کتاب نحو قرآن کریم

کتاب نحوقرآن کریم

نحو چیست ؟ نحو در لغت به معنی قصد است . و آن علمی است که از ساختمان جمله و ارتباط کلمات با هم و اعراب و حرکت آخر کلمه گفتگو می کند. در روایت است که اَبُوالاَسوَدِ الدُّوئَلِیّ که یکی از اصحاب حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام است گوید : روزی بر حضرت وارد شدم در دست مبارکش ورقه ای یافتم. عرض کردم یا امیرالمؤمنین این چیست در دست شما؟ فرمود : یا اَبااَسوَد امروز شنیدم از مردی که این آیه را می خواند : « اِنَّ اللهَ بَرَی مِنَ المُشرِکینَ و رَسوُلُه» توبه3 ( بکسر لام رسولِهِ) یافتم که کلام مردم به فساد کشیده شده. خواستم چیزی بنویسم که مردم به سوی قانون صحیح عرب بر گردند. و به آن اعتماد کنند. نامه را به من داد در او نوشته شده بود « بِسمِ الله الرحمنِ الرحیم . اَلکَلاُم اِسمٌ و فعلٌ و حَرفٌ . فَالاِسمُ ما اَنبَاَ عَنِ المُسَمِی و الفِعلُ ، اُنِبَی بِهِ: وَالحرِفٌ ما اَنَبَا عَن مَعنیً لَیسَ بِاسمٍ وَ لافِعلٍ ...» و مطالبی دیگر. سپس فرمود : اَنحِ هذَا النَّحوَ یعنی به همین طریق و روش قصد کن و تصمیم بگیر، آنچه خواهی بدان اضافه کن ( نَحَوَ- اَنحَوَ- اَنحی یُنحی لِیُنحِ اَنحِ . یعنی قصد کن) و لذا بنیان گذار علم نَحو عَلِی عَلَیهِ السّلام است. و بعدها دانشمندان عرب این قواعد را پایه و اساس قرار داده شرح ها بر آن نوشتند و نام آن را به افتخار اینکه حضرت فرموده بود « اَنحِ هذَا النَّحو » علم نحو گذارده شد.

علم نحو : درباره شناخت هَر عِلمی، ابتدا دانستن سه موضوع لازمست 1- تعریفِ آن علم 2- موضوعِ آن علم که از چه گفتگو می کند3- فایدة آن علم.

1- تعریف : عل نحو، علمی است که درباره شناخت جمله و ارتباطِ کلمات با یکدیگر و خلاصه از حرکتِ آخرِ کلمه ( از حیثِ اِعراب و بِنا ) گفتگو می کند.

2- موضوع علم نحو : کلمه و کلام است یعنی درباره کلمه و کلام گفتگو می کند.

3- فایده آن : محفوظ بودن زبان از خطا و اشتباه در گفتار است.

کلمه و کلام

کلمه چیست؟ کلمه لفظی است که برای معنائی وضع شده باشد. و آن یا اسم است یا فعل و یا حرف . و فعل هم یا ماضی است یا مضارع و یا امر.

لفظ چیست ؟ لفظ صورتی است که از مخرج دهان خارج می شود. حال اگر برای معنائی وضع شده باشد به آن لفظ مستعمل گویند مانند زید و اگر دارای معنا نباشد به آن لَفظِ مُهمَل گویند. مانند کلمه : دَیر (مَقلوب زَید) گرچه لفظ است ولی دارای معنا نیست.

کلام چیست؟ کلام آنست که حداقل از دو کلمه ترکیب شده باشد( البته دو کلمه ای که بین آن دو ، اسناد و نسبتی برقرار باشد) و به آن جمله هم می گویند.

 

اقسام جمله : جمله بر دو نوع است :

1- یا اسمیه است یعنی جمله ای که با اسم شروع شده باشد. مانند : زَیدٌ عالِمٌ ( که به آن مبتدا و خبر می گویند)

2- و یا فعلیه است یعنی جمله ای که با فعل شروع شده باشد، مانند : جاءَ زَیدٌ ( که به آن فعل و فاعل می گویند) در جمله بایستی اسناد برقرار باشد.

اِسناد چیست؟ اسناد همان نسبتی است که بین دو کلمه برقرار شده و جمله را تشکیل می دهد. مانند: « زیدٌ قامَ » و یا « قامَ زیدٌ » در هر دو جمله ( اسمیه و فعلیه) نسبت ایستادن به زید داده شده. به قامَ : مُسنَد و به زید : مُسنَدٌ اِلَیه گویند.

شب جمله :  کلمات جار و مجرور مانند : فِی الدّارِ و ظرف: مانند : عِندَکُم بَینَهُم فوقَکُم که از دو کلمه تشکیل شده اند را شِبهِ جُمله نامند.

اِختصاصاتِ اِسم :

1- جَرّ (بزیدٍ) 2- تنوین (کِتابٌ) 3- اَل ( الکِتابُ) 4- نِدا ( یا رَجُلُ) 5- معرفه بودن( زیدٌ) 6- نکره بودن (رَجُل) 7- مُصغّر بنا شدن ( رُجَیِل) 8- مَنسُوب بنا شدن ( اِسلامِیّ)
9- پنج حرفی بودن ( خُماسی) مانند : سَفَرجَل ( فعل از چهار حرف بیشتر ندارد)
10- تثنیه بنا شدن ( رَجُلانِ) 11- جمع بنا شدن ( رِجال).

توضیح آنکه : تثنیه و جمعی که در فعل دیده می شود مانند : ضَرَبا- ضَرَبُوا . الف و واو اسمند و ضمیر فاعلی . ولی نفس فعل، مفرد است و تثنیه و جمع بنا نمی شود.
12- مذکر و مؤنث بودن مانند : اَب اُم.

توضیح آنکه : فعل که مذکر و مؤنث دارد ( ضَرَبتَ ضَرَبتِ) به اعتبار فاعل آن است که یا مُذکّر است یا مُؤنّث . ولی خود فعل مذکر و مؤنث ندارد.

اختصاصات فعل :

1- قد بر سرش در می آید ( قَد کانَ ) 2- لَم ( لَم یَضرِب) 3- نون تأکید ( یَضرِبَنَّ )
4- مجزوم شدن ( لِیَضرِب لِیَضرِبا)

اختصاصات حرف :

1- مبنی بودن ( حرفها همگی آخرشان ثابت است و اعراب قبول نمی کنند)

2- هیچ یک از خواصِّ اسم و فعل ( که در بالا ذکر شد) را ندارند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس چهل و چهارم:مُعرب و مَبنی

 

اگر کلمه ای حرکت آخرش متغیر بوده و بنا بر عاملی که بر سرش در آید حرکتش تغییر کند مانند : جاء زیدٌ – رَاَیتُ زَیداً – مَرَرتُ بِزَیدٍ. به آن مُعرَب گویند.

و اگر کلمه ای اعراب قبول نکند و حرکت آخرش همیشه ثابت باشد و هیچ عاملی در او اثر نکند به آن مبنی گویند. مانند : جاءَ الَّذی – رَاَیتُ الَّذی – مَرَرتُ بِالَّذی . در واقع مُعرَب و مبنی را می توان گفت « آخر مُتغیر » و « آخر ثابت ».

سُؤال : از بین کلمات کدامیک مُعرَب و کدامیک مبنی هستند؟

جواب : کلمه بر سه قسم است : اسم ، فعل ، حرف.

اسمها : همه مُعربند مگر اینها ( ضَمائر ، مَوصُولات ، اِشارات ، اَسماء ، شَرط اَسماءِ ، اِستفهام ، اَسماءِ اَفعال و کِنایات)

فعلّها : فقط فعل مضارع معرب است . در صورتی که دو نون جمع زنها ( یَضرِبنَ و تَضرِبنَ) و دو نون تأکید خفیفه و ثقلیه ( یَضرِبَن یَضرِبَنَّ ) به آن نچسبیده باشد. و لذا فعل های ماضی و امر و مضارعی که دارای نون تأنیث و تأکید باشد مبنی است.

حرفها : همه حرفها مَبنّی هستند و حرکت آخرشان همیشه ثابت.

اِعراب و بِناء

به کلمه ای که اعراب قبول می کند، مُعرَب و به حرکت آخر آن اعراب گویند. حرکات اعراب چهارتاست : رَفع ، نَصب ، جَرّ ، جَزم و به آن کلمه : مرفوع ، منصوب ، مجرور و مجزوم گویند.

تّوجه : جَزّ ( که به آن خَفض هم می گویند) مخصوص اسم است ( بِزیدٍ) و لذا فعل هیچ گاه جَرّ نمی گیرد.

جَزم : مخصوص فعل مُضارع است ( لَم یَضرِب ) و لذا اسم هیچ گاه جَزم نمی گیرد . رفع و نصب در اسم و فعل یافت می شود مانند : زیدٌ زیداً یَضرِبُ آن یَضرِبَ . خلاصه اینکه اسم دارای سه حرکت است : رفع ، نصب ، جَرّ ( جَزم ندارد) فعل هم دارای سه حرکت است: رفع ، نصب ، جزم ( جّر ندارد).

به کلمه ای که اعراب قبول نکند مَبنِیّ و به حرکت آخر آن بنآء گویند.

حرکات بنآء چهار تاست که اصطلاحاً گفته می شود : ضَمّه ، فتحه ، کَسره ، سُکون و به آن کلمه : مَضموم ، مَفتوح ، مَکسُور و ساکِن گویند.

توجه : هر چهار حرکت ، هم در اسم ها و هم در فعل های مبنیّ و هم در حرفها یافت می شوند.

اسمها : حَیثُ ( ضمّه ) اَینَ ( فتحه ) اَمسِ یعنی دیروز ( کَسره ) کَم (سُکون)

فعلّها : ضَرَبَ ( فتحه ) ضَرَبُوا ( ضمّه ) اِضرِب (سُکون) تَضرِبنَّ (کسره)

حرفها : مانند مُنذُ (ضَمّه) سَوفَ ( فتحه )باء (کسره ) هَل (سکون).

اقسام اعراب :

اعراب بر سه نوع است : لفظی ، محلّی ، تقدیری.

اول اعراب لفظی : اعرابی است که در لفظ ظاهر می شود . و آن بر سه نوع است :
1- اعراب به حرکت 2- اعراب به حرف 3- اعراب به حذف.

1- اعراب  به حرکت : که با حرکت اعراب گذارده شده (یعنی رفع آن با ضمه، نصب آن با فتحه و جز آن با کسره ظاهر می شود) . مانند : زیدٌ ، زیداً ، زیدٍ و به این ، اعراب به حرکت گویند.

2- اعراب به حرف : و آن موقعی است که به جای حرکت ، حرفی جانشین آن شود. مثلاً : در یَضرِبُ ، ضمّه و علامت رفع در فعل مضارع است . و در یَضرِبانِ و یَضرِبُونَ . نون علامت رفع است ( به جای ضمّه) این اعراب به حرف است.

انواع اعراب ها به حرف چهار تا هستند : الف واو یاء نون.

1- الف : به جای رفع آید در تثنیه مانند : جاءَ عالِمانِ ( الف علامت رفع نون به جای تنوین ) در مقابل : عالِمَینِ.

به جای نصب در اسماء ستّه ( که بعداً دربارة آن توضیح داده می شود) مانند : رَاَیتُ اَباهُم ( الف علامت نصب ، رفعش می شود اَبُوهُم و جرش می شود : بِاَبیهِم )

2- واو : به جای رفع آید در جمع مذکر سالم مانند : جاء مؤمِنُونَ ( واو علامت رفع ، نون به جای تنوین) در مقابل مؤمِنینَ.

به جای رفع آید در اسماءِ ستّه مانند : جاءَ اَبُوهُ ( واو علامت رفع ، نصبش ، اباه و جَرّش بِاَبیهِ).

3- یاء : به جای نص و جر در تثنیه و جمع مذکر سالم مانند : رَاَیتُ مُسلِمَینِ ، مَرَرتُ بِمُسلمَینِ ، رَاَیتُ مُسلِمینَ ، مَرَرتُ بِمُسلِمینَ (با علامتِ نصب و جّر است. نون به جای تنوین) در مقابل : مُسلِمانِ و مُسلِمُونَ.

به جای جر در اسماء سته مانند : مَرَرتُ بِاَبیهِ ( یا علامت جَر. رفعش اَبُوهُ و نصبش اَباهُ).

4 – نون : به جای رفع در فعل مضارع متصل به ضمیر که منحصر است در پنج بناء :

( یَضرِبانِ تَضرِبانِ یَضرِبُونَ تَضرِبُونَ تَضرِبینَ ) با حذف تکراریها 5 تاست که به آنها اَفعالِ خَمس گویند. نون در اینها علامت رفع است . به اینها اعراب به حرف گویند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس چهل و پنجم :اسماء ستّه

 

شش اسم هستند : اَب ( پدر) – اَخ ( برادر) – حَم (قوم شوهر) – هَن ( عمل زشت) – فُو ( دهان) – ذُو (صاحب).

این شش اسم ( اَسماءِ سِتّه) اعرابشان به حرف است (یعنی در حال رفعی با واو – در حال نصبی با الف – و در حال جری با یاء می آیند).

در حال رفعی : اَبُوهُ اَخُوهُ حَمُوها هَنُوهُ فُوهُ ذُومالٍ.

در حال نصبی : اَباهُ اَخاهُ حَماها هَناهُ فاهُ ذامالٍ.

در حال جرّی : اَبیهِ اَخیهِ حَمیها هَنیهِ فیهِ ذی مالٍ.

مشروط بر اینکه :

1- مفرد باشد ( یعنی تثنیه و جمع نباشد).

2- مکبر باشد( یعنی مُصَغّر نباشد).

3- مضاف باشد( یعنی به کلمه دیگر اضافه شده باشد).

که در غیر این صورت اعرابشان به حرکت است . جاء اَبٌ ،  رَاَیتُ اَباً ، مَرَرتُ باَبٍ ، آباءُهُم ، بِابائِهِم – اُبَیُّ ، اُبَیَّ ، ِباُبَیِّ.

شرح اسماء ستّه با ذکر مثال :

1- اَب ( پدر) : در اصل اَبو بوده و لام الفعلش حذف شده که در تثنیه و جمع بر
می گردد : اَبَوانِ اَبَوَینِ جمعش . آباء که در اصل آءباو( بَر وَزنِ اَفعال) واو بعد از الف بدل به همزه شد؛ اَءباء دو همزه بدل به الف شد: آباء مصغرش ؛ اُبَیو، که واو بدل به یاء می شود : اُبَیّ.

در حال رفع : مانند قُولُه تعالی : اَبُونا شیخٌ کَبیرٌ سوره 28 آیه 23 از قرآن، جاءَنی اَبُو عَبدِاللهِ.

در حال نصب : قالُوا یا اَبانا 12/63 . جاءُ وا اَباهُم عِشاءً یَبکُونَ. برادران یوسف آمدند نزد پدرشان در حالی که می گریستند12/16 . رَاَیتُ اَبَاالقاسِم.

در حال جرّ : اِرجِعُوا اِلی اَبیکُم 12/81 اِذ قالَ لِاَبیهِ وَ قَومِهِ ماذا تَعبُدُون 37/85 مَرَرتُ بِاَبِی الحَسَنِ.

2- اَخ ( برادر) : در اصل اَخو بوده مانند اَب تثنیه آن : اَخَوانِ ، اَخَوَینِ جمعش ، اِخوشه جمع مؤنث آن ، اَخَوات (خواهران).

در حال رفع : قالَ اِنّی اَنَا اَخُوک 12/69 اِذ قالَ اَخُوهُم نُوحٌ اَلاَ تَتَّقُون 26/106.

در حال نصب : فَاَرسِل مَعَنا اَخانا 12/63 وَ لَقد اَرسَلنا اِلی ثَمودَ اَخاهُم صالِحاً 27/45.

در حال جَرّ : قال مُوسی لِاَخیهِ هارُونَ7/142 . قَتلَ اَخیهِ 5/30.

اَخ به تنهائی و بدون اضافه حرکت می گیرد بِاَخٍ لَکُم 12/87 و بَناتُ الاَخِ 4/23.

3- فُو (دهان) : در اصل فُوه بوده ( چون جمعش اَفواه می شود). تَقَوُّه یعنی با دهان تلفظ کردن. اگر اضافه نشود گفته شود. فم ، که اعرابش با حرکت است. فَمٌ فَماً بِفَمٍ.

در حال رَفع : لا یُفتَحُ فُوهُ ِالاّ بِالحَقِّ (یعنی دهانش جز بحق باز نمی شود). فُوه در اینجا نایب فاعل است.

در حال نّصبِ : کَباسِطِ کَفَّیهِ اِلَی الماءِ لِیَبلُغَ فاهُ ( گشاینده دو کف دستش را بسوی آب تا برساند بدهانش 13/14) کَفَّین بوده به ضمیر اضافه شده.

در حال جَرّ : قال عَلِیٌّ علیه السلام : قَلبُ الاَحمَقِ فی فیه وَ لِسانُ العاقِل فی قَلبِهِ جَعَلتُ لُقَمهً فی فیهِ (لقمه ای در دهانش گذاردم).

4- ذو ( صاحب) : در اصل  ذُوی بوده ( چون مصغرش می شود ذُوَی) . جمعش
می شود : اُولُوا (اُولُوا الاَلباب).

در حال رفع : وَ رَبُّکَ الغَفُورُ ذُوالرَّحَمهِ ( پروردگار تو آمرزنده و دارای رحمت است8/57).

در حال نصب : آتِ ذَالقُربی حَقَّهُ ( بده به خویشاوندانت حقوقشان را 30/38).

در حال جَرّ : وَلِذِی القُربی وَالیَتامی 8/41 . وَ فَوقَ کُلِّ ذی عِلمٍ عَلیمٌ 12/76.

مؤنث آن می شود : ذات ( حرکت می گیرد) وَ السَّماءِ ذاتِ البُرُوجِ 85/1.

ناراً ذاتَ لَهَبٍ 111/3 فیها فاکِهَهٌ وَ النّخلُ ذاتُ الاَکمامِ.55/11 در بهشت میوه جات و درختان خرما دارای شکوفه . جمعش می شود : ذَوی – اتَی المالَ عَلی حُبِّه ذَوِی القُربی (مال را از روی علاقه اش می دهد به خویشاوندان 2/177).

5- حَم (قوم زن یا شوهر) مانند : پدر زن، مادر زن ، پدر شوهر و مادر شوهر و غیره در اصل حَمو بوده مانند : اَب مُصغرش : حُمّیِّ ، منسوبش : حَمَوِیّ جَمعش : اَحمآء مانند : جآءَ حَمُوها . رَاَیتُ حَماها . مَرَرتُ بِحَمیها.

6- هَن ( کنایه از شرّ یا عمل قبیح ) : در اصل هَنو بوده مانند اَب . هذا هَنُوهُ مَرَرتُ بِهَنیهِ ( استعمالش کمتر است).

3- اِعراب بحَذف : موقعی است که اعراب کلمه ، با حذف حرکت یا حذف یک حرف می باشد . که آنها مخصوص فعل مضارعند در سه جا :

1- حذف به حرکت : مثلا : یَضرِبُ که می شود : لَم یَضرِب ( حرکتش حذف شده).

2- حذف نون : مثلا : اَن یَضرِبا اَن یَضرِبُوا لَم یَضرِبا لَم یَضرِبُوا که هم در موقع نصب و هم موقع جزم ، نونشان حذف شده است.

3- حذفِ لام الفعل : که در افعال ناقص در موقع جزم، حرفِ علّه حذف می شود: مانند : یَدعُو که می شود : لَم یَدعُ. یَرمی که می شود : لَم یَرمِ . یَخفی که می شود : لَم یَخفَ ( که حرف علّه شان حذف شده).

دوم : اِعراب محلّی  : کلماتی هستند که اعراب ندارند بلکه در محلی از اعراب قرار
می گیرند. مانند : جاءَ هذا الرَّجُلُ ( هذا مَحلّاً مرفوع است چون فاعل است ولی چون مبنّی است ظاهراً اعراب ندارد) . رَاَیتُ هذَا الرّجُلَ ( محلّاً منصوبست چون مفعولست) مَرَرتُ بِهذا الرّجُلِ (محلاً مجرور است به خاطر حرف جر) ولی رجل در هر سه حال تابع اِسم اِشاره است.

اینها ( یعنی اعراب های محلی) شامل : همه اسم های مبنی هستند. مانند: اَنتَ . هذا الَّذی که در بحث مُعرب و مبنّی توضیح داده شده و دیگر از اعراب های محلّی
جمله ها هستند. مانند : اَبُوکَ یَعرِفُنی ( پدرت مرا می شناسد) جُملة یَعرِفُنی خبر است  و محلا مرفوع. رَاَیتُ اَخاکَ وَ هُوَ یَضحَکُ ( برادرت را دیدم در حالی که می خندید) جمله : و هو یضحک حال است و محلا منصوب ( چون حال از  منصوباتست بعداً
می خوانیم). اِذا جاءَ نَصرُاللهِ. اذا مضاف. جمله : جاء نَصرُاللهِ مضاف الیه محلا مجرور است . خلاصه اعراب های محلی شامل تمام اسماء مبنی و جمله ها می باشد.

سوم : اِعرابِ تقدیری : بعضی کلمات معرب هستند که اعراب دارند ولی اعرابشان ظاهر نمی شود ( نه مانند مبنی ها که اصلاً اعراب ندارند) مانند کلمه مُوسی که مُعرَب است و اِعراب هم دارد ولی اِعرابش در دلش است و ظاهر نمی شود . مانند : جاء مُوسی ( تقدیراً مَرفوع) – رَاَیتُ مُوسی ( تقدیراً منصوب) مَرَرتُ بِموسی ( تقدیراً مجرور) . آنها عبارتند از :

1- اسم هایِ مَقصُور مانند : مُوسی ، عیسی، کُبری ، مُصطَفی.

2- اسم هایِ مَنقُوص مانند : قاضی ، هادی، راضی، که در حال رفعی و جری اعرابش تقدیری است( ولی نصب می گیرد) . مانند : جاء القاضی – رَاَیتُ القاضِیَ – مَرَرتُ بِالقاضی.

3- اضافه به یاءِ متکلم مانند : جاءَ غُلامی – رَاَیتُ غُلامی – مَرَرتُ بِغُلامی ( که در هر سه حال اعرابش تقدیری است).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس چهل و ششم: مجرورات

 

عَلائم جَرّ : عَلامتِ جَرّ در اصل همان کسره است و گاهی به جای کسره ، یاء و فتحه در آید. پس علائم جر سه تاست :

1- کسره : در تمام اسمهای مفرد ( بِزیدٍ) جَمعهای مکسر ( بِرِجالٍ) و جَمعهای مؤنث سالم (بِمُسلِماتٍ).

2- یاء : در تثنیه و جمع مُذّکر سالم ( بمُسلِمَینِ بمُسلِمینَ) در این دو : یاء علامت جَرَّ و نونِ آنها علامتِ تنوین است.

همچنین در اَسماءَ سته ( بِاشَبیه) مشروط بر اینکه مُفرد ، مُکبّر و مُضاف باشد.

3- فتحه : در غیر مُنصَرَف (بِاَحمَدَ ، بِابراهیمَ ) کلمات غیر مُنصرف که بعداً
می خوانیم، کَسره قبول نمی کنند و در حالت جَرِّی ، به جای کسره ، فتحه می گیرند. پس فتحه آنها علامت جَرّ است.

اقسام مجرور : اسم فقط در دو صورت جرّ می گیرد : 1- با حروف جَرّ ( بِزیدٍ) 2- با اضافه شدن ( کِتابُ زیدٍ) مثلاً کلمه : بِیَدِاللهِ ، یَد مجرور است به خاطر باء . وَالله مجرور است به خاطر اِضافه.

1- مجرور به حروفِ جَرّ

هر اسمی که یکی از 17 حروف جَرّ ( یا حروفِ جارّه) بر سرش در آید مجرور
می شود که آن دو را جارّ و مجرور نامند. بزیدٍ – فی الدّارٍ ( البته اگر کلمه مبنی باشد مانند : بِهذا. محلّاً مجرور است).

تبصره : جارّ و مجرور همیشه تَعَلُّق پیدا می کند به فعلی که قبل یا بعد از آن آمده مانند : اَنعَمتَ عَلَیهِم – دَخَلتُ فِی الدار – بِهِ یُؤمِنُونَ – قُل اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ114/1 – اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَهِ القَدرِ 97/1 خَلَقَ الِانسان مِن عَلَقٍ 96/2 . که به آن فعل ، مُتَعَلَّقِ جارِ و مجرور گویند و یا ممکنست به جای فعل، مصدر یا مشتقی باشد ( که به آن شبه فعل می گویند). مانند : سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطلَعِ الفَجرِ 97/5 ( حَتّی مَطلَعِ : مُتعلّق است به سَلام که مصدر است ) – غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم 1/7 – مُفسِدُونَ فِی الاَرضِ 18/94. اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفهً 2/30 عَن آیاتِنا غافِلُونَ 10/7 . فِی الاَرضِ مُفسِدینَ 26/183.

و یا متعلق به کلمه جامدی که معنای فعل دهد مانند : ما اَنتَ بِعالِمٍ. که اَنتَ معنی فعل می دهد ( ما تَکُونُ بِعالِمٍ) یعنی تو دانا نیستی.

تبصره 2 : مُتَعَلَّقِ جارّ و مجرور گاهی ممکنست حذف شده باشد مثلاً جمله : عَلیٌّ فِی الدّارِ ( علی در خانه است) که در تقدیر بوده( عَلِیّ یکُون فی الدّار) به جای فعل های حذف شده می توانیم یکی از این افعال : کانَ – وَجَدَ – ثَبَتَ – حَصَلَ قرار دهیم. این افعال را اَفعالِ عُمُوم نامند.

شعر :

اَفعالِ عُموم نَزدِ اَربابِ عُقول

                                                            کَون است و وُجود است و ثُبوتَست  و حُصول

توجّه : دو حرف ( لام و حتّی) که حرف جرند و مخصوص اسم . اگر بر سر فعل مضارعی در آیند. آن فعل به جای رفع ، منصوب می شود ( با حرف آن که از حروف ناصبه است که در تقدیر برای او گرفته می شود) مانند : لِیَعلَمَ – حتّی یَکُونَ. که در اصل لِاَن یَعلَمَ – حَتّی اَن یَکُونَ بوده.

توجه : دو کلمه : قَبل و بَعد اگر حرفِ مِن بر سرشان در آید، اِستثناء به جای کسره ، ضمّه می گیرند ( مِن قَبلُ و مِن بَعدُ ) مگر اینکه اضافه شوند ( مِن قَبلِهِم و مِن بَعدِهِم)

2- مجرور باضافه

اضافه : نسبت دادن اسمی به اسم دیگر. دو کلمه ای که حکم یک کلمه را پیدا می کند مانند : ( سَفینَهُ نُوحٍ ) کشتی متعلّق به نوح . ( ناقَهُ صالِحٍ) شتر. متعلّق بصالح . جُرء اوّل را مضاف و جزء دوّم را مُضافٌ الیه گویند. و جرء دوّم همیشه مجرور است
( کُلُّ مُضافٍ اِلَیهِ مَجرُورٌ) و به آنها شبه جمله هم می گویند.

توجه : همان طور که در درس بیستم خواندیم. اسم باید یکی از این سه علامت را  داشته باشد : یا الف و لام ، یا تنوین و یا اضافه ، پس اگر اسمی اضافه شد دیگر جزء اول (مضاف) الف و لام و تنوین قبول نمی کند. مثلا : اَلکتابُ زیدٍ یا غلامٌ رَجُلٍ غلط است . بلکه گفته می شود : کتابُ زیدٍ. غُلامُ رَجُلٍ . همچنین نون تثنیه مانند : عالِمانِ و عالِمَینَ و نون جمع مانند : عالِمُونَ و عالِمینَ . چون نون آنها به جای تنوین کلمه بود در موقع اضافه حذف می شود. مثلاً : کِتابان می شود : کِتابا زیدٍ. مُعَلِّمُونَ می شود: مُعَلِّمُوا المَدرسَهِ .غُلامَینِ می شود : غلامَی رَجُلٍ ( دو غلام مرد را ) یَدَیِن می شود : (یَدَیهِ) یَدانِ می شود : یَدا اَبی لَهَبٍ . اُذُنَینِ می شود: ( اُذُنَیهِ) دو گوشش . رِجلَینِ
می شود : (رِجلَیهِ) دو پایش . نَعلَینِ می شود : (نَعلَیهِ) دو کفشش و غیره.

اقسام اضافه : اضافه بر دو قسم است : اِضافه لَفظیّ ، اِضافه مَعنویّ .

1- اگر مشتقّی به کلمه دیگر اضافه شود مانند : ضارِبُ زیدٍ به آن اضافه لفظی گویند.

2- اگر غیر مشتقّ باشد مانند : غُلامُ رَجُلٍ به آن اضافه مَعنوی گویند.

اسماء دائم الاضافه

اسمهائی هستند که تنها نمی آیند و همیشه در حال اضافه هستند آنها عبارتند از : عِندَ، لَدُن( نزد) – بَعض (برخی) – مِثل و شِبه (مانند ) غَیر و سِوی (بجَز، مَگر) – اَیُّ
( هر کدام) – کِلا( هر دو مرد) – کِلتا ( هر دو زن) – کُلّ (هر – همه) – جَمیع (همگی) – ذا. ذاتِ ( دارای صاحب ) اُولُوا( صاحبان)- وَحَدَ (تنها) – مَعَ(با) – بَینَ ( ما بین) – دُونَ (غیر) حَولَ ( اطراف) و جهات شش گانه : فَوقَ ( بالا) – تَحتَ (زیر) – یَمین( راست) – یَسار ( چپ) – خَلف و وَرآء (عَقَب) – اَمام و قَدوم ( جلو) – قَبل (پیش ) – بَعد (پس) – اِذا و اِذا ( زمانی که ) حَیثُ ( جائی که).

توجه 1 : همة این اسماء در حال اضافه هستند و بر سر یک کلمه در می آیند جز سه کلمه آخر ( اِذا و اِذا و حَیثُ ) که همیشه بر سر جمله در می آیند. یعنی مضافٌ الیه آنها همیشه جمله است . مانند : اِذ (قال رَبُکَ لِلملآئِکَهَ) اِذا ( جآءَ نَصرُاللهِ وَ الفَتحُ) – دَخَلتُ حَیثُ ( دَخَلَ زَیدٌ) . جمله های داخل پرانتز مُضافٌ الیه هستند و محلاً مجرورند.

توجه 2 : بعضی از این کلمات دائم الاضافه ممکنست مضافُ الیه آنها حذف شود. در این صورت تنوین می گیرند ( این تنوین نشانه آنست که مضاف الیهی داشته حذف شده) مثلاً : جاءُوا جَمیعاً مَعاً ( که در اصل جَمیعَهُم مَعَهُم بوده)- کُلّاً وَعَدَاللهُ الحُسنی
( که در اصل کُلَّهُم بوده) بَعضُهُم عَلی بَعضٍ ( که عَلی بَعضِهِم بوده) – اَیّاً ما تَدعُوا فَلَهُ الاَسمآءُ الحُسنی ( که در اصل اَیَّهُم بوده) . همچنین است کلمه اِذا و اِذا اگر مُضافٌ الیهش ( که جمله است ) حذف شود تنوین می گیرد. مانند : فَاذِا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا اَنسابَ بَینَهُم یَومَئِذٍ ( که در اصل بوده : یَومَ اِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ).

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس چهل و هفتم:مرفوعات

 

 

علائِم رفع : علامت رفع در اصل همان ضمه است و گاهی به جای آن ، الف یا واو یا نون جانشین شود. پس علائم رفع چهارتاست :

1- ضمّه : در تمام اسم های مفرد (زیدٌ) جمعهای مُکسّر ( رِجالٌ) جمعهای مؤنّث سالم (مُسلِماتُ) و فعل مضارع مفرد ( یَضرِبُ)

2- الف : در تثنیه (زَیدانِ) در مقابل زَیدَینِ.

و نیز کلمات : کِلا و کِلتا، که به ضمیر اضافه شده باشند ( کِلاهُما کِلتاهُما ) در مقابل کِلَیهِما ، کِلتَیهِما.

همچنین کلماتِ : ( اِثنانِ و اِثنَتانِ) در مقابل اِثنَینِ ، اِثنَتَینِ که الف در اینها علامت رفع است. اینها شبه تثنیه هستند، زیرا تثنیه ای هستند که مفرد ندارند.

3- واو : در جمع مذکّر سالم ( مُسلِمُونَ) در مقابل مُسلِمینَ.

همچنین کلمات عِشروُنَ ثلاثونَ اَربعُونَ و غیره در مقابل : عِشرینَ ثلاثینَ اَربَعینَ.

و نیز کلمه : اُولُوا (صاحبان) در مقابل اُولی . واو در اینها علامت رفع است. اینها نیز مُلحق به جمع ( شِبه جمع) هستند زیرا جمعی هستند که مفرد ندارند.

همچنین واو علامت رفع است در اسماء ستّه. مشروط بر اینکه مُفرد مُکبّر و مُضاف باشد ( جآءَ اَبُوهُم) . البته اگر به یاء متکلم اضافه شود مانند : جاءَ اَبی – رَاَیتُ اَبی – مَرَرت بِابی در این صورت اِعرابش تقدیری است.

4- نون : در اَفعال خمس که منحصر است در پنج بناء ( یَضرِبانِ ، یَضرِبونَ ، تَضرِبانِ ، تَضرِبونَ ، تَضرِبینَ) که نون در اینها علامت رفع است.

اقسامِ مَرفوع : اسم در چهار مورد مرفوع شود : فاعل ، نایب فاعل ، مُبتدا و خبر.

1- فاعل

اسمی است که فعل مَعلومی به او نسبت داده شده باشد. مانند : ذَهَبَ عَلِیُّ – جاءَ مُحمّدُ . که فِعلِ ذَهَبَ و جآءَ به عَلی و مُحمّد نسبت داده شده . فاعل بر دو نوع است : فاعِل ظاهر ، فاعِل ضمیر.

1- فاعل ظاهر : فاعلی است که ظاهر باشد ( قالَ اللهُ)

2- فاعل ضمیر : فاعل ، ضمیری است که در خود فعل است و آن یا مستتر است (ضَرَبَ ضَرَبَت در ضَرَبَ هُوَ و در ضَربَت هی مُستتر است ، و یا بارز). مانند : ضَرَبُوا، ضَرَبنا.

توجه :

در فعل ماضی در دو جا ( ضَرَبَ و ضَرَبَت) ضمیر مستتر است باستتار جایزی.

مضارع در دو جا ( یَضرِبُ و تَضرِبُ) ضمیرش مستتر است باستتار جایزی و در سه جا ( تَضرِبُ ، اَضرِبُ ، نَضرِبُ) ضمیرش مستتر است باستتار وجوبی . امر به صیغه ، یکجا (اِضرِب) ضمیرش مستتر است باستتار وجوبی . بقیه ضمائر در فعل ها بارز هستند.

2- نایب فاعل

اسمی است که فعل مجهولی به او نسبت داده شده  باشد. مانند : قُتِلَ عَلِیٌّ . به اصطلاح نایب فاعل ، همان مفعول است که در فعل مجهول، به جای فاعل نشسته و اِعراب آن را گرفته.

نایب فاعل هم مانند فاعل ، یا ظاهر است یا ضمیر و ضمیر هُم ، یا بارِز است یا مستتر. مانند : ضُرِبَ زَیدٌ – ضُرِبَ – ضُرِبُوا – ضُربِنا

تبصره هائی دربارة فاعل و نایب فاعل :

1- فاعل یا نایب فاعل همیشه بعد از فعل می آیند. پس جمله : زَیدٌ ضَرَبَ. زَیدٌ
فاعل نیست بلکه مبتداست و فاعل ، ضمیر مستتر در ضَرَبَ است. حال اگر فاعل یا نایب فاعل اسم ظاهر باشد( یعنی در جمله، فعل، اوّل بیاید) همیشه فعل به حالت
مُفرد می آید. مانند : ذَهَبَ عَلِیًّ – ذَهَبَ عَلِیٌ و حَسَنٌ – ذَهَبَ کُلُّهُم – قالَ الَّذینَ – قُتِلَ المُنافِقُونَ . و اگر فاعل ضمیر باشد با فاعل مطابقت می کند. مانند : عَلِیٌّ و حَسَنٌ ذَهَبا. فاعل ضمیر است که با عَلیّ و حَسَن مطابقت کرده . مَریَمُ و فاطِمَهُ ذَهَبَتا – اَلرِّجالُ ذَهَبُوا – اَلنِّسآءُ ذَهَبنَ.

2- اگر فاعل یا نایب فاعل مؤنث باشد ( چه ظاهر ، چه ضمیر) فعل هم با آن مطابقت می کند یعنی مُؤنّث می آید. مثلاً : ذَهَبَت مَریمُ ( فاعل ظاهر است) مَریَمُ ذَهَبَت ( فاعل ضمیر است) . نُصِرَت فاطِمَهُ – فاطِمَهُ نُصِرَت – تَعلَمُ هِندٌ – زَینبُ تَکتُبُ.

3- اگر فاعل یا نایب فاعل مؤنث مجازی باشد، فعل را می توان به هر دو صورت (مذکر و مؤنث) آورد. ( طَلَعَ الشَّمسُ – طَلَعَتِ الشَّمسُ) – ( وَقَدَ النّارُ – وَقَدَتِ النّارُ) آتش روشن شد.

4- تمام جمعهای مُکسّر ، مفرد مؤنث محسوب می شوند و فعلّهای آنها هم مفرد مؤنث می آیند. مانند : حَبِطَت اَعمالُهُم – قالَتِ الاَعراب – خَشَعَتِ الاَصواتُ – بَلَغَتِ القُلُوبِ – کذِبَّت رُسُلٌ مِن قَبلِکَ- وَ اِذَا الوُحُوشُ حُشِرَت- وَ اِذَا الجِبالُ سُیِّرَت – وَ اِذَا البِحارُ سُجِّرَت – هذِهِ الاَنهارُ تَجری.

5- گاهی فاعل یا نایب فاعل و گاهی فعل آنها در جمله ممکنست حذف شود ( البته اگر قرینه ای موجود باشد) . مثل اینکه از کسی بپرسی ما فَعَل زَیدٌ (زید چه کرد؟) در جواب گوید : ذَهَبَ یا قُتِلَ یعنی ذَهَبَ زَیدٌ یا قُتِلَ زَیدٌ ( که فاعلش حذف شده) یا از کسی بپرسی : من جاء ( کی آمد؟) در جواب گوید : عَلِیُّ مَن قُتِلَ ( کی کشته شده؟) زَیدٌ. (عَلیّ ٌجآءَ – زَیدٌ قُتِلَ) که فعلش به قرینه حذف شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس چهل و هشتم: مُبتدا و خَبَر

 

مُبتدا : اسمی است که در ابتدای کلام واقع شده و خبری به او نسبت داده شده باشد.

خَبَر : همان نسبتی است که به مبتدا داده شده و از او خبر می دهد و معنی جمله را کامل می کند مانند جُمله : زَیدٌ عالِمٌ ، زَید را مُبتدا ( یا مُسنَدٌاِلَیه) و عالِم را خَبَر ( یا مُسنَد) گویند و هر دو مرفوعند.

توجّه : در جمله فعلیه ( مانند : ضَرَبَ زَید) را اصطلاحاً فِعل و فاعل و جمله اسمیه
( مانند : زَیدٌ ضَرَبَ) را مبتدا و خبر می گویند و مبتدا و خبر باید حتماً جمله اسمیه باشد یعنی هر اسمی که اول جمله قرار گرفته باشد، آن مبتدا است.

اقسام مبتدا

مبتدا یا اسم ظاهر است مانند : مُحمّدٌ رَسُول اللهِ – عَلِیُّ وَلِیُّ اَللهُ – اَللهُ وَلِیُّ الّذینَ آمَنوُا. و یا ضمیر مانند : نَحنُ خَلَقناکُم – هُوَ یُحیی و یُمیتُ – اَنتَ وَلِیُّنا – اَنتُم عابِدوُنَ.

اقسام خبر

خبر ، یا مفرد است یا جمله یا شبه جمله ، مفرد هم ، یا مشتق است یا جامد.

1- خبر مفرد (مشتق ) مانند : کُلُّ نَفسٍ ذائِقَهُ المَوِت 3/185 و گاهی متعدد شود : اِنَّ اللهَ واسِعٌ عَلیمٌ 2/115.

2- خبر مفرد ( جامد) هذا صِراطٌ مُستَقیمٌ 3/51 – اَنتُم بَشَرٌ – الکَلِمهُ اِسمٌ و فِعلٌ و حرفٌ.

3- خبر جمله ( اسمیه) مانند : زیدٌ (عالِمٌ اَبُوهُ) – وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ (بَعضُهُم اَولیآءُ بَعضٍ) 9/71.

4- خبر جمله ( فعلیه) مانند : وَ اَنتم (تَنظُرُونَ) – وَ اللهُ (یَقُولُ الحَقَّ) وَ هُوَ (یَهدِی السَّبیلَ)33/4.

5- خبر شبه جمله . مانند : عِلمُها عِندَ رَبّی 20/51 – وَ اللهُ مَعَ الصّابِرینَ 2/249 اَلحَمدُلِلّه ِاُولئِکَ کالانَعامِ 7/179.

چون جمله کلامی است مُستقلّ . اگر خبر واقع شود، باید در او ضمیری باشد که به مبتدا ربط پیدا کند مانند : اَللهُ ( لا اِله اِلا هُوَ) 2/255 در این جمله ضمیر « هُوَ » رابط است. نَحنُ (نَقُصُّ عَلَیکَ) 12/3 . ضمیر مستتر در نَقُصُّ رابط است.

خبر در صورت جمله یا شبه جمله بودن ، محلّاً مرفوع است.

توجه : اَصل در مبتدا آنست که مُقدّم و معرفه باشد و خبر، مُؤخّر و نَکره (زَیدٌ عالِمٌ) و هیچگاه هر دو معرفه یا هر دو نکره نمی آیند ( مگر به ندرت ).

تبصره : در دو صورت خبر بر مبتدا مقدم می شود :

1- اگر خبر ظرف یا جار و مجرور باشد مانند : فِی الدّارِ زیدٌ (فِی الدّارِ خبر مُقدّم و زیدٌ مبتدای مؤخّر است) . عِندکَ دِرهَمٌ ( عِنَد ظرف و خیر مُقّدم)- بَینَهُم قِرابَهٌ (بَینَهُم ظَرف و خبر مُقدّم) این تَقَدُّم جایز است ولی واجب نیست.

و اگر مبتدا نکره باشد، تَقَدُّم واجب است مانند : فِی الدّارِ رَجُلٌ . فی قُلُوبِهمِ مَرَض2ٌ/10.

2- اگر خبر اسم استفهام باشد مانند : کَیفَ حالُکَ؟-  اَینَ دارُکَ ؟ ما شُغلُکَ؟ ( کَیفَ و اَینَ و ما که اسم استفهامند خبرِ مُقّدم هستند) این تَقَدُّم هم واجب است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس چهل و نهم :نَواسِخُ مُبتدا و خَبَر

 

نواسخ جمعِ ناسِخ است و آن به معنی لَغو و باطل کننده است . نواسخ : عواملی هستند ( فعل یا حرف) که بر سر مبتدا و خبر در آمده و اعراب آنها را ( که قبلاً هر دو مرفوع بوده) تغییر می دهند( بعضی اعراب مبتدا ، بعضی خبر و بعضی هر دو را تغییر می دهند) مانند : جمله : زَیدٌ عالِمٌ. گفته شود : کانَ زَیدٌ عالِماً- اِنَّ زَیداً عالِمٌ . عَلِمتُ زَیداً عالِماً . اینها نواسخ هستند. نواسخ عبارتند از : اَفعالِ ناصه – اَفعالِ مُقاربه  حروُفِ شبیه لیس ( رفع  - نصب) حروفِ مُشبّههٌ بِالفعل – لاء نفی جنس ( نصب – رفع) . و اَفعالِ قُلُوب ( نصب – نصب).

افعال ناقصه

اول از نواسخ : افعال ناقصه هستند و آنها :

سیزده فعلند مربوط به زمان ها : کانَ ( بود) صارَ( شد، گردید) لَیسَ ( نیست، نبود) اَصبَحَ ( داخل صبح شد) اَضحی (وارد ظهر شد) اَمسی (وارد شب شد) ظَلََّ ( تمام روز بود) باتَ ( بیتوته کرد و تمام شب بود) ما زالَ – ما بَرَحَ – مَا انفَکَّ – مادامَ – ما فَتِیَ
( همیشه و پیوسته بود).

توجه : مبتدا و خبر اگر ناسخی بر سرش در آید ، از این پس به آن اِصطلاحاً اسم و خبر می گویند : مثلا : کانَ زَیدٌ عالِماً – زیدٌ : اسمِ کانَ . عالِماً : خبر کانَ گفته می شود.

اَفعالِ ناقِصه رفع به اسم و نصب به خبر می دهند. مانند : کانَ اللهُ عالِماً – صارَ العِنَبُ حُلواً ( انگور شیرین گشت) لَیسَ العِزُّ دائماً ( عزت همیشگی نیست) – اَصبَحَ المَریضُ سالِماً ( صبح مریض بهبود یافت) باتَ الفَقیرُ جائِعاً ( تمام شب فقیر گرسنه بود) – اَصبَحتُ کافِراً و اَمسَیتُ مُسلِماً ( صبح کافر بودم و شب مسلمان شدم).

از این جهت به اینها ناقصه گویند، که بدون خبر، معنی آن ناقص و ناتمام است مثلا : قامَ زیدٌ. جمله کامل است . ولی کانَ زَیدٌ. بدون خبر جمله ناقص است. زید بود. چه بود؟ کانَ زَیدٌ عالِماً (زید عالِم بود) با آوردن خبر جمله کامل شد.

در جمله : کانَ فَقیراً : فقیر ، خبرِ کان و ضَمیرِ مستترِ در کانَ ، اسم آن محسوب
می شود.

توجه : کلماتِ ( لَیسَ و مادامَ ) فقط ماضی شان صرف می شود. مضارع و امر ندارند. صرف می شوند : لَیسَ لَیسا لَیسُوا لَیسَتا لَسنَ . تا لَستُ لَسنا. مادامَ ماداما مادامُوا مادامَت مادامَتا مادُمنَ... تا مادُمتُ مادُمنا. کلمات ( ما زالَ ما بَرَحَ مَا انفَکَّ ما فَتیَ) ماضی و مضارعشان صرف می شود امر ندارند( ما زالَ ما زالا ما زالُوا...) –
( لایَزالُ لا یَزالانِ لایَزالُونَ...) ( ما بَرَحَ – لا یَبرَحُ) – ( مَا انفَکَّ – لایَنفَکُّ ) – ( ما فَتیَ- لایَفتَیُ) بقیّه افعال ناقصه به طور کامل (ماضی و مضارع و امر ) صرف می شوند.

مُختَصّاتِ کانَ

تبصره : از بین افعال ناقصه ، فقط لفظ کان مختصاتی دارد که سایر افعال ناقصه ندارند . از این قرار :

1- گاهی زائد واقع شود ( ما کانوا یَعلَمُونَ) در اینجا معنی ماضی استمراری می دهد.

2- در مضارع مجزوم ، نونش گاهی حذف می شود. لَم یَکُن گفته شود : لَم یَکُ – اِن یَکُ صادِقاً 40/28 – لَم اَکُ بَغِیّاً 19/20 – اِن تَکُ مِثقالَ حَبَّهٍ 31/16 – لَم نَکُ مِنَ المُصَلّینَ وَ لَم نَکُ نَطعِمُ المِسکینَ 74/43 ( که در اصل اِن یَکُن – لَم اَکُن – اِن تَکُن و لَم نَکُن بوده نونش حذف شده).

3- گاهی خودِ کانَ و اسمش حذف می شود و فقط خبرش باقی می ماند مانند این حَدیث : النّاسُ مَجزِیّونَ بِاَعمالِهِم اِن خَیراً فَخَیراً وَ اِن شَرّاً فَشَرّاً. مَردُم مطالبق عَمَلشان جزا داده شوند. اگر عمل خوب باشد جزا خوب و اگر عمل بد باشد جزا بد است . که در اصل بوده : اِن ( کانَ عَمَلُهُم) خیراً فَـ (یَکُونُ جَزائُهُم ) خَیراً. وَاِن( کانَ عَمَلُهُم) شَرّاً
فَـ (یَکُونُ  جَزائُهُم ) شَرّاً.

4- گاهی هم تامه واقع شود ، یعنی بر سر مبتدا و خبر در نمی آید و مانند فعل معمولی می باشد. مانند : کُن فَیَکُونُ ( ضمیر در آنها فاعل. اسم و خبر ندارند) که در تقیر بوده : کُن مَوجُوداً فیکُونُ مَوجُوداً.

5- اگر کان بر سر مضارعی در آید مانند : عَلِیٌّ کانَ یَقُولُ ( یعنی عَلِیٌّ در گذشته مرتباً و به طور عادت می گفت) معنی ماضی استمراری می دهد. و اگر کان با قد بر سر یک فعل ماضی در آید : کانَ قد کَتَبِ الرِّسالَهَ ( یعنی قبلاً در گذشته نامه ای نوشته بود). کُنتُ قَدرَاَیتُهُ ( یعنی در گذشته او را دیده بودم) معنی ماضی بعید می دهد.

بد نیست در پایان این درس انواع و اقسام افعال با ذکر مثال توضیح داده شود :

مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn

1- ماضی ساده مثبت

کَتَبَ ( نوشت)

2- ماضی ساده منفی

 ما کَتَبَ ( ننوشت)

3- ماضی نقلی مثبت

قد کَتَبَ ( نوشته است)

4- ماضی نقلی منفی

 ما قد کَتَبَ ( ننوشته است)

5- ماضی بعید مثبت

کانَ قد کَتَبَ ( نوشته بود)

6- ماضی بعید منفی

ما کانَ قد کَتَبَ ( ننوشته بود)

7- مضارع ساده مثبت

یَکتُبُ ( می نویسد)

8- مضارع ساده منفی

لا یکتُبُ ( نمی نویسد)

9- ماضی استمراری مثبت

 کانَ یکتُبُ ( می نوشت)

10- ماضی استمراری منفی

 ما کانَ یکتُبُ ( نمی نوشت)

11- ماضی منفی فعل جَحد

لم یکتُب ( هرگز ننوشته)

12- ماضی نقلی منفی جَحد

لَمّا یَکتُب ( هنوز ننوشته است)

13- مضارعِ استمراریِ زمانِ حال

زیدٌ لَیکتُبُ ( زید مشغول نوشتن است)

14- مضارعِ منفیِ یا نفی ابد

لَن یکتُبَ ( تا ابد نخواهد نوشت)

15- فعلِ نهی

لا تکتُب ( ننویس)

16- فعلِ امر ( غایب)

 لِیَکتُب ( باید بنویسد) شامل 6 صیغه مغایب و دو صیغه متکلم

17- فعلِ امر ( حاضر)

اکتُب (بنویس – باید بنویسی) شامل 6 صیغه مخاطب

18- فعلِ مستقبل (آینده نزدیک)

سَیَکتُبُ ( بزودی می نویسد)

19- فعلِ مُستقبل (آینده دور)

سَوفَ یکتُبُ (بعدها می نویسد)

20- فعلِ ماضیِ استفهامی

هَل کَتَبَ ( آیا نوشت)

21- مضارعِ استفهامی

هَل یَکتُبُ ( آیا می نویسد)

22- فعلِ حَجد با استفهامِ انِکاری