ولادت،طول عمر،ویژگیها ومقام امامت در کودکی حضرت مهدی(عج)

بسم الله الرحمن الرحیم

ولادت،طول عمر،ویژگیها ومقام امامت در کودکی حضرت مهدی(عج)

(نحوه ولادت فرزند امام حسن عسگری (ع)، حضرت حجه ابن الحسن العسگری عجل الله تعالی فرجه الشریف چگونه بوده است؟)

 

از آن جا که ولادت امام دوازدهم (ع) به صورت پنهانی انجام گرفت بیم آن بود که شیعیان در شناخت آخرین حجت پروردگار به اشتباه و گمراهی گرفتار آیند. امام عسگری (ع) وظیفه داشت تا فرزند خود را به گروهی از بزرگان شیعه و افراد مورد اعتماد معرفی کند تا آنان نیز خبر ولادت او را به دیگر پیروان اهل بیت (ع) برسانند و بدین ترتیب ضمن معرفی آن بزرگوار، تهدیدی نیز متوجه وجود آن آخرین سفیر حق نگردد.

« احمد بن اسحاق» که از بزرگان شیعه و پیروان ویژه امام یازدهم (ع) است می گوید: خدمت امام عسگری (ع) شرفیاب شدم و می خواستم در مورد امام پس از او سوال کنم؛ ولی پیش از آن که سخنی بگویم فرمود: « ای احمد! همانا خدای متعال از آن زمان که آدم را آفریده، زمین را از حجت خود خالی نگذاشته است و تا قیامت نیز چنین نخواهد کرد! به واسطه حجت خدا، بلا از اهل زمین برداشته می شود و [ به برکت وجود او] باران باریده و بهره های زمینی بیرون می آید.»

از آن جا که ولادت امام دوازدهم (ع) به صورت پنهانی انجام گرفت بیم آن بود که شیعیان در شناخت آخرین حجت پروردگار به اشتباه و گمراهی گرفتار آیند. امام عسگری (ع) وظیفه داشت تا فرزند خود را به گروهی از بزرگان شیعه و افراد مورد اعتماد معرفی کند تا آنان نیز خبر ولادت او را به دیگر پیروان اهل بیت (ع) برسانند و بدین ترتیب ضمن معرفی آن بزرگوار، تهدیدی نیز متوجه وجود آن آخرین سفیر حق نگردد.

« احمد بن اسحاق» که از بزرگان شیعه و پیروان ویژه امام یازدهم (ع) است می گوید: خدمت امام عسگری (ع) شرفیاب شدم و می خواستم در مورد امام پس از او سوال کنم؛ ولی پیش از آن که سخنی بگویم فرمود: « ای احمد! همانا خدای متعال از آن زمان که آدم را آفریده، زمین را از حجت خود خالی نگذاشته است و تا قیامت نیز چنین نخواهد کرد! به واسطه حجت خدا، بلا از اهل زمین برداشته می شود و [ به برکت وجود او] باران باریده و بهره های زمینی بیرون می آید.»

عرض کردم: ای پسر رسول خدا! امام و جانشین پس از شما کیست؟!

آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و بازگشت در حالی که پسری سه ساله که رویش همانند ماه تمام می درخشید بر دوش خویش داشت و فرمود: « ایا حمد بن اسحاق! اگر نزد خدای متعال و حجت های او گرامی نبودی، این پسرم را به تو نشان نمی دادم! همانا او هم نام و هم کنیه رسول خداست و کسی است که زمین را از عدل و داد پر می کند همان گونه که از ظلم و ستم پر شده باشد.»

گفتم: سرور من! آیا نشانه ای هست که قلبم به آن آرام گردد؟!

[ در این هنگام] آن کودک، لب به سخن گشود و به زبان عربی روان گفت:

« انا بَقیهُ اللهِ فی اَرضِهِ و المُنتَقِمُ مِن اَعدائِهِ... من بقیه الله در زمین هستم که از دشمنان خدا انتقام خواهم گرفت، ای احمد بن اسحاق، پس از این که با چشم خود می بینی در پی نشانه مباش!!»

احمد بن اسحاق می گوید: پس [ از شنیدن این سخنان] با شادمانی از خانه امام (ع) بیرون شدم...[1]

همچنین محمد بن عثمان[2] و چند تن دیگر از بزرگان شیعه نقل می کنند:

چهل نفر از شیعیان نزد امام یازدهم گرد آمدیم. آن حضرت، فرزندش را به ما نشان داد و فرمود: « پس از من، این امام شما و جانشین من است. از او فرمان برید و بعد از من در دین خود پراکنده نشوید که هلاک خواهید شد و [ بدانید که] پس از امروز او را نخواهید دید...»[3]

گفتنی است که یکی از برنامه های دینی و سنت های سفارش شده، عقیقه کردن و ولیمه دادن برای نوزاد است و آن کشتن گوسفند و طعام دادن به گروهی از مردم است که برای سلامتی و طول عمر فرزند تاثیر فراوان دارد. امام حسن عسگری (ع) بارها برای فرزندش عقیقه کرد[4] تا ضمن عمل به این سنت نیکوی پیامبر (ص) گروه های بسیاری از شیعیان را از ولادت امام دوازدهم آگاه سازد.

محمد بن ابراهیم گوید:

امام عسگری (ع) برای یکی از شیعیان خود، گوسفند سر بریده ای فرستاد و فرمود: « این از عقیقه فرزندم «محمد» است.»[5]

معجزات و کرامات

یکی از فرازهای خواندنی زندگی امام مهدی (عج) در سال های نخستین تولد و پیش از دوران غیبت، معجزه ها و کرامت هایی است که به وسیله آن حضرت، انجام گرفته است و معمولاً این بخش از حیات آن آیت بزرگ الهی، مورد غفلت واقع شده است.

ما تنها یک نمونه از آن ها را می آوریم:

ابراهیم بن احمد نیشابوری گوید:

زمانی که عمروبن عوف، [ که فرمانروایی ستمگر بود و به کشتن شیعیان علاقه فراوان داشت.] قصد کشتن مرا کرد به شدت بیمناک شدم و وحشت همه وجودم را فرا گرفت. پس با خاندان و دوستان خداحافظی کرده و رو به جانب خانه امام حسن عسگری (ع) کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم. چون به خانه امام وارد شدم، در کنار امام حسن عسگری (ع) پسری دیدم که رویش مانند شب چهاردهم می درخشید به گونه ای که از نور سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم [یعنی ترس از کشته شدن و تصمیم به فرار] فراموش کنم.

[ در این هنگام آن کودک] به من گفت: « ای ابراهیم، نیازی به گریختن نیست! به زودی خدای متعال، شر او را از تو دور خواهد کرد!»

حیرتم بیشتر شد، به امام عسگری (ع) گفتم: فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر می دهد؟! امام عسگری (ع) فرمود: او فرزند من و جانشین پس از من است...

ابراهیم می گوید: بیرون آمدم در حالی که به لطف خداوند امیدوار بودم و به آنچه از امام دوازدهم، شنیده بودم، اعتماد داشتم. چندی بعد، عمویم مرا به کشته شدن عمروبن عوف، بشارت داد.[6]

پاسخ گویی به سوالات

آخرین ستاره درخشان آسمان امامت، در همان سالهای آغاز زندگی، به سوالت شیعیان در موارد گوناگون، پاسخ های محکم و قانع کننده می داد و دلگرمی و آرامش خاطر آنان را فراهم می کرد. برای نمونه روایتی را به اختصار نقل می کنیم:

سعد بن عبدالله قمی از بزرگان شیعه به همراه احمد بن اسحاق قمی وکیل امام حسن عسگری (ع) برای طرح سوالات و دریافت پاسخ آنها به محضر امام دوازدهم شرفیاب می شود. او جریان این دیدار را چنین نقل کرده است:

چون خواستم سوال کنم، امام عسگری (ع) به فرزندش اشاره کرد و فرمود: « از نور چشمم سوال کن!» درا ین هنگام کودک رو به من کرده فرمود: « هرچه می خواهی سوال کن!... پرسیدم: مقصود از « کهیعص» [ از حروف مقطعه قرآن] چیست؟ فرمود: این حروف از خبرهای غیبی است. خداوند بنده [ و پیامبر] خود زکریا را از آن آگاه ساخته و سپس آن را برای محمد (ص) باز گفته است. داستان از این قرار است که زکریا (ع) از پروردگارش خواست تا نام های پنج تن [ آل عبا] را به او بیاموزد. خداوند متعال جبرئیل (ع) را بر او فرو فرستاد و آن نامها را به او یاد داد. زکریا چون [ نام های مقدس] محمد (ص) و علی و فاطیمه و حسن (ع) را بر زبان می آورد اندوه و گرفتاریش برطرف می شد و وقتی حسین (ع) را یاد می کرد، بغض گلویش را می گرفت و مبهوت می شد. روزی گفت: بارالها چرا وقتی آن چهار نفر را یاد می کنم از اندوه ها و نگرانی هایم راحت شده و دل آرام می شوم و چون حسین (ع) را به یاد می آورم، اشکم جاری و ناله ام بلند می شود؟! خداوند او را از داستان حسین (ع) اگاه کرد و فرمود: « کهیعص» [ رمز این داستان است] . « کاف» رمز کربلا و «هاء» رمز هلاکت خاندان [او] و «یاء» کنایه از نام «یزید» که جفا کننده نسبت به حسین (ع) است می باشد و «عین» اشاره به عطش و تشنگی او دارد و «صاد» نشان صبر و استقامت امام حسین (ع) است...»

گفتم: ای مولای من! چرا مردم از برگزیدن امام برای خود منع شده اند؟

فرمود: «[ مقصود تو برگزیدن] امام مصلح است یا امام مفسد؟ گفتم: امام مصلح [ که جامعه را اصلاح کند]. فرمود: با توجه به اینکه هیچ کس از درون دیگری آگاه نیست که به صلاح و درستی می اندیشد یا به فساد و تباهی، آیا احتمال ندارد که برگزیده مردم، مفسد ( و اهل تبهکاری) باشد؟» گفتم: آری، امکان دارد. فرمود: « علت، همین است.»[7] ^{و [8]}

گفتنی است که در ادامه روایت، امام مهدی (ع) علت دیگری نیز بیان کرده اند و به سوالات دیگر هم پاسخ فرموده اند که برای رعایت اختصار از بیان آن ها خودداری شد.

دریافت هدایای مادی

یکی از برنامه های شیعیان، فرستادن هدایای مادی و واجبات مالی برای امامان معصوم (ع) بوده است و آن بزرگواران پس از پذیرفتن آن ها، از نیازمندان جامعه رفع نیاز می کردند. ابن اسحاق یکی از وکیل های امام حسن عسگری (ع) می گوید:

 « اموالی تاز شیعیان را به محضر امام یازدهم (ع) بردم تا به آن حضرت تقدیم کنم. در آن حال فرزند خردسال حضرت با پهره ای که مانند ماه تمم می درخشید در کنار امام حضور داشت. امام عسگری (ع) رو به فرزند خود کرده فرمود: « فرزندم هدایای شیعیان و دوستانت را باز کن!» کودک فرمود: « ای مولای من! آیا رواست دست پاک [خود] را به هدایای ناپاک و اموال پلیدی که حلال و حرام آن به یکدیگر آمیخته است دراز کنم؟!»

امام عسگری (ع) فرمود: « ای ابن اسحاق، آن چه در میان اینان است بیرون آور تا حلالو حرام آن را جدا کند!!» پس اولین کیسه را بیرون آوردم. کودک گفت: « این کیسه از فلان شخص از فلان محله شهر قم است [ و نام او ونام محله اش را فرمود] که در آن شصت و دو اشرفی است. چهل و پنج اشرفی از آن، بهای فروش زمین سنگلاخی است که صاحبش آن را از پدر خود ارث برده است و چهارده دینار آن بهای نه جامه است که فروخته و سه دینارش وجه اجاره دکان ها است.»

امام عسگری (ع) فرمود: « فرزند عزیزم! راست گفتی. اکنون این مرد را راهنمایی کن که کدام [ از این اموال] حرام است؟!» کودک با دقت تمام، سکه های حرام را مشخص کرد و علت حرام بودن آنها را به روشنی بیان کرد!

سپس کیسه دیگری بیرون آوردم. آن کودک پس از بیان نام و نشان و محل سکونت صاحب آن، فرمود: « در آن کیسه پنجاه اشرفی است که دست زدن بدان برای ما روا نیست.» سپس علت ناپاکی آن اموال را یک به یک بیان کرد! آن گاه امام عسگری (ع) فرمود: « پسر جانم راست گفتی!» سپس رو به احمد بن اسحاق کرد و فرمود: « همه را به صاحبش برگردان یا سفارش کن که آن ها را به صاحبانش برسانند و ما را نیازی به آن نیست...»[9]

نماز بر جنازه پدر

آخرین فراز از زندگی امام مهدی (ع) در دوران اختفا و پیش از شروع غیبت، نماز خواندن آن حضرت بر جنازه پاک پدر بزرگوارش است.

ابوالادیان خدمتکار امام یازدهم (ع) در این باره می گوید:

« امام حسن عسگری (ع) در آخرین روزهای عمر شریف خود، نامه هایی را به من داد و فرمود: اینها را به شهر مدائن برسان؛ پس از پانزده روز به سامراء بازخواهی گشت و از خانه من ناله و افغان خواهی شنید و [ بدن] مرا در محل غسل خواهی دید.» گفتم: ای سرور من! چون چنین روی دهد، امام و جانشین شما که خواهد بود؟ فرمود: « هر کس پاسخ نامه های مرا از تو بخواهد، امام پس از من خواهد بود.» گفتم: نشانه دیگری بفرمایید! فرمود: « کسی که بر من نماز بخواند، امام پس از من خواهد بود.» گفتم: نشانه دیگری بفرمایید! فرمود: « کسی که از آن چه در کیسه است خبر دهد، امام پس از من خواهد بود.» [ولی] هیبت و شکوه امام مانع از آن شد که بپرسم در آن کیسه چیست!

نامه ها را به مدائن بردم و جواب آن ها را گرفتم و همان گونه که فرموده بود روز پانزدهم وارد سامراء شدم و در آن حال فریاد ناله و افغان از سرای آن حضرت شنیدم و [بدن] امام عسگری (ع) را در محل غسل یافتم. در آن حال جعفر، برادر ان حضرت را دیدم که بر در خانه امام ایستاده است و جمعی از شیعیان، وی را [ در مرگ برادر] تسلیت و [ بر امامتش] تبریک می گفتند!! با خود گفتم: اگر این [ جعفر] امام است که امامت، تباه می شود؛ زیرا او را می شناختم که اهل شراب و قمار بازی و تارزنی است! [ولی چون در پی نشانه ها بودم] پیش رفتم و [ مانند دیگران] تبریک و تسلیت گفتم ولی او درباره هیچ چیز [ از جمله جواب نامه ها] از من سوالی نکرد. در آن حال عقید [ یکی از خدمتکاران از خانه] بیرون آمد و [خطاب به جعفر] گفت: ای سرور من، برادرت [ امام عسگری (ع)] کفن شده است، برخیز و بر او نماز گزار!! من به همراه جعفر و جمعی از شیعیان داخل خانه شدم و امام یازدهم (ع) را کفن شده بر تابوت دیدم. جعفر پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد ولی چون خواست تکبیر بگوید کودکی گندم گون با گیسوانی مجعد و دندان های پیوسته بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و گفت: « ای عمو! عقب برو کن من به نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم!» پس جعفر با چهره ای رنگ پریده و زرد، عقب رفت! آن کودک پیش آمد و بر بدن امام (ع) نماز گزارد. پس از آن [ به من] فرمود: « جواب نامه هایی را که به همراه داری به من بده!» نامه ها را به او دادم و با خود گفتم این دو نشانه [ از نشانه های امامت این کودک است] و جریان کیسه، باقی مانده است. نزد جعفر رفتم و او را دیدم که آه می کشید! یکی از شیعیان از او پرسید این کودک کیست؟

جعفر گفت: به خدا سوگند هرگز او را ندیده و نمی شناسم.»

ابوالادیان ادامه می دهد:

« ما نشسته بودیم که گروهی از اهل قم آمدند و از امام حسن عسگری (ع) سراغ گرفتند و چون از شهادت آن حضرت باخبر شدند گفتند: به چه کسی تسلیت بگوییم؟ مردم به جعفر اشاره کردند. آن ها بر او سلام کردند و تبریک و تسلیت گفتند. سپس خطاب به جعفر گفتند: همراه ما نامه ها و اموالیا ست. بگو نامه ها از کیست؟ و اموال چقدر است؟!

جعفر بر آشفت و از جا برخاست و گفت: آیا از ما علم غیب می خواهید؟! در این حال خدمتکار [ از اندرون] بیرون آمد و گفت: نامه های فلانی و فلانی همراه شماست [ و نام و نشانی صاحبان نامه ها را گفت] و نیز کیسه ای با شماست که در آن هزار دینار است که نقش ده دینار آن محو شده است! آن نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: آن که تو را برای گرفتن این ها فرستاده امام است...».[10]

خلاصه

* امام عسگری (ع) با توجه به مخفی بودن ولادت فرزندش، وی را به افراد مورد اعتماد و گروهی از بزرگان شیعه، معرفی و نشان داد تا مردم در شناخت آخرین امام (ع) دچار حیرت و گمراهی نگردند.

* امام مهدی (ع) در سنین کودکی به پرسش های کلامی و اعتقادی سعد بن عبدالله پاسخ دادند.

* حضرت بنا به سفارش پدر، هدایای ارسالی شیعیان توسط احمد بن اسحاق را دریافت و با معرفی صاحبان اموال، حلال و حرام بودن آن را از هم تفکیک و اموال حرام را به صاحبان اصلی آنان ارجاع دادند.

* بعد از شهادت امام عسگری (ع) امام مهدی (ع) خود بر جنازه پدر نماز گذارد.

 

 

ترجمه عربی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ولادة وطول العمر وخصائص ومكانة الإمامة في طفولة حضرة المهدي (ع)

(كيف كانت ولادة ابن الإمام الحسن أصغري (ع) حضرة حجة بن الحسن الأصغري ، عجّل الله تعالى فرجة الشريف؟)

منذ ولادة الإمام الثاني عشر (ع) في الخفاء ، كان يُخشى أن يخطئ الشيعة في الاعتراف بآخر سلطة لله. كان على الإمام أصغري (عليه السلام) أن يعرّف ابنه على مجموعة من شيوخ الشيعة والأشخاص الموثوق بهم حتى يتمكنوا هم أيضًا من إبلاغ أتباع أهل البيت (عليهم السلام) الآخرين بمولده ، وبالتالي ، عند تقديم ذلك النبيل. يا رجل ، كان هناك أيضًا تهديد لوجوده ، ولا ينبغي أن يكون هذا السفير الأخير على حق.

يقول أحمد بن إسحاق وهو من كبار الشيعة وأتباع الإمام الحادي عشر (ع): تشرفت بخدمة الإمام أصغري (ع) وأردت أن أسأل عن الإمام من بعده؟ ولكن قبل أن أنطق بكلمة قال: يا أحمد! إن الله تعالى لم يترك الأرض خالية من سلطانه منذ وقت خلق الإنسان ، ولن يفعل ذلك حتى يوم القيامة! "بسلطان الله ستنتقل المصيبة عن أهل الأرض و [بفضل وجوده] ستمطر وتخرج منافع الأرض".

منذ ولادة الإمام الثاني عشر (ع) في الخفاء ، كان يُخشى أن يخطئ الشيعة في الاعتراف بآخر سلطة لله. كان على الإمام أصغري (عليه السلام) أن يعرّف ابنه على مجموعة من شيوخ الشيعة والأشخاص الموثوق بهم حتى يتمكنوا هم أيضًا من إبلاغ أتباع أهل البيت (عليهم السلام) الآخرين بمولده ، وبالتالي ، عند تقديم ذلك النبيل. يا رجل ، كان هناك أيضًا تهديد لوجوده ، ولا ينبغي أن يكون هذا السفير الأخير على حق.

يقول أحمد بن إسحاق وهو من كبار الشيعة وأتباع الإمام الحادي عشر (ع): تشرفت بخدمة الإمام أصغري (ع) وأردت أن أسأل عن الإمام من بعده؟ ولكن قبل أن أنطق بكلمة قال: يا أحمد! إن الله تعالى لم يترك الأرض خالية من سلطانه منذ وقت خلق الإنسان ، ولن يفعل ذلك حتى يوم القيامة! "بسلطان الله ستنتقل المصيبة عن أهل الأرض و [بفضل وجوده] ستمطر وتخرج منافع الأرض".

قلت: يا ابن رسول الله! من هو الإمام ومن بعدك ؟!

فأسرع الإمام إلى البيت وعاد وهو يحمل على كتفيه ولدًا في الثالثة من عمره أضاء كالقمر وقال: يا حمد بن إسحاق! لو لم تكن عزيزًا على الله عز وجل وحججه لما أظهرته لك يا بني! "حقًا هو اسم ولقب رسول الله صلى الله عليه وسلم ، وهو الذي يملأ الأرض بالعدل فهي مليئة بالظلم".

قلت: خادمي! وهل هناك دلائل على هدوء قلبي ؟!

[في هذا الوقت] فتح الطفل فمه وقال بالعربية بطلاقة:

"هذا هو باقي الله في الأرض والمنتقم من الإعدام ... أنا باقي الله في الأرض الذي سينتقم من أعداء الله يا أحمد بن إسحاق ، لا تبحث عن آية بعد رؤيتها مع. عيونك !! "

يقول أحمد بن إسحاق: فخرجت من بيت الإمام (ع) بفرح ...

كما يقتبس محمد بن عثمان والعديد من شيوخ الشيعة الآخرين:

اجتمع أربعون شيعياً عند الإمام الحادي عشر. وأظهر لنا الإمام ابنه فقال: من بعدي إمامك وخليفي. "أطعوه ولا تفرقوا في دينكم بعدي ، فإنكم ستهلكون و [اعلموا] لن تراه بعد اليوم ..."

والجدير بالذكر أن من البرامج والتقاليد الدينية الموصى بها صنع العقيقة وإطعام المولود ، وهو قتل الأغنام وإطعام مجموعة من الناس ، مما يؤثر بشكل كبير على صحة الطفل وطول عمره. جعل الإمام الحسن أصغري (عليه السلام) العقيقة لابنه مرات عديدة من أجل إطلاع العديد من مجموعات الشيعة على ولادة الإمام الثاني عشر أثناء ممارسة هذا التقليد الحسن للنبي صلى الله عليه وسلم.

يقول محمد بن إبراهيم:

أرسل الإمام العسكري (ع) شاة مقطوعة الرأس إلى أحد الشيعة فقال: هذا من عقيقة ابني محمد.

المعجزات والمعجزات

ومن العبارات المعادة في حياة الإمام المهدي (ع) في السنوات الأولى من ولادته وقبل غيابه المعجزات والفضائل التي قام بها ، وعادة ما يتم إهمال هذا الجزء من حياة تلك الآية الإلهية العظيمة. ايضا.

هذا فقط عينة واحدة:

يقول إبراهيم بن أحمد النيشبوري:

عندما حاول عمرو بن عوف [الذي كان حاكماً جائعاً وكان له مصلحة كبيرة في قتل الشيعة] قتلي ، أصبت بالخوف الشديد وملأني الذعر كله. فقلت وداعا لأهلي وأصدقائي والتفتت إلى منزل الإمام الحسن أصغري عليه السلام لأقول وداعا له وكنت أنوي الهرب بعد ذلك. لما دخلت بيت الإمام رأيت صبياً بجانب الإمام حسن أصغري (ع) كان وجهه يلمع مثل الليلة الرابعة عشرة حتى أذهلت بنور وجهه وكنت قريباً مما أتذكره للهروب. ] ننسى.

قال لي [في ذلك الوقت]: "يا إبراهيم لا داعي للفرار! "قريبا سوف يزيل الله القدير شره عنك!"

وقلت للإمام أصغري (ع) فوجئت أكثر: سأكون تضحيتك! من هو هذا الفتى الذي يخبرني من داخلي ؟! قال الإمام أصغري (ع): هو ابني وخليفة بعدي ...

يقول إبراهيم: خرجت وأنا أتمنى نعمة الله ووثقت بما سمعته من الإمام الثاني عشر. بعد ذلك بقليل ، أبلغني عمي بمقتل عمر بن عوف.

الاجابة عن الاسئلة

آخر نجم لامع من سماء الإمامة ، في السنوات الأولى من حياتها ، أعطى إجابات قوية ومقنعة على أسئلة الشيعة في مختلف الحالات ، وشجعهم وراحة البال. على سبيل المثال ، سوف نقتبس باختصار رواية:

سعد بن عبد الله قمي من عظماء الشيعة مع أحمد بن إسحاق قمي محامي الإمام الحسن أصغري.

أ) لطرح الأسئلة وتلقي إجاباتها يتشرف بحضور الإمام الثاني عشر. ووصف الاجتماع على النحو التالي:

وعندما أردت طرح سؤال ، أشار الإمام أصغري (ع) إلى ابنه وقال: اسأل من نور عيني! في تلك اللحظة التفت إليّ الطفل وقال: اسأل ما تشاء! ... سألته: ما معنى كلمة "كهيا" [من حروف القرآن]؟ قال: هذه الرسائل من أخبار الغيب. أبلغ الله عبده زكريا بذلك ، ثم أنزله على محمد صلى الله عليه وسلم. القصة أن زكريا عليه السلام طلب من ربه أن يعلِّمه أسماء الخمسة [الآبا]. أرسل الله تعالى جبريل عليه السلام وعلمه هذه الأسماء. زكريا لأنه ذكر [الأسماء المقدسة] لمحمد صلى الله عليه وسلم وعلي وفاطمة وحسن (عليه السلام) ، فقد ارتاح حزنه وحزنه ، ولما ذكر الحسين (ع) كان يمسك بحلقه ويتعجب. . شد. قال ذات يوم: برالحة عندما أتذكر هؤلاء الأربعة فلماذا أرتاح من أحزاني ومخاوفي ويهدأ قلبي ، وعندما أتذكر حسين (ع) دموعي تنهمر ويشتكي ؟! أبلغه الله بقصة الحسين عليه السلام وقال: "كهياس" [سر هذه القصة]. "كاف" هو رمز كربلاء و "ح" رمز تدمير عائلته و "يا" إشارة إلى اسم "يزيد" الذي يضطهد الحسين (ع) وتشير "عين" إلى هلاكه. العطش و "العطش" و "الحزن" علامة على صبر الإمام الحسين (ع) ومثابرته ... »

قلت: يا ربي! لماذا يحرم على الناس اختيار إمام لأنفسهم؟

قال: [هل تقصدون اختيار] إمام الإصلاح أم إمام الفساد؟ قلت: الإمام مصلح [لاصلاح المجتمع]. قال: معتبرا أن لا أحد يعلم من الداخل أنه يفكر في الخير أو البر أو بالفساد والفسد ، ألا يحتمل أن يكون المختارون فاسدين (ومجرمين)؟ قلت: نعم ممكن. قال "هذا هو السبب". و

وتجدر الإشارة إلى أن الإمام المهدي (ع) قدّم في استمرار الرواية سبباً آخر ، وأجاب على أسئلة أخرى رُفضت للإيجاز.

تلقي الهدايا المادية

وكان من خطط الشيعة إرسال الهدايا المادية والالتزامات المالية إلى الأئمة المعصومين (ع) ، وهؤلاء النبلاء بعد قبولهم يلبيون احتياجات المجتمع. يقول ابن إسحاق أحد محامي الإمام الحسن أصغري (ع):

 "أخذت ممتلكات الشيعة الجديدة إلى الإمام الحادي عشر (ع) لتقديمه إليه. في غضون ذلك ، كان الابن الصغير للإمام حاضراً بجانب الإمام بوجه يلمع مثل البدر. التفت الإمام أصغري (ع) إلى ابنه فقال: يا بني افتحي هدايا الشيعة وأصدقائك! قال الطفل: "يا ربي! "هل أمد يدي [الطاهرة] إلى الهدايا النجسة والممتلكات القذرة المختلطة بين الشرع والحرام؟"

قال الإمام أصغري (ع): "يا ابن إسحاق ، أخرج ما فيهم حتى يفرق بين الحلال والمحروم !!" لذا أخرجت الحقيبة الأولى. قال الطفل: هذه الحقيبة من شخص معين من حي معين في قم [وذكر اسمه واسم الحي الذي يسكنه] فيه اثنان وستون أشرف. "خمسة وأربعون أشرف سعر بيع الأرض الصخرية التي ورثها صاحبها عن أبيه ، وأربعة عشر دينارا ثمن الملابس التسع التي باعها ، وثلاثة دنانير أجرة المحلات".

قال الإمام أصغري (ع): "يا ولدي الغالي! كنت على حق. "الآن يهدي هذا الرجل أي [من هذه الملكية] ممنوع؟!" تعرف الطفل بعناية على القطع النقدية الممنوعة وأوضح بوضوح سبب منعها!

ثم أخرجت حقيبة أخرى. وبعد ذكر اسم صاحبها وعلامتها ومحل إقامتها ، قال الطفل: "في تلك الحقيبة خمسون أشرفًا لا يجوز لنا لمسها". ثم أوضح سبب نجاسة ذلك العقار واحداً تلو الآخر! ثم قال الإمام أصغري (ع): "يا ابن روحي أنت على حق!" ثم التفت إلى أحمد بن إسحاق فقال: أرجعوا كل شيء إلى صاحبه أو يأمرهم بتسليمه لأصحابه ولسنا بحاجة إليه ...

الصلاة على جسد الأب

آخر صعود في سيرة الإمام المهدي (ع) في فترة الاختباء وقبل بدء غيابه الصلاة على جسد أبيه الطاهر.

يقول أبو الديان خادم الإمام الحادي عشر (ع) في هذا الصدد:

"الإمام حسن أصغري (ع) في آخر أيام حياته الكريمة ، أعطاني رسائل وقال: أحضروا هذه إلى مدينة مدائن ؛ "بعد خمسة عشر يومًا ، ستعود إلى سامراء وستسمع أنينًا وأفغانًا من منزلي ، وسيراني [جسدك] في الحمام". قلت: يا خادمي! عندما يحدث ذلك ، من سيكون إمامك وخلفك؟ قال: من سألني

 

أ) لطرح الأسئلة وتلقي إجاباتها يتشرف بحضور الإمام الثاني عشر. ووصف الاجتماع على النحو التالي:

وعندما أردت طرح سؤال ، أشار الإمام أصغري (ع) إلى ابنه وقال: اسأل من نور عيني! في تلك اللحظة التفت إليّ الطفل وقال: اسأل ما تشاء! ... سألته: ما معنى كلمة "كهيا" [من حروف القرآن]؟ قال: هذه الرسائل من أخبار الغيب. أبلغ الله عبده زكريا بذلك ، ثم أنزله على محمد صلى الله عليه وسلم. القصة أن زكريا عليه السلام طلب من ربه أن يعلِّمه أسماء الخمسة [الآبا]. أرسل الله تعالى جبريل عليه السلام وعلمه هذه الأسماء. زكريا لأنه ذكر [الأسماء المقدسة] لمحمد صلى الله عليه وسلم وعلي وفاطمة وحسن (عليه السلام) ، فقد ارتاح حزنه وحزنه ، ولما ذكر الحسين (ع) كان يمسك بحلقه ويتعجب. . شد. قال ذات يوم: برالحة عندما أتذكر هؤلاء الأربعة فلماذا أرتاح من أحزاني ومخاوفي ويهدأ قلبي ، وعندما أتذكر حسين (ع) دموعي تنهمر ويشتكي ؟! أبلغه الله بقصة الحسين عليه السلام وقال: "كهياس" [سر هذه القصة]. "كاف" هو رمز كربلاء و "ح" رمز تدمير عائلته و "يا" إشارة إلى اسم "يزيد" الذي يضطهد الحسين (ع) وتشير "عين" إلى هلاكه. العطش و "العطش" و "الحزن" علامة على صبر الإمام الحسين (ع) ومثابرته ... »

قلت: يا ربي! لماذا يحرم على الناس اختيار إمام لأنفسهم؟

قال: [هل تقصدون اختيار] إمام الإصلاح أم إمام الفساد؟ قلت: الإمام مصلح [لاصلاح المجتمع]. قال: معتبرا أن لا أحد يعلم من الداخل أنه يفكر في الخير أو البر أو بالفساد والفسد ، ألا يحتمل أن يكون المختارون فاسدين (ومجرمين)؟ قلت: نعم ممكن. قال "هذا هو السبب". و

وتجدر الإشارة إلى أن الإمام المهدي (ع) قدّم في استمرار الرواية سبباً آخر ، وأجاب على أسئلة أخرى رُفضت للإيجاز.

تلقي الهدايا المادية

وكان من خطط الشيعة إرسال الهدايا المادية والالتزامات المالية إلى الأئمة المعصومين (ع) ، وهؤلاء النبلاء بعد قبولهم يلبيون احتياجات المجتمع. يقول ابن إسحاق أحد محامي الإمام الحسن أصغري (ع):

 "أخذت ممتلكات الشيعة الجديدة إلى الإمام الحادي عشر (ع) لتقديمه إليه. في غضون ذلك ، كان الابن الصغير للإمام حاضراً بجانب الإمام بوجه يلمع مثل البدر. التفت الإمام أصغري (ع) إلى ابنه فقال: يا بني افتحي هدايا الشيعة وأصدقائك! قال الطفل: "يا ربي! "هل أمد يدي [الطاهرة] إلى الهدايا النجسة والممتلكات القذرة المختلطة بين الشرع والحرام؟"

قال الإمام أصغري (ع): "يا ابن إسحاق ، أخرج ما فيهم حتى يفرق بين الحلال والمحروم !!" لذا أخرجت الحقيبة الأولى. قال الطفل: هذه الحقيبة من شخص معين من حي معين في قم [وذكر اسمه واسم الحي الذي يسكنه] فيه اثنان وستون أشرف. "خمسة وأربعون أشرف سعر بيع الأرض الصخرية التي ورثها صاحبها عن أبيه ، وأربعة عشر دينارا ثمن الملابس التسع التي باعها ، وثلاثة دنانير أجرة المحلات".

قال الإمام أصغري (ع): "يا ولدي الغالي! كنت على حق. "الآن يهدي هذا الرجل أي [من هذه الملكية] ممنوع؟!" تعرف الطفل بعناية على القطع النقدية الممنوعة وأوضح بوضوح سبب منعها!

ثم أخرجت حقيبة أخرى. وبعد ذكر اسم صاحبها وعلامتها ومحل إقامتها ، قال الطفل: "في تلك الحقيبة خمسون أشرفًا لا يجوز لنا لمسها". ثم أوضح سبب نجاسة ذلك العقار واحداً تلو الآخر! ثم قال الإمام أصغري (ع): "يا ابن روحي أنت على حق!" ثم التفت إلى أحمد بن إسحاق فقال: أرجعوا كل شيء إلى صاحبه أو يأمرهم بتسليمه لأصحابه ولسنا بحاجة إليه ...

الصلاة على جسد الأب

آخر صعود في سيرة الإمام المهدي (ع) في فترة الاختباء وقبل بدء غيابه الصلاة على جسد أبيه الطاهر.

يقول أبو الديان خادم الإمام الحادي عشر (ع) في هذا الصدد:

"الإمام حسن أصغري (ع) في آخر أيام حياته الكريمة ، أعطاني رسائل وقال: أحضروا هذه إلى مدينة مدائن ؛ "بعد خمسة عشر يومًا ، ستعود إلى سامراء وستسمع أنينًا وأفغانًا من منزلي ، وسيراني [جسدك] في الحمام". قلت: يا خادمي! عندما يحدث ذلك ، من سيكون إمامك وخلفك؟ قال: من سألني إجابتي يكون الإمام ورائي. قلت: أعطوا علامة أخرى! قال: من صلى علي الإمام بعدي. قلت: أعطوا علامة أخرى! قال: من أعلن ما في الكيس فالإمام بعدي. [لكن] رهبة الإمام ومجده منعتني من السؤال عما في تلك الحقيبة!

أخذت الرسائل إلى مدائن وتلقيت إجاباتهم ، وكما قال ، دخلت سامراء في اليوم الخامس عشر ، وفي نفس الوقت سمعت صراخ عويل وأفغان من بيت ذلك الإمام ، فوجدت [ جسد الإمام أصغري (ع) في مكان الاستحمام. في غضون ذلك ، رأيت جعفر شقيق الإمام يقف في بيت الإمام ، وهنأته مجموعة من الشيعة [بوفاة أخيه] وهنأوه [بإمامته] !! قلت لنفسي: إذا كان هذا [جعفر] هو الإمام ، فإن الإمامة تنقرض. لأنني عرفته أنه من النبيذ والقمار والطرزاني! [لكن لأنني كنت أبحث عن علامات] تقدمت وهنأت [مثل الآخرين] لكنه لم يسألني عن أي شيء [بما في ذلك الإجابات]. في ذلك الوقت ، قال عقيد [خرج أحد الخدم من المنزل] و [موجهًا إلى جعفر] قال: يا سيدي ، كفن أخوك [الإمام أصغري عليه السلام] ، قم وصلي عليه.

إجابتي يكون الإمام ورائي. قلت: أعطوا علامة أخرى! قال: من صلى علي الإمام بعدي. قلت: أعطوا علامة أخرى! قال: من أعلن ما في الكيس فالإمام بعدي. [لكن] رهبة الإمام ومجده منعتني من السؤال عما في تلك الحقيبة!

أخذت الرسائل إلى مدائن وتلقيت إجاباتهم ، وكما قال ، دخلت سامراء في اليوم الخامس عشر ، وفي نفس الوقت سمعت صراخ عويل وأفغان من بيت ذلك الإمام ، فوجدت [ جسد الإمام أصغري (ع) في مكان الاستحمام. في غضون ذلك ، رأيت جعفر شقيق الإمام يقف في بيت الإمام ، وهنأته مجموعة من الشيعة [بوفاة أخيه] وهنأوه [بإمامته] !! قلت لنفسي: إذا كان هذا [جعفر] هو الإمام ، فإن الإمامة تنقرض. لأنني عرفته أنه من النبيذ والقمار والطرزاني! [لكن لأنني كنت أبحث عن علامات] تقدمت وهنأت [مثل الآخرين] لكنه لم يسألني عن أي شيء [بما في ذلك الإجابات]. في ذلك الوقت ، قال عقيد [خرج أحد الخدم من المنزل] و [موجهًا إلى جعفر] قال: يا سيدي ، كفن أخوك [الإمام أصغري عليه السلام] ، قم وصلي عليه.

R !! دخلت المنزل برفقة جعفر ومجموعة من الشيعة ورأيت الإمام الحادي عشر (عليه السلام) في نعش. ذهب جعفر للصلاة على أخيه ، ولكن عندما أراد أن يقول التكبير ، خرج طفل شبيه بالقمح بشعر مجعد وأسنان متواصلة وأخذ ملابس جعفر وقال: يا عم! "ارجع ، أستحق أن أدعو والدي أكثر!" فرجع جعفر بوجه أصفر شاحب! جاء الطفل وصلى على جسد الإمام (ع). ثم قال [لي]: "أعطني الأجوبة التي معك!" أعطيته الرسائل وقلت لنفسي أن هاتين العلامتين [علامات إمامة هذا الطفل] وأن تدفق الحقيبة باق. ذهبت إلى جعفر ورأيته يتنهد! سأله أحد الشيعة: من هذا الطفل؟

وقال جعفر "اقسم بالله اني لم اره ولم اعرفه".

يواصل أبولاديان:

"كنا جالسين عندما جاءت جماعة من قم واستفسرت عن الإمام الحسن أصغري (ع) ولما سمعوا عن استشهاده قالوا: لمن نعزي؟ أشار الناس إلى جعفر. استقبلوه وهنأوه. ثم قالوا لجعفر: عندنا رسائل وأملاك معنا. قل لي من هي الرسائل؟ وكم هو العقار ؟!

تحير جعفر فقام وقال: أتريد منا علم الغيب ؟! بينما قال العبد [خرج] وقال: رسائل فلان معك [وذكر أسماء وعناوين أصحاب الحروف] وأيضًا حقيبة معك فيها ألف دينار ، دور اختفى منها عشرة دنانير. وأعطوه تلك الرسائل والممتلكات وقالوا: "الذي أرسلك لتحصل عليها هو الإمام ...".

ملخص

* الإمام أصغري (ع) ، بالنظر إلى سرية ولادة ابنه ، قدمه إلى أشخاص موثوقين ومجموعة من شيوخ الشيعة ، وأظهر أنه لا ينبغي للناس أن يتفاجأوا ويضللوا في التعرف على آخر إمام (ع).

* أجاب الإمام المهدي (ع) على الأسئلة الفقهية والعقائدية لسعد بن عبد الله وهو طفل.

* بأمر من والده تسلم الإمام الهدايا التي بعث بها الشيعة من أحمد بن إسحاق ، وبتقديمهم لأصحاب العقار ، قاموا بفصل الحلال والحرام ، وأحالوا الممتلكات المحرمة إلى أصحابها الأصليين.

* بعد استشهاد الإمام أصغري (ع) صلى الإمام المهدي (ع) على جثمان والده.

 

 

 

ترجمه انگلیسی:

 

in the name of God

Birth, longevity, characteristics and status of Imamate in the childhood of Hazrat Mahdi (as)

(How was the birth of the son of Imam Hassan Asgari (AS), Hazrat Hajjah Ibn Al-Hassan Al-Asgari, hasten God Almighty Farjah Al-Sharif?)

Since the birth of the Twelfth Imam (AS) took place in secret, it was feared that the Shiites would be mistaken in recognizing the last authority of God. Imam Asgari (AS) had the duty to introduce his son to a group of Shiite elders and trusted people so that they too could inform the other followers of the Ahl al-Bayt (AS) about his birth, and thus, while introducing that noble man, there was also a threat to his existence. That last ambassador should not be right.

Ahmad Ibn Ishaq, who is one of the great Shiites and special followers of the 11th Imam (AS), says: I was honored to serve Imam Asgari (AS) and I wanted to ask about the Imam after him; But before I could say a word, he said: "O Ahmad! Indeed, God Almighty has not left the earth empty of His authority since the time He created man, and He will not do so until the Day of Resurrection! "By the authority of God, calamity will be removed from the people of the earth, and [thanks to his existence] it will rain and the benefits of the earth will come out."

Since the birth of the Twelfth Imam (AS) took place in secret, it was feared that the Shiites would be mistaken in recognizing the last authority of God. Imam Asgari (AS) had the duty to introduce his son to a group of Shiite elders and trusted people so that they too could inform the other followers of the Ahl al-Bayt (AS) about his birth, and thus, while introducing that noble man, there was also a threat to his existence. That last ambassador should not be right.

Ahmad Ibn Ishaq, who is one of the great Shiites and special followers of the 11th Imam (AS), says: I was honored to serve Imam Asgari (AS) and I wanted to ask about the Imam after him; But before I could say a word, he said: "O Ahmad! Indeed, God Almighty has not left the earth empty of His authority since the time He created man, and He will not do so until the Day of Resurrection! "By the authority of God, calamity will be removed from the people of the earth, and [thanks to his existence] it will rain and the benefits of the earth will come out."

I said: O son of the Messenger of God! Who is the Imam and the successor after you ?!

The Imam hurried into the house and returned while carrying a three-year-old boy who shone like the full moon on his shoulders and said: “O Hamad ibn Ishaq! If you were not dear to God Almighty and His arguments, I would not have shown you my son! "Indeed, he is both the name and the nickname of the Messenger of God, and he is the one who fills the earth with justice as it is filled with oppression."

I said: My server! Is there a sign that my heart will calm down ?!

[At this time] the child opened his mouth and said in fluent Arabic:

"This is the rest of God on earth and the avenger from the execution ... I am the rest of God on earth who will take revenge on the enemies of God, O Ahmad Ibn Ishaq, do not look for a sign after seeing with your own eyes !!"

Ahmad Ibn Ishaq says: So [after hearing these words] I left the house of Imam (AS) with joy ...

Muhammad ibn 'Uthman and several other Shiite elders also quote:

Forty Shiites gathered at the 11th Imam. The Imam showed us his son and said: "After me, this is your Imam and my successor. "Obey him and do not disperse in your religion after me, for you will perish and [know that] you will not see him after today ..."

 

It is worth mentioning that one of the recommended religious programs and traditions is making aqeeqah and feeding the baby, and that is killing sheep and feeding a group of people, which has a great impact on the health and longevity of the child. Imam Hassan Asgari (AS) made aqeeqah for his son many times in order to inform many groups of Shiites about the birth of the Twelfth Imam while practicing this good tradition of the Prophet (PBUH).

Muhammad ibn Ibrahim says:

Imam Askari (AS) sent a beheaded sheep to one of his Shiites and said: "This is from the aqeeqah of my son" Muhammad ".

Miracles and miracles

One of the recitable phrases in the life of Imam Mahdi (as) in the first years of his birth and before his absence is the miracles and virtues performed by him, and usually this part of the life of that great divine verse is neglected. Has been.

Here is just one example:

Ibrahim bin Ahmad Neyshabouri says:

When Amr ibn Awf, [who was an oppressive ruler and had a great interest in killing the Shiites] tried to kill me, I became very scared and panic filled my whole being. So I said goodbye to my family and friends and turned to the house of Imam Hassan Asgari (AS) to say goodbye to him and I intended to run away after that. When I entered the house of the Imam, I saw a boy next to Imam Hassan Asgari (AS) whose face shone like the fourteenth night, so that I was amazed by the light of his face and I was close to what I remembered [that is, the fear of being killed and the decision To escape] forget.

[At that time the child] said to me, "O Ibrahim, there is no need to flee! "Soon the Almighty God will remove his evil from you!"

I was even more surprised, I said to Imam Asgari (AS): I will be your sacrifice! Who is this boy who informs from inside me ?! Imam Asgari (AS) said: He is my son and the successor after me ...

Ibrahim says: I came out while I was hoping for the grace of God and I trusted what I had heard from the twelfth Imam. Shortly afterwards, my uncle announced to me that Umar ibn Awf had been killed.

Answering questions

The last shining star of the Imamate sky, in the very first years of its life, gave strong and convincing answers to the questions of the Shiites in various cases, and provided them with encouragement and peace of mind. For example, we will quote a narration briefly:

Saad ibn Abdullah Qomi, one of the great Shiites, along with Ahmad ibn Ishaq Qomi, the lawyer of Imam Hassan Asgari (

AS) To ask questions and receive their answers, he is honored in the presence of the twelfth Imam. He described the meeting as follows:

When I wanted to ask a question, Imam Asgari (AS) pointed to his son and said: "Ask from the light of my eyes!" At that moment, the child turned to me and said: "Ask whatever you want! ... I asked: What is the meaning of" Kahyas "[from the letters of the Qur'an]? He said: These letters are from unseen news. God informed His servant Zakaria about it and then revealed it to Muhammad (PBUH). The story is that Zakaria (AS) asked his Lord to teach him the names of five [Al-Abba]. God Almighty sent Gabriel (AS) to him and taught him those names. Zakaria, because he mentioned [the holy names] of Muhammad (PBUH), Ali, Fatima, and Hassan (AS), his sorrow and grief were relieved, and when he mentioned Hussein (AS), he would hold his throat and be astonished. شد. One day he said: Baralha, when I remember those four people, why am I relieved of my sorrows and worries and my heart calms down, and when I remember Hussein (AS), my tears flow and my moans rise ?! God informed him of the story of Hussein (AS) and said: "Kahyas" [is the secret of this story]. "Kaf" is the symbol of Karbala and "Ha" is the symbol of the destruction of [his] family and "Ya" is an allusion to the name "Yazid" who persecutes Hussein (AS) and "Ain" refers to his thirst and " Sad »is a sign of patience and perseverance of Imam Hussein (AS) ...»

I said: O my Lord! Why are people forbidden to choose an Imam for themselves?

He said: "[Do you mean to choose] the Imam of reform or the Imam of corruption? I said: Imam Mosleh [to reform society]. He said: "Considering that no one is aware from within that he thinks of goodness or righteousness or of corruption and ruin, is it not probable that the chosen people are corrupters (and criminals)?" I said: Yes, it is possible. "That is the reason," he said. And

It is worth mentioning that in the continuation of the narration, Imam Mahdi (AS) has stated another reason and has answered other questions, which were refused for the sake of brevity.

Receive material gifts

One of the plans of the Shiites was to send material gifts and financial obligations to the infallible Imams (as), and those nobles, after accepting them, met the needs of the society. Ibn Ishaq, one of the lawyers of Imam Hassan Asgari (AS) says:

 "I took the new Shiite property to the 11th Imam (AS) to present to him. Meanwhile, the young son of the Imam was present next to the Imam with a face that shone like the full moon. Imam Asgari (AS) turned to his son and said: "My son, open the gifts of the Shiites and your friends!" The child said: "O my Lord! "Shall I extend my [clean] hand to impure gifts and filthy property, the lawful and the unlawful of which are mixed together?"

Imam Asgari (AS) said: "O Ibn Ishaq, take out what is among them so that the halal and the forbidden can separate it !!" So I took out the first bag. The child said, "This bag is from a certain person from a certain neighborhood of Qom [and he gave his name and the name of his neighborhood] in which there are sixty-two Ashrafis. "Forty-five Ashrafis are the sale price of the rocky land that the owner inherited from his father, and fourteen dinars is the price of the nine garments he sold, and three dinars is the rent for the shops."

Imam Asgari (AS) said: "My dear child! you were right. "Now guide this man which [of this property] is forbidden ?!" The child carefully identified the forbidden coins and clearly stated the reason why they were forbidden!

Then I took out another bag. After stating the name, mark and residence of its owner, the child said: "There are fifty Ashrafis in that bag that we are not allowed to touch." Then he explained the reason for the impurity of that property one by one! Then Imam Asgari (AS) said: "Son of my soul, you are right!" Then he turned to Ahmad ibn Ishaq and said: "Return everything to its owner or order them to deliver it to its owners and we do not need it ..."

Prayer on the father's body

The last ascent of the life of Imam Mahdi (as) during the period of hiding and before the beginning of his absence is praying on the pure body of his noble father.

Aboladian, the servant of the 11th Imam (AS) says in this regard:

"Imam Hassan Asgari (AS) in the last days of his honorable life, gave me letters and said: Bring these to the city of Madain; "After fifteen days, you will return to Samarra and you will hear moans and Afghans from my house, and [your body] will see me in the bath." I said: O my server! When that happens, who will be your Imam and successor? He said: "Whoever asks me for my answers, the Imam will be after me." I said: Give another sign! He said: "Whoever prays for me, the Imam will be after me." I said: Give another sign! He said: "Whoever announces what is in the bag, the Imam will be after me." [But] the awe and glory of the Imam prevented me from asking what was in that bag!

I took the letters to Madain and received their answers, and as he had said, I entered Samarra on the fifteenth day, and at the same time I heard the cry of wailing and Afghans from the house of that Imam, and I found [the body] of Imam Asgari (AS) in the place of bathing. . Meanwhile, I saw Ja'far, the Imam's brother, standing at the Imam's house, and a group of Shiites congratulated him [on his brother's death] and congratulated him [on his Imamate] !! I said to myself: If this [Ja'far] is the Imam, the Imamate will be ruined; Because I knew him that he is a person of wine, gambling and tarzani! [But because I was looking for signs] I went ahead and congratulated [like others] but he did not ask me about anything [including the answers]. At that time, Aqeed [one of the servants left the house] and [addressed to Ja'far] said: O my lord, your brother [Imam Asgari (AS)] is shrouded, get up and pray over him

 

R!! I entered the house with Ja'far and a group of Shiites and saw the 11th Imam (AS) shrouded in a coffin. Jafar went to pray for his brother, but when he wanted to say Takbir, a wheat-like child came out with curly hair and continuous teeth and took Jafar's clothes and said: "Uncle! "Go back, I deserve to pray to my father more!" So Jafar went back with a pale and yellow face! The child came and prayed on the body of Imam (AS). Then he said [to me]: "Give me the answers you have with you!" I gave him the letters and told myself that these two signs [are signs of the Imamate of this child] and the flow of the bag remain. I went to Jafar and saw him sighing! One of the Shiites asked him, "Who is this child?"

"I swear to God, I have never seen him and I do not know him," Jafar said.

Aboladian continues:

"We were sitting when a group of people from Qom came and inquired about Imam Hassan Asgari (AS) and when they heard about his martyrdom, they said: To whom should we offer condolences? People pointed to Jafar. They greeted him and congratulated him. Then they said to Jafar: We have letters and property with us. Tell me, who are the letters from? And how much is the property ?!

Jafar got confused and got up and said: Do you want the knowledge of the unseen from us ?! Meanwhile, the servant [came out] and said: So-and-so letters with you [and said the names and addresses of the owners of the letters] and also a bag with you in which there is a thousand dinars, the role of ten dinars of which has disappeared. Is! They gave him those letters and property and said: "The one who sent you to get these is the Imam ...".

Summary

* Imam Asgari (AS), considering the secrecy of the birth of his son, introduced him to trusted people and a group of Shiite elders, and showed that people should not be surprised and misled in recognizing the last Imam (AS).

* Imam Mahdi (AS) answered the theological and doctrinal questions of Saad bin Abdullah as a child.

* At the order of his father, the Imam received the gifts sent by the Shiites by Ahmad ibn Ishaq, and by introducing the owners of the property, they separated its halal and haram and referred the haram property to their original owners.

* After the martyrdom of Imam Asgari (AS), Imam Mahdi (AS) prayed on his father's body.

ترجمه آذربایجانی:

Allahın adı ilə

Mehdinin (ə.s) uşaqlıq illərində doğuş, uzunömürlülük, xüsusiyyətlər və məqam

(İmam Həsən Əsgərinin (ə.s) oğlu Həzrət Həccə İbn Əl-Həsən Əl-Əsğərinin dünyaya gəlməsi, Uca Allah Fərca Şərifi tələsdirməsin?)

On ikinci İmamın (ə.s) dünyaya gəlməsi gizli şəkildə baş verdiyindən, şiələrin Allahın son hakimiyyətini tanımaqda səhv etdiklərindən qorxulurdu. İmam Əsgəri (ə.s) oğlunu bir qrup şiə ağsaqqalı və etibarlı insanlara tanıtmaq vəzifəsi daşıyırdı ki, onlar da Əhli-beyt (ə.s) -ın digər ardıcıllarını onun dünyaya gəlməsi haqqında məlumat verə bilsinlər və beləliklə o zadəganı tanıtdırsınlar. insan, varlığı üçün bir təhlükə də var idi.Onun son səfiri haqlı olmamalı idi.

11-ci İmamın (ə) böyük şiələrindən və xüsusi davamçılarından biri olan Əhməd İbn İshaq deyir: İmam Əsgəriyə (ə.s) xidmət etməkdən şərəf duydum və ondan sonra İmam haqqında soruşmaq istədim; Ancaq bir söz deyə bilmədən dedi: “Ya Əhməd! Həqiqətən, Uca Allah insanı yaratdığı vaxtdan bəri yer üzünü Öz səlahiyyətindən boş qoymadı və Qiyamət gününə qədər belə etməz! "Allahın izni ilə fəlakət yer üzündəki insanlardan uzaqlaşdırılacaq və [varlığı sayəsində] yağış yağacaq və yerin faydaları çıxacaq."

On ikinci İmamın (ə.s) dünyaya gəlməsi gizli şəkildə baş verdiyindən, şiələrin Allahın son hakimiyyətini tanımaqda səhv etdiklərindən qorxulurdu. İmam Əsgəri (ə.s) oğlunu bir qrup şiə ağsaqqalı və etibarlı insanlara tanıtmaq vəzifəsi daşıyırdı ki, onlar da Əhli-beyt (ə.s) -ın digər ardıcıllarını onun dünyaya gəlməsi haqqında məlumat verə bilsinlər və beləliklə o zadəganı tanıtdırsınlar. insan, varlığı üçün bir təhlükə də var idi.Onun son səfiri haqlı olmamalı idi.

11-ci İmamın (ə) böyük şiələrindən və xüsusi davamçılarından biri olan Əhməd İbn İshaq deyir: İmam Əsgəriyə (ə.s) xidmət etməkdən şərəf duydum və ondan sonra İmam haqqında soruşmaq istədim; Ancaq bir söz deyə bilmədən dedi: “Ya Əhməd! Həqiqətən, Uca Allah insanı yaratdığı vaxtdan bəri yer üzünü Öz səlahiyyətindən boş qoymadı və Qiyamət gününə qədər belə etməz! "Allahın izni ilə fəlakət yer üzündəki insanlardan uzaqlaşdırılacaq və [varlığı sayəsində] yağış yağacaq və yerin faydaları çıxacaq."

Dedim: Ey Allah Rəsulunun oğlu! Sizdən sonra imam və canişin kimdir?!

İmam tələsik evə girdi və dolun kimi parıldayan üç yaşlı bir uşağı çiyinlərinə daşıyan zaman geri qayıtdı və dedi: “Ey Həməd ibn İshaq! Uca Allah və Onun dəlilləri üçün əziz olmasaydın, oğlumu sənə göstərməzdim! "Həqiqətən, o, həm Allah Rəsulunun adı, həm də ləqəbidir və zülmlə dolduğu kimi yer üzünü ədalətlə dolduran şəxsdir."

Dedim: Mənim serverim! Ürəyimin sakitləşəcəyinə işarə varmı?!

[Bu zaman] uşaq ağzını açıb səlis ərəbcə dedi:

"Bu, Tanrının yer üzündə qalanları və edamdan intiqam alanlardır ... Mən Tanrının düşmənlərindən intiqam alacaq olan Tanrının yer üzündəyəm, ey Əhməd İbn İshaq, ilə gördükdən sonra bir işarə axtarmayın. öz gözləriniz !! "

Əhməd İbn İshaq deyir: Beləliklə [bu sözləri eşidəndən sonra] həzrətin evindən (ə) sevinclə çıxdım ...

Məhəmməd ibn Osman və digər bir neçə şiə ağsaqqalı da sitat gətirir:

Qırx şiə 11-ci imamın qarşısına toplaşdı. İmam bizə oğlunu göstərib dedi: “Məndən sonra bu sizin imamınız və mənim canişinimdir. "Ona itaət edin və məndən sonra dininizdə dağılmayın, çünki həlak olacaqsınız və bu gündən sonra onu görməyəcəksiniz ..."

Tövsiyyə olunan dini proqramlardan və ənənələrdən birinin əqiqə vermək və körpəyə yemək vermək olduğunu, bunun da qoyunların öldürülməsi və bir qrup insanın qidalanması olduğunu və uşağın sağlamlığına və uzun ömürlü olmasına böyük təsir göstərdiyini xatırlatmaq lazımdır. İmam Həsən Əsgəri (ə.s) Peyğəmbərin (s) bu yaxşı ənənəsini tətbiq edərkən bir çox şiə qrupunu On ikinci İmamın dünyaya gəlməsi barədə məlumatlandırmaq üçün oğlu üçün dəfələrlə aqiqə etdi.

Məhəmməd ibn İbrahim deyir:

İmam Əskəri (Ə.s) şiələrindən birinə başı kəsilmiş bir qoyun göndərib buyurdu: "Bu, oğlum" Məhəmməd "in əqidəsindəndir.

Möcüzələr və möcüzələr

İmam Mehdinin (ə) dünyaya gəlişinin ilk illərində və yoxluğundan əvvəlki həyatında oxunan ifadələrdən biri də onun göstərdiyi möcüzə və fəzilətlərdir və ümumiyyətlə o böyük ilahi ayənin həyatının bu hissəsi laqeyd qalır. olmuşdur.

Budur yalnız bir nümunə:

İbrahim bin Əhməd Neyşabouri deyir:

[Zalım bir hökmdar olan və şiələri öldürməkdə böyük marağı olan] Amr ibn Avf məni öldürmək istəyəndə çox qorxdum və bütün varlığımı çaxnaşma bürüdü. Beləliklə ailəm və dostlarımla vidalaşdım və İmam Həsən Əsgərinin (ə.s) onunla vidalaşmaq üçün onun evinə üz tutdum və bundan sonra qaçmaq niyyətindəydim. İmamın evinə girəndə İmam Həsən Əsgərinin (ə) yanında bir oğlan gördüm ki, üzü on dördüncü gecə kimi parıldayırdı ki, üzünün işığına heyrətləndim və xatırladığım şeyə yaxın oldum Qaçmaq üçün ] unut.

[O zaman uşaq] mənə dedi: “Ya İbrahim, qaçmağa ehtiyac yoxdur! "Tezliklə Uca Allah pisliyini səndən uzaqlaşdıracaq!"

Daha da təəccübləndim, İmam Əsgəriyə (ə) dedim: Mən sənin qurban olacağam! İçimdən məlumat verən bu oğlan kimdir?! İmam Əsgəri (ə.s) buyurdu: O mənim oğlumdur və məndən sonrakı varisdir ...

İbrahim deyir: Allahın lütfünü ümid edərkən çıxdım və on ikinci İmamdan eşitdiklərimə etibar etdim. Qısa müddət sonra əmim mənə Ömər ibn Avfun öldürüldüyünü bildirdi.

Sualları cavablandırır

İmamət səmasının son parlayan ulduzu, ömrünün ilk illərində şiələrin müxtəlif hallarda verdiyi suallara güclü və inandırıcı cavablar vermiş, onlara təşviq və ürək rahatlığı vermişdir. Məsələn, qısaca bir rəvayət gətirəcəyik:

İmam Həsən Əsgərinin vəkili Əhməd ibn İshaq Qomi ilə birlikdə böyük şiələrdən Saad ibn Abdullah Qomi (

AS) Sual vermək və cavablarını almaq üçün on ikinci İmamın hörmətində hörmətlidir. Görüşü belə izah etdi:

Bir sual vermək istədiyim zaman İmam Əsgəri (ə) oğluna işarə edərək dedi: "Gözlərimin işığından soruşun!" O anda uşaq mənə tərəf dönərək dedi: "Nə istəyirsən soruş!" Mən soruşdum: "Kahyas" ın (Quran hərflərindən) mənası nədir? Dedi: Bu məktublar qeybi xəbərlərdəndir. Allah bu barədə qulu Zəkəriyyəyə xəbər verdi və sonra Məhəmmədə (s.ə.v.) bildirdi. Hekayə budur ki, Zəkəriyyə (ə.s) Rəbbindən ona beş [Əl-Əbba] adını öyrətməsini istədi. Uca Allah Cəbrayili (ə.s) onun yanına göndərdi və ona bu adları öyrətdi. Zəkəriyyə, Məhəmmədin (s), Əli, Fatimə və Həsənin (müqəddəs adlarını) zikr etdiyi üçün kədər və kədərləri yüngülləşdi və Hüseyni (ə) xatırladıqda boğazını tutub təəccüblənəcəkdi. . شد. Bir gün dedi: Baralha, o dörd nəfəri xatırlayanda niyə kədərlərimdən və narahatlıqlarımdan azad olub ürəyim sakitləşir və Hüseyni (ə) xatırlayanda göz yaşlarım axır və nalələrim yüksəlir?! Allah ona Hüseyn (ə.s) -ın əhvalatı barədə məlumat verdi və dedi: "Kahyas" [bu hekayənin sirri]. "Kaf" Kərbəla rəmzidir və "Ha" ailəsinin məhvinin rəmzidir və "Ya" Hüseyni (ə.s) zülm edən "Yezid" in adına bir eyhamdır və "Ain" onun susuzluq və "susuzluq" və "kədərlənmək" İmam Hüseyn (ə.s) -ın səbir və əzmkarlığına işarədir ... »

Dedim: Ya Rəbbim! Niyə insanlara özlərinə bir imam seçmək qadağandır?

Dedi: "[İstəyirsiniz] islahatın imamını yoxsa fəsad imamını? Dedim: İmam Mosleh [cəmiyyəti islah etmək üçün]. Dedi: "Heç kimin yaxşılıq, salehlik və ya fitnə-fəsad haqqında düşündüyünü bilmədiyini nəzərə alsaq, seçilmiş insanların fasiq (və cinayətkar) olduqları ehtimal deyilmi?" Dedim: Bəli, mümkündür. "Səbəb budur" dedi. Və

Rəvayətin davamında İmam Mehdi (ə.s) -ın başqa bir səbəbini dilə gətirdiyini və qısa olması üçün rədd edilmiş digər suallara cavab verdiyini xatırlatmaq lazımdır.

Maddi hədiyyələr alın

Şiələrin planlarından biri məsum İmamlara (ə) maddi hədiyyələr və maddi öhdəliklər göndərmək idi və o zadəganlar onları qəbul etdikdən sonra cəmiyyətin ehtiyaclarını qarşılayırdılar. İmam Həsən Əsgərinin (ə) vəkillərindən İbn İshaq deyir:

 "Yeni şiə əmlakını 11-ci İmama (ə.s) təqdim etmək üçün apardım. Bu vaxt, İmamın kiçik oğlu, dolunay kimi parıldayan bir üzü ilə İmamın yanında idi. İmam Əsgəri (ə.s) oğluna tərəf çevrilib dedi: "Oğlum, şiələrin və dostlarının hədiyyələrini aç!" Uşaq dedi: "Ya Rəbbim! "Əlimi, halal və haramları qarışıq olan hədiyyələr və murdar mallar üçün uzadım?"

İmam Əsgəri (ə.s) buyurdu: "Ey İbn İshaq, aralarındakıları çıxart ki, halal və haram olanlar ayırsın !!" Beləliklə ilk çantanı çıxartdım. Uşaq dedi: "Bu çanta Qumun müəyyən bir məhəlləsindən olan bir şəxsdəndir [və adını və qonşuluq adını verdi] içərisində altmış iki Əşrəfi var. "Qırx beş Əşrəfi, sahibinin atasından miras aldığı qayalıq ərazinin satış qiyməti və on dörd dinar satdığı doqquz paltarın qiyməti, üç dinar isə dükanların kirayəsidir."

İmam Əsgəri (ə) buyurdu: "Əziz balam! siz haqlı idiniz "İndi bu adama hansının (bu əmlakın) qadağan olunduğunu göstər!" Uşaq qadağan olunmuş pulları diqqətlə müəyyənləşdirdi və qadağan olunduqlarının səbəbini açıq şəkildə bildirdi!

Sonra başqa bir çantanı çıxartdım. Uşaq sahibinin adını, nişanını və yaşayış yerini bildirdikdən sonra dedi: "O çantada əlli Əşrəfi var ki, toxunmamız qadağandır." Sonra o mülkün murdarlığının səbəbini bir-bir izah etdi! Sonra İmam Əsgəri (ə) buyurdu: "Ruhumun oğlu, sən haqlısan!" Sonra Əhməd ibn İshaqa tərəf dönərək dedi: "Hər şeyi sahibinə qaytarın və ya sahiblərinə çatdırmalarını əmr edin və bizə ehtiyacımız yoxdur ..."

Atanın cəsədində dua

İmam Mehdinin (ə) gizlənmə dövründə və yoxluğunun başlamazdan əvvəl həyatının son yüksəlişi, nəcib atasının təmiz bədənində dua etməkdir.

11-ci İmamın (ə.s.) xidmətçisi Aboladian bu mövzuda belə deyir:

"İmam Həsən Əsgəri (ə.s) şərəfli həyatının son günlərində mənə məktublar verdi və dedi: Bunları Mədain şəhərinə gətirin; "On beş gündən sonra Samarraya qayıdacaqsınız və evimdən nalə və əfqan səsləri eşidəcəksiniz və [bədəniniz] məni hamamda görəcək." Dedim: Ey serverim! Belə olduqda kim sizin imamınız və canişininiz olacaq? Dedi: "Kim məndən cavablarımı istəsə, imam da məndən sonra olacaqdır." Dedim: Başqa bir işarə ver! Dedi: "Kim mənim üçün dua edərsə, İmam da məndən sonra olacaqdır." Dedim: Başqa bir işarə ver! Dedi: "Kim torbada nə olduğunu elan etsə, İmam məndən sonra olacaqdır." [Amma] İmamın qorxusu və izzəti bu çantada nə olduğunu soruşmağımın qarşısını aldı!

Məktubları Mədainə apardım və cavablarını aldım və dediyi kimi on beşinci gündə Samarraya girdim və eyni zamanda həzrət İmamın evindən fəryad və əfqanların fəryadını eşitdim və tapdım. çimmək yerində İmam Əsgərinin (ə) bədəni]. Bu vaxt İmamın qardaşı Cəfərin İmamın evində durduğunu gördüm və bir qrup şiə onu [qardaşının ölümü ilə] təbrik etdi və [imamətinə] təbrik etdi !! Öz-özümə dedim: Əgər bu [Cəfər] imamdırsa, imamət məhv olar; Çünki onu şərab, qumar və tarzani adamı olduğunu bilirdim! [Ancaq işarələr axtardığım üçün] irəli getdim və (başqaları kimi) təbrik etdim, lakin məndən heç bir şey soruşmadı [cavablar da daxil olmaqla]. Bu zaman Aqid [xidmətçilərdən biri evdən çıxdı] və [Cəfərə müraciət etdi] dedi: Ey Rəbbim, qardaşın [İmam Əsgəri (ə.s)] kəfənləndi, qalx və onun üstünə dua et.

R !! Cəfər və bir qrup şiə ilə birlikdə evə girdim və tabutun içində kəfənlənən 11-ci İmamı (ə) gördüm. Cəfər qardaşı üçün dua etməyə getdi, lakin təkbir demək istəyəndə buğdayabənzər bir uşaq qıvrım saçlı və davamlı dişləri ilə çıxdı və Cəfərin paltarını götürüb dedi: "Əmi! "Geri qayıt, atama daha çox dua etməyə layiqəm!" Beləliklə, Cəfər solğun və sarı bir üzlə geri döndü! Uşaq gəlib İmamın (ə) cəsədinə dua etdi. Sonra [mənə] dedi: "Yanında olduğunuz cavabları mənə verin!" Məktubları ona verdim və özümə dedim ki, bu iki əlamət [bu uşağın imamətinin əlamətləridir] və torbanın axışı qalır. Cəfərin yanına getdim və onun ah çəkdiyini gördüm! Şiələrdən biri ona "Bu uşaq kimdir?"

"Allaha and içirəm, onu heç görməmişəm və tanımıram" dedi Cəfər.

Aboladca davam edir:

"Qumdan bir qrup insan gəlib İmam Həsən Əsgərini (ə) soruşduqda oturduq. Şəhadətini eşitdikdə dedilər: Kimə başsağlığı verək? İnsanlar Cəfərə işarə etdilər. Onu salamladılar və təbrik etdilər. Sonra Cəfərə dedilər: Yanımızda məktublarımız və əmlakımız var. De görüm məktublar kimlərdir? Bəs əmlak nə qədərdir?!

Cəfər qarışıb ayağa qalxdı və dedi: Qeyb elmini bizdən istəyirsən?! Bu vaxt qulluqçu [çıxdı] və dedi: Sizinlə filankəs məktubları [və məktub sahiblərinin adlarını və ünvanlarını söylədi] və sizinlə birlikdə min dinar olan bir çantanın rolu on dinar itdi. O məktubları və əmlakı ona verdilər və dedilər: "Bunları almaq üçün səni göndərən İmamdır ...".

Xülasə

* İmam Əsgəri (ə.s) oğlunun anadan olmasının sirrini nəzərə alaraq, onu etibarlı insanlara və bir qrup şiə ağsaqqalına təqdim etdi və insanların son İmamı (ə.s) tanımaqda təəccüblənməmələri və yanılmamaları lazım olduğunu göstərdi.

* İmam Mehdi (ə.s) uşaq yaşlarında Saad bin Abdullahın teoloji və ehkam suallarını cavablandırdı.

* İmam atasının əmri ilə şiələrin Əhməd ibni İshaq tərəfindən göndərdiyi hədiyyələri aldı və mülk sahiblərini tanıtmaqla, halal və haramı ayırd etdilər və haram mülkləri əsl sahiblərinə sövq etdilər.

* İmam Əsgərinin (ə) şəhadətindən sonra İmam Mehdi (ə.s) atasının cənazəsində dua etdi.

 

 

 

ترجمه آلمانی:

im Namen Gottes

Geburt, Langlebigkeit, Eigenschaften und Status von Imamat in der Kindheit von Hazrat Mahdi (as)

(Wie war die Geburt des Sohnes von Imam Hassan Asgari (AS), Hazrat Hajjah Ibn Al-Hassan Al-Asgari, möge der allmächtige Gott Farjah Al-Sharif beschleunigen?)

Da die Geburt des Zwölften Imams (AS) im Geheimen stattfand, wurde befürchtet, dass die Schiiten sich irren würden, wenn sie die letzte Autorität Gottes anerkennen würden. Imam Asgari (AS) hatte die Pflicht, seinen Sohn einer Gruppe schiitischer Ältester und vertrauenswürdiger Menschen vorzustellen, damit auch diese die anderen Anhänger des Ahl al-Bayt (AS) über seine Geburt informieren und damit diesen Adligen vorstellen konnten Mann, es gab auch eine Bedrohung für seine Existenz. Dieser letzte Botschafter sollte nicht richtig sein.

Ahmad Ibn Ishaq, einer der großen Schiiten und besonderen Anhänger des 11. Imams (AS), sagt: Es war mir eine Ehre, Imam Asgari (AS) zu dienen, und ich wollte nach ihm nach dem Imam fragen. Aber bevor ich ein Wort sagen konnte, sagte er: "O Ahmad! In der Tat hat Gott der Allmächtige die Erde seit seiner Erschaffung des Menschen nicht mehr seiner Autorität beraubt, und er wird dies erst am Tag der Auferstehung tun! "Durch die Autorität Gottes wird das Unglück vom Volk der Erde entfernt, und [dank seiner Existenz] wird es regnen und die Vorteile der Erde werden herauskommen."

Da die Geburt des Zwölften Imams (AS) im Geheimen stattfand, wurde befürchtet, dass die Schiiten sich irren würden, wenn sie die letzte Autorität Gottes anerkennen würden. Imam Asgari (AS) hatte die Pflicht, seinen Sohn einer Gruppe schiitischer Ältester und vertrauenswürdiger Menschen vorzustellen, damit auch diese die anderen Anhänger des Ahl al-Bayt (AS) über seine Geburt informieren und damit diesen Adligen vorstellen konnten Mann, es gab auch eine Bedrohung für seine Existenz. Dieser letzte Botschafter sollte nicht richtig sein.

Ahmad Ibn Ishaq, einer der großen Schiiten und besonderen Anhänger des 11. Imams (AS), sagt: Es war mir eine Ehre, Imam Asgari (AS) zu dienen, und ich wollte nach ihm nach dem Imam fragen. Aber bevor ich ein Wort sagen konnte, sagte er: "O Ahmad! In der Tat hat Gott der Allmächtige die Erde seit seiner Erschaffung des Menschen nicht mehr seiner Autorität beraubt, und er wird dies erst am Tag der Auferstehung tun! "Durch die Autorität Gottes wird das Unglück vom Volk der Erde entfernt, und [dank seiner Existenz] wird es regnen und die Vorteile der Erde werden herauskommen."

Ich sagte: O Sohn des Gesandten Gottes! Wer ist der Imam und der Nachfolger nach dir ?!

Der Imam eilte ins Haus und kehrte zurück, während er einen dreijährigen Jungen trug, der wie der Vollmond auf seinen Schultern leuchtete und sagte: „O Hamad ibn Ishaq! Wenn Sie Gott, dem Allmächtigen und seinen Argumenten nicht lieb gewesen wären, hätte ich Ihnen meinen Sohn nicht gezeigt! "In der Tat ist er sowohl der Name als auch der Spitzname des Gesandten Gottes, und er ist derjenige, der die Erde mit Gerechtigkeit erfüllt, da sie voller Unterdrückung ist."

Ich sagte: Mein Server! Gibt es ein Zeichen dafür, dass sich mein Herz beruhigen wird ?!

[Zu dieser Zeit] öffnete das Kind den Mund und sagte fließend Arabisch:

"Dies ist der Rest Gottes auf Erden und der Rächer der Hinrichtung ... Ich bin der Rest Gottes auf Erden, der sich an den Feinden Gottes rächen wird, oh Ahmad Ibn Ishaq. Suchen Sie nicht nach einem Zeichen, nachdem Sie mit gesehen haben deine eigenen Augen !! "

Ahmad Ibn Ishaq sagt: Also [nachdem ich diese Worte gehört habe] habe ich das Haus des Imams (AS) mit Freude verlassen ...

Muhammad ibn 'Uthman und mehrere andere schiitische Älteste zitieren ebenfalls:

Vierzig Schiiten versammelten sich beim 11. Imam. Der Imam zeigte uns seinen Sohn und sagte: "Nach mir ist dies Ihr Imam und mein Nachfolger. "Gehorche ihm und zerstreue dich nicht in deiner Religion nach mir, denn du wirst zugrunde gehen und [weißt, dass] du ihn nach heute nicht mehr sehen wirst ..."

Es ist erwähnenswert, dass eines der empfohlenen religiösen Programme und Traditionen darin besteht, Aqeeqah zu machen und das Baby zu füttern, und dass Schafe getötet und eine Gruppe von Menschen gefüttert werden, was einen großen Einfluss auf die Gesundheit und Langlebigkeit des Kindes hat. Imam Hassan Asgari (AS) machte viele Male Aqeeqah für seinen Sohn, um viele Gruppen von Schiiten über die Geburt des zwölften Imams zu informieren, während er diese gute Tradition des Propheten (PBUH) praktizierte.

Muhammad ibn Ibrahim sagt:

Imam Askari (AS) sandte ein enthauptetes Schaf zu einem seiner Schiiten und sagte: "Dies ist aus der Aqeeqah meines Sohnes" Muhammad ".

Wunder und Wunder

Eine der rezitierbaren Redewendungen im Leben von Imam Mahdi (as) in den ersten Jahren seiner Geburt und vor seiner Abwesenheit sind die Wunder und Tugenden, die er vollbringt, und normalerweise wird dieser Teil des Lebens dieses großen göttlichen Verses vernachlässigt gewesen.

Hier ist nur ein Beispiel:

Ibrahim bin Ahmad Neyshabouri sagt:

Als Amr ibn Awf [der ein unterdrückerischer Herrscher war und ein großes Interesse daran hatte, die Schiiten zu töten] versuchte, mich zu töten, wurde ich sehr ängstlich und Panik erfüllte mein ganzes Wesen. Also verabschiedete ich mich von meiner Familie und meinen Freunden und wandte mich an das Haus von Imam Hassan Asgari (AS), um mich von ihm zu verabschieden. Danach wollte ich weglaufen. Als ich das Haus des Imams betrat, sah ich einen Jungen neben Imam Hassan Asgari (AS), dessen Gesicht wie die vierzehnte Nacht so leuchtete, dass ich vom Licht seines Gesichts erstaunt war und nahe an dem war, an das ich mich erinnerte, um zu entkommen ] vergessen.

[Zu dieser Zeit sagte das Kind] zu mir: "Oh Ibrahim, es besteht keine Notwendigkeit zu fliehen! "Bald wird der allmächtige Gott sein Übel von dir entfernen!"

Ich war noch mehr überrascht, sagte ich zu Imam Asgari (AS): Ich werde dein Opfer sein! Wer ist dieser Junge, der aus mir heraus informiert? Imam Asgari (AS) sagte: Er ist mein Sohn und der Nachfolger nach mir ...

Ibrahim sagt: Ich kam heraus, während ich auf die Gnade Gottes hoffte, und ich vertraute dem, was ich vom zwölften Imam gehört hatte. Kurz darauf gab mein Onkel mir bekannt, dass Umar ibn Awf getötet worden war.

Fragen beantworten

Der letzte leuchtende Stern des Imamate-Himmels gab in den ersten Jahren seines Lebens in verschiedenen Fällen starke und überzeugende Antworten auf die Fragen der Schiiten und gab ihnen Ermutigung und Seelenfrieden. Zum Beispiel werden wir kurz eine Erzählung zitieren:

Saad ibn Abdullah Qomi, einer der großen Schiiten, zusammen mit Ahmad ibn Ishaq Qomi, dem Anwalt von Imam Hassan Asgari (

                        AS) Um Fragen zu stellen und ihre Antworten zu erhalten, wird er in Gegenwart des zwölften Imams geehrt. Er beschrieb das Treffen wie folgt:

Als ich eine Frage stellen wollte, zeigte Imam Asgari (AS) auf seinen Sohn und sagte: "Fragen Sie aus dem Licht meiner Augen!" In diesem Moment wandte sich das Kind an mich und sagte: "Fragen Sie, was Sie wollen! ... Ich fragte: Was bedeutet" Kahyas "[aus den Briefen des Korans]? Er sagte: Diese Briefe stammen aus unsichtbaren Nachrichten. Gott informierte seinen Diener Zakaria darüber und offenbarte es dann Muhammad (PBUH). Die Geschichte ist, dass Zakaria (AS) seinen Herrn gebeten hat, ihm die Namen von fünf [Al-Abba] beizubringen. Gott der Allmächtige sandte Gabriel (AS) zu ihm und lehrte ihn diese Namen. Zakaria, weil er [die heiligen Namen] von Muhammad (PBUH), Ali, Fatima und Hassan (AS) erwähnte, war sein Kummer und seine Trauer erleichtert, und wenn er Hussein (AS) erwähnte, hielt er seinen Hals und war erstaunt . شد. Eines Tages sagte er: Baralha, wenn ich mich an diese vier Menschen erinnere, warum bin ich von meinen Sorgen und Sorgen befreit und mein Herz beruhigt sich, und wenn ich mich an Hussein (AS) erinnere, fließen meine Tränen und mein Stöhnen steigt?! Gott informierte ihn über die Geschichte von Hussein (AS) und sagte: "Kahyas" [ist das Geheimnis dieser Geschichte]. "Kaf" ist das Symbol von Karbala und "Ha" ist das Symbol für die Zerstörung seiner Familie und "Ya" ist eine Anspielung auf den Namen "Yazid", der Hussein (AS) verfolgt, und "Ain" bezieht sich auf seine Durst und "Durst" und "Traurig" ist ein Zeichen der Geduld und Ausdauer von Imam Hussein (AS) ... »

Ich sagte: O mein Herr! Warum ist es Menschen verboten, einen Imam für sich selbst zu wählen?

Er sagte: "[Wollen Sie wählen] den Imam der Reform oder den Imam der Korruption? Ich sagte: Imam Mosleh [um die Gesellschaft zu reformieren]. Er sagte: "Wenn man bedenkt, dass niemand von innen heraus weiß, dass er an Güte oder Gerechtigkeit oder an Korruption und Verderben denkt, ist es nicht wahrscheinlich, dass die Auserwählten Verderber (und Kriminelle) sind?" Ich sagte: Ja, das ist möglich. "Das ist der Grund", sagte er. Und

Es ist erwähnenswert, dass Imam Mahdi (AS) in der Fortsetzung der Erzählung einen anderen Grund angegeben und andere Fragen beantwortet hat, die der Kürze halber abgelehnt wurden.

Erhalten Sie materielle Geschenke

Einer der Pläne der Schiiten war es, materielle Geschenke und finanzielle Verpflichtungen an die unfehlbaren Imame (as) zu senden, und diese Adligen erfüllten, nachdem sie sie akzeptiert hatten, die Bedürfnisse der Gesellschaft. Ibn Ishaq, einer der Anwälte von Imam Hassan Asgari (AS), sagt:

 "Ich brachte das neue schiitische Anwesen zum 11. Imam (AS), um es ihm vorzustellen. In der Zwischenzeit war der junge Sohn des Imams neben dem Imam mit einem Gesicht anwesend, das wie der Vollmond leuchtete. Imam Asgari (AS) wandte sich an seinen Sohn und sagte: "Mein Sohn, öffne die Gaben der Schiiten und deiner Freunde!" Das Kind sagte: "O mein Herr! "Soll ich meine [saubere] Hand ausstrecken, um unreine Geschenke und schmutziges Eigentum, dessen rechtmäßiges und rechtswidriges miteinander vermischt sind?"

Imam Asgari (AS) sagte: "O Ibn Ishaq, nimm heraus, was unter ihnen ist, damit das Halal und das Verbotene es trennen können !!" Also nahm ich die erste Tasche heraus. Das Kind sagte: "Diese Tasche stammt von einer bestimmten Person aus einer bestimmten Nachbarschaft von Qom [und er gab seinen Namen und den Namen seiner Nachbarschaft an], in der sich zweiundsechzig Ashrafis befinden. "Fünfundvierzig Ashrafis sind der Verkaufspreis des felsigen Landes, das der Besitzer von seinem Vater geerbt hat, und vierzehn Dinar ist der Preis der neun Kleidungsstücke, die er verkauft hat, und drei Dinar ist die Miete für die Geschäfte."

Imam Asgari (AS) sagte: "Mein liebes Kind! du hattest Recht. "Nun führe diesen Mann, welcher [dieses Eigentums] verboten ist ?!" Das Kind identifizierte die verbotenen Münzen sorgfältig und gab deutlich den Grund an, warum sie verboten waren!

Dann nahm ich eine andere Tasche heraus. Nachdem das Kind den Namen, die Marke und den Wohnort seines Besitzers angegeben hatte, sagte es: "In dieser Tasche befinden sich fünfzig Ashrafis, die wir nicht berühren dürfen." Dann erklärte er nacheinander den Grund für die Verunreinigung dieses Eigentums! Dann sagte Imam Asgari (AS): "Sohn meiner Seele, du hast recht!" Dann wandte er sich an Ahmad ibn Ishaq und sagte: "Gib alles seinem Besitzer zurück oder befehle ihnen, es seinen Besitzern zu liefern, und wir brauchen es nicht ..."

Gebet auf dem Körper des Vaters

Der letzte Aufstieg des Lebens von Imam Mahdi (as) während der Zeit des Versteckens und vor Beginn seiner Abwesenheit ist das Beten auf dem reinen Körper seines edlen Vaters.

Aboladian, der Diener des 11. Imams (AS), sagt dazu:

"Imam Hassan Asgari (AS) gab mir in den letzten Tagen seines ehrenwerten Lebens Briefe und sagte: Bring diese in die Stadt Madain; "Nach fünfzehn Tagen wirst du nach Samarra zurückkehren und du wirst Stöhnen und Afghanen aus meinem Haus hören, und [dein Körper] wird mich im Bad sehen." Ich sagte: O mein Server! Wenn das passiert, wer wird Ihr Imam und Nachfolger sein? Er sagte: "Wer mich nach meinen Antworten fragt, der wird hinter mir her sein." Ich sagte: Gib noch ein Zeichen! Er sagte: "Wer für mich betet, der wird imam hinter mir her sein." Ich sagte: Gib noch ein Zeichen! Er sagte: "Wer verkündet, was in der Tasche ist, der Imam wird hinter mir her sein." [Aber] die Ehrfurcht und Herrlichkeit des Imams hinderte mich daran zu fragen, was in dieser Tasche war!

Ich nahm die Briefe an Madain und erhielt ihre Antworten, und wie er gesagt hatte, trat ich am fünfzehnten Tag in Samarra ein, und gleichzeitig hörte ich den Schrei des Heulens und der Afghanen aus dem Haus dieses Imams, und ich fand [den Körper] von Imam Asgari (AS) anstelle des Badens. In der Zwischenzeit sah ich Ja'far, den Bruder des Imams, im Haus des Imams stehen, und eine Gruppe von Schiiten gratulierte ihm [zum Tod seines Bruders] und gratulierte ihm [zu seinem Imamat] !! Ich sagte mir: Wenn dieser [Ja'far] der Imam ist, wird der Imamat ruiniert; Weil ich ihn kannte, dass er eine Person des Weins, des Glücksspiels und des Tarzani ist! [Aber weil ich nach Zeichen suchte] Ich ging voran und gratulierte [wie andere], aber er fragte mich nach nichts [einschließlich der Antworten]. Zu dieser Zeit sagte Aqeed [einer der Diener verließ das Haus] und [an Ja'far gerichtet]: O mein Herr, dein Bruder [Imam Asgari (AS)] ist verhüllt, steh auf und bete über ihn

R !! Ich betrat das Haus mit Ja'far und einer Gruppe Schiiten und sah den 11. Imam (AS) in einen Sarg gehüllt. Jafar ging, um für seinen Bruder zu beten, aber als er Takbir sagen wollte, kam ein weizenähnliches Kind mit lockigem Haar und durchgehenden Zähnen heraus, nahm Jafars Kleidung und sagte: "Onkel! "Geh zurück, ich verdiene es, mehr zu meinem Vater zu beten!" Also ging Jafar mit einem blassen und gelben Gesicht zurück! Das Kind kam und betete auf dem Körper des Imams (AS). Dann sagte er [zu mir]: "Gib mir die Antworten, die du bei dir hast!" Ich gab ihm die Briefe und sagte mir, dass diese beiden Zeichen [Zeichen des Imamats dieses Kindes] und der Fluss des Beutels bestehen bleiben. Ich ging zu Jafar und sah ihn seufzen! Einer der Schiiten fragte ihn: "Wer ist dieses Kind?"

"Ich schwöre bei Gott, ich habe ihn nie gesehen und kenne ihn nicht", sagte Jafar.

Aboladian fährt fort:

"Wir saßen, als eine Gruppe von Menschen aus Qom kam und sich nach Imam Hassan Asgari (AS) erkundigte. Als sie von seinem Martyrium hörten, sagten sie: Wem sollten wir Beileid aussprechen? Die Leute zeigten auf Jafar. Sie begrüßten ihn und gratulierten ihm. Dann sagten sie zu Jafar: Wir haben Briefe und Eigentum bei uns. Sag mir, von wem sind die Briefe? Und wie viel kostet die Immobilie ?!

Jafar war verwirrt und stand auf und sagte: Willst du das Wissen über das Unsichtbare von uns ?! In der Zwischenzeit kam der Diener heraus und sagte: So und so Briefe mit Ihnen [und sagte die Namen und Adressen der Besitzer der Briefe] und auch eine Tasche mit Ihnen, in der es tausend Dinar gibt, die Rolle von zehn Dinar davon sind verschwunden. Ist! Sie gaben ihm diese Briefe und das Eigentum und sagten: "Derjenige, der dich geschickt hat, um diese zu bekommen, ist der Imam ...".

Zusammenfassung

* Imam Asgari (AS) machte ihn unter Berücksichtigung der Geheimhaltung der Geburt seines Sohnes mit vertrauenswürdigen Personen und einer Gruppe schiitischer Ältester bekannt und zeigte, dass die Menschen nicht überrascht und irregeführt werden sollten, wenn sie den letzten Imam (AS) erkennen.

* Imam Mahdi (AS) beantwortete als Kind die theologischen und doktrinären Fragen von Saad bin Abdullah.

* Auf Befehl seines Vaters erhielt der Imam die von den Schiiten von Ahmad ibn Ishaq gesendeten Geschenke. Durch die Vorstellung der Eigentümer des Eigentums trennten sie dessen Halal und Haram und verwiesen das Eigentum von Haram an ihre ursprünglichen Besitzer.

* Nach dem Martyrium von Imam Asgari (AS) betete Imam Mahdi (AS) auf dem Körper seines Vaters.

 

 

ترجمه اردو

خدا کے نام پر

حضرت مہدی علیہ السلام کے بچپن میں امامت کی ولادت ، لمبی عمر ، خصوصیات اور مرتبہ

(حضرت امام حسن اصغری (ع) کے فرزند ، حضرت حجاجہ ابن الحسن الصغری کی ولادت کیسے ہوئی ، خدا تعالٰی فرجہ الشریف کو جلدی کرے؟)

چونکہ بارہویں امام (ع) کی ولادت خفیہ طور پر ہوا ہے ، اس لئے خدشہ ظاہر کیا جارہا تھا کہ شیعوں کو خدا کے آخری اختیار کو تسلیم کرنے میں غلطی کی جائے گی۔ امام اصغری (ع) کا فرض تھا کہ وہ اپنے بیٹے کو شیعہ بزرگوں اور بھروسہ مند لوگوں کے ایک گروپ سے متعارف کروائیں تاکہ وہ بھی اہل بیت (ع) کے دوسرے پیروکاروں کو اس کی ولادت کے بارے میں آگاہ کرسکیں ، اور اس طرح اس بزرگ کا تعارف کرواتے ہوئے۔ یار ، اس کے وجود کو بھی خطرہ تھا ، یہ آخری سفیر ٹھیک نہیں ہونا چاہئے۔

احمد ابن اسحاق ، جو 11 ویں امام (ع) کے عظیم شیعوں اور خصوصی پیروکاروں میں سے ہیں ، کہتے ہیں: مجھے امام اصغری (ع) کی خدمت کرنے کا اعزاز حاصل ہوا اور میں اس کے بعد امام کے بارے میں پوچھنا چاہتا تھا۔ لیکن اس سے پہلے کہ میں ایک لفظ کہوں ، اس نے کہا: "اے احمد! بے شک ، خداتعالیٰ نے انسان کو پیدا کرنے کے وقت سے ہی زمین کو اپنے اختیار سے خالی نہیں چھوڑا ، اور قیامت تک وہ ایسا نہیں کرے گا! "خدا کے اختیار سے ، زمین کے لوگوں سے آفت دور ہو جائے گی ، اور [اس کے وجود کی بدولت] بارش ہوگی اور زمین کے فوائد سامنے آئیں گے۔"

 

چونکہ بارہویں امام (ع) کی ولادت خفیہ طور پر ہوا ہے ، اس لئے خدشہ ظاہر کیا جارہا تھا کہ شیعوں کو خدا کے آخری اختیار کو تسلیم کرنے میں غلطی کی جائے گی۔ امام اصغری (ع) کا فرض تھا کہ وہ اپنے بیٹے کو شیعہ بزرگوں اور بھروسہ مند لوگوں کے ایک گروپ سے متعارف کروائیں تاکہ وہ بھی اہل بیت (ع) کے دوسرے پیروکاروں کو اس کی ولادت کے بارے میں آگاہ کرسکیں ، اور اس طرح اس بزرگ کا تعارف کرواتے ہوئے۔ یار ، اس کے وجود کو بھی خطرہ تھا ، یہ آخری سفیر ٹھیک نہیں ہونا چاہئے۔

احمد ابن اسحاق ، جو 11 ویں امام (ع) کے عظیم شیعوں اور خصوصی پیروکاروں میں سے ہیں ، کہتے ہیں: مجھے امام اصغری (ع) کی خدمت کرنے کا اعزاز حاصل ہوا اور میں اس کے بعد امام کے بارے میں پوچھنا چاہتا تھا۔ لیکن اس سے پہلے کہ میں ایک لفظ کہوں ، اس نے کہا: "اے احمد! بے شک ، خداتعالیٰ نے انسان کو پیدا کرنے کے وقت سے ہی زمین کو اپنے اختیار سے خالی نہیں چھوڑا ، اور قیامت تک وہ ایسا نہیں کرے گا! "خدا کے اختیار سے ، زمین کے لوگوں سے آفت دور ہو جائے گی ، اور [اس کے وجود کی بدولت] بارش ہوگی اور زمین کے فوائد سامنے آئیں گے۔"

 

میں نے کہا: اے اللہ کے رسول کے بیٹے! آپ کے بعد امام اور جانشین کون ہے ؟!

امامہ جلدی سے گھر میں داخل ہوا اور واپس آتے ہوئے ایک تین سالہ لڑکے کو لے کر آیا جو اپنے کندھوں پر پورے چاند کی طرح چمکتا ہوا بولا: "اے حماد ابن اسحاق! اگر آپ اللہ تعالٰی اور اس کے دلائل سے پیارے نہ ہوتے تو میں آپ کو اپنا بیٹا نہ دکھا دیتا! "در حقیقت ، وہ خدا کے رسول کا نام اور لقب دونوں ہے ، اور وہی ایک ہے جو زمین کو انصاف سے بھرتا ہے کیونکہ یہ ظلم سے بھر جاتا ہے۔"

میں نے کہا: میرے سرور! کیا کوئی علامت ہے کہ میرا دل سکون ہوجائے گا ؟!

[اس وقت] بچے نے اپنا منہ کھولا اور روانی عربی میں کہا:

"یہ زمین پر باقی خدا ہے اور پھانسی سے بدلہ لینے والا ہے ... میں زمین کا باقی خدا ہوں جو خدا کے دشمنوں سے بدلہ لوں گا ، اے احمد ابن اسحاق ، دیکھنے کے بعد کسی نشانی کی تلاش نہ کریں۔ اپنی آنکھیں !! "

احمد ابن اسحاق کہتے ہیں: تو [ان الفاظ کو سن کر] میں خوشی کے ساتھ امام (ع) کے گھر سے نکلا ...

محمد بن عثمان اور متعدد دیگر شیعہ عمائدین بھی نقل کرتے ہیں۔

گیارہویں امام پر چالیس شیعہ جمع ہوئے۔ امام نے ہمیں اپنا بیٹا دکھایا اور کہا: میرے بعد ، یہ آپ کا امام اور میرا جانشین ہیں۔ "اس کی اطاعت کرو اور میرے بعد اپنے مذہب میں مت پھسلؤ ، کیونکہ تم فنا ہو جاؤ گے اور [جان لو] آج کے بعد تم اسے نہیں دیکھو گے ..."

یہ بات قابل ذکر ہے کہ تجویز کردہ دینی پروگراموں اور روایات میں سے ایک عقیقہ بنانا اور بچے کو دودھ پلانا ہے ، اور یہ بھیڑ بکریوں کو مارنا اور لوگوں کے ایک گروہ کو کھانا کھلانا ہے ، جس سے بچے کی صحت اور لمبی عمر پر بہت بڑا اثر پڑتا ہے۔ امام حسن اصغری (ع) نے رسول اللہ (صلی اللہ علیہ وآلہ وسلم) کی اس عمدہ روایت پر عمل کرتے ہوئے بارہواں امام کی ولادت کے بارے میں شیعوں کے بہت سے گروہوں کو آگاہ کرنے کے لئے اپنے بیٹے کے لئے متعدد بار عقیقہ کیا۔

محمد بن ابراہیم کہتے ہیں:

امام عسکری (ع) نے اپنے ایک شیعہ کو سر قلم کرنے والی بھیڑ بھیجی اور کہا: "یہ میرے بیٹے" محمد "کے عقیقہ سے ہے۔

معجزے اور معجزات

امام مہدی علیہ السلام کی ولادت کے پہلے سالوں میں اور ان کی عدم موجودگی سے پہلے ان کی زندگی کے ایک قابل تلاوت فقرے میں سے ایک ان کے معجزات اور فضائل ہیں اور عام طور پر اس عظیم الہی آیت کی زندگی کا یہ حصہ نظرانداز کیا جاتا ہے۔ رہا

یہاں صرف ایک مثال ہے۔

ابراہیم بن احمد نیشابوری کہتے ہیں:

جب عمرو بن عوف ، [جو ایک ظالم حکمران تھا اور شیعوں کو مارنے میں بڑی دلچسپی رکھتا تھا] نے مجھے جان سے مارنے کی کوشش کی تو میں بہت خوفزدہ ہوگیا اور گھبراہٹ نے میرے پورے وجود کو بھر دیا۔ چنانچہ میں نے اپنے اہل خانہ اور دوستوں کو الوداع کہا اور امام حسن اصغری (ع) کے گھر رجوع کیا کہ ان کو الوداع کریں اور میں نے اس کے بعد بھاگنے کا ارادہ کیا۔ جب میں امام کے گھر میں داخل ہوا تو میں نے ایک لڑکے کو امام حسن اصغری (ع) کے ساتھ دیکھا جس کا چہرہ چودھویں رات کی طرح اس طرح چمکتا تھا کہ میں اس کے چہرے کی روشنی سے حیرت زدہ رہ گیا تھا اور میں قریب تھا کہ مجھے یاد آیا کہ فرار ہونے میں ] بھول جانا۔

[اس وقت بچہ] نے مجھ سے کہا ، "اے ابراہیم ، بھاگنے کی ضرورت نہیں ہے! "جلد ہی قادر مطلق خدا اپنی برائی کو تم سے دور کردے گا!"

میں اور بھی حیرت زدہ تھا ، میں نے امام اصغری (ع) سے کہا: میں تمہاری قربانی رہوں گا! یہ لڑکا کون ہے جو میرے اندر سے آگاہ کرتا ہے ؟! امام اصغری (ع) نے کہا: وہ میرا بیٹا ہے اور میرے بعد کا جانشین ہے ...

ابراہیم کہتے ہیں: میں اس وقت باہر نکلا تھا جب میں خدا کے فضل کی امید کر رہا تھا اور میں نے بارہواں امام سے سنی باتوں پر بھروسہ کیا۔ اس کے فورا بعد ہی ، میرے ماموں نے مجھ سے اعلان کیا کہ عمر بن عوف مارا گیا ہے۔

سوالات کے جوابات

امامت آسمان کے آخری دمکتے ستارے نے ، اپنی زندگی کے ابتدائی برسوں میں ، متعدد معاملات میں شیعوں کے سوالوں کے مضبوط اور قابل اعتماد جوابات دیئے ، اور انہیں حوصلہ افزائی اور ذہنی سکون فراہم کیا۔ مثال کے طور پر ، ہم مختصر طور پر ایک روایت کا حوالہ دیں گے:

سعد بن عبد اللہ قومی ، ایک بڑے شیعوں میں سے ، امام حسن اصغری کے وکیل احمد بن اسحاق قمی کے ساتھ (

ع) سوالات پوچھنے اور ان کے جوابات حاصل کرنے کے لئے ، اسے بارہویں امام کی موجودگی میں اعزاز حاصل ہے۔ انہوں نے اجلاس کو حسب ذیل بیان کیا:

جب میں نے سوال پوچھنا چاہا تو امام اصغری (ع) نے اپنے بیٹے کی طرف اشارہ کرتے ہوئے کہا: "میری آنکھوں کی روشنی سے پوچھو!" اسی لمحے ، بچہ میری طرف متوجہ ہوا اور کہا: "جو چاہو پوچھو! ... میں نے پوچھا:" قاہیس "[قرآن کے حروف سے] کیا معنی ہے؟ انہوں نے کہا: یہ خطوط غیب خبروں کے ہیں۔ خدا نے اپنے بندہ زکریا کو اس کے بارے میں آگاہ کیا اور پھر اسے محمد (ص) پر نازل کیا۔ قصہ یہ ہے کہ زکریا (ع) نے اپنے پروردگار سے کہا کہ وہ انھیں پانچ [ال Abبہ] کے نام سکھائے۔ خداتعالیٰ نے جبرئیل (ع) کو اس کے پاس بھیجا اور اسے ان ناموں کی تعلیم دی۔ زکریا ، کیونکہ اس نے محمد (ص) ، علی ، فاطمہ ، اور حسن (ع) کے [مقدس ناموں] کا ذکر کیا تو اس کے دکھ اور غم کو فارغ کردیا گیا ، اور جب وہ حسین (ع) کا ذکر کرتے تو وہ گلا تھام لیتے اور حیرت زدہ رہتے۔ … شد۔ ایک دن اس نے کہا: بارالھا ، جب میں ان چار لوگوں کو یاد کرتا ہوں ، تو میں اپنے غموں اور پریشانیوں سے کیوں فارغ ہو جاتا ہوں اور میرا دل سکون ہوجاتا ہے ، اور جب میں حسین (ع) کو یاد کرتا ہوں تو میرے آنسو بہتے ہیں اور میرے آہ و پکار اٹھتے ہیں ؟! خدا نے انہیں حسین (ع) کی کہانی سے آگاہ کیا اور کہا: "کہیاس" [اس کہانی کا راز ہے]۔ "قف" کربلا کی علامت ہے اور "ہا" [اپنے] کنبہ کی تباہی کی علامت ہے اور "یا" "یزید" کے نام کا اشارہ ہے جو حسین (ع) پر ظلم کرتا ہے اور "عین" سے مراد اس کے پیاس اور "پیاس" اور "غم" امام حسین علیہ السلام کے صبر و استقامت کی علامت ہیں ... »

میں نے عرض کیا: اے میرے رب! لوگوں کو اپنے لئے امام کا انتخاب کرنے سے کیوں منع کیا گیا ہے؟

انہوں نے کہا: "[کیا آپ کا انتخاب کرنے کا مطلب ہے] اصلاح کے امام یا کرپشن کے امام؟ میں نے کہا: امام موسلیہ [معاشرے کی اصلاح کے لئے]۔ انہوں نے کہا: "اس بات پر غور کرتے ہوئے کہ کوئی بھی اپنے اندر سے اس بات سے واقف نہیں ہے کہ وہ نیکی یا صداقت یا بدعنوانی اور بربادی کے بارے میں سوچتا ہے ، تو کیا یہ امکان نہیں ہے کہ منتخب کردہ لوگ فاسق (اور مجرم) ہیں؟ میں نے کہا: ہاں ، یہ ممکن ہے۔ "یہی وجہ ہے ،" انہوں نے کہا۔ اور

یہ امر قابل ذکر ہے کہ روایت کے تسلسل میں ، امام مہدی (ع) نے ایک اور وجہ بیان کی ہے اور دوسرے سوالات کے جوابات دیئے ہیں ، جن کی وجہ سے حمل کی خاطر انکار کردیا گیا تھا۔

مادی تحائف وصول کریں

شیعوں کا ایک منصوبہ یہ تھا کہ ناقص اماموں (ع) کو مادی تحائف اور مالی ذمہ داری بھیجنا تھا ، اور ان امرا نے ان کو قبول کرنے کے بعد معاشرے کی ضروریات کو پورا کیا تھا۔ امام حسن اصغری (ع) کے ایک وکیل ابن اسحاق کہتے ہیں:

 "میں گیارہویں امام (ع) کے پاس اس کے سامنے پیش ہونے کے لئے نئی شیعہ جائداد لے گیا۔ اسی دوران ، امام کا چھوٹا بیٹا اس چہرے کے ساتھ امام کے پاس موجود تھا جو پورے چاند کی طرح چمک رہا تھا۔ امام اصغری (ع) اپنے بیٹے کی طرف متوجہ ہوئے اور کہا: "میرے بیٹے ، شیعوں اور اپنے دوستوں کے تحفے کھول دو!" بچے نے کہا: "اے میرے رب! "کیا میں اپنے [صاف] ہاتھوں کو تحائف اور گھناؤنی جائداد ، حلال اور ناجائز جن میں ملایا گیا ہوں ، کے لئے بڑھاؤں؟"

امام اصغری (ع) نے فرمایا: "اے ابن اسحاق ، ان میں سے جو کچھ ہے اسے لے لو تاکہ حلال اور حرام والے اس کو الگ کر سکیں !!" تو میں نے پہلا بیگ نکالا۔ بچے نے کہا ، "یہ بیگ قم کے ایک مخصوص محلے سے تعلق رکھنے والے ایک مخصوص شخص کا ہے [اور اس نے اپنا نام اور اپنے محلے کا نام] دیا ہے جس میں باسٹھ اشرفی ہیں۔ "چالیس پچاس اشرفیاں اس چٹان زمین کی فروخت قیمت ہیں جو مالک نے اپنے والد سے وراثت میں حاصل کی تھی ، اور چودہ دینار نو کپڑوں کی قیمت ہے جو اس نے فروخت کیا تھا ، اور دکانوں کا کرایہ تین دینار ہے۔"

امام اصغری (ع) نے فرمایا: "میرے پیارے بچے! تم صحیح تھے. "اب اس شخص کی رہنمائی کرو جس میں سے (اس جائیداد میں سے) منع ہے ؟!" بچے نے احتیاط سے ممنوعہ سککوں کی نشاندہی کی اور واضح طور پر اس کی وجہ بتائی کہ انہیں منع کیوں کیا گیا تھا!

پھر میں نے دوسرا بیگ نکالا۔ اس کے مالک کا نام ، نشان اور رہائش بتانے کے بعد ، اس بچے نے کہا: "اس بیگ میں پچاس اشرفی موجود ہیں جنھیں ہمیں چھونے کی اجازت نہیں ہے۔" پھر اس نے اس پراپرٹی کی ناپاک ہونے کی وجہ ایک ایک کر کے بیان کی! تب امام اصغری (ع) نے فرمایا: "میری جان کے بیٹے ، تم ٹھیک کہتے ہو!" پھر اس نے احمد بن اسحاق کی طرف رجوع کیا اور کہا: "ہر چیز اس کے مالک کو واپس کرو یا ان کو حکم دو کہ وہ اسے اس کے مالکان تک پہنچا دے اور ہمیں اس کی ضرورت نہیں ہے ..."

باپ کے جسم پر دعا

امام مہدی علیہ السلام کی زندگی کا آخری عروج چھپنے کے دور میں اور غیر موجودگی کے آغاز سے پہلے اپنے بزرگ والد کے پاکیزہ جسم پر دعا کر رہا ہے۔

11 ویں امام (ع) کے خادم ابوالادیان اس سلسلے میں کہتے ہیں:

"امام حسن اصغری (ع) نے اپنی معزز زندگی کے آخری ایام میں ، مجھے خطوط دیئے اور کہا: ان کو شہر مدین لے آؤ۔ "پندرہ دن کے بعد ، آپ سامرا واپس آجائیں گے اور آپ میرے گھر سے فریاد اور افسران کی آواز سنیں گے ، اور [آپ کا جسم] مجھے غسل میں دیکھیں گے۔" میں نے کہا: اے میرے سرور! جب ایسا ہوگا تو آپ کا امام اور جانشین کون ہوگا؟ انہوں نے کہا: "جو مجھ سے میرے جوابات مانگے گا ، امام میرے بعد ہوگا۔" میں نے کہا: ایک اور نشان دو! انہوں نے کہا: "جو شخص میرے ل pra دعا کرے گا ، وہ میرے بعد ہوگا۔" میں نے کہا: ایک اور نشان دو! انہوں نے کہا: "جو شخص بیگ میں موجود چیز کا اعلان کرے گا ، امام میرے بعد ہوگا۔" [لیکن] امام کی حیرت اور شان نے مجھے یہ پوچھنے سے روک دیا کہ اس بیگ میں کیا تھا!

میں خطوط مدین لے گیا اور ان کے جوابات موصول ہوئے ، اور جیسا کہ اس نے کہا تھا ، میں پندرہویں دن سامرا میں داخل ہوا تھا ، اور اسی وقت میں نے اس امام کے گھر سے نوحہ کناں اور افغانیوں کا رونا سنا ، اور مجھے [ باڈی] غسل کرنے کی جگہ پر امام اصغری (ع) کا۔ اسی دوران ، میں نے دیکھا کہ امام کے بھائی جعفر ، امام کے گھر پر کھڑے ہیں ، اور شیعوں کے ایک گروہ نے ان کو [اپنے بھائی کی موت پر] مبارکباد دی اور [ان کی امامت پر] مبارکباد دی !! میں نے اپنے آپ سے کہا: اگر یہ [جعفر] امام ہیں تو امامت کو برباد کردیا جائے گا۔ کیونکہ میں اسے جانتا تھا کہ وہ شراب ، جوا اور تعزنی شخص ہے! [لیکن چونکہ میں نشانیاں ڈھونڈ رہا تھا] میں آگے بڑھا اور مبارکباد پیش کی [دوسروں کی طرح] لیکن اس نے مجھ سے [جوابات سمیت] کسی بھی چیز کے بارے میں نہیں پوچھا۔ اس وقت ، عقید [خادموں میں سے ایک نے گھر چھوڑ دیا] اور [جعفر سے مخاطب ہوکر] کہا: اے میرے آقا ، آپ کا بھائی [امام اصغری (ع)] کفن پڑا ہے ، اٹھ کر اس پر دعا کریں۔

R !! میں جعفر اور شیعوں کے ایک گروہ کے ساتھ گھر میں داخل ہوا اور دیکھا کہ گیارہواں امام (ع) ایک تابوت میں کفن تھے۔ جعفر اپنے بھائی کے لئے دعا کرنے گیا ، لیکن جب وہ تکبیر کہنا چاہتا تھا تو گندم جیسا بچہ گھوبگھرالی بالوں اور لگاتار دانت لے کر نکلا اور جعفر کے کپڑے لے کر کہا: "انکل! "واپس جاؤ ، میں اپنے والد سے زیادہ دعا کرنے کا مستحق ہوں!" تو جعفر پیلا اور پیلا چہرہ لے کر واپس چلا گیا! بچہ آیا اور امام (ع) کے جسم پر دعا کی۔ پھر اس نے [مجھ سے] کہا: "مجھے اپنے پاس جو جوابات ہیں وہ مجھے دو!" میں نے اسے خطوط دیئے اور اپنے آپ سے کہا کہ یہ دونوں نشانیاں [اس بچے کی امامت کی علامت ہیں] اور بیگ کا بہاؤ باقی ہے۔ میں جعفر کے پاس گیا اور اسے آہیں بھرتے دیکھا! ایک شیعہ نے اس سے پوچھا یہ بچہ کون ہے؟

جعفر نے کہا ، "میں خدا کی قسم کھاتا ہوں ، میں نے اسے کبھی نہیں دیکھا اور میں اسے نہیں جانتا۔"

ابولادیان جاری ہے:

"ہم بیٹھے تھے جب قم کے لوگوں کا ایک گروہ آیا اور انہوں نے امام حسن اصغری (ع) کے بارے میں دریافت کیا اور جب انہوں نے ان کی شہادت کے بارے میں سنا تو انہوں نے کہا: ہم کس سے تعزیت کریں؟ لوگوں نے جعفر کی طرف اشارہ کیا۔ انہوں نے اسے سلام کیا اور مبارکباد دی۔ تب انہوں نے جعفر سے کہا: ہمارے پاس خطوط اور جائیداد ہے۔ مجھے بتائیں ، خطوط کس کے ہیں؟ اور جائیداد کتنی ہے ؟!

جعفر الجھ گیا اور اٹھ کر بولا: کیا آپ ہم سے غیب کا علم چاہتے ہیں ؟! اسی دوران نوکر [باہر آیا] اور کہا: آپ کے ساتھ خطوط [اور خطوط کے مالکان کے نام اور پتے کہا] اور آپ کے ساتھ ایک بیگ جس میں ایک ہزار دینار ہیں ، کا کردار جن میں سے دس دینار غائب ہوچکے ہیں۔ انہوں نے اسے وہ خطوط اور جائیداد دی اور کہا: "جس نے آپ کو یہ لانے کے لئے بھیجا وہ امام ہے ..."۔

خلاصہ

* امام اصغری (ع) نے اپنے بیٹے کی ولادت کے راز کو مدنظر رکھتے ہوئے ، ان کا معترف لوگوں اور شیعہ بزرگوں کے ایک گروہ سے تعارف کرایا ، اور یہ ظاہر کیا کہ لوگوں کو آخری امام (ع) کو پہچاننے میں تعجب اور گمراہی میں مبتلا نہیں ہونا چاہئے۔

* امام مہدی (ع) نے بچپن میں سعد بن عبد اللہ کے مذہبی اور نظریاتی سوالوں کے جوابات دیئے۔

* اپنے والد کے حکم پر ، امام نے احمد بن اسحاق کے ذریعہ شیعوں کے بھیجے ہوئے تحفے وصول کیے ، اور جائیداد کے مالکان کا تعارف کرانے کے بعد ، اس نے اس کے حلال اور حرام کو الگ کردیا اور حرام جائیداد کو اپنے اصلی مالکان کے حوالے کردیا۔

* امام اصغری (ع) کی شہادت کے بعد ، امام مہدی (ع) نے اپنے والد کے جسم پر دعا کی۔

 

ترجمه ارمنی:

Աստծու անունով

Իմահաթի ծնունդը, երկարակեցությունը, առանձնահատկությունները և կարգավիճակը Հազրաթ Մահդիի (ինչպես) մանկության տարիներին

(Ինչպե՞ս եղավ Իմամ Հասան Ասգարի (Ա.Ս.) որդու ՝ Հազրաթ Հաջջա Իբն Ալ-Հասան Ալ-Ասգարիի որդին, որը թող Ամենակարող Աստված շտապի Ֆարջա Ալ-Շարիֆին:

Քանի որ տասներկուերորդ իմամի (Ա.Ս.) ծնունդը տեղի ունեցավ գաղտնի, մտավախություն կար, որ շիաները սխալվում են ՝ ճանաչելով Աստծո վերջին իշխանությունը: Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.) պարտավոր էր իր որդուն ծանոթացնել շիա մի խումբ երեցների և վստահելի մարդկանց հետ, որպեսզի նրանք նույնպես կարողանան Ահլ-Բայթի (Ա.Ս.) մյուս հետևորդներին տեղեկացնել նրա ծննդյան մասին և, այդպիսով, ներկայացնելով այդ ազնվականին մարդ, նրա գոյությանը նույնպես սպառնալիք կար: Այդ վերջին դեսպանը չպետք է ճիշտ լինի:

Ահմադ Իբն Իսահակը, ով մեծ շիաներից է և 11-րդ իմամի (Ա.Ս.) հատուկ հետեւորդներից մեկը, ասում է. «Ինձ համար պատիվ էր ծառայել իմամ Ասգարիին (Ա.Ս.) և ուզում էի հարցնել նրանից հետո իմամի մասին. Բայց մինչ ես կարողացա մի բառ ասել, նա ասաց. «Ո Ahmadվ Ահմադ: Իրոք, Ամենակարող Աստված երկիրը դատարկ չի թողել Իր իշխանությունից, երբ ստեղծեց մարդուն, և Նա դա չի անի մինչ Հարության օրը: «Աստծո իշխանությամբ աղետը կվերացվի երկրի մարդկանցից, և [նրա գոյության շնորհիվ] անձրև կգա, և երկրի օգուտները դուրս կգան»:

Քանի որ տասներկուերորդ իմամի (Ա.Ս.) ծնունդը տեղի ունեցավ գաղտնի, մտավախություն կար, որ շիաները սխալվում են ՝ ճանաչելով Աստծո վերջին իշխանությունը: Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.) պարտավոր էր իր որդուն ծանոթացնել շիա մի խումբ երեցների և վստահելի մարդկանց հետ, որպեսզի նրանք նույնպես կարողանան Ահլ-Բայթի (Ա.Ս.) մյուս հետևորդներին տեղեկացնել նրա ծննդյան մասին և, այդպիսով, ներկայացնելով այդ ազնվականին մարդ, նրա գոյությանը նույնպես սպառնալիք կար: Այդ վերջին դեսպանը չպետք է ճիշտ լինի:

Ահմադ Իբն Իսահակը, ով մեծ շիաներից է և 11-րդ իմամի (Ա.Ս.) հատուկ հետեւորդներից մեկը, ասում է. «Ինձ համար պատիվ էր ծառայել իմամ Ասգարիին (Ա.Ս.) և ուզում էի հարցնել նրանից հետո իմամի մասին. Բայց մինչ ես կարողացա մի բառ ասել, նա ասաց. «Ո Ahmadվ Ահմադ: Իրոք, Ամենակարող Աստված երկիրը դատարկ չի թողել Իր իշխանությունից, երբ ստեղծեց մարդուն, և Նա դա չի անի մինչ Հարության օրը: «Աստծո իշխանությամբ աղետը կվերացվի երկրի մարդկանցից, և [նրա գոյության շնորհիվ] անձրև կգա, և երկրի օգուտները դուրս կգան»:

Ես ասացի. Ո Oվ Աստծո առաքյալի որդի: Ո՞վ է իմամը և ձեզ հաջորդողը:

Իմամը շտապ մտավ տուն և վերադարձավ, երբ իր ուսերին տանում էր լիալուսնի նման փայլող երեք տարեկան մի տղայի և ասում. «Ո Hamվ Համադ իբն Իսհակ: Եթե ​​դուք հարազատ չէիք Ամենակարող Աստծուն և Նրա փաստարկներին, ես չէի ցույց տա ձեզ իմ որդուն: «Իրոք, նա Աստծո առաքյալի անունն ու մականունն է, և նա է, որ երկիրը լցնում է արդարությամբ, քանի որ այն լցված է ճնշումներով»:

Ես ասացի. Իմ սերվեր: Կա՞ մի նշան, որ սիրտս կհանդարտվի:

[Այս պահին] երեխան բացեց իր բերանը և սահուն արաբերենով ասաց.

«Սա Աստծո հանգիստն է երկրի վրա և վրեժխնդիր է մահապատժից ... Ես երկրի վրա մնացած Աստվածն եմ, ով վրեժխնդիր կլինի Աստծու թշնամիներից, ո՛վ Ահմադ Իբն Իսահակ, տեսնելով նշան ձեր սեփական աչքերը !! "

Ահմադ Իբն Իսահակն ասում է. Ուստի [այս խոսքերը լսելուց հետո] ես ուրախությամբ հեռացա Իմամի (Ա.Ս.) տունը ...

Մուհամեդ իբն Ութմանը և մի շարք այլ շիա ավագներ նույնպես մեջբերում են.

Քառասուն շիան հավաքվեց 11-րդ իմամի մոտ: Իմամը մեզ ցույց տվեց իր որդուն և ասաց. «Ինձնից հետո սա ձեր Իմամն է և իմ հաջորդը: «Հնազանդվեք նրան և ինձանից հետո մի ցրվեք ձեր կրոնի մեջ, որովհետև դուք կկորչեք և [իմացեք, որ] նրան այսօրվանից հետո չեք տեսնի ...»:

Հարկ է նշել, որ առաջարկվող կրոնական ծրագրերից և ավանդույթներից մեկը աքիքա պատրաստելն ու երեխային կերակրելն է, իսկ դա ոչխար սպանելն ու մի խումբ մարդկանց կերակրելն է, ինչը մեծ ազդեցություն ունի երեխայի առողջության և երկարակեցության վրա: Իմամ Հասան Ասգարին (Ա.Ս.) բազմիցս իր որդու համար աքիքա է պատրաստել, որպեսզի շիաների շատ խմբերի տեղեկացնի տասներկուերորդ իմամի ծննդյան մասին Մարգարեի (Խ.Ա.Ո.Ն) այս բարի ավանդույթը գործադրելիս:

Մուհամմադ իբն Իբրահիմն ասում է.

Իմամ Ասկարին (Ա.Ս.) գլխատված ոչխար ուղարկեց իր շիաներից մեկին և ասաց. «Սա իմ որդու« Մուհամմադի »աքիքայից է:

Հրաշքներ ու հրաշքներ

Իմամ Մահդի (as) - ի կյանքի առաջին տարիներին և նրա բացակայությունից առաջ արտասանվող արտահայտություններից մեկը նրա կողմից կատարված հրաշքներն ու առաքինություններն են, և սովորաբար այդ աստվածային մեծ համարի կյանքի այս մասը անտեսվում է: եղել է

Ահա միայն մեկ օրինակ.

Իբրահիմ բեն Ահմադ Նեյշաբուրին ասում է.

Երբ Ամր իբն Աուֆը, [որը ճնշող կառավարիչ էր և մեծ հետաքրքրություն ուներ շիաներին սպանելու մեջ], փորձեց սպանել ինձ, ես շատ վախեցա և խուճապը լցրեց իմ ամբողջ էությունը: Այնպես որ, ես հրաժեշտ տվեցի իմ ընտանիքին և ընկերներին և դիմեցի իմամ Հասան Ասգարիի (Ա.Ս.) տունը ՝ նրան հրաժեշտ տալու համար, և ես մտադիր էի փախչել դրանից հետո: Երբ ես մտա իմամի տուն, իմամ Հասան Ասգարիի (Ա.Ս.) կողքին մի տղայի տեսա, որի դեմքը տասնչորսերորդ գիշերվա պես փայլում էր այնպես, որ ես զարմացա նրա դեմքի լույսից և մոտ էի նրան, ինչ հիշում էի Փախչել ] մոռանալ

[Այդ ժամանակ երեխան] ինձ ասաց. «Ո Ibrahimվ Իբրահիմ, փախչելու կարիք չկա: «Շուտով Ամենակարող Աստված կվերացնի ձեզանից իր չարիքը»:

Ես էլ ավելի զարմացա, ես ասացի իմամ Ասգարիին (Ա.Ս.). «Ես կլինեմ քո զոհաբերությունը»: Ո՞վ է այս տղան, որը իմ ներսից հայտնում է: Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.) ասաց. Նա իմ որդին է և ինձանից հետո հաջորդը ...

Իբրահիմն ասում է. «Ես դուրս եկա, մինչ հույս ունեի Աստծո շնորհի վրա և վստահեցի այն ամենին, ինչ լսել էի տասներկուերորդ իմամից: Քիչ անց հորեղբայրս ինձ հայտարարեց, որ Ումար իբն Աուֆը սպանվել է:

Հարցերին պատասխանելը

Իմամատի երկնքի վերջին փայլուն աստղը, իր կյանքի հենց առաջին տարիներին, տարբեր դեպքերում ուժեղ և համոզիչ պատասխաններ էր տալիս շիաների հարցերին և նրանց քաջալերանք ու հոգեկան հանգստություն էր տալիս: Օրինակ, մենք մեջբերենք մի պատմություն հակիրճ.

Սաադ իբն Աբդուլլահ Քոմին, մեծ շիաներից մեկը, Ահմադ իբն Իսհակ Քոմիի հետ, իմամ Հասան Ասգարիի փաստաբանը (

                          Ա.Ս.) Հարցեր տալու և դրանց պատասխանները ստանալու համար նա պատիվ է ստանում տասներկուերորդ իմամի ներկայությամբ: Նա հանդիպումը նկարագրեց այսպես.

Երբ ես ուզում էի հարց տալ, Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.) ցույց տվեց իր որդուն և ասաց. «Հարցրու իմ աչքերի լույսից»: Այդ պահին երեխան դիմեց ինձ և ասաց. «Հարցրեք այն, ինչ ուզում եք: ... Ես հարցրեցի. Ի՞նչ է նշանակում« Քահյաս »[theուրանի տառերից]: Նա ասաց. «Այս նամակները չտեսնված լուրերից են: Աստված այդ մասին տեղեկացրեց իր ծառա Zakաքարիային, ապա հայտնեց այն Մուհամեդին (Խ.Ա.Ո.Ն): Պատմությունն այն է, որ ariaաքարիան (Ա.Ս.) խնդրեց իր Տիրոջը սովորեցնել իրեն հինգ [Ալ-Աբբա] անունները: Ամենակարող Աստված նրան ուղարկեց Գաբրիելին (Ա.Ս.) և նրան սովորեցրեց այդ անունները: Zakաքարիա, քանի որ նա հիշատակեց Մուհամմադի (Խ.Ա.Ո.Ն.), Ալիի, Ֆաթիմայի և Հասանի (Ա.Ս.) սուրբ անունները, նրա վիշտը և վիշտը թեթեւացան, և երբ հիշատակեր Հուսեյնին (Ա.Ս.), նա կբռներ նրա կոկորդը և կզարմանար Դարձավ: Մի օր նա ասաց. Բարալա, երբ ես հիշում եմ այդ չորս մարդկանց, ինչու եմ ես ազատվում իմ վշտերից և հոգսերից և սիրտս հանդարտվում է, և երբ հիշում եմ Հուսեյնին (Ա.Ս.), արցունքներս հոսում են և հառաչում են: Աստված նրան տեղեկացրեց Հուսեյնի (Ա.Ս.) պատմության մասին և ասաց. «Քահյաս» [այս պատմության գաղտնիքն է]: «Քաֆ» -ը Քարբալայի խորհրդանիշն է, իսկ «Հա» -ն [նրա] ընտանիքի կործանման խորհրդանիշն է, իսկ «Յա» -ն ՝ ակնարկ Հուսեյնին (Ա.Ս.) հալածող «Յազիդ» անունին, իսկ «Այն» -ը վերաբերում է նրա ծարավը և «ծարավը» և «տխուրը» Իմամ Հուսեյնի (Ա.Ս.) համբերության և համառության նշան են ... »

Ես ասացի. Ո Oվ իմ Տեր: Ինչու՞ է մարդկանց արգելվում իմամ ընտրել իրենց համար:

Նա ասաց. «[Դուք նկատի ունեք ընտրե՞լ] բարեփոխման իմամին, թե՞ կոռուպցիայի իմամին: Ես ասացի. Իմամ Մոսլեհ [հասարակությունը բարեփոխելու համար]: Նա ասաց. «Հաշվի առնելով, որ ոչ ոք ներսից տեղյակ չէ, որ նա մտածում է բարության կամ արդարության կամ փչացման և կործանման մասին, հնարավո՞ր չէ, որ ընտրված մարդիկ կոռումպացված են (և հանցագործներ): Ես ասացի. Այո, հնարավոր է: «Դա է պատճառը», - ասաց նա: Եվ

Հարկ է նշել, որ շարադրանքի շարունակության մեջ Իմամ Մահդին (Ա.Ս.) նշել է մեկ այլ պատճառ և պատասխանել է այլ հարցերի, որոնք մերժվել են համառոտության համար:

Ստացեք նյութական նվերներ

Շիաների ծրագրերից մեկը անթերի իմամներին (ինչպես) նյութական նվերներ և ֆինանսական պարտավորություններ ուղարկելն էր, և այդ ազնվականները դրանք ընդունելուց հետո բավարարում էին հասարակության կարիքները: Իմամ Հասան Ասգարիի (Ա.Ս.) փաստաբաններից Իբն Իսհակը ասում է.

 «Ես նոր շիական գույքը տարել եմ 11-րդ իմամի (Ա.Ս.) մոտ ՝ նրան ներկայացնելու համար: Մինչդեռ Իմամի փոքր որդին ներկա էր Իմամի կողքին դեմքով, որը փայլում էր ինչպես լրիվ լուսինը: Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.) դիմեց իր որդուն և ասաց. «Որդյա՛կս, բացիր շիաների և քո ընկերների նվերները»: Երեխան ասաց. «Ո myվ իմ Տեր: «Արդյո՞ք ես երկարեմ իմ [մաքուր] ձեռքը անմաքուր նվերների և կեղտոտ ունեցվածքի վրա, որոնց օրինականն ու անօրինականությունը խառնվել են իրար»:

Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.) ասաց. «Ո՛վ Իբն Իսահակ, հանիր այն, ինչ կա նրանց մեջ, որպեսզի հալալն ու արգելվածը կարողանան բաժանել այն»: Այսպիսով, ես հանեցի առաջին պայուսակը: Երեխան ասաց. «Այս պայուսակը որոշակի անձից է ՝ Քոմի որոշակի թաղամասից [և նա տվեց իր անունն ու իր թաղի անունը], որում վաթսուն երկու աշրաֆիներ կան: «Քառասունհինգ աշրաֆիներ ՝ ժայռոտ հողի վաճառքի գինն է, որ տերը ժառանգել է իր հորից, իսկ տասնչորս դինարը նրա վաճառած ինը հագուստի գինն է, իսկ երեք դինարը ՝ խանութների վարձավճարը»:

Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.) ասաց. «Իմ սիրելի երեխա: դու ճիշտ էիր «Հիմա առաջնորդեք այս մարդուն, որը [այս գույքից] արգելված է»: Երեխան խնամքով ճանաչեց արգելված մետաղադրամները և հստակ նշեց, թե ինչու են դրանք արգելված:

Հետո ես հանեցի մեկ այլ պայուսակ: Տիրոջ անունը, նշանը և բնակության վայրը նշելուց հետո երեխան ասաց. «Այդ պայուսակում հիսուն աշրաֆի կա, որոնց թույլ չենք տալիս ձեռք տալ»: Հետո նա մեկ առ մեկ բացատրեց այդ գույքի անմաքուր լինելու պատճառը: Այնուհետև Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.) ասաց. «Իմ հոգու որդի, դու ճիշտ ես»: Հետո նա դիմեց Ահմադ իբն Իսհակին և ասաց. «Վերադարձրեք ամեն ինչ իր տիրոջը կամ հրամայեք, որ այն տան տանտերերին, և դա մեզ պետք չէ ...»:

Աղոթք հոր մարմնի վրա

Թաքնվելու ժամանակահատվածում և նրա բացակայության սկզբից Իմամ Մահդիի (աս) կյանքի վերջին վերելքը աղոթքն է իր ազնիվ հոր մաքուր մարմնի վրա:

11-րդ իմամի (Ա.Ս.) ծառան Աբոլադեան այս առնչութեամբ կ’ըսէ.

«Իմամ Հասան Ասգարին (Ա.Ս.) իր պատվավոր կյանքի վերջին օրերին նամակներ տվեց ինձ և ասաց.« Սրանք բեր Մադաին քաղաք. «Տասնհինգ օր հետո դու կվերադառնաս Սամարրա, և իմ տնից կսկսես հառաչանքներ և աֆղաններ, և [քո մարմինը] կտեսնի ինձ լոգարանում»: Ես ասացի. Ո Oվ իմ սերվեր: Երբ դա տեղի ունենա, ո՞վ կլինի ձեր իմամը և հետնորդը: Նա ասաց. «Ով ինձանից հարցնի իմ պատասխանները, իմամը կլինի ինձանից հետո»: Ես ասացի. Տվեք մեկ այլ նշան: Նա ասաց. «Ով աղոթի ինձ համար, իմամը կլինի ինձանից հետո»: Ես ասացի. Տվեք մեկ այլ նշան: Նա ասաց. «Ով հայտարարի, թե ինչ կա պայուսակում, իմամը կլինի ինձանից հետո»: [Բայց] Իմամի երկյուղն ու փառքը խանգարում էին ինձ հարցնել, թե ինչ կա այդ պայուսակի մեջ:

Ես նամակները տարա Մադաին և ստացա նրանց պատասխանները, և ինչպես նա ասաց, տասնհինգերորդ օրը մտա Սամարա, և միևնույն ժամանակ այդ իմամի տնից լսեցի ողբի և աֆղանների աղաղակ, և ես գտա [ մարմին] Իմամ Ասգարիի (Ա.Ս.) լողանալու տեղում: Մինչդեռ ես տեսա իմամի տանը կանգնած իմամի եղբայր Jaաաֆարին, և մի խումբ շիաներ շնորհավորեցին [եղբոր մահվան կապակցությամբ] և շնորհավորեցին [իմամաթի կապակցությամբ]: Ես ինքս ինձ ասացի. Եթե այս ['աֆարը] իմամն է, իմամատը կփչանա: Քանի որ ես գիտեի նրան, որ նա գինու, խաղամոլության և տարզանիի անձնավորություն է: [Բայց որովհետև նշաններ էի փնտրում] ես առաջ գնացի և շնորհավորեցի [ինչպես մյուսները], բայց նա ինձ ոչնչի մասին չհարցրեց [ներառյալ պատասխանները]: Այդ ժամանակ Ակիդը [ծառաներից մեկը դուրս եկավ տանից] և [դիմելով Jaաֆարին] ասաց. Ո՛վ իմ տեր, քո եղբայրը [Իմամ Ասգարի (Ա.Ս.)] պարուրված է, վեր կաց և աղոթիր նրա վրա:

R !! Ես enteredաֆարի և մի խումբ շիաների հետ տուն մտա և տեսա 11-րդ իմամին (Ա.Ս.) դագաղով պատված: Jաֆարը գնաց աղոթելու իր եղբոր համար, բայց երբ նա ուզում էր Թաքբիր ասել, ցորենի նման մի երեխա դուրս եկավ գանգուր մազերով և շարունակ ատամներով, վերցրեց afաֆարի հագուստը և ասաց. «Քեռի՛: «Վերադարձեք, ես արժանի եմ ավելի շատ աղոթել հայրիկիս»: Այսպիսով, afաֆարը հետ գնաց գունատ և դեղին դեմքով: Երեխան եկավ ու աղոթեց Իմամի (Ա.Ս.) մարմնի վրա: Հետո նա ասաց ինձ. «Տո՛ւր ինձ այն պատասխանները, որոնք ունես քեզ հետ»: Ես նրան տվեցի նամակները և ինքս ինձ ասացի, որ այս երկու նշանները [այս երեխայի իմամատի նշաններ են] և պայուսակի հոսքը մնում է: Գնացի afաֆարի մոտ և տեսա, թե ինչպես է նա հառաչում: Շիաներից մեկը հարցրեց նրան. «Ո՞վ է այս երեխան»:

«Երդվում եմ Աստծուն, ես նրան երբեք չեմ տեսել և չեմ ճանաչում», - ասաց afաֆարը:

Աբոլատեան կը շարունակէ.

«Մենք նստած էինք, երբ Քոմից մի խումբ մարդիկ եկան և հետաքրքրվեցին իմամ Հասան Ասգարիի (Ա.Ս.) վերաբերյալ, և երբ նրանք լսեցին նրա նահատակության մասին, նրանք ասացին.« Ո՞ւմ ցավակցենք »: Մարդիկ մատնացույց արեցին afաֆարը: Նրանք ողջունեցին նրան և շնորհավորեցին: Հետո նրանք ասացին Jաֆարին. «Մենք մեզ մոտ նամակներ և ունեցվածք ունենք: Ասա ինձ, ումի՞ց են նամակները: Իսկ գույքն ինչքա՞ն է:

Afաֆարը շփոթվեց և վեր կացավ և ասաց. «Ուզո՞ւմ եք մեզանից աներևույթի գիտելիքը: Միևնույն ժամանակ, ծառան [դուրս եկավ] և ասաց. Այսպես ձեզ հետ նամակները [և ասացին նամակների տերերի անունները և հասցեները], ինչպես նաև ձեզ հետ մի տոպրակ, որի մեջ կա հազար դինար, դերը տասը դինարը անհետացել է: Նրանք նրան տվեցին այդ նամակները և ունեցվածքը և ասացին. «Նա, ով ձեզ ուղարկել է սրանք ստանալու, իմամն է ...»:

Ամփոփում

* Իմամ Ասգարին (Ա.Ս.), հաշվի առնելով իր որդու ծննդյան գաղտնիքը, նրան ծանոթացրեց վստահելի մարդկանց և շիա մի խումբ երեցների հետ և ցույց տվեց, որ մարդիկ չպետք է զարմանան և մոլորվեն վերջին իմամին (Ա.Ս.) ճանաչելիս:

* Իմամ Մահդին (Ա.Ս.) մանկուց պատասխանում էր Սաադ բեն Աբդուլլահի աստվածաբանական և դավանաբանական հարցերին:

* Իմամը իր հոր հրամանով ստացավ Ահմադ իբն Իսհակի շիաների կողմից ուղարկված նվերները, և ներկայացնելով գույքի տերերին, նրանք առանձնացրեցին դրա հալալն ու հարամը և հարամի ունեցվածքը փոխանցեցին իրենց նախնական տերերին:

* Իմամ Ասգարիի (Ա.Ս.) նահատակությունից հետո Իմամ Մահդին (Ա.Ս.) աղոթեց հոր մարմնի վրա:

 

ترجمه  اسپانیایی:

 

en el nombre de Dios

Nacimiento, longevidad, características y estatus de Imamate en la infancia de Hazrat Mahdi (as)

(¿Cómo fue el nacimiento del hijo del Imam Hassan Asgari (AS), Hazrat Hajjah Ibn Al-Hassan Al-Asgari, que Dios Todopoderoso apresure a Farjah Al-Sharif?)

Dado que el nacimiento del Duodécimo Imam (AS) tuvo lugar en secreto, se temía que los chiítas se equivocaran al reconocer la última autoridad de Dios. Imam Asgari (AS) tenía el deber de presentar a su hijo a un grupo de ancianos chiítas y personas de confianza para que ellos también pudieran informar a los demás seguidores de Ahl al-Bayt (AS) sobre su nacimiento, y así, al presentar a ese noble Hombre, también había una amenaza para su existencia. Ese último embajador no debería tener razón.

Ahmad Ibn Ishaq, que es uno de los grandes chiítas y seguidores especiales del undécimo Imam (AS), dice: Me sentí honrado de servir al Imam Asgari (AS) y quería preguntar sobre el Imam después de él; Pero antes de que pudiera decir una palabra, dijo: "¡Oh, Ahmad! De hecho, Dios Todopoderoso no ha dejado la tierra vacía de Su autoridad desde el momento en que creó al hombre, ¡y no lo hará hasta el Día de la Resurrección! "Por la autoridad de Dios, la calamidad será quitada de la gente de la tierra, y [gracias a su existencia] lloverá y los beneficios de la tierra saldrán".

Dado que el nacimiento del Duodécimo Imam (AS) tuvo lugar en secreto, se temía que los chiítas se equivocaran al reconocer la última autoridad de Dios. Imam Asgari (AS) tenía el deber de presentar a su hijo a un grupo de ancianos chiítas y personas de confianza para que ellos también pudieran informar a los demás seguidores de Ahl al-Bayt (AS) sobre su nacimiento, y así, al presentar a ese noble Hombre, también había una amenaza para su existencia. Ese último embajador no debería tener razón.

Ahmad Ibn Ishaq, que es uno de los grandes chiítas y seguidores especiales del undécimo Imam (AS), dice: Me sentí honrado de servir al Imam Asgari (AS) y quería preguntar sobre el Imam después de él; Pero antes de que pudiera decir una palabra, dijo: "¡Oh, Ahmad! De hecho, Dios Todopoderoso no ha dejado la tierra vacía de Su autoridad desde el momento en que creó al hombre, ¡y no lo hará hasta el Día de la Resurrección! "Por la autoridad de Dios, la calamidad será quitada de la gente de la tierra, y [gracias a su existencia] lloverá y los beneficios de la tierra saldrán".

Dije: ¡Oh hijo del Mensajero de Dios! ¿Quién es el imán y el sucesor después de ti?

El Imam entró apresuradamente en la casa y regresó con un niño de tres años que brillaba como la luna llena sobre sus hombros y dijo: “¡Oh, Hamad ibn Ishaq! Si no fuera querido por Dios Todopoderoso y sus argumentos, ¡no le habría mostrado a mi hijo! "De hecho, él es tanto el nombre como el apodo del Mensajero de Dios, y él es quien llena la tierra de justicia, ya que está llena de opresión".

Dije: ¡Mi servidor! ¿Hay alguna señal de que mi corazón se calmará?

[En este momento] el niño abrió la boca y dijo en árabe fluido:

"Este es el reposo de Dios en la tierra y el vengador de la ejecución ... Yo soy el resto de Dios en la tierra que se vengará de los enemigos de Dios, Oh Ahmad Ibn Ishaq, no busques una señal después de ver con tus propios ojos !! "

Ahmad Ibn Ishaq dice: Entonces [después de escuchar estas palabras] salí de la casa del Imam (AS) con alegría ...

Muhammad ibn 'Uthman y varios otros ancianos chiítas también citan:

Cuarenta chiitas se reunieron en el undécimo Imam. El Imam nos mostró a su hijo y dijo: “Después de mí, este es su Imam y mi sucesor. "Obedecedlo y no os disperséis en vuestra religión después de mí, porque moriréis y [sabed que] no lo veréis después de hoy ..."

Cabe mencionar que uno de los programas y tradiciones religiosas recomendados es hacer aqeeqah y alimentar al bebé, y es matar ovejas y alimentar a un grupo de personas, lo que tiene un gran impacto en la salud y longevidad del niño. El Imam Hassan Asgari (AS) hizo aqeeqah para su hijo muchas veces con el fin de informar a muchos grupos de chiítas sobre el nacimiento del Duodécimo Imam mientras practicaba esta buena tradición del Profeta (PBUH).

Muhammad ibn Ibrahim dice:

El Imam Askari (AS) envió una oveja decapitada a uno de sus chiítas y dijo: "Esto es del aqeeqah de mi hijo" Muhammad ".

Milagros y milagros

Una de las frases recitables en la vida del Imam Mahdi (as) en los primeros años de su nacimiento y antes de su ausencia son los milagros y virtudes realizados por él, y generalmente se descuida esta parte de la vida de ese gran verso divino. estado.

He aquí solo un ejemplo:

Ibrahim bin Ahmad Neyshabouri dice:

Cuando Amr ibn Awf, [que era un gobernante opresivo y tenía un gran interés en matar a los chiítas] intentó matarme, me asusté mucho y el pánico llenó todo mi ser. Así que me despedí de mi familia y amigos y me dirigí a la casa del Imam Hassan Asgari (AS) para despedirme de él y tenía la intención de huir después de eso. Cuando entré a la casa del Imam, vi a un niño al lado del Imam Hassan Asgari (AS) cuyo rostro brillaba como la decimocuarta noche de tal manera que me asombró la luz de su rostro y estuve cerca de lo que recordaba Para escapar ] olvidar.

[En ese momento el niño] me dijo: "¡Oh Ibrahim, no hay necesidad de huir! "¡Pronto el Dios Todopoderoso quitará de ti su maldad!"

Me sorprendió aún más, le dije al Imam Asgari (AS): ¡Seré tu sacrificio! ¡¿Quién es este chico que informa desde mi interior ?! Imam Asgari (AS) dijo: Él es mi hijo y el sucesor después de mí ...

Ibrahim dice: Salí mientras esperaba la gracia de Dios y confiaba en lo que había escuchado del duodécimo Imam. Poco después, mi tío me anunció que habían matado a Umar ibn Awf.

Respondiendo preguntas

La última estrella brillante del cielo Imamate, en los primeros años de su vida, dio respuestas contundentes y contundentes a las preguntas de los chiítas en varios casos, y les brindó aliento y tranquilidad. Por ejemplo, citaremos brevemente una narración:

Saad ibn Abdullah Qomi, uno de los grandes chiítas, junto con Ahmad ibn Ishaq Qomi, el abogado del Imam Hassan AS) Para hacer preguntas y recibir sus respuestas, se le honra en presencia del duodécimo Imam. Describió la reunión de la siguiente manera:

Cuando quise hacer una pregunta, el Imam Asgari (AS) señaló a su hijo y dijo: "¡Pregunta con la luz de mis ojos!" En ese momento, el niño se volvió hacia mí y me dijo: "¡Pregunta lo que quieras! ... Le pregunté: ¿Cuál es el significado de" Kahyas "[de las letras del Corán]? Él dijo: Estas cartas son de noticias invisibles. Dios informó a Su siervo Zakaria sobre esto y luego se lo reveló a Muhammad (la paz sea con él). La historia es que Zakaria (AS) le pidió a su Señor que le enseñara los nombres de cinco [Al-Abba]. Dios Todopoderoso le envió a Gabriel (AS) y le enseñó esos nombres. Zakaria, debido a que mencionó [los santos nombres] de Muhammad (la paz sea con él), Ali, Fatima y Hassan (AS), su pena y dolor se aliviaron, y cuando mencionaba a Hussein (AS), se agarraba la garganta y se asombraba . شد. Un día dijo: Baralha, cuando recuerdo a esas cuatro personas, ¿por qué me alivian mis penas y preocupaciones y mi corazón se calma, y ​​cuando recuerdo a Hussein (AS), mis lágrimas fluyen y mis gemidos se elevan? Dios le informó de la historia de Hussein (AS) y dijo: "Kahyas" [es el secreto de esta historia]. "Kaf" es el símbolo de Karbala y "Ha" es el símbolo de la destrucción de [su] familia y "Ya" es una alusión al nombre de "Yazid" que persigue a Hussein (AS) y "Ain" se refiere a su sed y "sed" y "Triste» es un signo de paciencia y perseverancia del Imam Hussein (AS) ... »

Dije: ¡Oh mi Señor! ¿Por qué a las personas se les prohíbe elegir un Imam por sí mismas?

Dijo: "[¿Quiere usted elegir] el Imam de la reforma o el Imam de la corrupción? Dije: Imam Mosleh [para reformar la sociedad]. Dijo: "Considerando que nadie se da cuenta desde dentro de que piensa en la bondad o la justicia o en la corrupción y la ruina, ¿no es probable que el pueblo elegido sea corruptor (y criminal)?" Dije: Sí, es posible. "Esa es la razón", dijo. Y

Vale la pena mencionar que en la continuación de la narración, el Imam Mahdi (AS) ha expresado otra razón y ha respondido otras preguntas, que fueron rechazadas por brevedad.

Recibir regalos materiales

Uno de los planes de los chiítas era enviar obsequios materiales y obligaciones financieras a los infalibles imanes (as), y esos nobles, después de aceptarlos, satisfacían las necesidades de la sociedad. Ibn Ishaq, uno de los abogados del Imam Hassan Asgari (AS) dice:

 "Llevé la nueva propiedad chiíta al undécimo Imam (AS) para presentársela. Mientras tanto, el joven hijo del Imam estaba presente junto al Imam con un rostro que brillaba como la luna llena. El Imam Asgari (AS) se volvió hacia su hijo y le dijo: "¡Hijo mío, abre los regalos de los chiítas y tus amigos!" El niño dijo: "¡Oh mi Señor! "¿Extenderé mi mano [limpia] a los regalos impuros y la propiedad sucia, lo lícito y lo ilícito de los cuales se mezclan?"

Imam Asgari (AS) dijo: "¡Oh Ibn Ishaq, saca lo que hay entre ellos para que lo halal y lo prohibido puedan separarlo!" Entonces saqué la primera bolsa. El niño dijo: “Esta bolsa es de cierta persona de cierto vecindario de Qom [y dio su nombre y el nombre de su vecindario] en el que hay sesenta y dos Ashrafis. "Cuarenta y cinco Ashrafis son el precio de venta de la tierra rocosa que el propietario heredó de su padre, y catorce dinares es el precio de las nueve prendas que vendió, y tres dinares es el alquiler de las tiendas".

El Imam Asgari (AS) dijo: "¡Mi querido hijo! usted tenía razón. "¡¿Ahora guíe a este hombre que [de esta propiedad] está prohibido?" El niño identificó cuidadosamente las monedas prohibidas y declaró claramente la razón por la que estaban prohibidas.

Luego saqué otra bolsa. Después de indicar el nombre, la marca y la residencia de su dueño, el niño dijo: "Hay cincuenta Ashrafis en esa bolsa que no podemos tocar". ¡Luego explicó la razón de la impureza de esa propiedad una por una! Entonces el Imam Asgari (AS) dijo: "Hijo de mi alma, ¡tienes razón!" Luego se volvió hacia Ahmad ibn Ishaq y le dijo: "Devuélvale todo a su dueño u ordene que se lo entreguen a sus dueños y no lo necesitamos ..."

Oración sobre el cuerpo del padre

El último ascenso de la vida del Imam Mahdi (as) durante el período de ocultación y antes del comienzo de su ausencia es rezar sobre el cuerpo puro de su noble padre.

Aboladian, el sirviente del undécimo Imam (AS) dice al respecto:

"El Imam Hassan Asgari (AS) en los últimos días de su honorable vida, me dio cartas y me dijo: Tráelas a la ciudad de Madain; "Después de quince días, regresarás a Samarra y oirás gemidos y afganos desde mi casa, y [tu cuerpo] me verá en el baño". Dije: ¡Oh mi servidor! Cuando eso suceda, ¿quién será su imán y sucesor? Él dijo: "Quien me pregunte por mis respuestas, el Imam estará detrás de mí". Dije: ¡Da otra señal! Él dijo: "Quienquiera que ore por mí, el Imam estará detrás de mí". Dije: ¡Da otra señal! Dijo: "Quien anuncie lo que hay en la bolsa, el Imam me perseguirá". [Pero] ¡el asombro y la gloria del Imam me impidieron preguntar qué había en esa bolsa!

Llevé las cartas a Madain y recibí sus respuestas, y como él había dicho, entré en Samarra el día quince, y al mismo tiempo escuché el grito de afganos y lamentos de la casa de ese Imam, y encontré [el cuerpo] del Imam Asgari (AS) en el lugar del baño. Mientras tanto, vi a Ja'far, el hermano del Imam, parado en la casa del Imam, y un grupo de chiítas lo felicitó [por la muerte de su hermano] y lo felicitó [por su Imamato] !! Me dije a mí mismo: Si este [Ja'far] es el Imam, el Imamato se arruinará; ¡Porque le sabía que es una persona de vino, de juego y de tarzani! [Pero como estaba buscando señales] seguí adelante y felicité [como otros] pero él no me preguntó nada [incluidas las respuestas]. En ese momento, Aqeed [uno de los sirvientes salió de la casa] y [se dirigió a Ja'far] dijo: Oh mi señor, tu hermano [Imam Asgari (AS)] está envuelto, levántate y reza por él. Asgari (

R !! Entré a la casa con Ja'far y un grupo de chiítas y vi al undécimo Imam (AS) envuelto en un ataúd. Jafar fue a orar por su hermano, pero cuando quiso decir Takbir, un niño parecido al trigo salió con el pelo rizado y dientes continuos y tomó la ropa de Jafar y dijo: "¡Tío! "¡Vuelve, merezco rezar más a mi padre!" ¡Entonces Jafar regresó con una cara pálida y amarilla! El niño vino y oró sobre el cuerpo del Imam (AS). Luego me dijo [a mí]: "¡Dame las respuestas que tienes contigo!" Le di las cartas y me dije que estos dos signos [son signos del Imamato de este niño] y el flujo de la bolsa permanecen. ¡Fui a Jafar y lo vi suspirar! Uno de los chiítas le preguntó: "¿Quién es este niño?"

"Lo juro por Dios, nunca lo he visto y no lo conozco", dijo Jafar.

Aboladian continúa:

“Estábamos sentados cuando un grupo de personas de Qom vino y preguntó acerca del Imam Hassan Asgari (AS) y cuando se enteraron de su martirio, dijeron: ¿A quién debemos ofrecer nuestras condolencias? La gente señaló a Jafar. Lo saludaron y lo felicitaron. Luego le dijeron a Jafar: Tenemos cartas y propiedades con nosotros. Dime, ¿de quién son las cartas? ¡¿Y cuánto cuesta la propiedad ?!

Jafar se confundió y se levantó y dijo: ¡¿Quieres que conozcamos lo invisible ?! Mientras tanto, el criado [salió] y dijo: Fulano de cartas contigo [y dijo los nombres y direcciones de los dueños de las cartas] y también una bolsa contigo en la que hay mil dinares, el papel de diez dinares de los cuales ha desaparecido. Le dieron esas cartas y propiedades y le dijeron: "El que te envió a conseguir esto es el Imam ...".

Resumen

* El Imam Asgari (AS), considerando el secreto del nacimiento de su hijo, lo presentó a personas de confianza y a un grupo de ancianos chiítas, y mostró que la gente no debe sorprenderse ni engañarse al reconocer al último Imam (AS).

* Imam Mahdi (AS) respondió las preguntas teológicas y doctrinales de Saad bin Abdullah cuando era niño.

* Por orden de su padre, el Imam recibió los obsequios enviados por los chiítas por Ahmad ibn Ishaq, y al presentar a los dueños de la propiedad, separaron su halal y haram y remitieron la propiedad haram a sus dueños originales.

* Después del martirio del Imam Asgari (AS), el Imam Mahdi (AS) oró sobre el cuerpo de su padre.

 

 

 

 

مطالب مرتبط