زندگانی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

زندگانی حضرت  امام جعفر صادق علیه السلام

 

ششمین امام معصوم، حضرت جعفر بن محمد (ص) در هفدم ربیع الاول، سال هشتاد و سه هجری در مدینه متولد شد. مشهورترین کنیه اش، « ابوعبدالله» و مشهوترین لقبش «صادق» است.[1]

پدر گرامی اش امام باقر (ع) ، و مادرش « ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است که امام صادق (ع) او را از بانوان پرهیزکار و با ایمان و نیکوکار خوانده است.[2]

شخصیت ممتاز و بی نظیر امام صادق (ع) که همانند خورشید فروزانی دیدگان ناظران را خیره می کرد، مورد مدح و ستایش صاحبنظران قرار گرفته است که در ذیل به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

مالک بن انس- از پیشوایان چهارگانه اهل سنت- می گوید: « هرگز چشمی ماند جعفر بن محمد را ندیده و گوشی نظیر او را نشنیده و هرگز بر قلب انسانی برتر از جعفر بن محمد، از نظر دانش و عبادت و پرهیزگاری خطور نکرده است».[3]

تاسیس دانشگاه اسلامی شیعه

شرایط سیاسی و اجتماعی در آن زمان- که حکومت اموی با گروه مخالف خود درگیر جنگ بود- به امام اجازه داد تا وظیفه خود را از طریق نشر علوم و آثار اسلامی و تربیت شاگردان، به انجام رساند و آن دانشگاه بزرگ را، که پدر بزرگوارش پی ریزی کرده بود، شکل دهد. آن امام همام، در مدت امامتش چهار هزار نفر را در علوم گوناگون تربیت کرد و شخصیت هایی به جهان اسلام تحویل داد که هر کدام در عصر خود چراغی فروزانو دانشمندی بزرگ بودند.

خدمات آن حضرت در تفسیر، حدیث و فقه خلاصه نمی شود، بلکه آن حضرت توانست باب فلسفه، کلام، ریاضیات و شیمی را بگشاید. هشام بن حکم، مفضل بن عمرو و هشام بن سالم نمونه هایی برجسته از شاگردان آن حضرت در علم کلامند؛ زراره، محمد بن مسلم، جمیل بن دراج در فقه و اصول و تفسیر، و جابربن حیان در ریاضیات و شیمی. جابر بن حیان، نخستین کسی است که علم شیمی را از امام آموخت و در این باره کتاب نوشت، آزمایشگاه تاسیس کرد و اختراعات ارزنده ای از خود برجای گذارد.[4]

نهضت علمی امام در برابر فقه فقیهان درباری و وابسته به حکومت جور، یک اختلاف عقیده دینی ساده نبود، بلکه دو مضمون معترضانه را نیز در برداشت: نخست، اثبات بیگانگی دستگاه حکومت با دانش دینی و ضعفش در اداره امور فکری و دینی مردم و در نتیجه ناشایستگی حاکمان برای تصدی مقام خلافت، و دیگر، آشکار ساختن جریان تحریف حقایق دینی در دستگاه حاکم.

امام با نهضت علمی و روش معترضانه خود، با دین شناسی رایج عالمان وابسته به دستگاه حاکم و امواج فاسدی که اوضاع سیاسی حکومت امویان و عباسیان آن را به وجود آورده بود  خط انحرافی گروه ها و دسته جاتی از قبیل : « غلات»، « زندیقان»، « مرجئه»، « خوارج»، « متصوفه» و ... به مبارزه برخاست.[5]

زمامداران معاصر

امام صادق (ع) در سال یکصد و چهارده هجری، به امامت رسید. آن حضرت، در دوران امامت خود، از خلفای بنی امیه با هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید، یزید بن ولید و مروان حمار، و از خلفای بنی عباس با ابوالعباس سفاح و منصور دوانیقی معاصر بود.

مدتی نزدیک به یک قرن، اسلام و مسلمانان بازیچه اغراض سلطه جویانه بنی امیه بودند، ناسزا گفتن به علی (ع) در سر لوحه برنامه هایشان و فاجعه خونین کربلا و شهادت امام حسین (ع) اوج جنایات آنان بود. همچنین، بسیاری از بزرگان شیعه و علویان به جرم هواخواهی اهل بیت (ع) به شهادت رسیدند یا سال ها در سیاهچال های مخوف زندانی شدند.

جنایات هولناک بنی امیه و نیز عواملی همچون مبارزه ها و روشنگری های امامان (ع) فشار اقتصادی در اثر مالیت های سنگین، نادیده گرفتن غیر عرب در نظام حکومتی بنی امیه و جز آن، موجب قیام مسلمانان عراق، ایران و شمال آفریقا علیه خاندان بنی امیه شد و به حکومت یک قرن ظلم و جنایت آنان خاتمه داد.

سران شورش ها و قیام ها که با شعار خونخواهی شهدای کربلا مردم را گرد خود جمع کرده و علیه امویان به شورش و قیام واداشته بودند، پس از سرنگونی بنی امیه، به جای آن که حکومت را به شایسته ترین فرد؛ امام صادق (ع) واگذارند، خود براریکه قدرت تکیه زدند و به محض به دست گرفتن قدرت، مانند ستمگران گذشته، برای حفظ سلطنت خود، بر امام صادق (ع) و یارانش سخت گرفتند و کوشیدند جامعه را از خاندان نبوت دور بدارند، تا مبدا حکومتی را که به نام دودمان پیامبر و با تظاهر به اسلام به چنگ آورده اند، از دست بدهند.[6] سفاح نخستین خلیفه عباسی، مدت چهار سال و منصور دوانیقی دومین خلیفه بیست و دو سال – یعنی تا ده سال پس از شهادت امام صادق (ع) قدرت را در دست داشت.

شهادت

منصور، خلیفه ستمگر عباسی، با این که امام را در مراقبت و محدودیت شدید ماموران و جاسوسان خود داشت، سرانجام نتوانست وجود آن حضرت را تحمل کند و تصمیم گرفت آن حضرت را مسموم کند. امام در بیست و پنجم شوال سال 148 هجری، در سن شصت سالگی به وسیله منصور، مسموم شد و به شهادت رسید پیکر پاکش را در بقیع، کنار پدر گرامی اش به خاک سپردند.

تعدادی از القاب

صادق، محقق، کاشف الحقایق، راحم، فاضل، طاهر، صابر، مصدق

کنیه های آن حضرت

ابوعبدالله، ابواسماعیل

همسران آن حضرت

1- فاطمه: دختر حضرت حسین بن علی (ع)

2- حمیده خاتون: از مهاجرین مغرب و مادر امام موسی کاظم (ع) و چهار کنیز دیگر.

فرزندان آن حضرت

1 تا 3- اسماعیل، عبدالله و ام فروه که مادرشان فاطمه دختر حضرت حسین بن علی (ع) می باشد و اسماعیل فرزند بزرگ آن حضرت بود.

4- تا 6- امام موسی کاظم (ع)، اسحاق و محمد: که مادرشان حمیده خاتون می باشد.

7 تا 10- عباس، علی، اسماء و فاطمه که هر کدام از کنیزی بوده اند.

شاگردان آن حضرت

آن حضرت بیشس از چهار هزار شاگرد داشته اند که ما به جهت اختصار چند نفر از بزرگان ایشان را ذکر می نماییم.

ابان بن تغلب، اسحاق بن عمار صیرفی کوفی، برید بن معاویه بن العجلی، ابوحمزه ثمالی، حریر بن عبدالله سجستانی، زراره بن اعین شیبانی، صفوان بن مهران جمال اسدی، عمران بن عبدالله سعد اشعری قمی، عیسی بن عبدالله سعد اشعری قمی، فضیل بن یسار البصری، فیض بن مختار الکوفی، محمد بن علی بن نعمان کوفی، محمد بن مسلم بن ریاح، معاذ بن کثیر، یونس بن ظبیان کوفی، هشام بن محمد بن السائب، مفضل بن عمر

 

نقش نگین مبارک آن حضرت

« الله خالِقُ کُلِّ شَئُی»

صلوات بر حضرت امام جعفر صادق (ع)

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

اللّهُمَ صَلِّ عَلی جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ الصادِقِ خازِن/ی العِلمِ الدّاعی اِلَیکَ بِالحَقِّ انُّورِ المُبین اللّهُمَ کَما جَعَلتَهُ مَعدِنَ کَلامِکَ وَ وَحیِکَ وَ خازِنَ عِلمِکَ وَ لِسانَ تَوحیدِکَ وَ وَلِیِّ اَمرِکَ وَ مُستَحفِضَ دینِکَ فَصَلِّ عَلَیهِ اَفضَلَ ما صَلَّیتَ عَلی اَحدٍ مَن اَصفِیائِکَ وَ حُجَجِکَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ

 

چند مطلب

در زمان امام ششم (ع) برای نشر علوم اسلامی زمینه فراهم تر و اوضاع مساعدتر بود زیرا از یک طرف در اثر انتشار احادیث امام محمد باقر (ع) و تبلیغات پرورش یافتگان مکتب وی؛ مردم به نیازمندی خود به معارف اسلامی و علوم اهل بیت بیشتر پی برده و برای اخذ حدیث تشنه تر بودند.

و از یک طرف سلطنت اموی منقرض و سلطنت عباسی هنوز استقرار کامل پیدا نکرده بود، و بنی عباس به ویژه از این نظر که برای پیشرفت مقاصد خود و بر انداختن بنیاد حکومت اموی، مظلومیت اهل بیت و خون شهیدان کربلا را دستاویز کرده بودند ؛ با اهل بیت روی خوش نشان می دادند.

آن حضرت به نشر انواع علوم پرداخت و علما و دانشمندان از هر سو دسته دسته به در خانه اش هجوم آوردند و به حضورش بار یافتند و از فنون مختلفه معارف اسلامی و اخلاق و تاریخ انبیاء و امم و حکمت و موعظت پرسشها کردند و پاسخها شنیدند.

آن حضرت با طبقات مختلف بحثها کرد و با ملل و نحل گوناگون مناظره ها نمود و در بخش های گوناگون علوم؛ شاگردانی پرورش داد، و صدها کتاب در ضبط احادیث و بیانات علمی آن حضرت تالیف شد که به نام « اصول » نامیده می شود. شیعه که در اسلام روش اهل بیت پیغمبر را دنبال می کند مقاصد و مسائل دینی خود را از برکات آأن حضرت به کلی از ابهام در آوردند و مجهولات مذهبی خود را با بیانات شافیه ایشان حل کردند؛ به همین سبب مذهب شیعه ( که همان مذهب اهل بیت می باشد) در میان مردم به مذهب جعفری معروف گشت.

نهضت علمی امام باقر و امام صادق علیهما السلام:

پس از شهادت امام حسین (ع) اگر چه روز به روز به شماره پیروان اهل بیت علیهم السلام افزوده می شد ولی به واسطه فشار شدیدی که سلطنت بنی امیه به پیروان اهل بیت علیهم السلام وارد می ساخت میدان عملی که حضرت امام سجاد بتواند به نشر کامل و علنی معارف اسلامی بپردازد نبود تا در زمان امامت امام محمد باقر (ع) سلطنت اموی به واسطه اختلافات داخلی و کشمکشهایی که با بنی عباس داشتند روی به ضعف و انحلال نهاد.

از این رو شیعیان و پیروان اهل بیت و دست پروردگان دوره امامت 35 ساله حضرت سجاد (ع) فرصتی پیدا کرده از اطراف و اکناف مانند سیل به در خانه امام محمد باقر ریخته به فرا گرفتن علوم دین و اخذ معارف اسلامی پرداختند.

و پس از آن حضرت نیز امام جعفر صادق به نشر معارف پرداخت و دانشمندانی را که از گوشه و کنار جهان به آستان پاکش روی می آوردند پذیرفته در تعلیم و تربیت آنان کمال سعی و کوشش مبذول می داشت و در اثر مساعی آن حضرت هزاران دانشمند از رجال دین که در فنون و علوم مختلفه سر آمد بودند به اطراف جهان پراکنده شدند و به نشر علوم پرداختند.

از کتبهایی که از شاگردان مکتب ان حضرت بیادگار مانده چهار صد کتاب است که به نام ( اصول اربعماه ) در میان علمای شیعه معروف است.

بقیه امامان هم روش این دو امام را تعقیب کرده و به نشر معارف اسلامی پرداختند و با آنکه فشار بنی عباس بسیار سخت بود؛ دانشمندان زیادی را تربیت نموده ذخائر علمی اسلام را به ایشان سپردند؛ و در اثر همین مساعی جمیله ائمه هدی علیهم السلام امروز میلیونها نفر اهل حق در نقاط مختلف از جهان زندگی می کنند.

 

شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت(بخش اول)

در کشف الغمه از دلایل حمیری نقل شده از ابوبصیر که گفت: روزی در خدمت مولای خودم حضرت صادق (ع) نشسته بودم آن حضرت فرمود: ای ابومحمد آیا امامت را می شناسی؟

عرض کردم: بلی « وَاللهِ الَّذَّی ِ لا اِلهَ اِلا هُوُ» امام من شمایید و دست خود را بر زانو آن امام نهادم.

فرمود: راست گفتی، امام خود را می شناسی، پس چنگ زن به دامان او و به او متمسک شو.

سپس گفتم: می خواهم علامت امام را به من عطا فرمایی.

فرمود: بعد از معرفت علامت برای چه می خواهی؟

عرض کردم: ایمان و یقینم زیاد شود.

فرمود: ای ابومحمد وقتی که به کوفه مراجعت کردی خواهی یافت که اولادی از برای تو متولد شده به نام عیسی. بعد از او اولادی دیگر به نام محمد متولد شود، بعد ازا ین دو پسر دو دختر برای تو متولد خواهد شد و بدان که این دو پسر تو نامشان نوشته شده نزد ما در صحیفه جامعه در عدد اسامی شیعیان و نام پدران و مادران و اجداد و انساب ایشان و آنچه روز قیامت متولد شود.

سپس حضرت صحیفه ای بیرون آوردند که رنگ آن زرد و به هم پیچیده بود.

ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کرده اند از حسین بن ابی العلاء که گفت: نزد حضرت صادق (ع) بودم که مردی خدمت آن حضرت آمد با یکی از غلامانش و به آن حضرت از زن خود و بد خلقی او شکایت کرد.

حضرت فرمود: او را نزد من بیاور.

چون آن زن آمد، حضرت به او فرمود: شوهر تو چه عیبی دارد؟

آن زن شروع کرد به نفرین کردن به شوهرش و بد گفتن برای او.

حضرت فرمود: اگر به این حال بمانی تا سه روز دیگر، زنده نخواهی ماند، زن گفت: با کی ندارم، به جهت آنکه نمی خواهم او را هرگز ببینم. حضرت فرمود: ای مرد دست زنت را بگیر، همانا ما بین تو و او سه روز نخواهد بود، چون روز سوم شد آن مردم خدمت حضرت مشرف شد.

حضرت فرمود: زنت چه کرد؟

مرد گفت: به خدا سوگند الان او را دفن کردم،

من پرسیدم: یابن رسول الله، چه بود حال او.

فرمود: او زنی بد کلام بود، حق تهالی عمر او را قطع کرد و شوهرش را از او راحت نمود.

از سفیان ثوری روایت شده است: روزی خدمت آن حضرت رسیدم، آن حضرت را متغیرانه دیدار کردم. سبب تغییر رنگ را پرسیدم، حضرت فرمود: من در خانه نهی کرده بود، کسی بالای بام برود. این وقت داخل خانه شدم، یکی از کنیزان را که تربیت یکی از اولادهای مرام می نمود یافتم که طفل مرا در بر دارد و بالای نردبان است. چون نگاهش به من افتاد، متحیر شد و لرزید و طفل از دست او بر زمین افتاد و فوت کرد و تغییر رنگ من از جهت غصه فوت طفل نیست، بلکه به سبب آن ترسی است که آن کنیز از من پیدا کرد ولی با این حالت آن کنیز را فرموده بود: تو را به جهت خدا آزاد کردم.

از ابو عمرو شیبانی روایت شده که گفت : حضرت صادق (ع) را دیدم که بیلی بر دست گرفته و پیراهن غلیظی پوشیده و در بستان خویش کار می کرد، عرق از پشت مبارکش می ریخت. گفتم: فدایت شوم، بیل ر ا به من بده تا کمک شما کنم.

فرمود: همانا من دوست دارم مرد به حرارت آفتاب در طلب معیشت زندگی خود اذیت شود.

از شعیب روایت شده که گفت: جماعتی را اجیر کردیم که در بستان حضرت صادق (ع) کار کنند و مدت عمل ایشان وقت عصر بود. چون از کار خود فارغ شدند، حضرت به غلام خود فرمود: مزد این جماعت را بده پیش از آنکه عرقشان خشک شود.در علم ان حضرت روایت است از صفوان بن یحیی از جابر که گفت: نزد حضرت صادق (ع) بود، پس با آن حضرت بیرون شدیم ناگهان دیدیم مردی بزغاله ای را خوابانیده که ذبح کند، آن بزغاله چون حضرت را دید صیحه کشید.

حضرت به آن مرد فرمود: قیمت این بزغاله چقدر است؟ گفت: چهار درهم. حضرت از کیسه خود چهار درهم در آوردند و به او دادند و فرمود: بزغاله را رها کن برود. گذشتیم و ناگهان برخوردیم به شاهینی که عقب دراجی را گرفته که صید کند، آن دراج صیحه کشید، حضرت صادق (ع) به آن شاهین با آستین خود اشاره کردند، آن شاهین از صید دراج گذشت و بر گشت.

من گفتم: ما امروز از شما چیز عجیب دیدیم. فرمود: بلی همانا آن بزغاله که آن شخص او را خوابانیده بود ذبح کند، چون نظرش بر من افتاد، گفت: « اَستَجیرُ بِاللهِ وَ بِکُم اَهلَ بَیتِ مِمّا یُرادُ مِنّی» ( طلب می کنم از خدا و شما اهل بیت که مرا رهایی دهید از کشتن من)، و دراج نیز همین را گفت و اگر شیعیان استقامد داشتند هر آینه منطق حیوانات را به گوش شما می رساندم.

حضرت ام فَروِه (ع) مادر گرامی آن حضرت

مادر بزرگوار امام صادق (ع) بانوی ارجمند به نام فاطمه که به « ام فَروِه» شهرت داشت می باشد.

ام فروه دختر قاسم بن محمد است، قاسم با امام سجاد (ع) پسر خاله بودند، و از فقهای برجسته شیعه و از اصحاب مورد اطمینان امام سجاد (ع) به شمار می آمد، امام صادق (ع) او را از اصحاب موثق امام سجاد (ع) یاد کرد.

محدث خبیر، مسعودی در مروج الذهب روایت می کند که : « ام فروه از همه بانوان عصرش با تقواتر بوده است.»

در شان و مقام او همین قدر کافی است که امام صادق (ع) فرمود: « وَ کانَت اُمِّی مِمَّن آمَنَت وَ اَتَّقَت وَ اَحسنّت وَ اللهُ یُحِبُّ المُحسِنین»

« مدرم بانوی با ایمان، با تقوا و نیکوکار بود و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»

او علاوه بر تقوی به قدری دارای مقام ارجمند بود که پسرش امام صادق (ع) را به عنوان « اِبنُ المُکَرَّمَه» ( پسر مادر ارجمند) یاد می کردند.

« قبر مطهره این بانوی ارجمند در قبرستان بقیع می باشد.»

 

: حضرت  امام جعفر صادق علیه السلام

در مختصرى از مناقب و مكارم اخلاق و سيرت حميده حضرتامام صادق علیه السلام  و اعتراف دوستودشمن و مخالف و مؤ الف به فضل آن جناب عليهالسلام
(اَنـْتَ يا جَعْفَرُ فَوْقَ الْمَدْحِوَالْمَدْحِ عَناءٌ اِنَّما الاَشْرافُ اَرْضٌ وَ لَهُمْ اَنْتَ سَماءٌ جازَ حَدَّالْمَدْحِ مَنْ قَدْ وَلدَتْهُ الاَنْبِياءُ)
شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كهحضرت امام جعفر صادق عليه السلام در ميان برادران خود خـليـفه پدرش امام محمدباقرعليه السلام و وصى و قائم به امر امامت بعد از آن حضرت بـود و از تمامى برادران خودافضل و مبرّزتر بود و قدرش اعظم و جلالتش بيشتر بود در مـيـان عـامـه و خـاصـه ، وآن قـدر مـردمـان از عـلوم آن جـنـاب نـقـل كـرده انـد كـه به تمام بغداد و شهرهامنتشر گشته و اصقاع عالم را فرا گرفته و نـقـل نـشـده از احـدى از عـلمـاء اهـلبـيـت آنـچـه از آن حـضـرت نـقـل شـده ، و نـقـله اخـبـار و سـدنـه آثـار نـقلنكرده اند از ايشان مانند آنچه از آن حضرت نقل كرده اند.
همانا اصحاب حديث جمع كرده اند اصحاب راويان از آن جناب را از ثقات با اختلافشان در آراء و مـقـالاتعـددشـان بـه چـهـار هـزار رسـيـده ، و آن قـدر دلائل واضحه بر امامت آن حضرت ظاهرشده كه دلها را روشن نموده و زبان مخالف را گنگ كرده از طعن زدن در آن دلائل بهايراد شبهات انتهى .
و سـيد شبلنجى شافعى گفته كه مناقب آن حضرت بسيار است بهحدى كه محاسب نتواند تمام را در حساب آورد و مستوفى هشيار دانا از انواع آن در حيرتشود.
روايـت كـرده انـد از آن جـنـاب جـمـاعـتـى از اعـيـان ائمـه اهـل سـنـت واعـلام ايـشـان مـانند يحيى بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و ثورى و ابنعـيـيـنـه و ابـوايوب سجستانى و غير ايشان . ابن قتيبه در كتاب(ادبالكـاتـب)گـفته كه كتاب جفر را امام جعفر صادق عليه السلامنوشته و در آن است آنـچـه مـردم بـه دانستن آن احتياج دارند تا روز قيامت و به همينجفر اشاره كرده ابوالعلاء معرّى در قول خود:

لَقَدْ عَجِبُوا لا لِ الْبَيْتِلَمّا

 

 

اتاهُمْ عِلْمُهُمْ فى جِلْدِجَفْرٍ

 

 

وَ مِراةُ الْمُنَجِّمِ وَ هِىَصُغْرى

 

 

تُريِه كُلِّ عامِرَةٍ وَقَفْرٍ

 

يـعـنـى مـردم تـعـجـب كـردنـد از اهـلبـيـت وقـتـى كـه آمـد ايـشـان را عـلم اهـل بيت در پوست بزغاله كه جفر باشد، يعنىمى گويد چگونه مى شود كه اين همه علم در پـوسـت بـزغـاله چـهـارماهه جمع شود، پسبراى رفع استبعاد ايشان مى گويد: آيينه مـنـجـم كـه اسـطرلاب باشد با آنكه چيزكوچكى است مى نماياند به منجم آسمان و زمين و جاهاى معمور و غير معمور را.
وروايـت شده كه آن حضرت مجلسى داشت از براى عامه و خاصه ، مردم از اقطار عالم بهخـدمـتـش مـى رسـيـدنـد و از حـضـرتـش از حـلال و حـرام و از تـاءويـل قرآن و فصلالخطاب سؤ ال مى نمودند و احدى از خدمتش بيرون نمى آمد مگر با جوابى كه مرضى وپسنديده اش بود.
فقير گويد: كه ظاهرا اين مجلس در ايام حج بوده براى آن حضرت .
و بالجمله ؛ نقل نشده از احدى آنچه نقل شده از آن حضرت از علوم و با آنكه چهارهزار نفر از آن جناب روايت كرده اند و بطون كتب و اسفار دينيه از احاديث و علوم آنحضرت مملو است ، هـنـوز عـشـرى از اعـشـار عـلم آن حـضـرت نـمـايـان نـشـده بلكهقطره اى ماند كه از دريا بـرداشـتـه شده و گفته شده كه بعضى از علماء عامه ازتلامذه و از خدّام و اتباع آن جناب بـوده انـد و از آن بـزرگـوار اخـذ كـرده انـدمـانـند ابوحنيفه و محمّد بن حسن ، و ابويزيد طـيـفـور سقّاء آن حضرت را خدمت كردهو سقايت نموده و ابراهيم بن ادهم و مالك بن دينار از غلامان آن حضرت بوده اند.
مؤ لف گويد: و شايسته باشد كه ما در اين مقام به ذكر چند روايت تبرك جوييم .
اول ـ ابـن شـهـر آشـوب از(مـسـنـد ابـوحـنـيـفـه)نـقـل كـرده كـه حـسـنبـن زيـاد گـفـت : شـنـيـدم كـه از ابـوحـنـيـفـه سـؤ ال كـردنـد كـه را ديـدى كـهاز تـمـامـى مردم فقاهتش ‍ بيشتر باشد؟ گفت : جعفر بن محمّد! زمانى كه منصور او رااز مدينه طلبيده بود فرستاد نزد من و گفت اى ابوحنيفه مردم مفتون جـعـفـر بـنمـحـمـّد شـده انـد مـهـيـا كـن بـراى سـؤ ال از او مـسـاءله هـاى مـشـكـل و سـخـتخـود را، پـس مـن آمـاده كـردم بـراى او چـهـل مـساءله ، پس منصور مرا به نزد خودطلبيد، و در آن وقت و در(حيره)بود من بـه سـوى او رفتم ، پس چون وارد شدم بر اوديدم حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در طـرف راسـت مـنـصـور نـشـسـتـه بود همينكه نگاهم به او افتاد هيبتى از آن جناب بر من داخل شد كه از منصور فتّاك بر من داخلنشد، پس ‍ سلام كردم به او، اشاره كرد بنشين ، من نـشـستم آن وقت رو كرد به جنابصادق عليه السلام گفت : اى ابوعبداللّه ! اين ابوحنيفه اسـت . فـرمـود: بـلى مـىشـنـاسـم او را، آنـگـاه مـنـصـور رو به من كرد و گفت : بپرس از ابـوعـبداللّه سؤالات خود را، پس من مى پرسيدم از آن حضرت او جواب مى داد، مى فرمود شما در اينمساءله چنين مى گوييد و اهل مدينه چنين مى گويند و فتواى خودش گاهى موافق مـا بـودو گـاهـى مـوافـق اهـل مـديـنـه و گـاهـى مـخـالف جـمـيـع و يـك يـك را جـواب دادتـا چهل مساءله تمام شد و در جواب يكى از آنها اخلال ننمود، آن وقت ابوحنيفه گفت : پس كسى كـه اعـلم مـردم بـاشـد بـه اخـتـلاف اقـوال ، از هـمـه عـلمـش بيشتر وفقاهتش زيادتر خواهد بود.
دوم ـ شـيـخ صـدوق از مـالك بـن انـس فـقـيـه اهـلمـديـنـه و امـام اهـل سـنـّت روايت كرده كه گفت : من وارد مى شدم بر حضرت امامجعفر صادق عليه السلام پس براى من ناز بالش مى آورد كه تكيه كنم بر آن و مى شناختقدر مرا و مى فرمود: اى مـالك ! مـن تو را دوست مى دارم ، پس من مسرور مى گشتم بهاين و حمد مى كردم خدا را بر آن ، و چـنـان بـود آن حـضرت كه خالى نبود از يكى ازسه خصلت : يا روزه دار بود و يا قائم به عبادت بود و يا مشغول به ذكر؛ و آن حضرت ازبزرگان عبّاد و اكابر زهاد و از كسانى بود كه دارا بودند خوف و خشيت از حق تعالىرا، و آن حضرت كثيرالحديث و خوش مـجـالسـت و كـثـيـرالفوائد بود. و هرگاه مى خواستبگويد: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله و سلم رنگش تغيير مى كرد! گاه سبزمى گشت و گاهى زرد به حدى كه نمى شـنـاخـت او را كـسـى كـه مـى شـنـاخـت او را؛ وهـمـانـا بـا آن حـضـرت در يـك سـال به حج رفتيم همين كه شترش ايستاد در محل احرامخواست تلبيه گويد چنان حالش ‍ مـنـقـلب شد كه هرچه كرد تلبيه بگويد صدا در حلقشريفش منقطع شد و بيرون نيامد و نـزديـك شـد كـه از شـتـر بـه زمـيـن افـتـد، مـنگـفـتـم يـابـن رسـول اللّه ! تـلبـيـه را بـگـو و چـاره نـيـسـت جـز گفتن آن ،فرمود: اى پسر ابى عامر! چـگـونـه جـراءت كـنـمبـگـويـم(لَبَّيْكَ اَللّهُمَّلَبَّيْكَ)و مى ترسم كه حق عز و جل بفرمايد(لالَبَّيْكَ وَلاسَعْدَيْكَ. )
مـؤ لف گـويد: كه خوب تاءمل كندر حال حضرت صادق عليه السلام و تعظيم و توقير او از رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـهو آله و سـلم كـه در وقـت نقل حديث از آن حضرت و بردن اسم شريف آن جناب چگونه حالشتغيير مى كرده با آنكه پـسـر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و پاره تن او است ،پس ياد بگير اين را و با نـهايت تعظيم و احترام اسم مبارك حضرت رسول صلى اللّه عليهو آله و سلم را ذكر كن و صـلوات بـعـد از اسـم مباركش بفرست و اگر اسم شريفش را درجايى نوشتى صلوات را بـدون رمـز و اشـاره بـعد از اسم مباركش بنويس و مانند بعضى ازمحرومين از سعادت به رمـز(ص)و يا(صلعم)و نحو آن اكتفا مكن بلكه بدون وضو و طهارت اسـممـبـاركـش را مگو و ننويس و با همه اينها باز از حضرتش معذرت بخواه كه در وظيفه خودنسبت به آن حضرت كوتاهى نمودى و به زبان عجز و لابه بگو:

هزار مرتبه شويم دهان به مشك وگلاب

 

 

هنوز نام تو بردن كمال بى ادبىاست

 

از ابـى هـارون مـولى آل جـعده روايت استكه گفت : من در مدينه جليس حضرت صادق عليه السـلام بـودم ، پـس چـنـد روزى درمـجـلسـش حـاضـر نـشـدم ، بعد كه خدمتش مشرف گشتم فرمود: اى ابوهارون ! چند روز استكه تو را نمى بينم ؟ گفتم : جهتش آن بود كه پسرى بـراى مـن مـتولد شده بود، فرمود: بارَكَ اللّهُ لَكَ فيهِ، چه نام نهادى او را؟ گفتم : محمّد، حضرت چون نام محمّدشنيد صورتش را برد نزديك به زمين و گفت : محمّد، محمّد، محمّد! تا آنـكه نزديك شدصورتش بچسبد به زمين پس از آن فرمود: جانم ، مادرم ، پدرم و تمامى اهل زمين فداىرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم باد، پس فرمود: دشنام مده اين پسر را و مزن اورا و بد مكن با او و بدان كه نيست خانه اى كه در آن اسم محمّد باشد مگر آنكه آنخانه در هر روزى پاكيزه و تقديس كرده شود.
سـوم ـ در(كـتـاب تـوحـيـدمـفـضـّل)اسـت كـه مـفـضـل بـن عـمـر در مسجد حضرت رسول صلىاللّه عليه و آله و سلم بو، شنيد ابن ابى العـوجـا بـا يـكـى از اصـحـابـش مـشـغـولاسـت بـه گـفـتـن كـلمـات كـفـرآمـيـز، مـفـضـل خوددارى نتوانست كرد فرياد زد بر اوكه يا(عَدُوَّاللّهِ! اَلْحَدْتِ فِى دينِ اللّهِ وَ اَنـْكـَرْتَ الْبـارى جـَلَّقـُدْسـُه)؛ اى دشمن خدا! در دين خدا الحاد ورزيدى و منكر بارىتـعـالى شد. و از اين نحو كلمات با وى گفت ؛ اب ابى العوجا گفت : اى مرد! اگر تو ازاهـل كـلامـى بـيـا با هم تكلم كنيم ، هرگاه تو اثبات حجت كردى ما متابعت تو مىنماييم و اگـر از عـلم كـلام بـهره ندارى ما با تو حرفى نداريم ، و اگر تو از اصحابجعفر بن مـحـمـدى آن حـضـرت بـا مـا بـه ايـن نـحـو مـخـاطـبـه نـمـى كـنـد و بـهمـثـل تـو بـا ما مجادله نمى نمايد. و به تحقيق كه شنيده است از اين كلمات بيشتر ازآنچه تـو شنيدى و هيچ فحش به ما نداده است و در جواب ما به هيچ وجه تعدى ننموده وهمانا او مـردى است حليم باوقار، عاقل محكم و ثابت كه از جاى خود به در نرود و ازطريق رفق و مدارا پا بيرون نگذارد و غضب او را سبك ننمايد، بشنود كلام ما را و گوشدهد به تمام ، حـجـت و دليلهاى ما تا آنكه ما هرچه دانيم بگوييم و هر حجت كه داريمبياوريم به نحوى كه گمان كنيم بر او غلبه كرديم و حجت او را قطع نموديم ، آن وقتشروع كند به كلام پـس بـاطـل كـند حجت و دليل ما را به كلام كمى و خطاب غير بلندىملزم كند ما را به حجت خـود و عـذر مـا را قطع كند و ما را از رد جواب خود عاجزنمايد(فَاِنْ كُنْتَ مِنْ اَصْحابِهِ فَخاطِبْنا بِمِثْلِ خِطابِهِ) : پس هرگاه تو از اصحابآن جنابى با ما مخاطبه كن به مثل خطاب او.
چهارم ـ در برآوردن آن حضرتحاجت شقرانى و موعظه فرمودن او را:
در(تذكره سبط ابن الجوزى)است كه ازمكارم اخلاق حضرت صادق عليه السلام اسـت آن چـيـزى كـه زمـخـشـرى در(ربـيـع الابـرار)نـقـل كـرده از اولاد يـكـى از آزاد كـرده هـاى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليه وآله و سلم كه گفت : در ايامى كه منصور شروع كرده بود به عـطـا و جـايـزه دادن بهمردم ، من كسى نداشتم كه براى من نزد منصور شفاعت كند و جايزه بـراى مـن بـگـيرد،لاجرم رفتم بر در خانه او متحير ايستادم كه ناگاه ديدم جعفر بن محمّد عـليـهالسـلام پـيـدا شـد و مـن حـاجـت خـود را بـه آن جـنـاب عـرض كـردم ، حـضـرت داخـلشـد بر منصور و بيرون آمد در حالى كه عطا براى من گرفته بود و در آستين نهاده بودپس عطاى مرا به من داد و فرمود:
(
اِنَّ الْحَسَنَ مِنْ كُلِّ اَحَدٍ حَسَنٌ اِنَّهُمِنْكَ اَحْسَنُ لِمَكانِكَ مِنّا)؛
يـعـنـى خـوبى از هركس باشد نيكو است و لكن ازتو نيكوتر است به سبب مكان و منزلت تـو از مـا، يـعنى انتساب تو به ما كه مردم تورا مولى و آزاد كرده ما مى دانند، و بدى و قبيح از هركس بد است و لكن از تو قبيح تراست به جهت مكانت تو از ما.
و ايـن فـرمـايـش حضرت صادق عليه السلام به او براىآن بود كه شقرانى شراب مى خورد، و اين از مكارم اخلاق آن جناب بود، او را ترحيب كردو حاجتش را برآورد با علمش به حـال او و او را بـه نـحـو تـعـريـض و كـنـايـهمـوعـظـه فـرمـود: بـدون تـصـريـح بـه عمل زشت او،(وَ هذا مِنْ اَخْلاقِ الاَنْبياءِعليهم السلام . )
پنجم ـ در حفظ كردن آن حضرت استلباس زينت خود را به لباس ‍ وصله دار:
روايت شه كه روزى يكى از اصحاب حضرت صادقعليه السلام بر آن حضرت وارد شد ديـد آن جـنـاب پـيراهنى پوشيده كه گريبان آن راوصله زده اند، آن مرد پيوسته نظرش بـر آن پـيـنـه بـود و گـويـا از پـوشـيـدن آنحـضرت آن پيراهن را تعجب داشت ، حضرت فرمود: چه شده ترا كه نظر به سوى من دوخته اى؟ گفت : نظرم به پينه اى است كه در گريبان پيراهن شما است ، فرمود: بردار اين كتابرا و بخوان آن چيزى كه در آن نوشته است .
رواى گفت : مقابل آن حضرت يا نزديك آنحضرت كتابى بود پس آن مرد نظر افكند در آن ديد نوشته است در آن :
(
لاايمانَلِمَن لاحَياءَ لَهُ وَ لامالَ لِمَنْ لاتَقْديرَ لَهُ وَ لاجَديدَ لِمَنْ لاخَلِقَلَهُ)؛
يـعـنـى ايـمـان نـدارد كـسـى كـه حـيـاء نـدارد، و مـال نـدارد كـسـى كـه درمـعـاش خـود تـقـديـر و انـدازه نـدارد، و نـو نـدارد كـسـى كـه كـهـنـه ندارد.
مـؤ لف گـويـد: كـه گـذشـت در ذيـل مواعظ و كلمات حكمت آميز حضرت اماممحمّدباقر عليه السلام كلماتى در حيا و بيانى در تقدير معيشت ، به آنجا رجوعشود.
ششم ـ در تسليت والد دختران از اندوه روزى ايشان است :
شـيـخ صـدوقروايـت كـرده كـه روزى حـضـرت صـادق عـليـه السـلام پـرسـيـد از حـال يـكى از اهلمجلسش كه كجا است ؟ گفتند: عليل است . پس حضرت به عيادت او تشريف بـرد و نـشـسـتنـزد سـر او ديـد كه آن مرد نزديك به مردن است ، فرمود به او احسن ظنّك بـاللّه ،نـيكو كن گمان خود را به خدا، آن مرد گفت : گمانم به خدا نيك است و لكن غم من براىدخترانم است مرا ناخوش نكرد مگر غصه آنها، حضرت فرمود:
(
اَلَّذى تَرْجُوهُلِتَضْعيفِ حَسَناتِكَ وَ مَحْوِ سَيِّئاتِكَ فَارْجِهِ لاِصْلاحِ بَناتِكَ)؛
آنخـدايـى كـه امـيـدوارى بـه او بـراى مـضـاعف كردن حسناتت و نابود كردن گناهانت پسامـيـدوار بـاش بـراى اصـلاح حـال دخـتـرانـت ، آيـا نـدانـسـتـى كـه حـضـرت رسـولصـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم فـرمـود كه در ليلة المعراج زمانى كه گذشتم ازسـدرة المـنـتـهـى و رسـيـدم بـه شـاخـه هـاى آن ديـدم بـعـضـى مـيوه هاى آن شاخهها را كه پـسـتـانـهـاى آنـهـا آويـزان اسـت بـيـرون مـى آيـد از بعضى از آنها شيرو از بعض ديگر عـسـل و از بـعـضـى روغـن و از بـعـضـى ديـگـر مانند آرد خوب سفيد واز بعضى جامه و از بـعـضـى چـيـزى مـانـنـد سـدر و ايـنـهـا پـايـيـن مـى رفـتـنـدبـه سـوى زمـيـن ، پـس مـن در دل خـود گـفـتـم كـه ايـن چـيـزهـا كـجـا فـرود مـىآيـد و نـبـود بـا مـن جبرييل ؛ زيرا كه من از مرتبه او تجاوز كرده بودم و او ماندهبود از مقام من ، پس ندا كرد مـرا پـروردگـار عـز و جـل در سـرّ مـن كـه اىمـحـمـّد! مـن ايـنـها را رويانيدم از اين مكان كه بالاترين مكانها است به جهت غذاىدختران مؤ منين از امت تو و پسران ايشان ، پس بگو به پـدران دخـتـرهـا كه سينه تانتنگى نكند بر بى چيزى ايشان پس همچنان كه من آفريدم ايشان را روزى [هم ] مى دهمايشان را.
مـؤ لف گـويـد: مـنـاسـب ديـدم كـه در ايـن مـقـام ايـنچـنـد شـعـر را از شـيـخ سـعـدى نقل كنم ، فرموده :

يكى طفل دندان برآوردهبود

 

 

پدر سر بفركت فرو بردهبود

 

 

كه من نان و برگ از كجاآرمش

 

 

مروت نباشد كهبگذارمش

 

 

چو بى چاره گفت اين سخن پيشجفت

 

 

نگر تا زن او را چه مردانهگفت

 

 

مخور هول ابليس تا جاندهد

 

 

كه هركس كه دندان دهد ناندهد

 

 

توانا است آخر خداوندروز

 

 

كه روزى رساند تو چندينمسوز

 

 

نگارنده كودك اندرشكم

 

 

نويسنده عمر و روزيستهم

 

 

خداوندگارى كه عبدىخريد

 

 

بدارد فكيف آنكه عبدآفريد

 

 

ترا نيست اين تكيه بركردگار

 

 

كه مملوك را برخداوندگار

 

هفتم ـ در عفو كرم آن حضرت است :
از(مـشـكـاة الا نـوار عـ(نقل است كه مردى خدمتحضرت صادق عليه السلام رسيد و عـرض كـرد: پـسـر عـمـويت فلان ، اسم جناب تو را بردو نگذاشت چيزى از بدگويى و ناسزا مگر آنكه براى تو گفت . حضرت كنيز خود را فرمود كهآب وضو برايش حاضر كند، پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوى گفت من در دلم گفتم كهحضرت نفرين خواهد كرد بر او، پس حضرت دو ركعت نماز گذاشت و گفت : اى پروردگار من ! اين حق من بود من بـخـشـيـدم بـراى او، و تـو جـود و كـرمت از من بيشتر است پس ببخشاو را و مگير او را به كردارش و جزا مده او را به عملش ، پس رقت كرد آن حضرت وپيوسته براى او دعا كرد و من تعجب كردم از حال آن جناب .
هشتم ـ در نان بردن آن حضرت است براى فقراء ظلّه بنى ساعده در شب :
شـيـخ صدوق روايت كرده از معلّى بن خنيس كه گفت : شبى حضرت صادق عليه السلاماز خـانه بيرون شد به قصد(ظلّه بنى ساعده)، يعنى سايبان بنى ساعده كه روز درگـرمـا در آنـجـا جـمـع مى شدند و شب فقراء و غرباء در آنجا مى خوابيدند و آن شب ازآسمان باران مى باريد، من نيز از عقب آن حضرت بيرون شدم و مى رفتم كه ناگاه چيزى ازدسـت آن حـضـرت بر زمين افتاد آن جناب گفت : (بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ رُدَّهُعَلَيْنا)؛ خـداونـدا! آنـچـه افتاد به من برگردان . پس مننزديك رفتم و سلام كردم فرمود: معلّى ! گـفـتـم : لَبَّيـْك ! فـداى تـو شـوم ،فـرمـود: دسـت بـمـال بـر زمـيـن و هرچه به ست بيايد جمع كن و به من رد كن ، گفتدست بر زمين ماليدم ديـدم نـان است كه بر زمين ريخته شده است پس جمع مى كردم و بهآن حضرت مى دادم كه نـاگاه انبانى از نان يافتم پس عرض كردم : فداى تو شوم ! بگذارمن اين انبان را به دوش كـشـم و بياورم . فرمود: نه بلكه من اولى هستم به برداشتنآن و لكن تو را رخصت مى دهم كه همراه من بيايى . گفت پس با آن حضرت رفتم تا به ظلهبنى ساعده رسيديم ، پـس يـافـتـم در آنـجـا گروهى از فقراء را كه در خواب بودندحضرت يك قرص يا دو قـرص نـان در زير جامه آنها مى نهاد تا به آخر جماعت رسيد و ناناو را نيز زير رخت او گـذاشـت و بـرگـشـتيم ، من گفتم : فداى تو شوم ! اين گروه حقرا مى شناسند، يعنى از شـيـعـيـانـنـد؟(قالَ: لَوْ عَرَفُوا لَوْاَسَيْناهُمْ بالدُّقَةِ (وَالدُّقَة هِىَ الْمِلْح : نمك كوبيده ) )فـرمـود: اگـر مـى شناختيد با آنها از خورش نيز مساوات مى كردم و نمكى نيز بر نانشان اضافهمى كردم .
فقير گويد: كه در(كلمه طيبه)اين عبارت از خبر به ايننحو معنى شده فرمود: اگر حق را مى شناختند هر آينه مواسات مى كرديم با ايشان به نمكيعنى در هرچه داشتيم تا نمك ايشان را شريك مى كرديم .
نهم ـ در عطاى پنهانى آن حضرت است :
ابـن شـهـر آشـوب از ابـوجـعـفـرخـثعمى نقل كرده كه گفت : حضرت امام جعفر صادق عليه السـلام هـمـيـانـى زر به منداد و فرمود: اين را بده فلان مرد هاشمى و مگو كدام كس داده ، راوى گـفـت : آن مـالرا چـون بـه آن مـرد دادم گـفـت : خـدا جـزاى خـيـر دهـد بـه آنـكـه ايـن مـال رابـراى مـن فـرستاده كه هميشه براى من مى فرستد و من به آن زندگانى مى كنم و لكـنجـعـفـر صـادق عـليـه السـلام يـك درهـم بـراى مـن نـمـى دهـد بـا آنـكـه مال بسياردارد.
دهم ـ در عطوفت و رحم آن حضرت است :
از سفيان ثورى روايت شده كه روزى بهخدمت آن حضرت رسيد آن جناب را متغيرانه ديدار كرد، سبب تغير رنگ را پرسيد آن حضرتفرمود كه من نهى كرده بودم كه در خانه كسى بالاى بام برود، اين وقت داخل خانه شدميكى از كنيزان را كه تربيت يكى از اولادهاى مرا مى نمود يافتم كه طفل مرا در برداردو بالاى نردبان است چون نگاهش به من افتاد متحير شـد و لرزيـد و طـفـل از دسـت اوافـتـاد بـر زمـين و بمرد و تغير رنگ من از جهت غصه مردن طـفـل نـيـسـت بـلكـه بـهسـبـب آن تـرسـى اسـت كـه آن كـنـيـزك از مـن پـيـدا كـرد و بـا اين حـال آن حـضـرتكنيزك را فرموده بود تو را به جهت خدا آزاد كردم باكى بر تو نيست ، باكى نباشد تورا.
يازدهم ـ در طول دادن آن حضرت است ركوع را:
ثـقـة الا سلام در(كافى)مسندا ازابان بن تغلب روايت كرده كه گفت : وارد شدم بر حضرت صادق عليه السلام هنگامى كهمشغول نماز بود پس شمردم تسبيحات او را در ركوع و سجود تا شصت تسبيحه .
و نـيز در آن كتاب روايت كرده كه چون حضرت صادق عليه السلام روزه مى گرفتبوى خوش استعمال مى نمود و مى فرمود: الطيب تحفة الصائم ؛ بوى خوش تحفه روزه داراست .
دوازدهـم ـ در اسـتـعـمـال آن حـضـرت اسـت طـيـب را در حال روزه :
ونـيز در آن كتاب روايت كرده كه چون حضرت صادق عليه السلام روزه مى گرفت بوى خوشاستعمال مى نمود و مى فرمود: (الطّيبُ تُحْفَة الصّائِم)؛ بوى خوش تحفه روزه داراست .
سيزدهم ـ در عمله گرى آن حضرت در بستان خود:
و نـيـز در آن كـتـاب ازابـوعـمرو شيبانى روايت كرده كه گفت : ديدم حضرت صادق عليه السـلام را كـه بـيـلىبر دست گرفته و پيراهن غليظى پوشيده بود و در بستان خويش عـمـله گـرى مـى كـرد وعـرق از پـشـت مـبـاركـش مـى ريـخـت . گـفـتـم : فـداى تـو شـوم بـيل را به من بدهتا اعانت تو كنم ، فرمود: همانا من دوست مى دارم كه مرد اذيت بكشد به حرارت آفتابدر طلب معيشت .
چـهـاردهـم ـ در مـزد دادن آن حـضـرت اسـت بـه عـمـله دراول وقت فراغش از كار:
و نـيـز از شـعيب روايت كرده كه گفت : جماعتى را اجيركرديم كه در بستان حضرت صادق عـليـه السـلام عـمله گرى كنند و مدت عمل ايشان وقتعصر بود چون از كار خود فارغ شد حـضـرت بـه مـعـتـب غـلام خـود فـرمـود كـه مزد اينجماعت را بده پيش از آنكه عرقشان خشك شود.
پانزدهم ـ در خريدن آن حضرت استخانه اى در بهشت براى دوست جبلى خود:
قـطـب راونـدى و ابـن شـهـر آشـوب ازهـشـام بـن الحـكـم روايـت كـرده اند كه مردى از ملوك جـبـل از دوسـتـان حـضـرتصـادق عـليـه السـلام بـود و هـر سـال بـه جـهـت مـلاقـات آن جـنـاب بـه حـج مـىرفـت و چـون مـديـنـه مـى آمـد حـضرت او را مـنـزل مـى داد و او از كـثـرت مـحـبـتو ارادتـى

مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn

یادداشت کاربران
درج یک یادداشت :
نام کاربری :
پست الکترونیکی :
وب :
یادداشت :
کد امنیتی :
4 + 5 = ?