملك لجميع المسلمين.

تصرفت فاطمة بطريقتين للدفاع عن حقها المطلق. أولاً ، قدم الناس كشهود ليشهدوا أن النبي صلى الله عليه وسلم أعطاهم فدك في حياته ، ونتيجة لذلك ، لم يكن فدك شيئًا جاءه ميراثًا. وفي المرحلة التالية ألقى الرسول خطبة في مسجد الرسول (صلى الله عليه وآله وسلم) الذي يحتوي كما ذكرنا على مضمون عميق في التوحيد والرسالة والإمامة. وفي هذه الخطبة التي ألقيت ببلاغة وبلاغة أثبتت بطلان ادعاء أبي بكر. فقالت فاطمة لأبي بكر: كيف تتكلم على كتاب الله؟ ثم أشار النبي إلى شواهد الآيات القرآنية التي ذكر فيها سليمان وريث داود ، أو زكريا يسأل الله عن ولد يكون وريثه ووريث آل يعقوب. من حجة فاطمة (صلى الله عليه وسلم) ، فقد ثبت على افتراض أن فدك لم يُسلم لفاطمة (صلى الله عليه وسلم) في حياة الرسول ، ثم يرثه النبي ، وفي وهذه الحالة لا تزال ملكاً لفاطمة ، والادعاء بأن الأنبياء لا يتركون ميراثاً ، هو ادعاء على الحق ، ونسب هذه الكلمة إلى النبي الكريم صلى الله عليه وسلم كذب. لأنه لا يمكن لهذا النبي أن يتكلم ضد الكلمة الإلهية ، وقد أكد الله ذلك وأكده مرات عديدة في القرآن الكريم. لكن رغم كل هذا استمر اغتصاب فدك ولم يعد إلى صاحبه الشرعي.

وتجدر الإشارة إلى أن حقيقة ادعاء فاطمة (عليه السلام) كانت واضحة وواضحة وقد تم التعبير عن حججها بصلابة وحزم بحيث لم يترك أحد أي مجال للشك ، وقد قبلها كثير من المنكرين بشكل واضح داخل أنفسهم. والسبب في هذا المعنى أن عمر الخليفة الثاني ، لما انتشرت الفتوحات الإسلامية وزالت حاجة الخلافة إلى الدخل الناتج ، أعاد فدك إلى أمير المؤمنين (صلى الله عليه وسلم) وأولاد فاطمة (سلام). عليه الصلاة والسلام). لكنها اغتصبت مرة أخرى في عهد عثمان فدك.

 

مرض فاطمة (عليه السلام) وزيارتها

 أخيرًا ، وبسبب شدة الضربات والإصابات التي تلقتها جراء الهجوم على منزلها والأحداث التي أعقبت ذلك ، مرضت فاطمة ومرضت. أحيانًا كانت تنهض من فراشها بصعوبة وتؤدي الأعمال المنزلية ، وأحيانًا بصعوبة وبصحبتها أطفالها الصغار ، تصل إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم أو قبر حمزة العم. عن النبي صلى الله عليه وسلم وشهداء أحد الآخرين ورووا أحزانهم.

كان في هذه الأيام أن ذات يوم جاءت لزيارته نساء مهاجر وأنصار اللواتي علمن بمرضه. في هذا اللقاء ، أعربت فاطمة (ع) مرة أخرى عن احتجاجها واستيائها من تصرفات الجماعة التي ادعت جوراً الخلافة على نفسها ، وألقت باللوم عليها وعلى بعض الأشخاص الذين التزموا الصمت أمامها لعدم تحقيقها. وانتقد تجاهل أمر النبي صلى الله عليه وسلم بإرادة الإمام علي (صلى الله عليه وسلم) وحذرهم من عواقب هذا الفعل وخروج الإسلام عن قناته الصحيحة. كما ذكرهم بالنعم التي أنزلها الله عليهم نتيجة أداء واجبهم الإلهي وطاعة خليفة النبي صلى الله عليه وسلم.

في مثل هذه الأيام جاء أبي بكر وعمر لزيارة النبي. رغم أن فاطمة (عليهم السلام) ابتعدت عنهم في البداية ولم تسمح لهم بزيارتهم ، لكنهم وصلوا أخيرًا إلى سرير فاطمة (عليهم السلام). وفي هذا الوقت سمعت فاطمة (صلى الله عليه وسلم) قول الرسول الكريم (صلى الله عليه وآله وسلم): "من اغتصب فاطمة فقد أسيء إلي ، ومن شاء حسن عليّ". ذكرهم. كما أكد أبو بكر وعمر صحة هذه الكلمة وإسنادها إلى النبي صلى الله عليه وسلم. وأخيراً ، أخذت فاطمة (ع) شهود الله والملائكة وقالت: "لقد أغضبتني ولم ترضيني ، سأشتكي إلى النبي منكما".

 

إرادة

 دعت فاطمة (ع) أثناء مرضها الإمام علي (ع) في يوم من الأيام ، وعينته وصيا لها ، وورثته أنه بعد وفاتها يستحم فاطمة (ع). ليلا وكفنوها ليلا ودفنه ليلا ولا يحضر أحد ممن ظلموه في مراسم الدفن ويصلي على جسده.

 

شاهد

 أخيرًا ، جاء اليوم الثالث من جمادى الثانية من السنة الحادية عشرة للهجرة. طلبت فاطمة (عليه السلام) الماء وغسلت به جسدها المطهر واستحم. ثم لبس ثيابا جديدة ونام على السرير وغطى نفسه بقطعة قماش بيضاء. لم يمض وقت طويل على مغادرة ابنة النبي العالم واستشهدت في الأحداث التي سببها الهجوم على منزلها. بينما ، وفقًا لأشخاص مشهورين ، لم يمر أكثر من 18 عامًا على حياته المباركة ، ووفقًا لأشخاص مشهورين ، فقد عاش في هذا العالم بعد 95 يومًا فقط من رسول الله.

فاطمة (عليه السلام) تركت الدنيا ، وهي بحسب أكثر كتب السنة وثوقية وأفضل كتب الشيعة ، غضبت على أبي بكر وعمر ولم تتحدث إليهما في آخر حياتها. ومن الطبيعي أنه حتى ندم أبي بكر على موته على اقتحام منزل فاطمة (عليه السلام) لن يفيد.

 

الجنازة والدفن

 بعد أن علموا باستشهاد فاطمة (عليه السلام) اجتمع أهل المدينة حول البيت الشريفة وانتظروا تشييع ودفن فاطمة (عليه السلام). ولكن أُعلن عن تأجيل دفن فاطمة (عليه السلام). لذلك تفرق الشعب. ولما جاء الليل ونمت عيون الناس ، الإمام علي (عليه السلام) حسب وصية فاطمة (عليه السلام).

وبعيدا عن حضور الناس اغسل جسد زوجته المطهر والمعذب ثم كفنها. ولما فرغ من الاستحمام أمر الإمام الحسن والإمام الحسين (عليهما السلام) (وهما طفلان وقت استشهادهما) أن بعض الصحابة الحقيقيين لرسول الله (صلى الله عليه وسلم). عائلته سلام) الذين سُرّوا بالطبع بمشاركة فاطمة (عليهم السلام) في مراسم دفن ذلك الشخص المشرف. (ولم يتجاوزوا سبعة أشخاص). وبعد حضورهم صلى أمير المؤمنين على فاطمة (عليه السلام) ثم شرع في دفن فاطمة (عليه السلام) وسط حزن أبنائه الصغار الذين كانوا يبكون سرًا على فراق صغارهم. أم. ولما انتهى دفن فاطمة (صلى الله عليه وسلم) التفت إلى قبر رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال:

السلام عليك يا رسول الله مني ومن ابنتك تلك الفتاة التي تستريح عليك ومن جانبك وانضمت إليك في وقت قصير يا رسول الله نفد صبري على الفراق. من حبيبتك امتنعت عن انفصاله ذهب ... إنا لله وإنا إليه راجعون .. قريباً ستخبرك ابنتك كيف أعدت أمتك واضطهدتها ، اسألها عن قصتك واسألها لها من أجل التقرير. أنه لم يمض وقت طويل ولم تنسى ... "

واليوم ، وبعد مرور سنوات عديدة ، لا يزال قبر سرور بوانان جهان مخفيًا ولا يعرف أحد مكانه. المسلمون وخاصة الشيعة ينتظرون ظهور الإمام المهدي (صلى الله عليه وسلم) ، المخلص الإلهي الأعظم ، والطفل الحادي عشر من جيل فاطمة (عليه السلام) بين الأئمة حتى يشاء. يكشف القبر الخفي لوالدته للعالم ويضع حدًا للظلم والظلم.العدل في جميع أنحاء العالم ، لإنهاء.

 

بضعة أحاديث عن سيد النساء الأمين فاطمة الزهراء عليها السلام

 بقيت كلمات كثيرة لفاطمة (عليهم السلام) ، بعضها حُكِم عنها مباشرة ، ويمكن فهم جزء من مكانتها الرفيعة وعمق علمها ومعرفتها في هذه الكلمات ، وآخر منها: عن الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم عبر عن علاقته الوثيقة برسول الله (صلى الله عليه وسلم) وعمق فهم فاطمة (عليه السلام). . وفي هذا السياق ولأغراض الإيجاز نذكر اثنتين فقط من الكلمات المنقولة مباشرة عن فاطمة (عليها السلام):

قالت ملاتنا فاطمة الزهراء (عليها السلام): "الصعود إلى الله عبادة طاهرة ، والصعود إلى الله أنسبها".

قالت فاطمة الزهراء (عليها السلام): "مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَبْدَتِهِ الطَاهِرَةِ فَفَعَلَهُ اللَّهُ أَفْضَلُهُ".

قالت ملطنة فاطمة الزهراء (عليها السلام) في خطبة الفداكية الأولى: "فَأَجْعَلَ اللَّهُ إِيمَانًا لِيُطَهِّرَنِي مِنْ الشِرْكِ وَتَطَهَّّرِي عَلَى الزَّهْرَةِ عَلَى النَّفْسِ وَالنَّفْسَ وَقُولٌ. من الرزق ، والصوم تقوية للخلاص ، والحج إعداد للدين. الفرقة ، والجهاد حداد على الإسلام ، والصبر على الأجر ، والأمر خير لمصلحة المجتمع ، والأبوان ليسوا ضد الغضب ، وربط الأرحام ليس من أجل العدد ، والقصاص مأمون ، وللدم ، والوفاء بالندر امتدادا للمغفرة ، وموت المكيل والموازن تغييرا للاستخفاف ، وتحريم شرب الخمر ذريعة للرجاسات. ، والابتعاد عن الجماع حجابًا من اللعنة ، وترك السرقة نعمة على العفة ، وتحريم الشرك بإخلاص في سبيل الله ، ولا تؤمنون إلا بأنكم مسلمون وطاعة الله.

تقول فاطمة الزهراء (ع) في جزء من خطبة فدقية: "فالله يجعل الإيمان سبب تطهيرك من الشرك ، والصلاة تجعلك تطهر نفسك من الغطرسة ، والزكاة تتسبب في تنشئة روحك وتطهيرها. والصوم في روزي سبب ثبات الإخلاص والحج سبب ثبات الدين والعدل والعدل سبب تلاحم القلوب وتقويتها والطاعة والاتباع معنا سبب النظام راحة للوطن ، قيادتنا وقيادتنا سبب السلامة من الفراق والانقسام ، والجهاد سبب شرف الإسلام ومجده ، والصبر والثبات يساعدان في استحقاق الثواب واستحقاقه ، وعمل الخير للصالح العام للناس ، والقيام خير للوالدين درع من غضب الله والاتصال بالأقارب والأقارب يتسبب في كثرة السكان ، والقصاص يمنع إراقة الدماء ، والوفاء بالعهود يؤدي إلى الصفح ، وتجنب البيع على المكشوف يسبب عدم الخسارة والإفلاس ، وتحريم الشرب. الخمر لخلوه من النجاسة ، وتجنب القذف ، وجعله الله دافعًا لمنع اللعن ، والابتعاد عن السرقة حفاظًا على العفة والعفة ، ونهى الله عن الشرك في نفسه لأن العباد في العبودية. كن مخلصا لربابته ، فـ "اتق الله بما يستحقه ، وتقوى ولا تترك هذا العالم إلا كمسلم" ، وأطيع الله فيما يأمرك به وما ينهى عنك. . لأن "العبيد الحكماء هم وحدهم من يخافون الله".

 

و...

 

المصادر والوثائق والمصادر

1- القرآن الكريم

2- مفتاح الجنان

3- نهج البلاغة

4- نهج الفصححة

5- منطي الأمل ، ثقة الإسلام ، شيخ عباس قمي

6- مبادئ كافية

7- لست في حضرة الفقيه

التهديب 8

 9- أسرار آل محمد (ع): سليم بن قيس الهلالي

 10- بيهار الأنوار العلامة محمد باقر مجلسى

11- نجم الثاقب

12- صغنامة محمد (ع).

13- الحياة العملية لأهل البيت عليه السلام سيد كاظم عرفة

14- القطرة: البحر اللامتناهي من فضائل أهل البيت

15- مفتاح الجنان - ثقة الاسلام - الشيخ عباس قمي 15

- 19 16- فضيل وسيرة شرادة معصوم (ع) ، علامة حسن زاده عامولي

17-20- شجرة طيبة ، سيرة الأربعة عشر البريء والأنبياء ، سيد محسن حجزيزادة.

18-21 – أرشد

الشيخ مفيد

19- من فضائل أهل الآبا الخمسة

20- الرجاء فقط بالله

21- التاريخ التحليلي لبيشفايان ، معهد البحوث الإسلامية

22- الامامة والعربى الشهيد مرتضى مطهرى

23- مقاطعات وكتب حلوة من أربعة عشر بريئا لجواد باقري

24- وصف خطبة غدير ، محمد باقر الأنصاري

25- مكانة المرأة في الإسلام ، آية الله حسين نوري حمداني

26- شجرة طيبة ، سيرة أربعة عشر بريئا ونبيا ، سيد محسن حجزيزادة.

27- مجموعة خطب فاطمة الزهراء ومحمد دشتي

28- مجموعة من الأحاديث ، أبو القاسم كردستاني

29- سيرة وأقوال قادة الحياة. 14 معصوم ، محمد علي كوشة

30- كتاب رشد نائب رئيس قسم التربية والتعليم في الحرس الثوري الإيراني

 

 

________________________________________

[1] - بيهار الأنوار ، المجلد 43 ، ص 6 ؛ مناقب بن شهر عشوب ج 3 ص 357

[2] - صحيح من سيرة النبي ج 4 ص 324

[3] - أوامر للرب (كشف الجهمة المجلد 1 ص 353)

[4] - الامامة والسياسة ج 1 ص 19.

[5] - ر. ك. تفسير نور الصغلين ج 3 ص 154.

[6] - Ihtjam Tabarsi، vol. 1، p. 141؛ كشف الغامة ج 1 ص 491.

[7] - أسباب الإمامة ، الطبرسي ، ص 46. مناقب بن شهر عشوب ج 3 ص 363

[8] - سورة الإسراء الآية 28

[9] - هؤلاء النبلاء الخمسة كانوا يُدعون بكين وحضرة الإمام سجاد (ع) يُدعى تاج البقي.

[10] - إقبال الأمل ص 626- بيهار المجلد 100 ص 199.

 

ترجمه انگلیسی

 

Hazrat Fatemeh Zahra, the master of the women of the world, peace be upon them

(A short review of the most important issues and facts of the life of Hazrat Fatima Zahra, the leader of the women of the world, peace be upon her)

Reza Qarzi

 

in the name of God

O Allah, bless Muhammad and the family of Muhammad and hasten their end

Hazrat at a glance

Name: The blessed name of that Hazrat is Fatima (peace be upon them). Fatima literally means cut and separated and the reason for this name according to prophetic hadiths is that the followers of Fatima (peace be upon them) were cut, separated and removed from the fire of hell because of her.

Nickname: Umm Abiha and Umm al-Nabi (PBUH).

Nicknames: Zahra, Sadiqa, Mubarakah, Tahira, Razia, Marzieh, Zakia, Muhadithah and Betul. And many nicknames and attributes have been mentioned for him. Zahra means shining, and it was narrated from the sixth Imam, Imam Sadiq (peace be upon him) that: "When the Prophet's daughter stood in her mihrab (engaged in worship), her light shone for the people of the sky, just as the light of the stars shines for the people of the earth."

Sadiqah means someone from whom nothing is issued except the truth. Tahirah means clean and pure, Mubarakah means blessed, Batul means cut off and away from impurity, Razia means satisfied with God's judgment and destiny, and Marziya means subject to God's approval.

The nicknames of Fatima (peace be upon them) are Umm al-Hussein, Umm al-Hassan, Umm Al-Aima, Umm Abiha and...

Umm Abiha means father's mother, and the Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) praised his daughter with this description; This indicates that Fatimah (peace be upon him) was like a mother to the Messenger of God. History is also a good proof of this meaning; Whether when Fatima was present in her father's house and after the death of Khadijah (peace be upon her), she was the father's mourner and the reason behind the warmth and comfort of the Messenger of God, and in this way she did not hesitate to do anything, or during the wars when Fatima applied ointment to her father's wounds. And what about all other situations in the life of the Messenger of God.

 The most famous title of that saint is "Zahra".

Date of birth: Hazrat Fatimah (peace be upon him) was born in Mecca in the fifth year after the Prophet (2) and on the 20th day of Jumadi al-Thani.

Some consider the birth year of that Prophet to be the second year of the Prophet's (PBUH) mission, while others believe that it was five years before the Prophet's (PBUH) mission, the year that the Quraysh rebuilt the Kaaba. She was the last daughter of the Holy Prophet (PBUH) and the most beloved among them by the Messenger of God (PBUH). When he was born into the world, he opened his mouth to the power of God and said: "I bear witness that there is no God but God, and my father is the Messenger of God and the Lord of the Prophets, and my husband is the master of guardians and my children (my two children) are the masters of posterity." Most of the Shia commentators and some of the great Sunni commentators, such as Fakhr Razi, have adapted the opening verse of Surah Kauthar to Fatimah (peace be upon them) and have mentioned her as a great blessing and the cause of the survival and expansion of the Prophet's generation and progeny. It is worth mentioning that the last verse of this surah is also a good analogy for this claim, in which God addresses the Prophet and says, "Indeed, your enemy is eternal and without generation."

Position: Masoum the Third, Seyyed al-Nisa al-Amin and one of the five Qudsi ladies. Also, she is the Messenger of Allah, the Holy Prophet, the daughter of the Prophet, the wife of the Prophet, and the mother of the Prophet.

Place of birth: Mecca, in the land of Hijaz (now Saudi Arabia).

Paternal lineage: Messenger of God Muhammad Mustafa (pbuh) bin Abdullah bin Abdul Muttalib (pbuh) Adar: Khadijah bint Khowayld. This honorable lady, who is the mother of the believers and the mother of the infallible Imams (a.s.), was the first wife and helper of the Holy Prophet (s.a.w.) who served him with her life and wealth and watered and fertilized the seedlings of Islam. For this reason, God Almighty has placed her in the ranks of holy women and thrones. پیامبر اکرم (ص) درباره شخصیت خدیجه و خدماتش فرمود :وَاللّهِ ما أبدَلَنى اللّهُ خَیْراً مِنْها، امَنَتْ بى حینَ کَفَرَ النّاسُ وَ صَدَقَتْنى اِذْ کَذَبَنى النّاسُ وَ واسَتْنى بِمالِها اِذ حَرَمنى النّاسُ وَرَزَقَنى مِنْهاَ اللّهُ الْوَلَدَ دُونَ غَیْرِها مِنَ النِّساءِ .سوگند به خدا بهتر از او God has not replaced it for me. He believed in me while the people disbelieved; and confirmed me, while people had denied me; And he supported me with his property, while the people had deprived me; And God blessed me with children from her, and I was not blessed with such a gift from other women.

As we know, the name of the father of Fatima (peace be upon him) is Muhammad bin Abdullah (peace be upon him and his family and peace be upon him). His Holiness's mother, Khadijah, daughter of Khowild, was one of the great and honorable women of Quraish. She is the first lady who converted to Islam and after accepting Islam, she spent all her wealth and property in the service of Islam and Muslims. Khadijah was known for her chastity during the era of Jahiliyyah and before the advent of Islam. To the extent that she was referred to as Tahira (pure) and she was called the great women of Quraish.

 Period of marriage with Imam Ali (AS): from the second year of Hijri at the age of nine to the eleventh year, for nine years.

Date and cause of martyrdom: 3rd Jumadi al-Akhr year 11 Hijri, 95 days after the death of the Holy Prophet (PBUH) because of the sufferings he suffered after the death of the Messenger of God (PBUH) and the usurpation of the caliphate of Amir al-Mu'minin Ali (PBUH). He died after forty (or 45) days of illness.

Burial place: unknown. It is possible that his grave is in Baqi cemetery or in the Holy Prophet's (PBUH) cemetery or in his house or in another place where his burial place is hidden from the eyes of others according to his will.

Honorable wife: Amir al-Mu'minin, Imam Ali bin Abi Talib (a.s.).

Children: 1. Imam Hassan Mojtabi (AS). 2. Imam Hussein (AS). 3. Zainab Kobri (S). 4. Umm Kulthum (S).

Also, Hazrat Fatima (pbuh) was pregnant with a child whom the Holy Prophet (pbuh) called "

It was called "Mohsen" and after the death of the Messenger of God (PBUH) due to mental pressure and Hazrat Fatima (PBUH) being placed between the door and the wall of the house, she was aborted by the attackers.

 

Companions:

1. Umm Hani bint Abi Talib.

2. Amama bint Abi Al-Aas.

3. Asma bint Umais.

4. Um Salma.

5. I am safe.

6. Space.

7. Salmi bint Umais (wife of Hamza Seyyed al-Shahada)

And ...

 

Contemporary rulers:

1. The Holy Prophet, Hazrat Muhammad (pbuh) (11-1 A.H.).

2. Abu Bakrban Abi Qahafa (11-13 A.H.).

 A statement on behalf of Hazrat Fatima al-Zahra, peace be upon her

Fatima (a.s. peace be upon him) is the highest and highest-ranking lady in the world in the eyes of Muslims in all centuries and ages. This opinion is based on the themes of prophetic traditions. This group of hadiths, although they have differences in wording, but they have a single theme. In one of these sayings (which of course is shared by Muslims, both Shia and Sunni), the Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) said: "Fatima is the master of the women of the world." Although, according to the text of the holy verse of the Quran, Maryam was introduced as the chosen woman of the world, and she has a high position and exemplary chastity and chastity in the eyes of Muslims, and she was introduced as one of the best women in the world, but she was the chosen woman of her era. But the exaltation of Hazrat Zahra (peace be upon him) is not only limited to the era of her life, but it continues in all ages. This is why the Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) explicitly mentions Fatimah (peace be upon him) as the first and last dhikr of women. But another point is also found in these two prophetic hadiths and similar hadiths, and that is that if Fatimah (peace be upon her) is the best lady in the world and among women in every way, there is no one who has a higher status than her, then the knowledge of the whole life and all The moments of his life have great value. Because a person can achieve the highest spiritual ranks by carefully and reflecting on it. On the other hand, referring to the Holy Qur'an, we find out that several verses have been revealed expressing the dignity and position of His Holiness, among which are the verses of purification, the verse of Mubahlah, the opening verses of Surah Dahr, Surah Kauthar, the verse of granting the right to Dhu al-Qurabi, etc. He pointed out that it is an emphasis on the deep position of that Imam in the eyes of God. These verses will be discussed in other articles based on God's success. Fatima Zahra (AS) is considered the most popular religious, scientific, literary, pious and moral figure among Muslims and other people of the world. The personality of Fatima Zahra (PBUH), Seyyed Nisa al-Alamin (the master of the women of the world) is a perfect example for all women who love chastity and virtue. It was in the pure bosom of Fatima Zahra (a.s.) that two noble imams and two distinguished personalities of the human world, Hazrat Imam Hassan (a.s.) the epitome of modesty and dignity and Hazrat Imam Hussain (a.s.) the master of martyrs, and also Zainab Kubri (a.s.) of the epic were raised. A statue of courage and a unique example of eloquence and righteousness, who announced the message of Hosseini and the epic of Ashura to the world and removed the mask of polytheism, hypocrisy, meanness and worldliness from the faces of Yazid and Yazidis. Who doesn't know that mothers play a very important role in raising children, especially girls, and it was Fatima Zahra (AS) who taught the spirit of Islamic education to her sons and daughters in the nursery of chastity and the center of family piety. Fatima (pbuh) is the only surviving daughter of the Prophet (pbuh) from Khadijah Kobri. What can we say about the father who was the final prophet and the beloved of God and the savior of mankind from misguidance and evil deeds? What can we say about a father whose moral perfections cannot be described? And the eloquent and eloquent of the world are unable to describe his beauty? And as for his mother, Khadijah, the daughter of Khowild, one of the most virtuous and chaste Arab women before Islam and in the Islamic period, the first woman who believed in the Holy Prophet (PBUH), her husband, and generously gave what she had of the worldly wealth to the progress of Islam. did The history of Islam will never forget Khadija's (pbuh) loyalty to the Prophet (pbuh) in giving her life and wealth. As the Holy Prophet also lived until Khadijah, he did not take another wife and constantly mentioned her sacrifices. Aisha, the wife of the Prophet (PBUH), has been quoted as saying: "The respect of none of the women reached the level of Khadijah's honor and dignity. The Messenger of Allah (PBUH) constantly reminded her of goodness and respected her to some extent. Shamard, who is said to have never been a woman like Khadijah. Ayesha then narrates: One day I said to the Prophet (PBUH): She was nothing more than a widow. Then he said: By God, there was no one better for me than Khadijah. He believed in me on a day when all the people were disbelievers and idolaters. On the day when everyone attributed me to witchcraft and lying, she confirmed me, on the day when everyone turned away from me, Khadija left all her property at my disposal and spent it on my way without hesitation. God gave me a daughter from her who was the epitome of purity, chastity and piety. Ayesha then says: I told the Prophet that I did not have a bad opinion about this and I regretted what I said. Once upon a time, Fatima Zahra (AS) had such a mother and such a father. It has been said: Khadija gave birth to seven children from the Prophet (PBUH): Qasim, who was nicknamed Abu al-Qasim for the Prophet, from this child. He died before the mission at the age of two. Abdullah or Tayyib, who also died before the mission. Tahir, who was born at the beginning of the mission and died after the mission. Zainab, who married Abu Al-Aas. Ruqiyyah, who first married Utba and then Uthman bin Affan, and died in the second year of Hijrah. Umm Kulthum, who also married Uthman - after Ruqiya - and died in the fourth year of Hijra. 7th Fatima Zahra (pbuh) who married Hazrat Ali (pbuh) and the pure lineage of our honorable imams.

                     The path of this marriage is full of shocks and blessings. The birth of Fatima Zahra (AS) is considered to be on the 20th day of Jumadi al-Thani in the fifth year of the Prophethood, which happened in Mecca. Therefore, at the time of migration, the age of that single lady was nearly nine years old. The names and nicknames that Fatimah (A.S.) has, all reflect her royal qualities and attributes, such as: Sadiqa Tahira, Zakiya, Zahra, Sayyida al-Nisa al-Alamin, Khair al-Nisa, and Batul... The taunts of that Imam: Umm al-Hassan, Umm al-Hasanin, Umm Al-Aima... And the most surprising of all is "Mum Abiha" which means "her father's mother" which shows the great love of Fatima (AS) for her honorable father and the fact that even though she was a little old, from the beginning of her childhood she was a spiritual refuge and spiritual refuge - after God. He was like Khadijah for her honorable father. The Prophet (PBUH) bestowed the title of Umm Abiha on his beloved daughter. Because the word "Um" is used in addition to mother, it also means the origin and origin, and like "Umm al-Khabaith" which is called wine (the source of all harm and evil) and "Umm al-Qari" which was said to Makkah. Therefore, Umm Abiha means the origin, origin, and manifestation of prophethood and governorship, and indeed Zahra (pbuh) was a broad shade tree that bore the sweet fruits of imamate and governorship. She was the heir of her mother, her generosity, her generosity, her high opinion, and her good upbringing, and she was the heir of her father, and a caring, kind and devoted wife for her husband Ali (AS). In the tablet of his heart, there was nothing except worshiping God and worshiping the Supreme Creator and loving the Prophet (PBUH), and he was far from the impurity of the era of ignorance and idolatry. She lived for nine years in the peaceful house of her mother and next to her father and another nine years with her dear husband Ali Mortaza (AS) side by side in spreading the teachings of Islam and social services and the exhausting work of the house. His time was spent raising his children, working, cleaning the house, remembering and worshiping God.

 

An example of the narration of Hazrat Muhammad (pbuh) in the spiritual and mystical position of Hazrat Fatima Zahra (pbuh)

Because of the spiritual and mystical position of Hazrat Fatima Zahra (PBUH) her father, Hazrat Muhammad (PBUH) respected her very much and gave her superiority over everyone. In this regard, there are many narrations that we will limit ourselves to quoting a few of them:

 

1. The Messenger of God (PBUH) said: O Fatimah! Alatarzain that you are the mistress of the women of the world and the mistress of the women of this nation and the mistress of the believing women.

 

O Fatima! Aren't you happy that you are the master of the women of two worlds (this world and the hereafter) and the master of the women of this nation (Islam) and the master of the women of the believers?

 

2. خَرَجَ النَّبِیُ (ص) وَهُوَ آخِذُ بَیَدِ فاطِمةَ ، فَقالَ : مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفَها وَمْنَ لَمْ یَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْتَ محُمَّدٍ وَ هِىَ بَضْعَةُ مِنّى ، وَ هِىَ قَلْبى ، وَ رُوحى اَلّتى بَیْنَ جَنْبى ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى وَ مَنْ آذانى فَقَد آذى Almighty Allah.

 

The Holy Prophet (PBUH) came out of the house holding Fatimah's hand and said: Everyone who knows this person, who knows her, and whoever does not know her, should know that she is Fatimah, the daughter of It is Muhammad Mustafa (PBUH). He is my light, my heart and my soul in my body. Whoever offends him has offended me, and whoever offends me has offended God.

 

3. The Messenger of God (PBUH) said: O Fatimah! May Allah, the Exalted be He, be angry with you and be pleased with those who are satisfied.

 

O Fatima! God Almighty will be angry with your anger and will be satisfied with your satisfaction.

 

In this way, the Holy Prophet (PBUH) announced the virtue and superiority of Fatima Zahra (PBUH) over the people around him and the Muslims of his time; But after the death of the beloved Prophet (pbuh) and during the era of the first caliph (Abi Bakr bin Abi Qahafeh), Fatima Zahra (pbuh) was deeply saddened by the separation of her father, and was treated with indifference and even lack of politeness by those in charge. They inflicted fragile injuries on him both politically, economically and emotionally, in such a way that this exemplary female scholar did not survive for more than 95 or 75 days after the death of her father and from this period He also spent about 45 days in bed.

The following story, which was narrated from Sunni sources, shows the hardships and abuses that Fatimah Zahra (PBUH) suffered from the rulers of her time, and it is also a sign of the Prophet's displeasure with them.

 

اِنَّ فاطِمَةَ تَمسَّکَتْ بِحَقِّها بِالْکامِل، وَ عَلِمَتْ بِالْمُناقِشاتِ الَّتى دارَتْ بَیْنَ زَوجِها وَ الصّدیق وَ عُمَرِ، فَاعْتَکَفَتْ فى مَنْزِلِها وَ امْتَنَعَتْ عَنْ مُقابِلَةِ الصِدّیق، اِلى‏ أنَ قالَ عُمَر لاَبى بَکر: اِنْطَلِقْ بنا اِلى‏ فاطِمَة فَإنّا قَدْ اَغْضَبْناها وَ اسْتَأذَنا عَلى فاطِمَة فَلَمْ تَأذَنْ لَهُما . Fayatia Alayah Fakalamah... .

Fatimah (pbuh) wanted all her rights and was aware of the disputes between her husband, Ali (pbuh) (about the caliphate) and Abu Bakr and Umar. The Prophet became a retreat in his house and refused to face the Caliph until one day Umar said to Abi Bakr: Come with me and we will go to Fatima (S). What if we made him angry? They came to the door of Fatima's house and met her. He did not allow them to meet. They came to Ali (a.s.) and spoke to him (and asked him to meet Fatima (a.s.). With the mediation of Ali (a.s.), they were allowed to meet and entered Hazrat Fatima (s.a.) and sat in front of her. Hazrat Fatima (pbuh) turned her face from them to the wall. They greeted Fatima (PBUH). Fatimah (pbuh) replied with a weak voice.

 

The first cursed Abu Bakr started speaking and said: O daughter of God's Messenger! I swear to God, the closeness of the Holy Prophet (PBUH) is dearer to me than the closeness to myself, and you are dear to me.

You are better than my daughter, Aisha. I swear to God, I loved the day your father, the Messenger of God (PBUH), died, I was also dead and did not live after him.

Do you think that I know you and know your grace and honor, but at the same time I am denying you your right and the inheritance of your father, the Messenger of God (PBUH)? Did you not hear from your father, the Holy Prophet (PBUH) who said: "What is left of us will not be inherited." Are they charity? At this time, Fatimah (pbuh) said: Do you want me to narrate a hadith from the Messenger of God (pbuh) for you so that you know it and act on it? They said: Yes, we want to hear. Fatimah (PBUH) said: Didn't you hear from the Holy Prophet (PBUH) that he said: "Fatimah's satisfaction is my satisfaction and Fatimah's anger is my anger." Therefore, whoever loves Fatima has loved me, and whoever pleases Fatima has pleased me, and whoever angers Fatima has angered me." They both said: Yes, this hadith is from We had heard the Prophet (PBUH).

Fatimah (pbuh) said: So I bear witness to God and His angels that you angered me and did not provide me with happiness. Indeed, I will meet the Holy Prophet (PBUH) when I am proud of you in his eyes.

Abu Bakr said: O Fatima! I seek refuge in God from your father's anger and from your anger. At this time, Abu Bakr wept intensely. He cried so much that he almost died. Then Fatimah (PBUH) said to them: I swear to God, I curse you in every prayer I perform. They left Fatimah (PBUH). Abu Bakr, while the people were around him and he was crying, said: Each of you with your Muharram leads the night to the morning and you are happy for your family, you left me. I am not happy with you. I don't need your allegiance, take back my allegiance and....Yes, this was the situation of Hazrat Fatima (S) after the death of the Holy Prophet (S) and the guardians of affairs. They acted in this way regarding the order of the Qur'an towards the relatives and the family of the Prophet (PBUH) (Qolْ la asealukum alaihe ajraah ilaaa al-mawadappa fy al-Qurbi) and paid the reward of the Prophet!

 

Birth and childhood and with the father (PBUH)

 

Hazrat Fatima, the daughter of the Messenger of God (PBUH), opened her eyes to the world on Friday, the 20th of the month of Jumad al-Thani in the fifth year of the Prophethood, in the house of revelation.[1] His mother, Khadijah (a.s.) was the daughter of Khawaild. With the birth of Fatimah (a.s.), the house of the Prophet and Khadijah became more and more a center of love and affection. Her childhood was spent during the struggle and crisis of the beginning of Islam. The era when the Messenger of God (PBUH) was facing great problems and difficult and dangerous events. Hazrat Zahra (A.S.) was about two years old when she was surrounded by the Quraysh polytheists, along with her father. In the tenth year of the Prophethood, shortly after being saved from the "Shab of Abi Talib", she made her beloved mother, who suffered ten years of struggle, suffer. It was lost. Also, in this year, Abu Talib, the uncle and protector of the Prophet (PBUH) rushed to the house of Baqi. The death of Abu Talib and Khadijah, these two great supporters of the Prophet (PBUH), caused the harassment of the enemies to intensify. Sometimes they stoned him, sometimes they sprinkled dirt on his blessed face. Most of the time, he entered the house with a tired face. Fatimah (A.S.) used to rub cedar dirt on her father with her small hands and caress him and became a source of comfort and encouragement. As his beloved father nicknamed him "Umm Abiha".[2]

 

Fatima (a.s.) in the house of Ali (a.s.)

In the third year of Hijrah, the Prophet (pbuh) married Fatimah (pbuh) to the Commander of the Faithful (pbuh). Before that, many elders had come to propose to her, but the Prophet (PBUH) did not accept and said: "Fatima's marriage is in God's hands." Hazrat Zahra (a.s.) had made the home environment a center of comfort for Ali (a.s.) and his children, so much so that whenever sorrows and sufferings, difficulties and disturbances pressed on Imam (a.s.) brought him, he came to the house and talked with Zahra (a.s.) for a few moments and his heart calmed down. Throughout his life, he was like-minded and in sync with Ali (a.s.) and helped him in his work, He admired and encouraged her and praised her sacrifices and bravery and always soothed her hurt soul and tired body with her caresses.

 

The struggles of Hazrat Fatima (AS)

The beloved Prophet of Islam (pbuh) passed away while those who were thirsty for power and waiting for an opportunity, while the pure body of that great heavenly prophet was not buried - and Ali (pbuh) and Fatima (pbuh) were busy bathing and shrouding him. - They gathered in Saqeefah and seized power in a calculated conspiracy, and at the very beginning of the work, they began to crush the opposition. Now that the leaders of Saqeefah have taken power and government unjustly, and the Muhajir and Ansar have remained silent, and it is expedient. It is not that Ali (AS) took up the sword, who should defend the security of the province? This is where the precious role of Fatimah (AS) in defending the security of the province is manifested. Below, we briefly mention the struggles of Hazrat Fatimah (AS) for the protection of the province:

1- Call for cooperation (mobilization of forces): Hazrat Zahra (a.s.) used to go to the houses of the elders and men of Medina at night with Ali (a.s.) and Hasnain (a.s.) to defend the territory of the province and called them for help and orders And he reminded them of the wills of the Prophet (PBUH) and the incident of Ghadir.[4]

2- Rational and Quranic discussion and reasoning: The leaders of Saqeefah, with the aim of economic siege of Ahl al-Bayt, usurped "Fadak" and turned to falsifying hadith to justify this disgusting act of theirs and to deceive public opinion. Fatimah (a.s.) did not remain silent and by referring to the verses of the Quran and the testimony of witnesses, she proved with arguments that Fadak is her nation and the action of the Caliphate is illegal.[5]

3- Speech and revelation: After they answered the arguments of Hazrat Fatimah (AS) with a slap, she revealed their true face with a speech and revelation.

D. He warned the people about the deviation of the leadership path and the consequences and harmful results of the rule of Saqeefah leaders and the deprivation of the people from the province of Adl Ali (AS).

4- Negative struggle: Hazrat Zahra (a.s.) by turning away from the Sheikhs, made the people's sleeping conscience understand that they had usurped the caliphate and diverted the path of leadership.[6]

5- Night Burial: Hazrat Zahra (AS) not only defended the protection of the province until the last hour of her life, but also expanded the scope of the struggle until the day of the appearance of her son, Imam Zaman (AS). He said in his will to Ali (AS): "O Ali, bathe and shroud me at night and bury me secretly." I am not satisfied that those who oppressed me will attend my funeral." According to the will, Ali (a.s.) buried the Prophet at night and made 40 new graves so that they could find the origin of his grave.[7]

 

The charity and dowry of the Prophet

Jamal al-Din Zarandi narrated in the book Yanabi Al-Mouda Chapter (Fifty Five) that: The charity of Hazrat Fatima Zahra (AS) was four hundred shekels of silver. In the selected book of al-Tawarikh, he writes: One Shir'i mithqal is eighteen peas, so four hundred Shir'i mithqals, three hundred Mithqals are twenty-four peas, and according to the Qur'an, it is twenty-six Tomans and two Qur'an and a half. Allameh Majlisi (AS) writes in Bihar Al-Anwar: Gabriel (AS) came to the Prophet (S) and said: God says: "One fifth of the world, one third of heaven, the Euphrates River, the Nile River, the Nahrwan River and the Balkh River as Sadaqah." I placed Hazrat Zahra. O Muhammad, marry Zahra to Ali with five hundred dirhams, so that it will be a tradition for your nation after this. And Allameh Majlisi Quds Sur writes: The Prophet (PBUH) said to Amir al-Mu'minin Ali Ibn Abi Talib (PBUH): God married Fatimah for you and made the whole earth a charity for her. Whoever walks on the earth and is your enemy, his walking is forbidden, and he also writes in the same book: Sadiq al-Muhammad (pbuh) said: "God made a quarter of the world and all of heaven and hell as Sadaqah for Fatimah Zahra (pbuh)." given, until Zahra puts her friends in heaven and her enemies in hell."

His dowry

When the Prophet of Islam (pbuh) wanted to marry Hazrat Zahra (pbuh) to Amir al-Mu'minin Ali (pbuh) he said: O Ali, how much do you have for a wedding? He said: I have a horse and armor. The Prophet said: "Sell the horse that you need, but it is on a horse and prepare the money for it." Amir al-Mu'minin Ali (AS) says: I got up, I sold my armor. I presented the money to the Messenger of God. The Holy Prophet (PBUH) gave a sum of that money to Bilal and said: Go and buy a bride for Zahra (AS) and he also gave a sum of that money to Abu Bakr and said: You will go to the market and buy a bride for Zahra. He sent Ammar bin Yasir with some companions after Abu Bakr.

They bought a shirt for seven dirhams, a mask for fourteen dirhams, a bed with palm leaf between them, they bought two backs of Egyptian clothes, one of which was filled with palm leaf and the other one was made of wool, Khyberiya cloth, four matkas of They bought Taif skin, which contained Azhar grass, a woolen curtain, a Hijri mat, an Asian hand, a copper bed, a drinking vessel made of skin, a wooden bowl for milk, water musk, a sunshade that was coated with bitumen, green seboi. , clay jars. As soon as they bought all the equipment and brought it to the presence of the Prophet of God, he took it in his hand, looked at it and said: O God, bless this equipment for my family. Javad Mughniyeh writes: Amir al-Mo'minin Ali (a.s.) had poured fine gravel on the floor of the yard and used two wooden sides as two walls for a wardrobe because there were no closets or closets for wedding dresses. If the Prophet of Islam (pbuh) had married Fatima Zahra (pbuh) to the men who were suitors for that lady, the dress of Hazrat Zahra (pbuh) would have been the first dress of that time, and instead of that, wide silks would have been spread and instead of that, wood would have been spread. An ebony and ivory cloth was placed, and instead of a clay dish and a palm branch, there was gold and silver, and instead of that, the blue musk that Hazrat Zahra (A.S.) had blackened her chest with, and instead of that, Asia, which was used by her. Hazrat Zahra's hand was swollen, palaces were erected and preparations were being made.

 

But the point is, will human happiness and dignity be in important and beautiful palaces?!

It has been said since ancient times: "The honor of the place is the value of the place" which means the value of the place is as much as the person who sits in that place. Majnoon used to say to Lily: Wherever you are, that is my place. In this place and in this house, where most of the furniture was made of clay, the Holy Prophet (PBUH) was happy and pleased and found happiness for his exquisite soul. He expressed his paternal love towards his own soulmate Zahra (a.s.) who was the brother and inheritor of knowledge and wisdom and a partner in the characteristics of that prophet other than prophethood. In the same house that contained the family of Rasool and Hasnain (PBUH), the Prophet of Islam used to sit and enjoy seeing his family and children, and he was harassed by the opponents on the way to his call. It was in this house that he The head of the house, that is, the Holy Prophet (PBUH) used to sit with his family, on the right side of the Prophet and Fatima on the left, and Hasnain next to him, sometimes kissing Hassan and sometimes Hussain, asking God's blessings for them, for them He was praying. He asked God to remove evil from them and purify them, a special type of purification. It was from this house that the Prophet of Islam used to travel and after his return, he entered this house for the first time. It was in this house that Gabriel (pbuh) sent revelations from God to the heart of the Holy Prophet. It was in this house that they used to serve the angels of Hasnain (a.s.) who are two young elders from heaven. It was from this house that the light of Islam's guidance shone for the people for a long time, and debauchery and debauchery were produced in the lofty palaces. But it was in this small house that Zahra (a.s.) and her husband and children used to praise God morning and night.

 

The rest of his virtues

Amir

Al-Mominin Ali (AS) says: Fatima Zahra (AS), who was the most beloved of people to the Prophet of Islam, brought so much water with musk that its effect remained on her chest, she ground so much that her hands got calluses, she swept the house so much that His clothes turned black and he was very weak from the pressure of such hardships. One day I said to Zahra: Go and ask your father to buy a maid for you to help you with your work.

When Fatima Zahra came to the presence of the Holy Prophet, she saw that some people were talking to him. Fatimah (AS) was embarrassed to talk to that Prophet, so she returned to her house. The Holy Prophet (PBUH) realized that Hazrat Zahra had a need, so he came to us early the next morning and then said: O Fatima, what did you need that you came to me yesterday? Fatima Zahra (AS) was embarrassed and did not say anything. I conveyed the story to his eminence. The Prophet of God said: Do you want me to teach you something better than a slave girl? We said: Yes. He said: When you want to sleep, say Subhan Allah thirty-three times, Alhamdulillah thirty-three times and Allahu Akbar thirty-four times. After hearing this matter, Fatima Zahra (a) said three times: I am satisfied with God and the Messenger of God. Subhan Allah should be said. Hazrat Fatima Zahra says: In one of the nights when I was making my bed and wanted to sleep, my honorable father came to me and said: O Fatima, before you sleep, perform four actions; First, finish a Qur'an, secondly, intercede for the prophets, thirdly, please the believers, and fourthly, perform one Hajj Umrah and one Hajj Tamattu! Until that honorable man finished his prayer, I said: O Messenger of God, it is not possible for me to carry out this order at the moment! The Prophet of God (PBUH) smiled and said: I said, "Reciting Qul Ho Allah Uhud three times is like finishing a Qur'an. If you send blessings on me and the prophets before me, we will be your intercessors on the Day of Resurrection. If Say once: "Glory be to God and praise be to God. There is no god but God and God is great." It is like performing a Hajj, Umrah, and if you seek forgiveness from the believers, they will be pleased with you.

usurpation of Fadak

Muhaddith Qomi writes in the book Bayt Al-Ahzan from the words of Sadiq al-Muhammad (pbuh): When some people pledged allegiance to Abu Bakr and the work of his caliphate was strengthened and he took the pledge of allegiance from the emigrants and the Ansar, he sent an agent to get the lawyer of Fatima Zahra (pbuh) from Fadak was kicked out. When Fatima Zahra heard this, she came to Abu Bakr and said: Why did you take my father's inheritance from me? Why did you kick my lawyer out of Fadak when the Prophet of Islam (PBUH) had given me this property by God's order. Abu Bakr said: Bring a witness for this claim. Fatimah Zahra (pbuh) brought Umm Ayman, Umm Ayman said to Abu Bakr: I will not give testimony before I recite what the Holy Prophet (pbuh) said about me and I do not testify against you, Hazrat Zahra.

And he said: O Abu Bakr, I swear to God, isn't it what the Prophet of Islam (PBUH) said about me: Umm Ayman is one of the women of Paradise?

Abu Bakr said: That's right, I know that the Messenger of God (PBUH) said such a thing about you. Umm Ayman said: I bear witness that Rauf's God sent a revelation to the Holy Prophet (PBUH) and revealed this honorable verse to him "Wa Ate Dhal-Qurbi Haqqa" until the end[8] The Messenger of God (PBUH) died by the command of his Lord. gave it to Fatima Zahra (AS), Amir al-Mo'minin Ali (AS) also came and gave the same testimony.

Abu Bakr wrote a letter about Fadak and gave it to Fatima Zahra (AS). When Umar saw that letter, he asked: What is this letter? Abu Bakr said: Fatima claimed Fadak and brought Umm Ayman and Ali bin Abi Talib (AS) as witnesses for the truth of her claim, they testified to the truth of Zahra's claim. Therefore, I wrote this letter and gave it to Zahra so that Fadak is hers.

After hearing this matter, Umar took the letter from the hand of Hazrat Zahra (AS) and tore it into pieces and said: Fadak is a booty that belongs to all Muslims.

Sahib al-Tawarikh writes: After Fadak was usurped, it was in the hands of the usurpers until the time of Uthman bin Affan, and Uthman bin Affan gave Fadak to his common son Marwan bin, and from then on until the time of Umar Ibn Abdulaziz Fadak was in possession of Al Marwan. Umar bin Abdul Aziz confirmed that Hazrat Zahra (a.s.) was right about Fadak, so he rejected Fadak to Imam Baqir (a.s.). When Umar bin Abdul Aziz passed away, Yazid bin Abdul Mak Fadak usurped. As soon as Sefah came to power, he denied Fadak to the children of Ali bin Abi Talib (a.s.), but Mansoor usurped Fadak in his time, and Mahdi Abbasi after Mansour denied Fadak to the children of Fatima Zahra (a.s.). After Mahdi, his son Hadi usurped Fadak, and after Hadi, Mamun gave Fadak to Zahra's descendants.

Fadak was in possession of Fatimah's children until the time of Mutawakkel and made them unnecessary. When Mutawakkul usurped the caliphate, he also usurped Fadak. Ibn Shahr Ashub writes: Harun al-Rashid (may God curse him) said to Hazrat Musa bin Jafar: Find out the limits of Fadak, so that I can deny it to you. Hazrat Musa bin Jafar (a.s.) said: One limit is Aden, the other limit is Samarkand, the third limit is Afriqiyah, and the fourth limit is Saif al-Bahrat. Harun said: After that there will be nothing left for us. (That means, O Aaron, this entire country that is in your hands is under the decree of usurpation and it will be the right of our family.)

stream of fire

Muhaddith Qomi writes in the book of Bayt Al-Ahzan: Umar bin Al-Khattab wrote for Muawiya; I came to the house of Amir al-Mu'minin to take Ali out of the house, so I said to Faida, the servant of the Prophet: Tell Ali to come out of the house and swear allegiance to Abu Bakr, because all Muslims are for B.

They met with Abu Bakr.

Fezeh replied: Ali is busy with work and cannot come to the mosque at the moment.

I said: Put aside these womanizing words and tell Ali to come and swear allegiance to Abu Bakr, if he does not come out, I will forcibly take him out.

We were in this conversation when Fatima Zahra came behind the door and said: O misguided people, O people who denied God and the Prophet, what are you saying? What do you want from our lives?

I said: O Fatimah, why did your cousin send you to answer and he himself is sitting behind the curtain of hijab?

Fatima Zahra said: Omar, it was your disobedience that made me move from my place so that I could complete my proof against you.

I said: O Fatimah, leave these false words and women's stories, go tell Ali to come out of the house and swear allegiance to Abu Bakr.

Fatimah (AS) answered me and said: You do not deserve friendship or enmity. Omer! You are scaring me with the devil's party when the devil's party is weak and weak.

I told Fatimah: If Ali does not come out, I will collect a lot of firewood and burn this house with its people, or I will kill Ali for not swearing allegiance to Abu Bakr!

After these conversations, I took the whip of the fox and annoyed Fatima Zahra with it, and after that I said to Khalid bin Waleed and others: Gather firewood for me.

Then I said to Fatima: Now I will burn this house with its family.

Fatimah Zahra (a.s.) said: O Umar, you are an enemy of God, the Messenger and Ali, say this and pushed the door handle with both hands and prevented us from entering. I pushed the door hard, I pushed Zahra back, I hurt Fatima's hands with the whip I had in my hand, but she let go of the door latch. But Fatima Zahra did not open the door. But we hear his moaning and crying from the pain of whipping.

Fatimah's wail affected my heart so much that I almost lost my temper and returned from the door of her house. But it was at this time that I remembered Ali bin Abi Talib's enmity about shedding the blood of the Arab elders, I remembered Muhammad's insidious magic, so at that time when Fatima Zahra put her chest and arm to prevent the door from opening. It was stuck behind the door. I kicked the door so hard that I heard Zahra's moaning and groaning, I thought that Madina had turned upside down and the city was moving. It was at this time that Zahra said:

"O Abtah, O Messenger of God! What will he do with your beloved and your daughter?! Ah, or Fazah Fakhdoini, the killing of us in the bowels of pregnancy:"

"O noble father, O Messenger of God, is it permissible for them to treat your daughter and your lover like this?" Oh, take my space! I swear to God, the child I had in my stomach was killed."

When I opened the door of Zahra's house with pressure, I saw that Zahra was leaning against the wall and the pain of her period was overtaking her and she was having an abortion. When I entered the house, Fateme noticed my entry. But I had a veil of anger in front of my eyes. When Zahra came near me, I slapped Zahra's mask on her face so much that the earring fell from her ear and Zahra herself fell to the ground.

The sadness of that Prophet

When the Messenger of God (PBUH) was martyred and Amir al-Mu'minin Ali (AS) bathed his body from under his shirt, Fatima Athar asked Ali to show the shirt of the Prophet of God to that lady. When Ali saw this from Zahra, he hid the shirt of the Messenger of God from Zahra. When the Prophet of Islam was martyred, public mourning was announced in Medina.

The general public, especially Bani Hashem, suffered a great calamity, but at the same time, no one was drowned in the sea of ​​sorrow like Fatima. No one but God knew Zahra's grief and sorrow about this great calamity, Fatemeh Zahra's grief and sorrow could not be alleviated. Every day that came, Fatema's sadness grew more than the previous day. Fatemeh Zahra did not come out of the house for seven days, when the eighth day came, Zahra Athar (AS) left the house to visit the grave of her honorable father. Crying and lamenting, he moved towards the grave of the Holy Prophet (PBUH), the skirt of his dress was dragging on the ground, his cloak was wrapped around his legs, he was crying so much that for a long time, the tears in his eyes were nowhere to be seen.

As soon as Hazrat Zahra (a.s.) approached the grave of her honorable father and her eyes fell on his father's grave, she threw herself on his father's grave and fainted. After seeing this scene, the women of Medina rushed to Zahra. They surrounded her, splashed water on her face and brought her back to consciousness. When Fatima Zahra (A.S.) regained consciousness, she cried loudly and addressed her father and said:

"Strength of strength and khanani of a scourge, and shameless shame and a killer's hand"

"My strength has been removed and my endurance has ended, and my enemy has reproached me and my grief is killing me."

O honorable father, I wandered and wondered after you, I became alone and alone, my voice was silenced and my back was broken because of your calamity.

"Tānāghsā Aishī and Tākādār Dāhri"

"I failed in life and my days became dark and gloomy."

O father, after you, I don't have Ennis or Monsieur for my fear, there is no one to calm me down and stop me from crying, my tears will not dry from your misfortune.

The elders of Medina came to Imam Ali (AS) and said: O Aba al-Hassan, Fatima Zahra cries day and night, we do not sleep at night because of Fatima's crying, and we do not rest during the day due to the abundance of work. We tell you to tell Zahra: either cry at night or during the day. Ali said: Very well, I will deliver your message to Fatimah. Amir al-Mu'minin Ali (a.s.) came to Hazrat Fatima Zahra (a.s.) when she was crying. When Fatimah's eyes fell on him, his tears subsided a little.

Amir al-Mu'minin Ali said to Fatima Zahra: O daughter of the Prophet (pbuh), the elders of Medina came to me and

I have been asked to ask you to mourn your father either at night or during the day. Fatimah (A.S.) said: O Ali, I will not stop long among these people, I will soon leave among these people, I swear to God that I will not stop crying until I join my father, the Messenger of God. Amir al-Mu'minin Ali (AS) said: You have the authority.

He built a room in Baqi for Fatima Zahra (a.s.), which was called "Bait Al-Ahzan (House of Sorrows): As soon as it was morning, Fatima Mazlouma (a.s.) sent Imam Hassan and Imam Husayn (a.s.) from the front. He used to do it, and that lady herself followed him with a sad expression and eyes full of tears. From morning to night, he wandered among the graves and shed tears. When it was night, Amira al-Mo'minin Ali (AS) would come and bring them home.

Imam Sadiq (a.s.) says: There were five people who cried a lot in the world: Adam, Yaqub, Yusuf, Fatima Zahra, Imam Sajjad (a.s.)

But Adam (pbuh);

He cried so much for parting from heaven that the effect of crying was left on his face.

But Yaqub (AS);

Yusuf cried so much that he became blind. They said to Hazrat Yaqub that: I swear to God, you will remember Yusuf (AS) so much that you will suffer great hardship and perish.

But Fatima Zahra (AS);

He cried so much in mourning for his noble father that the people of Madinah complained about him crying. Therefore, they said to Fatimah: You make us sad by your crying. After that, Fatima Zahra (a.s.) used to go to the graves of the martyrs of Uhud and cry as much as she wanted.

But Yusuf (pbuh);

He cried so much that the people of the prison were annoyed and saddened by his crying, so they said to Yusuf (pbuh): Either cry at night so that we can have peace during the day, or cry during the day so that we can have peace at night.

But Imam Sajjad (AS);

He cried in mourning for his father for nearly forty years. They never put food in front of him so that he does not cry, and he never drinks water so that he does not cry.[9]

His Majesty's commandments

When Hazrat Fatima Athar (a.s.) fell ill and she was sick for forty days and it was certain that she was going to die, she sent for Amir al-Mu'minin Ali (a.s.), Umm Ayman and Asma bint Umais. After that he said to Ali: O Ali, I have received the news of death, so I am going to the afterlife, I will not survive this disease until I join my father, the Messenger of God (PBUH), or Ali, listen to my wills.

Amir al-Mu'minin Ali (AS) ordered everyone in the room to go out, then he sat on the bed of Hazrat Fatima Zahra and said: What is your will? Hazrat Zahra (a.s.) said: O Ali, you did not see me betraying you on that day when you were hanging out with me, I did not follow your command during this time. The Holy Prophet said: I am not complaining about you, you are wiser, kinder, more pious and more generous than me to blame you for my opposition. I am extremely worried about your separation, but what can I do, this "death" issue cannot be resolved. I swear to God that the tragedy of the Prophet (PBUH) and you is very great and unfortunate for me. Losing you is extremely difficult for me, because of this. I say:

" we are for God and we return to him"

From this calamity that saddened me and set my heart on fire, I swear to God, this calamity is a type of calamity that no one can mitigate, it is a type of sadness that cannot be changed.

After these conversations, Ali and Fatimah both cried, Hazrat Saati took the blessed head of Fatimah Zahra (A.S.) in his lap and pressed it to his chest and said to that lady: Make whatever will you have, because I will fulfill your wills. And I prioritize my work. Fatimah Zahra (AS) said: O Ali, may God reward you, I bequeath you to marry my sister's daughter Imama after me, because a man is forced to take a wife. Imama is kind to my children like me. O Ali, build me a coffin that I saw the angels building for me and this coffin was the first coffin that was built on earth. O Ali, don't let one of those people who wronged me and usurped my rights attend my funeral and pray over my corpse. Because they are my enemy and the enemy of God's Messenger (PBUH). Likewise, don't let one of his followers pray over my body, or bury me at night when all the people's eyes are asleep.

Imam Sadiq (a.s.) says: When Fatima Zahra was dying, she bequeathed to Amir al-Mu'minin Ali: O Ali, as soon as I have passed away, you yourself will bathe me and shroud me and pray over my body and leave me alone. You enter the grave. You cover me, you pour dirt on my grave and make it smooth, when you buried me, sit in front of my face, because read the Quran and pray, because that is the hour when the dead need to be with the living, and one Do not inform me about my burial place until the Day of Judgment.

His martyrdom

Shia and Sunni have narrated from Abu Rafi's wife (Asmaa bint Umais) who said: In that disease that Fatimah Marzieh (AS) was martyred by, I was nursing her, it was one of the days that the disease of that lady was completely alleviated. he had found and Ali bin Abi Talib (pbuh) had also gone looking for work. Fatima Zahra (AS) said to me: Bring some water so that I can bathe and wash my body. I brought water for him, that lady got up, took a bath, put on new clothes, and then ordered me to spread my bed in the middle of the house. I did that lady's order, and Fatimah Marzieh (AS) was lying facing the Qiblah and said: I will pass away from this world.

Allameh Majlesi writes: Fatima Athar (AS) passed away between Maghrib and Isha, when she was dying, she made a sharp comment and said:

"Peace be upon Gabriel, peace be upon the Messenger of God, may God be with His Messenger in your heart and in your heart, and in the presence of peace."

After these words, he said: What I see, you see

do you see I said to that lady: What do you see? He said: This is the sky procession. This is Gabriel (pbuh), this is the Prophet of God (pbuh) who says to me: My daughter, come to us, the blessings you have in front of you are better for you.

 It has been narrated from Zayd bin Ali bin Al-Hussein (a.s.) that: At the time of Hazrat Zahra's (a.s.) repose, the people of the Majlis heard the soft voice of the angels and smelled the best fragrances.

Asmaa bint Umais says: Fatimah Marzieh (a.s.) told me to bring water for her, and that lady took a bath and washed her clothes, then she lay down facing the Qiblah and pulled a garment over her, she said to me, for one hour You wait and call me, if you see that I did not answer you, know that I have passed away and joined my honorable father. After waiting for an hour, Asma called that lady, but she did not hear an answer, she called for the second time, O daughter of Muhammad Mustafa (PBUH), O daughter of the best children of Adam, O daughter of Muhammad, the best person who walked on the earth, O daughter of that one. which reached the rank of "frame of arches of Eden" on the night of Ascension. "It means that the Prophet of God was as close to God as two eyes or less."

When he didn't hear an answer, he removed that garment from Fatimah Athar (AS), as soon as he removed the garment, he saw that Fatima Zahra had passed away. He put his names on Bibi's body, kissed his body and said: When you go to the Prophet of God (PBUH), convey my greetings to him. It was at this time that Hasnain (AS) arrived and said: O Asma, why is our mother sleeping at this time? Asma said: Your mother has not gone to sleep, but has reached the mercy of God. Imam Hassan Mojtabi (a.s.) threw himself on his mother's body, kissed her face and said: Mother, talk to me before my soul leaves my body. Imam Hussain (AS) also threw himself at his mother's feet. He used to kiss his mother's feet and say: Mother, I am your son Hossein, talk to me before my heart breaks and I die. Asma said to Hasnain (AS): Go and inform your honorable father about the death of your mother. Hassanin (AS) moved to his father's side, when they were sitting near him, they cried loudly. The Companions ran to meet him and said: God never makes your eyes cry, why are you crying? Hasnain (AS) said: We have lost our mother. When Amir al-Mu'minin Ali (AS) heard this terrible news, he fell on the door.

It was at this time that Amir al-Mu'minin Ali (AS) said: O Fatimah, who should I console myself with after you? According to another narration, the Prophet was in the mosque, as soon as he heard the terrible news, he fainted. Water was sprinkled on the face of the Prophet until he regained consciousness. After that, he carried Hasnain (a.s.) and came to Fatima Zahra (a.s.).

Allameh Majlisi writes in the 10th volume of Bihar: When Hazrat Fatima Zahra (AS) passed away, Amirul Momineen Ali (AS) sang the following poems:

Nafsi Ali Al-Zaffarat is confined

There is no good after that in life, but tears are afraid of the prolongation of life.

"My soul is locked up with my moans, I wish my soul would come out with my moans, there will be no good in my life after you, except that I cry because of the fear of prolonging my life."

The resurrection and the intercession of His Holiness

Imam Baqir (a.s.) says: Hazrat Fatima Zahra (a.s.) will stand next to Hell on the Day of Judgment, on that day it will be written between the two eyes of everyone, whether they are believers or disbelievers. On that day, one of the lovers of Ahl al-Bayt, who has committed many sins, will be taken to hell.

When they bring her near Hazrat Zahra (a.s.), that lady reads on the person's forehead that this person is a friend of Zahra and her children. It is at this time that Fatima Zahra (AS) says: O my God, you called me Fatima and promised to save my friends from the fire of hell, and your promise is true, and you will not break your promise.

In response, God Rauf says: O Fatimah, you have spoken the truth. It is true that I called you Fatimah, I have saved you and those people who love you and the imams who have been born from your children from the fire of hell. My promise is true and Khalaf I will not promise. I ordered this person to be taken to hell so that you intercede for him and I also accept your intercession for him, so that the greatness and dignity that you have with me will be known to angels and prophets, whoever You read in front of me, he is a believer, take his hand and take him to heaven.

The Holy Prophet says: In the desert of Mahshar, he will say: O God, judge between me and the people who have wronged me, O God, judge between me and those people who martyred my children.

A call comes from God Subhanahu wa Ta'ala: O my beloved and the son of my Messenger, ask me so that I may grant you intercession with me so that I may accept your intercession. That I will punish him.

It is at this time that Fatima Athar (AS) says: O Lord, forgive me my children and the Shiites of my children and the lovers of my children. At that time, a call will come from God Rauf: Where are the children and Shiites and friends of Zahra and the friends of her children? They are coming when the angels of mercy are holding them from all sides, Fatimah Marzieh (AS) will come forward and guide them to heaven.

Sadiq al-Muhammad (a.s.) says: When the Day of Judgment comes, the Almighty God will gather the first and the last creation in one earth, after that a herald will call from the Wise God: Close your eyes. It is at this time that Hazrat Zahra (a.s.) is riding on a horse of heaven and seventy thousand angels are following him. Fatima Athar (a.s.) will disembark in one of the honorable positions of the Day of Judgment, while holding the blood-stained shirt of Imam Hussain (a.s.).

Fat

Meh Marzieh (AS) says: God, this shirt is my son's and you know what they have done with him. God Rauf says: I will do what pleases you.

Fatemeh Athar says: O God, take my revenge from the killers of my Hossein.

Many of his virtues and miracles

Ibn Shahr Ashub and Qutb Rawandi narrated that: One day Amir al-Mo'minin Ali (AS) needed a loan, they pledged the tent of Fatima Zahra (AS) to a Jewish man named Zayd and borrowed some barley. Then the Jew took that tent home and put it in the cell. When night fell, the Jewish woman came to that cell, she saw a light emanating from that tent that lit up the entire cell, when the woman saw that strange situation, she went to her husband and told what she had seen, the Jewish man After hearing that, he was surprised and had forgotten that Hazrat Fatima's tent was in that house. He rushed quickly and entered that room and saw that the radius of the tent was the sun of the infallible sky, which had illuminated the house like Badr Munir.

The Jewish man was surprised to see this. Then the Jewish man and his wife ran to their relative's house and eighty of them were present and they were all enlightened to the light of Islam by the blessing of the rays of Hazrat Zahra's tent.

Ibn Babouyeh narrated in an authentic document from Imam Hasan (a.s.) that the Prophet said: On Friday night, Fatimah (a.s.) stood in her mihrab and was engaged in the service of the Most High and continued in bowing, prostrating, standing, and supplicating until the sun rose. did I heard that he was constantly praying, mentioning the names of believers and believing women and praying for them a lot. Then I said, mother, why didn't you pray for yourself, but prayed for others, my mother said: "Ya Bani al-Jar, then, my child, you should pray for the conference first and yourself last." Sheikhal Kilini narrated from Hazrat Sadiq (a.s.) that he said: There is no other plant on earth as pure and beneficial as purslane, and it is the vegetable of my mother Fatima (a.s.). Then he said, May God curse the Umayyads, who named Kharfa "Baqalah al-Hama" because of the hatred and enmity they had with us and my mother Fatima (AS).

There is another narration that one day the Holy Prophet (PBUH) asked his companions about the truth of women.

The Companions said: A woman is awrat

He said: In what condition is a woman closer to God?

The Companions did not know the answer, when Hazrat Fatimah heard this, she said: The closest state of a woman to God is that she is attached to her house and does not go outside the house.

Hazrat Rasool (PBUH) said: Fatimah is a part of my body.

It was narrated from Jabir bin Abdullah Ansari that: A few days passed before the Holy Prophet (PBUH) did not eat, they came to their wives' houses, they did not find anything to eat, so they came to the house of Hazrat Zahra (AS), Hazrat Zahra (AS) ) brought a bowl with hot food in it.

The Prophet (peace be upon him) said: "This is what I have said, it is from Allah, that Allah provides for whomever He wills without reckoning." Where does this food come from? Hazrat said: It is from God, indeed God gives sustenance to whomever He wants.

The Prophet (pbuh) said: "Alhamdulillah, the one who did not believe, even if you saw the path of Zakariya to Mary, if he entered the people and found them, and he found them with sustenance." I thank God for not killing me until I saw in my daughter, what Zacharias saw for Maryam. It was such that whenever he came to her, he would find sustenance with her, he would say: O Maryam, where is this from? Maryam (PBUH) used to say: It is from God, God gives sustenance to whomever He wants.

After Abu Bakr usurped Fadak and Hazrat Fatima (pbuh) completed the proof, Abu Bakr was finally obliged to give a letter rejecting Fadak to that lady. Umar took Sayyid and the document, and tore the details with it, the oppressed lady cursed Umar and said: "O son of Khattab, you tore my letter, may God tear your belly." Therefore, the Prophet's prayer was answered and Umar's stomach was torn open by the powerful hand of Abululu Kashani.

Saif al-Nazar Tusi has mentioned in Sunan al-Jamaa that: one of the hypocrites of Madinah reprimanded Imam Ali (a.s.) in his proposal to Zahra (a.s.). He said: O Ali, you are a mine of grace and literature and the bravest Arab fighters, why did you want a woman whose taste does not reach the night. If you wanted my daughter, I would do it so that her body would be full of camels from my house to your house.

Amir al-Mu'minin Ali (a.s.) said: This work is done by destiny, not by planning, "Al-Hukmo Allah-e-Al-Ali-i-Kabir" does not concern us with worldly possessions. Our pride is not in deeds, not in property, and our pride is not in deeds, not in dirhams and dinars.

When Amir al-Munin Ali (a.s.) revealed Rezaikh Wad by the ruling of Qadha, a call reached him. O Ali, raise your head to establish the power of truth and look at the body of the daughter of Prophet Muhammad (PBUH). The Holy Prophet raised his blessed head and saw veils from above his head to the throne of God in the light of the day and below the throne it seemed to him a vast field, that field was full of heavenly camels, whose burden was gold, musk, and amber, and On each camel, a slave like Mehr Taban and the reins of each camel in the hands of a slave like Saru Khraman, they called: "This is the device of Fatima bint Muhammad al-Mustafi" (A) came

Hazrat Fatima Zahra (AS) said: Although you have heard the hypocrites' criticism about us, you have seen our system.

One day Hazrat Amirul Momineen Ali (AS) came home and saw that Hazrat Zahra (AS) was sick. When he saw the severity of the disease and the fever of that lady, he held her head in his lap and looked at her face and wept and said: O Fatimah, what do you want? ask me

That mine of modesty and chastity said: O cousin, I don't want anything from you. Amir al-Mu'minin Ali (AS) insisted again. That majesty did not accept, and said, "My father, the Messenger of God (PBUH) said:

Do not ask your husband, Amir al-Mominin Ali, lest he be embarrassed. Hazrat said: O Fatimah, tell me what you want, your soul. He said: Now that you have sworn, as long as the pomegranate is in this state, it is good. Amir al-Mu'minin Ali (a.s.) came out of the house and asked his companions for pomegranates. They said: The season is over, of course they have brought some pomegranates for Shimoun. His Holiness reached the door of Shimoun's house and knocked on the door. Shimon came out and saw Asadullah al-Ghalib standing, he said: What made you light up my house?

 Hazrat said: I heard that they brought you pomegranates from Taif, if there is anything left, sell me one, which I want to take for the illness of a loved one. He said: "What was my sacrifice has been sold for some time." That Imam knew that there was only one left. He said: Ask, maybe there is one number left, and you will not know. He said: I know about my house.

His wife was standing behind the door and heard the conversation, she called: O Shimon, I have hidden a pomegranate under the leaves, she went and brought it to the Prophet. Hazrat gave four dirhams to Shimoun, Shimoun said: O Ali, the price of this pomegranate is half a dirham. Hazrat said: Your wife had saved it for herself and went home.

But on the way, he heard a weak and strange moaning sound, he followed it and reached inside the ruins, he saw a strange and lonely sick person lying on the ground and moaning because of his weakness and illness. That Imam Rahim sat on his bed and held his head in his lap and asked: O man, how many days have you been sick? The man said: O righteous young man, I am from the people of Mada'in and I am sick, I am in debt, and I have been on a ship for some time and I have come to this country so that I may reach the service of Amir al-Mu'minin Ali (a.s.), so that he can cure my debt, but I got sick and had to.

His Holiness said: There was a pomegranate in this city that I was taking for a dear patient. I cannot deprive you now. I will give half of it to you and keep the other half for him. Therefore, he cut the pomegranate in half in Mubarak's hand and put it in the sick man's mouth until half of the pomegranate was gone, then he said: Do you want anything else? He said: I am very restless, if you can do the other half of it, I will be very grateful.

The Holy Prophet lowered his head and addressed himself: O Ali, take care of this sick man who has fallen in this strange ruin. Maybe another means will be provided for Fatima. Then he gave him the other half of the pomegranate and when it was finished, the blind patient prayed.

Hazrat came out of the ruins empty-handed, thinking and wondering what answer to give to Zahra (a.s.), because he had promised her pomegranates. He slowly sweated and became ashamed until he reached home and was ashamed to enter, so he put Mubarak's head inside the house to see if that drug was sleeping or awake. He saw that lady sweating and sitting, and there is a plate of pomegranate in front of that lady, which is not of the world's pomegranate, and she is eating! He was happy and inquired about the event.

Hazrat Fatimah (a.s.) said: When you visited, it was not long before I began to feel a sense of well-being. Suddenly there was a knock on the door, and he went to see a person bringing a plate of pomegranates, saying that it was from Ali, that I should bring it to Sayyidah Neswan Fatimah.

As God says: "I came with ten deeds of good deeds" (Whoever does one good deed, he will be rewarded with ten good deeds in this world.)

 

Among the important events in the life of Hazrat Zahra, may God bless him and grant him peace:

 

1. Hazrat Fatima's (pbuh) complicity in enduring the suffering and persecution of Muslims and the exile and siege of the family of the Holy Prophet (pbuh) in Abu Talib branches, for three years, by Quraysh.

 

2. The death of his mother, Khadijah Kobri (PBUH) in the 10th year of the Prophethood, three years before the emigration of the Holy Prophet (PBUH), after being freed from the siege of Abu Talib's branches.

 

3. Emigration from Makkah to Madinah, in Rabi al-Awwal, 13th year of Prophethood, along with the family of the Holy Prophet (PBUH) and other Muslims.

 

4. Alleviating the pains and sufferings of the Holy Prophet (PBUH) during his travels and campaigns.

 

5. Ali bin Abi Talib (pbuh) proposed to Hazrat Zahra (pbuh) and the Holy Prophet (pbuh) and Hazrat Zahra (pbuh) agreed to it.

 

6. Holding the marriage ceremony of Hazrat Zahra (PBUH) with Imam Ali (PBUH) in the second year of Hijri.

 

7. The birth of Imam Hassan Mojtabi (AS), the first child of the family, in the middle of Ramadan of the third (or second) year of Hijri.

 

8. Imam Hussain (AS) was born in Sha'ban in the fourth (or third) year of the Hijri, Zainab Kobri in the fifth year of the Hijri, and Umm Kulthum in the seventh year of the Hijri.

 

9. The occurrence of the battle of Uhud and the killing of some of the close companions of the Prophet (PBUH), including Hamzah, his uncle, in Shawwal of the third year of Hijri, and the sadness and tears of Fatima Zahra (PBUH) during the martyrdom of Hamzah (RA).

 

10. The occurrence of the Battle of Khyber between Muslims and Jews, and the victory of the Holy Prophet (S) in this war, and the granting of Fadak Garden (from the lands of Khyber) to his daughter Fatima Zahra (S), in the 7th year of Hijri.

 

11. The occurrence of Mubahlah between the Holy Prophet (PBUH) and the Christians of Najran, and the presence of Hazrat Ali (PBUH), Fatima Zahra (PBUH) and Hasnain (PBUH) along with the Prophet (PBUH) in this Mubahlah.

 

12. The tragic death of his father, Hazrat Muhammad (PBUH), on 28 Safar, 11th Hijri year, and the intense grief and mourning of Hazrat Fatima (PBUH) in this calamity.

 

13. The election of Abi Bakr bin Abi Qahafa to the caliphate, by a group of emigrants and supporters of Medina, after the death of the Prophet of Islam (PBUH), in the 11th year of Hijri.

 

14. The protest of Imam Ali (a.s.) and the supporters of Ahl al-Bayt (a.s.) against the election of Abi Bakr and the sit-in of a group of the Prophet's (pbuh) companions in the house of Fatima Zahra (pbuh).

 

15. The attack of the agents of the first caliph on the order of Umar bin Khattab to the house of Fatima Zahra (pbuh) to break the sit-in of the followers of Ahl al-Bayt (pbuh) and the forced expulsion of Imam Ali (pbuh) and his allegiance to Abu Bakr.

 

16. Fatima's (pbuh) refusal to forcibly evict her husband Ali (pbuh) and closing the door of the house on government officials.

 

17. Breaking the sanctity of the Holy Prophet's (PBUH) family by the Caliph's agents, in burning the door of Fatima (PBUH)'s house and destroying the half-burning door on Fatima (PBUH), and

Breaking the side of that Hazrat, during forced entry into the house and taking Hazrat Ali (AS) to Masjid-ul-Nabi (PBUH).

 

18. Fatima's abortion (pbuh) after the brutal attack of the Caliph's agents and the pressure of Fatima Zahra (pbuh) between the wall and the half-burnt door of the Prophet's house.

 

19. The usurpation of Fadak garden of Fatima Zahra (PBUH) by the government of the time and Umar Ibn Khattab's courtesy to that Prophet in tearing the property document of Fadak.

 

20. Fatima Zahra's (pbuh) going to the Prophet's Mosque (pbuh) and her justified and protesting speech against the inappropriate behavior of the Caliph and his entourage.

 

21. The beginning of the long-term illness of Fatima Zahra (pbuh) and her seclusion and distance from people.

 

22. Failure of Fatima Zahra (PBUH) to allow Abu Bakr bin Abi Qahafa and Umar bin Khattab to meet her.

 

23. Abu Bakr and Umar meeting with Fatima Zahra (pbuh) with the mediation of Imam Ali (pbuh) and Fatima Zahra (pbuh) clearly expressing her displeasure with them.

 

24. The will of Fatima Zahra (PBUH) to her husband, Imam Ali (PBUH), in the last days of her life.

 

25. Martyrdom of Fatima Zahra (pbuh), the young daughter of the Holy Prophet (pbuh), only after 95 days of his death, on the 3rd of Jumada al-Thani, 11th year of Hijri.

 

26. Bathing and shrouding the pure body of Fatima Zahra (PBUH) by the hands of Imam Ali (PBUH) with the help of Asma bint Umais, and her funeral by some Shiite nobles, and burying her at night away from the eyes of others by her own order. Fatima Zahra (S).

 

 

The prayer of the light of that Prophet

in the name of God

بِسمِ اللهِ النُّور بِسمِ اللهِ نُورٌ عَلی نُور بِسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمورَ بِسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النُّورِ اَلحمِدُ لِلهِ الَّذی خَلَقَ النُورَ مِنَ النُّورَ و انزَلَ النُّورَ عَلَیُ الطُّورَ کتابٍ مَسطُور فی رِقٍ مَنشُورِ بقدرٍ مَقدُور عَلی نَبِیٍ مَحبُور الحمَدُلِلهِ الَّذی هُوَ بِالعِّزِ مَذکُور وَ بِالفَخرِ Mashhoor and Ali al-Sara' and al-Dharra' are the most grateful and may God's prayers and peace be upon our master Muhammad and the God of the pure.

Blessings on Hazrat Fatima Zahra (AS)

in the name of God

اللهُمَ صَلِّ عَلَی الصِّدیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکیَّهِ حبیبَهِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ اُمِّ اَحِبائِکَ وَ اَصفِیائِکَ الَّتِی انتَجَبتَها وَ فَضَّلتَها وَ اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالَمینَ اللّهُمَ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّن ظَلَمَها وَ استَخَفَّ بِحَقِّها وَ کُنِّ التائِرَ اللهمَ بِدَمِ اَولادِها اللهُمَ وَ کما جَعَلتَها اُمَّ الاَئِمَهِ الهُدی وَ حَلیلَهَ صاحِبِ الِلّواءِ وَ الکَریمَهَ عِندَ المَلاَءِ الاعلی فَصَلِّ عَلَیها وَ عَلی اُمِّها صَلَوهً تُکرِمُ بِها وَجهَ ابیها مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعیُنَ ذُرِّیَّتها وَ ابلِغهُم عَنّی فی هذِهِ السّاعَهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ.

Another blessing for him

in the name of God

الّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اهلِ بَیتِهِ وَ صَلِّ علیُ البَتُولِ الطاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ المَعصُومَهِ التَقّیَّهِ النَّقیَّهِ الرَّضیَّهِ الزَّکیَّهِ الرَّشیدَهِ المَظلومَهِ المَقهُورَهِ المَغصُوبهِ حَقُّها المَمنُوعَهِِ اِرثُها المَکسُورَهِ ضِلعُها المَظلُومِ بَعلُها المَقتُولِ وَلَدِها فاطِمَهِ بِنتَ رَسُولِک وَ بِضعَهِ أَحمَدِ وَ صَمیمِ قَلبُهُ وَ فِلذَهِ کَبِدِ.[10]

 

The face of Hazrat Fatima (peace be upon him) on the Day of Judgment

Awakening and resurrection is one of the most difficult and terrible moments in the future of mankind, a time that the innocents, peace be upon them, always think about and sometimes faint from the fear of it. Fatimah, peace be upon him, was also like that and she thought more about that time. The thought of coming back to life, of people being naked in the Day of Judgment, of being brought before God's justice, etc., made her sad.

Amir Mominan Ali, peace be upon him, says: "One day, the Prophet of God, peace and blessings of God be upon him, came to Fatima, peace be upon him, and found her sad. He said: My daughter, why are you sad?"

Fatimah, peace be upon him, answered: Father John! The memory of the Day of Judgment and the crowding of people naked on that day hurts me.

The Prophet, may God bless him and grant him peace, said: Yes, my daughter! That day is a big day. But Gabriel brought me news from God that I am the first to be awakened. Then Ibrahim and then your wife Ali bin Abi Talib. After that, God will send Gabriel to you along with seventy thousand angels. He will establish seven domes of light above your tomb.

Then Israfil will bring you heavenly clothes and you will wear them. Another angel named Zukhail brings you a mixture of light, whose harness is made of shining pearls and his device is made of gold. You will ride on that compound and Zukhail will guide it. At the same time, seventy thousand angels are walking ahead of you with the banners of Tasbih.

As soon as you left, seventy thousand people of Hur al-Ain rush to welcome you while they are happy and tell each other the good news of your visit. In the hands of each of the nymphs, there is a torch of light, from which the smell of incense rises... They are placed on your right side and move with you.

Dear Fatimah, when you reach the middle of the crowd present at the Day of Judgment, someone will shout from under the throne of God so that all the people can hear his voice: Cover your eyes and lower your thoughts until Sadiqa Fatimah, the daughter of the Prophet May the peace and blessings of Allah be upon him and his companions. When you are as far away from your grave, Maryam the daughter of Imran will come to welcome you with 70,000 Horul-Ain and greet you. They will be on your left side and move with you. Then your mother Khadijah, the first woman who believed in God and His Messenger, along with seventy thousand angels holding Takbeer banners in their hands, will come to welcome you. When you approach the crowd of people, Hawa will come to you with seventy thousand Horul Ain along with Asia and leave with you.

Jabir bin Abdullah Ans

Ari also describes this presence in a hadith from the Prophet of God, peace and blessings be upon him:

On the Day of Judgment, my daughter Fatimah will enter the arena of mahshar on one of the inks of heaven. Its harness is made of shining pearls, its four legs are made of green emerald, its tail is made of heavenly musk, and its eyes are made of red ruby, and there is a dome of light on it, the outside of which is visible from the inside and the inside is visible from the outside. The space inside that dome is the light of divine forgiveness and outside it is the ray of God's mercy. A crown of light can be seen above it, which has seventy pillars of doors and rubies that shine like bright stars.

Seventy thousand angels can be seen on each of the two left and right sides. Jibreel holds its reins in his hand and shouts loudly: Look beyond you and cast down your opinions. This is Fatimah, the daughter of Muhammad, who is passing by. At this time, even the prophets, the prophets, the faithful and the martyrs, all of them are humbled by the politeness they have seen until Fatimah, may God's prayers and peace be upon them, passes by and stands in front of the throne of her Lord.

 

A pulpit of light for Fatimah (peace be upon him).

In the continuation of the conversation of the Prophet, may God bless him and his family, with his beloved daughter, we read the following about his presence in the arena of judgment: Then they will set up a pulpit of light for you, which has seven steps, and between each step there are rows of angels. They are standing with flags of light in their hands. Also, they line up on the left and right sides of the pulpit.

When you stand on the pulpit, Gabriel comes and says: O Fatima! Ask God what you want.

The first request of Fatimah (peace be upon him) on the Day of Judgment, after passing in front of the people, is to complain about the oppressors.

Jaber bin Abdullah Ansari narrates from the Holy Prophet, may God bless him and grant him peace, as follows:

When Fatima stands in front of the Lord's throne, she throws herself down from the grave and declares: O God and Sidi, judge between me and the one who has offended me and oppressed me. God! Judge between me and the murderer of my child...

According to another narration, the Holy Prophet, may God's prayers and peace be upon him, said: My daughter Fatima entered the crowd with bloody shirts in her hands. He takes one of the bases of the throne in his hand and says: "Either justice, or tyranny, judge between the two and between the murderers." O righteous and mighty God, judge between me and the murderer of my child.

He said: "I swear by the Lord of the Ka'ba, my daughter's complaint will be heard and a divine verdict will be issued."

 

The visit of Hassan and Hussain peace be upon him

The second request of Fatimah (peace be upon him) to God on the Day of Judgment is as follows: O God! Show me Hasan and Hossein.

At this moment, Imam Hassan and Imam Hussain, peace be upon him, go to Fatimah, peace be upon them, while blood gushes from the cut veins of Hussain, peace be upon him.

The Prophet of God, may God bless him and his family, says: When Fatima is told to enter Paradise, she says: I will never enter until I know what they did to my children after me.

It is said to him: Look at the middle of the Day of Resurrection.

So he looks in that direction and sees his son Hussain standing without his head in his body. The daughter of the Prophet, may God bless him and grant him peace, moans and screams.

Angels also moan and scream (seeing this scene).

 

Imam Sadiq (peace be upon him) says: Husayn bin Ali (peace be upon him) will come with his holy head in his hand. Seeing this sight, Fatimah (peace be upon him) wept bitterly. At this moment, there is no close angel, no prophet sent, and no faithful servant except the one who cries for him.

In this situation, God got angry and ordered the killers of Hussain bin Ali to a fire called "Hebhab" which has been blown in it for a thousand years until it turned black and no relief will find its way and no sorrow will come out of it. take and gather... the fire has acted on the command of the Lord, it will gather them all...

 

Intercession for the friends of Ahl al-Bayt, peace be upon them

The third request of Fatimah, peace be upon her, on the Day of Resurrection, is intercession from the friends and followers of the Ahl al-Bayt, peace be upon them, which will be accepted by the truth and she will intercede for her friends and followers.

Imam Baqir (peace be upon him) says: When Fatimah reaches the gate of heaven, she looks behind her.

A call comes: O daughter of Habib! Now that I have ordered you to go to heaven, what are you worried about?

Fatima, peace be upon them, answers: O Lord! I would like my rank and dignity to be known by accepting my intercession on such a day.

A call comes out: Oh, my beloved daughter! Go back and look at the people, and whoever has a friendship for you or one of your children in his heart, enter paradise.

Imam Baqir, peace be upon him, says in another tradition: On the Day of Resurrection, it will be written on the forehead of every person, whether a believer or an unbeliever. Therefore, one of the lovers of Ahl al-Bayt, peace be upon him, whose sins are many, is ordered to be taken to hell. At that time, Fatimah (peace be upon him) was reading between her eyes, which is written: Beloved of Ahl al-Bayt. So he offers to God: Divine and Sidi! You called me Fatima and saved my friends and children from the fire through me, and your promise is true and you will never break your promise.

A call comes: Fatimah! You said the truth, I called you Fatimah and through you, I saved your friends and followers and the friends of your children and their followers from the fire. My promise is true and I will never break it.

As you can see, I ordered my servant to be taken to Hell, so that you would intercede for him and accept your intercession so that the angels, prophets, messengers and all people would be aware of your status.

Look now, take the hand of whoever has "believer" written on his forehead and take him to heaven.

 

The intercession of Fatima's friends from others

The greatness and position of Hazrat Fatima

On the Day of Judgment, Allah's will is such that Allah will give intercession to the friends of Fatimah for her sake.

 

Imam Baqir (peace be upon him) said to Jabir: Jabir! I swear to God, Fatima (peace be upon him) will separate the Shiites and her friends from the people of Mohshar with her intercession on that day. As a dove separates the good seed from the bad seed.

 

The greatness and status of Hazrat Fatima, may God bless her on the Day of Judgment, is such that God will intercede for Fatima's friends as well. When the Shiites of Fatima along with her reach the gate of heaven, God will put in their hearts to look behind them. . When they do so, a call will be heard: My friends! Now that I have accepted Fatimah's intercession for you, what are you worried about?

 

They offer: Lord! We also want our position and dignity to be revealed to others on such a day.

 

The call comes: My friends! Go back and look, and whoever loved you because of Fatima's love, and whoever gave you food, clothes, or water because of Fatima's love, or removed the occult from you, enter Paradise with you.

 

to heaven

After interceding with her friends and her children and hearing her complaint in the court of divine justice, by God's command, Hazrat Fatimah (peace be upon him) entered heaven with special glory.

The Holy Prophet, may God bless him and grant him peace, says: On the Day of Judgment, my daughter Fatimah, while wearing the clothes given by God, mixed with the water of life, will be worshipped, and all people will be surprised to see this dignity.

 

Then a garment from heaven's garments will be covered over him. The following is written on the thousand rings of heaven for her in green script: Bring the Prophet's daughter into heaven in the best possible way, with the most complete awe, the most dignity, and the most benefit. Therefore, Fatimah, peace be upon them, was taken to heaven by the command of the Lord in full majesty and glory, while seventy thousand maids were placed around her.

 

Welcome to the nymphs of heaven

The Messenger of God, peace and blessings of God be upon him, said to Fatimah, peace be upon her: When you reach the gate of heaven, twelve thousand virgins, who have not yet visited anyone and will not visit anyone, while they are carrying luminous torches and riding camels of light that Their harnesses are made of yellow gold and red rubies, and their harnesses are made of lulu and pearls, they are riding, they are rushing to welcome you.

 

So when you enter Paradise, the people of Paradise will announce your arrival to each other and they will prepare tables of gems for the Shiites, which they have built on foundations of light, and while other people are still in the midst of being judged, they will eat some of the food. They eat heaven.

 

Fatimah's first speech in heaven

Salman Farsi narrated the following from the Prophet of Islam:

 

When Fatima enters heaven and sees what God has prepared for her, she recites this verse:

 

"In the name of Allah, the Most Merciful, the Most Merciful, Alhamdulillah, the one who is grateful for the grief, the one who forgives the thankfulness of the Lord, who is the one who has the authority, I have no waste, I do not care about them, and I do not care about them, I do not care about them";

Special praise and thanks to God who removed our sorrow. Indeed, our Lord is Forgiving and Rewarding. The Lord who brought us down to heaven and our eternal abode in the shadow of his forgiveness. We do not face suffering and boredom there.

 

Visiting the Prophets by Fatima Zahra Peace be upon them in heaven

When all the prophets and saints of God entered heaven, they sang the song of meeting the daughter of the Prophet of God. The Messenger of God, may God's prayers and peace be upon him, said to Fatimah: When God's saints are settled in heaven, from Adam to the other prophets, everyone will rush to see you.

 

 

God's favors to Fatimah (peace be upon him) in heaven

The Lord of Mannan will give special favors to Fatima Zahra, peace be upon her, in heaven. Some of those benefits are as follows:

 

1- Heavenly houses

The Prophet of God, may God bless him and grant him peace, said: When I was taken to the ascension and I entered heaven, I reached the palace of Fatima. There were seventy palaces in it, all the doors, walls and arches were made of red pearls, all of them were decorated in the same way.

 

2- Companionship with the Prophet, may God bless him and grant him peace

The Holy Prophet, may God bless him and grant him peace, said to Hazrat Ali, peace be upon him: O Ali! You and my daughter Fatima are my companions in heaven in my palace. Then he recited this verse: "Brothers sit facing each other on the thrones of heaven."

 

3- degree of means

The Messenger of God, may God's prayers and peace be upon him, said: In Jannah, there is a place called al-Wasila, so when you say hello to God, then ask for the helper, and say, O Messenger of God, who dwells in it? Ali, Fatima, Al-Hasan and Al-Hussein said.

There is a degree in heaven called "means". Whenever you want, when you pray, ask for something for me, ask God for the means. They said: O Messenger of God! Who will accompany you in this (special) degree? He said: Ali, Fatimah, Hasan and Hossein.

 

Allameh Amini writes in the twenty-sixth Manqbat:

One of the merits of Hazrat Zahra (peace be upon him) is that she is accompanied by her father, husband and children in the degree of al-Wasila. There is the capital of the majesty of Haqq, the Exalted and Exalted be He, and none of the prophets, saints, messengers, righteous people, and close angels can enter it except for five people.

 

4- Living in Hazira al-Quds

Siyuti writes in Musnad:

"This is Fatima and Ali, Al-Hasan and Al-Hussein in Hazirat al-Quds, in the white dome of the roofs, the Throne of the Most Merciful";

Fatimah, Ali, Hassan and Hossein are buried in a heavenly place called "Hazira al-Quds" under a white dome, the roof of which is the Throne of God.

 

The Prophet of God, may God's prayers and peace be upon him, said: On the Day of Judgment, the place of me, Ali, Fatima, Hasan, and Hussain will be a house under the throne of God.

 

The author of Khasais Fatemeh, while giving a detailed statement about Hazira Al

 

Quds, writes: The highest positions in heaven are Hazira Al-Quds.

 

5- Giving Tasnim spring to Fatimah (peace be upon her).

Tabari narrates from Hammam bin Abi Ali as follows: I said to Ka'b al-Habbar:

 

What is your opinion about the Shiites of Ali bin Abi Talib (peace be upon him)?

 

He said: O Hammam! I find their attributes in God's book. They are considered the followers of God and His Prophet, the companions of His religion, and the followers of His guardian.

 

These are God's special servants and His chosen ones. God chose them for his religion and created them for his paradise.

 

Their place is in the upper Paradise of Paradise. They live in a tent with rooms made of shining pearls. They are close friends and finally they drink from the cup of "Rahik Makhtum".

 

Raheek Makhtum is a spring called "Tasnim" and no one but them will use that spring. Tasnim is a spring that God gave to Fatimah, the daughter of the Prophet, peace be upon him, and the wife of Ali bin Abi Talib, peace be upon him, and it flows from the foot of the pillar of Fatimah's tent. The water of that spring is so clear that it resembles the coldness of camphor and the taste of ginger and the fragrance of musk...

 

God, don't leave us without its precious intercession.

 

Hazrat Zahra (peace be upon him) from the perspective of Amirul Momineen

The dignity and lofty position of Hazrat Zahra (peace be upon him) in the eyes of Hazrat Ali (peace be upon him) shows the peak of a woman's character in his eyes, a woman can rise so high that she becomes a source of pride and honor for Imam (peace be upon him). Although the expression of the greatness of the position of Hazrat Fatimah (peace be upon him) in the eyes of Hazrat Ali (peace be upon him) requires an independent research, here a list of some of the cases has been discussed in order to express the highest position and rank of women in the attitude of the Prophet.

 

Hazrat Ali's praises to his wife Fatimah (peace be upon him).

A great personality like Ali (peace be upon him) is proud of his wife Fatimah (peace be upon him) and considers a wife with her a virtue and a criterion of superiority over others and the worthiness of accepting heavy responsibilities such as the leadership of the Islamic world. Some of the cases cited by the Prophet to prove his right to be married to Fatimah (peace be upon him) are:

 

* In his reply to a letter to Muawiyah, among the virtues and privileges that the Prophet mentions is that "the best women in the world are from us, and you are the bearer of wood and the firewood of the people of hell." »

 

* During the council of six people appointed by the second caliph to succeed him, the Prophet said to the other members: "Is there anyone among you except me whose wife is the lady of the world's women?" They all answered: No.

 

* Hazrat Ali, peace be upon him, while replying to another letter of Muawiya, writes: "The daughter of the Prophet, peace be upon him, is my wife, whose flesh is mixed with my blood and flesh." The descendants of Hazrat Ahmad (peace be upon him) are my children from Fatima, peace be upon him.

 

* During the Saqifah, while enumerating his virtues and perfections and the fact that he should be responsible for the leadership and guidance of the Islamic society after the Prophet, he said to Abu Bakr: "I swear to you by God!" Is it me or you whom the Messenger of God chose as his daughter's wife and said that God made her your wife [Ali]? Abu Bakr replied: You are.

 

The only comforter of Ali peace be upon him

After the martyrdom of Fatimah, Hazrat addressed him and said:

 

"Among Al-Azza or Bint Muhammad?" Do you want me to mourn you later? »;

Who should I find peace with, O daughter of Muhammad? I was comforted by you; After you, who can I find peace with?

 

The wrath of God is the wrath of Fatimah (peace be upon him).

Hazrat Ali, peace be upon him, narrated from the Holy Prophet, may God bless him and grant him peace, that he said:

 

"Allah Almighty is not angry with Fatimah's anger and is pleased with those who are pleased";

God Almighty is angry because of Fatimah's anger; And for Fatimah's satisfaction, he agrees.

 

"God willed that he should join the Messenger of God earlier than others, after him my patience has ended and my self-control has been lost, but just as I was patient in your separation, I have no choice but to be patient in the death of your daughter. Patience is difficult for me. Is . After him, the sky and the earth look ugly in my eyes, and my heart will never be sad. My eyes are sleepless, and my heart is burning with sadness. May God make me dwell next to you. Zahra's death was a blow that made my heart tired and my grief continuous, and how quickly it brought us together to distress... And in another hadith, they addressed Hazrat Fatimah, peace be upon him, and said:

 

"Allah is not angry with the angry and pleased with the satisfied";

God is angry for your anger and pleased for your pleasure.

 

 

 

 Other examples of moral virtues in the life of Hazrat Zahra, may God bless him and grant him peace

 The entire life of Siddique Tahira (peace be upon him) is full of noble morals and exemplary and humane behaviors. In order to be brevity, we mention only three cases. But we emphasize again that these cases are only a small part of the moral virtues of His Holiness.

It is narrated from Jabir bin Abdullah Ansari, a companion of the Prophet (peace be upon him and his family and peace be upon him) that: a man from the Arab Muhajir, who was a poor and needy person, asked for help from the Holy Prophet (peace be upon him and his family and peace be upon him) after the evening prayer. helped Hazrat said that I have nothing. Then they guided him to the house of Fatima (peace be upon them), which was located next to the mosque and near the house of the Messenger of God. That person came to the door of Hazrat Fatima (peace be upon him) along with Bilal (companion and muezzin of the Messenger of God) and greeted the family of the Messenger of God and then presented his situation. Hazrat Fatimah (peace be upon him) had been starving herself, her father and her husband for three days, when she became aware of the plight of the poor, she bought the necklace that Hamza's son, Hazrat's cousin

 

Rat had given him a gift and it was considered a valuable souvenir in the eyes of that nobleman. He opened it and said in Arabic: Take this and sell it. It is hoped that God will grant you better than that. An Arab took the necklace and returned to the Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) and told the story. The Messenger of God (peace and blessings of Allah be upon him) was moved upon hearing the story and tears fell from his blessed eyes and he prayed for the state of the Arabs. Ammar Yasir (one of the companions of the Prophet) got up and asked for permission and bought that necklace from Arabi in exchange for food, clothes, ink and travel expenses. The Prophet of Islam (peace be upon him) asked an Arab: Are you satisfied? In return, he expressed his shame and thanks. Ammar wrapped the necklace in a Yemeni cloth and perfumed it and gave it to the Prophet along with his slave. Ghulam came to the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) and told the story. Hazrat Rasool (peace and blessings of Allah be upon him) gave the slave and the necklace to Fatima (peace be upon them). Ghulam came to Siddiqa Athar's house. Zahra (peace be upon him) took the necklace and freed the slave in the way of God.

Govind Ghulam smiled at this time. When they asked the reason, he said: What a blessed necklace it was, it fed the hungry and clothed the naked, made a pawn a rich man and a poor man needless and freed a slave and finally returned to his owner.

The Messenger of God (peace be upon him) prepared a new shirt for his daughter on the wedding night. Fatimah (peace be upon him) also had a patchwork shirt. Saeli appeared at the door and said: I want an old shirt from the Prophet's family. Hazrat Zahra (peace be upon him) wanted to give him the patched shirt according to the questioner's request, which reminded him of the noble verse "You will never achieve good unless you spend what you love". At this time, Fatimah (peace be upon him) donated the new shirt in the way of God.

Imam Hassan Mojtabi, in his statement, describes the worship of Fatimah (peace be upon him), her attention to people and putting them before herself, in the most sublime hours of the secret and need for the Lord, as follows: "I saw my mother Fatimah at the altar on a Friday night. He stood for his worship and continued to bow and prostrate until morning. And I heard that he was praying for believing men and women, naming them and praying for them a lot, but he did not pray for himself. So I said to him: O mother, Why didn't you pray for yourself as you prayed for others? Fatimah (peace be upon him) said: My son! First the neighbor and then the home."

.

 

It was known from the beginning and everyone knew that there was no one but Ali (a.s.) who was the wife of Ali (a.s.) Kafu Fatima, the daughter of the great prophet of Islam. Despite this, many companions and those who felt close to the Prophet (PBUH) looked forward to this union and cherished this desire in their hearts. They wrote: After these tests, some companions said to Hazrat Ali (AS): Why don't you marry the only daughter of the Prophet (PBUH)? Hazrat Ali (AS) used to say: I have nothing to step forward for this purpose. They used to say: The Prophet (PBUH) does not ask anything from you. Finally, Hazrat Ali (AS) found the ground ready for making this request. One day he went to the house of the Holy Prophet (PBUH). But the intensity of modesty prevented him from expressing his intention. They wrote that this action was repeated two or three times. For the third time, the Holy Prophet (PBUH) asked Ali (PBUH): Do you need anything? Ali (AS) said: Yes. The Prophet said: Perhaps you have come to propose to Zahra? Ali said: Yes. Because the providence and command of God was placed on this work and the Prophet was informed about doing this task through revelation, he should share this proposal with his beloved daughter and be informed of her opinion. The Prophet (PBUH) said to his daughter Fatima: You know Ali well, Ali is the closest person to me. In Islam, it has a history of virtue and service. I asked God to choose the best husband for you. God has ordered me to marry you and Ali. tell me what you think Fatima remained silent. The Prophet regarded his silence as a reason for satisfaction and was pleased and his voice of takbeer was raised. Then the Prophet (pbuh) announced the good news of this marriage to Ali (pbuh) and set Fatimah's dowry at 400 shekels of silver, and in a meeting where there were some companions, he recited the marriage sermon and this marriage took place auspiciously. It should be said that Ali (AS) had nothing but a sword and an armor and a camel to draw water. The Prophet (PBUH) said to Ali: Keep the sword for Jihad, keep the camel for drawing water and travel, but sell your armor so that the means of marriage can be provided. The Prophet (PBUH) said to Salman: Sell this armor. Salman sold the armor for five hundred dirhams. Then they killed a sheep and married Wilma. This celebration was held in the month of Rajab in the second year of Hijrah. All the things that were brought as dowry to the house of Fatima Zahra (a.s.), the beloved daughter of the Prophet (p.b.u.h.), do not exceed 14 pens: Charqad Sarandaz - two lames - one velvet - one arch of a woolen tent - 4 pillows - one mat board - a wooden cup - a flower pot - a water bottle - a drinking trough - a wooden bed - a washing basin - a sunbed - a pair of gloves and some perfume and incense. This is the dowry and all the furniture of the house of Fatemeh Zahra, the wife of Ali (pbuh), the master of the women of the world. On the wedding night, instead of Khadijah, who had left the world, Salmi, the daughter of Umays, was in charge of taking care of Fatima Zahra - and the Holy Prophet (PBUH) personally participated in the wedding ceremony with a number of Muhajir, Ansar and faithful companions. From Bank Takbeer and Tahleel, the streets of Medina had a special spirituality and a wave of joy and happiness came over the hearts. The beloved Prophet put his daughter's hand in Ali's hand, and for the sake of that couple, Sa

Adetmand prayed for good and entrusted them to the great God. And in this way and with this simplicity, the wedding of the best men and the best women in the world was held.

 Siddiqa Kobari had many suitors. It is reported that some famous companions proposed to him. The Messenger of God (peace and blessings of God be upon him) told them that Fatima's authority is in the hands of God. According to what Anas bin Malik has narrated, some other famous emigrants went to the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) to propose to Fatimah (peace be upon them) and said that they are ready to accept a heavy dowry for this union. . The Messenger of God continued to defer the matter to God until finally Gabriel descended on the Prophet (peace be upon him and his family and peace be upon him) and said: "O Muhammad! God sends his greetings to you and says: marry Fatimah to Ali, God bless Ali He liked Fatimah and Fatimah for Ali." Imam Ali (peace be upon him) was also one of the suitors of Fatima (peace be upon him) and according to what was mentioned, the Holy Prophet agreed to this relationship by divine order. It has been narrated in many hadiths that the Holy Prophet (peace be upon him) said: Had it not been for Ali, Fatimah would have had no equal. This is how the wedding preparations were made. Hazrat Fatimah (peace be upon him) entered the house of Imam Ali (peace be upon him) with a small dowry (unlike the Jahili customs, which used to have a large dowry). Kulthum and Mohsin (who were aborted during the events after the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him)). Imam Hassan and Imam Hussein (peace be upon them) are among the 12 Imams who were raised in the lap of such a mother, and 9 other Imams (except Imam Ali (peace be upon them) and Imam Hassan (peace be upon them)) are descendants of Imam Hussein (peace be upon them). ) and in this way and through Fatimah (peace be upon them) they are attributed to the Messenger of God (peace be upon him and his family and peace be upon him) and are considered to be his descendants. The believers (peace be upon them) call Fatimah (peace be upon them) "Umm al-Aima" (mother of the imams).

Zainab (peace be upon her), who is the eldest daughter of Fatima (peace be upon her), was a devout, chaste and scholarly lady. After the event of Ashura, and following the movement of Imam Hussain (peace be upon him), he explained the Hussain uprising so well that the foundations of the wicked Umayyad government were shaken and the voice of people's protest against Yazid's cruelty was raised again and again. To the extent that extensive movements were organized against his oppression. What can be found from everywhere in history about the worship of Zainab Kabri (peace be upon him) is that even in the most difficult situations and the most excruciating moments, she did not leave her secret and need with her Lord, and this worship and her secret and need are also rooted in knowledge and knowledge. He had lordship over the holy essence.

Umm Kulthum, who was brought up in the lap of such a mother, was a noble, wise and eloquent lady who was also present after Ashura with Zainab (peace be upon her) and played a major role in informing the people.

 Fatima (a.s. peace be upon him) was a good wife for the Commander of the Faithful. As far as it is narrated, when Ali (peace be upon him) looked at Fatima (peace be upon him), his sadness was removed. Fatimah (a.s. peace be upon him) never asked Imam Ali (a.s. peace be upon him) for things that she thought he was not able to provide. If we want to better examine the marital relationship of those two lights of the sky of virtue, it is good to hear from Imam Ali (peace be upon him); Whether it is when he praises Fatimah (peace be upon him) as the best lady in the world and counts her as one of his honors, or when he says: "I swear by God that I did not make her angry and as long as she was alive I didn't make him do something he didn't like; he didn't make me angry and he didn't disobey me either."

 

The status of Hazrat Zahra (peace be upon him) and her scientific position

 Although Fatima Zahra (peace be upon her) is not an imam in the eyes of Shiites, her position and dignity in the eyes of God and among Muslims, especially Shiites, is not only not less than other imams, but she is the equal of Amir al-Mu'minin and has a greater dignity than others. The imams of Tahirin (peace be upon them) are.

If we want to understand the scientific status of Fatimah (peace be upon him) and understand a part of it, it is appropriate to look at her speech in Fadakiyeh's sermon; Whether it is when he utters the most solid sentences in the monotheism of God's Divine Essence, or when he reveals his knowledge and insight towards the Holy Prophet, or when he gives a brief description of the Imamate in his sermon. The place of this sermon and the protests of this noble lady to the Holy Qur'an and the explanation of the reason for legislating the rulings, is a strong document on the boundless ocean of her knowledge, which is connected to the channel of revelation (a part of this sermon will appear at the end of the article). Among the other evidences that can be used to understand a corner of the exalted position of Fatimah (peace be upon him), the women and even the men of Medina refer to her in matters of religion and belief, which has been narrated in various passages of history. Also, the deep jurisprudential arguments of Fatimah (peace be upon him) during Fadak (some of which will be mentioned below) clearly indicate that Fatimah (peace be upon him) encompassed the entire Holy Quran and Islamic laws.

 

the place of infallibility

 In expressing the infallibility of Fatima (peace be upon them) and her immunity not only from sin and slip but also from mistake and error, it makes the argument of the verse of purification unnecessary. In this section, in order to avoid prolonging the discussion, we only point out that the infallibility of Fatimah (peace be upon him) is similar to the infallibility of other imams and prophets in terms of quality and evidence, which is mentioned in the relevant section in Sai

 

                                              will be discussed.

 

The expression of the greatness of Fatima from the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him)

 The Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) repeatedly praised Fatimah (peace be upon him) and glorified her. On many occasions, he would say: "God bless his father" and sometimes he would bend down and kiss his hand. During the journey, the last person to say goodbye was Fatimah (peace be upon him), and when returning to the first place she entered, it was her house.

The general Muhaddithians and Muslims of every religion and with every belief have narrated this saying that the Prophet said: "Fatima is a part of my body, whoever hurts her has hurt me." On the other hand, the Holy Qur'an considers the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) away from any speech whose source is carnal air and clearly states that everything the Prophet says is the word of revelation. So it can be seen that all these glorifications and praises of Fatimah (peace be upon them) have a reason beyond the emotional relationship between father and son. The Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) also mentioned this matter. Sometimes, in response to critics, it is said that God commanded me to do this or said: "I smell the fragrance of heaven from him."

But if we look at the discussion from other angles and put the prophetic hadith next to the noble verses of the Holy Quran, we will see that the Holy Quran mentions the punishment of those who harass the Messenger of God (peace and blessings of God be upon him), a painful punishment. Or he says that those who annoy God and the Messenger, God will remove them from His mercy in this world and prepare a humiliating punishment for them. So it is clear that the pleasure and happiness of Fatimah (peace be upon them) is the pleasure and happiness of God and her anger is also the cause of God's anger. To be more precise, he is the manifestation of God's pleasure and wrath. Because it cannot be assumed that a person will do something to hurt Fatimah (peace be upon him) and cause the Prophet (peace be upon him and his family) to be offended and therefore be subject to divine punishment, but God is pleased with that person and be pleased with his action and at the same time subject him to heavy punishment.

Another point that can be obtained from placing this hadith next to the verses of the Holy Quran is that the satisfaction of Fatimah (peace be upon her) is obtained only in the path of truth and her anger is only obtained in deviating from the truth and deviating from God's commands and in this matter Not even an iota of sensual desires or emotional motives is effective. Because from the position of divine justice, it is impossible to punish a person because of another person's anger that arose out of sensual desire or emotional factors affecting his will.

 From happiness to sadness

In the 11th year of Hijri, at the end of the month of Safar, Jangadaz of the Prophet (PBUH) passed away, and how painful it was to separate this father and daughter - a father like the beloved Prophet, who always kissed and smelled and kissed the last person when traveling. She was his beloved daughter and when he was returning from a trip, he met his daughter for the first time. He would constantly inquire about his condition and tell a secret of secrets in his soul's ear, and the girl who was constantly by her father's side since childhood and nursed him, sometimes rushed to the battlefield with Hashemi women to inquire about her father's condition. As in the battle of Uhud, when it was falsely rumored that the Prophet (PBUH) had been killed in the battle, he rushed to the slopes of Mount Uhud and washed his father's bloody head and face, sprinkled the ashes of the burning mat on his father's wounds, and took care of his wounds. It took until she recovered - a daughter who, moment by moment, was free from housework and childcare, would come to her father's service and benefit from his visit... Yes, the moment of separation of such a father and daughter came and how soon it came. . The Prophet (pbuh) fell ill and the color of his face showed the last moments of his life. Ayesha narrates that the Prophet (pbuh) asked his beloved daughter Fatimah (pbuh) when she was dying and in the last moments of her life. After that, he said something else that suddenly made Fatima's face light up. Everyone was surprised to see these two contrasting scenes. They asked Hazrat Fatemeh Zahra for the secret of this secret, and she said: First, my father told me the news of his death, I was very sad and I lost my patience, they cried, he was also affected, he said in my ear again: My daughter! Know that you are the first person in the family who will join me soon. I was happy to hear this good news. My father said, "Are you satisfied to be the mistress of the women of the world and the mistress of the women of this nation?" Fatima said: I am satisfied with what God and you like. Bari, Fatemeh, the lord of the women of the world and the lord of the women of this ummah - this new, smiling flower of Resalat Garden, due to the gusts of events, soon became full and after a while, she joined her honorable father. Oh, how short was the life of that queen of Islam. Yes, the death of a kind father and the changes that happened after the Messenger of God (PBUH) offended the soul and body of the daughter of the Prophet (PBUH). In the days that he lived after his father's death, he was constantly suffering, withered and crying. He could never bear the pain of being separated from his father and that is why he smiled when he heard the news of his death from his father. He preferred to die than to live apart from his father. Finally, the annoyances and helplessness lasted until the daughter of the Prophet (pbuh) fell into bed. During his illness, how many of those men who were dying, of those Muslims who were ready in line, of those who had everything they had, were from his father's blessing, comforted him or visited him? Apparently, except for one or two of the deprived and oppressed like Bilal and Salman, no one grieved for this precious lady. But the immigrant women, especially the Ansar, who heard about Fatimah's (A.S.) annoyance and illness, came to her with kindness and visited her and comforted her. The daughter of the Prophet (pbuh) is afraid in bed

Eri also spoke eloquent words in response to those who greeted him. On that day, the words of the heartache and lamentation and the glory of the bereaved and oppressed lady, but in reality, it was a warning, which warned the Muslims of division and sedition in the future. Once, the prophet's daughter (pbuh) said what she had to say and because of her sufferings and being away from her kind and precious father, the Holy Prophet (pbuh) rushed to Golshan Rizwan.

Fatimah (peace be upon him) after the Prophet

 With the death of the Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him), Fatima (peace be upon him) was overwhelmed with mourning. On the one hand, not only his father, but also the last messenger of God and his most privileged creation, from among the servants, had the burden of traveling to God. He, who gathered the highest moral virtues in himself and was praised by God as the owner of great creation. He is also the one who closed the chapter of legislative revelation with his death; On the other hand, the right of his executor had been usurped. And thus religion was deviating from its correct channel. Fatimah (peace be upon him) never hid her sadness in this regard. Sometimes he came to the grave of the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) and mourned, and sometimes he mourned the martyrs of Uhud and the grave of Hamza, the Prophet's uncle, and recounted his heartache there. Even when the women of Madinah asked him the reason for his sadness, he answered them clearly that he was saddened by the loss of the Messenger of God and saddened by the usurpation of his right to be his heir.

Nothing had passed since the death of the Messenger of God (peace be upon him) that the order of the Messenger of God (peace be upon him) and the announcement of the divine command by him on the day of Ghadir, regarding the installation of Imam Ali (peace be upon him) The title of ruler and guardian of Muslims after the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) was ignored by some people and they gathered in a place called Saqifa and chose a person from among themselves as the ruler and began to collect allegiance from others. They did it for him. It was for this purpose that a number of Muslims, as a sign of protest against the usurpation of the government and ignoring the divine command to install Imam Ali (peace be upon him) as the guardian and ruler of Islam after the Prophet (peace be upon him) in the house of Fatima (peace be upon him) Salam) gathered. When Abu Bakr - the chosen one of Saqeefah - who was chosen only by those present in Saqeefah, was informed of their gathering and the lack of allegiance to him; He sent Umar to the house of Fatima (peace be upon him) to force Imam Ali (peace be upon him) and others to show allegiance in the mosque. Umar also went to Fatimah's (peace be upon him) house with some people along with Pare Atash. When he arrived at the door of the house, Fatimah (peace be upon him) came to the back door and asked the reason for their presence. Omar stated that the reason was the presence of Imam Ali (peace be upon him) and others in the mosque to pledge allegiance to Abu Bakr. Fatimah (peace be upon them) forbade them from this and reprimanded them. As a result, some of his companions dispersed. But at this time, when he found out that the protestors did not leave, he threatened that if Imam Ali (peace be upon him) and others did not leave the house to pledge allegiance, he would burn the house with his family. And this was while he knew that Hazrat Fatima (peace be upon him) was present in the house. At this time, some of the protestors left the house and were severely attacked by Omar, and some of them had their swords broken by him. But Amir Mominan, Fatima and their children were still present in the house. In this way, Umar ordered to prepare firewood and with the help of the collected firewood and pieces of fire that he had with him, they set fire to the door of the house and entered the house by force and searched the house with some of his companions and Imam Ali was forcibly and reluctantly taken to the Keshan Mosque. During this action, Fatimah (peace be upon him) was hurt a lot and suffered a lot of injuries, but she did not get up and came to the mosque in accordance with her sense of duty and divine duty in defense of the guardian of time and her imam. He addressed Umar, Abu Bakr and their companions in the mosque of the Messenger of God and warned them of God's wrath and the coming of punishment. But they continued their actions.

 

Fatima (peace be upon him) and Fadak

Among the other injustices that were allowed after the death of the Prophet, was the issue of Fadak. Fadak is a village that is about 165 km away from Madinah and has a boiling spring and many date palms and is a fertile region. This village belonged to the Jews and they gave it to the Prophet (peace be upon him) without any war. Therefore, it is included in the term Anfal, and according to the Qur'an, it is only reserved for God and the Prophet of Islam. After this event and with the revelation of the verse "Wat tha al-Qurabi Haqqa", the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) gave it to Fatimah (peace be upon him) according to the divine order. Fatimah (peace be upon him) and Amir Mominan (peace be upon him) had workers in Fadak who worked to improve it and after harvesting, they sent the income to Fatimah (peace be upon him). Fatimah (peace be upon him) also paid the salaries of her workers first and then distributed the rest among the poor. And this was while the living conditions of that Prophet and Imam Ali (peace be upon him) were in the simplest condition. Sometimes they spent their daily energy in the way of God and as a result they went to bed hungry. But at the same time, they put the poor before themselves and in this act, they considered only God. (As stated in the opening verses of Surah Dahr). After the death of the Messenger of God (peace and blessings of God be upon him), Abu Bakr attributed a hadith to the Prophet (peace be upon him) with the content that we prophets do not leave a legacy, and claimed what the Prophet

The remaining karma (peace and blessings of Allah be upon him) belongs to all Muslims.

Fatima acted in two ways to defend her absolute right. First, he introduced people as witnesses to testify that the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) gave him Fadak during his lifetime, and as a result, Fadak was not something that came to him as an inheritance. In the next stage, the Prophet gave a sermon in the mosque of the Prophet (peace be upon him and his family and peace be upon him), which, as mentioned before, contains deep content on monotheism, mission and imamate. In this sermon, which has been delivered with the utmost eloquence and eloquence, it proved the invalidity of Abu Bakr's claim. Fatima said to Abu Bakr, "How do you speak against God's book?" Then the Prophet pointed to the evidences of the Qur'anic verses in which Sulaiman, the heir of David, is mentioned, or Zakaria asks God for a child who will be his heir and the heir of the family of Yaqoob. From the argument of Fatimah (peace be upon him), it is well proven on the assumption that Fadak was not given to Fatimah (peace be upon him) during the lifetime of the Prophet, then it will be inherited by the Prophet, and in this case it is still owned by Fatimah, and the claim that Prophets do not leave a legacy, it is a claim against the truth, and attributing this word to the Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) is a lie; Because it is impossible for that Prophet to speak against the divine word, and God has confirmed and emphasized this many times in the Holy Qur'an. But despite all this, the usurpation of Fadak continued and it was not returned to its rightful owner.

It should be noted that the truth of Fatimah's (peace be upon him) claim was so clear and clear and her arguments were expressed so solidly and firmly that no one left any room for doubt and many deniers had clearly accepted it within themselves. The reason for this meaning is that Umar the Second Caliph, when the Islamic conquests spread and the caliphate's need for the resulting income was removed, he returned Fadak to the Commander of the Faithful (peace be upon him) and the children of Fatima (peace be upon him). But it was usurped once again during the time of Osman Fadak.

 

Fatima's (peace be upon him) illness and visiting her

 Finally, due to the severity of the blows and injuries that she received due to the attack on her house and the events that followed, Fatemeh fell ill and fell ill. Sometimes she got out of bed with difficulty and did the household chores, and sometimes with difficulty and accompanied by her small children, she reached the tomb of the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) or the grave of Hamza, the uncle of the Prophet (peace be upon him). and peace be upon him) and other martyrs of Uhud were present and recounted their grief.

It was during these days that one day the women of Muhajir and Ansar, who had learned about his illness, came to visit him. In this meeting, Fatimah (a.s. peace be upon him) once again expressed her protest and displeasure with the actions of the group that had unjustly claimed the caliphate for themselves and blamed them and some people who had remained silent in front of it for not fulfilling their divine duty. And he criticized the ignoring of the Prophet's command about Imam Ali's (peace be upon him) will and warned them about the consequences of this action and the departure of Islam from its correct channel. He also reminded them of the blessings that God will give them as a result of fulfilling their divine duty and obeying the successor of the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him).

It was during such days that Abab Bakr and Umar came to visit the Prophet. Although at first Fatima (peace be upon them) turned away from them and did not give them permission to visit, but finally they came to Fatima's (peace be upon them) bedside. At this time, Fatimah (peace be upon him) heard the words of the Holy Prophet (peace be upon him and his family and peace be upon him): "Whoever usurps Fatimah has offended me, and whoever pleases her pleases me." , reminded them. Abu Bakr and Umar also confirmed the truth of this word and its attribution to the Prophet (peace and blessings of Allah be upon him). Finally, Fatimah (a.s. peace be upon him) took God and the angels as witnesses and said: "You angered me and never satisfied me; I will complain to the Prophet about you two."

 

will

 During her illness, Fatimah (a.s. peace be upon him) called Imam Ali (a.s. peace be upon him) one day and appointed him as her executor and bequeathed to him that after her death, he would bathe Fatima (a.s. peace be upon him) at night and shroud her at night. And bury him at night, and none of those who have wronged him should not be present at the burial ceremony and praying over his body.

 

Witness

 Finally, the third day of Jumadi al-Thani of the 11th year of Hijri arrived. Fatimah (peace be upon him) asked for water and washed her purified body with it and bathed. Then he put on new clothes and slept on the bed and covered himself with a white cloth. It wasn't long before the Prophet's daughter left the world and was martyred due to the events caused by the attack on his house. While, according to famous people, no more than 18 years had passed since his blessed life, and according to famous people, he lived in this world only 95 days after the Messenger of God.

Fatima (a.s. peace be upon him) left this world while, according to the most reliable books of Sunnis as well as the best books of Shiites, she was angry with Abu Bakr and Umar and never spoke to them at the end of her life. And it is natural that even Abi Bakr's regret at the time of his death for attacking the house of Fatima (peace be upon him) will not benefit.

 

Funeral and burial

 After learning about the martyrdom of Fatimah (peace be upon him), the people of Medina gathered around the noble house and waited for the funeral and burial of Fatimah (peace be upon him). But it was announced that the burial of Fatimah (peace be upon him) has been delayed. Therefore, the people dispersed. When the night came and people's eyes fell asleep, Imam Ali (peace be upon him) according to the will of Fatima (peace be upon him) and

 

 

                     Away from the presence of people, he bathed the purified and suffering body of his wife and then shrouded her. When he finished bathing him, he ordered Imam Hasan and Imam Hussain (peace be upon them) (while both of them were children at the time of their martyrdom) that some of the true companions of the Messenger of God (peace be upon him and his family Salam) who were of course pleased by Fatimah (peace be upon them) to participate in the burial ceremony of that honorable person. (and they did not exceed 7 people). After their presence, the Commander of the Faithful prayed for Fatimah (peace be upon him) and then proceeded to bury Fatimah (peace be upon him) in the midst of the sadness of his young children who were secretly crying at the separation of their young mother. When the burial of Fatimah (peace be upon him) was over, he turned towards the grave of the Messenger of God (peace be upon him) and said:

"Peace be upon you, O Messenger of God, from me and from your daughter, that girl who is resting on you and by your side and joined you in a short time. O Messenger of God, my patience has run out for the separation of your beloved, I refrained from His separation is gone... We belong to God and we will return to Him... Soon your daughter will inform you about how your nation was prepared and oppressed her. Ask her about your story and ask her for the report. that it hasn't been long and you haven't been forgotten..."

Today, after the passage of many years, the tomb of Sarwar Bawanan Jahan is still hidden and no one knows its location. Muslims and especially Shiites are waiting for the appearance of Imam Mahdi (may God bless him and grant him peace), the greatest divine savior and the eleventh child from the generation of Fatima (peace be upon him) among the imams, so that he will reveal the hidden grave of his mother to the world and end oppression and injustice. Justice throughout the world, to end.

 

A few hadiths from Sayyid al-Nisa al-Alamin Fatima al-Zahra peace be upon her

 Many words of Fatima (peace be upon them) have been left, some of which have been directly narrated from her, and it is possible to understand a part of her high position and the depth of her knowledge and knowledge in these words, and another part through her. It has been narrated that the Holy Prophet (peace and blessings of Allah be upon him) expressed his close relationship with the Messenger of God (peace be upon him) and the depth of understanding of Fatima (peace be upon him). In this context, for the sake of brevity, we mention only two of the words directly quoted from Fatima (peace be upon her):

Mulatna Fatima al-Zahra (peace be upon her) said: "Ascending to Allah is a pure act of worship, and ascending to Allah is the most expedient."

Fatimah Zahra (peace be upon her) said: "Whoever sends his pure worship to the Lord, God will send his best benefit to him."

Mulatna Fatima al-Zahra (peace be upon her) said in the first sermon of al-Fadakiyyah: "So Allah made faith to purify me from polytheism, and salutations to purify me from arrogance, and almsgiving is purification for the soul and a view of sustenance, and fasting is a means of strengthening for salvation, and Hajj is a preparation for religion." And justice is the harmony of the hearts, and our obedience is systematic to the nation, and as for the text, we are safe from division, and al-jihad is mourning for Islam, and patience is an aid to obtaining the reward, and the command is good for the benefit of the community, and the parents are not against anger, the connection of the wombs is not for the number, and the retribution is safe. For blood, and al-Wafa Balandar as an extension of forgiveness, and the death of Al-Makail and Al-Mawazin as a change to belittle, and the prohibition of drinking alcohol as an excuse for abominations, and the avoidance of sexual intercourse as a veil from the curse, and abandoning theft as a favor to chastity, and the prohibition of polytheism sincerely for the sake of God. And you do not believe except that you are Muslims and obey Allah.

Fatima Zahra (a.s. peace be upon him) says in a part of Fadakiyeh's sermon: "So God makes faith the cause of your purification from polytheism, prayer causes you to purify yourself from arrogance, zakat causes the cultivation and purification of your soul and spirit, and growth and increase. In Rozi, fasting is the cause of steadfastness of sincerity, Hajj is the cause of steadfastness of religion, justice and justice is the cause of cohesion and strengthening of hearts, obedience and following us is the cause of order and comfort of the nation, our leadership and leadership is the cause of safety from separation and division, Jihad cause the honor and glory of Islam, patience and steadfastness help in deserving and deserving of reward, doing good for the common good of the people, doing good to parents a shield from God's anger, connection and connection with relatives and relatives cause the abundance of the population, Retribution causes the prevention of bloodshed, keeping one's vows causes forgiveness, avoiding short selling causes the absence of loss and bankruptcy, prohibition of drinking wine because it is free from impurity, avoiding qadhaf (improper sexual slander). God made it a motivation to prevent cursing, avoiding theft as a means of preserving chastity and chastity, and God forbade polytheism towards Himself because the servants are in slavery. Be sincere towards His Lordship, so "fear God in the way it deserves and practice piety and do not leave this world except as a Muslim." And obey God in what He commands you to do and what He forbids you to do. Take command. Because "only the wise servants are afraid of God."

 

And...

 

Sources, documents and sources

1- Holy Quran

2- Mufatih al-Jannan

3- Nahj al-Balagha

4- Nahj al-Fasaha

5- Mantehi al-Amal, Thaqa al-Islam Sheikh Abbas Qomi

6- Sufficient principles

7- I am not in the presence of al-Faqih

Al-Tahdeeb-8

 9- Secrets of the family of Muhammad (pbuh): Salim Ibn Qays Hilali

 10- Bihar Al-Anwar Allameh Mohammad Baqer Majlesi

11- Najm al-Thaqib

12-Sugnameh of Al-Muhammad (pbuh)

13- The practical life of Ahl al-Bayt, peace be upon him, Seyyed Kazem Arfa

14- Al-Qatrah: the infinite sea of ​​the virtues of Ahl al-Bayt

15- Mufatih al-Jannan, Thaqa al-Islam, Sheikh Abbas Qomi, 15

- 19 16- Fadael and Seerah Charadeh Masum (AS), Allameh Hassanzadeh Amoli

17-20-Shajreh Tayyaba, the biography of the Fourteen Innocents and Prophets, Seyed Mohsen Hejazizadeh

18-21-Arshad,

Sheikh Mofid

19- Among the virtues of the five people of Al-Abba

20- Only hope in God

21- Analytical history of Pishvayan, Islamic Research Institute

22- Imamat Warehbari, Martyr Morteza Motahari

23- Provinces and sweet books from Fourteen Innocents (AS) by Javad Bagheri

24- Description of Ghadeer's sermon, Muhammad Baqir Ansari

25- The place of women in Islam, Ayatollah Hossein Nouri Hamdani

26- Shajreh Tayyabah, biography of Fourteen Innocents and Prophets, Seyyed Mohsen Hejazizadeh

27- The collection of speeches of Fatima Zahra, Mohammad Dashti

28- A selection of hadiths, Abulqasem Kurdistani

29- Biography and sayings of the leaders of life 14 Masoum, Mohammad Ali Kosha

30- Kitab Roshd, Vice-Chancellor of IRGC Education

 

 

________________________________________

[1] - Bihar al-Anwar, vol. 43, p. 6; Manaqib Ibn Shahr Ashub, vol. 3, p. 357

[2] - Sahih Man Sirah Al-Nabi, Vol. 4, p. 324

[3] - Commands to the Lord (Kashf al-Gahma, vol. 1, p. 353)

[4] - Al-Imamah and Al-Siyaseh, vol. 1, p. 19.

[5] - R. K. Tafsir Noor al-Saghlain, vol. 3, p. 154.

[6] - Ihtjam Tabarsi, vol. 1, p. 141; Kashf al-Ghama, vol. 1, p. 491.

[7] - Reasons of al-Imamah, Tabarsi, p. 46; Manaqib Ibn Shahr Ashub, vol. 3, p. 363

[8] - Surah Isra verse 28

[9] - These five nobles have been called Bekain and Hazrat Imam Sajjad (a.s.) has been called Taj al-Baki.

[10] - Iqbal al-Amal p. 626- Bihar vol. 100 p. 199.

ترجمه اسپانیایی

Hazrat Fatemeh Zahra, la maestra de las mujeres del mundo, la paz sea con ellas

(Una breve reseña de los temas y hechos más importantes de la vida de Hazrat Fatima Zahra, la líder de las mujeres del mundo, la paz sea con ella)

Reza Qarzi

 

en el nombre de Dios

Oh Allah, bendice a Muhammad y a la familia de Muhammad y acelera su fin.

Hazrat de un vistazo

Nombre: El bendito nombre de ese Hazrat es Fátima (la paz sea con ellos). Fátima significa literalmente cortar y separar y la razón de este nombre según los hadices proféticos es que los seguidores de Fátima (la paz sea con ellos) fueron cortados, separados y apartados del fuego del infierno por causa de ella.

Apodo: Umm Abiha y Umm al-Nabi (PBUH).

Apodos: Zahra, Sadiqa, Mubarakah, Tahira, Razia, Marzieh, Zakia, Muhadithah y Betul. Y se le han mencionado muchos apodos y atributos. Zahra significa brillar, y fue narrado por el sexto Imam, Imam Sadiq (la paz sea con él) que: "Cuando la hija del Profeta estaba en su mihrab (comprometida en adoración), su luz brilló para la gente del cielo, tal como la luz de las estrellas brilla para los pueblos de la tierra".

Sadiqah significa alguien de quien nada sale excepto la verdad. Tahirah significa limpio y puro, Mubarakah significa bendecido, Batul significa cortado y apartado de la impureza, Razia significa satisfecho con el juicio y el destino de Dios, y Marziya significa sujeto a la aprobación de Dios.

Los apodos de Fátima (la paz sea con ellos) son Umm al-Hussein, Umm al-Hassan, Umm Al-Aima, Umm Abiha y...

Umm Abiha significa madre del padre, y el Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) elogió a su hija con esta descripción; Esto indica que Fátima (la paz sea con él) fue como una madre para el Mensajero de Dios. La historia es también una buena prueba de este significado; Si cuando Fátima estuvo presente en la casa de su padre y después de la muerte de Khadijah (la paz sea con ella), ella fue la doliente del padre y la razón detrás de la calidez y el consuelo del Mensajero de Dios, y de esta manera no dudó en hacer cualquier cosa, o durante las guerras cuando Fátima aplicó ungüento a las heridas de su padre.Y qué pasa con todas las demás situaciones en la vida del Mensajero de Dios.

 El título más famoso de ese santo es "Zahra".

Fecha de nacimiento: Hazrat Fatimah (la paz sea con él) nació en La Meca en el quinto año después del Profeta (2) y el día 20 de Jumadi al-Thani.

Algunos consideran que el año de nacimiento de ese Profeta es el segundo año de la misión del Profeta (PBUH), mientras que otros creen que fue cinco años antes de la misión del Profeta (PBUH), el año en que los Quraysh reconstruyeron la Kaaba. Ella fue la última hija del Santo Profeta (PBUH) y la más amada entre ellos por el Mensajero de Dios (PBUH). Cuando nació en el mundo, abrió su boca al poder de Dios y dijo: "Doy testimonio de que no hay más Dios que Dios, y mi padre es el Mensajero de Dios y el Señor de los Profetas, y mi esposo es el amo de los guardianes y mis hijos (mis dos hijos) son los amos de la posteridad". La mayoría de los comentaristas chiítas y algunos de los grandes comentaristas sunitas, como Fakhr Razi, han adaptado el verso inicial de Surah Kauthar a Fátima (la paz sea con ellos) y la han mencionado como una gran bendición y la causa de la supervivencia y expansión. de la generación y descendencia del Profeta. Vale la pena mencionar que el último verso de esta sura también es una buena analogía para esta afirmación, en la que Dios se dirige al Profeta y le dice: "Ciertamente, tu enemigo es eterno y sin generación".

Cargo: Masoum Tercero, Seyyed al-Nisa al-Amin y una de las cinco damas Qudsi. Además, ella es la Mensajera de Allah, el Santo Profeta, la hija del Profeta, la esposa del Profeta y la madre del Profeta.

Lugar de nacimiento: La Meca, en la tierra de Hijaz (ahora Arabia Saudita).

Linaje paterno: Mensajero de Dios Muhammad Mustafa (pbuh) bin Abdullah bin Abdul Muttalib (pbuh) Adar: Khadijah bint Khowayld. Esta honorable dama, que es la madre de los creyentes y la madre de los infalibles Imames (a.s.), fue la primera esposa y ayudante del Santo Profeta (s.a.w.) quien le sirvió con su vida y riqueza y regó y fertilizó las plántulas de Islam. Por eso, Dios Todopoderoso la ha puesto en el rango de santas mujeres y tronos. پیامبر اکرم (ص) درباره شخصیت خدیجه و خدماتش فرمود :وَاللّهِ ما أبدَلَنى اللّهُ خَیْراً مِنْها، امَنَتْ بى حینَ کَفَرَ النّاسُ وَ صَدَقَتْنى اِذْ کَذَبَنى النّاسُ وَ واسَتْنى بِمالِها اِذ حَرَمنى النّاسُ وَرَزَقَنى مِنْهاَ اللّهُ الْوَلَدَ دُونَ غَیْرِها مِنَ النِّساءِ .سوگند به خدا بهتر از او Dios no lo ha reemplazado por mí. Él creyó en mí mientras la gente no creía; y me confirmó, mientras que la gente me había negado; Y me sostuvo con sus bienes, mientras el pueblo me había despojado; Y Dios me bendijo con hijos de ella, y no fui bendecido con tal regalo de otras mujeres.

Como sabemos, el nombre del padre de Fátima (la paz sea con él) es Muhammad bin Abdullah (la paz sea con él y su familia y la paz sea con él). La madre de Su Santidad, Khadijah, hija de Khowild, fue una de las grandes y honorables mujeres de Quraish. Ella es la primera dama que se convirtió al Islam y después de aceptar el Islam, gastó todas sus riquezas y propiedades al servicio del Islam y los musulmanes. Khadijah era conocida por su castidad durante la era de Jahiliyyah y antes del advenimiento del Islam. Hasta el punto de que se la conocía como Tahira (pura) y se la llamaba las grandes mujeres de Quraish.

 Período de matrimonio con el Imam Ali (as): desde el segundo año de Hijri a la edad de nueve años hasta el undécimo año, durante nueve años.

Fecha y causa del martirio: 3er Jumadi al-Akhr año 11 Hijri, 95 días después de la muerte del Santo Profeta (PBUH) debido a los sufrimientos que sufrió después de la muerte del Mensajero de Dios (PBUH) y la usurpación del califato de Amir al-Mu'minin Ali (PBUH) Murió después de cuarenta (o 45) días de enfermedad.

Lugar de entierro: desconocido. Es posible que su tumba esté en el cementerio de Baqi o en el cementerio del Santo Profeta (PyB) o en su casa o en otro lugar donde su lugar de entierro esté oculto a los ojos de los demás según su voluntad.

Honorable esposa: Amir al-Mu'minin, Imam Ali bin Abi Talib (a.s.).

Niños: 1. Imam Hassan Mojtabi (AS). 2. Imán Hussein (as). 3. Zainab Kobri (S). 4. Umm Kulthum (S).

Además, Hazrat Fatima (pbuh) estaba embarazada de un niño a quien el Santo Profeta (pbuh) llamó "

Se llamaba "Mohsen" y después de la muerte del Mensajero de Dios (PBUH) debido a la presión mental y Hazrat Fatima (PBUH) que se colocó entre la puerta y la pared de la casa, los atacantes la abortaron.

 

Compañeros:

1. Umm Hani bint Abi Talib.

2. Amama bint Abi Al-Aas.

3. Asma bint Umais.

4. Eh, Salma.

5. Estoy a salvo.

6. Espacio.

7. Salmi bint Umais (esposa de Hamza Seyyed al-Shahada)

Y ...

 

Gobernantes contemporáneos:

1. El Santo Profeta, Hazrat Muhammad (pbuh) (11-1 D.H.).

2. Abu Bakrban Abi Qahafa (11-13 AH).

 Una declaración en nombre de Hazrat Fatima al-Zahra, la paz sea con ella

Fátima (como la paz sea con él) es la dama más alta y de más alto rango en el mundo a los ojos de los musulmanes de todos los siglos y edades. Esta opinión se basa en los temas de las tradiciones proféticas. Este grupo de hadices, aunque tienen diferencias en la redacción, tienen un solo tema. En uno de estos dichos (que por supuesto es compartido por los musulmanes, tanto chiítas como sunitas), el Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) dijo: "Fátima es la maestra de las mujeres del mundo". Aunque, según el texto del verso sagrado del Corán, Maryam fue presentada como la mujer elegida del mundo, y tiene una alta posición y una castidad y castidad ejemplares a los ojos de los musulmanes, y fue presentada como una de las mejores mujeres del mundo, pero ella era la mujer elegida de su época. Pero la exaltación de Hazrat Zahra (la paz sea con él) no solo se limita a la era de su vida, sino que continúa en todas las épocas. Es por eso que el Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) menciona explícitamente a Fátima (la paz sea con él) como el primer y último dhikr de las mujeres. Pero también se encuentra otro punto en estos dos hadices proféticos y hadices similares, y es que si Fátima (la paz sea con ella) es la mejor dama del mundo y entre las mujeres en todos los sentidos, no hay nadie que tenga un estatus más alto. que ella, entonces el conocimiento de toda la vida y todos los momentos de su vida tienen un gran valor. Porque una persona puede alcanzar los más altos rangos espirituales reflexionando sobre ello con cuidado. Por otro lado, en referencia al Sagrado Corán, encontramos que se han revelado varios versos que expresan la dignidad y la posición de Su Santidad, entre los que se encuentran los versos de purificación, el verso de Mubahlah, los versos iniciales de Surah Dahr , Surah Kauthar, el verso de otorgar el derecho a Dhu al-Qurabi, etc. Señaló que es un énfasis en la posición profunda de ese Imam a los ojos de Dios. Estos versículos serán discutidos en otros artículos basados ​​en el éxito de Dios. Fátima Zahra (AS) es considerada la figura religiosa, científica, literaria, piadosa y moral más popular entre los musulmanes y otras personas del mundo. La personalidad de Fatima Zahra (PBUH), Seyyed Nisa al-Alamin (la maestra de las mujeres del mundo) es un ejemplo perfecto para todas las mujeres que aman la castidad y la virtud. Fue en el seno puro de Fátima Zahra (a.s.) que dos nobles imanes y dos distinguidas personalidades del mundo humano, Hazrat Imam Hassan (a.s.) el epítome de la modestia y la dignidad y Hazrat Imam Hussain (a.s.) el maestro de los mártires, y también se levantó Zainab Kubri (a.s.) de la epopeya, estatua de valor y ejemplo único de elocuencia y rectitud, que anunció el mensaje de Hosseini y la epopeya de Ashura al mundo y se quitó la máscara del politeísmo, la hipocresía, la mezquindad y mundanalidad de los rostros de Yazid y Yazidis. Quién no sabe que las madres juegan un papel muy importante en la crianza de los hijos, especialmente de las niñas, y fue Fátima Zahra (AS) quien enseñó el espíritu de la educación islámica a sus hijos e hijas en la guardería de castidad y centro de piedad familiar. . Fátima (pbuh) es la única hija sobreviviente del Profeta (pbuh) de Khadijah Kobri. ¿Qué podemos decir del padre que fue el último profeta y el amado de Dios y el salvador de la humanidad del extravío y las malas acciones? ¿Qué podemos decir de un padre cuyas perfecciones morales no se pueden describir? ¿Y los elocuentes y elocuentes del mundo son incapaces de describir su belleza? Y en cuanto a su madre, Khadijah, la hija de Khowild, una de las mujeres árabes más virtuosas y castas antes del Islam y en el período islámico, la primera mujer que creyó en el Santo Profeta (PBUH), su esposo, y generosamente dio lo que ella tenía de la riqueza mundana para el progreso del Islam. La historia del Islam nunca olvidará la lealtad de Khadija (pbuh) al Profeta (pbuh) al darle vida y riqueza. Como el Santo Profeta también vivió hasta Khadijah, no tomó otra esposa y constantemente mencionaba sus sacrificios. Aisha, la esposa del Profeta (PBUH), ha sido citada diciendo: "El respeto de ninguna de las mujeres alcanzó el nivel del honor y la dignidad de Khadijah. El Mensajero de Allah (PBUH) constantemente le recordaba la bondad y la respetaba. hasta cierto punto Shamard, de quien se dice que nunca fue una mujer como Khadijah. Ayesha luego narra: Un día le dije al Profeta (PBUH): Ella no era más que una viuda. Luego dijo: Por Dios, no había nadie mejor para mí que Khadijah. Creyó en mí un día en que todo el pueblo era incrédulo e idólatra. El día en que todos me atribuyeron brujería y mentira, ella me confirmó, el día en que todos me dieron la espalda, Khadija dejó todas sus propiedades a mi disposición y las gastó en mi camino sin dudarlo. Dios me dio una hija de ella que era el epítome de la pureza, la castidad y la piedad. Ayesha luego dice: Le dije al Profeta que no tenía una mala opinión sobre esto y me arrepentí de lo que dije. Érase una vez, Fátima Zahra (AS) tuvo tal madre y tal padre. Se ha dicho: Khadija dio a luz a siete hijos del Profeta (PBUH): Qasim, quien fue apodado Abu al-Qasim por el Profeta, de este niño. Murió antes de la misión a la edad de dos años. Abdullah o Tayyib, quien también murió antes de la misión. Tahir, que nació al comienzo de la misión y murió después de la misión. Zainab, quien se casó con Abu Al-Aas. Ruqiyyah, quien primero se casó con Utba y luego con Uthman bin Affan, y murió en el segundo año de la Hégira. Umm Kulthum, quien también se casó con Uthman, después de Ruqiya, y murió en el cuarto año de Hijra. 7º Fátima Zahra (pbuh) que se casó con Hazrat Ali (pbuh) y el linaje puro de nuestros honorables imanes.

El camino de este matrimonio está lleno de sobresaltos y bendiciones. Se considera que el nacimiento de Fátima Zahra (as) fue el día 20 de Jumadi al-Thani en el quinto año de la Profecía, que sucedió en La Meca. Por lo tanto, en el momento de la migración, la edad de esa señora soltera era de casi nueve años. Los nombres y apodos que tiene Fatimah (A.S.) reflejan sus cualidades y atributos reales, tales como: Sadiqa Tahira, Zakiya, Zahra, Sayyida al-Nisa al-Alamin, Khair al-Nisa y Batul... Las burlas de ese Imam: Umm al-Hassan, Umm al-Hasanin, Umm Al-Aima... Y la más sorprendente de todas es "Mum Abiha" que significa "la madre de su padre" lo que demuestra el gran amor de Fátima (AS) por su honorable padre y el hecho de que a pesar de que ella era un poco mayor, desde el comienzo de su infancia ella era un refugio espiritual y refugio espiritual - después de Dios Él era como Khadijah para su honorable padre. El Profeta (la paz sea con él) otorgó el título de Umm Abiha a su amada hija. Debido a que la palabra "Um" se usa además de madre, también significa origen y origen, y como "Umm al-Khabaith" que se llama vino (la fuente de todo daño y mal) y "Umm al-Qari" que fue dicho a Makkah. Por lo tanto, Umm Abiha significa el origen, el origen y la manifestación de la profecía y la gobernación, y de hecho Zahra (pbuh) era un árbol de sombra ancha que producía los dulces frutos de la imamate y la gobernación. Ella era la heredera de su madre , su generosidad, su generosidad, su alta opinión y su buena educación, y ella era la heredera de su padre, y una esposa cariñosa, amable y devota para su esposo Ali (AS). En la tabla de su corazón, no había nada excepto adorar a Dios y adorar al Supremo Creador y amar al Profeta (PBUH), y estaba lejos de la impureza de la era de la ignorancia y la idolatría. Vivió durante nueve años en la casa pacífica de su madre y al lado de su padre y otros nueve años con su querido esposo Ali Mortaza (AS) codo con codo en la difusión de las enseñanzas del Islam y los servicios sociales y el trabajo agotador de la casa. Su tiempo lo pasaba criando a sus hijos, trabajando, limpiando la casa, recordando y adorando a Dios.

 

Un ejemplo de la narración de Hazrat Muhammad (pbuh) en la posición espiritual y mística de Hazrat Fatima Zahra (pbuh)

Debido a la posición espiritual y mística de Hazrat Fatima Zahra (PBUH), su padre, Hazrat Muhammad (PBUH) la respetó mucho y le dio superioridad sobre todos. Al respecto, son muchas las narraciones que nos limitaremos a citar algunas de ellas:

 

1. El Mensajero de Dios (la paz sea con él) dijo: ¡Oh Fátima! Alatarzain que eres la señora de las mujeres del mundo y la señora de las mujeres de esta nación y la señora de las mujeres creyentes.

 

¡Oh Fátima! ¿No estás feliz de ser el amo de las mujeres de dos mundos (este mundo y el más allá) y el amo de las mujeres de esta nación (Islam) y el amo de las mujeres de los creyentes?

 

2. خَرَجَ النَّبِیُ (ص) وَهُوَ آخِذُ بَیَدِ فاطِمةَ ، فَقالَ : مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفَها وَمْنَ لَمْ یَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْتَ محُمَّدٍ وَ هِىَ بَضْعَةُ مِنّى ، وَ هِىَ قَلْبى ، وَ رُوحى اَلّتى بَیْنَ جَنْبى ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى وَ مَنْ آذانى فَقَد آذى Dios Todopoderoso.

 

El Santo Profeta (PBUH) salió de la casa sosteniendo la mano de Fátima y dijo: Todos los que conocen a esta persona, quienes la conocen y quienes no la conocen, deben saber que ella es Fátima, la hija de Muhammad Mustafa (PBUH). ). Él es mi luz, mi corazón y mi alma en mi cuerpo. Quien lo ofende a él, me ha ofendido a mí, y quien me ofende a mí, ha ofendido a Dios.

 

3. El Mensajero de Dios (la paz sea con él) dijo: ¡Oh Fátima! Que Allah, Exaltado sea, se enoje con vosotros y esté complacido con aquellos que están satisfechos.

 

¡Oh Fátima! Dios Todopoderoso se enojará con tu ira y se saciará de tu satisfacción.

 

De esta manera, el Santo Profeta (PBUH) anunció la virtud y la superioridad de Fatima Zahra (PBUH) sobre las personas que lo rodeaban y los musulmanes de su tiempo; Pero después de la muerte del amado Profeta (pbuh) y durante la era del primer califa (Abi Bakr bin Abi Qahafeh), Fátima Zahra (pbuh) se entristeció profundamente por la separación de su padre, y fue tratada con indiferencia e incluso falta. de cortesía por parte de los encargados. Le infligieron frágiles heridas tanto a nivel político como económico y emocional, de tal manera que esta ejemplar becaria no sobrevivió más de 95 o 75 días después de la muerte de su padre y de ese período también pasó unos 45 días en cama. .

La siguiente historia, que fue narrada de fuentes sunitas, muestra las penurias y los abusos que Fátima Zahra (la paz sea con él) sufrió por parte de los gobernantes de su tiempo, y también es una señal del descontento del Profeta con ellos.

 

اِنَّ فاطِمَةَ تَمسَّکَتْ بِحَقِّها بِالْکامِل، وَ عَلِمَتْ بِالْمُناقِشاتِ الَّتى دارَتْ بَیْنَ زَوجِها وَ الصّدیق وَ عُمَرِ، فَاعْتَکَفَتْ فى مَنْزِلِها وَ امْتَنَعَتْ عَنْ مُقابِلَةِ الصِدّیق، اِلى‏ أنَ قالَ عُمَر لاَبى بَکر: اِنْطَلِقْ بنا اِلى‏ فاطِمَة فَإنّا قَدْ اَغْضَبْناها وَ اسْتَأذَنا عَلى فاطِمَة فَلَمْ تَأذَنْ لَهُما . Fayatia Alayah Fakalamah... .

Fatimah (pbuh) quería todos sus derechos y estaba al tanto de las disputas entre su esposo, Ali (pbuh) (sobre el califato) y Abu Bakr y Umar. El Profeta se hizo un retiro en su casa y se negó a enfrentarse al Califa hasta que un día Umar le dijo a Abi Bakr: Ven conmigo e iremos a Fátima (S). ¿Y si lo hacemos enojar? Llegaron a la puerta de la casa de Fátima y la recibieron. No permitió que se encontraran. Vinieron a Ali (a.s.) y hablaron con él (y le pidieron que se encontrara con Fátima (a.s.). Con la mediación de Ali (a.s.), se les permitió reunirse y entraron Hazrat Fatima (a.s.) y se sentaron frente a ella. Hazrat Fátima (pbuh) volvió su rostro de ellos hacia la pared. Saludaron a Fátima (PBUH). Fatimah (pbuh) respondió con una voz débil.

 

El primer maldito Abu Bakr comenzó a hablar y dijo: ¡Oh hija del Mensajero de Dios! Lo juro por Dios, la cercanía del Santo Profeta (PBUH) es más querida para mí que la cercanía conmigo mismo, y tú eres querido para mí. Eres mejor que mi hija, Aisha. Lo juro por Dios, me encantó el día en que murió tu padre, el Mensajero de Dios (PBUH), yo también estaba muerto y no viví después de él.

¿Crees que te conozco y conozco tu gracia y honor, pero al mismo tiempo te estoy negando tu derecho y la herencia de tu padre, el Mensajero de Dios (PyB)? ¿No escuchaste de tu padre, el Santo Profeta (PBUH) que dijo: "Lo que queda de nosotros no será heredado". ¿Son caridad? En ese momento, Fátima (pbuh) dijo: ¿Quieres que narre un hadiz del Mensajero de Dios (pbuh) para ti para que lo sepas y actúes en consecuencia? Ellos dijeron: Sí, queremos escuchar. Fatimah (PBUH) dijo: ¿No escucharon del Santo Profeta (PBUH) que dijo: "La satisfacción de Fatimah es mi satisfacción y la ira de Fatimah es mi ira". Por lo tanto, quien ama a Fátima me ha amado a mí, y quien agrada a Fátima me ha agradado a mí, y quien enoja a Fátima me ha enfadado a mí.” Ambos dijeron: Sí, este hadiz es de Habíamos oído al Profeta (PyB).

Fátima (la paz sea con él) dijo: Así que doy testimonio a Dios y a Sus ángeles de que me enojasteis y no me proporcionasteis felicidad. De hecho, me reuniré con el Santo Profeta (PyB) cuando esté orgulloso de ti ante sus ojos.

Abu Bakr dijo: ¡Oh Fátima! Busco refugio en Dios de la ira de tu padre y de tu ira En este momento, Abu Bakr lloró intensamente. Lloró tanto que casi se muere. Entonces Fátima (PBUH) les dijo: Juro por Dios, los maldigo en cada oración que realizo. Ellos se fueron de Fátima (PBUH). Abu Bakr, mientras la gente estaba a su alrededor y lloraba, dijo: Cada uno de ustedes con su Muharram lleva la noche a la mañana y están felices por su familia, me dejaron. No estoy feliz contigo. No necesito su lealtad, recupere mi lealtad y... Sí, esta era la situación de Hazrat Fatima (S) después de la muerte del Santo Profeta (S) y los guardianes de los asuntos. Actuaron de esta manera con respecto a la orden del Corán hacia los parientes y la familia del Profeta (la paz sea con él) (Qolْ la asealukum alaihe ajraah ilaaa al-mawadappa fy al-Qurbi) y pagaron la recompensa del Profeta.

 

Nacimiento e infancia y con el padre (PBUH)

 

Hazrat Fátima, la hija del Mensajero de Dios (la paz sea con él), abrió sus ojos al mundo el viernes 20 del mes de Jumad al-Thani en el quinto año de la Profecía, en la casa de la revelación.[1] Su madre, Khadijah (a.s.) era la hija de Khawaild. Con el nacimiento de Fatimah (a.s.), la casa del Profeta y Khadijah se convirtió cada vez más en un centro de amor y afecto. Su infancia transcurrió durante la lucha y la crisis de el comienzo del Islam. La era en la que el Mensajero de Dios (la paz sea con él) se enfrentaba a grandes problemas y acontecimientos difíciles y peligrosos. Hazrat Zahra (A.S.) tenía alrededor de dos años cuando fue rodeada por los politeístas de Quraysh, junto con su padre. En el décimo año de la Profecía, poco después de ser salvada del "Shab de Abi Talib", hizo que su amada madre , que sufrió diez años de lucha, sufre, estaba perdido. Además, en este año, Abu Talib, el tío y protector del Profeta (PyB) corrió a la casa de Baqi. La muerte de Abu Talib y Khadijah, estos dos grandes partidarios del Profeta (PBUH), hizo que se intensificara el acoso de los enemigos. A veces lo apedreaban, a veces rociaban con tierra su rostro bendito. La mayor parte del tiempo, entraba a la casa con cara de cansancio. Fatimah (A.S.) solía frotar tierra de cedro sobre su padre con sus pequeñas manos y lo acariciaba y se convirtió en una fuente de consuelo y aliento. Como su amado padre lo apodó "Umm Abiha".[2]

 

Fátima (a.s.) en la casa de Ali (a.s.)

En el tercer año de la Hégira, el Profeta (la paz sea con él) casó a Fátima (la paz sea con él) con el Comandante de los Fieles (la paz sea con él). Antes de eso, muchos ancianos habían venido a proponerle matrimonio, pero el Profeta (la paz sea con él) no aceptó y dijo: "El matrimonio de Fátima está en manos de Dios". a.s.) y sus hijos, tanto es así que cada vez que las penas y los sufrimientos, las dificultades y los disturbios presionaban al Imam (a.s.) que lo traía, venía a la casa y hablaba con Zahra (a.s.) por unos momentos y su corazón se calmaba. En su vida, tenía ideas afines y estaba en sintonía con Ali (a.s.) y lo ayudaba en su trabajo. Él la admiraba y alentaba y elogiaba sus sacrificios y valentía y siempre calmaba su alma herida y su cuerpo cansado con sus caricias.

 

Las luchas de Hazrat Fatima (AS)

El amado Profeta del Islam (la paz sea con él) falleció mientras aquellos que estaban sedientos de poder y esperando una oportunidad, mientras que el cuerpo puro de ese gran profeta celestial no fue enterrado - y Ali (la paz sea con él) y Fátima (la paz sea con él) estaban ocupados bañándose y amortajándolo. - Se reunieron en Saqifah y tomaron el poder en una conspiración calculada, y al comienzo mismo del trabajo, comenzaron a aplastar a la oposición. Ahora que los líderes de Saqifah han tomado el poder y el gobierno injustamente, y Muhajir y Ansar han permanecido en silencio, y es conveniente. No es que Ali (AS) tomó la espada, ¿quién debe defender la seguridad de la provincia? Aquí es donde se manifiesta el precioso papel de Fátima (as) en la defensa de la seguridad de la provincia. A continuación, mencionamos brevemente las luchas de Hazrat Fatimah (AS) por la protección de la provincia:

1- Llamado a la cooperación (movilización de fuerzas): Hazrat Zahra (a.s.) solía ir a las casas de los ancianos y hombres de Medina por la noche con Ali (a.s.) y Hasnain (a.s.) para defender el territorio de la provincia y llamó Les pidió ayuda y órdenes. Y les recordó las voluntades del Profeta (PyB) y el incidente de Ghadir.[4]

2- Discusión y razonamiento racional y coránico: Los líderes de Saqifah, con el objetivo de asediar económicamente a Ahl al-Bayt, usurparon "Fadak" y recurrieron a la falsificación de hadices para justificar este repugnante acto suyo y engañar a la opinión pública. Fatimah (a.s.) no se quedó callada y al referirse a los versos del Corán y el testimonio de los testigos, demostró con argumentos que Fadak es su nación y que la acción del Califato es ilegal.[5]

3- Discurso y revelación: Después de que respondieron los argumentos de Hazrat Fatimah (as) con una bofetada, ella reveló su verdadero rostro con un discurso y una revelación.

D. Advirtió a la gente sobre la desviación del camino del liderazgo y las consecuencias y los resultados dañinos del gobierno de los líderes de Saqifah y la privación de la gente de la provincia de Adl Ali (AS).

4- Lucha negativa: Hazrat Zahra (a.s.) al alejarse de los jeques, hizo comprender a la conciencia dormida del pueblo que habían usurpado el califato y desviado el camino del liderazgo.[6]

5- Entierro Nocturno: Hazrat Zahra (as) no solo defendió la protección de la provincia hasta la última hora de su vida, sino que amplió el alcance de la lucha hasta el día de la aparición de su hijo, el Imam Zaman (as). Dijo en su testamento a Ali (AS): "Oh Ali, báñame y envuélveme en la noche y entiérrame en secreto". No estoy satisfecho de que aquellos que me oprimieron asistan a mi funeral". Según el testamento, Ali (a.s.) enterró al Profeta por la noche e hizo 40 tumbas nuevas para que pudieran encontrar el origen de su tumba.[7]

 

La caridad y la dote del Profeta

Jamal al-Din Zarandi narró en el libro Yanabi Al-Mouda Capítulo (Cincuenta y cinco) que: La caridad de Hazrat Fatima Zahra (as) fue de cuatrocientos siclos de plata. En el libro seleccionado de al-Tawarikh, escribe: Un mithqal de Shir'i son dieciocho guisantes, por lo que cuatrocientos mithqals de Shir'i, trescientos mithqals son veinticuatro guisantes, y según el Corán, son veinticuatro guisantes. seis Tomanes y dos Corán y medio. Allameh Majlisi (as) escribe en Bihar Al-Anwar: Gabriel (as) se acercó al Profeta (saw) y dijo: Dios dice: "Una quinta parte del mundo, una tercera parte del cielo, el río Éufrates, el río Nilo, el río Nahrwan y el río Balkh como Sadaqah." Coloqué a Hazrat Zahra. Oh Muhammad, casa a Zahra con Ali con quinientos dirhams, para que sea una tradición para tu nación después de esto. Y Allameh Majlisi Quds Sur escribe: El Profeta (PBUH) dijo a Amir al-Mu'minin Ali Ibn Abi Talib (PBUH): Dios se casó con Fátima por ti e hizo de toda la tierra una caridad para ella. Quien camina sobre la tierra y es vuestro enemigo, está prohibido caminar, y también escribe en el mismo libro: Sadiq al-Muhammad (pbuh) dijo: "Dios hizo una cuarta parte del mundo y todo el cielo y el infierno como Sadaqah para Fatimah Zahra (pbuh)." dado, hasta que Zahra pone a sus amigos en el cielo y a sus enemigos en el infierno".

su dote

Cuando el Profeta del Islam (pbuh) quiso casar a Hazrat Zahra (pbuh) con Amir al-Mu'minin Ali (pbuh) dijo: Oh Ali, ¿cuánto tienes para una boda? Él dijo: Tengo un caballo y una armadura. El Profeta dijo: "Vende el caballo que necesitas, pero está en un caballo y prepara el dinero para ello". Amir al-Mu'minin Ali (AS) dice: Me levanté, vendí mi armadura. Presenté el dinero al Mensajero de Dios. El Santo Profeta (PBUH) le dio una suma de ese dinero a Bilal y dijo: Ve y compra una novia para Zahra (as) y también le dio una suma de ese dinero a Abu Bakr y dijo: Irás al mercado y comprarás una novia para Zahra Envió a Ammar bin Yasir con algunos compañeros después de Abu Bakr.

Compraron una camisa por siete dirhams, una máscara por catorce dirhams, una cama con hoja de palma entre ellos, compraron dos espaldas de ropa egipcia, una de las cuales estaba llena de hoja de palma y la otra de lana, tela Khyberiya, cuatro matkas de Ellos compraron piel de Taif, que contenía hierba Azhar, una cortina de lana, una estera Hijri, una mano asiática, una cama de cobre, un recipiente para beber hecho de piel, un cuenco de madera para leche, almizcle de agua, una sombrilla que estaba recubierta con betún, seboi verde. , tinajas de barro. Tan pronto como compraron todo el equipo y lo trajeron a la presencia del Profeta de Dios, él lo tomó en su mano, lo miró y dijo: Oh Dios, bendice este equipo para mi familia. Javad Mughniyeh escribe: Amir al-Mo'minin Ali (a.s.) vertió grava fina en el piso del patio y usó dos lados de madera como dos paredes para un armario porque no había armarios ni armarios para vestidos de novia. Si el Profeta del Islam (pbuh) hubiera casado a Fátima Zahra (pbuh) con los hombres que eran pretendientes de esa dama, el vestido de Hazrat Zahra (pbuh) habría sido el primer vestido de esa época, y en su lugar, amplias sedas. habría sido extendido y en lugar de eso, se habría extendido madera, se colocó un paño de ébano y marfil, y en lugar de un plato de barro y una rama de palma, había oro y plata, y en lugar de eso, el almizcle azul que Hazrat Zahra (A.S.) había ennegrecido su pecho con, y en lugar de eso, Asia, que fue utilizada por ella. La mano de Hazrat Zahra estaba hinchada, se erigieron palacios y se estaban haciendo preparativos.

 

Pero el punto es, ¿la felicidad y la dignidad humanas estarán en palacios importantes y hermosos?

Se ha dicho desde la antigüedad: "El honor del lugar es el valor del lugar", lo que significa que el valor del lugar es tanto como la persona que se sienta en ese lugar. Majnoon solía decirle a Lily: Dondequiera que estés, ese es mi lugar. En este lugar y en esta casa, donde la mayoría de los muebles estaban hechos de arcilla, el Santo Profeta (la paz sea con él) estaba feliz y complacido y encontró felicidad para su alma exquisita. Expresó su amor paternal hacia su propia alma gemela Zahra (a.s.), quien era el hermano y heredero del conocimiento y la sabiduría y un compañero en las características de ese profeta que no era el de la profecía. En la misma casa que albergaba a la familia de Rasool y Hasnain (PBUH), el Profeta del Islam solía sentarse y disfrutar de ver a su familia e hijos, y fue acosado por los oponentes en el camino a su llamado. Fue en esta casa. que él El jefe de la casa, es decir, el Santo Profeta (PyB) solía sentarse con su familia, a la derecha del Profeta y Fátima a la izquierda, y Hasnain a su lado, a veces besando a Hassan y a veces a Hussain, pidiendo las bendiciones de Dios para ellos, por ellos estaba orando. Le pidió a Dios que quitara el mal de ellos y los purificara, un tipo especial de purificación.Fue desde esta casa que el Profeta del Islam solía viajar y después de su regreso, entró en esta casa por primera vez. Fue en esta casa que Gabriel (pbuh) envió revelaciones de Dios al corazón del Santo Profeta. Fue en esta casa donde solían servir a los ángeles de Hasnain (a.s.) que son dos jóvenes ancianos del cielo. Fue desde esta casa que la luz de la guía del Islam brilló para la gente durante mucho tiempo, y el libertinaje y el libertinaje se produjeron en los palacios elevados. Pero era en esta pequeña casa donde Zahra (a.s.) y su esposo e hijos solían alabar a Dios mañana y noche.

 

El resto de sus virtudes

Emir

Al-Mominin Ali (AS) dice: Fátima Zahra (AS), quien era la más querida de las personas del Profeta del Islam, trajo tanta agua con almizcle que su efecto permaneció en su pecho, molió tanto que sus manos se ensuciaron. callos, barría tanto la casa que sus ropas se pusieron negras y él estaba muy débil por la presión de tales penalidades. Un día le dije a Zahra: Ve y pídele a tu padre que te compre una sirvienta para que te ayude con tu trabajo.

Cuando Fátima Zahra llegó a la presencia del Santo Profeta, vio que algunas personas estaban hablando con él. Fátima (as) se avergonzó de hablar con ese Profeta, así que regresó a su casa. El Santo Profeta (PBUH) se dio cuenta de que Hazrat Zahra tenía una necesidad, por lo que vino a nosotros temprano a la mañana siguiente y luego dijo: Oh Fátima, ¿qué necesitabas que viniste a mí ayer? Fátima Zahra (AS) estaba avergonzada y no dijo nada. Le transmití la historia a su eminencia. El Profeta de Dios dijo: ¿Quieres que te enseñe algo mejor que una esclava? Dijimos: Sí. Él dijo: Cuando quieras dormir, di Subhan Allah treinta y tres veces, Alhamdulillah treinta y tres veces y Allahu Akbar treinta y cuatro veces. Después de escuchar este asunto, Fátima Zahra (a) dijo tres veces: "Estoy satisfecha con Dios y el Mensajero de Dios. Debería decirse Subhan Allah". Hazrat Fatima Zahra dice: En una de las noches cuando estaba haciendo mi cama y quería dormir, mi honorable padre vino a mí y me dijo: Oh Fátima, antes de dormir, realiza cuatro acciones; Primero, terminar un Corán, segundo, interceder por los profetas, tercero, complacer a los creyentes, y cuarto, realizar un Hajj Umrah y un Hajj Tamattu Hasta que ese hombre honorable terminó su oración, dije: Oh Mensajero de Dios, es ¡No es posible para mí llevar a cabo este pedido en este momento! El Profeta de Dios (la paz sea con él) sonrió y dijo: Dije: "Recitar Qul Ho Allah Uhud tres veces es como terminar un Corán. Si envías bendiciones sobre mí y los profetas anteriores a mí, seremos tus intercesores en el Día". de la resurrección. Si Diga una vez: "Gloria a Dios y alabanza a Dios. No hay más dios que Dios y Dios es grande". Es como realizar un Hajj, Umrah, y si busca el perdón de los creyentes, estar complacido contigo.

usurpación de Fadak

Muhaddith Qomi escribe en el libro Bayt Al-Ahzan a partir de las palabras de Sadiq al-Muhammad (pbuh): Cuando algunas personas juraron lealtad a Abu Bakr y el trabajo de su califato se fortaleció y tomó el juramento de lealtad de los emigrantes y los Ansar, envió a un agente a buscar al abogado de Fátima Zahra (pbuh) de Fadak y fue expulsado. Cuando Fátima Zahra escuchó esto, se acercó a Abu Bakr y le dijo: ¿Por qué me quitaste la herencia de mi padre? ¿Por qué echaste a mi abogado de Fadak cuando el Profeta del Islam (PyB) me había dado esta propiedad por orden de Dios? Abu Bakr dijo: Traiga un testigo para este reclamo. Fatimah Zahra (pbuh) trajo a Umm Ayman, Umm Ayman le dijo a Abu Bakr: No daré testimonio antes de recitar lo que el Santo Profeta (pbuh) dijo sobre mí y no testificaré contra ti, Hazrat Zahra.

Y él dijo: Oh Abu Bakr, lo juro por Dios, ¿no es lo que el Profeta del Islam (PyB) dijo sobre mí: Umm Ayman es una de las mujeres del Paraíso?

Abu Bakr dijo: Así es, sé que el Mensajero de Dios (PyB) dijo tal cosa sobre ti. Umm Ayman dijo: Doy testimonio de que el Dios de Rauf envió una revelación al Santo Profeta (la paz sea con él) y le reveló este verso honorable "Wa Ate Dhal-Qurbi Haqqa" hasta el final [8] El Mensajero de Dios (la paz sea con él) murió por el mandato de su Señor se lo dio a Fátima Zahra (as), Amir al-Mo'minin Ali (as) también vino y dio el mismo testimonio.

Abu Bakr escribió una carta sobre Fadak y se la dio a Fatima Zahra (AS). Cuando Umar vio esa carta, preguntó: ¿Qué es esta carta? Abu Bakr dijo: Fátima reclamó a Fadak y trajo a Umm Ayman y Ali bin Abi Talib (AS) como testigos de la verdad de su afirmación, ellos testificaron de la verdad de la afirmación de Zahra. Por lo tanto, escribí esta carta y se la di a Zahra para que Fadak sea suyo.

Después de escuchar este asunto, Umar tomó la carta de la mano de Hazrat Zahra (as) y la rompió en pedazos y dijo: Fadak es un botín que pertenece a todos los musulmanes.

Sahib al-Tawarikh escribe: Después de la usurpación de Fadak, estuvo en manos de los usurpadores hasta la época de Uthman bin Affan, y Uthman bin Affan le dio Fadak a su hijo común Marwan bin, y desde entonces hasta la época de Umar Ibn. Abdulaziz Fadak estaba en posesión de Al Marwan. Umar bin Abdul Aziz confirmó que Hazrat Zahra (a.s.) tenía razón sobre Fadak, por lo que rechazó Fadak al Imam Baqir (a.s.). Cuando Umar bin Abdul Aziz falleció, Yazid bin Abdul Mak Fadak usurpó. Tan pronto como Sefah llegó al poder, negó Fadak a los hijos de Ali bin Abi Talib (a.s.), pero Mansoor usurpó Fadak en su tiempo, y Mahdi Abbasi después de Mansour negó Fadak a los hijos de Fatima Zahra (a.s.). Después de Mahdi, su hijo Hadi usurpó Fadak, y después de Hadi, Mamun entregó Fadak a los descendientes de Zahra.

Fadak estuvo en posesión de los hijos de Fátima hasta la época de Mutawakkel y los hizo innecesarios. Cuando Mutawakkul usurpó el califato, también usurpó a Fadak. Ibn Shahr Ashub escribe: Harun al-Rashid (que Dios lo maldiga) le dijo a Hazrat Musa bin Jafar: Descubre los límites de Fadak, para que pueda negártelos. Hazrat Musa bin Jafar (a.s.) dijo: Un límite es Adén, el otro límite es Samarcanda, el tercer límite es Afriqiyah y el cuarto límite es Saif al-Bahrat. Harun dijo: Después de eso no quedará nada para nosotros. (Eso quiere decir, oh Aarón, todo este país que está en tus manos está bajo decreto de usurpación y será derecho de nuestra familia).

corriente de fuego

Muhaddith Qomi escribe en el libro de Bayt Al-Ahzan: Umar bin Al-Khattab escribió para Muawiya; Vine a la casa de Amir al-Mu'minin para sacar a Ali de la casa, así que le dije a Faida, la sirvienta del Profeta: Dile a Ali que salga de la casa y jure lealtad a Abu Bakr, porque todos los musulmanes son para B.

Se encontraron con Abu Bakr.

Fezeh respondió: Ali está ocupado con el trabajo y no puede venir a la mezquita en este momento.

Dije: Deja de lado estas palabras de mujeriego y dile a Ali que venga y jure lealtad a Abu Bakr, si no sale, lo sacaré a la fuerza.

Estábamos en esta conversación cuando Fátima Zahra vino detrás de la puerta y dijo: Oh gente descarriada, Oh gente que negó a Dios y al Profeta, ¿qué estáis diciendo? ¿Qué quieres de nuestras vidas?

Dije: Oh Fátima, ¿por qué tu prima te envió a responder y él mismo está sentado detrás de la cortina del hiyab?

Fátima Zahra dijo: Omar, fue tu desobediencia la que me hizo moverme de mi lugar para poder completar mi prueba en tu contra.

Dije: Oh Fátima, deja estas palabras falsas y las historias de mujeres, ve y dile a Ali que salga de la casa y jure lealtad a Abu Bakr.

Fátima (AS) me respondió y dijo: No mereces amistad ni enemistad. ¡Omer! Me estás asustando con la fiesta del diablo cuando la fiesta del diablo es débil y débil.

Le dije a Fatimah: ¡Si Ali no sale, recogeré mucha leña y quemaré esta casa con su gente, o mataré a Ali por no jurar lealtad a Abu Bakr!

Después de estas conversaciones, tomé el látigo del zorro y molesté a Fátima Zahra con él, y luego le dije a Khalid bin Waleed y a otros: Reúnan leña para mí.

Entonces le dije a Fátima: Ahora voy a quemar esta casa con su familia.

Fatimah Zahra (a.s.) dijo: Oh Umar, eres un enemigo de Dios, el Mensajero y Ali, di esto y empujó la manija de la puerta con ambas manos y nos impidió entrar. Empujé la puerta con fuerza, empujé a Zahra hacia atrás, lastimé las manos de Fátima con el látigo que tenía en la mano, pero ella soltó el pestillo de la puerta. Pero Fátima Zahra no abrió la puerta. Pero escuchamos sus gemidos y llantos por el dolor de los latigazos.

El gemido de Fátima me afectó tanto el corazón que casi pierdo los estribos y regreso de la puerta de su casa. Pero fue en ese momento que recordé la enemistad de Ali bin Abi Talib por derramar la sangre de los ancianos árabes, recordé la magia insidiosa de Muhammad, así que en ese momento cuando Fátima Zahra puso su pecho y su brazo para evitar que la puerta se abriera. atrapado detrás de la puerta. Pateé la puerta tan fuerte que escuché los gemidos y gemidos de Zahra, pensé que Medina se había puesto patas arriba y la ciudad se movía, fue en ese momento que Zahra dijo:

"¡Oh Abtah, Oh Mensajero de Dios! ¡¿Qué hará con tu amada y tu hija?! Ah, o Fazah Fakhdoini, el matarnos en las entrañas del embarazo:"

"Oh noble padre, oh Mensajero de Dios, ¿les está permitido tratar así a tu hija y a tu amante?" ¡Ay, toma mi espacio! Lo juro por Dios, el niño que tenía en el estómago fue asesinado".

Cuando abrí la puerta de la casa de Zahra con presión, vi que Zahra estaba apoyada contra la pared y el dolor de su período la estaba superando y estaba abortando. Cuando entré a la casa, Fateme notó mi entrada. Pero tenía un velo de ira frente a mis ojos. Cuando Zahra se acercó a mí, golpeé tanto la máscara de Zahra en su rostro que el arete se le cayó de la oreja y la propia Zahra cayó al suelo.

La tristeza de ese Profeta

Cuando el Mensajero de Dios (la paz sea con él) fue martirizado y Amir al-Mu'minin Ali (as) lavó su cuerpo debajo de su camisa, Fátima Athar le pidió a Ali que le mostrara la camisa del Profeta de Dios a esa dama. Cuando Ali vio esto de Zahra, escondió la camisa del Mensajero de Dios de Zahra. Cuando el Profeta del Islam fue martirizado, se anunció luto público en Medina.

El público en general, especialmente Bani Hashem, sufrió una gran calamidad, pero al mismo tiempo, nadie se ahogó en el mar del dolor como Fátima. Nadie más que Dios conocía el dolor y la pena de Zahra por esta gran calamidad, el dolor y la pena de Fatemeh Zahra no podían ser aliviados. Cada día que llegaba, la tristeza de Fatema crecía más que el día anterior. Fatemeh Zahra no salió de la casa durante siete días, cuando llegó el octavo día, Zahra Athar (as) salió de la casa para visitar la tumba de su honorable padre. Llorando y lamentándose, se dirigió hacia la tumba del Santo Profeta (PyB), la falda de su vestido se arrastraba por el suelo, su capa estaba envuelta alrededor de sus piernas, lloraba tanto que durante mucho tiempo, las lágrimas en sus ojos no se veían por ninguna parte.

Tan pronto como Hazrat Zahra (a.s.) se acercó a la tumba de su honorable padre y sus ojos se posaron en la tumba de su padre, se arrojó sobre la tumba de su padre y se desmayó. Después de ver esta escena, las mujeres de Medina corrieron hacia Zahra. La rodearon, le echaron agua en la cara y la devolvieron a la conciencia. Cuando Fátima Zahra (A.S.) recuperó la conciencia, lloró fuertemente y se dirigió a su padre y le dijo:

"Fuerza de fuerza y ​​khanani de un flagelo, y vergüenza desvergonzada y mano de un asesino"

"Mi fuerza ha sido quitada y mi resistencia ha terminado, y mi enemigo me ha afrentado y mi dolor me está matando".

Oh honorable padre, vagué y me maravillé en pos de ti, me quedé solo y solo, mi voz fue silenciada y mi espalda quebrada a causa de tu calamidad.

"Tānāghsā Aishī y Tākādār Dāhri"

"Fracasé en la vida y mis días se volvieron oscuros y sombríos".

Oh padre, después de ti, no tengo a Ennis ni a Monsieur para mi miedo, no hay quien me calme y me impida llorar, mis lágrimas no se secarán por tu desgracia.

Los ancianos de Medina se acercaron al Imam Ali (as) y dijeron: Oh Aba al-Hassan, Fátima Zahra llora día y noche, no dormimos por la noche debido al llanto de Fátima y no descansamos durante el día debido a la abundancia. de trabajo. Te decimos que le digas a Zahra: o lloras de noche o de día. Ali dijo: Muy bien, le entregaré tu mensaje a Fátima. Amir al-Mu'minin Ali (a.s.) se acercó a Hazrat Fatima Zahra (a.s.) cuando ella estaba llorando. Cuando los ojos de Fatimah se posaron en él, sus lágrimas disminuyeron un poco.

Amir al-Mu'minin Ali le dijo a Fátima Zahra: Oh hija del Profeta (pbuh), los ancianos de Medina vinieron a mí y

Me han pedido que te pida que llores a tu padre ya sea de noche o de día. Fatimah (A.S.) dijo: Oh Ali, no me detendré mucho tiempo entre esta gente, pronto me iré entre esta gente, juro por Dios que no dejaré de llorar hasta que me reúna con mi padre, el Mensajero de Dios. Amir al-Mu'minin Ali (AS) dijo: Tú tienes la autoridad.

Él construyó una habitación en Baqi para Fátima Zahra (a.s.), que se llamó "Bait Al-Ahzan (Casa de los Dolores): Tan pronto como amaneció, Fátima Mazlouma (a.s.) envió al Imam Hassan y al Imam Husayn (a.s.) desde el Él lo hacía, y la misma dama lo seguía con una expresión triste y los ojos llenos de lágrimas. De la mañana a la noche, vagó entre las tumbas y derramó lágrimas. Cuando era de noche, Amira al-Mo'minin Ali (as) venía y los traía a casa.

Imam Sadiq (a.s.) dice: Hubo cinco personas que lloraron mucho en el mundo: Adam, Yaqub, Yusuf, Fatima Zahra, Imam Sajjad (a.s.)

Pero Adán (la paz sea con él);

Lloró tanto por partir del cielo que en su rostro quedó el efecto del llanto.

Pero Yaqub (AS);

Yusuf lloró tanto que se quedó ciego. Le dijeron a Hazrat Yaqub que: Juro por Dios que recordarás tanto a Yusuf (as) que sufrirás grandes penalidades y perecerás.

Pero Fátima Zahra (AS);

Lloró tanto de luto por su noble padre que la gente de Medina se quejó de que lloraba. Por eso le dijeron a Fátima: Nos entristeces con tu llanto. Después de eso, Fátima Zahra (a.s.) solía ir a las tumbas de los mártires de Uhud y llorar tanto como quería.

Pero Yusuf (la paz sea con él);

Lloró tanto que la gente de la prisión se molestó y entristeció por su llanto, por lo que le dijeron a Yusuf (la paz sea con él): O llora de noche para que podamos tener paz durante el día, o llora de día para que podamos tener paz en la noche.

Pero el Imam Sayyad (as);

Lloró de luto por su padre durante casi cuarenta años. Nunca le ponen comida delante para que no llore, y nunca bebe agua para que no llore[9].

Los mandamientos de Su Majestad

Cuando Hazrat Fatima Athar (a.s.) enfermó y estuvo enferma durante cuarenta días y estaba seguro de que iba a morir, mandó llamar a Amir al-Mu'minin Ali (a.s.), Umm Ayman y Asma bint Umais. Después de eso, le dijo a Ali: Oh Ali, he recibido la noticia de la muerte, así que voy a ir al más allá, no sobreviviré a esta enfermedad hasta que me reúna con mi padre, el Mensajero de Dios (PBUH), o Ali, escucha a mis voluntades.

Amir al-Mu'minin Ali (AS) ordenó a todos en la habitación que salieran, luego se sentó en la cama de Hazrat Fatima Zahra y dijo: ¿Cuál es tu voluntad? Hazrat Zahra (a.s.) dijo: Oh Ali, no me viste traicionarte ese día cuando estabas conmigo, no seguí tus órdenes durante este tiempo. El Santo Profeta dijo: No me quejo de ti, eres más sabio, más amable, más piadoso y más generoso que yo para culparte por mi oposición. Estoy extremadamente preocupado por tu separación, pero qué puedo hacer, este problema de "muerte" no se puede resolver. Juro por Dios que la tragedia del Profeta (PyB) y de ti es muy grande y desafortunada para mí. Perderte es extremadamente difícil para mí, por esto, digo:

"somos para Dios y nos volvemos a él"

De esta calamidad que me entristeció y encendió mi corazón, lo juro por Dios, esta calamidad es un tipo de calamidad que nadie puede mitigar, es un tipo de tristeza que no se puede cambiar.

Después de estas conversaciones, Ali y Fatimah lloraron, Hazrat Saati tomó la cabeza bendita de Fatimah Zahra (A.S.) en su regazo y la presionó contra su pecho y le dijo a esa señora: Haz lo que quieras, porque yo cumpliré tu voluntad. Y priorizo ​​mi trabajo. Fatimah Zahra (AS) dijo: Oh Ali, que Dios te recompense, te lego que te cases con la hija de mi hermana, Imama, después de mí, porque un hombre se ve obligado a tomar una esposa. Imama es amable con mis hijos como yo. Oh Ali, constrúyeme un ataúd que vi a los ángeles construir para mí y este ataúd fue el primer ataúd que se construyó en la tierra. Oh Ali, no permitas que una de esas personas que me agraviaron y usurparon mis derechos asista a mi funeral y ore sobre mi cadáver. Porque son mi enemigo y el enemigo del Mensajero de Dios (PyB). Así mismo, que ninguno de sus seguidores ore sobre mi cuerpo, ni me entierre en la noche cuando todos los ojos de la gente están dormidos.

El Imam Sadiq (a.s.) dice: Cuando Fátima Zahra estaba muriendo, le legó a Amir al-Mu'minin Ali: Oh Ali, tan pronto como haya muerto, tú mismo me bañarás y me cubrirás y orarás sobre mi cuerpo y te irás. yo solo Entras en la tumba. Me cubres, echas tierra sobre mi tumba y la alisas, cuando me entierras, siéntate frente a mí, porque lee el Corán y reza, porque esa es la hora en que los muertos necesitan estar con los vivos, y uno No me informen sobre mi lugar de sepultura hasta el Día del Juicio.

su martirio

Los chiítas y los sunitas han narrado de la esposa de Abu Rafi (Asmaa bint Umais) quien dijo: En esa enfermedad por la que Fatimah Marzieh (AS) fue martirizada, la estaba amamantando, fue uno de los días en que la enfermedad de esa dama se alivió por completo. Él había encontrado y Ali bin Abi Talib (pbuh) también había ido a buscar trabajo. Fátima Zahra (AS) me dijo: Trae un poco de agua para que pueda bañarme y lavarme el cuerpo. Le traje agua, esa señora se levantó, se bañó, se puso ropa nueva y luego me ordenó tender mi cama en medio de la casa. Hice la orden de esa señora, y Fatimah Marzieh (AS) estaba acostada frente a la Qiblah y dijo: Me iré de este mundo.

Allameh Majlesi escribe: Fatima Athar (AS) falleció entre Maghrib e Isha, cuando se estaba muriendo, hizo un comentario agudo y dijo:

"La paz sea con Gabriel, la paz sea con el Mensajero de Dios, que Dios esté con Su Mensajero en tu corazón y en tu corazón, y en la presencia de la paz".

Después de estas palabras, dijo: Lo que yo veo, tú ves

lo ves Le dije a esa señora: ¿Qué ves? Él dijo: Esta es la procesión del cielo. Este es Gabriel (pbuh), este es el Profeta de Dios (pbuh) que me dice: Hija mía, ven a nosotros, las bendiciones que tienes frente a ti son mejores para ti.

 Se ha narrado de Zayd bin Ali bin Al-Hussein (a.s.) que: En el momento del reposo de Hazrat Zahra (a.s.), la gente del Majlis escuchó la suave voz de los ángeles y olió las mejores fragancias.

Asmaa bint Umais dice: Fatimah Marzieh (a.s.) me dijo que le trajera agua, y esa señora se bañó y lavó su ropa, luego se acostó frente a la Qiblah y se puso una prenda sobre ella, me dijo, por una hora Espérame y llámame, si ves que no te respondí, sabes que he fallecido y me he unido a mi honorable padre. Después de esperar una hora, Asma llamó a esa dama, pero no escuchó una respuesta, ella llamó por segunda vez, Oh hija de Muhammad Mustafa (PBUH), Oh hija de los mejores hijos de Adam, Oh hija de Muhammad, la mejor persona que caminó sobre la tierra, oh hija de aquella, que alcanzó el rango de "armazón de los arcos del Edén" en la noche de la Ascensión. "Significa que el Profeta de Dios estaba tan cerca de Dios como dos ojos o menos".

Cuando no escuchó una respuesta, le quitó esa prenda a Fatimah Athar (as), tan pronto como le quitó la prenda, vio que Fatima Zahra había fallecido. Puso sus nombres en el cuerpo de Bibi, besó su cuerpo y dijo: Cuando vayas donde el Profeta de Dios (PyB), transmítele mis saludos. Fue en ese momento que llegó Hasnain (AS) y dijo: Oh Asma, ¿por qué nuestra madre está durmiendo en este momento? Asma dijo: Tu madre no se ha ido a dormir, sino que ha llegado a la misericordia de Dios. El Imam Hassan Mojtabi (a.s.) se arrojó sobre el cuerpo de su madre, besó su rostro y dijo: Madre, háblame antes de que mi alma abandone mi cuerpo. El Imam Hussain (as) también se arrojó a los pies de su madre. Solía ​​besar los pies de su madre y decir: Madre, soy tu hijo Hossein, háblame antes de que se me rompa el corazón y me muera. Asma le dijo a Hasnain (AS): Ve e informa a tu honorable padre sobre la muerte de tu madre. Hassanin (AS) se movió al lado de su padre, cuando estaban sentados cerca de él, lloraron en voz alta. Los Compañeros corrieron a su encuentro y le dijeron: Dios nunca hace llorar tus ojos, ¿por qué lloras? Hasnain (AS) dijo: Hemos perdido a nuestra madre. Cuando Amir al-Mu'minin Ali (as) escuchó esta terrible noticia, cayó sobre la puerta.

Fue en ese momento que Amir al-Mu'minin Ali (AS) dijo: Oh Fatimah, ¿con quién debo consolarme después de ti? Según otra narración, el Profeta estaba en la mezquita, tan pronto como escuchó las terribles noticias, se desmayó. Se roció agua sobre el rostro del Profeta hasta que recuperó la conciencia. Después de eso, llevó a Hasnain (a.s.) y llegó a Fátima Zahra (a.s.).

Allameh Majlisi escribe en el décimo volumen de Bihar: Cuando Hazrat Fatima Zahra (AS) falleció, Amirul Momineen Ali (AS) cantó los siguientes poemas:

Nafsi Ali Al-Zaffarat está confinado

No hay nada bueno después de eso en la vida, pero las lágrimas temen la prolongación de la vida.

"Mi alma está encerrada con mis gemidos, quisiera que mi alma saliera con mis gemidos, no habrá nada bueno en mi vida después de ti, excepto que lloro por el miedo de prolongar mi vida".

La resurrección y la intercesión de Su Santidad

El Imam Baqir (a.s.) dice: Hazrat Fatima Zahra (a.s.) estará junto al Infierno en el Día del Juicio, ese día estará escrito entre los dos ojos de todos, ya sean creyentes o incrédulos. Ese día, uno de los amantes de Ahl al-Bayt, que ha cometido muchos pecados, será llevado al infierno.

Cuando la acercan a Hazrat Zahra (a.s.), esa dama lee en la frente de la persona que esta persona es amiga de Zahra y de sus hijos. Es en este momento que Fátima Zahra (AS) dice: Oh Dios mío, me llamaste Fátima y prometiste salvar a mis amigos del fuego del infierno, y tu promesa es verdadera, y no romperás tu promesa.

En respuesta, Dios Rauf dice: Oh Fátima, has dicho la verdad. Es verdad que te llamé Fátima, te he salvado a ti y a las personas que te aman y a los imanes que han nacido de tus hijos del fuego del infierno. Mi promesa es verdadera y Khalaf no lo prometeré. mandé llevar a esta persona al infierno para que intercedieras por él y yo también acepto tu intercesión por él, para que la grandeza y dignidad que tienes conmigo sea conocida de los ángeles y profetas, cualquiera que leas delante de mí. , es creyente, toma su mano y llévalo al cielo.

El Santo Profeta dice: En el desierto de Mahshar, dirá: Oh Dios, juzga entre mí y las personas que me han agraviado, Oh Dios, juzga entre mí y esas personas que martirizaron a mis hijos.

Un llamado viene de Dios Subhanahu wa Ta'ala: Oh mi amado e hijo de mi Mensajero, pídeme para que pueda concederte intercesión conmigo para que yo pueda aceptar tu intercesión. Que lo castigaré.

Es en este momento que Fátima Athar (AS) dice: Oh Señor, perdóname a mis hijos y a los chiítas de mis hijos y a los amantes de mis hijos En ese momento, vendrá una llamada de Dios Rauf: ¿Dónde están los niños y ¿Chiítas y amigos de Zahra y los amigos de sus hijos? Vienen cuando los ángeles de la misericordia los sostienen por todos lados, Fatimah Marzieh (AS) se adelantará y los guiará al cielo.

Sadiq al-Muhammad (a.s.) dice: Cuando llegue el Día del Juicio, el Dios Todopoderoso reunirá a la primera y la última creación en una tierra, después de eso, un heraldo llamará del Dios Sabio: Cierra los ojos. Es en este momento que Hazrat Zahra (a.s.) cabalga sobre un caballo del cielo y setenta mil ángeles lo siguen. Fátima Athar (a.s.) desembarcará en una de las posiciones honorables del Día del Juicio, mientras sostiene la camisa manchada de sangre del Imam Hussain (a.s.).

Gordo

Meh Marzieh (AS) dice: Dios, esta camiseta es de mi hijo y sabes lo que han hecho con él Dios Rauf dice: Haré lo que te plazca.

Fatemeh Athar dice: Oh Dios, toma mi venganza de los asesinos de mi Hossein.

Muchas de sus virtudes y milagros

Ibn Shahr Ashub y Qutb Rawandi narraron que: Un día, Amir al-Mo'minin Ali (as) necesitaba un préstamo, empeñaron la tienda de Fátima Zahra (as) a un hombre judío llamado Zayd y tomaron prestada un poco de cebada. Entonces el judío llevó esa tienda a su casa y la puso en la celda. Cuando cayó la noche, la mujer judía llegó a esa celda, vio una luz que emanaba de esa carpa que iluminaba toda la celda, cuando la mujer vio esa extraña situación, fue donde su esposo y le contó lo que había visto, el hombre judío. Después de escuchar eso, se sorprendió y se olvidó de que la tienda de Hazrat Fatima estaba en esa casa. Corrió rápidamente y entró en esa habitación y vio que el radio de la tienda era el sol del cielo infalible, que había iluminado la casa como Badr Munir.

El hombre judío se sorprendió al ver esto. Luego, el hombre judío y su esposa corrieron a la casa de su pariente y ochenta de ellos estaban presentes y todos fueron iluminados a la luz del Islam por la bendición de los rayos de la tienda de Hazrat Zahra.

Ibn Babouyeh narró en un documento auténtico del Imam Hasan (a.s.) que el Profeta dijo: El viernes por la noche, Fátima (a.s.) se paró en su mihrab y se dedicó al servicio del Altísimo y continuó inclinándose, postrándose, poniéndose de pie y suplicando hasta que salió el sol. Escuché que oraba constantemente, mencionaba los nombres de los creyentes y de las mujeres creyentes y oraba mucho por ellas. Entonces dije, madre, ¿por qué no oraste por ti, sino por los demás? Mi madre dijo: "Ya Bani al-Jar, entonces, hijo mío, debes orar por la conferencia primero y por ti mismo al final". Sheikhal Kilini narró de Hazrat Sadiq (a.s.) que dijo: No hay otra planta en la tierra tan pura y beneficiosa como la verdolaga, y es el vegetal de mi madre Fátima (a.s.). Luego dijo: Que Dios maldiga a los omeyas, que llamaron a Kharfa "Baqalah al-Hama" por el odio y la enemistad que tenían con nosotros y mi madre Fátima (AS).

Hay otra narración que un día el Santo Profeta (la paz sea con él) preguntó a sus compañeros sobre la verdad de las mujeres.

Los Compañeros dijeron: Una mujer es awrat

Él dijo: ¿En qué condición está una mujer más cerca de Dios?

Los Compañeros no sabían la respuesta, cuando Hazrat Fatimah escuchó esto, dijo: El estado más cercano de una mujer a Dios es que está apegada a su casa y no sale de la casa.

Hazrat Rasool (PBUH) dijo: Fátima es parte de mi cuerpo.

Se narró de Jabir bin Abdullah Ansari que: Pasaron unos días antes de que el Santo Profeta (PyB) no comiera, vinieron a las casas de sus esposas, no encontraron nada para comer, así que vinieron a la casa de Hazrat Zahra. (AS), Hazrat Zahra (AS) ) trajo un cuenco con comida caliente.

El Profeta (la paz sea con él) dijo: “Esto es lo que he dicho, es de Allah, que Allah provee a quien Él quiere sin contar.” ¿De dónde viene esta comida? Hazrat dijo: Es de Dios, ciertamente Dios da sustento a quien Él quiere.

El Profeta (pbuh) dijo: "Alhamdulillah, el que no creyó, incluso si vio el camino de Zakariya a María, si entró en la gente y los encontró, y los encontró con sustento". Doy gracias a Dios por no matarme hasta que vi en mi hija lo que Zacharias vio en Maryam. Era tal que cada vez que se acercaba a ella, encontraba sustento en ella, decía: Oh Maryam, ¿de dónde es esto? Maryam (la paz sea con él) solía decir: Es de Dios, Dios da sustento a quien Él quiere.

Después de que Abu Bakr usurpó a Fadak y Hazrat Fatima (pbuh) completó la prueba, Abu Bakr finalmente se vio obligado a entregar una carta rechazando a Fadak a esa dama. Umar tomó a Sayyid y el documento, y rompió los detalles con él, la mujer oprimida maldijo a Umar y dijo: "Oh, hijo de Khattab, rompiste mi carta, que Dios te desgarre el vientre". Por lo tanto, la oración del Profeta fue respondida y el estómago de Umar fue desgarrado por la poderosa mano de Abululu Kashani.

Saif al-Nazar Tusi ha mencionado en Sunan al-Jamaa que: uno de los hipócritas de Medina reprendió al Imam Ali (a.s.) en su propuesta a Zahra (a.s.). Él dijo: Oh Ali, eres una mina de gracia y literatura y los más valientes luchadores árabes, ¿por qué querías una mujer cuyo sabor no llega a la noche? Si quisieras a mi hija, lo haría para que su cuerpo se llenara de camellos de mi casa a tu casa.

Amir al-Mu'minin Ali (a.s.) dijo: Este trabajo es hecho por el destino, no por planificación, "Al-Hukmo Allah-e-Al-Ali-i-Kabir" no nos concierne con posesiones mundanas. Nuestro orgullo no está en los hechos, no en la propiedad, y nuestro orgullo no está en los hechos, ni en los dirhams ni en los dinares.

Cuando Amir al-Munin Ali (a.s.) reveló a Rezaikh Wad por decisión de Qadha, le llegó una llamada. Oh Ali, levanta tu cabeza para establecer el poder de la verdad y mira el cuerpo de la hija del Profeta Muhammad (la paz sea con él). El Santo Profeta levantó su bendita cabeza y vio velos desde arriba de su cabeza hacia el trono de Dios a la luz del día y debajo del trono le pareció un vasto campo, ese campo estaba lleno de camellos celestiales, cuya carga era oro, almizcle y ámbar, y En cada camello, un esclavo como Mehr Taban y las riendas de cada camello en manos de un esclavo como Saru Khraman, llamaron: "Este es el dispositivo de Fatima bint Muhammad al-Mustafi" (A) vino

Hazrat Fatima Zahra (AS) dijo: Aunque has oído las críticas de los hipócritas sobre nosotros, has visto nuestro sistema.

Un día, Hazrat Amirul Momineen Ali (AS) llegó a casa y vio que Hazrat Zahra (AS) estaba enfermo. Cuando vio la gravedad de la enfermedad y la fiebre de esa señora, sostuvo su cabeza en su regazo y miró su rostro y lloró y dijo: Oh Fátima, ¿qué quieres? Pregúnteme

Aquella mina de modestia y castidad dijo: Oh prima, no quiero nada de ti. Amir al-Mu'minin Ali (AS) insistió de nuevo. Esa majestad no aceptó y dijo: "Mi padre, el Mensajero de Dios (PyB) dijo:

No le preguntes a tu esposo, Amir al-Mominin Ali, para que no se avergüence. Hazrat dijo: Oh Fatimah, dime lo que quieres, tu alma. Él dijo: Ahora que has jurado, mientras la granada esté en este estado, es buena. Amir al-Mu'minin Ali (a.s.) salió de la casa y pidió granadas a sus compañeros. Ellos dijeron: La temporada ha terminado, por supuesto que han traído algunas granadas para Shimoun. Su Santidad llegó a la puerta de la casa de Shimoun y llamó a la puerta. Shimon salió y vio a Asadullah al-Ghalib de pie, dijo: ¿Qué te hizo iluminar mi casa?

 Hazrat dijo: Escuché que te trajeron granadas de Taif, si queda algo, véndeme una, que quiero tomar por la enfermedad de un ser querido. Él dijo: "Lo que fue mi sacrificio ha sido vendido por algún tiempo". Ese Imam sabía que solo quedaba uno. Él dijo: Pregunte, tal vez quede un número, y no lo sabrá. Él dijo: Sé lo de mi casa.

Su esposa estaba de pie detrás de la puerta y escuchó la conversación, llamó: Oh Shimon, escondí una granada debajo de las hojas, fue y se la llevó al Profeta. Hazrat le dio cuatro dirhams a Shimoun, Shimoun dijo: Oh Ali, el precio de esta granada es medio dirham. Hazrat dijo: Tu esposa lo había guardado para ella y se fue a casa.

Pero en el camino, escuchó un gemido débil y extraño, lo siguió y metió la mano dentro de las ruinas, vio a una persona enferma extraña y solitaria tirada en el suelo y gimiendo a causa de su debilidad y enfermedad. Ese Imam Rahim se sentó en su cama y sostuvo su cabeza en su regazo y preguntó: Oh hombre, ¿cuántos días has estado enfermo? El hombre dijo: Oh joven justo, soy de la gente de Mada'in y estoy enfermo, estoy endeudado, y he estado en un barco por algún tiempo y he venido a este país para poder alcanzar el servicio de Amir al-Mu'minin Ali (a.s.), para que pueda curar mi deuda, pero me enfermé y tuve que hacerlo.

Su Santidad dijo: "Había una granada en esta ciudad que estaba tomando para un paciente querido. No puedo privarte ahora. Te daré la mitad y la otra mitad la guardaré para él". Por lo tanto, cortó la granada por la mitad en la mano de Mubarak y la puso en la boca del enfermo hasta que se acabó la mitad de la granada, luego dijo: ¿Quieres algo más? Él dijo: estoy muy inquieto, si puedes hacer la otra mitad, te lo agradeceré mucho.

El Santo Profeta bajó la cabeza y se dirigió a sí mismo: Oh Ali, cuida de este hombre enfermo que ha caído en esta extraña ruina. Tal vez se proporcione otro medio para Fátima. Luego le dio la otra mitad de la granada y cuando terminó, el paciente ciego rezó.

Hazrat salió de las ruinas con las manos vacías, pensando y preguntándose qué respuesta darle a Zahra (a.s.), porque le había prometido granadas. Sudó lentamente y se avergonzó hasta que llegó a su casa y le dio vergüenza entrar, así que metió la cabeza de Mubarak dentro de la casa para ver si esa droga estaba dormida o despierta. Vio a esa dama sudando y sentada, y hay un plato de granada frente a esa dama, que no es de la granada del mundo, ¡y ella está comiendo! Estaba feliz y preguntó sobre el evento.

Hazrat Fatimah (a.s.) dijo: "Cuando me visitaste, no pasó mucho tiempo antes de que comenzara a sentir una sensación de bienestar. De repente, llamaron a la puerta y fue a ver a una persona que traía un plato de granadas, diciendo que era de Ali, que debería llevárselo a Sayyidah Neswan Fatimah.

Como dice Dios: "Vine con diez buenas obras" (Quien haga una buena obra, será recompensado con diez buenas obras en este mundo).

 

Entre los eventos importantes en la vida de Hazrat Zahra, que Dios lo bendiga y le conceda paz:

 

1. La complicidad de Hazrat Fatima (pbuh) en soportar el sufrimiento y la persecución de los musulmanes y el exilio y asedio de la familia del Santo Profeta (pbuh) en las sucursales de Abu Talib, durante tres años, por Quraysh.

 

2. La muerte de su madre, Khadijah Kobri (PBUH) en el décimo año de la Profecía, tres años antes de la emigración del Santo Profeta (PBUH), después de ser liberado del asedio de las ramas de Abu Talib.

 

3. Emigración de La Meca a Medina, en Rabi al-Awwal, año 13 de la Profecía, junto con la familia del Santo Profeta (PyB) y otros musulmanes.

 

4. Aliviar los dolores y sufrimientos del Santo Profeta (PyB) durante sus viajes y campañas.

 

5. Ali bin Abi Talib (pbuh) propuso a Hazrat Zahra (pbuh) y el Santo Profeta (pbuh) y Hazrat Zahra (pbuh) lo aceptaron.

 

6. Celebrar la ceremonia de matrimonio de Hazrat Zahra (PBUH) con el Imam Ali (PBUH) en el segundo año de Hijri.

 

7. El nacimiento del Imam Hassan Mojtabi (AS), el primer hijo de la familia, a mediados de Ramadán del tercer (o segundo) año de Hijri.

 

8. El Imam Hussain (as) nació en Sha'ban en el cuarto (o tercer) año de la Hégira, Zainab Kobri en el quinto año de la Hégira, y Umm Kulthum en el séptimo año de la Hégira.

 

9. La ocurrencia de la batalla de Uhud y el asesinato de algunos de los compañeros cercanos del Profeta (PBUH), incluido Hamzah, su tío, en Shawwal del tercer año de Hijri, y la tristeza y las lágrimas de Fatima Zahra (PBUH). ) durante el martirio de Hamzah (RA).

 

10. La ocurrencia de la Batalla de Khyber entre musulmanes y judíos, y la victoria del Santo Profeta (saw) en esta guerra, y la concesión del Jardín Fadak (de las tierras de Khyber) a su hija Fátima Zahra (saw), en el séptimo año de Hijri.

 

11. La ocurrencia de Mubahlah entre el Santo Profeta (PBUH) y los cristianos de Najran, y la presencia de Hazrat Ali (PBUH), Fatima Zahra (PBUH) y Hasnain (PBUH) junto con el Profeta (PBUH) en este Mubahlah.

 

12. La trágica muerte de su padre, Hazrat Muhammad (PBUH), el 28 de Safar, 11º año de la Hégira, y el intenso dolor y duelo de Hazrat Fatima (PBUH) por esta calamidad.

 

13. La elección de Abi Bakr bin Abi Qahafa al califato, por un grupo de emigrantes y simpatizantes de Medina, tras la muerte del Profeta del Islam (PBUH), en el año 11 de Hijri.

 

14. La protesta del Imam Ali (a.s.) y los partidarios de Ahl al-Bayt (a.s.) contra la elección de Abi Bakr y la sentada de un grupo de compañeros del Profeta (pbuh) en la casa de Fatima Zahra (pbuh ).

 

15. El ataque de los agentes del primer califa por orden de Umar bin Khattab a la casa de Fátima Zahra (pbuh) para romper la sentada de los seguidores de Ahl al-Bayt (pbuh) y la expulsión forzada del Imam Ali (pbuh) y su lealtad a Abu Bakr.

 

16. La negativa de Fátima (pbuh) a desalojar a la fuerza a su esposo Ali (pbuh) y cerrar la puerta de la casa a los funcionarios del gobierno.

 

17. Rompiendo la santidad de la familia del Santo Profeta (PBUH) por parte de los agentes del Califa, quemando la puerta de la casa de Fátima (PBUH) y destruyendo la puerta medio quemada en Fátima (PBUH), y

Rompiendo el costado de ese Hazrat, durante la entrada forzada a la casa y llevando a Hazrat Ali (AS) a Masjid-ul-Nabi (PBUH).

 

18. El aborto de Fátima (pbuh) después del brutal ataque de los agentes del Califa y la presión de Fátima Zahra (pbuh) entre la pared y la puerta medio quemada de la casa del Profeta.

 

19. La usurpación del jardín Fadak de Fátima Zahra (PBUH) por el gobierno de la época y la cortesía de Umar Ibn Khattab a ese Profeta al romper el documento de propiedad de Fadak.

 

20. La ida de Fátima Zahra (pbuh) a la Mezquita del Profeta (pbuh) y su discurso justificado y de protesta contra el comportamiento inapropiado del Califa y su séquito.

 

21. El comienzo de la larga enfermedad de Fátima Zahra (pbuh) y su reclusión y distanciamiento de la gente.

 

22. Falla de Fatima Zahra (PBUH) en permitir que Abu Bakr bin Abi Qahafa y Umar bin Khattab se reúnan con ella.

 

23. Reunión de Abu Bakr y Umar con Fátima Zahra (pbuh) con la mediación del Imam Ali (pbuh) y Fátima Zahra (pbuh) expresando claramente su descontento con ellos.

 

24. El testamento de Fátima Zahra (PBUH) a su esposo, Imam Ali (PBUH), en los últimos días de su vida.

 

25. Martirio de Fátima Zahra (pbuh), la joven hija del Santo Profeta (pbuh), solo después de 95 días de su muerte, el 3 de Jumada al-Thani, 11 año de Hijri.

 

26. Bañar y cubrir el cuerpo puro de Fátima Zahra (PBUH) por las manos del Imam Ali (PBUH) con la ayuda de Asma bint Umais, y su funeral por algunos nobles chiítas, y enterrarla en la noche lejos de los ojos de los demás. por orden propia Fátima Zahra (S).

 

 

La oración de la luz de ese Profeta

en el nombre de Dios

بِسمِ اللهِ النُّور بِسمِ اللهِ نُورٌ عَلی نُور بِسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمورَ بِسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النُّورِ اَلحمِدُ لِلهِ الَّذی خَلَقَ النُورَ مِنَ النُّورَ و انزَلَ النُّورَ عَلَیُ الطُّورَ کتابٍ مَسطُور فی رِقٍ مَنشُورِ بقدرٍ مَقدُور عَلی نَبِیٍ مَحبُور الحمَدُلِلهِ الَّذی هُوَ بِالعِّزِ مَذکُور وَ بِالفَخرِ Mashhoor y Ali al-Sara' y al-Dharra' son los más agradecidos y que las oraciones de Dios y la paz sean con nuestro maestro Muhammad y el Dios de los puros.

Bendiciones sobre Hazrat Fatima Zahra (AS)

en el nombre de Dios

اللهُمَ صَلِّ عَلَی الصِّدیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکیَّهِ حبیبَهِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ اُمِّ اَحِبائِکَ وَ اَصفِیائِکَ الَّتِی انتَجَبتَها وَ فَضَّلتَها وَ اَختَرتَها عَلی نِساءِ العالَمینَ اللّهُمَ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّن ظَلَمَها وَ استَخَفَّ بِحَقِّها وَ کُنِّ التائِرَ اللهمَ بِدَمِ اَولادِها اللهُمَ وَ کما جَعَلتَها اُمَّ الاَئِمَهِ الهُدی وَ حَلیلَهَ صاحِبِ الِلّواءِ وَ الکَریمَهَ عِندَ المَلاَءِ الاعلی فَصَلِّ عَلَیها وَ عَلی اُمِّها صَلَوهً تُکرِمُ بِها وَجهَ ابیها مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعیُنَ ذُرِّیَّتها وَ ابلِغهُم عَنّی فی هذِهِ السّاعَهِ اَفضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ.

otra bendicion para el

en el nombre de Dios

الّهُمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اهلِ بَیتِهِ وَ صَلِّ علیُ البَتُولِ الطاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ المَعصُومَهِ التَقّیَّهِ النَّقیَّهِ الرَّضیَّهِ الزَّکیَّهِ الرَّشیدَهِ المَظلومَهِ المَقهُورَهِ المَغصُوبهِ حَقُّها المَمنُوعَهِِ اِرثُها المَکسُورَهِ ضِلعُها المَظلُومِ بَعلُها المَقتُولِ وَلَدِها فاطِمَهِ بِنتَ رَسُولِک وَ بِضعَهِ أَحمَدِ وَ صَمیمِ قَلبُهُ وَ فِلذَهِ کَبِدِ.[10]

 

El rostro de Hazrat Fátima (la paz sea con él) en el Día de la Resurrección

El despertar y la resurrección es uno de los momentos más difíciles y terribles del futuro de la humanidad, un tiempo en el que los inocentes, la paz sea con ellos, siempre piensan y, a veces, se desmayan de miedo. Fátima, la paz sea con él, también era así y pensaba más en ese momento, la idea de volver a la vida, de que las personas quedaran desnudas en el Día del Juicio, de ser llevados ante la justicia de Dios, etc., la entristecía. .

Amir Mominan Ali, la paz sea con él, dice: "Un día, el Profeta de Dios, la paz y las bendiciones de Dios sean con él, vino a Fátima, la paz sea con él, y la encontró triste. Dijo: Hija mía, ¿por qué ¿estas triste?"

Fátima, la paz sea con él, respondió: ¡Padre Juan! Me duele el recuerdo del Día del Juicio y la aglomeración de gente desnuda ese día.

El Profeta, que Dios lo bendiga y le conceda paz, dijo: ¡Sí, hija mía! Ese día es un gran día. Pero Gabriel me trajo noticias de Dios de que soy el primero en ser despertado. Luego Ibrahim y luego tu esposa Ali bin Abi Talib. Después de eso, Dios te enviará a Gabriel junto con setenta mil ángeles. Él establecerá siete cúpulas de luz sobre tu tumba.

Entonces Israfil te traerá ropas celestiales y tú las usarás. Otro ángel llamado Zukhail te trae una mezcla de luz, cuyo arnés está hecho de perlas brillantes y su dispositivo está hecho de oro. Montarás en ese recinto y Zukhail lo guiará. Al mismo tiempo, setenta mil ángeles caminan delante de ti con las banderas de Tasbih.

Tan pronto como partiste, setenta mil personas de Hur al-Ain se apresuran a recibirte mientras están felices y se cuentan la buena noticia de tu visita. En las manos de cada una de las ninfas, hay una antorcha de luz, de la que se eleva el olor a incienso... Se colocan a tu lado derecho y se mueven contigo.

Querida Fátima, cuando llegues al centro de la multitud presente en el Día del Juicio, alguien gritará desde debajo del trono de Dios para que todo el pueblo pueda oír su voz: Cúbrete los ojos y baja tus pensamientos hasta Sadiqa Fátima, la hija del Profeta Que la paz y las bendiciones de Allah sean con él y sus compañeros. Cuando estés tan lejos de tu tumba, Maryam, la hija de Imran, vendrá a darte la bienvenida con 70.000 Horul-Ain y saludarte. Estarán a tu lado izquierdo y se moverán contigo. Entonces tu madre Khadijah, la primera mujer que creyó en Dios y Su Mensajero, junto con setenta mil ángeles que sostienen estandartes de Takbeer en sus manos, vendrán a darte la bienvenida. Cuando te acerques a la multitud, Hawa vendrá a ti con setenta mil Horul Ain junto con Asia y se irá contigo.

Jabir bin Abdalá Ans

Ari también describe esta presencia en un hadiz del Profeta de Dios, la paz y las bendiciones sean con él:

En el Día del Juicio, mi hija Fátima entrará en la arena de mahshar en una de las tintas del cielo. Su arnés está hecho de perlas brillantes, sus cuatro patas están hechas de verde esmeralda, su cola está hecha de almizcle celestial, y sus ojos están hechos de rubí rojo, y hay una cúpula de luz en él, cuyo exterior es visible. desde el interior y el interior es visible desde el exterior. El espacio dentro de esa cúpula es la luz del perdón divino y afuera está el rayo de la misericordia de Dios. Sobre ella se puede ver una corona de luz, la cual tiene setenta columnas de puertas y rubíes que brillan como estrellas brillantes.

Se pueden ver setenta mil ángeles en cada uno de los dos lados izquierdo y derecho. Jibreel sostiene las riendas en su mano y grita en voz alta: Mira más allá de ti y desecha tus opiniones. Esta es Fátima, la hija de Mahoma, que pasa. En este momento, incluso los profetas, los profetas, los fieles y los mártires, todos ellos se sienten humillados por la cortesía que han visto hasta que Fátima, que la paz y las bendiciones de Dios sean con ellos, pasa y se para frente al trono de su Señor.

 

Un púlpito de luz para Fátima (la paz sea con él).

En la continuación de la conversación del Profeta, que Dios lo bendiga a él y a su familia, con su amada hija, leemos lo siguiente sobre su presencia en la arena del juicio: Entonces os levantarán un púlpito de luz, que tiene siete escalones, y entre cada escalón hay filas de ángeles, de pie con banderas de luz en sus manos. Además, se alinean a los lados izquierdo y derecho del púlpito.

Cuando te paras en el púlpito, Gabriel viene y dice: ¡Oh Fátima! Pídele a Dios lo que quieras.

La primera petición de Fátima (la paz sea con él) en el Día del Juicio, después de pasar frente al pueblo, es quejarse de los opresores.

Jaber bin Abdullah Ansari narra del Santo Profeta, que Dios lo bendiga y le conceda paz, de la siguiente manera:

Cuando Fátima se para frente al trono del Señor, se arroja desde la tumba y declara: Oh Dios y Sidi, juzgad entre mí y el que me ha ofendido y oprimido. ¡Dios! Juzga entre el asesino de mi hijo y yo...

Según otra narración, el Santo Profeta, que la paz y las oraciones de Dios sean con él, dijo: Mi hija Fátima entró en la multitud con camisas ensangrentadas en las manos. Toma en su mano una de las bases del trono y dice: "O la justicia o la tiranía, juzgad entre las dos y entre los homicidas". Oh Dios justo y poderoso, juzga entre mí y el asesino de mi hijo.

Él dijo: "Juro por el Señor de la Kaaba, la queja de mi hija será escuchada y se emitirá un veredicto divino".

 

La visita de Hassan y Hussain la paz sea con él

La segunda petición de Fátima (la paz sea con él) a Dios en el Día del Juicio es la siguiente: ¡Oh Dios! Muéstrame Hasan y Hossein.

En este momento, Imam Hassan e Imam Hussain, la paz sea con él, vayan a Fátima, la paz sea con ellos, mientras la sangre brota de las venas cortadas de Hussain, la paz sea con él.

El Profeta de Dios, que Dios lo bendiga a él y a su familia, dice: Cuando le dicen a Fátima que entre al Paraíso, ella dice: Nunca entraré hasta que sepa lo que le hicieron a mis hijos después de mí.

Se le dice: Mira a la mitad del Día del Juicio.

Así que mira en esa dirección y ve a su hijo Hussain parado sin la cabeza en su cuerpo. La hija del Profeta, que Dios lo bendiga y le conceda paz, gime y grita.

Los ángeles también gimen y gritan (al ver esta escena).

 

Imam Sadiq (la paz sea con él) dice: Husayn bin Ali (la paz sea con él) vendrá con su sagrada cabeza en la mano. Al ver este espectáculo, Fátima (la paz sea con él) lloró amargamente. En este momento, no hay ángel cercano, ni profeta enviado, ni siervo fiel sino el que clama por él.

En esta situación, Dios se enojó y ordenó a los asesinos de Hussain bin Ali a un fuego llamado "Hebhab" que ha estado encendido durante mil años hasta que se volvió negro y ningún alivio encontrará su camino y ningún dolor saldrá de él. tomad y juntad... el fuego ha actuado por mandato del Señor, los juntará a todos...

 

Intercesión por los amigos de Ahl al-Bayt, la paz sea con ellos

La tercera petición de Fátima, la paz sea con ella, en el Día de la Resurrección, es la intercesión de los amigos y seguidores de Ahl al-Bayt, la paz sea con ellos, que serán aceptados por la verdad y ella intercederá por sus amigos. y seguidores.

El Imam Baqir (la paz sea con él) dice: Cuando Fátima llega a la puerta del cielo, mira hacia atrás.

Llega una llamada: ¡Oh hija de Habib! Ahora que te he ordenado que vayas al cielo, ¿qué te preocupa?

Fátima, la paz sea con ellos, responde: ¡Oh Señor! Quisiera que se conociera mi rango y dignidad al aceptar mi intercesión en tal día.

Sale un llamado: ¡Ay, mi amada hija! Regresa y mira a la gente, y quien tenga una amistad para ti o para uno de tus hijos en su corazón, entre al paraíso.

El Imam Baqir, la paz sea con él, dice en otra tradición: En el Día de la Resurrección, será escrito en la frente de cada persona, ya sea creyente o no creyente. Por lo tanto, se ordena que uno de los amantes de Ahl al-Bayt, la paz sea con él, cuyos pecados son muchos, sea llevado al infierno. En ese momento, Fátima (la paz sea con él) estaba leyendo entre sus ojos lo que está escrito: Amado de Ahl al-Bayt. Así que ofrece a Dios: ¡Divino y Sidi! Me llamaste Fátima y salvaste a mis amigos e hijos del fuego a través de mí, y tu promesa es verdadera y nunca romperás tu promesa.

Llega una llamada: ¡Fátima! Dijiste la verdad, te llamé Fátima y a través de ti, salvé del fuego a tus amigos y seguidores y a los amigos de tus hijos y sus seguidores. Mi promesa es verdadera y nunca la romperé.

Como puedes ver, ordené que mi siervo fuera llevado al Infierno, para que intercedieras por él y aceptaras tu intercesión para que los ángeles, profetas, mensajeros y todas las personas supieran de tu estado.

Mira ahora, toma la mano de quien tenga escrito "creyente" en la frente y llévalo al cielo.

 

La intercesión de los amigos de Fátima de los demás

La grandeza y posición de Hazrat Fátima

En el Día del Juicio, la voluntad de Alá es tal que Alá dará intercesión a los amigos de Fátima por su bien.

 

Imam Baqir (la paz sea con él) le dijo a Jabir: ¡Jabir! Lo juro por Dios, Fátima (la paz sea con él) separará a los chiítas y sus amigos de la gente de Mohshar con su intercesión ese día. Como la paloma separa la buena semilla de la mala semilla.

 

La grandeza y el estatus de Hazrat Fátima, que Dios la bendiga en el Día del Juicio, es tal que Dios intercederá también por los amigos de Fátima. Cuando los chiítas de Fátima lleguen junto con ella a la puerta del cielo, Dios pondrá en sus corazones para mirar detrás de ellos. . Cuando lo hagan, se escuchará una llamada: ¡Mis amigos! Ahora que he aceptado la intercesión de Fátima por ti, ¿qué te preocupa?

 

Ofrecen: ¡Señor! También queremos que nuestra posición y dignidad sean reveladas a otros en ese día.

 

Llega la llamada: ¡Amigos míos! Vuelve y mira, y quien te amó por el amor de Fátima, y ​​quien te dio comida, ropa o agua por el amor de Fátima, o te quitó lo oculto, entre contigo al Paraíso.

 

al cielo

Después de interceder ante sus amigos y sus hijos y escuchar su queja en el tribunal de la justicia divina, por mandato de Dios, Hazrat Fátima (la paz sea con él) entró en el cielo con especial gloria.

El Santo Profeta, que Dios le bendiga y le conceda paz, dice: En el Día del Juicio, mi hija Fátima, vestida con la ropa dada por Dios, mezclada con el agua de la vida, será adorada, y todas las personas se sorprenderán. para ver esta dignidad.

 

Entonces se cubrirá con una vestidura de las vestiduras del cielo. Lo siguiente está escrito en los mil anillos del cielo para ella en letra verde: Llevar a la hija del Profeta al cielo de la mejor manera posible, con la mayor admiración, la mayor dignidad y los mayores beneficios. Por lo tanto, Fátima, la paz sea con ellos, fue llevada al cielo por mandato del Señor en toda su majestad y gloria, mientras que setenta mil doncellas fueron colocadas a su alrededor.

 

Bienvenidos a las ninfas del cielo

El Mensajero de Dios, la paz y las bendiciones de Dios sean con él, dijo a Fátima, la paz sea con ella: Cuando llegues a la puerta del cielo, doce mil vírgenes, que aún no han visitado a nadie y no visitarán a nadie, mientras estén portando antorchas luminosas y montando camellos de luz que Sus arneses son de oro amarillo y rubíes rojos, y sus arneses son de lulú y perlas, van cabalgando, corren a recibiros.

 

Entonces, cuando entres al Paraíso, la gente del Paraíso se anunciará tu llegada entre sí y prepararán mesas de gemas para los chiítas, que han construido sobre cimientos de luz, y mientras otras personas aún están en medio de ser juzgadas, comerán algo de la comida, comerán el cielo.

 

El primer discurso de Fátima en el cielo

Salman Farsi narró lo siguiente del Profeta del Islam:

 

Cuando Fátima entra al cielo y ve lo que Dios tiene preparado para ella, recita este verso:

 

"En el nombre de Allah, el Más Misericordioso, el Más Misericordioso, Alhamdulillah, el que está agradecido por el dolor, el que perdona la gratitud del Señor, que es el que tiene la autoridad, no tengo desperdicio, No me preocupo por ellos, y no me preocupo por ellos, no me preocupo por ellos”;

Especial alabanza y agradecimiento a Dios que quitó nuestro dolor. De hecho, nuestro Señor es Perdonador y Recompensador. El Señor que nos hizo descender al cielo y nuestra morada eterna a la sombra de su perdón. No nos enfrentamos al sufrimiento y al aburrimiento allí.

 

Visitando a los Profetas por Fatima Zahra La paz sea con ellos en el cielo

Cuando todos los profetas y santos de Dios entraron al cielo, cantaron la canción del encuentro con la hija del Profeta de Dios. El Mensajero de Dios, que la paz y las oraciones de Dios sean con él, le dijo a Fátima: Cuando los santos de Dios estén establecidos en el cielo, desde Adán hasta los demás profetas, todos correrán a verte.

 

 

Los favores de Dios a Fátima (la paz sea con él) en el cielo

El Señor de Mannan hará favores especiales a Fátima Zahra, la paz sea con ella, en el cielo. Algunos de esos beneficios son los siguientes:

 

1- Casas celestiales

El Profeta de Dios, que Dios le bendiga y le conceda paz, dijo: Cuando fui llevado a la ascensión y entré al cielo, llegué al palacio de Fátima. Había setenta palacios en él, todas las puertas, paredes y arcos estaban hechos de perlas rojas, todos ellos estaban decorados de la misma manera.

 

2- Compañerismo con el Profeta, que Dios lo bendiga y le conceda la paz

El Santo Profeta, que Dios lo bendiga y le conceda paz, le dijo a Hazrat Ali, la paz sea con él: ¡Oh Ali! Tú y mi hija Fátima sois mis compañeros en el cielo en mi palacio. Luego recitó este verso: "Los hermanos se sientan uno frente al otro en los tronos del cielo".

 

3- grado de medios

El Mensajero de Dios, que la paz y las oraciones de Dios sean con él, dijo: En Jannah, hay un lugar llamado al-Wasila, así que cuando digas hola a Dios, pregunta por el ayudante y di: ¡Oh, Mensajero de Dios! ¿Quién habita en él? Ali, Fátima, Al-Hasan y Al-Hussein dijeron.

Hay un grado en el cielo llamado "medios". Cuando quieras, cuando ores, pide algo para mí, pide a Dios los medios. Dijeron: ¡Oh Mensajero de Dios! ¿Quién te acompañará en este grado (especial)? Él dijo: Ali, Fatimah, Hasan y Hossein.

 

Allameh Amini escribe en el vigésimo sexto Manqbat:

Uno de los méritos de Hazrat Zahra (la paz sea con él) es que está acompañada por su padre, esposo e hijos en el grado de al-Wasila. Allí está la capital de la majestad de Haqq, el Exaltado y Exaltado sea Él, y ninguno de los profetas, santos, mensajeros, justos y ángeles cercanos pueden entrar en ella excepto cinco personas.

 

4- Vivir en Hazira al-Quds

Siyuti escribe en Musnad:

"Estos son Fátima y Ali, Al-Hasan y Al-Hussein en Hazirat al-Quds, en la cúpula blanca de los techos, el Trono del Misericordioso";

Fatimah, Ali, Hassan y Hossein están enterrados en un lugar celestial llamado "Hazira al-Quds" bajo una cúpula blanca, cuyo techo es el Trono de Dios.

 

El Profeta de Dios, que la paz y las oraciones de Dios sean con él, dijo: En el Día del Juicio, mi lugar, Ali, Fátima, Hasan y Hussain serán una casa bajo el trono de Dios.

 

El autor de Khasais Fatemeh, al dar una declaración detallada sobre Hazira Al

Quds, escribe: Las posiciones más altas en el cielo son Hazira Al-Quds.

 

5- Dando el manantial de Tasnim a Fátima (la paz sea con ella).

Tabari narra de Hammam bin Abi Ali lo siguiente: Le dije a Ka'b al-Habbar:

 

¿Cuál es su opinión sobre los chiítas de Ali bin Abi Talib (la paz sea con él)?

 

Él dijo: ¡Oh Hammam! Encuentro sus atributos en el libro de Dios. Son considerados los seguidores de Dios y Su Profeta, los compañeros de Su religión y los seguidores de Su guardián.

 

Estos son los siervos especiales de Dios y sus elegidos. Dios los eligió para su religión y los creó para su paraíso.

 

Su lugar está en el Paraíso superior del Paraíso. Viven en una tienda de campaña con habitaciones hechas de perlas brillantes. Son amigos cercanos y finalmente beben de la copa de "Rahik Makhtum".

 

Raheek Makhtum es un manantial llamado "Tasnim" y nadie más que ellos usará ese manantial. Tasnim es un manantial que Dios le dio a Fátima, la hija del Profeta, la paz sea con él, y la esposa de Ali bin Abi Talib, la paz sea con él, y fluye desde el pie de la columna de la tienda de Fátima. El agua de ese manantial es tan clara que se asemeja a la frialdad del alcanfor y el sabor del jengibre y la fragancia del almizcle...

 

Dios, no nos dejes sin su preciosa intercesión.

 

Hazrat Zahra (la paz sea con él) desde la perspectiva de Amirul Momineen

La dignidad y la elevada posición de Hazrat Zahra (la paz sea con él) a los ojos de Hazrat Ali (la paz sea con él) muestra la cima del carácter de una mujer en sus ojos, una mujer puede elevarse tan alto que se convierte en una fuente de orgullo. y honor para el Imam (la paz sea con él). Aunque la expresión de la grandeza de la posición de Hazrat Fatimah (la paz sea con él) a los ojos de Hazrat Ali (la paz sea con él) requiere una investigación independiente, aquí se ha discutido una lista de algunos de los casos para expresar la más alta posición y rango de la mujer en la actitud del Profeta.

 

Las alabanzas de Hazrat Ali a su esposa Fátima (la paz sea con él).

Una gran personalidad como Ali (la paz sea con él) está orgulloso de su esposa Fátima (la paz sea con él) y considera a una esposa con ella una virtud y un criterio de superioridad sobre los demás y la dignidad de aceptar responsabilidades pesadas como el liderazgo de el mundo islámico. Algunos de los casos citados por el Profeta para demostrar su derecho a casarse con Fátima (la paz sea con él) son:

 

* En su respuesta a una carta a Muawiyah, entre las virtudes y privilegios que menciona el Profeta está que “las mejores mujeres del mundo son de nosotras, y tú eres la portadora de leña y la leña de la gente del infierno”. »

 

* Durante el consejo de seis personas nombradas por el segundo califa para sucederlo, el Profeta dijo a los demás miembros: "¿Hay alguien entre ustedes, excepto yo, cuya esposa sea la dama de las mujeres del mundo?" Todos respondieron: No.

 

* Hazrat Ali, la paz sea con él, mientras responde a otra carta de Muawiya, escribe: "La hija del Profeta, la paz sea con él, es mi esposa, cuya carne está mezclada con mi sangre y mi carne". Los descendientes de Hazrat Ahmad (la paz sea con él) son mis hijos de Fátima, la paz sea con él.

 

* Durante la Saqifah, mientras enumeraba sus virtudes y perfecciones y el hecho de que debería ser responsable del liderazgo y la guía de la sociedad islámica después del Profeta, le dijo a Abu Bakr: "¡Te lo juro por Dios!" ¿Soy tú o yo a quien el Mensajero de Dios eligió como esposa de su hija y dijo que Dios la hizo tu esposa [Ali]? Abu Bakr respondió: Lo eres.

 

El único consolador de Ali, la paz sea con él.

Después del martirio de Fátima, Hazrat se dirigió a él y le dijo:

 

"¿Entre Al-Azza o Bint Muhammad?" ¿Quieres que te llore más tarde? »;

¿Con quién debería encontrar la paz, oh hija de Muhammad? fui consolado por ti; Después de ti, ¿con quién puedo encontrar la paz?

 

La ira de Dios es la ira de Fátima (la paz sea con él).

Hazrat Ali, la paz sea con él, narró del Santo Profeta, que Dios lo bendiga y le conceda paz, que dijo:

 

"Allah Todopoderoso no está enojado con la ira de Fátima y está complacido con aquellos que están complacidos";

Dios Todopoderoso está enojado por la ira de Fátima; Y para satisfacción de Fatimah, él accede.

 

"Dios quiso que se uniera al Mensajero de Dios antes que los demás, después de él mi paciencia ha terminado y mi autocontrol se ha perdido, pero así como fui paciente en tu separación, no tengo más remedio que ser paciente en el muerte de tu hija La paciencia es difícil para mí. Después de él, el cielo y la tierra se ven feos a mis ojos, y mi corazón nunca estará triste. Mis ojos están insomnes y mi corazón arde de tristeza. Que Dios me haga habitar junto a ti. La muerte de Zahra fue un golpe que hizo que mi corazón se cansara y mi dolor continuara, y qué tan rápido nos unió en angustia... Y en otro hadiz, se dirigieron a Hazrat Fatimah, la paz sea con él, y dijeron:

 

"Allah no está enojado con los enojados y complacido con los satisfechos";

Dios está enojado por tu ira y complacido por tu complacencia.

 

 

 

 Otros ejemplos de virtudes morales en la vida de Hazrat Zahra, que Dios lo bendiga y le conceda paz

 Toda la vida de Siddique Tahira (la paz sea con él) está llena de noble moral y de comportamientos ejemplares y humanos. En aras de la brevedad, mencionamos sólo tres casos. Pero enfatizamos nuevamente que estos casos son solo una pequeña parte de las virtudes morales de Su Santidad.

Está narrado de Jabir bin Abdullah Ansari, un compañero del Profeta (la paz sea con él y su familia y la paz sea con él) que: un hombre del árabe Muhajir, que era una persona pobre y necesitada, pidió ayuda al Santo Profeta (la paz sea con él y su familia y la paz sea con él) después de la oración de la tarde. Hazrat dijo que no tengo nada. Luego lo guiaron a la casa de Fátima (la paz sea con ellos), que estaba ubicada al lado de la mezquita y cerca de la casa del Mensajero de Dios. Esa persona llegó a la puerta de Hazrat Fátima (la paz sea con él) junto con Bilal (compañero y muecín del Mensajero de Dios) y saludó a la familia del Mensajero de Dios y luego presentó su situación. Hazrat Fatimah (la paz sea con él) se había estado matando de hambre a sí misma, a su padre y a su esposo durante tres días, cuando se dio cuenta de la difícil situación de los pobres, compró el collar que el hijo de Hamza, el primo de Hazrat.

Rat le había dado un regalo y era considerado un recuerdo valioso a los ojos de ese noble, lo abrió y dijo en árabe: Toma esto y véndelo. Se espera que Dios le conceda algo mejor que eso. Un árabe tomó el collar y se lo devolvió al Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) y le contó la historia. El Mensajero de Dios (que la paz y las bendiciones de Allah sean con él) se conmovió al escuchar la historia y lágrimas cayeron de sus benditos ojos y oró por el estado de los árabes. Ammar Yasir (uno de los compañeros del Profeta) se levantó y pidió permiso y compró ese collar de Arabi a cambio de comida, ropa, tinta y gastos de viaje. El Profeta del Islam (la paz sea con él) le preguntó a un árabe: ¿Estás satisfecho? A cambio, expresó su vergüenza y agradecimiento. Ammar envolvió el collar en una tela yemení y lo perfumó y se lo dio al Profeta junto con su esclavo. Ghulam se acercó al Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) y le contó la historia. Hazrat Rasool (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) le dio el esclavo y el collar a Fátima (la paz sea con ellos). Ghulam llegó a la casa de Siddiqa Athar. Zahra (la paz sea con él) tomó el collar y liberó al esclavo en el camino de Dios.

Govind Ghulam sonrió en ese momento. Cuando le preguntaron la razón, dijo: Qué bendito collar era, alimentó al hambriento y vistió al desnudo, hizo un peón a un hombre rico y un pobre sin necesidad y liberó a un esclavo y finalmente regresó a su dueño.

El Mensajero de Dios (la paz sea con él) preparó una camisa nueva para su hija en la noche de bodas. Fátima (la paz sea con él) también tenía una camisa de retazos. Saeli apareció en la puerta y dijo: Quiero una camisa vieja de la familia del Profeta. Hazrat Zahra (la paz sea con él) quería darle la camisa remendada de acuerdo con la solicitud del interrogador, que le recordaba el noble verso "Nunca lograrás el bien a menos que gastes lo que amas". En ese momento, Fátima (la paz sea con él) donó la nueva camiseta a la manera de Dios.

El Imam Hassan Mojtabi, en su declaración, describe la adoración de Fátima (la paz sea con él), su atención a las personas y ponerlas ante sí misma, en las horas más sublimes del secreto y la necesidad del Señor, de la siguiente manera: "Vi mi madre Fátima en el altar un viernes por la noche. Se puso de pie para su adoración y continuó inclinándose y postrándose hasta la mañana. Y escuché que estaba orando por los hombres y mujeres creyentes, nombrándolos y orando mucho por ellos, pero lo hizo. no ora por sí mismo. Así que le dije: Oh madre, ¿por qué no oraste por ti como oraste por los demás? Fátima (la paz sea con él) dijo: ¡Hijo mío! Primero el prójimo y luego la casa".

.

 

Se supo desde el principio y todos sabían que no había nadie más que Ali (a.s.) que era la esposa de Ali (a.s.) Kafu Fatima, la hija del gran profeta del Islam. A pesar de esto, muchos compañeros y aquellos que se sentían cercanos al Profeta (PyB) esperaban esta unión y atesoraban este deseo en sus corazones. Ellos escribieron: Después de estas pruebas, algunos compañeros le dijeron a Hazrat Ali (AS): ¿Por qué no te casas con la única hija del Profeta (PyB)? Hazrat Ali (as) solía decir: No tengo nada que dar un paso adelante para este propósito. Solían decir: El Profeta (PyB) no te pide nada. Finalmente, Hazrat Ali (as) encontró el terreno listo para hacer esta solicitud. Un día fue a la casa del Santo Profeta (PyB). Pero la intensidad del pudor le impidió expresar su intención. Escribieron que esta acción se repitió dos o tres veces. Por tercera vez, el Santo Profeta (PBUH) le preguntó a Ali (PBUH): ¿Necesitas algo? Ali (AS) dijo: Sí. El Profeta dijo: ¿Quizás has venido a proponerle matrimonio a Zahra? Alí dijo: Sí. Debido a que la providencia y el mandato de Dios se colocaron en este trabajo y el Profeta fue informado acerca de cómo realizar esta tarea a través de la revelación, debe compartir esta propuesta con su amada hija y conocer su opinión. El Profeta (PyB) le dijo a su hija Fátima: Conoces bien a Ali, Ali es la persona más cercana a mí. En el Islam, tiene una historia de virtud y servicio. Le pedí a Dios que eligiera el mejor esposo para ti. Dios me ha ordenado que te case con Ali. Dime que piensas Fátima permaneció en silencio. El Profeta consideró su silencio como un motivo de satisfacción y se alegró y se elevó su voz de takbir. Entonces el Profeta (pbuh) anunció la buena noticia de este matrimonio a Ali (pbuh) y fijó la dote de Fátima en 400 siclos de plata, y en una reunión donde había algunos compañeros, recitó el sermón del matrimonio y este matrimonio se llevó a cabo de manera auspiciosa. Debe decirse que Ali (as) no tenía nada más que una espada y una armadura y un camello para sacar agua. El Profeta (la paz sea con él) le dijo a Ali: Guarda la espada para el Jihad, guarda el camello para sacar agua y viajar, pero vende tu armadura para que se puedan proporcionar los medios para el matrimonio. El Profeta (PyB) le dijo a Salman: Vende esta armadura. Salman vendió la armadura por quinientos dirhams. Luego mataron una oveja y se casaron con Wilma. Esta celebración se llevó a cabo en el mes de Rajab en el segundo año de Hijrah. Todas las cosas que fueron traídas como dote a la casa de Fátima Zahra (a.s.), la amada hija del Profeta (p.b.u.h.), no exceden de 14 plumas: Charqad Sarandaz - dos lames - un terciopelo - un arco de una tienda de lana - 4 almohadas - un tapete - una taza de madera - una maceta - una botella de agua - un abrevadero - una cama de madera - un lavabo - una tumbona - un par de guantes y un poco de perfume e incienso. Esta es la dote y todos los muebles de la casa de Fatemeh Zahra, la esposa de Ali (pbuh), el maestro de las mujeres del mundo. En la noche de bodas, en lugar de Khadijah, que había dejado el mundo, Salmi, la hija de Umays, estaba a cargo de cuidar a Fátima Zahra, y el Santo Profeta (PBUH) participó personalmente en la ceremonia de la boda con varios Muhajir. , Ansar y fieles compañeros Desde Bank Takbeer y Tahleel, las calles de Medina tenían una espiritualidad especial y una ola de alegría y felicidad invadía los corazones. El amado Profeta puso la mano de su hija en la mano de Ali, y por el bien de esa pareja, Sa

Adetmand oró por el bien y los confió al gran Dios. Y así y con esta sencillez se celebró la boda de los mejores hombres y las mejores mujeres del mundo.

 Siddiqa Kobari tuvo muchos pretendientes. Se informa que algunos compañeros famosos le propusieron matrimonio. El Mensajero de Dios (que la paz y las bendiciones de Dios sean con él) les dijo que la autoridad de Fátima está en manos de Dios. Según lo que narró Anas bin Malik, algunos otros emigrantes famosos fueron al Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) para proponerle matrimonio a Fátima (la paz sea con ellos) y dijeron que estaban dispuestos a aceptar una fuerte dote por esto. unión. . El Mensajero de Dios continuó remitiendo el asunto a Dios hasta que finalmente Gabriel descendió sobre el Profeta (la paz sea con él y su familia y la paz sea con él) y dijo: "¡Oh Muhammad! Dios te envía sus saludos y dice: cásate con Fátima". a Ali, Dios bendiga a Ali. Le gustaba Fátima y Fátima para Ali". El Imam Ali (la paz sea con él) también fue uno de los pretendientes de Fátima (la paz sea con él) y según lo mencionado, el Santo Profeta accedió a esta relación por orden divina. Se ha narrado en muchos hadices que el Santo Profeta (la paz sea con él) dijo: Si no hubiera sido por Ali, Fátima no habría tenido igual. Así se hicieron los preparativos de la boda. Hazrat Fatimah (la paz sea con él) entró en la casa del Imam Ali (la paz sea con él) con una pequeña dote (a diferencia de las costumbres Jahili, que solían tener una gran dote), Kulthum y Mohsin (quienes abortaron durante los eventos posteriores el Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él)). El Imam Hassan y el Imam Hussein (la paz sea con ellos) se encuentran entre los 12 Imames que se criaron en el regazo de una madre así, y otros 9 Imames (excepto el Imam Ali (la paz sea con ellos) y el Imam Hassan (la paz sea con ellos) ) son descendientes del Imam Hussein (la paz sea con ellos).) y de esta manera y a través de Fátima (la paz sea con ellos) se atribuyen al Mensajero de Dios (la paz sea con él y su familia y la paz sea con él) y son considerados sus descendientes Los creyentes (la paz sea con ellos) llaman a Fátima (la paz sea con ellos) "Umm al-Aima" (madre de los imanes).

Zainab (la paz sea con ella), que es la hija mayor de Fátima (la paz sea con ella), era una dama devota, casta y erudita. Después del evento de Ashura, y siguiendo el movimiento del Imam Hussain (la paz sea con él), explicó tan bien el levantamiento de Hussain que los cimientos del malvado gobierno omeya se sacudieron y la voz de la gente que protesta contra la crueldad de Yazid se alzó de nuevo y otra vez. Hasta el punto de que se organizaron amplios movimientos contra su opresión. Lo que se puede encontrar en todas partes en la historia sobre la adoración de Zainab Kabri (la paz sea con él) es que incluso en las situaciones más difíciles y los momentos más insoportables, ella no dejó su secreto y necesidad con su Señor, y esta adoración y su secreto y necesidad también tienen sus raíces en el conocimiento y el conocimiento.Él tenía el señorío sobre la esencia santa.

Umm Kulthum, quien fue criada en el regazo de tal madre, era una dama noble, sabia y elocuente que también estuvo presente después de Ashura con Zainab (la paz sea con ella) y desempeñó un papel importante en informar a la gente.

 Fátima (como la paz sea con él) fue una buena esposa para el Comandante de los Fieles. Por lo que se narra, cuando Ali (la paz sea con él) miró a Fátima (la paz sea con él), su tristeza desapareció. Fátima (como la paz sea con él) nunca le pidió al Imam Ali (como la paz sea con él) cosas que ella pensó que él no podía proporcionar. Si queremos examinar mejor la relación marital de esas dos luces del cielo de la virtud, es bueno saber del Imam Ali (la paz sea con él); Ya sea cuando alaba a Fátima (la paz sea con él) como la mejor dama del mundo y la cuenta como uno de sus honores, o cuando dice: "Juro por Dios que no la hice enojar y mientras ella estaba viva, no lo obligué a hacer algo que no le gustaba, no me hizo enojar y tampoco me desobedeció".

 

El estado de Hazrat Zahra (la paz sea con él) y su posición científica

 Aunque Fátima Zahra (la paz sea con ella) no es un imán a los ojos de los chiítas, su posición y dignidad a los ojos de Dios y entre los musulmanes, especialmente los chiítas, no solo no es inferior a la de otros imanes, sino que es igual a Amir al-Mu'minin y tiene una dignidad mayor que otros Los imanes de Tahirin (la paz sea con ellos) lo son.

Si queremos entender el estatus científico de Fátima (la paz sea con él) y entender una parte de él, es apropiado mirar su discurso en el sermón de Fadakiyeh; Ya sea cuando pronuncia las frases más sólidas del monoteísmo de la Esencia Divina de Dios, o cuando revela su conocimiento y perspicacia hacia el Santo Profeta, o cuando da una breve descripción del Imamato en su sermón. El lugar de este sermón y las protestas de esta noble dama al Sagrado Corán y la explicación de la razón para legislar las reglas, es un documento fuerte sobre el océano ilimitado de su conocimiento, que está conectado con el canal de la revelación ( una parte de este sermón aparecerá al final del artículo). Entre las otras evidencias que se pueden utilizar para entender un rincón de la exaltada posición de Fátima (la paz sea con él), las mujeres y hasta los hombres de Medina se refieren a ella en materia de religión y creencias, lo cual ha sido narrado en varios pasajes. de historia. Además, los profundos argumentos jurisprudenciales de Fátima (la paz sea con él) durante Fadak (algunos de los cuales se mencionarán a continuación) indican claramente que Fátima (la paz sea con él) abarcaba todo el Sagrado Corán y las leyes islámicas.

 

el lugar de la infalibilidad

 Al expresar la infalibilidad de Fátima (la paz sea con ellos) y su inmunidad no solo contra el pecado y el desliz, sino también contra la equivocación y el error, hace innecesario el argumento del verso de la purificación. En esta sección, para evitar alargar la discusión, solo señalamos que la infalibilidad de Fátima (la paz sea con él) es similar a la infalibilidad de otros imanes y profetas en términos de calidad y evidencia, lo cual se menciona en el correspondiente sección en Sai

sera discutido.

 

La expresión de la grandeza de Fátima del Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él)

 El Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) elogió repetidamente a Fátima (la paz sea con él) y la glorificó. En muchas ocasiones decía: "Dios bendiga a su padre" ya veces se inclinaba y le besaba la mano. Durante el trayecto, la última persona en despedirse fue Fátima (la paz sea con él), y al regresar al primer lugar en el que entró, fue su casa.

Los muhaddithianos en general y los musulmanes de todas las religiones y con todas las creencias han narrado este dicho que el Profeta dijo: "Fátima es parte de mi cuerpo, quienquiera que la lastime me lastima a mí". Por otro lado, el Sagrado Corán considera al Profeta (que la paz y las bendiciones de Allah sean con él) alejado de cualquier discurso cuya fuente sea el aire carnal y establece claramente que todo lo que dice el Profeta es palabra de revelación. Entonces se puede ver que todas estas glorificaciones y alabanzas de Fátima (la paz sea con ellos) tienen una razón más allá de la relación afectiva entre padre e hijo. El Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) también mencionó este asunto. A veces, en respuesta a los críticos, se dice que Dios me ordenó hacer esto o dijo: "Huelo la fragancia del cielo de él".

Pero si miramos la discusión desde otros ángulos y ponemos el hadiz profético junto a los nobles versos del Sagrado Corán, veremos que el Sagrado Corán menciona el castigo de aquellos que acosan al Mensajero de Dios (la paz y las bendiciones de Dios sean sobre él), un castigo doloroso. O dice que aquellos que molestan a Dios y al Mensajero, Dios los quitará de Su misericordia en este mundo y preparará un castigo humillante para ellos. Así que está claro que el placer y la felicidad de Fátima (la paz sea con ellos) es el placer y la felicidad de Dios y su ira es también la causa de la ira de Dios. Para ser más precisos, él es la manifestación del placer y la ira de Dios. Porque no se puede suponer que una persona hará algo para lastimar a Fátima (la paz sea con él) y causar que el Profeta (la paz sea con él y su familia) se ofenda y, por lo tanto, esté sujeto al castigo divino, pero Dios está complacido con eso. persona y estar complacido con su acción y al mismo tiempo someterlo a un fuerte castigo.

Otro punto que se puede obtener al colocar este hadiz junto a los versos del Sagrado Corán es que la satisfacción de Fátima (la paz sea con ella) se obtiene solo en el camino de la verdad y su ira solo se obtiene al desviarse de la verdad y desviarse de los mandamientos de Dios y en este asunto Ni siquiera un ápice de deseos sensuales o motivos emocionales es efectivo. Porque desde la posición de la justicia divina, es imposible castigar a una persona debido a la ira de otra persona que surgió del deseo sensual o factores emocionales que afectan su voluntad.

 De la alegría a la tristeza

En el año 11 de Hijri, al final del mes de Safar, Jangadaz del Profeta (PyB) falleció, y qué doloroso fue separar a este padre e hija, un padre como el amado Profeta, que siempre besaba y olía. y besó a la última persona cuando viajaba, ella era su amada hija y cuando regresaba de un viaje, conoció a su hija por primera vez. Constantemente preguntaba sobre su condición y contaba un secreto de secretos al oído de su alma, y ​​la niña que estuvo constantemente al lado de su padre desde la infancia y lo cuidó, a veces corría al campo de batalla con mujeres Hashemi para preguntar sobre la condición de su padre. Como en la batalla de Uhud, cuando se rumoreaba falsamente que el Profeta (la paz sea con él) había muerto en la batalla, corrió a las laderas del monte Uhud y lavó la cabeza y el rostro ensangrentados de su padre, roció las cenizas de la estera en llamas sobre las heridas de su padre, y cuidó sus heridas, hasta que ella se recuperó, una hija que, momento a momento, libre de las tareas del hogar y del cuidado de los niños, vendría al servicio de su padre y se beneficiaría de su visita... Sí, el momento de la separación de tal padre e hija vino y qué pronto llegó. . El Profeta (pbuh) cayó enfermo y el color de su rostro mostró los últimos momentos de su vida. Ayesha narra que el Profeta (la paz sea con él) le preguntó a su amada hija Fátima (la paz sea con él) cuándo se estaba muriendo y en los últimos momentos de su vida. Después de eso, dijo algo más que de repente hizo que el rostro de Fátima se iluminara. Todos se sorprendieron al ver estas dos escenas contrastantes. Le preguntaron a Hazrat Fatemeh Zahra el secreto de este secreto, y ella dijo: Primero, mi padre me dio la noticia de su muerte, estaba muy triste y perdí la paciencia, lloraron, él también estaba afectado, dijo en mi oído de nuevo: ¡Hija mía! Sepa que usted es la primera persona en la familia que se unirá a mí pronto. Me alegró escuchar esta buena noticia. Mi padre dijo: "¿Estás satisfecha de ser la amante de las mujeres del mundo y la amante de las mujeres de esta nación?" Fátima dijo: Estoy satisfecha con lo que a Dios ya usted le gusta. Bari, Fatemeh, el señor de las mujeres del mundo y el señor de las mujeres de esta ummah - esta nueva y sonriente flor de Resalat Garden, debido a las ráfagas de eventos, pronto se llenó y después de un tiempo, se unió a su honorable padre. Oh, qué corta fue la vida de esa reina del Islam. Sí, la muerte de un padre bondadoso y los cambios que ocurrieron después de que el Mensajero de Dios (la paz sea con él) ofendió el alma y el cuerpo de la hija del Profeta (la paz sea con él). En los días que vivió después de la muerte de su padre, estuvo constantemente sufriendo, marchito y llorando. Nunca pudo soportar el dolor de estar separado de su padre y por eso sonrió cuando escuchó la noticia de su muerte por parte de su padre. Prefería morir que vivir separado de su padre. Finalmente, las molestias y la impotencia duraron hasta que la hija del Profeta (pbuh) cayó en la cama. Durante su enfermedad, ¿cuántos de esos hombres que se estaban muriendo, de esos musulmanes que estaban listos en la fila, de los que tenían todo lo que tenían, fueron de la bendición de su padre, lo consolaron o lo visitaron? Aparentemente, a excepción de uno o dos de los desposeídos y oprimidos como Bilal y Salman, nadie sufría por esta preciosa dama. Pero las mujeres inmigrantes, especialmente los Ansar, que se enteraron de la molestia y la enfermedad de Fatimah (A.S.), acudieron a ella con amabilidad, la visitaron y la consolaron. La hija del Profeta (pbuh) tiene miedo en la cama

Eri también pronunció palabras elocuentes en respuesta a quienes lo saludaron. En ese día, las palabras de dolor y lamentación y la gloria de la dama afligida y oprimida, pero en realidad, era una advertencia que advertía a los musulmanes de la división y la sedición en el futuro. Una vez, la hija del profeta (pbuh) dijo lo que tenía que decir y debido a sus sufrimientos y al estar lejos de su amable y precioso padre, el Santo Profeta (pbuh) se apresuró a ir a Golshan Rizwan.

Fátima (la paz sea con él) después del Profeta

 Con la muerte del Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él), Fátima (la paz sea con él) se vio abrumada por el luto. Por un lado, no sólo su padre, sino también el último mensajero de Dios y su creación más privilegiada, de entre los siervos, tenía la carga de viajar hacia Dios. Aquel que reunió en sí mismo las más altas virtudes morales y fue alabado por Dios como dueño de la gran creación. Es también quien cerró con su muerte el capítulo de la revelación legislativa; Por otro lado, el derecho de su albacea había sido usurpado. Y así la religión se estaba desviando de su canal correcto. Fátima (la paz sea con él) nunca ocultó su tristeza al respecto. A veces iba a la tumba del Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) y lloraba, y otras lloraba por los mártires de Uhud y la tumba de Hamza, el tío del Profeta, y contaba allí su dolor. Incluso cuando las mujeres de Medina le preguntaron el motivo de su tristeza, él les respondió claramente que estaba apenado por la pérdida del Mensajero de Dios y apenado por la usurpación de su derecho a ser su heredero.

Nada había pasado desde la muerte del Mensajero de Dios (la paz sea con él) que la orden del Mensajero de Dios (la paz sea con él) y el anuncio de la orden divina por él en el día de Ghadir, con respecto a la instalación de Imam Ali (la paz sea con él) El título de gobernante y guardián de los musulmanes después del Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) fue ignorado por algunas personas y se reunieron en un lugar llamado Saqifa y eligieron a una persona de entre ellos como el gobernante y comenzó a reunir la lealtad de los demás.Lo hicieron por él. Fue con este propósito que varios musulmanes, como señal de protesta contra la usurpación del gobierno e ignorando la orden divina de instalar al Imam Ali (la paz sea con él) como guardián y gobernante del Islam después del Profeta (la paz sea con él). sobre él) en la casa de Fátima (la paz sea con él) Salam) reunidos. Cuando Abu Bakr, el elegido de Saqifah, que fue elegido solo por los presentes en Saqifah, fue informado de su reunión y la falta de lealtad hacia él; Envió a Umar a la casa de Fátima (la paz sea con él) para obligar al Imam Ali (la paz sea con él) y a otros a mostrar lealtad en la mezquita. Umar también fue a la casa de Fatimah (la paz sea con él) con algunas personas junto con Pare Atash. Cuando llegó a la puerta de la casa, Fátima (la paz sea con él) salió a la puerta trasera y preguntó el motivo de su presencia. Omar declaró que la razón era la presencia del Imam Ali (la paz sea con él) y otros en la mezquita para jurar lealtad a Abu Bakr. Fátima (la paz sea con ellos) les prohibió esto y los reprendió. Como resultado, algunos de sus compañeros se dispersaron. Pero en ese momento, cuando se enteró de que los manifestantes no se fueron, amenazó con que si el Imam Ali (la paz sea con él) y otros no salían de la casa para jurar lealtad, quemaría la casa con su familia. Y esto fue mientras sabía que Hazrat Fátima (la paz sea con él) estaba presente en la casa. En ese momento, algunos de los manifestantes salieron de la casa y fueron atacados severamente por Omar, y a algunos de ellos les rompieron las espadas. Pero Amir Mominan, Fátima y sus hijos todavía estaban presentes en la casa. De esta manera, Umar ordenó preparar leña y con la ayuda de la leña recolectada y pedazos de fuego que tenía consigo, prendieron fuego a la puerta de la casa y entraron a la casa por la fuerza y ​​registraron la casa con algunos de sus sus compañeros y el imán Ali fueron llevados a la fuerza y ​​de mala gana a la mezquita de Keshan. Durante esta acción, Fátima (la paz sea con él) resultó muy herida y sufrió muchas heridas, pero no se levantó y llegó a la mezquita de acuerdo con su sentido del deber y el deber divino en defensa del guardián del tiempo. y su imán. Se dirigió a Umar, Abu Bakr y sus compañeros en la mezquita del Mensajero de Dios y les advirtió sobre la ira de Dios y la llegada del castigo. Pero continuaron con sus acciones.

 

Fátima (la paz sea con él) y Fadak

Entre las otras injusticias que se permitieron después de la muerte del Profeta, estaba la cuestión de Fadak. Fadak es un pueblo que está a unos 165 km de Medina y tiene un manantial hirviendo y muchas palmeras datileras y es una región fértil. Este pueblo pertenecía a los judíos y se lo dieron al Profeta (la paz sea con él) sin ninguna guerra. Por lo tanto, está incluido en el término Anfal y, según el Corán, solo está reservado para Dios y el Profeta del Islam. Después de este evento y con la revelación del verso "Wat tha al-Qurabi Haqqa", el Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) se lo dio a Fátima (la paz sea con él) de acuerdo con la orden divina. Fátima (la paz sea con él) y Amir Mominan (la paz sea con él) tenían trabajadores en Fadak que trabajaban para mejorarlo y, después de la cosecha, enviaban los ingresos a Fátima (la paz sea con él). Fátima (la paz sea con él) también pagó primero los salarios de sus trabajadores y luego distribuyó el resto entre los pobres. Y esto fue mientras las condiciones de vida de ese Profeta y el Imam Ali (la paz sea con él) estaban en la condición más simple. A veces gastaban su energía diaria en el camino de Dios y como resultado se iban a la cama con hambre. Pero al mismo tiempo pusieron a los pobres antes que a ellos mismos y en este acto consideraron sólo a Dios. (Como se indica en los versos iniciales de Surah Dahr). Después de la muerte del Mensajero de Dios (la paz y las bendiciones de Dios sean con él), Abu Bakr atribuyó un hadiz al Profeta (la paz sea con él) con el contenido de que los profetas no dejamos un legado, y reclamó lo que el Profeta

El karma restante (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) pertenece a todos los musulmanes.

Fátima actuó de dos maneras para defender su derecho absoluto. Primero, presentó a personas como testigos para testificar que el Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) le dio Fadak durante su vida y, como resultado, Fadak no fue algo que le llegó como herencia. En la siguiente etapa, el Profeta dio un sermón en la mezquita del Profeta (la paz sea con él y su familia y la paz sea con él), que, como se mencionó anteriormente, contiene un contenido profundo sobre el monoteísmo, la misión y el imanato. En este sermón, que ha sido pronunciado con la mayor elocuencia y elocuencia, se demostró la invalidez de la afirmación de Abu Bakr. Fátima le dijo a Abu Bakr: "¿Cómo hablas en contra del libro de Dios?" Luego, el Profeta señaló las evidencias de los versículos coránicos en los que se menciona a Sulaiman, el heredero de David, o Zakaria le pide a Dios un hijo que será su heredero y el heredero de la familia de Yaqoob. A partir del argumento de Fátima (la paz sea con él), está bien probado el supuesto de que Fadak no se le dio a Fátima (la paz sea con él) durante la vida del Profeta, luego será heredado por el Profeta, y en este caso todavía es propiedad de Fátima, y ​​la afirmación de que los Profetas no dejan un legado es una afirmación contra la verdad, y atribuir esta palabra al Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) es una mentira; Porque es imposible que ese Profeta hable en contra de la palabra divina, y Dios lo ha confirmado y enfatizado muchas veces en el Sagrado Corán. Pero a pesar de todo esto, la usurpación de Fadak continuó y no fue devuelta a su legítimo dueño.

Cabe señalar que la verdad de la afirmación de Fatimah (la paz sea con él) fue tan clara y clara y sus argumentos se expresaron con tanta solidez y firmeza que nadie dejó lugar a dudas y muchos negadores lo aceptaron claramente dentro de sí mismos. La razón de este significado es que Umar, el segundo califa, cuando se extendieron las conquistas islámicas y se eliminó la necesidad del califato por los ingresos resultantes, devolvió Fadak al Comandante de los Creyentes (la paz sea con él) y a los hijos de Fátima (la paz sea con él). sea ​​sobre él). Pero fue usurpado una vez más durante la época de Osman Fadak.

 

La enfermedad de Fátima (la paz sea con él) y visitarla

 Finalmente, por la gravedad de los golpes y heridas que recibió por el ataque a su casa y los hechos que siguieron, Fatemeh enfermó y enfermó. A veces se levantaba con dificultad de la cama y hacía las tareas del hogar, y a veces con dificultad y acompañada de sus hijos pequeños, llegaba a la tumba del Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) o a la tumba de Hamza, el tío del Profeta (la paz sea con él) y otros mártires de Uhud estuvieron presentes y relataron su dolor.

Fue durante estos días que un día las mujeres de Muhajir y Ansar, que se habían enterado de su enfermedad, vinieron a visitarlo. En esta reunión, Fátima (a.s. la paz sea con él) expresó una vez más su protesta y descontento con las acciones del grupo que había reclamado injustamente el califato para sí y culpó a ellos y a algunas personas que habían permanecido en silencio frente a él por no cumplir su deber divino Y criticó el ignorar el mandato del Profeta sobre la voluntad del Imam Ali (la paz sea con él) y les advirtió sobre las consecuencias de esta acción y la desviación del Islam de su canal correcto. También les recordó las bendiciones que Dios les dará como resultado de cumplir con su deber divino y obedecer al sucesor del Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él).

Fue durante esos días que Abab Bakr y Umar vinieron a visitar al Profeta. Aunque al principio Fátima (la paz sea con ellos) se alejó de ellos y no les dio permiso para visitarlos, pero finalmente llegaron al lado de la cama de Fátima (la paz sea con ellos). En este momento, Fátima (la paz sea con él) escuchó las palabras del Santo Profeta (la paz sea con él y su familia y la paz sea con él): "Quien usurpa a Fátima me ha ofendido, y quien la complace me agrada a mí". les recordó. Abu Bakr y Umar también confirmaron la verdad de esta palabra y su atribución al Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él). Finalmente, Fátima (como la paz sea con él) tomó a Dios y a los ángeles como testigos y dijo: "Me enojasteis y nunca me saciasteis; me quejaré al Profeta de vosotros dos".

 

voluntad

 Durante su enfermedad, Fátima (como la paz sea con él) llamó un día al Imam Ali (como la paz sea con él) y lo nombró su albacea y le legó que después de su muerte, bañaría a Fátima (como la paz sea con él) de noche, y de noche la amortajarán, y de noche lo enterrarán, y ninguno de los que lo han agraviado debe estar presente en la ceremonia del entierro y orar sobre su cuerpo.

 

Testigo

 Finalmente, llegó el tercer día de Jumadi al-Thani del año 11 de Hijri. Fátima (la paz sea con él) pidió agua y lavó su cuerpo purificado con ella y se bañó. Luego se puso ropa nueva y durmió en la cama y se cubrió con un paño blanco. No pasó mucho tiempo antes de que la hija del Profeta dejara el mundo y fuera martirizada debido a los hechos causados ​​por el ataque a su casa. Mientras que, según los famosos, no habían pasado más de 18 años desde su bendita vida, y según los famosos, vivió en este mundo solo 95 días después del Mensajero de Dios.

Fátima (como la paz sea con él) dejó este mundo mientras, según los libros más confiables de los sunitas, así como los mejores libros de los chiítas, estaba enojada con Abu Bakr y Umar y nunca les habló al final de su vida. Y es natural que incluso el arrepentimiento de Abi Bakr en el momento de su muerte por atacar la casa de Fátima (la paz sea con él) no se beneficiará.

 

Funeral y entierro

 Después de enterarse del martirio de Fátima (la paz sea con él), la gente de Medina se reunió alrededor de la casa noble y esperaron el funeral y el entierro de Fátima (la paz sea con él). Pero se anunció que el entierro de Fátima (la paz sea con él) se ha retrasado. Por lo tanto, la gente se dispersó. Cuando llegó la noche y los ojos de la gente se durmieron, el Imam Ali (la paz sea con él) de acuerdo con la voluntad de Fátima (la paz sea con él) y

Lejos de la presencia de la gente, bañó el cuerpo purificado y doliente de su esposa y luego la amortajó. Cuando terminó de bañarlo, ordenó al Imam Hasan y al Imam Hussain (la paz sea con ellos) (mientras que ambos eran niños en el momento de su martirio) que algunos de los verdaderos compañeros del Mensajero de Dios (la paz sea con él y su familia Salam) quienes, por supuesto, fueron complacidos por Fátima (la paz sea con ellos) para participar en la ceremonia de entierro de esa persona honorable. (y no superaban las 7 personas). Luego de su presencia, el Comandante de los Fieles oró por Fátima (la paz sea con él) y luego procedió a enterrar a Fátima (la paz sea con él) en medio de la tristeza de sus pequeños que lloraban en secreto por la separación de sus crías. madre. Cuando terminó el entierro de Fátima (la paz sea con él), se volvió hacia la tumba del Mensajero de Dios (la paz sea con él) y dijo:

"La paz sea contigo, oh Mensajero de Dios, de mí y de tu hija, esa niña que está descansando sobre ti y a tu lado y se unió a ti en poco tiempo. Oh Mensajero de Dios, mi paciencia se ha agotado por la separación. de tu amado, me abstuve de Su separación se ha ido... Somos de Dios y volveremos a Él... Pronto tu hija te informará sobre cómo su nación fue preparada y la oprimió. Pregúntale sobre tu historia y pregúntale ella por el informe. que no ha pasado mucho tiempo y no te han olvidado..."

Hoy, tras el paso de muchos años, la tumba de Sarwar Bawanan Jahan sigue escondida y nadie sabe su ubicación. Los musulmanes y especialmente los chiítas esperan la aparición del Imam Mahdi (que Dios lo bendiga y le conceda paz), el mayor salvador divino y el undécimo hijo de la generación de Fátima (la paz sea con él) entre los imanes, para que revelar la tumba oculta de su madre al mundo y acabar con la opresión y la injusticia Justicia en todo el mundo, para acabar.

 

Algunos hadices de Sayyid al-Nisa al-Alamin Fatima al-Zahra la paz sea con ella

 Muchas palabras de Fátima (la paz sea con ellos) han quedado, algunas de las cuales han sido narradas directamente de ella, y es posible entender en estas palabras una parte de su alto cargo y la profundidad de su saber y saber, y otra parte a través de ella Se ha narrado que el Santo Profeta (la paz y las bendiciones de Allah sean con él) expresó su estrecha relación con el Mensajero de Dios (la paz sea con él) y la profundidad de comprensión de Fátima (la paz sea con él) . En este contexto, en aras de la brevedad, mencionamos solo dos de las palabras citadas directamente de Fátima (la paz sea con ella):

Mulatna Fatima al-Zahra (la paz sea con ella) dijo: "Ascender a Allah es un acto puro de adoración, y ascender a Allah es lo más conveniente".

Fatimah Zahra (la paz sea con ella) dijo: "Quienquiera que envíe su adoración pura al Señor, Dios le enviará su mejor beneficio".

Mulatna Fatima al-Zahra (la paz sea con ella) dijo en el primer sermón de al-Fadakiyyah: "Entonces Allah hizo la fe para purificarme del politeísmo, y las salutaciones para purificarme de la arrogancia, y la limosna es la purificación del alma y una vista de sustento, y el ayuno es un medio de fortalecimiento para la salvación, y el Hajj es una preparación para la religión". Y la justicia es la armonía de los corazones, y nuestra obediencia es sistemática para la nación, y en cuanto al texto, estamos a salvo de división, y al-jihad está de luto por el Islam, y la paciencia es una ayuda para obtener la recompensa, y el mandato es bueno para el beneficio de la comunidad, y los padres no están en contra de la ira, la conexión de los úteros no es para el número, y la retribución es segura. Por sangre, y al-Wafa Balandar como una extensión del perdón, y la muerte de Al-Makail y Al-Mawazin como un cambio para menospreciar, y la prohibición de beber alcohol como excusa para abominaciones , y la evitación de las relaciones sexuales como un velo de la maldición, y el abandono del robo como un favor a la castidad, y la prohibición del politeísmo sinceramente por el bien de Dios. Y no crees excepto que eres musulmán y obedeces a Allah.

Fátima Zahra (como la paz sea con él) dice en una parte del sermón de Fadakiyeh: "Entonces Dios hace de la fe la causa de tu purificación del politeísmo, la oración hace que te purifiques de la arrogancia, el zakat causa el cultivo y la purificación de tu alma y espíritu. , y crecimiento e incremento. En Rozi, el ayuno es la causa de la firmeza de la sinceridad, el Hajj es la causa de la firmeza de la religión, la justicia y la justicia es la causa de la cohesión y el fortalecimiento de los corazones, la obediencia y seguirnos es la causa del orden y comodidad de la nación, nuestro liderazgo y liderazgo es la causa de la seguridad de la separación y la división, la Jihad causa el honor y la gloria del Islam, la paciencia y la firmeza ayudan a merecer y merecer la recompensa, hacer el bien por el bien común de las personas, hacer bueno para los padres un escudo contra la ira de Dios, la conexión y la conexión con parientes y parientes provocan la abundancia de la población, la retribución provoca la prevención del derramamiento de sangre, el cumplimiento de los votos provoca el perdón, evitar las ventas cortas provoca la ausencia de pérdida y bancarrota, prohibición de beber vino porque está libre de impurezas, evitando el qadhaf (calumnias sexuales indebidas). Dios lo convirtió en una motivación para evitar las maldiciones, evitando el robo como un medio para preservar la castidad y la castidad, y Dios prohibió el politeísmo hacia Él porque los sirvientes están en esclavitud. Sé sincero con Su Señoría, así que "teme a Dios como se merece y practica la piedad y no dejes este mundo excepto como musulmán". Y obedece a Dios en lo que te manda y en lo que te prohíbe. Toma el mando . Porque "sólo los siervos sabios temen a Dios".

 

Y...

 

Fuentes, documentos y fuentes

1- Sagrado Corán

2- Mufatih al-Jannan

3- Nahj al-Balagha

4- Nahj al-Fasaha

5- Mantehi al-Amal, Thaqa al-Islam Sheikh Abbas Qomi

6- Principios suficientes

7- No estoy en presencia de al-Faqih

Al-Tahdeeb-8

 9- Secretos de la familia de Muhammad (pbuh): Salim Ibn Qays Hilali

 10- Bihar Al-Anwar Allameh Mohammad Baqer Majlesi

11- Najm al-Thaqib

12-Sugnameh de Al-Muhammad (pbuh)

13- La vida práctica de Ahl al-Bayt, la paz sea con él, Seyyed Kazem Arfa

14- Al-Qatrah: el mar infinito de las virtudes de Ahl al-Bayt

15- Mufatih al-Jannan, Thaqa al-Islam, Jeque Abbas Qomi, 15

- 19 16- Fadael y Seerah Charadeh Masum (AS), Allameh Hassanzadeh Amoli

17-20-Shajreh Tayyaba, la biografía de los Catorce Inocentes y Profetas, Seyed Mohsen Hejazizadeh

18-21-Arshad,

Jeque Mofid

19- Entre las virtudes de las cinco personas de Al-Abba

20- Solo espera en Dios

21- Historia analítica de Pishvayan, Instituto de Investigación Islámica

22- Imamat Warehbari, Mártir Morteza Motahari

23- Provincias y libros dulces de Fourteen Innocents (AS) de Javad Bagheri

24- Descripción del sermón de Ghadeer, Muhammad Baqir Ansari

25- El lugar de la mujer en el Islam, Ayatolá Hossein Nouri Hamdani

26- Shajreh Tayyabah, biografía de Catorce Inocentes y Profetas, Seyyed Mohsen Hejazizadeh

27- La colección de discursos de Fatima Zahra, Mohammad Dashti

28- Una selección de hadices, Abulqasem Kurdistani

29- Biografía y dichos de los líderes de la vida 14 Masoum, Mohammad Ali Kosha

30- Kitab Roshd, Vicecanciller de Educación del IRGC

 

 

________________________________________

[1] - Bihar al-Anwar, volumen 43, página 6; Manaqib Ibn Shahr Ashub, volumen 3, página 357

[2] - Sahih Man Sirah Al-Nabi, Vol. 4, página 324

[3] - Mandatos al Señor (Kashf al-Gahma, vol. 1, p. 353)

[4] - Al-Imamah y Al-Siyaseh, volumen 1, página 19.

[5]-R. k Tafsir Noor al-Saghlain, volumen 3, página 154.

[6] - Ihtjam Tabarsi, volumen 1, página 141; Kashf al-Ghama, volumen 1, página 491.

[7] - Razones de al-Imamah, Tabarsi, p.46; Manaqib Ibn Shahr Ashub, volumen 3, página 363

[8] - Surah Isra versículo 28

[9] - Estos cinco nobles han sido llamados Bekain y Hazrat Imam Sajjad (a.s.) ha sido llamado Taj al-Baki.

[10] - Iqbal al-Amal pág. 626- Bihar vol. 100 pág. 199.

 

 

مطالب مرتبط

نام کاربری :

پست الکترونیکی :

وب :

یادداشت :

کد امنیتی :

6 + 3 = ?