کتاب صرف و نحو قرآن کریم جلداول

کتاب صرف و نحو قرآن کریم
 
مقدمه
ِانّا اَنزَلناهُ قُراناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُم تَعقِلونَ (سوره یوسف آیه3)ما قرآن را به زبان عربی ( فصیح ترین زبانها) نازل کردیم تا در آیات آن بهتر تعقل کنید.
 
عربی زبان قرآن است، و قرآن ، نسخه شفابخش آلام « انسانها ».قرآن دستور العمل سعادت است و افتخار ، بهترین کتاب « قانون » برای پاکسازی « اجتماع ».در سراسر جهان ، هیچ کتابی را نمی توان ( در هیچ مکان و زمان) در حد آن یا نزدیک بدان پیدا نمود تا قابل مقایسه با قرآن باشد.و بقول دکتر موریس فرانسوی : « محققاً قرآن بهترین و مؤثرترین کتابی است که قلم صنع و دست هنرمند و پر قدرت ازلی برای بشر ظاهر ساخته است».همه دانشمندان و متفکرین عالم، در مقابل عظمتش سر تعظیم فرود آورده اند، آنان که قرآن را نفهمیدند از این « فرهنگ اسلامی » محروم ماندند.
چنانچه انحطاط و ضعف مسلمین از آن وقت شروع شد که از فهم و درک آیات 
« سازنده قرآن» فاصله گرفتند. شکی نیست که این غفلت از فراگیری اصول اسلامی ارزان تمام نشد. در مقابل، انحطاط ، ضعف ، زبونی، استعمارزدگی، به غارت رفتن ثروت ، عزت، استقلال، عظمت و شخصیت، حاصل این بی اعتنائی به معارف عالیه اسلامی گردید.
و از جامعه « بیدار ، آگاه » تاریخ بشری جامعه ای خفته »، « خاموش و بی حرکت» بر جای ماند.
اکنون سرالی پیش می آید : که چرا اسلام و قرآن ، که عالی ترین مکتب « حرکت» به سوی کمال است ، جوانان مسلمان ، نسبت به خواندن قرآن و درک و فهم احکام و « عمل» به آن علاقه و شوری نشان نمی دهند؟ و نسبت به « تمدن» غرب گرایش پیدا کرده اند، و غافل از « فرهنگ » اسلام و قرآن ؟! و چرا اکثر پدران و مادران متدین آنها، از لاابالیگری جوانشان در رنج بوده و شکایت دارند و غالب آنها از حل این مهم عاجزند؟!
باید دانست : جوانی که معانی آیات قرآن و احادیث را نفهمید، طبعاً از خواندن آن نیز لذتی نمی برد. و چون لذتی نبرد، مقصود و منظور و « نقش » آن را درک نمی کند و بالاجبار ، تمایلی هم به تحقیق و مطالعه آنها پیدا نمی کند. و اینها اکثرا بعلت ندانستن عربی است، در حالی که با دانستن زبان عربی، هم از قرائت آیات حیات بخش قرآن و هم از خواندن احادیث و ادعیه ( که گنجینه ای از علوم و ادبیات است) لذت می برد.هم چنانکه اعراب جاهلیت ، با آن همه عداوت که با اسلام و پیامبر(ص) داشتند، باز نمی توانستند از گوش دادن به زمزمه های دلربای آسمانی آیات قرآن خودداری کنند. با آن همه عناد، باز فوج فوج به اسلام می گرویدند و از سرچشمه های زلال آیات الهی، سیراب و اشباع می شدند.
از این نظر، برای ایجاد یک « مدینه فاضله» در جامعه اسلامی ، فهم و درک معارف حیات بخش قرآن و ائمه اطهار علیهم السلام « احادیث » برای همه افراد مسلمان بخصوص « جوانان » و « دانشجویان» عزیز واجب است.و لازمه فهم قرآن ، دانستن زبان عربی است و به حکم فقهی( که مقدمه واجب، واجب است) فرا گرفتن زبان عربی ( بقدر مایحتاج) واجب است . و اصولاً کسی که عربی نداند نمی تواند کاملاً به قوانین و احکام و فقه اسلامی آشنا شود. زیرا در آیات قرآن « معجزه جاویدان پیامبر اسلام » لطائف و نکات بسیار عالی ، چه از نظر احکام و اصول و چه از نظر ادبیات و تاریخ ، به کار رفته که جز با دانستن زبان عربی فهم و درکش میسر نیست.
و شاید یکی از نقشه های دشمنان اسلام در راه بزرگ « مبارزه با قرآن » متروک نگهداشتن و به فراموشی سپردن زبان عربی باشد. که بدین طریق بیش از یک میلیارد مسلمان ، فرسنگ ها از قرآن و احادیث اسلام ، که اکثراً بلکه همه آنها به عربی « زبان فرهنگی مشترک » نیاز دارد، فاصله گیرند و در این رهگذر ، آنان نقشه های « شیطانی» خود را اجرا و بیان کنند.
گذشته از اینکه عربی یک زبان زنده و بین المللی است ، در ضمن به وسیله آن می توان با یکصد و پنجاه میلیون مسلمان عرب زبان ارتباط برقرار کرد و از افکار و راهنمائی های علمی، سیاسی ، و اقتصادی یکدیگر مطلع شد.با دانستن « زبان » واحد و داشتن « دین» واحد و « کتاب » واحد و « هدف» واحد و
 « راه» واحد، که توحید و همبستگی را ضامن اند، مجد و عظمت مجدد گذشته را 
می توان به دست آورد.
از اینها گذشته ، زبان فارسی خودمان نیز در ترکیب « فرهنگ و تمدن » اسلام و ایران ، لغات بسیاری از عربی دارا می باشد و به طوری که پنجاه الی شصت درصد لغات کتب علمی، ادبی ،سیاسی، مذهبی ، و تاریخی و .. قرون پس از اسلام ، به عربی نگاشته شده ، و نمونه اش گلستان و بوستان سعدی ، دیوان خواجه،مثنوی مولانا، کلیله و دمنه و هزاران کتب دیگر در هر زمینه است.خلاصه هر مسلمان، و هر ایرانی که بخواهد در فرهنگ وادب و تاریخ و دین و حقوق و سیاست و فلسفه و ... سرآمد شده و عالم به حساب آید، بالاجبار باید عربی را خوب بداند.اصولاً دانشمندان قدیم ایران، مایل بودند کتاب های خود را به عربی بنویسند، نظیر : ابن سینا،زکریا رازی و ابوریحان و ..
بسیاری از کتب کتابخانه های ما نیز به عربی است ، که شرط بهره گیری از آنها دانستن زبان عربی است . از این رو ، دراین فصل مهمترین و اصولی ترین مطالب لازم « صرف و نحو » را مختصر و موجز دارا می باشد ( و حداکثر در شصت جلسه یک ساعته می توان آموخت ) . برای آشنایی جوانان عزیز به « عربی » تهیه شده تا راهی باشد برای استفاده بیشتر از آیات قرآن و احادیث که آنها « نور » اند و « هدایت » اند و « آگاهی » انشاء ا... تعالی.
لا تَهِنُوا وَ لا تَحزَنوُا وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمِنینَ.
 

کتاب صرف و نحو قرآن کریم

 

مقدمه

ِانّا اَنزَلناهُ قُراناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُم تَعقِلونَ    (سوره یوسف آیه3)ما قرآن را به زبان عربی ( فصیح ترین زبانها) نازل کردیم تا در آیات آن بهتر تعقل کنید.

 

عربی زبان قرآن است، و قرآن ، نسخه شفابخش آلام « انسانها ».قرآن دستور العمل سعادت است و افتخار ، بهترین کتاب « قانون » برای پاکسازی « اجتماع ».در سراسر جهان ، هیچ کتابی را نمی توان ( در هیچ مکان و زمان) در حد آن یا نزدیک بدان پیدا نمود تا قابل مقایسه با قرآن باشد.و بقول دکتر موریس فرانسوی : « محققاً قرآن بهترین و مؤثرترین کتابی است که قلم صنع و دست هنرمند و پر قدرت ازلی برای بشر ظاهر ساخته است».همه دانشمندان و متفکرین عالم، در مقابل عظمتش سر تعظیم فرود آورده اند، آنان که قرآن را نفهمیدند از این « فرهنگ اسلامی » محروم ماندند.

چنانچه انحطاط و ضعف مسلمین از آن وقت شروع شد که از فهم و درک آیات
« سازنده قرآن» فاصله گرفتند. شکی نیست که این غفلت از فراگیری اصول اسلامی ارزان تمام نشد. در مقابل، انحطاط ، ضعف ، زبونی، استعمارزدگی، به غارت رفتن ثروت ، عزت، استقلال، عظمت و شخصیت، حاصل این بی اعتنائی به معارف عالیه اسلامی گردید.

و از جامعه « بیدار ، آگاه » تاریخ بشری جامعه ای خفته »، « خاموش و بی حرکت» بر جای ماند.

اکنون سرالی پیش می آید : که چرا اسلام و قرآن ، که عالی ترین مکتب « حرکت» به سوی کمال است ، جوانان مسلمان ، نسبت به خواندن قرآن و درک و فهم احکام و « عمل» به آن علاقه و شوری نشان نمی دهند؟ و نسبت به « تمدن» غرب گرایش پیدا کرده اند، و غافل از « فرهنگ » اسلام و قرآن ؟! و چرا اکثر پدران و مادران متدین آنها، از لاابالیگری جوانشان در رنج بوده و شکایت دارند و غالب آنها از حل این مهم عاجزند؟!

باید دانست : جوانی که معانی آیات قرآن و احادیث را نفهمید، طبعاً از خواندن آن نیز لذتی نمی برد. و چون لذتی نبرد، مقصود و منظور و « نقش » آن را درک نمی کند و بالاجبار ، تمایلی هم به تحقیق و مطالعه آنها پیدا نمی کند. و اینها اکثرا بعلت ندانستن عربی است، در حالی که با دانستن زبان عربی، هم از قرائت آیات حیات بخش قرآن و هم از خواندن احادیث و ادعیه ( که گنجینه ای از علوم و ادبیات است) لذت می برد.هم چنانکه اعراب جاهلیت ، با آن همه عداوت که با اسلام و پیامبر(ص) داشتند، باز نمی توانستند از گوش دادن به زمزمه های دلربای آسمانی آیات قرآن خودداری کنند. با آن همه عناد، باز فوج فوج به اسلام می گرویدند و از سرچشمه های زلال آیات الهی، سیراب و اشباع می شدند.

از این نظر، برای ایجاد یک « مدینه فاضله» در جامعه اسلامی ، فهم و درک معارف حیات بخش قرآن و ائمه اطهار علیهم السلام « احادیث » برای همه افراد مسلمان بخصوص « جوانان » و « دانشجویان» عزیز واجب است.و لازمه فهم قرآن ، دانستن زبان عربی است و به حکم فقهی( که مقدمه واجب، واجب است) فرا گرفتن زبان عربی ( بقدر مایحتاج) واجب است . و اصولاً کسی که عربی نداند نمی تواند کاملاً به قوانین و احکام و فقه اسلامی آشنا شود. زیرا در آیات قرآن « معجزه جاویدان پیامبر اسلام » لطائف و نکات بسیار عالی ، چه از نظر احکام و اصول و چه از نظر ادبیات و تاریخ ، به کار رفته که جز با دانستن زبان عربی فهم و درکش میسر نیست.

و شاید یکی از نقشه های دشمنان اسلام در راه بزرگ « مبارزه با قرآن » متروک نگهداشتن و به فراموشی سپردن زبان عربی باشد. که بدین طریق بیش از یک میلیارد مسلمان ، فرسنگ ها از قرآن و احادیث اسلام ، که اکثراً بلکه همه آنها به عربی « زبان فرهنگی مشترک » نیاز دارد، فاصله گیرند و در این رهگذر ، آنان نقشه های « شیطانی» خود را اجرا و بیان کنند.

گذشته از اینکه عربی یک زبان زنده و بین المللی است ، در ضمن به وسیله آن می توان با یکصد و پنجاه میلیون مسلمان عرب زبان ارتباط برقرار کرد و از افکار و راهنمائی های علمی، سیاسی ، و اقتصادی یکدیگر مطلع شد.با دانستن « زبان » واحد و داشتن « دین» واحد و « کتاب » واحد و « هدف» واحد و
 « راه» واحد، که توحید و همبستگی را ضامن اند، مجد و عظمت مجدد گذشته را
می توان به دست آورد.

از اینها گذشته ، زبان فارسی خودمان نیز در ترکیب « فرهنگ و تمدن » اسلام و ایران ، لغات بسیاری از عربی دارا می باشد و به طوری که پنجاه الی شصت درصد لغات کتب علمی، ادبی ،سیاسی، مذهبی ، و تاریخی و .. قرون پس از اسلام ، به عربی نگاشته شده ، و نمونه اش گلستان و بوستان سعدی ، دیوان خواجه،مثنوی مولانا، کلیله و دمنه و هزاران کتب دیگر در هر زمینه است.خلاصه هر مسلمان، و هر ایرانی که بخواهد در فرهنگ وادب و تاریخ و دین و حقوق و سیاست و فلسفه و ... سرآمد شده و عالم به حساب آید، بالاجبار باید عربی را خوب بداند.اصولاً دانشمندان قدیم ایران، مایل بودند کتاب های خود را به عربی بنویسند، نظیر : ابن سینا،زکریا رازی و ابوریحان و ..

بسیاری از کتب کتابخانه های ما نیز به عربی است ، که شرط بهره گیری از آنها دانستن زبان عربی است . از این رو ، دراین فصل مهمترین و اصولی ترین مطالب لازم « صرف و نحو » را مختصر و موجز دارا می باشد ( و حداکثر در شصت جلسه یک ساعته می توان آموخت ) . برای آشنایی جوانان عزیز به « عربی » تهیه شده تا راهی باشد برای استفاده بیشتر از آیات قرآن و احادیث که آنها « نور » اند و « هدایت » اند و « آگاهی » انشاء ا... تعالی.

لا تَهِنُوا وَ لا تَحزَنوُا وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمِنینَ.

 

 

درس اول:کتابِ صَرف

حُروفِ هِجاء

حروف هجا یا حروف تهجی، همان حروف اِلَفبا است که در عربی 28 حرف است و در فارسی 32 حرف، که چهار حرف ( گ چ پ ژ) مخصوص زبان فارسی است که در عربی پیدا نمی شود. هر یک از این چهار حرف اگر در کلمه ای پیدا شود، معلوم است که کلمه فارسی است . از ترکیب حروف با هم، کلمه و از ترکیب کلمات، جمله به دست می آید. در عربی حروف بدون نقطه را مانند، ( د ر س ص ط ع ل ه ) را حروف مهمله و حروف نقطه دار را مانند ( ذ ز ش خ ض غ ق ن ) و غیره را حروف معجمه نامند.

حَرکات و سُکُون : حرکات در عربی بر سه نوع است :

1- فتحه ( ـَ) به صدای اَ مانند  : اَ بَ تَ ثَ و غیره . هر حرفی که فتحه داشت به آن مفتوح گویند.

2- ضَمّه (ـُ) به صدای اُ مانند : اُ بُ تُ ثُ و غیره . هر حرفی که ضمّه داشت به آن مضموم گویند.

3- کَسره ( ـِ) به صدای اِ مانند : اِ بِ تِ ثِ و غیره ، هر حرفی که کسره داشت به آن مکسور گویند.

سُکُون : (ـ ) نشانه بدون حرکت است مانند : اب ات اث اخ اد و غیره که به این علامت (ـ ) سُکُون و آن حرف را ساکن نامند. مانند کلمة : یَضرِبُ : یاء مَفتوح ، ضاد ساکن ، راء مَکسور و باء مضموم است.

تَشدیدّ : عبارت از دو حرف مثل هم است که پهلوی هم قرار گرفته، اولی ساکن و دومی متحرک است ، مانند : مَدَّ که در اصل مَددَ بوده، به اصطلاح دو دال در هم ادغام شده اند. لذا تشدید بر روی هر حرفی، علامتِ دو حرف است که اولی ساکن و دومی متحرک است، مانند : حَقَّ خوانده شود : حَققَ. اَحَبَّ خوانده شود : اَحَببَ ، یُحِبُّ خوانده شود : یُحِببُ.

حروف مَدّ : سه حرف هستند که صدای روی اینها کشیده می شود( ا و ی) به صدای: آ – او – ای . اینها ساکن هستند و ما قبلشان متحرک . مثلاً (ا) این حرف ساکن است و حرف قبلش مفتوح مانند : قَالَ ، دَعَا ، که قاف و عین مفتوحند و الف ساکن.

(وُ) ساکن است و حرف ما قبلش مَضموم ، مانند : قُولُوا، که قاف و لام مَضمومند و واو ساکن.

(ی) ساکن است و حرف ما قبلش مَکسور ، مانند: فِی ، که فاء مکسور است و یاء ساکن . پس نتیجه می گیریم که سه حرِف (ا وُ ی ) همیشه ساکنند و حرف ماقبلشان متحرک و چون کشیدن صدا فقط روی این سه حرف است، به اینها حروف مد گویند. اما اگر این سه حرف ( ا و ی) بعدشان همزه یا سکون قرار گرفت، بایستی به طور طولانی و بیش از حد معمول کشیده شوند مانند : جَاءَ- سُوَءَ- جِیَ- لَاَم – مِیم- نُون- کَافه- دَابّه و غیره که مربوط به درس های تجوید است.

و امّا اَلِف : که همیشه ساکن است . یا در وسط کلمه قرار می گیرد. مانند : قَالَ جَاءَ و یا در آخر کلمه مانند : دَعَا ، اِذَا ، و هیچ گاه اول کلمه قرار نمی گیرد. هر اَلِفی که اول کلمه بود همزه است نه الف، مانند کلمه : اِذَا ، که حرف اول همزه است و حرف آخر الف.

فرق بین همزه و الف : همان طور که گفته شد، الف همیشه ساکن است و در وسط یا آخر کلمه قرار می گیرد، و حرکت قبول نمی کند، ولی همزه ، هم قبول حرکت می کند (اَ اِ اُ) و هم در اول و وسط و آخر کلمه قرار می گیرد. مانند : اَمَرَ – سَاَلَ – قَرَاَ – اُنصُر- اَکرِم – اقِرَا .

رَسمُ الخَطِّ همزه : شکل همزه به صورت (ء) است که همیشه روی الف ، واو ، یاء قرار می گیرد . از این قرار : اگر همزه ال کلمه واقع شده باشد، همیشه بر روی الف قرار می گیرد، مانند : اِذا ، اَنتَ ، اُولئِکَ ، اَحسِن.

و اگر همزه ، وسط کلمه واقع شده باشد. اگر ساکن بود، به صورت حرکت ما قبل ظاهر می شود مانند: یَامُرُ ، یُومِنُ ، بِئسَ ، لُؤلُؤ و اگر همزه وسط متحرک باشد، به صورت حرکت خودش ظاهر می شود، مانند : یَبِسَ ، سَاَلَ ، یَساَلُ  ُ ، رَؤُف مَسالَه سُئِلَ مگر اینکه حرکت قبلش ضمّه باشد که به صورت واو می آید.

مانند : سُؤال ، مُؤَنَّث و اگر همزه ، آخر کلمه واقع شود به صورت حرکت ما قبل در آید مانند. قُرِیَ قَرَاَ یَبداُ یُبدِیُ. و اگر ما قبلش ساکن بود، دیگر روی حرفی قرار نمی گیرد ( به صورت همزه) مانند : سُوَءٍ ، مَاءٍ ، شَیئٍ ، جُزءٍ.

 

 

درس دوم :حُروفِ شمسیّ و قَمَری

 

الف و لامی که بر سر اسم نکره ای در آید، معرفه می شود، مانند : کِتابٌ (یعنی یک کتابی، و معلوم نیست کدام کتاب) این نکره است و اگر بگوئیم : الَکتاب(یعنی همان کتاب به خصوص و معین) این کلمه معرفه است . الف و لام ، آن را معرفه کرد و به آن الف و لام ، حرف تعریف می گویند( که همان همزه و لام است که اصطلاحاً الف و لام می گویند) الف آن هیچ گاه در وسط کلمه خوانده نمی شود وَ القَمَر وَ الکِتاب.

و در بعضی حروف، الف و لام، هر دو خوانده نشود و حرف بعد، تشدید می گیرد، مانند : وَالشَّمس ، وَالنَّار ، که حرف بعد از لام ، تشدید گرفته حروفی که لاف ول ام بر سر آنها خوانده نشود و حرف بعد، تشدید بگیرد به آن حروف شمسی گویند. و آنها 14 حرفند : ت ث د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ل ن و 14 حرف مابقی را حروف قمری گویند.

توضیح 1 : الف و لام مخصوص اسم است و فقط بر سر اسم در می آید، بر سر فعل در نمی آید.

توضیح 2 : الف و لامی حرف تعریف است که جزء کلمه نباشد( اَل کِتاب). ولی اگر جزء کلمه بود دیگر حرف تعریف نیست. مانند : لَقِیَ که بر وزن اِفتَعَلَ می شود: اِلتَقَّی. لام جزء ریشه کلمه است و حتماً باید خوانده شود.

تمرین : بر سر این کلمات ، الف و لام بگذارید و با یک واو تلفظ کنید :

حروف شمسی : ( ت – تَوبَه ) (ث – ثالِث) )(د – دَرس)(ذ- ذِکر) (ر- رَحمَه)(ز-زَیتُون)
( س- ساعَه) (ش- شُکر)(ص- صالِحات )( ض- ضَیف)(ط- طائِر) (ظ- ظُلم)(ل – لازِم) (ن – نَذیر).

حروف قمری : ( ا – اِبن )( ب- بَیت )(ج – جِهاد )(ح- حُکم) (خ- خَبیر)(ع- عَین)
(غ- غَفور) (ف – فاکِهَه)(ق- قَول) (ک- کَوثَر)(م – مال ) (و – وَحی)(ه – هِجرَه )
(ی – یَوم)

تنوین : نونی است ساکن که در آخر اسم در می آید( که حالت اسم را در جمله نشان می دهد و در باب نحو خواهیم خواند) این نون خوانده می شود ولی نوشته نمی شود و به صورت ( دُوزِبَر ، دُو زیر، دُو پیش) یعنی ـً به صدای اَن ـٍ به صدای اِن ـٌ به صدای اٌن در می آید. مانند : کِتاباً ، کتابٌ ، کتابٍ . این دو حرکت(ـً) یکی حرکت آن است و یکی به جای نون که فقط در لفظ خوانده می شود. و بر سه نوع است :

1- این حرکت (ـً) را نصب و به آن کلمه مَنصُوب گویند. مانند : کِتاباً – رَحیماً – غَفوراً مَثَلاً – اَوّلاً – مُسلِماً همه اینها منصوب هستند.

2- این حرکت (ـ‘) را رفع و به آن کلمه مرفوع گویند مانند : کِتاب‘ ، زَید‘، عالِم‘ این اسمها همه مرفوعند.

3- این حرکت (ـٍ) را جَرّ و آن کلمه را مَجرور گویند مانند : بِکتابٍ، بِرَجٌلٍ ، بِزَیدٍ، بعالِمٍ این اسم ها همه مجرورند.

توجه : تنوین نصب (ـً) همیشه روی الف قرار می گیرد، یعنی تکیه گاه آن الف است، مانند مثال های بالا. که در موقع وقف هم با الف وقف می شوند: رَحیما- عَظیما. مگر آنکه :

1 – آخر کلمه همزه داشته باشد، مانند: جُزءً ، ماءً، سَماءً ، جَزاءً ، سُوَءً که در این صورت الف نمی گیرند و در موقع وقف هم با همان الف وقف می کنیم. سُوءا جُزءا ماءا جزاءا سَماءا.

2- در آخر کلمه تاء گرد ( مُدَوَّرَه) باشد، مانند: رَحمَهً ، آیَهً ، شَجَرَهً ، عالِمَهً ، صَلوهً ، زَکوهً ، در این صورت هم الف نمی گیرد و در موقع وقف هم با هاء ( بدون نقطه) وقف می شود. رَحَمَه ، آیَه ، صَلوه ، زکوه ، همچنین با الف مقصوره ( الف کوتاه) مانند : هُدیً ، مَولیً ،رِضیً

 

 

درس سوم :کلمه  - جمله – زبان

 

از اجتماع چند حرف، کلمه و از اجتماع چند کلمه ، جُمله و از اجتماع جُملات و عبارات یک قوم، زبان آن قوم به وجود می آید. و لذا زبان مجموعه ایست از جُملات، جُمله مَجموعه ایست از حروف و حروف در عربی 28 تاست.

صرف و نحو

علم صرف و نحو همان قواعد عربی است که به فارسی : دستور زبان ، و به فرانسه: گرامر می گویند. و دارای دو بخش است : صَرف و نَحو.

عِلم صَرف : علم کلمه سازی است که دربارة شناختِ انواع کلمه و ساختمان آن گفتگو می کند.

عِلم نَحو : علم جمله سازی است که درباره شناخت و ترکیبات جمله و ارتباط کلمات با یکدیگر گفتگو می نماید.

علم صرف

صَرف : در لغت به معنی تَغییر است و عِلمِ صرف ، علمی است که از تغییراتِ کلمه به صورت های مختلفه گفتگو می نماید. در عربی کلمات بر سه نوعند :

1- یا دلالت کند بر نام انسان و حیوان و اشیاء و صفات ( بدون قید زمان) مانند : زَید،فَرَس (اسب) ، کِتاب، قَلَم ، عِلم، قُدرَت، که به آن اسم گویند. و نیز کلمات : ضَرب(زدن)قَتل(کشتن) اَکل (خوردن) اینها همه اسم هستند، چون دارای معنی هستند و زمان هم ندارند ( و به اصطلاح مصدر هستند) و مصدرها همه اسمند.

2- یا دلالت بر انجام دادن کاری یا وقوع حالت و پدیده ای کند، مانند : ضَرَبَ (زد)قَتَلَ (کشت ) کَتَبَ (نوشت) کَسَرَ (شکست) صَبَحَ(روشن شدن) اِصفَرَّ (زرد شد) که به آن فعل گویند.

3- و یا کلمه ، معنی مستقلی ندارد. یعنی به تنهائی معنی نمی دهد و کارش اتصال و ارتباط بین کلمات دیگر است،مانند : فی(دَر) اِلی (به سوی) عَلی( بر) مِن(از) که به آن حرف گویند. و فعل هم که دارای زمان است ، از حیث زمان (گذشته ، آینده، حال) بر سه نوع تقسیم می شود :

الف : یا دلالت بر زمان گذشته کند، مانند : کَتَبَ (نوشت) عَلِمَ (دانست) جَلَسَ (نشست) به آن فعل ماضی گویند.

ب : یا دلالت بر زمان حال یا آینده کند، مانند: یَکتُبُ ( می نویسد) یَعلَمُ( می داند)یَجلِسُ (می نشیند) به آن فعل مضارع گویند.

ج : و یا امر و فرمان دادن است و دلالت بر زمان حال تنها کند، مانند :اِضرِب (بزن) اُکتُب (بنویس) به آن فعل امر گویند.

توجه 1 : در عربی فعل امر را از روی فعل مضارع، و فعل مضارع را از روی فعل ماضی درست می کنند.

توجه 2 : از بین کلمات سه گانه، فقط فعل است که دارای زمان است.

توجه 3 : اسم و فعل صرف می شوند( یعنی تغییر شکل می دهند) البته فعل بیشتر و اسم کمتر، ولی حرف صرف نمی شود( تغییر نمی کند) و همیشه به یک حالت ثابت است.

 

درس چهارم :مبحث فعل

 

اصول و ریشه های فعل : در عربی ( از نظر حروف اصلی) دو نوع است : یا سه حرفی است، آن را ثلاثی گویند مانند : ضَرَبَ، قَتَلَ ، ذَهَبَ و یا چهار حرفی است، آن را رباعی گویند مانند : دَحرَجَ (غلطاند) زَلزَلَ ( لرزاند).

توضیح آنکه : ریشه فعل از سه حرف کمتر و از چهار حرف بیشتر وجود ندارد. و اگر به فعلی برخورد کنیم مانند قُل (بگو) در اصل قَوَلَ بوده که واو آن حذف شده است. هر کدام از سه حرفی و چهار حرفی، یا ریشه تنها هستند و همه حروفشان اصلی است . و حرف اضافی ندارند. به آنها مُجَرَّد گویند مانند : ضَرَبَ و دَحرَجَ که همه حروفشان اصلی است (ثلاثی مُجرّد ، رباعی مُجرّد) و یا حرفِ زائد هم دارند، که به آنها مزید ( یا مزیدٌ فیه) گویند. مانند : ضارَبَ ، تَدَحرَجَ( که در اولی الف و در دومی تا زائد است) .پس اصول فعل چهار است :

1- ثلاثی مُجرّد ( ضَرَبَ)                              2- ثلاثی مَزید( ضارَبَ)

3- رباعی مجرد(دَحرَجَ)                               4- رباعی مَزید( تَدَحرَجَ)

تَمیزِ حروفِ اصلی از زائد : رای شناسایی حروف اصلی از زائد، میزانی به دست ما داده اند، و آن سه حرف ( ف ع ل) است . یعنی فعلهای سه حرفی را با «فَعَلَ» و چهار حرفی را با «فَعلَلَ» می سنجیم. هر حرفی که با این حروف مطابق درآمد، اصلی است و بقیه، حروف زائد هستند. مثلاً تضارب را با وزن « تَفاعَلَ» می سنجیم، که سه حرف ( ض ر ب) با سه حرف ( ف ع ل ) برابر است و اصلی و دو حرف بقیه ( تا و الف) زائدند.

توضیح : فعل های ثلاثی مجرد فقط بر یکی از این سه وزن آمده : فَعَلَ فَعِلَ فَعُلَ

1- فَعَلَ مانند : ضَرَبَ ، جَلَسَ ،مَنَعَ، قَتَلَ ، ذَهَبَ ، فَتَحَ ، اَکَلَ، قَرَاَ، بَدَاَ.

2- فَعِلَ مانند: حَسِبَ ، عَلِمَ، فَهِمَ ،ضَحِکَ،سَمِعَ،عَمِلَ، سَرِبَ ، حَفِظَ

3- فَعُلَ مانند : سَرُفَ ، کَرُمَ ، کَبُرَ، صَغُرَ ، بَعُدَ، قَرُبَ ، عَظُمَ ، حَرُمَ.

یعنی حروف اول و آخر ،همیشه مفتوح و ثابت ولی حرف وسط متغیر است. حرف اول را فاءُ الفِعل ، حرف دوم را عَینُ الفِعل و سوم را لامُ الفِعل گویند. تمام فعلهای رباعی مجرد، فقط یک وزن دارند «فَعلَلَ» مانند : دَحرَجَ( غلطاند)زَلزَلَ(لرزاند) وَسوَسَ(وسوسه کرد) دَمدَمَ (هلاک کرد) تَرجَمَ (ترجمه کرد) که همه حروف آنها اصلی است و همه بر همین یک وزن آمده اند.

توجه : در چهار حرفی : حرف اول را فاء الفِعل ، دوم را عَینُ الفِعل، سوم را لامُ الفِعل اول و چهارم را لام الفعل دوم گویند.

توضیح : فعلهای ثُلاثی و رُباعی مزید، اوزان مختلفی دارند که در درس های آینده توضیح داده خواهد شد.

 

درس پنجم :فعل ماضی

 

فعل ماضی، فعلی است که دلالت می کند بر وقوع یا انجام کاری در زمان گذشته مانند: نَصَرَ (یاری کرد) ضَحَکَ( خندید) قَتَلَ(کشت) کَسَرَ(شکست).

فاعل در فعل : همان کسی است که آن فعل را انجام داده و آن : یا غایب است و حُضور ندارد ( او – آنها) به آن مُغایَب گویند. و یا حاضر و طَرِفَ خطاب است (تو – شما) به آن مخاطب گویند. و یا خود گوینده است که تَکَلّمُ می کند( من- ما) به آن مُتکلِّم گویند. و هر کدام از ( مُغایب و مُخاطب) یا مرد است به آن مُذَکَّر و یا زن است به آن مُؤَنَّث گویند. و هر کدام از اینها یا یکی است مُفرَد و یا دوتاست تَثنِیه (یا مُثَنّی) و یا بیش از دوتاست به آن جمع گویند. و مُتکلّم هم یا یکی است ( من) متکلم وحده، و یا بیش از یکی است (ما)مُتکلّم مَعَ الغیر گویند. و لذا هر فعل دارای 14 صیغه است از این قرار :6 صیغه مغایب ( سه مُذکرّ و سه مُؤنث) – 6 صیغه مخاطب( سه مذکر و سه مؤنث) و دو صیغه هم ، متکلم وحده و مع الغیر ) جمعاً چهارده صیغه.

علایم فِعل ِماضی : فاعل های چهارده گانه ماضی، هر کدام علائم خاصی دارند که در آخر فعل ظاهر می شوند، و از روی همین علائم است که صیغه های مختلف ماضی را می شناسیم. و به آنها ضمائر فاعلی می گویند. و باید این علائم را کاملاً شناخته و حفظ کرده و به خوبی به خاطر سپرده شود.

علائم

1- ضَرَبَ :

زد آن یک مرد

علامت ندارد ضمیر فاعل (هو) در آن مستتر و پنهان است

2- ضَرَبا :

زدند آن دو مرد

(الف) علامت تثنیه(چه مرد و چه زن)

3- ضَرَبُوا

زدند آن مردها

(واو) علامت جمع مذکر ، الف آخرش زائد

4- ضَرَبَت

زد آن یک زن

(تاءساکن) علامت تأنیث ، ضمیر فاعل(هی) در آن مستتر وپنهان است.

5- ضَرَبَتا

زدندآن دو زن

(تا) علامت تانیث و الف علامت تثنیه

6- ضَرَبنَ

زدند آن زنها

(نَ) علامت جمع زنها و ضمیر فاعلی

7- ضَرَبتَ

زدی تو یک مرد

(تما )علامت مفرد مذکر مخاطب

8- ضَرَبتُما

زدید شما دو مرد

(تما) علامت تثنیه مخاطب(چه مرد چه زن)

9- ضَرَبتُم

زدید شما مردها

(تم) تمو بوده، تا مخاطب، میم زائد ، واو علامت جمع مذکر مخاطب

10- ضَرَبتِ

زدی تو یک زن

(ت) علامت مفرد مؤنث مخاطب

11- ضَرَبتُما

زدید شما دو زن

(تما) علامت تثنیه مخاطب(چه مرد چه زن)

12- ضَرَبتُنَّ

زدید شمازنها

(تن) علامت جمع مؤنث مخاطب

13- ضَرَبتُ

زدم من

(ت) علامت متکلم وحده

14- ضَرَبنا

زدیم ما

(نا) ضمیر فاعلی متکلم مع الغیر

 

 

 جَدول عَلائمِ ماضی : سعی کنید این علائم را خوب به خاطر بسپارید که در تمام افعال به کار برده می شود :

 

مفرد

مثنی

جمع مردها

جمع زنها

مغایب

مذکر

ــَ

ا

و

ــ

مؤنث

ت

تا

ـــ

نَ

 

 

 

 

 

 

 

مُخاطب

مذکر

تَ

تُما

تُم

ــ

مؤنث

تِ

تُما

ـــ

تُنَّ

 

 

 

 

 

 

متکلّم

ـــ

تُ

ـــ

نا

ـــ

 

 

توجه 1 : در اجتماع مرد و زن ، فعل به لفظ مذکر ذکر می شود، مثلاً : یک مرد و یک زن نوشتند می گوئیم : کَتبَا (به لفظ مذکر).

چند مرد و چند زن نوشتند می گوئیم : کَتَبوا (به لفظ مذکر)

توجه 2 : مضارعِ مُحّقُ الوُقوع ( یعنی مضارعی که حتماً واقع خواهد شد) در عربی به لفظ ماضی مذکر می شود. از این جهت در قرآن می بینیم اخبار قیامت به لفظ ماضی ذکر شده

لُطفاً این افعال را معنی کنید : اَمَرَ –ُ اَکَلَ-ُ مَنَعَ –َ حَبَسَ –ِ ضَرَبَ- ِقَتَلَ-ُ قَرَاَ-َ دَخَلَ –ُ خَرَجَ –ُ ذَهَبَ –َ وَعَدَ-ِ کَتَبَ-ُ ظَلَمَ – ِنَظَرَ-ُ ذَکَرَ-ُ فَهَمَ – َعَلِمَ – َعَمِلَ-َ شَرِبَ-َ رَبِحَ-َ حَمِدَ-ِ قَرُبَ- ُبَعُدَ-ُ اَخُذَ –ُغَفُرَ- ِکَبُرَ-ُ وَجَدَ-ِ رَاَیَ-َ جَعَلَ-َ صَدَقَ-ِکَذَبَ-ِ خَلَقَ-َ ضَحَکَ- َکَسَرَ-ِ

حَسَبَ –ِ فَتَحَ -َ (درباره این علائم در درس مضارع توضیح داده خواهد شد).

لطفاً بفرمائید این علامت ها در ماضی مخصوص کدام فاعلند ؟ ا و ت تا نَ تَ تُما تُم ت تُنَّ تُ نا و تا تَ تُم تُنَّ نا نَ تُما ت تِ تَ تُ ا نا و -َ تُما تُنَّ نَ ت تا تُم تُما تَ نا

لطفاً برای این ضمیرها علامت بگذارید : شما مردها – شما زنها – شما دو مرد – آن زنها – من – ما – آن دو زن – شما دو زن – شما مردها- آن دو مرد- شما – دو مرد

ما  - تو یک زن – آن مردها – آن دو زن- آن یک مرد – آن یک زن- شما دو زن – من – آن دو مرد – آن زن ها – شما زنها – آن مردها – تو یک زن – شما مردها- آن دو زن – آن یک مرد – آن یک زن – شما دو مرد و دو زن

لطفاً این افعال را معنی کنید : اَمَرتَ ، سَئَلا- اَکَلُوا . ذَهَبنَ – عَمِلَت. جَلَسَتا – ضَرَبتُ قَتَلتُما قَرَاتُم دَخَلتِ خَرَجتُنَّ غَفَرتُ ضَحِکنا حَمِدَ وَعَدا خَلَقوُا صَنَعَتا کَتَبتَ نَظَروُا ذَکَرنا شَرِبتِ ظَلَمنَ عَمِلتُنَّ اَخَذا فَهِمتُ قَرُبَ شَرِبتَ ذَکَرتُ دَخَلتُنَّ صَدَقتِ کَفرتُم رَبِحتَ رَاَیتُما وَجَدَتا جَعَلنَ عَمِلتِ عَلِمتُ اَمَرتَ اَکَلَا سَئَلوُا عَبَدَ مَنَعنا جَلَستُنَّ ضَرَبتُم قَتَلتُ قَرَانا دَخَلُوا وَعَدَ خَلَقتُ دَخَلتِ خَرجتُما ذَهَبنَ ضَحِکتَ حَمِدَت شَرِبتِ ظَلَمتمُا عَمِلتُم وَجَدَت اَکَلنا کَفَرت اَخَذتُ ضَحِکنَ اَمَرتُنَّ غَفَرتَ جَلَستُما قَتَلتُم ظَلَمَ کفَروُا دَخَلنَ.

لطفاً کلمات زیر را به عربی برگردانید : زدم من – خواندید شما مردها- رفتیم ما- داخل شدی تو یک زن- خارج شدید شما زنها – نشستم من- نظر کردند – آن مردها یاد کردیم ما – نوشیدی تو یک زن – کُشتید شما دو مرد و دو زن – ستم کردند آن زنها – عمل کردید شما مردها- دانستیم ما- آمرزیدند آن دو مرد – ستایش کرد آن یک مرد – وعده دادند آن دو مرد – ساختند آن دو زن- آفریدند آن مردها – ساختم من – نوشتی تو یک مرد- فهمیدم من – دور شدیم ما – دروغ گفتید شما زنها- راست گفتی تو یک زن – کافر شدید شما مردها- امر کردی تو یک مرد – پُرسیدند آن دو مرد – پرستیدند آن زنها – منع کرد آن یک زن – نشستند آن دو زن – یافت آن یک زن – دیدند آن دو مرد – قرار دادند آن زنها – کُشتی تو یک زن – آفریدم من – وعده داد آن یک مرد- نوشتیم ما – داخل شدید شما زنها- خارج شدید شما دو مرد و دو زن- رفتند آن مردها – خندیدی تو یک مرد – ستایش کردم من- نوشیدی تو یک زن گمان بردید شما مردها – خوردم من – گرفتیم ما

مونث این کلمات چه می شود ؟ ضَرَبَ ضَرَبا ضَرَبُوا ضَرَبتَ ضَرَبتُما ضَرَبتُم عَمِلت اَکَلَوُا اَخَذا کَتَبَ دَخَلتُم اَمَرتُما.

این کلمات را جمع بنا کنید : ضَرَبَ ضَرَبَت ضَرَبتَ ضَرَبتِ ضَرَبتُ

 

درس ششم :فعل مضارع

 

فعل مضارع دلالت می کند بر وقوع حالت یا انجام کاری در زمان حال یا آینده (دو زمان) مانند : یکتب یعنی می نویسد ( یا اکنون مشغول نوشتن است یا بعداً می نویسد).

بنای فعل مضارع : فعل مضارع هم مانند فعل ماضی دارای 14 صیغه است که عیناً از روی فعل ماضی ساخته می شود. بدین طریق :

1- ماضی را می گیریم یکی از این چهار حرف ( ا ت ی ن ) که به آن حروف مضارعه هم می گویند بر سر ماضی در می آوریم.

2- به آخرش یک ضمه ( که به آن علامت رفع می گویند) و یا به جای ضمه، یک نون
( که به عوض رفع محسوب می شود) اضافه می کنیم مانند : ضَرَبَ ضَرَبا ضَرَبوُا مضارعش می شود : یَضرِبُ یَضرِبانِ یَضرِبوُنَ در اولی ضمه علامت رفع و در بقیه، نون علامت رفع در آخر مضارع محسوب می شود.

ساخت 14 صیغه فعل مضارع از روی ماضی

1- ضَرَبَ می شود : یَضرِبُ ( می زند آن یک مرد)

یاء حرف مضارعه، ضمیر فاعلی درش مستتر، ضمه علامت رفع.

2- ضَرَبا می شود : یَضرِبانِ ( می زنند آن دو مرد)

یاء حرف مضارعه ، الف ضمیر فاعلی، نون علامت رفع.

3- ضَرَبُوا می شود : یَضرِبوُنَ (می زنند آن مردها)

یاء حرف مضارعه ، واو ضمیر فاعلی، نون علامت رفع.

4- ضَرَبَت می شود : تَضرِبُ( می زند آن یک زن).

تاء حرف مضارعه، ضمیر فاعلی درش مستتر، ضمه علامت رفع.

5- ضَرَبَتا می شود: تَضرِبانِ ( می زنند آن دو زن)

تاء حرف مضارعه، ضمیر فاعلی درش مستتر، ضمه علامت و رفع

6- ضَرَبنَ می شود : یَضرِبنَ( می زنند آن زنها)

یاء حرف مضارع ، نون ضمیر فاعلی جمع مؤنث( علامت رفع ندارد).

7- ضَرَبتَ می شود : تَضرِبُ( می زنی تو یک مرد).

تاء حرف مضارعه ضمیرفاعلی درش مستتر ، ضمه علامت رفع.

8- ضَرَبتُما می شود : تَضرِبان( می زنید شما دو مرد)

تاء حرف مضارعه ،الف ضمیر فاعلی، نون علامت رفع، میم زائد حذف شد.

9- ضَرَبتُم می شود : تَضرِبوُنَ ( می زنید شما مردها).

تاء حرف مضارعه ، واو ضمیر فاعلی ،نون علامت رفع، میم زائد حذف شد.

10- ضَرَبتِ می شود: تَضرِبینَ ( می زنی تو یک زن).

تاء حرف مضارعه، یاء به جای همان کسره و ضمیر فاعلی، نون علامت رفع.

11- ضَرَبتُما می شود: تَضرِبانِ (می زنید شما دو زن).

تاء حرف مضارعه، الف ضمیر فاعلی، نون علامت رفع، میم زائد حذف شد.

12- ضَرَبتُنَّ می شود : تَضرِبنَ ( می زنید شما زنها).

تاء حرف مضارعه، نون ضمیر فاعلی جمع مؤنث( علامت رفع ندارد).

13- ضَرَبتُ می شود : اَضرِبُ( می زنم من).

همزه حرف مضارعه( به جای تاء) متکلم وحده، ضمه علامت رفع، ضمیر درش مستتر.

14- ضَرَبنا می شود: نَضرِبُ( می زنیم ما).

نون حرف مضارعه( به جای نا) متکلم مع الغیر، ضمه علامت رفع ، ضمیر درش مستتر.

و لذا 14 صیغه مضارع روی هم این طور صرف می شود :

یَضرِبُ               یَضرِبانِ              یَضرِبُونَ             ( سه صیغه مذکر مغایب)

تَضرِبُ               تَضرِبانِ              یَضرِبنَ   ( سه صیغه مؤنث مغایب)

تَضرِبُ               تَضرِبانِ              تَضرِبُونَ (سه صیغه مذکر مخاطب)

تَضرِبینَ              تَضرِبانِ              تَضرِبنَ   (سه صیغه مؤنث مخاطب)

اَضرِبُ                            نَضرِبِ                  ( دو صیغه متکلم « وحده و مع الغیر»)

جدول علائم مضارع :

 

مفرد

مثنی

جمع مردها

جمع زنها

 

مغایب

مذکر

یَضرِبُ

یَضرِبانِ

یَضرِبُونَ

ـــ

مؤنث

تَضرِبُ

تَضرِبانِ

ـــ

یَضرِبنَ

 

مُخاطب

مذکر

مؤنث

 

تَضرِبُ

 

تَضرِبانِ

 

تَضرِبُونَ

 

ـــ

تَضرِبینَ

تَضرِبانِ

ـــ

تَضرِبنَ

 

 

 

 

 

 

متکلّم

 

اَضرِبُ

ـــ

نَضرِبُ

ـــ

 

 

توجه می فرمائید که در تثنیه ها (الف) و در جمع مردها ( واو) و در جمع زنها (ن) علامت جمع مؤنث به کار رفته است.

 

درس هفتم :توضیحات درباره فعل مضارع

 

1 – با دقت کردن در صرف این افعال ، به دو تا ( تَضرِبُ) برخورد می کنیم (مورد 4 و7 ) آن یک زن و تو یک مرد که شبیه به هم هستند و در جمله از هم شناخته
می شوند. و سه مورد ( تَضرِبانِ) یعنی مورد ( 5 و 8 و 11) آن دو زن ، شما دو مرد و شما دو زن ، که هر سه شبیه به هم هستند و برای تشخیص آنها از هم، باید از قرائن جمله استفاده نمود که باید خوب به خاطر داشته باشیم.

2- در قسمت 6 و 12 ( یَضرِبنَ و تَضرِبنَ) نون در این دو ، علامت جمع زنها و ضمیر فاعلی است و علامت رفع نیست (بلکه این دو علامت رفع ندارند ) و بقیه نونها در مضارع علامت رفع هستند.

3- همان طور که وزن فعل در سه حرفی سه حالت داشت( فَعَلَ فَعِلَ فَعُلَ) و عینُ الفعل متغّیر بود، در مضارع هم همین عین الفعل متغّیر است.

بعضی بر وزن (یَفعَلُ) می آید بعضی (یَفعِلُ) و بعضی(یَفعُلُ) مانند :

یَعلَمُ یَذهَبُ یَفتَحُ یَمنَعُ یَضحَکُ یَسمَعُ یَجمَعُ بر وزن : یَفعَلُ

یَضرِبُ یَجلِسُ یَنزِلُ یَنطِقُ یَقدِرُ یَظلِمُ یحسب بر وزن : یَفعِلُ

یَقتُلُ یَکتُبُ یَنظُرُ یَخرُجُ یَدخُلُ یَنصُرُ یعبد بر وزن : یَفعُلُ

برای شناخت حرکت عین الفعل در مضارع، قاعده صحیحی در دست نیست. و باید از کُتُبِ لُغت استفاده کرد . که این طور نشان داده شده: ذَهَبَ ـَ (یعنی مضارعش یَذهَبُ می شود) فَتَحَ ـَ (یَفتَحُ) قَتَلَ – (مضارعش یَقتُلُ) کَتَبَ ـ (یَکتُبُ)ضَرَبَ ِـ ِ(مُضارعش یَضرِبُ) جَلَسَ –ِ (یَجلِسُ) برای اطلاع بیشتر به اول تمرین فعل ماضی مراجعه شود.

ولی همین قدر می دانیم که :

از فعل مضارعش بر سه وزن استعمال شد : یَفعَلُ یَفعِلُ یَفعُلُ

1- فَعَلَ یَفعَلُ مانند : فَتَحَ یَفتَحُ – مَنَعَ یَمنَعُ – ذَهَبَ یَذهَبُ – جَعَلَ یَجعَلُ

2- فَعَلَ یَفعِلُ مانند : ضَرَبَ یَضرِبُ – جَلَسَ یَجلِسُ – نَزَلَ یَنزِلُ- نَطَقَ یَنطِقُ

3- فَعَلَ یَفعُلُ مانند : نَصَرَ یَنصُرُ – قَتَلَ یَقتُلُ- کَتَبَ یَکتُبُ – نَظَرَ یَنظُرُ

از فَعِلَ مضارعش بر دو وزن استعمال شده : یَفعَلُ یَفعِلُ (یَفعُلُ استعمال نشده)

1- فَعِلَ یَفعَلُ مانند : عَلَمَ یَعلَمُ – سَمَعَ یَسمَعُ- فَهَمَ یَفهَمُ – عَمَلَ یَعمَلُ

2- فَعِلَ یَفعِلُ مانند : حَسَبَ یَحسِبُ – لَبَسَ یَلبِسُ – نَعَمَ یَنعِمُ (از این وزن خیلی کم آمده).

از فَعُلَ مضارعش فقط بر یک وزن استعمال شده : یَفعُلُ ( دو وزن دیگر استعمال نشده) فَعُلَ یَفعُلُ مانند : بَعُدَ یَبعُدُ – کَرُمَ یَکرُمُ – شَرُفَ یَشرُفُ- عَظُمَ یَعظُمُ

4- حرکت حرف مضارعه( ا ت ی ن ) همیشه مفتوح است (ذَهَبَ یَذهَبُ) مگر اینکه : ماضی آن، چهار حرفی بوده باشد که در این صورت، حرف مضارعه مضموم
می شود. مانند : عَلَّمَ یُعَلِّمُ – ضارَبَ یُضارِبُ – دَحرََجَ یُدَحرِجُ چون عَلَّمَ و ضارَبَ و دَحرَجَ چهار حرفی هستند، حرف مضارعشان ضمه گرفته.

5- اگر در اول ماضی، همزه زائد داشت ، در مضارع ، آن همزه به خاطر سهولت حذف می شود. مانند : اَکرَمَ یُکرِمُ ( که دراصل یُاَکرِم بوده) – اَحسَنَ یُحسِنُ – اِجتَمَعَ یَجتَمِعُ – اِنجَمَدَ یَنجَمِدُ- اِستَخرَجَ یَستَخرِج . ولی اگر همزه زائد نبود دیگر در مضارع نمی افتد مانند : اَمَرَ یَأمُرُ – اَکَلَ یاَکُلُ – اَخَذَ یَاخُذُ

6- اگر حرف اول ماضی( فاء الفعل) واو بود مانند : وجد (یافت) آن واو در مضارع
( به خاطر سهولت) حذف می شود.مانند : َوَجَد یَجِدُ- وَعَدَ یَعِدُ – وَلَدَ یَلِدُ – وَزَنَ یَزِنُ – وَرَدَ یَرِدُ – وَرَثَ یَرِثُ – وَضَعَ یَضِعُ – وَصَفَ یَصِفُ- وَهَبَ یَهِبُ

ولی در موقع مجهول( که بعداً می خوانیم ) دیگر این واو نمی افتد. مثلاً : یَجِدُ مجهولش می شود: یُوجَدُ- یَعِدُ مجهولش یُوعَدُ- یَلِدُ یُولَدُ – یَصِفُ یُوصَفُ – یَرِثُ یُورَثُ – یَزِنُ یُوزَنُ.

7- چون فعل مضارع دلالت بر دو زمان می کند( حال و آینده) مانند: َزیدٌ یکتب اَلانَ
( زید هم اکنون مشغول نوشتن است) زَیدٌ یکتُبُ غَداً ( زید فردا می نویسد) غَد یعنی فردا. کلمه : « یَکتُبُ» به تنهائی شامل دو زمان است( هم حال و هم آینده) ولی اگر بگوئیم : زَیدٌ لََیَکتُبُ یعنی زید دارد می نویسد( با لام مفتوحه) زَیدٌ سَیَکتُبُ یا سَوفَ یَکتُبُ یعنی زید بعداً خواهد نوشت( با سین یا سَوفَ) سین: برای آینده نزدیک (بعداً) و سوف برای آینده دور (بعدها) به کار می رود.

مضارع با سین و سوف را « مُستَقبَل» گویند. و سین و سوف را حرف استقبال.

این افعال مضارع را معنی کنید : یَضرِبُ تَضرِبُ 2 یَضرِبنَ تَضرِبنَ یَضرِبان َیضرِبُونَ تَضرِبُونَ تَضرِبانِ 3تَضرِبینَ اَضرِبُ نَضرِبُ تَأمُرُ2یَسئَلانِ یَاکُلونَ یَعبُدنَ تَمنَعانِ 3تَقتُلُونَ تَدخُلینَ تَخُرجنَ یَدخُلنَ اَدخُلُ نَذهَبُ یَحمِدُ یَعِدانِ یَخلُقُونَ یَظلمِنَ تَصنَعانِ 3 یَکتُبُ یَنظُرُونَ نَذکُرُ تَشرَبینَ تَعمَلنَ یَعلَمنَ نَکفُرُ یَغفِرانِ اَفهَمُ تَخرُجُ2 تَکذِبنَ تَجعَلانِ 3 تَصدُقینَ تَنظُرُونَ تَأخُذُ2نَقرَاُ یَخرُجُونَ یَعدانِ نَعلَمُ تَضرِبینَ اَجِدُ تَخرُجانِ 3 یَذهَبنَ تَضحَکُ 2نَحمِدُ تَشرَبینَ تَعلَموُنَ یَعمَلوُنَ تَکفُرینَ تَامُرنَ یَجلِسانِ تَقتُلُونَ تَامُرانِ 3 یَکتُبُ یَنظُرُونَ.

این افعال را به عربی برگردانید : می زنم من – می کُشید شما دو مرد و دو زن-
می خوانید شما مردها- داخل می شوی تو یک زن – یاد می کنیم ما – می دانی تو یک مرد- ستم می کنند آن مردها- نظر می کنند آن زنها- عمل می کنید شما زنها- می دانید شما مردها- می آمرزند آن دو مرد- می خندند آن دو زن- ستایش می کند آن یک مرد – وعده می دهد آن یک زن- می آفرینند آن مردها- می سازند آن دو زن- می روی تو یک زن – می نویسی تو یک مرد- می فهم من- دروغ می گویئد شما زنها- راست می گوید آن یک مرد – کافر می شوید شما مردها- امر می کنی تو یک زن – می پرسند آن مرد – می پرستند آن زنها – مانع می شود آن یک زن –
می نشینند آن دو زن – داخل می شوی تو یک زن – نگاه می کنم من – می گیرید شما دو مرد و دو زن – قرار می دهند آن زنها – می دانی تو یک زن – می یابد آن یک زن – امر می کنند آن دو زن – امر می کنند آن دو زن- خارج می شوند آن دو مرد – می روند آن مردها – می آفرینم من- می خندی تو یک مرد – ستایش می کنیم ما – می نوشی تو یک زن- ستم می کنید شما مردها- می یابند آن مردها- می خندید شما دو زن – امر می کنید شما زنها- می خوانیم ما – می دانم من – می رود آن یک مرد- نگاه می کنند آن زنها- مانع می شوند آن مردها.

از این کلمات ماضی مضارع بسازید : ضَرَبَ-ِ ضَرَبا- ضَرَبوا – ضَرَبَت – ضَرَبَتا – ضَرَبنَ – ضَرَبتَ – ضَرَبتُما- ضَرَبتُم- ضَرَبتِ- ضَرَبتُنَّ- ضَرَبتُ – ضَرَبنا – عَلِمَ – عَلمِتُم – عَلِما- عَلِمُوا – عَلِمتُما- عَلِمتِ – عَلِمتَ – عَلِمَت – عَلِمتُ – عَلِمَتا- عَلِمنا- عَلِمنَ- عَلِمتُنَّ – قَتَلَ- قَتَلنَ – قَتَلتُنَّ-  قَتَلَت- قَتَلنا- قَتَلتُ- قَتَلوُا- قَتَلتُم- قَتَلَتا- قَتَلا- قَتَلتَ- قَتَلتِ- عَبَدا- مَنَعُوا- جَلَسنَ- مَنَعتَ- قَتَلنا- ذَهبتُم- اَمَرتُ- قَرَأتُنَّ- دَخَلتُ- خَرَجنا- وَعَدَ- کَتَبُوا- کَفَرتُما- غَفَرا- اَخَذَ- وَجَدنَ- سَمِعتُم- مَنَعَت – ذَهَبَتا- اَمَرتَ- ضَحِکَت- ظَلَموُا- فَهِمَ – شَرِبتِ- سَمِعا- عَمِلنَ- عَمِلتُنَّ- کَفَرتُما- ضَرَبتُم- جَعَلتُ- قَتَلتَ- غَفَرنا- خَرَجتِ- اَکَلَ- ذَهَبَتا- نَظَروُا- وَعَدَ- وَجَدا- وَلَدُوا- سَئَلنَ- ضَحِکتُم- حَمِدتَ

 

 

درس هشتم :بِناً و اوزانِ اَفعال

 

می دانیم که فعل از نظر حروف اصلی و زائد بر چهار نوع بود :

1- ثلاثی مجرد 2- ثلاثی مزید 3- رباعی مجرد 4- رباعی مزید

اول : اوزان ثلاثی مجرد : همان طور که در درس چهارم گفته شد، فعل ثلاثی مجرد دارای سه بناست :

1- فَعَلَ مانند : ضَرَبَ – جَلَسَ – قَتَلَ ( مفتوح العین)

2- فَعِلَ مانند : حَسِبَ – ضَحِکَ – سَمِعَ ( مکسور العین)

3- فَعُلَ مانند : بَعُدَ – شَرُفَ – کَرُمَ ( مضموم العین)

دوم : اوزانِ ثلاثی مزید : ( با یک حرف اضافه با دو حرف اضافه با سه حرف اضافه).

الف : آنهایی که یک حرف زائد دارند بر سه نوعند : اَفعَلَ فَعَّلَ فاعَلَ

1- اَفعَلَ یُفعِلُ مصدر آن ( اِفعال) چون : اَکرَمَ یُکرِمُ (اِکرام) همین طور صرف کنید : اَحسَنَ اَجلَسَ اَثبَتَ اَقدَمَ اَنزَلَ اَفسَدَ اَقبَلَ

توجه : هر فعلی که بر این باب برود بیشتر معنی متعدی می دهد، یعنی فعل بر روی مفعول واقع می شود. مانند :

جَلَسَ (نشست) اَجلَسَ(نشاند)یُجلِسُ (می نشاند) اِجلاس (نشاندن)حَسُنَ(نیکو شد) اَحسَنَ(نیکی کرد) یُحسِنُ(نیکی می کند) اِحسان(نیکی کردن) خَرَجَ (خارج شد) اَخرَجَ(خارج کرد) یُخرِجُ(خارج می کند) اِخراج( خارج کردن).نَزَلَ( نازل شد)اَنزَلَ(نازل کرد) یُنزِلُ(نازل می کند) اِنزال(نازل کردن) فَسَدَ(فاسد شد) اَفسَدَ(فاسد کرد) یُفسِدُ(فاسد می کند) اِفساد(فاسد کردن).

اشتباه نشود : یَخرُجُ (خارج می شود) یُخرِجُ(خارج می کند)یَنزِل(نازل
می شود) یُنزِلُ (نازل می کند).

2- فَعَّلَ یُفَعِّلُ (تَفعیل) عَلَّمَ یُعَلِّمُ(تَعلیم )همین طور صرف کنید : قَدَّمَ نَزَّلَ حَقَّقَ عَرَّفَ حَسَّنَ قَدَّرَ بَدَّلَ صَرَّفَ شَوَّقَ و گاهی به جای تَفعیل(تَفعِلَه) می آید مانند :

تَذکِرَه تَعرِفَه تَبصِرَهَ تَجرِبَه تَقوِیَه تَزکِیَه تَسوِیَه.

توجه : هر فعلی که بر این باب برود بیشتر معنی متعدی کردن می دهد. مانند: عَرَفَ (شناخت) عَرَّفَ(شناساند) یُعَرِّفُ (می شناساند) تَعریف (شناساندن) عَلِمَ (یاد گرفت) عَلَّمَ (یاد داد) یُعَلِّمُ(یاد می دهد) تَعلیم( یاد دادن) نَزَّلَ( فرودآمد) نَزَّلَ (فرودآورد) یُنَزِّلُ (فرود می آورد) تَنزیل (فرود آوردن).

اشتباه نشود : یَعرِفُ (می شناسد) یُعَرِّفُ ( می شناساند) یَعلَمُ( می داند) یُعَلِّمُ (یاد
می دهد).

3- فاعَلَ یُفاعِلُ (مُفاعَلَه) مانند : کاتََبَ یُکاتِبُ ( مُکاتَبَه) همین طور صرف کنید : ضارَبَ قاتَلَ حاسَبَ جادَلَ نازَعَ قابَلَ فارَقَ حافَظَ و گاهی هم بر وزن « فِعال» می آید( به جای مفاعله) مانند نِزاع نِفاق قِتال خِطاب.

توجه : هر فعلی که بر این باب برود معنی عَمَلِ مُتقابل و بَرابرِ یکدیگر دهد. مانند : کاتَبَ عَلِیٌّ و حَسَنٌ یعنی عَلی و حَسَن به هم نامه نوشتند. مُکاتَبَه یعنی (به هم نامه نوشتن) – ضارَبَ یُضارِبُ مَضارَبَه (زد و خورد کردن) نازَعَ یُنازِعُ مُنازَعَه ( با هم نِزاع کردن) جادَلَ یُجادِلُ مُجادَلَه (با هم جدال کردن) قاتَلَ یُقاتِلُ مُقاتَلَه( کشتار کردن) باحَثَ یُباحِثُ مُباحَثَه ( به هم گفتگو کردن) مُحاسَبَه ( به حساب هم رسیدن) مُفارَقَه( از هم جدا شدن) مُشارَکَه ( با هم شریک شدن) مُبادَلَه ( ردّ و بَدَل کردن).

توجه : همان طور که در درس هفتم گفته شد، حرف مضارعه (اتین) در همه جا مفتوح است. مگر اینکه ماضی آن چهار حرفی بوده باشد، که در این صورت حرف مضارعه مضموم می شود. مانند : اَکرَمَ یُکرِمُ – ضارَبَ یُضارِبُ- عَلَمَ یُعلِمُ – دَحرِجَ یُدَحرِجُ.

 

 

درس نهم :اوزان ثلاثی مَزید ( بقیه)

 

ب : آنهایی که دو حرف زائد دارند، پنج نوعند :

1- تَفَعَّلَ 2- تَفاعَلَ 3- اِفتَعَلَ 4- اِنفَعَلَ 5- اِفعَلَّ.

1- تَفَعَّلَ یَتَفَعَّلُ(تَفَعُّل) مانند : تَصَرَّفَ یَتَصَرَّفُ (تَصَرُّف) همین طور صرف کنید: تَقَدَّمَ تَعَلَّمَ تَحَقَّقَ تَقَلَّبَ تَأَدَّبَ تَبَدَّلَ تَشَرَّفَ تَفَکَّرَ تَوَسَّطَ.

توجه : هر فعلی که به این باب برود معنی قبول کردن و پذیرفتن دهد، ( به اصطلاح معنی مطاوعه و پذیرش دهد). مانند : اَدَّبَ زَیدٌ عَمرواً ( یعنی زید عمرو را ادب کرد)پس عمرو چه شد ؟ ادب شد. گوئیم عَمرو تَأَدَّبَ ( یعنی عمرو ادب شد) و یا عَلَّمتُ زَیداً ( به زید آموختم) پس زید چه شد؟ (تعلم) آموخته شد، یاد گرفت. زَیَّنَ( آراست) تَزَیَّنَ( آراسته شد) نَزَّلَ (فرود آورد) تَنَزَّلَ( فرود آورده شد) وَلَّدَ (زائید) تَوَلَّدَ( زائیده شد).

2- تَفاعَلَ یَتَفاعَلُ (تَفاعُل) مانند : تَضارَبَ یَتضارَبُ ( تَضارُب) صرف کنید: تَمارَضَ تَشابَهَ تَعامَلَ تَحاکَمَ تَوازَنَ تَقارَبَ تَباعَدَ تَفاخَرَ تَقابَلَ تَفاهَمَ.

توجه : هر فعلی که به این باب برود ، معنی مشارکت و عملی دستجمعی دهد مانند: تُُوازُن ( هم وزن شدن) تَضارُب( با هم زدن) تَقابُل( روبروشدن)تَجانُس (همجنس شدن) تَشابُه ( با هم شبیه بودن) تَقارُب( به هم نزدیک شدن) تَباعُد( از هم دور شدن). و گاهی هم معنی ظاهرسازی دهد، مانند : تَمارُض( خود را به مریضی زدن) تَمارَضَ عَلِیٌّ (یعنی علی خود را به مریضی زد) تَجاهُل (خود را به نادانی زدن) تَکاثُر( کثرت طلب کردن) تَسامُح (سَهل انگاری کردن) تَظاهُر(ظاهرسازی کردن).

توجه : اگر در فعل ماضی، اولش تاء زائده داشت . مانند (تَفَعَّلَ و تَفاعَل) در مضارع، اگر تا اضافه شود(تاء تاّنیث یا تاء مخاطب) برای تخفیف جایز است یک تاء آن حذف شود، مانند : تَتَعَلَّمُ می شود گفت تَعَلَّمُ ( تَتَنَزَّلُ- تَنَزَّلُ) (تَتَصَرَّفُ تَصَرَّفُ) (تَتَذَکَّرُ- تَذَکَّرُ) (تَتَعاوَنُ – تَعاوَنُ) (تَتَضارَبُ- تَضارَبُ)

توجه : فرقِ : تَنَزَّلَ و تَنَزَّلُ آن است که اولی که آخرش فتحه دارد ماضی است و دومی که آخرش ضمه (رفع) دارد مضارع است که یک تاء آن حذف شده است. در اصل (تَتَنَزَّلُ) بوده.

3- اِفتَعَل یَفتَعِلُ( اِفتِعال) چون : اِجتَمَعَ یَجتَمِعُ (اِجتماع) همین طور صرف کنید: اِکتَسَب اِفتَخَرَ اِشتَبَهَ اِمتَنَََعَ اِکتَشَفَ اِفتَتَحَ اِنتَشَرَ اِنتَقَلَ اِنتَظَمَ.

توجه : هر فعلی که به این باب برود ، غالباً برای سعی و تلاش در کاری و یا معنی پذیرش و مطاوعه دهد. مانند : اِکتََسَبَ العِلمَ ( یعنی سعی در به دست آوردن علم نمود) اِفتِخار( سعی در فخر کردن) اِجتِماع( جمع شدن) اِنتِشار( پخش شدن) اِکتِشاف (آشکار شدن) اِنتِقال (جا به جا شدن) اِشتِغال (سر گرم شدن) اِشتِباه( به خطا افتادن) اِمتِناع (منع نمودن).

4- اِنفَعَلَ یَنفَعِلُ ( اِنفِعال) مانند : اِنجَمَدَ یَنجَمِدُ (اِنجِماد) همین طور صرف کنید: اِنظََلَمَ اِنقَطَعَ اِنبَسَطَ اِنقَلَبَ اِنصَرَفَ اِنفَصَلَ اِنقَبَضَ اِنکَسَرَ.

توجه : هر فعلی که به این باب برود ، معنی قبول کردن و پذیرفتن آن فعل دهد. (مطاوعه و پذیرش) مانند: اِنظَلَمَ ( قبول ظُلم کرد) – اِنجِماد (یخ زدن) – اِنکِسار (قبول شکستگی) – اِنقِلاب (قبول دگرگونی)- اِنصِراف (صرف نظر کردن)اِنحِراف (تغییر جهت دادن) – اِنعطِاف( قبول نرمش) – اِنفِصال ( جدا شدن) اِنقِطاع( قبول بریدگی).

توضیحاتی در باب افتعال

تبصره 1 :

اگر فاء الفعل فعلی واو باشد مانند : وحد. اگر به باب اِفتَعَلَ بُرده شود، آن واو بدل به تاء می گردد. مثلاً : وحد بر وزن اِفتَعَلَ می شود : اِوتَحَدَ سپس می شود : اِتَّحَدَ مصدرش اِتّحاد ( که در اصل اوتحاد بوده) وَفَقَ اِ وتَفَقَ (اِتَّفَقَ – یَتَّفِقُ – اِتّفاق) وَصَلَ اِوتَصَلَ ( اِتَّصَلَ یَتَّصِلُ اِتّصال) وَهَمَ اِوتَهَمَ ( اِتَّهَمَ یَتَّهِمُ اِتِّهام ) وَصَف اِوتَصَف (اِتَّصَفَ یَتَّصِفُ اِتّصاف).

تبصره 2 : اگر فاء الفعل فعلی، یکی از این چهار حرف ( ص ض ط ظ) باشد. اگر به باب افتعال برود، تا بدل به طاء گردد (به اصطلاح تاءِ منقوط بَدَل به طاءِ مُؤَلَّف گردد) مثلاً :

ص : مانند : صَلَحَ – اِصتَلَحَ- اِصطََلَحَ  مصدرش : اِصطِلاح

ض : مانند : ضَرَبَ – اِضتَرَبَ- اِضطَرَبَ- مصدرش : اِضطِراب

ط : مانند : طَلَعَ – اِطتَلَعَ- اِطَّلَعَ- مصدرش : اِطّلِاع

ظ : مانند : ظَلَمَ – اِظتَلَمَ- اِظطََلَمَ – مَصدرش : اِضطِلام

تبصره 3 : اگر فاء الفعل فعلی ، یکی از این سه حرف ( د ذ ز) باشد اگر به باب افتعال برود، (تاء) بدل به ( دال) شود، مثلاً :

د : مانند : دَرَسَ – اِدتَرَسَ می شود: اِدَّرَسَ مَصدرش : اِدِّراس

ز : مانند : زَوَجَ – اِزتَوَجَ می شود : اِزدَوَجَ مصدرش : اِزدِواج

همچنین زَحَمَ ( اِزتِحام – اِزدِحام) زَیَدَ ( اِزتِیاد – اِزدِیاد)

ذ : مانند : ذَکَرَ – اِذتکََرَ می شود : اِذدَکَرَ مصدرش : اِذدِکار

سپس ذال و دال ( به جهت نزدیکی در مخرج) در هم ادغام شده می شود اِدَّکَرَ مصدرش اِدِّکار . همچنین ذَخَرَ – اِذدَخَرَ – اِدَّخََرَ مصدرش : اِدّخار (ذخیره و پس انداز کردن).

تبصره 4 : فعل هایی که حرف اولشان (فاء الفعل) نون باشد مانند نشر : همیشه بر وزن افتعال می روند( نه انفعال) مثلاً :

نَشَرَ :

اِنتَشَرَ

یَنتَشِرُ

(اِنتِشار)

بر وزن اِفتِعال

نَفَعَ :

اِنتَفَعَ

یَنتَفِعُ

(اِنتِفاع)

بر وزن اِفتِعال

نَقَلَ :

اِنتَقَلَ

یَنتَقِلُ

(اِنتِقال)

بر وزن اِفتِعال

نحر :

اِنتَحَرَ

َینتَحِرُ

( اِنتِحار)

بر وزن اِفتِعال

نزع :

اِنتَزَعَ

یَنتَزِعُ

( اِنتِزاع)

بر وزن اِفتِعال

نقم :

اِنتَقَمَ

یَنتَقِمُ

(اِنتِقام)

بر وزن اِفتِعال

نقد :

اِنتَقَدَ

یَنتَقِدُ

( اِنتِقاد)

بر وزن اِفتِعال

نسب :

اِنتَسَبَ

یَنتَسِبُ

( اِنتِساب)

بر وزن اِفتِعال

نظر :

اِنتَظَرَ

یَنتَظِرُ

( اِنتِظار)

بر وزن اِفتِعال

 

درس دهم :اوزان ثلاثی مزید ( بقیه)

 

5- اِفعَلَّ یَفعَلُّ ( اِفعِلال) چون : اِحمَرَِّ یَحمَرُّ ( احمرار) همین طور صرف کنید :

اِسوَدَّ اِبیَضَّ اِخضَرَّ اِعوَجَّ اِصفَرَّ اِحمَرَّ.

توجه : هر فعلی که به این باب برود معنی کمال و مبالغه را می رساند که مخصوص رنگ ها و بعضی از عیب ها می باشد ( اَلوان و عُیُوب) مانند :

اَسوَد ( سیاه) : اِسوَدَّ یَسوَدُّ ( کاملاً سیاه شد) مصدرش : اِسوِداد.

اَحمَر (قرمز) : اِحمَرَّ یَحمَرُّ ( کاملاً قرمز شد) مصدرش : اِحمِرار.

اَبیَض ( سفید) : اِبیَضَّ یَبیَضُّ( سفید شد) مصدرش : اِبیِضاض

اَخضَر ( سبز): اِخضَرَّ یَخضَرُّ( سبز شد) مصدرش : اِخضِرار.

اَصفَر ( زرد) : اِصفَرَّ یَصفَرُّ (زرد شد) مصدرش : اِصفِرار

اَعوَر ( یک چشم ) : اِعوَرَّ یَعوَرُّ ( یک چشم شد) مصدرش : اِعوِرار.

اَعرَج (شل) : اِعرَجَّ یَعرَجُّ (شل شد) مصدرش : اِعرِجاج.

اَحمَق (نادان) : اِحمَقَّ یَحمَقُّ ( به نادانی افتاد) مصدرش : اِحمِقاق.

ب : آنهایی که سه حرف زائد دارند دو نوعند : اِستَفعَلَ اِفعَوعَلَ.

1- اِستَفعَلَ یَستَفعِلُ ( استِفعال) اِستَعلَمَ یَستَعلِمُ (اِستِعلام) صرف کنید : اِستَغفَرَ اِستَفهَمَ اِستَخرَجَ اِستَشهَدَ اِستَکبَرَ اِستَمدَدَ اِستَهلَکَ.

توجه : هر فعلی که به این باب برود ، معنی طلب و درخواست دهد مانند: اِستَعلَمَ یعنی طلب علم نمود ( مصدرش : اِستِعلام) اِستِفهام (طلب فهم کردن) اِستِکبار( بزرگی طلبیدن) اِستِخراج(طلب خروج کردن) اِستِشهاد ( گواه طلبیدن) اِستِمداد( کمک خواستن) اِستثِمار( ثمر و بهره کشی کردن).

2- اِفعَوعَلَ یَفعَوعِلُ( اِفعیعال) مانند : اِعشَوشَبَ یَعشَوشِبُ ( اِعشیشاب) همین طور صرف کنید : اِخلَولَقَ اِضرَورَبَ اِقتَوتَلَ اِثلَولَجَ اِمطَوطَرَ ( از ریشه های : خَلَقَ ضَرَبَ قَتَلَ ثَلَجَ مَطَرَ).

توجه : هر فعلی که به این باب برود معنی زیادی و مبالغه دهد. مانند : عَشَبَ (روئید). اِعشَوشَبَ (زیاد روئید) اِعشَوشَبَتِ الاَرضُ (زمین پر گیاه شد). اِقتَوتَلَ (کشتار زیاد کرد). ثَلَجَ (برف بارید) اِثلَولَجَ (برف سنگین بارید) مَطَرَ (باران بارید) اِمطَوطَرَ(باران زیاد بارید).

تبصره : تا اینجا اوزان ثلاثی مزید ده تا شد، از این قرار:

اَفعَلَ فَعَلَّ فاعَلَ ( هر کدام یک حرف زائد دارند)

تَفَعَّلَ تَفاعَلَ اِفتعَلَ اِنفَعَلَ اِفعَلَّ ( هر کدام دو حرف زائد دارند)

اِستَفعَلَ اِفعَوعَلَ ( هر کدام سه حرف زائد دارند).

سوم – رباعی مجرد و بنای آن :

تمامی رباعی های مجرد فقط یک وزن دارند (فَعلَلَ) مانند : دَحرَجَ ( غلطاند) که هر چهار حرف آن اصلی است و مصدر آن بر دو وزن آمده ( فَعلَلَه) و (فِعلال).

فَعلَلَ یُفَعلِلُ (فَعلَلَه و فِعلال) چون : دَحرَجَ یُدِحَرجُ ( دَحرَجَه و دِحراج)، همین طور صرف کنید : وَسوَسَ ( وسوسه کرد) .زَلزَلَ ( لرزاند) دَمدَمَ ( هلاک کرد) تَرجَمَ (ترجمه کرد).

توجه : همان طور که از معانی این کلمات مشاهده می شود همه فعل های رباعی مجرد معنی متعدی می دهند.غلطانید، وسوسه کرد ، لرزاند، هلاک کرد، ترجمه کرد و غیره.

چهارم – رباعی مزید و اوزان و بنای آن :

رباعی مزید دارای دو وزن است ( یکی یک حرف و یکی هم دو حرف زائد دارد) تَفَعلَلَ اِفعَلَلَّ.

1- تَفَعلَلَ یَتَفَعلَلُ (تَفَعلُل) مانند : تَدَحرَجَ  یَتَدَحرَجُ (تَدَحرُج) همین طور صرف کنید : تَوَسوَسَ – تَزَلزَلَ – تَبَلوَرَ – تَسَلسَلَ – تَشَعشَعَ .

توجه : هر فعلی که به این باب برود معنی تحقق بخشیدن و قبولی فعل (مطاوعه)
می دهد. مانند : دَحرَجَ( غلطانید) – تَدَحرَجَ ( غلطید) – وَسوَسَ (وسوسه کرد) – تَوَسوَسَ (وسوسه شد) – زَلزَلَ (لرزاند) – تَزَلزَلَ( لرزید)- بَلوَرَ (بلوری و شفاف کرد)- تَبَلوَرَ(شفاف شد) – جَرثَمَ ( اجتماع کرد) – تَجَرثَمَ (اجتماع شد) – دَمدَمَ( هلاک کرد) – تَدَمدَمَ (هلاک شد) – سَلَسلَ (زنجیر کرد)- تَسَلسَلَ (به زنجیر شد) سِلسِله یعنی زنجیر.

توجه : در مضارع تَفَعلَلَ هم یک تاء حذف می شود مانند : تَتَدَحرَجُ می شود : تَدَحرَجُ- تَتَوَسوَسُ (تَوَسوَسُ) تَتَزَلزَلُ ( تَزَلزَلُ).

2- اِفعَلَلَّ یَفعَلِلُّ (اِفعِلاّل) چون اِقشَعَرَّ یَقشَعِرُّ ( اِقشِعرار) همین طور صرف کنید : اِشمَأَزَّ یَشمَئِزُّ (اِشمِئزاز) – اِطمَأََنَّ یَطمَئِنُّ (اطمینان) – اِشمَعَلَّ یَشمَعِلُّ (اِشمِعلال).

توجه : هر فعلی که به این باب برود ، معمولا معنی مطاوعه و پذیرش دهد مانند : اِقشَعَرَّ (از ترس ، پوست بدنش لرزید) – اِطمَأَنَّ ( دلش آرام گرفت) اِشمَأَزَّ (رمیده شد) و گاهی معنی مبالغه دهد. مثلاً شَمعَلَ ( متفرق کرد) اِشمَعَلَّ (بسیار متفرق شد).

تبصره : نتیجه می گیریم : ثلاثی مجرد دارای سه بناست – ثلاثی مزید ده بنا – رباعی مجرد : یک بنا و رباعی مزید : دو بنا جمعاً 16 بنا از این قرار :

خلاصه ای از اوزان تمام افعال :

ماضی

مضارع

مصدر

 

ماضی

مضارع

مصدر

1- فَعَلَ

یَفعَلُ

__

مانند

مَنَعَ

ذَهَبَ

یَمنَعُ

یَذهَبُ

__

__

فَعَلَ

یَفعِلُ

__

مانند :

جَلَسَ

ضَرَبَ

یَجلِسُ

یَضرِبُ

__

__

َفعَلَ

یَفعُلُ

__

مانند

قَتَلَ

کَتَبَ

یَقتُلُ

یَکتُبُ

__

 

__

2- فَعِلَ

یَفعَلُ

ـــ

مانند :

سَمِعَ

عَلِمَ

یَسمَعُ

یَعلَمُ

__

__

فَعِلَ

یَفعَلُ

__

مانند :

حَسِبَ

لَبِسَ

یَحسِبُ

یَلبِسُ

__

__

3- فَعُلَ

یَفعُلُ

__

مانند :

کَرُمَ

شَرُفَ

یَکرُمُ

یَشرُفُ

__

__

4- اَفعَلَ

یُفعِلُ

(اِفعال)

مانند :

اَکرَمَ

اَحسَنَ

یُکرِمُ

یُحسِنُ

(اِکرام)

(اِحسان)

5- فَعَّلَ

یُفَعِّلُ

( تَفعیل)

مانند :

صَدَّقَ

عَلَّمَ

یُصَدِّقُ

یُعَلِّمُ

(تَصدیق)

(تَعلیم)

6- فاعَلَ

یُفاعِلُ

(مُفاعَلَه)

مانند :

کاتَبَ

قاتَلَ

یُکاتِبُ

یُقاتِلُ

(مُکاتَبَه)

(مُقاتَلَه)

7- تَفَعَّلَ

یَتَفَعَّلُ

(تَفَعُّل)

مانند :

تَقَدَّمَ

تَصَرَّفَ

یُتقدِمُ

یَتَصرَّفُ

(تَقَدُّم)

(تَصَرُّف)

8- تَفاعَلَ

یَتَفاعَلُ

(تَفاعُل)

مانند :

تَضارَبَ

تَجاسَرَ

یَتَضارَبُ

یَتَجاسَرُ

( تَضارُب)

(تَجاسُر)

9- اِفتعَلَ

یَفتَعِلُ

(اِفتِعال)

مانند:

اِجتَمَعَ

اِفتَخَََرَ

یَجتَمِعُ

یَفتَخِرُ

( اِجتِماع)

(اِفتِخار

10- انفعل

ینفعل

(انفعال)

مانند :

اِنکَسَرَ

اِنجَمَدَ

یَنکَسِرُ

یَنجَمِدُ

( اِنکِسار)

(اِنجِماد)

11- افعل

یفعل

(افعلال)

مانند :

اِحمَرَّ

اِسوَدَّ

یَحمَرُّ

یَسوَدُّ

( اِحمِرار)

( اِسوِداد)

12- استفعل

یستفعل

(استفعال)

مانند :

اِستَغفَرَ

اِستَخرَجَ

یَستَغفِرُ

یَستَخرِجُ

(اِستِغفار)

(اِستِخراج)

13- افعوعل

یفعوعل

(افعیعال)

مانند :

اِعشَوشَبَ

اِمطَوطَرَ

یَعشَوشِبُ

یَمطَوطِرُ

(اِعشیشاب)

( اِمطیطار)

14- فعلل

یفعلل

(فعلله)

مانند :

دَحرََجَ

وَسوَسَ

یُدَحرِجُ

یُوَسوِسُ

( دَحرَجَه)

( دَحرَجَه)

15- تفعلل

یتفعلل

( تفعلل)

مانند :

تَدَحرَجَ

تَبَلوَرَ

یَتَدَحرَجُ

یَتَبَلوَرُ

(وَسوَسَه)

( تَدَحرُج)

16- افعلل

یفعلل

( افعلال)

مانند :

اِقشَعَرَّ

اِشمَأَزَّ

یَقشَعِرُّ

یَشمَئِزُّ

( اِقشِعرار)

( اِشمِئزاز)

 

توضیح : مصدرهای ثلاثی مجرد وزن خاصی ندارند، بعداً در مورد مصدرها در باب اسم توضیح داده خواهد شد.

تمرین : لطفا به سؤالات زیر پاسخ دهید : فعلهای سه حرفی را چه می گویند؟چهار حرفی را چه ؟ اگر همه حروفش اصلی بود چه ؟ اگر حروف زائد داشت چه ؟ فعل ثلاثی مجرد چند وزن دارد؟فعل ثلاثی مزید ( یک حرف زائد) چند وزن؟ (دو حرف زائد) چند وزن؟( سه حرف زائد) چند وزن؟ فعل رباعی مجرد چند وزن دارد؟ رباعی مزید چند وزن؟

کلمات زیر بر چه وزنی آمده اند؟ مضارع و مصدر آنها چه می شود؟ حروف اصلی و زائد آنها کدامست؟

اَحسَنَ – اَفسَدَ – اَخرَجَ- اَدخَلَ – اَنزَلَ – اَجلَسَ- اَقبَلَ- کَذَّبَ- صَدَّقَ- عَلَّمَ – بَدَّلَ- عَظَّمَ- ضارَبَ- قاتَلَ- جاهَدَ- باعَثَ – عامَلَ – تَعَلَّمَ – تَفَرَّقَ- تَقَدَّمَ – تَصَرَّفَ – تَقَلَّبَ- تَحَقَّقَ – اَستَمَعَ – اِجتَمَعَ – اِکتَسَبَ – اِختَلَفَ- اِفتَخَرَ- اِشتَبَهَ- تَضارَبَ- تَخاصَمَ- تَفاخَرَ- تَظاهَرَ- تَنازَعَ - تَفاوَتَ- تَقابَلَ- تَمارَضَ- اِنجَمَدَ- اِنقَلَبَ - اِنبَعَثَ- اِنظَلَمَ- اِنقَبَضَ- اِنبَسَطَ - اِنتَفَعَ- اِنتَسَبَ – اِنتَشَرَ – اِحمَرَّ - اِسوَدَّ- اِصفَرَّ – اِخضَرَّ - اِعوَجَّ- اِلکَنَّ- اِستَغفَرَ- اِستَعلَمَ - اِستَبدَلَ- اِستَحقَقَ- اِستَکبَرَ- اِستَکثََرَ- اِعشَوشَبَ- اِمطَوطَرَ- اِضرَورَبَ- اِخلَولَقَ- اِثلَولَجَ- وَسوَسَ- دَحرَجَ- زَلزَلَ- تَوَسوَسَ- تَدَحرَجَ- تَزَلزَلَ- تَبَلوَرَ- تَشَعشَعَ- اِقشَعَرَّ- اِطمَأَنَّ- اِشمأَزَّ.

این افعال مُضارعند : ماضی آنها چه بوده ؟ یَغفِرُ- یَقتُلُ- یُصَدِّقُ – یُعَلِِّمُ – یُضارِبُ - یُجاهِدُ- یُکرِمُ – یُحسِنُ - یَجتَِعُ- یَحمَرُّ – یَستَعلِمُ - یَستَشفِعُ- یَنتَفِعُ - یَتَصَرَّفُ- یَتدَحرَجُ- یُدَحرِجُ- یَنجَمِدُ.

این کلمات را معنی کنید ؟ عَلِمَ – عَلَّمَ – فَهِمَ – فَهَّمَ – عَلِمتُ – عَلَّمتُ - عَلِمنا- عَلَّمنا – عَلَّمتَ – عَلَّمتِ – عَلَّمتُم – علَّمتُنَّ – عَلُّمُوا – عَلَّمَت – یَعلَمُ – یُعَلِّمُ – حَسُنَ – اَحسَنَ - جَلَسَ- اِجلَسَ – خَرَجَ – اَخرَجَ – دَخَلَ – اَدخَلَ – تَعلَمُ – تُعَلِّمُ – تُعَلِّمینَ – اَعلَمُ – اُعَلِّمُ – نُعَلِّمُ - یُعَلّمُونَ- یُعَلِّمنَ - یَدخُلُ- یُدخِلُ- یَخرُجُ- یُخرِجُ- یَخرُجُونَ – یُخرِجُونَ – اَخرُجُ  اَخرُجُ – تُخرِجُ – اَخرَجتُ زَیداً – اَدخَلتُ عَمرواً – اَجلَستُ مُحَمَّداً- عَلَّمتُ عَلّّّیاً- فَهَّمتُ خالِداً .

این جملات را معنی کنید : ضَارَبَ عَلِیُّ وَ حَسَنُ – تَمارَضَ عَلِیُّ- عَلَّمَ عَلِیُّ – تَعلَّمَ زَیدٌ – تَفهَّمَ مُحَمَّدٌ – تَضارَبَ القَومُ – اِکتَسَبَ العِلَم- اِستَغفَرَ مِن ذَنبِهِ – اِنجَمَد الماءَ – اِصفَرَّتِ الاوراقُ .

این جملات به عربی چه می شود؟ قبول شکستن کرد – قبول ظلم کرد – قبول یخ زدن کرد- طلب علم نمود – طلب آمرزش کرد – نشاندم زید را – زید و عمرو به هم نامه نوشتند.

اینها را به باب اِفتَعَلَ ببرید : وَحَدَ – وَصَلَ- وَهَمَ – وَصَفَ – ضَرَبَ- صَلَحَ – طَلَعَ- صَبَرَ- ظَلَمَ – زَوَجَ – زَحَمَ – زَیَدَ – ذَکَرَ.

این کلمات را به فارسی معنی کنید : اَسوَد – اَبیَض –اَخضَر -  اَصفَر – اَحمَر – اَزرَق اَعمَی – اَصَمّ – اَبکَم – اَعرَج – اَحوَل.

به عربی چه می شود؟ زرد – آبی – قرمز – سبز – سفید – زرد شد – سبز شد – قرمز شد- کور شد – کر شد – لال شد – یک چشم شد – چشمش چپ شد – ناقص زبان شد – شل شد – کج شد.

کلمات زیر یعنی چه ؟

زَلزَلَ – تَزلزَلَ – بَلوَرَ – تَبَلوَرَ – دَمدَمَ – تَدمدَمَ – اِقشَعَرَّ

بر وزن افعلل ببرید و مضارع بسازید : طَمأَنَ – قَشعَرَ – شَمأَزَ .

این افعال ماضی را مضارع بسازید : غَفَرَ –ِ نَظَرَ –ُ فَتَحَ –َ جَمَعَ –َ اَکرَمَ – اَحسَنَ – عَلَّمَ نَزَّلَ – ضارَبَ  - جاهَدَ – تَصرَّفَ – تَعَلَّمَ – تَضارَبَ – تَمارَضَ – اِحمَرَّ – اِسوَدَّ – دَحرَجَ – وَسوَسَ – تَدَحرَجَ- تَوَسوَسَ- اِجتَمَعَ – اِکتَسَبَ – اِنجَمَد – اِنکَسَرَ – اِستَغفَرَ – اِستَخرَجَ – اِعشَوشَبَ – اِخلَولَقَ- اِقشَعَرَّ – اِطمَأَنَّ – اِشمَأَزَّ.

 

 

درس یازدهم :فعل امر

 

فعل امر ، فعلی است که انجام کاری را از کسی طلب نماید( و به آن فعل طلب هم
می گویند) مانند : لِیَضرِب (باید بزند) اِضرِب (بزن – باید بزنی) همان طور که از این دو مثال پیداست ،دو نوع امر داریم : 1- امر غایب 2- امر حاضر . و هر دو را از فعل مضارع می سازیم. به طریقی که آخر آنها را مجزوم می کنیم. یعنی ضمه و نون مضارع را ( که هر دو علامت رفع بودند) از آخر مضارع بر می داریم. از این قرار :

1- در امر غایب :  کافی است که یک لام مکسوره بر سر 6 صیغه مغایب در آوریم و آخرش را جزم می دهیم. یَضرِبُ می شود( لِیَضرِب)یَضرِبانِ می شود لِیَضرِبا – یَضرِبوُنَ ( لِیَضرِبُوا) تَضرِبُ ( لِتَضرِب) تَضرِبانِ (لِتَضرِبا) یَضرِبنَ (لِیَضرِبنَ) همچنین دو صیغه متکلم هم به همین ترتیب اَضرِبُ (لِاَضِرب) نَضرِبُ (لِنَضرِب) باید بزنم – باید بزنیم . این نوع امر را امر بلا هم می گویند، چون فقط یک لام بر سرش در
می آید.

توجه : این لام ( لام امر)  همیشه مکسور است . ولی اگر بر سرش کلمه ای در
می آید (یعنی وسط واقع شود) ساکن می شود. مانند : وَلیَعلَم (باید بداند) فَلیَعبُدُوا (پس باید بپرستند) – فَلیَنظُر ( پس باید نگاه کند) وَلیَکتُب ( و باید بنویسد).

2 در امر حاضر : ( چون در 6 صیغه مضارع مخاطب، تاء مخاطب دارد) فقط آن تا را از سرش بر می داریم و آخرش هم که جزم می گیرد. حال اگر اولش حرکت داشت (یعنی بعد از تاء متُحرّک بود) مانند : تُعَلِّمُ تُعَلّمِانِ تُعَلِِّمُونَ تُعَلِّمِینَ تُعَلِّمانِ تُعَلّمِن فقط تاء را از سرش بر می داریم. می شود : عَلِّم ( بیاموز تو یک مرد ) عَلِّما عَلِّمُوا عَلِّمی عَلِّما عَلِّمنَ . یا مثلاً تُعامِلُ می شود. عامِل ( عمل کن) عامِلا عامِلُوا عامِلی عامِلا عامِلنَ. تُدَحرِجُ می شود : دَحرِج ( بِغَلطان) دَحرِجا دَحرِجُوا ... تُقاتِلوُنَ می شود : (قاتِلُوا) تُجاهِدینَ( جاهِدی) تُجادِلُ (جادِل) تُعَرِّفُ (عَرِّف) . تُحاسِبُونَ(حاسِبُوا) تَتَصَدَّقُ (تَصَدَّق) صدقه بده. تَتَجاوَزُ (تَجاوَز)در گذر. تُدَحرِجینَ (دَحرِجی) بغلطان تو یک زن.

توجه : امر به صیغه وَعَدَ یَعِدُ می شود عِد ( وَعدِه بده – که از تَعِدُ گرفته شده) عِد عِدا عِدوُا عِدی عِدا عِدنَ- وَعَظَ یَعِظُ عِظ ( موعظه کن ، پنده بده) وَهَبَ یَهَبُ هَب ( ببخش ) وَزَنَ یَزِنُ زِن ( وَزن کن ) وَلَدَ یَلِدُ لِد ( بِزای) وَجَدَ یَجِدُ جِد ( پیدا کن).

توجه : حال اگر تا را که برداشتیم ،بعدش ساکن بود( حرکت نداشت) مانند : تَعلَمُ و تَضرِبُ  و تَقتُلُ که فاء الفعل (یعنی حرف بعد از تاء) ساکن هستند. و چون ابتدای به ساکن محال است ( و باید همیشه حرف اول کلمه متحرک باشد) ، ناچار به خاطر آن ساکن، یک همزه موقت بر سرش در می آوریم. مثلاً تَعلَمُ : تا را برمی داریم و می گوئیم : اِعلَم  و تَضرِبُ را می گوئیم : اِضرِب و تَقتُلُ را می گوئیم : اُقتُل. تَذهَبُ
( اِذهَب) تَجلِسُ (اِجلِس) تَنصُرُ (اُنصُر).

و اما حرکت همزه : این همزه به چه حرکتی ادا می شود؟ حرکت این همزه بستگی دارد به حرکت عین الفعل مضارعش . یعنی اگر بر وزن : یَفعُلُ بود (به ضم عین) امرش می شود: افعل ( به ضم همزه) مانند : تَقتُلُ می شود( اُقتُل) تَنظُرُ( اُنظُر) تَدخُلُ( اُدخُل) تَکتُبُ ( اُکتُب) تَخرُجُ ( اُخرُجُ) تَعبُدُ ( اُعبُد) تَنصُرُ ( اُنصُر) و اگر بر وزن یَفعَلُ بود ( به فتح عین) امرش می شود : اِفعَل ( به کَسرِ همزه) مانند : تَعلَمُ می شود ( اِعلَم) تَفهَمُ ( اِفهَم) تَسمَعُ ( اِسمَع) تَذهَبُ( اِذهَب) تَشرَبُ( اِشرَب) تَضحَکُ(اِضحَک).

و نیز بر زن یَفعِلُ هم ( به کسر عین) امرش می شود : اِفعِل( به کسر همزه ) مانند: تَجلِسُ می شود ( اِجلِس) تَضرِبُ( اِضرِب) تَغفِرُ( اِغفِر) تَحفِظُ(اِحفِظ) تَرجِعُ (اِرجِع).

توجه : این همزه ها ، همزه موقت هستند یعنی اگر در وسط کلمه قرار گیرند دیگر خوانده نمی شوند. وَاجلِس وَاعلَم وَاغفِر وَ ارحَم وَ اعبُد وَارحَم وَ انصُر به این
همزه ها ، همزه وصل می گویند. 6 صیغه امر مخاطب را امر به صیغه و 6 صیغه مغایب و دوصیغه متکلم را امر بلام گویند.

چهارده صیغه ، از فِعلِ نَصَرَ یَنصُرُ این طور صرف می شود : لِیَنصُرُ( باید یاری کند) لِیَنصُرا لِیَنصُرُوا لِتَنصُر لِتَنصُرا لِیَنصُرنَ اُنصُر (یاری کن) اُنصُرا اُنصُرُوا اُنصُری اُنصُرا اُنصُرنَ لِاَنصُر (باید یاری کنم ) لِنَنصُر (باید یاری کنیم).

توجه : دو نون جمع مؤنث ( یَضرِبنَ و تَضرِبنَ) در موقع جزم ، نون آن حذف
نمی شود، زیرا علامت رفع نیستند، بلکه ضمیر فاعلی هستند(یضربن امرش می شود : لِیَضرِبنَ) ( تَضرِبنَ می شود : اِضرِبنَ).

توجه : تمام همزه های امر ، یا به حرکت ضمه است یا کسره مگر در افعال چهار حرفی مانند : اَفعَلَ( به اصطلاح باب اِفعال) که همزه امرش فتحه می گیرد ( تکرار
می شود فقط باب اِفعال) مانند : اَکرَمَ یُکرِمُ امرش می شود : اَکرِم ( اکرام کن) اَحسَنَ یُحسِنُ ( اَحسِن) اَصلِح( اَصلِح) اَدخَلَ یُدخلُ( اَدخِل) اَخرَجَ یُخرجُ (اَخرِج) در حقیقت، از مضارع اصلش یعنی تُاَکِرمُ ( بدون افتادن همزه) امر ساخته می شود تا را از سر تاکرم بر می داریم می شود : اَکرِم( تُاَحسِنُ می شود : اَحسِن) (تُاَخرِجُ می شود: اَخرِج) ( تُاَصلِحُ می شود : اَصلِح) از این جهت همزه اش مفتوح می شود. و اگر حرف یا کلمه ای بر سرش در آید دیگر این همزه ها نمی افتند و خوانده می شوند. وَ اَکرِم – وَاَحسِن – وَ اَصلِح ( همزه قطع).

اینها مخصوص افعال سه حرفی بود. و در افعال بیش از سه حرفی، همیشه همزه شان مکسور است مانند : اِجتَمَعَ یَجتَمِعُ ( اِجتَمِع) اِنجَمَدَ یَنجَمِدُ ( اِنجَمِد) اِستَغفَرَ یَستَغفِرُ(اِستَغفِر) و در وسط کلمه هم همزه ها ساقط می شود وَ اجتَمِع وَ انَجمِد وَ استَغفِر.

توجه : فقط دو فعل : اَکَلَ ( خورد) اَخَذَ ( گرفت) در امر به صیغه هر دو همزه اش حذف می شود. اَکَلَ یَاکُلُ اُء کُل می شود : کُل (بخور) اَخَذَ یَاخُذ اُءخُذ می شود : خُذ (بگیر).

تمرین:

از این کلمات ، مضارع ، امر بلام و امر به صیغه بسازید : جَلَسَ-ِ عَبَد-ُ مَنَعَ –َ ضَرَبَ-ِ نَصَرَ-ُ قَتَلَ-ُ ضَحِکَ-َ خَرَجَ-ُ دَخَلَ –َ عَلِمَ –َ سَمِعَ -َ غَفَرَ- ِنَظَرَ-ُ نَصَرَ-ُ عَمِلَ -َ صَنَعَ-َ ذَهَبَ-َ جَعَلَ-ُ کَتَبَ -ُ نَزَلَ-ِ خَلَقَ-ُ اَخَذَ –ُ اَکَلَ –ُ وَعَدَ –ِ وَجَدَ –ِ وَلَدَ –ِ وَهَبَ –َ وَصَلَ –ِ وَزَنَ –ِ اَنزَلَ – اَحسَنَ – اَصلَحَ – اَقبَلَ – اَفسَدَ – صَدَّقَ – بَشَّرَ - عَلَّمَ- حَقَّقَ – بَلَّغَ – نَزَّلَ – عَرَّفَ – عَظَّمَ – کَبَّرَ – جالَسَ – جاهَدَ – صاحَبَ – کاتَبَ – قاتَلَ – عامَلَ – جادَلَ – نازَعَ - اِستَغفَرَ- اِستَعلَمَ – اِستَفهَمَ – اِنقَلَبَ – اِستَخلَفَ - وَسوَسَ- دَحرَجَ – اِضطَرَبَ- اِحمَرَّ – اِسوَدَّ – اِقشَعَرَّ – اِعشَوشَبَ – اِنجَمَدَ – اِشتَبَهَ – تَزَلزَلَ.

این افعال را به امر برگردانید و معنی کنید: یَقُتُلونَ- یَضرِبانِ- یَجعَلنَ- یَعِدانِ- اَدخُلُ- نَخرُجُ - تَعبُدُونَ- تَمنَعُ 2- یَخلُقُونَ - یَظلمِنَ- یَنصُرُ- تَذهَبانِ- تَجعَلنَ- تَشرَبینَ – تَنظُرُ2 - تَدخُلُونَ- تَسمَعانِ3 - یَکتُبُ- نَعلَمُ – تَخرُجُونَ - نَقرَاُ- یَعِدُونَ- تَعِدُونَ- اَجِدُ- یَعملَوُنَ- تَعلَموُنَ- یَامُرُ- تَامُرُ- یَاکُلُونَ – تَاکُلُونَ – یَذهَبنَ – تَذهَبنَ – تَذهبینَ – یَنظُرُونَ - تَنظُرُونَ- تَنظُرانِ 3- تَنظُرینَ – تَنظرُونَ – تَأخُذُونَ – یَاکُلُونَ – تَاکُلُ 2- تَاخُذینَ – یُضارِبُ – تُضارِبُ2 – تُجاهِدُونَ – تَعتَصِمُونَ – تُعامِلانِ3 – تُکاتِبینَ – تُحاسِبنَ – نُعامِلُ - یَتَّبِعُ- تَتَّبِعُ – تَتَّبِعُونَ - یُدَحرِجُ- تُدَحرِجُ- یَتَدَحرَجُ- تَتَدَحرَجُ- تَتَوَسوَسانِ – تُعَلِّمُونَ – تُعَلِّمینَ.

این امرها را به فارسی ترجمه کنید : اُکتُب - لِیَکتُب- لِیَقتُلُوا- اُقتُلُوا - لِیَامُرنَ- اُءمُرنَ- لِیَحفَظنَ- اِحفَظنَ- لِیَکفُرُوا- اُکفُرا - لِتَذهَب- لِیَجِدُوا- جِدُوا- کُلی - خُذی- لِتاکُل- لِتَاخُذُ- لِیَعلَمُوا- اِعلَمُوا – لِیَظلِما - لِتَظلِما- اِشرَبی- اُعبُدُوا- لِاَضحَک- لِتَسمَع - اِسمَعی- اُکتُبا - اُدخُلُوا- اُخرُجنَ – لِیَعبُدنَ – لِاَخلُق – اِقرَانَ – لِیَقرَانَ- لِنَعِد- عِد – لِاُعَلِّم – لِیُعَلِّم – عَلِّم – عَلِِّمی – عَلِّمُوا - عَلِّمنَ- لِیُعَلِّمنَ- لِیُعَلِّمُوا- عَلِّما - لِیُعَلِّما- لِنُعَلِِّم.

این کلمات را به عربی برگردانید : باید بزنم من – بکشید شما دو مرد و دو زن – بخوانید شما مردها- داخل شو تو یک زن – خارج شوید شما زنها- باید برویم ما – باید بنگرند آن مردها – بنوش تو یک زن – باید بدانند آن زنها- باید بشنوم من – باید بفهمند آن دو مرد – باید بسازند آن دو زن- بنویس تو یک مرد – یاری کن تو یک زن- خارج شوید شما مردها- داخل شوید شما زنها – باید مانع شوید آن دو مرد – باید بنشینند آن دو زن – بگیرید شما دو مرد و دو زن – بگیر تو یک زن – بخور تو یک مرد – بخورید شما مردها – برو تو یک مرد – بزنید شما دو مرد – بشنو تو یک زن – بدانید شما مردها – بفهمید شما دو زن – بخندید شما زنها – باید بدانیم ما – یاد بده تو یک مرد – تو یک زن – شما مردها – شما زنها – شما دو مرد و دو زن – باید یاد بدهم من – باید یا بدهم ما – وعده بده تو یک مرد – تو یک زن – شما مردها- شما زنها – شما دو مرد و دو زن.

درس دوازدهم :جحد ، نهی ، نفی ، استفهام

 

جحد : در جمله ای می گوئیم : زَیدٌ ضَرَبَ ( زید زد) « ماضی ساده » اگر بخواهیم بگوئیم : زید نَزَد ( ماضی منفی) می گوئیمَ زَیدٌ لَم یَضرِب . لَم یَکتُب (ننوشت) لَم یَأکُل(نخورد) لَم یَرجِع( برنگشت) به لَم حَرفِ جَحد می گویند که بر سر مضارع در می آید و معنی آن را به ماضی منفی بر می گرداند. و همین طور است کلمه لَمّا مانند : لَمّا یَکتُب ( هنوز ننوشته است)

لَمّا از دو جهت با لَم شباهت دارد :

1- فِعَلِ مُضارع را جزم می دهد ( یعنی ضمه و نون مضارع حذف می شود).

2- معن آن را به « ماضی نقلی» بر می گرداند. لَمّا یَرجِع (هنوز برنگشته است).

توجه :  دو حرفِ لَم و لَمّا را حرف جَحد گویند. اینها عامل هستند یعنی فعل مضارع را جزم می دهند و آن فعل مجزوم را « فعل جحد» گویند. این طور صرف می شود:

لَم یَکتُب ( ننوشت) لَم یَکتُبا لَم یَکتُبُوا ... تا آخر . لَم اَکتُب لَم نَکتُب.

لَمّا یَکتُب ( هنوز ننوشته) لَمّا یَکتُبا لَمّا یَکتُُبُوا .... تا آخر.

نهی : در جمله ای می گوئیم. لِیَضرِب ( باید بزند) اِضرِب ( بزن) اگر بخواهیم این امر را منفی کنیم می گوئیم. لا یَضرِب ( نباید بزند) لا تَضرِب ( نزن) به این لا ، حرف نهی (لاءِ ناهیه) گویند و مانند لم هر 14 صیغه فعل مضارع را جزم می دهد و به « امر نفی» بر می گرداند و به فعل مجزوم آن «فعل نهی» گویند و به آن « فعل طلب» هم
می گویند. (البته طلب به حالت منفی) صرف می شود. لا یَذهَب ( نباید برود آن یک مرد) لا یَذهَبا لا یَذهَبُوا ... تا آخر لا تَذهَب ( نباید بروی. نرو) لا تَذهَبا لا تَذهَبُوا... تا آخر لا اَذهَب( نباید بروم) لا نَذهَب( نباید برویم).

توجه : یک لاء دیگر هست که جزم نمی دهد و فقط فعل مضارع را منفی می کند. مانند: لا یَعلَمُ ( نمی داند) لا یَعلَمانِ لا یَعملَوُن ... تا آخر . لا یَذهَبُ( نمی رود) لا یَذهَبانِ لا یَذهَبُونَ ... تا آخر . این لا عامل نیست و اثری روی فعل نمی گذارد و فقط معنی را منفی می کند و آن را « لاءِ نافیه » و به آن فعل « فعل نفی » گویند.

توجه : بیشتر، فعل ماضی را با حرف « ما» و مضارع را با حرف « لا» منفی می کنیم. ما ضَرَبَ (نزد) لا یَضرِبُ ( نمی زند).

توجه : و اگر دو حرف ( همزه و هل) بر سر فعل( ماضی یا مضارع) در آید معنی سؤال و پرسش دهد. آنها عامل نیستند و فقط معنی را استفهامی می کنند. ضَرَبَ ؟
( آیا زد) اَیَضرِب؟( آیا می زند) هَل کَتَبَ (آیا نوشت؟) هَل یَکتُبُ (آیا می نویسد؟). اینها بر روی فعل اثری نمی گذارند ( عامل نیستند) صرف می شود: هَل یَعلَمُ ؟ هَل یَعلَمانِ؟ هَل یَعلَمُونَ؟ ... تا آخر. به این دو حرف (همزه هل) حرف استفهام به فعلشان « فعل استفهامی» گویند.

تمرین

این کلمات را به فارسی معنی کنید : لَم اَدخُل – لَم یَمنَعُوا – لَم تَضرِب2 – لَم تَقتُلا3- لَم تَشرَبُوا- لَم تَاخُذی – لَم تَخرُج 2- لَم نَکتُب – لَم یَلِدنَ- لَم یَجِدُوا – لَم یَعِد- لَم یَلِدا – لَم تَذهَبی – لَم تَضحَکا3 – لَم یَکفُرا- لَم تَامُر2 – لَم تشرَبی – لَم یَضرِبنَ – لا تَضرِب 2- لا تَجلِسی – لا یَسئَلا- لا یَاکُلُوا- لا تَاکُلُوا- لا یَعبُدُنَ – لا تَجعَلنَ – لا نَعِد- اُدخُل – لاتَدخُل – اِقرَبُوا- لا تَقرَبُوا- خُذ – لا تَاخُذ- کُلی- لا تَاکُلی – لا تَنظُرُوا- اُنظُرُوا- لا نَعلَم- لا نعلَمُ- اُؤمُر- لا تَأمُری– لا تَامُرِینَ – اُقتُلُوا- لاتَقتُلُوا- لا تَقتُلُونَ- قَتَلتُ- لَم اَقتُل- جَلَستَ – لَم تَجلِس – ضَرَبتُم- لَم تَضرِبُوا- کَتَبتِ – لَم تَکتُبی- لا تَامُری – لا تَامُرِینَ – اُءمُری – نَعِدُ – لا نَعِدُ – لا نَعِد.

لطفاً این کلمات را به عربی برگردانید : زدم – نزدم – باید بزنم – نباید بزنم-
نمی زنم- خواندید شما مردها- نخواندید – باید بخوانید- نباید بخوانید- نمی خوانید- نوشتنی تو یک زن – ننوشتی- باید بنویسی- نباید بنویسی – نمی نویسی – خارج شدند آن مردها – خارج نشدند- باید خارج شوند- نباید خارج شوند- خارج
نمی شوند – خندیدم من – نخندیدم – باید بخندم – نباید بخندم – نمی خندم – آیا
می خندم؟ - فهمیدیم ما – نفهمیدیم – باید بفهمیم- نباید بفهمیم – نمی فهمیم – آیا
می فهمیم؟ شنیدند آن زنها – نشنیدند- باید بشنوند- نباید بشنوند- نمی شنوند- خوردی تو یک مرد – نخوردی – بخور – نباید بخوری- نمی خوری – آیا
می خوری؟ - یافتید شما مردها – نیافتید- بیابید- نباید بیابید- نمی یابید.

درس سیزدهم :فعل لازم و متعدی

 

لازم : فعلی است که با فاعل، معنی آن تمام باشد و به مفعول احتیاجی نداشته باشد مانند : جَاءَ مُحَمَّدٌ (محمد آمد) ذَهَبَ عَلِّیٌ( علی رفت) جمله تمام است.

متعدی : فعلی است که علاوه بر فاعل ، به مفعول هم احتیاج داشته باشد( و بدون مفعول جمله ناقص است) مانند : ضَرَبَ زَیدٌ عَمرواً ( زید عمرو را زد) چون عمل زدن، تعدّی کرده و بر دیگری واقع شده و همیشه در مقابل سؤال : « چه کسی را » و « چه چیزی را » قرار می گیرد. زید زد ( چه کسی را ؟) عَمرو را.

اَکَلَ زَیدٌ طَعاماً . زید خورد ( چه چیزی را؟) غذا را ، خلاصه اگر فعل روی فاعل واقع شود، لازم. و اگر بر روی مفعول واقع شود، متعدی است.

توجه : در جمله ، همیشه فاعلها به حرکت رفع و مفعولها : به حرکت نصب و مضاف الیه ها : به حرکت جر در می ایند( کُلُّ فاعِلٍ مَرفُوعٌ ، کُلُّ مَفعُولٍ مَنصُوبًٌ و کُلُّ مُضافٍ اِلَیهِ مَجرُورٌ)

سؤال : آیا می توانیم فعل لازمی را متعدی کنیم ؟ مثلاً نشست را بکنیم: نشاند
( خوابید- خواباند) (رفت – بُرد) (آمد – آورد) (فاسد شد – فاسد کرد)(خارج شد – خارج کرد)

جواب : با سه طریق می توانیم فعل لازمی را متعدی کنیم که مفعول بگیرد.

1- بردن بر وزن : اَفعَلَ (باب اِفعال) مانند : جَلَسَ(نشست) اَجلَسَ( نشاند) دَخَلَ (داخل شد) اَدخَلَ(داخل کرد) فَسَدَ(فاسد شد) اَفسَدَ (فاسد کرد) نَزَلَ(فرود آمد) اَنزَلَ( فرود آورد) و غیره.

2- بُرد بر وزن : فَعَّلَ( باب تَفعیل) مانند : عَلِمَ (یاد گرفت) عَلَّمَ (یاد داد) فَهِمَ (فهمید) فَهَّمَ (فهماند) نَزَلَ(نازل شد) – نَزَلَ (نازل کرد) عَرَفَ(شناخت) عَرَّفَ( شناساند).

3- اگر حرف با (حرف جر) بر سر مفعول در آید، آن وقت آن فعل لازم معنی متعدی می دهد. مانند : جاءَ عَلِّیٌّ ( علی آمد) جاءَ عَلِّیٌّ بِکتابٍ( علی کتاب را آورد) ذَهَبَ مُحَمَّدٌ
( محمد رفت) – ذَهَبَ مُحَمَّدٌ بِقَلَمٍ (محمد قلم را بُرد)- نامَتِ الاُمُّ ( مادر خوابید) نامَتِ الاُمُّ بِطِفلٍ (مادر بچه را خواباند). این حرف با، فعلهای لازم را متعدی کرده که به آن
« باء تغذیه » هم می گویند.

توجه حروف جاره حروفی هستند که بر سر اسمی در آیند و آخر آن اسم را جر دهند مانند : وَالله بِاللهِ مِنَ اللهِ اِلَی اللهِ عَلَی اللهِ فِی اللهِ عَنِ اللهِ.

آنها 17 حرفند مجتمع در این شعر :

باءُ تاءُ کافُ لامُ واوُ مُنذُ مُذخَلا            رُبَّ حاشا مِن عَدا فی عَن عَلی حَتّی اِلی

دربارة حروف جر در آینده در بحث حرفها توضیح داده خواهد شد.

فعل لازم بیشتر با حرف « با» متعدی می شود و گاهی با سایر حروف جر هم متعدی می شود. مثلاً در سوره یوسف آمده : جاءوا علی قمیصه . یعنی برادران یوسف پیراهنش را آوردند ( جاء وا یعنی آمدند : جاءوا علی یعنی آوردند علی آن را متعدی کرد) قمیص یعنی پیراهن.

 

درس چهاردهم :فِعلِ مَعلوم و مَجهول

 

معلوم : فعلی است که فاعلش در جمله معلوم باشد. در واقع ، فعل به فاعل خود نسبت داده شده باشد. مانند : جآءَ مُحَمَّدٌ . ذَهَبَ عَلِّیٌّ.

مَجهُول : فعلی است که فاعل آن در جمله معلوم نبوده ( به اصطلاح : فعل به مفعول نسبت داده شده باشد) و در این حال، مفعول به جای فاعل نشسته و کار فاعل را انجام می دهد که به آن نایب فاعل گفته می شود : قُتِلَ عَلِّیٌ (علیّ کشته شد) ضُرِبَ زَیدٌ(زید زده شد)  در این دو جمله، فاعل ذکر نشده بلکه مفعول که علی و زید باشد به جای فاعل نشسته اند.

نایب فاعل : همان مفعولی است که ( در فعل مجهول) و در غیاب فاعل به جای او نشسته و علامت آن همیشه مرفوع است. مثلاً در جمله : ضَرَبَ زَیدٌ عَمرواً : در مجهول گفته شود : ضُرِبَ عَمرو . ضُرِبَ : فعل مجهول ، عمرو نایب فاعل.

توجه : اگر در مجهول ، نایب فاعل ذکر نشده باشد مانند : قُتِلَ می گوئیم: قُتِلَ فعل مجهول ، ضمیر مستتر در آن، نایب فاعل. همین طور : قُتِلا قُتِلُوا. ضمیر بارز یعنی الف و واو نایب فاعل هستند.

بنای فعل مجهول

در فارسی مجهول را بکمک (شُدن) بنا می کنیم، کشته شد – کشته می شود- باید کشته شوی – ولی در عربی شکل فعل عوض می شود مثلاً :

در ماضی : در سه حرفی : بر وزن فُعِلَ آید : مانند : قُتِلَ ( کشته شد) ضُرِبَ(زده شد) حُصِدَ (درو شد) مُنِعَ (مانع شد) کُتِبَ ( نوشته شد) نُصِرَ(یاری شد) فُتِحَ (بازشد). و در چهار حرفی بر وزن فعلل آید. مانند دُحرِجَ( غلطانده شد)زُلزِلَ(لرزانده شد) . خلاصه قبل از عین الفعل( که مکسور است) همه حرکتها، مضموم می شوند. مانند : اَکرَمَ (اُکرِمَ) – کَذَّبَ(کُذَِّبَ) اِجتَمَعَ (اُجتُمِعَ) اِستَخرَجَ (اُستُخرِجَ) اِنصَرَفَ(اُنصُرِفَ) تَدَحرَجَ(تُدُحرِج) . صرف می شود : قُتِلَ قُتِلا قُتِلوُا ... تا آخر قُتِلتُ ( کشته شدم ) قُتِلنا (کشته شدیم).

در مضارع : بر وزن یُفعَلُ آید. یَقتُلُ(یُقتَلُ) کشته می شود یُکتَبُ یُضرَبُ یُنصَرُ یُفتَحُ یُستَخرَجُ یُجتَمَعُ یُنجَمَدُ یُدَحرَجُ یُتَعَلَّمُ ( قاعده اینکه : حرف مضارعه را ضمه می دهیم و حرف ما قبل آخر فتحه) صرف می شود.

یُقتَلُ یُقتَلانِ یُقتَلُون ... تا آخر اُقتَلُ نُقتَلُ( کشته می شویم ما)

توجه : اگر در ماضی الف زائده داشت( فقط در ماضی) در مجهول آن الف،بَدَل به واو می شود. مانند : ضارَبَ مجهولش می شود ضُورِبَ نادَیَ (نُودِیَ) تَضارَبَ
( تُضُورِبَ) ولی در مضارع دیگر آن الف ضمیر نمی کند مانند : یُضارِبُ ، مجهولش می شود یُضارَبُ.

در فعل امر : از امر به صیغه، مجهول ساخته نمی شود بلکه تمام صیغه های مجهول امر به لام بنا می شود. یعنی یک لام مکسور بر سر هر 14 صیغه مضارع مجهولش در می آوریم و آخرش را مجرور می کنیم. صرف می شود : لِیُقتَل (باید کشته شود آن یک مرد) لِیُقتَلا لِیُقتَلُوا لِتُقتَل لِتُقتَلا لِیُقتَلنَ ( مخاطبش هم با لام) لِتُقتَل( تو باید کشته شوی) لِتُقتَلا لِتُقتَلُوا لِتُقتَلی لِتُقتَلا لِتُقتَلنَ (متکلم) لاُقتَل لِنُقتَل.

توجه : اگر بخواهیم امر به صیغه ای را مجهول بسازیم مانند اضرب همزه اش را از سرش بر می داریم یک لام مکسوره با تاء مخاطب اضافه می کنیم. مثلاً اِضرِب مجهولش می شود : لِتُضرَب ( باید زده شوی) اِعلَم ( لِتُعلَم) اُقتُل (لِتُقتَل) اُکتُب( لِتُکتَب) دَحرِج( لِتُدَحرَج) عَرِّف( لِتُعَرَّف) جاهد( لِتُجاهَد) اِجتَمِع( لِتُجتَمَع) اِستَخرِج( لِتُستَخرَج).

توجه : یادتان هست افعال ماضی که اولشان واو داشت در مضارع، آن واو می افتاد؟ وعد می شد یعد. در مجهول دیگر آن واو نمی افتد. مثلاً یَجِدُ مجهولش یُوجَدُ- یَلِدُ
( یُولَدُ ) یَصِفُ ( یُوصَفُ ) یَرِدُ ( یُورَدُ ) یَرِثُ ( یُورَثُ ) یَضَعُ ( یُوضَعُ ).

توجه : مجهول از فعل لازم ساخته نمی شود بلکه از فعل متعدی( که مفعول داشته باشد) مجهول ساخته می شود که آن مفعول به جای فاعل می نشیند و نایب فاعل
می شود. مثلاً : فعل جَلَسَ ، که لازم است جُلِسَ ساخته نشود، مگر آن که آن را با حرف « با» متعدی کنیم. بعد مجهول بسازیم. جُلِسَ بِزَیدٍ ( زید نشانده شد) ذُهِبَ بِکتِابٍ (برده شد) جاء فعل لازمست. مجهولش می شود جییَ. در قرآن آمده وَجیَ یَومَئِذٍ بِجَهَنَّمَ ( در آن روز جهنم آورده می شود). فعل جاءَ که لازم است با ، با متعدی شده بعد مجهول ساخته شده. جَیَ بِجَهَنَّمَ (جهنم آورده شد).

تمرین

لطفاً این کلمات را مجهول بسازید : (ماضی) ضَرَبَ قَتَلُوا کَتَبتُم جَعَلِت اَخَذتَ وَلَدتِ قَتَلنا نَصَرتُ اَنزَلَ اَکرَمُوا اَفسَدنَ نَزَّلَ کَذَّبتَ صَدَّقتَ تَقَدَّمَ تَصَدَّقَ اِستَخرَجَ اِستَغفَرَ اِجتَمَعَ اِکتَسَبَ اِمتَنَعَ اِحمَرَّ اِضطَرَّ اِنجَمَدَ اِستَمَعَ اِنقَلَبَ اِنظَلَمَ اِعشَوشَبَ قاتَلَ کاتَبَ تَضارَبَ تبَادَلَ تمَارَضَ وَسوَسَ زَلزَلَ دَحرَجَ تَوَسوَسَ تَزَلزَلَ اِقشَعرَّ اِطمَاَنَّ اِشمَاَزَّ.

(مضارع) یَضرِبُ یَقتُلُ یُضارِبُ یُجاهِدُ یُکرِمُ یُحسِنُ یُکَذِّبُ یُصَدِّقُ یَتَصَرَّفُ یَتَضارَبُ یَجتَمِعُ یَنجَمِدُ یَکتَسِبُ یَنقَلِبُ یَستَغفِرُ – یَعشَوشِبُ یُوَسوِسُ یَتَدَحرَجُ یَعِدُ یَجِدُ یَلِدُ یَرِثُ یَعِظُ یَصِفُ یَضَعَ یَزِنُ.

(امر) لِیَنظُر لِیَکتُبُوا لِیَقتُلا لِیَجلِسنَ اِضرِب اِعلَم اِجلِس اِفهَم اِسمَع اُنظر اُقتُل عَلِّم بَلِّغ بَشّرِ اَکرِم اَحسِن جاهِد کاتِب دَحرِج اِجتَمِع اِکتَسِب اِستَمِع اِستَغفِر عِد لِد صِل صِف.

اینها را به فارسی معنی کنید : قُتِلَ قُتِلنا قُتِلتُ قُتِلنَ قُتِلتُنَّ قُتِلُوا قتِلتا قُتِلا قُتِلتُما قُتِلُتم یُقتَلُ تُقتَلُ 2 یُقتَلُوُنَ تُقتَلوُنَ یُقتَلنَ تُقتَلنَ تُقتَلینَ لِتُقتَل لِتُقتَلی لِتُقتَلُوُا لاِقتَل لِنُقتَل لِیُقتُلا لِتُقتُلا3.

به عربی برگردانید : کشته شدم من –  کشته شدی تو یک مرد– تو یک زن –  شما مردها – آن یک زن – ما – آن مردها– آن دو مرد– شما زنها– آن زنها– کشته
می شوم من – باید کشته شوم- کشته شویم – آن دو مرد – تو یک زن – شما مردها  آن مردها.

 

درس پانزدهم:همزه های وصل و قطع

 

همانطور که در درس اول گفته شد، الف هیچ گاه اول کلمه واقع نمی شود. بلکه هر الفی که اول کلمه قرار گیرد، آن همزه است که به صورت : کسره و ضمه و فتحه خوانده می شود. مانند : اِذَا اَنتَ اِضرِب اِعلَم اُقتُل اُنصُر اَلکِتاب . ولی اگر کلمه ای سرش در آمد( یعنی وسط افتاد) دو حالت پیدا می کند.

1- گاهی حذف می شوند( و دو حرف طرفین همزه ، به هم می چسبد) مانند : اِرحَم که می شود : یا رَبِِّ ارحَم – اِعمَلُوا ( یا قَومِ اِعمَلُوا ) اِجلِس (یا رَجُلُ اجلِس) اِجتمَعَ(اِذَا اجتَمَعَ) به این همزه ها، همزه وصل گویند.

2- گاهی حذف نمی شوند( همزه هایی که جزء کلمه اند) و در وسط کلام خوانده
می شوند مانند : یا اَللهُ اَنتَ اَعلَمُ اِلی اَحوالی ( هر پنج همزه این جمله خوانده می شود) یا مثلاً جمله : یا اَحمَد اَحسِن اِلی اَبیکَ و اُمِّکَ که همه این همزه ها خوانده می شود. به این همزه ها ، همزه قطع گویند.

سؤال : کدام همزه ها وصل و کدام قطع هستند؟ جواب :

1- از اسمها : در عربی در تمام اسم ها فقط 7 کلمه است که همزه اش وصل است : اِسم – اِبن ( پسر) اِبنَه ( دختر) اِثنان( دو مرد) اِثنَتان( دو زن) اِمرَاَ ( مرد) اِمرَاَهَ (زن). در غیر این ها، تمام همزه های اسمها ، همه قطع و خوانده می شوند. مانند : اِبراهیم – اِسحاق – اِبریق (آفتابه) – اِنآء (ظرف) اِرنَب( خرگوش) و حتی ضمیرها( که همه اسمند) اَنَا(من) اَنتَ (تو) اَنتُم(شما) اِیّاهُ (او را) و غیره.

2- از افعال ماضی : فعل های سه حرفی ( اَمَرَ اَکَلَ اَخَذَ) و چهار حرفی ( اَحسَنَ اَکرَمَ اَصلَحَ) اینها همه قطع هستند (فقط سه حرفی و چهار حرفی) و از چهار حرفی به بالا مانند : اِجتَمَعَ اِنجَمَدَ اِستَخرَجَ اِحمَرَّ همه وصل هستند و حذف می شوند.

توجه : مصدرهای اینها همه حکم خود آنها را دارد. یعنی سه حرفی و چهار حرفی قطع. مانند اَکل( خوردن) اَخذ( گرفتن) اَمر(فرمان) اِحسان( نیکی ) اِکرام
( بزرگواری) اِخراج (خارج کردن) همه اینها قطع و از چهار حرف به بالا وصلند
مانند : اِجتِماع اِستِخراج اِنجِماد اِنقِلاب اِحمِرارِ اِعشیشاب و غیره.

3- از افعال مضارع : در مضارع فقط یک همزه دارد (متکلم وحده) آن هم قطع است و باید خوانده شود مانند : وَ اَعلَمُ ( می دانم) – وَ اَکتُبُ ( می نویسم) وَ اَسمَع( می شنوم) وَ اُعَلِّمُ (یاد می دهم).

4- از افعال امر : امرهای به صیغه هستند که همزه دارند و همه همزه های آنها وصلند : وَاضرِب وَاعلَم وَ انصُر وَ اجتَمِع وَ استَغفِر مگر امر باب افعال که قطع است . مانند : وَ اَکرِم وَ اَحسِن – وَ اَدخِل – وَ اَخرِج . در کتب ادعیه می خوانیم :

اَللّهُمَّ اَدخِل عَلی اَهلِ القُبُورِ السُّروُرَ ( خدایا بر اهل قبرها شادمانی داخل کن).

اَللّهُمَّ اَصلِح کُلَّ فاسِدٍ ( خدایا همه فاسدها را اصلاح کن).

اَللّهُمَّ اَغنِ کُلَّ فَقیرٍ ( خدایا همه فقرا را بی نیاز کن).

اَللّهُمَّ اَشبِع کُلَّ جائِعٍ ( خدایا همه گرسنگان را سیر کن).

5- از حرف ها : همه همزه ها در حرفها قطعند و باید خوانده شود. مانند : اِنَّ اَنَّ اِلی اِلاّ اِدا اَو اَم اِن اَن ( مگر اَل که حرف است و همزه اش وصل) وَ الکِتاب . و آن بر دو نوع است : شَمسیّ و قَمریّ که در درس دوم توضیح داده شده.

توضیح : اگر تنوین برسد به یک همزه وصلی ، نون تنوین ، با حرکت کسره خوانده می شود . مانند کلمه : یَومِئَذٍ الحَقُّ خوانده می شود : یَومَئِذِنِ الحَقُّ و به همین طریق بخوانید : اَو لَهواً انفَضُّوا – بِغُلام اسمُهُ – عُزَیزٌ بنُ اللهِ- خَیرٌاهبِطُوا- اِفکٌ افتَریهُ- شَیئاً اتَّخَذَ- اَحَدٌ اللهُ الصَّمَدُ – اَموالٌ اقتَرَفتُمُوها- کَرَمادٍ اشتَدَّت.

تمرین : نوع همزه های زیر را تعیین کنید :

وَانصُرً – وَ ارحَم – وَانحَر- رَبِّ اشرَح-  وَ امرَاَتُهُ- وَ احلُل – فَاصبِر- وَ اشرَبوُا- فَادخُلی- فَاَصلِحوُا – اِنّا اَنزَلنا اَلیکَ – وَ استَغفِرهُ – اَنتَ اَعلَمُ – قَد اَفلََحَ- وَ اعلَمُوا- وَ اَخرِجنا- شآءَ اتَّخَذَ – اِذِ انبَعَثَ

درس شانزدهم:جامد و مشتق

 

مشتقات

مشتق : اسمی است که ریشه فعلی دارد و از روی فعل ساخته شده مانند: قاتِل و مَریض که از قَتَلَ و مَرِضَ گرفته شده اند. ولی اسمی که ریشه فعلی ندارد مانند : رَجُل ( مرد) قَلَم ( خامه) اَسَد(شیر) که ریشه فعلی ندارد و از همان ابتدا اسم بوده اند به آنها جامد گویند. مشتقات 7 نوعند. یعنی از روی فعل 7 نوع اسم می توانیم بسازیم. 1- اسم فاعل 2- اسم مفعول 3- صفت مشبهه 4- صیغه مبالغه 5- اسم مکان و زمان 6- اسم تفضیل 7- اسم آلت و مصدرهای مزید. ولی مصدرهای مجرد جامدند.

1 و 2 اسم فاعل و مفعول

اسم فاعل : اسمی است که دلالت کند بر کننده کاری مانند : قاتِل( کشنده) ظالِم(ستمگر) ضارِب( زننده) کاتِب(نویسنده)

اسم مفعول : اسمی است که عملی و فعلی بر او واقع شده باشد مانند : مَقتُول (کشته شده) مَظلُوم (ستمدیده ) مَکتُوب( نوشته) مَنصُور( یاری شده).

بنای آن : از ثلاثی مجرد : بر وزن فاعِلٌ و مَفعُول آید مانند : کَتَبَ می شود( کاتِبٌ مَکتوُبٌ) عَلِمَ ( عالِمٌ مَعلُومٌ ) همین طور بسازید : جَهِلَ نَظَرَ حَبِسَ حَفِظَ شَهِدَ عَبَدَ حَسِبَ نَصَرَ کَتَبَ بَعَثَ فَتَحَ و هر کدام دارای شش صیغه هستند : از این قرار :

ناصِرٌ ناصِرانِ ناصِرُونَ – ناصِرَهٌ ناصِرَتانِ ناصِراتٌ – مَنصُورٌ مَنصُورانِ مَنصُورُونَ  مَنصُورَهٌ مَنصُورَتانِ مَنصُوراتٌ.

توجه : 1- هر فعلی که حرف دومش (واو) یا (یاء) باشد مانند : قَوَمَ بَیَعَ. اگر بر وزن فاعل برود، آن واو یا یاء بدل به همزه می شود مانند : قَوَمَ اسم فاعلش قاوِم می شود قائِم – قَوَلَ (قاوِل – قائِل) بَیَعَ ( بابِع بائِع) همین طور بسازید : ( غَیَبَ – غائِب) (زَوَرَ – زائِر) (دَوَرَ – دائِر) (دَوَمَ – دائِم) – ( جَوَرَ – جائِر) (طَوِفَ – طائِف) (مَیَلَ – مائِل) (شَوَقَ – شائِق) (حَوَطَ – حائِط) (تَوَبَ – تائِب ) (نَوَبَ – نائِب) (خَوَنَ – خائِن) (سَیَرَ- سائِر) (نَیَلَ- نائِل).

توجه 2- اگر فعلی حرف سومش واو باشد مثل رَضِوَ اگر بر وزن فاعل برود مثل : راضِو. آن واو بدل به یاء می شود : راضی قَضَوَ – قاضِو(قاضی) دَعَوَ (داعی) خَلَوَ (خالی) عَلَوَ (عالی) دَنَوَ (دانی) عَفَوَ (عافی) نَمَوَ (نامی).

توجه : 3- اگر حرف دوم فعلی(واو) یا (یاء) باشد مانند : قَوَلَ بَیَعَ اگر بر وزن مَفعُول برود مانند قَوَلَ که می شود مَقوُول و بَیَعَ که می شود مَبیُوع در اینجا واو زائد حذف می شود. مَقوُول می شود: مَقول . بَیَعَ مَبیُوع می شود (مَبیع) یعنی کالا و جنس فروخته شده . زَیَدَ – مَزُیود( مزید) خَوِفَ مَخوُوف (مَخُوف) هَیَبَ مَهیُوب( مَهیب) ترسناک. صَوَنَ مَصوُون( مَصُون) یعنی محفوظ.

توجه : 3 اگر حرف آخر فعلی واو باشد. اگر بر وزن « مَفعُوُل» برود مانند : دَعَوَ که می شود: مَدعُوو آن دو واو در هم ادغام شده و مُشَدّد می شود. مَدعُوّ (یعنی دعوت شده) عَفَوَ – مَعفُوو( مَعفُوّ) یعنی بخشوده . رَجَوَ- مَرجُوو( مَرجُوّ) آرزو شده.

توجه : 4 – اگر حرف آخر فعلی یاء باشد مانند : هَدَیَ . اگر بر وزن مَفعُول برود که می شود مَهدُوی . واو زائد ، بدل به یاء شده و دو تا یاء در هم ادغام و مشدد
می شود و حرکت ماقبل ( یعنی ضمه اش)بدل به کسره می گردد. مثلاً :
هَدَیَ اسم مفعولش می شود مَهدُوی سپس می شود : مَهدِیّ – خَفِیَ مَخفُوی (مَخفِیّ) جَزَیَ (مَجزِی) بَنَیَ( مَبنِیّ) رَوَیَ (مَروِیّ) عَنَیَ (مَعنِیّ) رَاَیَ (مَرئِیّ) نَفَیَ (مَنفِیّ) رَضِیَ(مَرضِیّ).

توجه 5- از فعل لازم اسم مفعول ساخته نمی شود : مثلاً : جَلَسَ ، مَجلُوس گفته نشود( چون فعل لازم مفعول ندارد) مگر آنکه آن را با باء متعدی کنیم بعد اسم مفعول بسازیم.مَجلُوسٌ به (نشانده شده) ذَهَبَ( مَذهُوبٌ به )برده شده.

از غیر ثلاثی مجرد : از روی مضارع همان باب ، اسم فاعل و مفعول می سازیم بدین طریق : که مضارع را می گیریم . حرف مضارعه ( اتین) را از سرش بر می داریم و به جایش یک میم مضمومه در می آوریم. مانند : فِعل : قَلَّدَ (پیروی کرد) مُضارعش : یُقَلِّدُ اسم فاعلش : مُقَلِّد اسم مفعولش : مُقَلَّد. عَلَّمَ (یاد داد) یُعَلِّمُ (مُعَلِّم مُعَلَّم) فرقش اینست که در اسم فاعل، یک حرف به آخر مانده مکسور و در اسم مفعول مفتوح
می شود. اِجتَمَعَ یَجتَمِعُ (مُجتَمِع مُجتَمَع) همین طور بسازید : اَحسَنَ – اَکرَمَ – عَرَّفَ- جَاهَدَ- تَصَرَّفَ – تَعَلَّمَ – اَشرَکَ – اِشتَرَکَ – اِنقَلَبَ – اِنجَمَدَ – اِنتَظَرَ- اِستَخرَجَ – اِستَغفَرَ – تَرجَمَ – هَندَسَ – تَبَلوَرَ- تَزَلزَلَ – تَفاوَتَ – اینها نیز دارای شش صیغه هستند از این قرار :

مُعَلِّمُ ( یک معلم تعلیم دهنده) مُعَلِّمانِ مُعَلِّمُونَ – مَعَلِّمَهٌ مُعَلِّمَتانِ  مُعَلِّماتٌ – مُعَلَّمٌ ( یک مرد تعلیم دیده) مُعَلَّمانِ مُعَلَّمُونَ – مُعَلَّمَهٌ مُعَلَّمَتَانِ مُعَلَّماتٌ.

فرق فاعل و مفعول با اسم فاعل و اسم مفعول

به این جملات توجه کنید : جاءَ زَیدٌ ، جاءَ ظالِمٌ ، جاءَ مظلُومٌ. در این مثال ظالِم و مظلوم اسم فاعل و اسم مفعولند. ولی در جمله هر دو فاعلند که مرفوعند. یا مثلاً : رَاَیتُ زَیداً. رَایَت ُظالِماً . رَاَیتُ مَظلُوماً. در این مثال ظالِماً و مَظلُوماً مشتق هستند ولی در جمله هر دو مفعولند که نصب گرفته اند. پس اسم فاعل و اسم مفعول، ساختمان فیزیکی کلمه است . ولی فاعل و مفعول حالت و موقعیت کلمه است در جمله نسبت به فعل.

 

 

 

درس هفدهم: صفت مشبهه

 

صفتی است که دلالت می کند بر ثابت و نفسانی بودن و دوام فاعل مانند: دَلیر
( همیشه شجاع) شَریف( همیشه بزرگوار) سَخِیّ ( همیشه بخشنده)

بنای آن : وزن خاصّ و قاعده صحیحی ندارد و هر کلمه ای که دارای معنی ثابتی بود همان صفت مشبهه است و همیشه از فعل لازم ریشه می گیرد. بیشتر بر این وزنها می آید :

1- فَعیل مانند : رَحیم شَریف اَصیل بَخیل مَریض فَقیر ( بیشتر هم بر این وزن
می آید).

2- فَعِل مانند : خَشِن ( زبر) فَطِن ( زیرک) حَذِر(بیمناک).

3- فَعُول مانند : حَسُود- ذَلُول (رام) غَیُور( با غیرت) صَبُور.

4- فَعال مانند : جَبان( ترسو) حَصان(با عفت).

5- فُعال مانند : شُجاع (دلیر) رُفات( پوسیده) حُطام( خرد شده)

6- فَعَل مانند : حَسَن (نیکو) یَبَس( خشک).

7- فَعلان مانند : عَطشان ( تشنه) جَوعان ( گرسنه) غَضبان( خشمگین).

8- فَعل مانند : صَعب( دشوار) شَیخ(پیرمرد)

9- فُعلان مانند : عُریان (برهنه)سُلطان( فرمانروا).

10- فُعل مانند : حُر( آزاد) مُر (تلخ) حُلو( شیرین).

11- فَیعِل مانند : طَیِّب( پاکیزه) قَیِّم سَیّد (آقا) مَیِّت (مرده) که در اصل (قَیوِم سَیوِد مَیوِت) بوده از ریشه (قَوَمَ سَوَدَ مَوَتَ) واو بدل به یاء شده.

12- فاعِل مانند : عالِم سالِم کامِل قابِل جامِع حاذِق( استاد) حامِض( ترش) ماهِر( زبر دست) فاسد.

13- مَفعُول مانند : مَحمُود (پسندیده) مَحبُوب( دوست داشتنی) مَسرور(خوشحال) مَشغُول (سرگرم) مَطبُوع( مورد طبع).

توجه : اصولاً هر فاعل و مفعولی که معنی صفتی ثابت دهد، صفت مشبهه مَحسُوب می شود( حتی غیر ثلاثی) مانند : مُعتَدِلُ مُستَقیم مُنحَرِف مُتَداوِل و غیره.

14- اَفعَل : که مخصوص رنگ ها و عیبها ( اَلوان و عُیوب) که به آن ( اَفعَلِ وَصفیّ) هم می گویند. و مؤنث آنها بر وزن « فَعلآء » می آید : مانند : اَبیَض بَیضآء (سفید)- اَسوَد سودآء (سیاه) اَحمَر حَمرآء ( قرمز) اَخضَر خَضرآء ( سبز) اَصفَر صَفرآء(زرد) اَزرَق زَرقآء (آبی) اَعمی عَمیآء (کور) اَصَمّ صَمّآء( کر) اَبکَم بَکمآء(لال) اَعوَر عَورآء (یک چشم) اَعرَج عَرجآء (شل) اَلکَن لَکنآء(ناقص زبان) اَحوَل حَولآء(چپ چشم – لُوچ) اَعوَج عَوجآء ( کج) اَجذَم جَذمآء (دست بریده) اَنجَل نَجلآء (فراخ چشم) و گاهی بر زیبائی اسم دلالت می کند مانند: اَزهَر زَهرآء ( درخشنده) اَحوَر حَورآء (سیه چشم) اَشهَل شَهلآء (دارای چشم میشی).

توجه : بعضی از صفت مشبهه ، مؤنث آنها تاء می گیرد. مانند : رَحیمَه عَطشانَه (زن تشنه) جَبانَه (زن ترسو) و بعضی تاء نمی گیرد بلکه بر وزن« فَعلی» می آید مانند : سَکران ( مرد مَست) سَکری( زن مست) غَضبان( مرد خشمگین) غَضبی (زن خشمگین) غَضبی (زن خشمگین) جَوعان( مرد گرسنه) جَوعی( زن گرسنه) مورد7.

صیغه مبالغه

اسمی است که دلالت می کند به زیادی صفتی برای فاعل. مانند: قتال(بسیار کشنده) غفار( بسیار آمرزنده).

بنای آن : صیغه مُبالغه هم مانند صفت مشبهه صیغه و وزن خاصی ندارد که باید از معنی پی به کلمه برد. مثلاً اگر معنی صفتی ثابت دهد صفت مشبهه و اگر معنی
زیادی صفتی دهد، صیغه مبالغه می باشد. صیغه مبالغه برعکس از فعل متعدی ریشه می گیرد.مثلاً حسن از حسن گرفته شده ( نیکو شد) فعلش لازم است.و غَفّار( از غَفَرَ) فعلش متعدّی است . صیغه مبالغه بیشتر بر این وزنها می آید :

1- فَعّال مانند : سَتّار مَکّار طَبّاخ جَبّار بَقّال عَطّار بَنّاء (بیشتر هم بر این وزن می آید).

2- فَعّالَه مانند : عَلّامَه قَتّالَه فَهّامَه (بسیار فهمیده).

3- فَعُول مانند: صَدُوق غَفُور عَجُول اَکُول( پر خور).

4- فَعیل مانند : عَلیم بَطین( شکمو) لَحیم( گوشتالو) شَحیم(پُرچربی).

5- فِعیّل مانند: صِدّیق( بسیار با صداقت) شِرّیر( بسیار شرور) قِدّیس (پاکدامن).

6- فُعُّول مانند : سُبُّوح – قُدُّوس (بسیار پاک و منزه)

7- فُعَلَه مانند : هُمَزَه (بسیار طعنه زن) لُمَزَه ( بسیار عیب جو) حُطَمَه (بسیار خرد کننده).

8- مِفعیل مانند : مِسکین( بسیار درمانده) مِعطیر( بسیار معطر).

9- فاعِلَه مانند : راوِیَه(بسیار روایت کننده).

10- مِفعال مانند : مِفضال( بسیار با فضیلت)مِهذار( یاوه گو)مِذکار (یادآور).

توجه :  در صیغه مبالغه، مذکر و مؤنث آن یکی است و مؤنث آن دیگر تا نمی گیرد. مثلاً : رَجُلٌ عَلاّمَهٌ اِمرَاهٌ عَلاّمَهٌ – رَجُلٌ وَ امرَاهٌ عَجُولٌ ( مرد و زن شتابزده) . ولی اگر تائی به دنبال آنها مشاهده شود علامت تأنیث نیست بلکه دلالت بر شدت مبالغه کند مانند : صدوقه – (بسیار بسیار راستگو) فهمامه(بسیار بسیار با فهم) به آن تاءِ مُبالغه گویند.

و لذا سه نوع تاء (ه) داریم :

1- تاءِ تَأَنیث (عالِمَه) زن دانا (فاطِمَه) زن از شیر باز گرفته.

2- تاءِ وَحدَت( ضَربَه) یک ضربه( شَجَرَه) یک درخت.

3- تاء مبالغه ( عَلاَّمَه- فَهّامَه)بسیار دانا و بسیار فهمیده.

 

 

 

 

 

 

 

 

درس هیجدهم: اسم تفضیل

 

اسم تفضیل ( یا صفت تفضیلی ) – اسمی است که برتری صفتی را بر دیگری برساند. مانند : اَعلَم( داناتر) که همیشه بر وزن اَفعَل می آید. از این جهت به آن اَفعَلِ تفضیل هم می گویند. مانند : اَکبَر (بزرگتر) اَصغَر( کوچکتر) اَعظَم (عظیم تر) اَسفَل (پست تر) اَفسَد( فاسد تر) اَکمَل( کامل تر).

و مؤنث آن بر وزن « فُعلی» آید. مانند : اَکبَر( مرد بزرگتر) کُبری( زن بزرگتر)- اَصغَر(صُغری) اَعظَم (عُظمی) اَسفَل (سُفلی)- اَبشَر(بُشری) اَعلی(عُلُیا) اَدنی(دُنیا) اَقصی(قُصوی) اَطیَب(طوُبی) اَوثَق (وُثقی) اَطوَل( طُولی) اَیبَس خشک تر( یُبسی) اَیسَر (یُسری) اَبصَر(بُصری).

توضیح : اسم تفضیل بر وزن (اَفعَل) ساخته می شود. در صورتی که دارای این شرایط باشد.

1- ثلاثی مجرد باشد. پس از غیر ثلاثی مجرد ساخته نمی شود. مثلاً : هذا اَخصَرُ مِن ذاکَ ( یعنی این از آن مختصرتر است) اگر چه معنی باب افتعال می دهد (اِختِصار) ولی از ثلاثی ساخته شده.

2- صفت آن هم، قابل تفضیل( زیاده و نقصان) باشد. مثلاً اَموتَ ( مرده تر) گفته نشود. زیرا مردن در همه یکسان است و یا اَحجَر(سنگ تر).

3- در او حرف علّه( ا و ی) به کار نرفته باشد. مثلاً : کانَ صارَ لَیسَ که : اَکوَن اَصبَر اَلیَس گفته نشود.

4- از رنگ ها و عیب ها( که همه بر وزن افعل بودند) نباشد : مثلاً اَسوَد(سیاه) اَبیَض(سفید) اَعمی( کور) معنی سیاه تر سفید تر و کورتز نمی دهد( اینها اسم تفضیل نیستند).

و لذا اگر این شرایط در کلمه ای موجود نبود. اگر خواستیم اسم تفضیل بسازیم، یکی از صفات عامه مانند : اَکبَر اَکثَر اَعظَم اَشَدّ اَکمَل اَشهَر اَبلَغ و مانند ، اینها بر سر مصدر منصوب آن کلمه در می آوریم مثلاً می گوئیم : اَلثَّلجُ اَشَدُّ بَیاضاً مِنَ اللَّبَنِ( یعنی برف از شیر سفیدتر است) زَیدٌ اَکثَرُ اِحترِاماً مِن عَمروٍ ( یعنی زید از عمرو محترم تر است) عَلِی اَشَدُّ ایماناً مِن حَسَنٍ ( یعنی علی ایمانش از حسن قوی تر است) اَشَدُّ سَواداً (سیاه تر) اَشَدُّ حُمرَهً ( قرمزتر) اَشدُّ عُمیاناً (کورتر) اَشدُّ عَذاباً (عذابی سخت تر) اَحسَنُ تَأویلاً ( انجامی نیکوتر) اَکثَرُ اِعوجِاجاً ( کج تر) اَکثَرُ اِستِخراجاً (استخراج بیشتر) -اَشَدُّ اِحتیِاجاً ( محتاج تر) اَنَا اَکثَرُ مِنکَ مالاً ( من از تو مالم بیشتر است) صرف می شود :

اَکبَرُ اَکبَرانِ اَکبَروُنَ – کُبری کُبرَیانِ کُبرَیاتٌ

فرق اسم تفضیل (تر) با صفت عالی( ترین)

در اسم تفضیل : همیشه اسم بعدش مفرد است و بیشتر با (مِن) می آید و جَرّ
می گیرد. مانند: عَلِی اَعلَمُ مِن حَسَنٍ ( یعنی علی از حسن داناتر است) و در مُؤنّث هم با لفظ مُذکّر می آید( فاطِمَهُ اَجمَلُ مِن مَریَمَ) (یعنی فاطمه از مریم زیباتر است). و گاهی من با کلمه بعدش حذف می شود. وَ الاخِرهُ خَیرٌ وَ اَبقی( یعنی آخرت بهتر و باقی تر است) از دنیا . که( مِنَ الدُّنیا) حذف شده است . اَللهُ اَکبَرُ (من ان یوصف)خدا بزرگتر از آن است که بتوان او را توصیف کرد.

ولی در صفت عالی (ترین) :بعدش جمع می آید و (مِن) هم نمی گیرد (به حالت اضافه) مانند : علِّیُ اَعلَم النّاسِ (علی داناترین مردم است) اَفضَلُ العُلَماءِ – اَحسَنُ الخالِقینَ – اَرحَمُ الرّاحِمینَ . اینها صفت عالی هستند. اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقیکُم ( گرامی ترین شما نزد خدا ، پرهیزگارترین شمایند).

 

درس نوزدهم: اسم مکان و زمان

 

اسمی است که دلالت بر مکان و زمان وقوع فعل می کند ( و به اصطلاح ظرف است برای آن حدث، یا ظرف مکان یا ظرف زمان).

بنای آن : از ثلاثی مجرد : همیشه بر وزن مَفعَل می آید. مانند: شَهِدَ یَشهَدُ (مَشهَد) مکان یا زمان شهادت . طَبَخَ یَطبَخُ(مَطبَخ) محل پختن . شَرِبَ یَشرَبُ (مَشرَب) محلّ آشامیدن- کَتَبَ یَکتُبُ (مَکتَب) محل نوشتن – دَرَسَ یَدرُسُ (مَدرَس) محل درس خواندن – رَتَعَ یَرتَعُ (مَرتَع) چراگاه- نَظَرَ یَنظُرُ (مَنظَر) محل دیدن- دَخَلَ یَدخُلُ (مَدخَل) محل دخول – خَرَجَ یَخرُجُ (مَخرَج) محل خروج- مَطعَم ( رستوران) مَعمَل مَصنَع (کارخانه) اینها از مضارع یَفعَلُ و یَفعُلُ ساخته می شوند.

و اگر مضارعش بر وزن ( یَفعِلُ) بود، بر وزن مَفعِل می آید. مانند: جَلَسَ یَجلِسُ(مَجلِس) ضَرَبَ یَضرِبُ( مَضرِب) نَزَلَ یَنزِلُ( مَنزِل) حَمَلَ یَحمِلُ (مَحمِل) نَطَقَ یَنطِقُ(مَنطِق) جای سخن گفتن حَفَلَ یَحفِلُ(مَحفِل) انجمن. فقط سه فعل است که در عربی از این قاعده استثنا شده : سَجَدَ یَسجُدُ- شَرَقَ یَشرُقُ – غَرَبَ یَغرُبُ که اسم مکان و زمانش به جای مفعل بر وزن مَفعِل آمده. مَسجِد مَشرِق مَغرِب.

توضیح : اسم مکان و زمان هر دو بر یک وزن می آیند و برای تشخیص آن (مکان یا زمان بودن) از مفهوم جمله معلوم می شود.

از غیر ثلاثی مجرد : همان اسم مفعول خودش ، اسم مکان یا زمان هم می باشد. مثلا: مُجتَمَع (محل اجتماع) مُصَلّی ( محل نماز) – مُستَخرَج( محل استخراج) مُستَشفی (بیمارستان) مُغتَسَل (محل غسل) مُستَقَرّ( قرارگاه) مُنجَمَد (محل انجماد) مُستراح
( محل استراحت).

توجه : تائی که به دنبال اسم مکان می آید مانند : مَدرَسَه مَکتَبَه مَزرَعَه مَنظَرَه مَقبَرَه مَحکَمَهَ مَزبَلَه مَعرَکَه معنی زیادی و مبالغه می دهد که در آنجا زیاد آن کار انجام
می گیرد.

7- اسم آلت

اسمی است که دلالت بر ابزار و ادوات و آلات کار کند و غالباً از فعل متعدی مشتق می شود. و آنها یا جامدند یا مشتق.

 از اسم جامد : قاعده صحیحی ندارد بلکه هر اسمی که معنی ابزار کار دهد اسم آلت خواهد بود. مثلاً قَلم ( خامه) سِکّین( چاقو) قَدُوم(تیشه) فاس(تَبَر) شَوکَ (چنگال) کُوب (فِنجان) – ناقُور(بُوق) جَرَس (زنگ) سُلَّم (نردبان) سَیف (شمشیر) سَهم (تیر) اِبریق (آفتابه) قِدر(دیگ) قََدَح (لیوان)- ساطُوُر (آلت شکستن استخوان) صَحن(بشقاب) صُور(شیپور) سَوط(تازیانه).

از اسم مُشتقّ : آن هم قاعده صحیحی ندارد و فقط بر یکی از این سه وزن می آید:

1- مِفعَل : مانند: مِخلَب( چنگال) خَلَبَ یعنی چنگ زد مِدفَع(توپ جنگی) مِبرَد( سوهان) مِعبَر( پل) مِرقَم( قلم) مِضبَع (نیشتر) مِخیَط(سوزن) مِقوَد ( افسار) مِنقَل( وسیله نقل آتش) مِنبَر(وسیله بالا رفتن).

2- مِفعَلَه : مانند مِشرَبَه(جام) مِروَحَه (باد بزن)- مِکنَسَه (جارو) مِکسَحَه (پارو) مِطرَقَه( چکش) مِلعَقَه(قاشق) مِقنَعَه (روسری) مِحبَرَه( دوات) مِدرَعَه (زره پوش) دَرع به معنی زِره – مَحفَظَه (کیف).

3- مِفعال : مانند : مِفتاح (کلید) مِقراض(قیچی) مِصباح(چراغ) مِکواه (اُطو) مِنقار(نوک) مِنظار و مِرآت (آینه) مِعراج (نردبان) مِسمار(میخ) مِضراب (تازیانه) مِقلاه (ماهی تابه) مِنساج (آلت نساجی) میزان( ترازو) که در اصل مِوزان بوده.

شعر :

اسم آلت که به آلت دالّ است               مِفعَل و مِفعَلَه و مِفعال است

           

نکته :  اینجاپایان مبحث فعل می باشد .

 

                                      

درس بیستم :مبحث اسماء

 

تقسیم اسم از نظر حرف اصلی :

اسم یا سه حرفی است (ثُلاثّی) یا چهار حرفی است (رُباعّی) و یا پنج حرفی (خُماسّی) و هر کدام یا مجرّدند یا مزید.

1- اسماء ثلاثی مجرد دارای ده وزن است :

1- فلَس (پول خرد) که بفارسی پشیز گویند. ضرب بر وزن فَعل (زدن)

2- فَرَس (اسب) جَمَل(شتر نر) فَرَح( شادی)        بر وزن فَعَل

3- کَتِف(شانه) فَخِذ (ران) کَذِب( دروغ گفتن)      بر وزن فَعِل

4- عَضُد (بازو)تَجُد (پهلوان)                         بر وزن فَعُل

5- حِبر (مرکب – دانشمند یهود) صِدق (راستی)بر وزن فِعل

6- عِنَب (انگور)صِغَر( کوچکی)                                بر وزن فِعَل

7- اِبِل( شتر) اِطِل(تهیگاه)                                        بر وزن فِعِل

8- قُفل(دربند) شُکر(سپاس)                           بر وزن فُعل

9- صُرَد( جغد – بوم) هُدَی (راهنمائی)             بر وزن فُعَل

10- عُنُق ( گردن) کُتُب (نوشته ها)                 بر وزن فُعُل

2- اسماء رُباعی مجرد دارای پنج وزن است :

1- جَعفَر (نهر کوچک) جَوهَر( گوهر)              بر وزن فَعلَل

2- زِبرِج( زینت) خنصِر و بِنصِر(دو انگشت کوچک) بر وزن فِعلِل

3- بُرثُن (پنجه شیر) هُدهُد(شانه بسر)               بر وزن فُعلُل

4- دِرهَم( پول نقره) تِنبَل(کوتاه)                                 بر وزن فِعلَل

5- قِمَطر(صندوقچه) سِطَبر(چالاک)                 بر وزن فِعَلل

3- اسماء خماسی مجرد دارای چهار وزن است :

1- سَفَرجَل (به) غَضَنفَر(شیر بیشه)                 بر وزن فَعَلَل

2- قُدَعمَل (شتر قوی)                                              بر وزن فُعَللَل

3- جَمحمَرِش( پیر زن و زن زشت)                 بر وزن فَعلَلِل

4- قِرطَعب(چیز کم)                                                            بر وزن فِعلَلل

اسماء ثُلاثی و رُباعی و خُماسی مزید : اوزان مختلفی دارد که قاعدة صحیحی در دست نیست و باید بکتب لغت مراجعه کرد.

جامد و مشتق : اسم هر گاه ریشه فعلی داشته و از روی فعل ساخته شده باشد به آن مشتق گویند. مشتقات 7 نوع بودند : اسم فاعل – اسم مفعول – صفت مشبهه – صیغه مبالغه – اسم تفضیل – اسم مکان و زمان و اسم آلت که شرح کامل آنها در درس ها گذشته شده داده شده.

و اگر اسمی ریشه فعلی نداشته باشد به آن جامد گویند. و آن دارای اوزان مختلف است.

مصادر

مصدر اصل و ریشه کلام است و همه افعال از مصدر ساخته می شوند. مصدر اسمی است که دلالت کند بر وقوع یا انجام کاری بدون قید زمان و علامت آن در فارسی » دن یا تن» در آخر کلمه است. مانند : گفتن ، رفتن، نوشتن ، زدن ، خوردن آمدن و غیره.

بنای مصدر

1- مصدر افعال ثلاثی مجرد : قاعده ای ندارد و اوزان مختلف و گوناگون دارد که باید از کتب لغت استفاده کرد ، مانند :

عِلم – ذِکر – حِفظ – کِذب – صِدق                              بر وزن فِعل

ضَرب – قَتل – نَصر – حَمد – صَبر                            بر وزن فَعل

شُکر- ظُلم – قُرب – بُعد – حُسن                                             بر وزن فُعل

جُلُوس – حُصُول – نُزُول – سُکُون – رُجُوع                  بر وزن فُعُول

قِتال – حِساب- نِزاع – عِقاب                                      بر وزن فِعال

عِبادَه – قِیامَه (قوامه بوده) – نِزاکَه – کِرامَه                   بر وزن فِعالَه

غُفران( بر وزن فُعلان) – عِرفان                                             ( بر وزن فِعلان)

2- مصدر افعال غیر ثلاثی مجرد : هر کدام دارای مصدر خاصی هستند که در مبحث اَفعال در درس 8-9 -10 (اوزان مزیدها) توضیح داده شده. مانند : اَفعَلَ یُفعِلُ(اِفعال)- فَعَّلَ یُفَعِّلُ ( تَفعیل) فاعَل یُفاعِلُ(مُفاعَلَه) اِفتَعَلَ یَفتَعِلُ (اِفتِعال) – اِنفَعَلَ یَنفَعِلُ( اِنفِعال)- تَفَعَّلَ یَتَفَعَّلُ( تَفَعُّل) – تَفاعَلَ (یَتَفاعَلُ) (تَفاعُل) اِفعَلَّ یَفعَلُّ(اِفعِلال)-  اِستَفعَلَ یَستَفعِلُ(اِستِفعال) – اَفعَوعَلَ یَفعَوعِلُ ( اِفعیعال)- فَعلَلَ یُفَعلِلُ( فَعلَلَه و فِعلال) – تَفَعلَلَ یَتَفَعلَلُ( تَفَعلُل) – اِفعَلَلَّ یَفعِلَلُّ ( اِفعِلّال)

مصدر میمی : یک نوع مصدر دیگر داریم که با میم ساخته می شود. به آن مصدر میمی می گویند. بنای آن

از ثلاثی مجرد : بر وزن مَفعَل می آید. مانند : مَشرَب به معنی شُرب (آشامیدن) – مَقتَل به معنی قَتل( کشتن) – مَکتَب به معنی کِتابَه (نوشتن)در مثال واوی بر وزن مَفعِل می آید. مانند : مَوعِد به معنی وَعد ( وعده دادن) مَوهِب به معنی هِبَه (بخشیدن) مَورِد به معنی وُرُود( وارد شدن) مَوجِب به معنی وُجُوب( واجب شدن).

از غیر ثلاثی مجرد : اسم مفعول همان باب است. مانند مُجتَمَع به معنی اجتماع( گرد آمدن) – مُستَغفَر به معنی استغفار( آمرزش) مُستَخرَج به معنی اِستِخراج (خارج نمودن) مُنجَمَد به معنی اِنجِماد (یخ زدن).

 

توجه :  در اجوفها (واوی و یائی) دو وزن ( اِفعال) و ( اِستِفعال) حرف علّه حذف و تاء مصدری به آخر آن اضافه می شود مثلاً : اَقوَمَ مصدرش : اِقوام – اِستَقوَم : اِستِقوام. واوش حذف با تاء مصدری می شود : اِقامَه اِستِقامه . اَشوَرَ مصدرش اِشوار می شود : اِشارَه ، اِستِشوار می شود : اِستِشارَه ، اَطوَعَ ( اِطاعَه) اِستَطوَعَ

( اِستِطاعه) اَجوَبَ ( اِجابَه) اِستَجوَبَ ( اِستِجابَه) اِستَعوَذَ ( اِستِعاذَه) – اِستَغوَث
( اِستِغاثَه) اِستَخیَرَ ( اِستِخَارَه) اَجوَرَ ( اِجارَه) اَحوَطَ (اِحاطَه) اِستَفوَدَ ( اِستِفادَه) اَدوَمَ (اِدامَه ) خُلاصه : مصدرِ اجوفها : به جای اِفعال می شود (اِفالَه) و به جای استِفعال (اِستِفالَه).

علامت های مخصوص به اسم

این علامت ها فقط مخصوص اسم هستند که بر سر فعل در نمی آیند.

1- الف و لام ( حرف تعریف ) مانند : اَلکِتاب – اَلرَّجُل (انمرد).

2- تنوین ( رفع نصب جر) کتابٌ کتاباً بِکتابٍ.

3- اضافه : هر گاه دو اسم به یکدیگر اضافه شده که تبدیل به یک کلمه شود، مانند : کتاب + زید که می شود کتاب زید ( این اضافه مخصوص به اسم است وفعل هیچ گاه بهم اضافه نمی شود).

توجه 1 : در اضافه مانند کتاب زید. جزء اول را مضاف و جزء دوم را مضاف الیه گویند. و جزء دوم یعنی مضاف الیه همیشه مجرور است (کُلُّ مُضاعفٍ اِلَیهِ مَجرُورٌ) مثلاً : در کِتابٌ زیدٍ : کتاب را مضاف و زید را مُضاف الیه گویند که همیشه مجرور است . ولی حرکت آخر کتاب ( یعنی مضاف) ثابت نیست و متغیر است که قواعدش را بعداً می خوانیم.

توجه 2 : هر اسم متصرفی همیشه باید یکی از این سه علامت را داشته باشد ( یا الف و لام یا تنوین یا اضافه) و دو علامت هم با هم جمع نمی شود مثلاً : الکتاب غلط است ( زیرا هم الف و لام دارد و هم تنوین) و با اَلکِتابُ زیدٍ و یا کتابٌ زیدٍ غلط است زیرا کتاب چون اضافه شده دیگر الف و لام و تنوین نمی گیرد.

4- تای مُدوّر (ه) که مخصوص اسم است ، مانند : عالِمَهٌ فاطِمهٌ شَجَرَهٌ صَغیرهٌ آیه . ولی در فعل که تا دارد مانند : ضَرَبَت ضَرَبِت ضَرَبتِ ضَرَبتُ تای آن کشیده است.

5- حرف ندا (یا) که مخصوص اسم است . مانند یا رَجُلُ( ای مرد) یا مُحمّدُ ،یا اللهُ که یاء حرف ندا بر سر فعل در نمی آید.

6- جَرّ (ـٍ) این حرکت هم مخصوص اسم است. بزیدٍ، بکتابٍ، بِعلیٍِّ و فعلها هیچ گاه جر نمی گیرند و لذا حروف جاره فقط بر سر اسم در می آید.

انواع اسم از نظر حروف آخر

1- اگر اسم آخرش الف کوتاه یا الف مَقصُوره (ی) داشته باشد مانند : مُوسی عیسی کُبری (بزرگتر) صُغری ( کوچکتر) به آن : اسم مَقصُور گویند.

2- اگر اسم ، آخرش یاء ساکن ما قبل مکسور داشته باشد( به صدای ای)مانند : هادی کافی راضی مُتقّی ( پرهیز کار) مُصَلّی ( نمازگزار) به آن اسم مَنقُوص گویند.

3- اگر اسم ، آخرش الف مَمدُوده ( یا الف کشیده با همزه) داشته باشد مانند : صَحرآء سَمآء ( آسمان) مآء (آب) شِتآء (زمستان) دِمآء ( خونها) جمع دَم : خون – بَیضآء (سفید) حَمرآء (قرمز) به آن اسم مَمدُود گویند.

4- اگر هیچ یک از علائم فوق را نداشت مانند : رَجُل کِتاب قَلَم طِفل عَین و سایر اسمها به آن صَحیحُ الاخَر گویند.

 

 

درس بیست و یکم:مفرد ، مثنی، جمع

 

تقسیمات اسم از نظر تعداد :

به این کلمات توجه کنید :

عالِمٌ ( یک مرد دانا) عالِمانِ ( دو مرد دانا) عالِمُون ( چند مرد دانا) عالِمَهٌ ( یک زن دانا) عالِمَتانِ ( دو زن دانا) عالِماتٌ ( زنهای دانا).

در عربی به یک فرد ( مُفرد) – به دو فرد ( مُثنّی یا تثنیه) و از دو فرد  به بالا (جمع) گویند.

توجّه : اسم مفرد ( که بر یک فرد دلالت می کند) همیشه آخرش : یا رفع دارد یا نصب و یا جر ( زیدٌ زیداً بِزَیدٍ) مانند : عالِمُ عالِماً بِعالِمٍ. که در بحث نحو مفصلاً شرح داده خواهد شد . مثلا ً اگر اسم در جمله ای فاعل باشد، همیشه مرفوع است. جآءَ زیدٌ – قالَ عَلِیٌّ – در این دو جمله زید و عَلِیّ چون فاعلند آخرشان رفع گرفته .

و اگر در جمله مفعول باشد ، منصوب می شود . مانند: رَاَیتُ زَیداً . نَصَرتُ عَلِیّاً . زید و عَلِیّ در این دو جمله چون مفعولند نصب گرفته اند و یا مَرَرتُ بِزَیدٍ (بزید بر خورد کردم) سَمِعتُ مِن عَلِیٍّ ( از علی شنیدم) دو حرف با و مِن که حرف جّر هستند دو کلمة زید و علی را جَرّ داده اند پس اسم حتماً آخرش یکی از این سه علامت را دارد.

علامت تثنیه : آیا تثنیه هم علامت رفع و نصب و جرّ دارد؟ بله دو علامت: رفعی- نصبی و جرّی ، علامت رفعش( الف) و علامت نصب و جرش( یا) است. مانند: جاء عالمان یعنی دو عالم آمدند ( عالِمانِ فاعل است رفع گرفته و علامت رفعش در تثنیه الف است ونون علامت تنوین آنست) رَاَیتُ عالِمَینِ دو عالم را دیدم ( عالِمَینِ مفعول است نصب گرفته و علامت نصبش یاء است و نون علامت تنوین آنست)سَمِعتُ مِن عالِمَینِ از دو عالم شنیدم( من حرف جرّ است . پس عالِمَینِ مجرور است علامت جرش یاء است) در تثنیه جر و نصبش یکی است هر دو شبیه بهم هستند.

و اما علامت جمع : جمع هر دو علامت دارد : رفعی – نصبی و جری ، علامت رفعش (واو) و علامت نصب وجرش( یاء) است . مانند جآءَ عالِمُونَ.دانشمندان آمدند.(عالِمُونَ فاعل است علامت رفعش واو و نون علامت تنوین آن است). رَاَیتُ عالِمینَ (دانشمندان را دیدم) سَمِعتُ مِن عالِمینَ (از دانشمندان شنیدم) علامت نصب و جر آنها یاء است و نون علامت تنوین آنهاست.

توجه : نون در تثنیه مکسور و ما قبل یاء مفتوح است (عالِمَینِ مُؤمِنَینِ مُسلِمَینِ) و در جمع ، نون مفتوح و ما قبل یاء مکسور است ( عالِمِینَ مُؤمِنِِینَ مُسلِمِینَ).

این ، علامتِ جمعِ مردها بود ( جمع مذکر) وَلی جَمعِ زنها( جمع مؤنث) فقط یک علامت دارد( الف و تاء) مانند : مؤمنات مسلمات عالمات. در حال رفع، ضمه می گیرد مانند: جاءَت عالِماتٌ . در حال نصب و جرّ، کسره می گیرد(فتحه ندارد) مانند: رَاَیتُ عالِماتٍ . سَمِعتُ مِن عالِماتٍ . باید توجه داشت جمع زنها (ات) هیچ گاه فتحه نمی گیرد و درحال نصب به جای فتحه، کسره می گیرد. مانند : خَلَقَ اللهُ السَّمواتِ وَ الاَرضَ – اَنزَلنَا الأیاتِ- عَمِلُوا الصّالِحاتِ – اِنَّ  المُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ ( اِنَّ همیشه کلمه بعدش را نصب می دهد« اِنَّ اللهَ » پس مؤمنین علامت نصب یاء و مؤمنات علامت نصبش کسره است).

توجه : به این جمع ها ، جمع سالم می گویند. چون طبق قاعده ساخته می شوند.

جمع مکسر : نوعی دیگر جمع داریم که بدون قاعده بنا می شود و برای مذکر و مؤنث یکی است. مانند : علم (دانا) که جمعش می شود: عُلَمآء (مردان و رنان دانا) به این جمع، جمع مکسر گویند. برای جمع بستن آنها قاعده صحیحی در دست نیست و برای شناخت آنها باید بکُتُب لغت مراجعه شود. جمع مکسر از این جهت گویند که ترکیب مفردش بکلی از هم ریخته شده و مجدداً جمع ساخته می شود. و لذا جمع بر دو قسم است : 1- جمع سالم ( مذکر و مؤنث) 2- جمع مکسر .

بعضی از اوزان جمعهای مکسر از این قرار است :

1- عَمَل (اَعمال) فِکر (اَفکار) شَخص(اَشخاص) قَلم(اَقلام) جِنس(اَجناس) ناصِر(اَنصار) بر وزن اَفعال.

2- عِلم (عُلُوم) اَصل(اُصُول) فَرع (فُرُوع) فَصل(فُصُول) اَمر ( اُمُور) دَرس (دُرُوس) قَلب (قُلُوب) بر وزن : فُعُول.

3- قِصَّه (قِصَص) مِلَّه (مِلَل) عِلَّه (عِلَل) حِرفَه (حِرَف) نِعمَه (نِعَم) فِرقَه (فِرَق) حِکمَه
( حِکَم) بر وزن : فِعَل.

4- صُورَه (صُوَر) دَولَه (دُوَل) جُملَه ( جُمَل) اُمَّه (اُمَم) شُعبَه (شُعَب) غُرفَه (غُرَف) نُسخَه (نُسَخ) بر وزن : فُعَل

5- عامِل ( عُمّال) حاکِم ( حُکّام) حاضِر( حُضّار) فاسِق(فُسّاق)عاشِق (عُشّاق) طالِب(طُلاّب) بر وزن : فُعّال.

6- سُؤال ( اَسئِلَه) زَمان (اَزمِنَه) شَراب (اَشرِبَه) طَعام (اَطعِمَه) لِباس( اَلبِسه) مَتاع (اَمتِعَه) قُماش ( اَقمِشَه) بر وزن : اَفعِلَه.

7- شَهید (شُهَداء) عالِم ( عُلَمآء) فَقیه (فُقَهآء ) عاقِل (عُقَلآء ) اَسیر (اُسَرآء) اَمیر (اُمَرآء) سَفیر (سُفَرآء) بر وزن : فُعَلآء.

8- مَسجِد (مَساجِد) مَنزِل (مَنازِل) مَحفِل( مَحافِل) مَدرِسه (مَدارِس) مَزرِعه( مَزارِع) مَجمَع (مَجامِع) مَجلِس( مَجالِس) بر وزن : مَفاِعل.

9- تَفسیر(تَفاسیر) تَاریخ (تَواریخ) قانون (قَوانین) تَصویر(تَصاویر) مِصباح( مَصابیح) دینار( دَنانیر) بر وزن : فَواعیل.

10- قَضِیَّه (قَضایا) هَدِیَّه (هَدایا) مَزِیَّه (مَزایا) تَکِیَّه ( تَکایا) وَصِیَّه(وَصایا) بَلِیَّه (بَلایا) عَطِیَّه (عَطایا) بر وزن : فَعالا.

11- وَلِیّ (اَولیآء) نَبِیّ (اَنبیآء) وَصِیَ (اَوصیآء) شَقِیّ (اَشقِیآء) زَکِیّ ( اَزکیآء) صَفِیَ
( اَصفیآء) تَقِیَ( اَتقیآء) بر وزن : اَفعِلآ.

همچنین جمعهای : نُقطَه (نِقاط) رَجُل (رِجال) جَبَل( جِبال) بر وزن : فِعال.

و نیز : اَرض ( اَراضی) اَهل ( اَهالی) لَیل(لَیالی) بر وزن : فَعالی و نیز : عامِل (عَمَلَه) قاتِل( قَتَلَه) طالِب (طَلَبَه) ظالِم (ظَلَمَه ) بر وزن : فَعَلَه ، کِتاب (کُتُب) طَبیب ( اَطِبّاء) و غیره.

اسم جمع : اسمی است که از نظر لفظ مفرد است و از نظر معنا جمع مانند کلمات : قَوم (جمعیت) ناس – اَنام ( مردم) جَیش (سپاه) جُند (لشگر) طایفَه- مِلّتَ – اُمَّه – خَیل (گروه اسبان) این کلمات لفظاً مفردند و از آنها می توان تثنیه و جمع بنا نمود. مانند : قَوم (قَومان – اَقوام ) مِلَّه ( مِلَّتان – مِلَل) اُمَّه (اُمَّتان – اُمَم) جُند ( جُندان – جُنُود) جَیش ( جَیشان – جُیُوش) طائِفَه ( طائِفَتان – طَوائِف).

جمع الجمع : (یا جَمعِ مُنتَهَی الجُمُوع ) وقتی است که اسم جمعی، بواسطه زیادی افرادش ، یکبار دیگر جمع بسته می شود، مانند : کَلب (سگ) جَمعش : اَکلُب، جَمعُ الجَمعَش : اَکالیب و یا کلمة : یَد (دست) . جَمعش : اَیدی . جمعُ الجَمعَش : اَیادی (بر وزن اَفاعیل).

 

درس بیست و دوم:مذکر و مؤنث

 

تقسیمات اسم از نظر جنس :

اسم یا بر جنس مرد دلالت می کند ( مُذکّر) و یا بر جنس زَن (مُؤنّث) و هر کدام یا واقعی است (حَقیقی) و یا فرضی( مَجازّی)

و لذا اسم از نظر جنس بر چهار نوع است :

1- مُذکّر حقیقی : که بر نام یا صفت انسان یا حیوان نر دلالت می کند( مذکر حقیقی همان نری است که در مقابلش ماده باشد) مانند : عالِم (مرد دانشمند) اَب(پدر) اَخ (برادر) اِبن(پسر) رَجُل( مرد) ثَور(گاو نر) جَمَل (شتر نر)حِصان (اسب نر) اَسَد(شیر نر) عُصفُور(گنجشک نر) دیک( خروس) اَکبَر( مرد بزرگتر).

2- مؤنّث حقیقی : که بر نام یا صفت انسان یا حیوان ماده دلالت کند . مانند:

عالمِهَ ( زن دانا) اُمّ( مادر) اُخت ( خواهر) بِنت ( دختر) اِمرَاَه(زن) بَقَرَه( گاو ماده) ناقَه(شتر ماده) حَجر(اسب ماده – مادیان) لَبُوئَه( شیر ماده) عُصفُورَه (گنجشک ماده) دَجاجَه (مرغ) کُبری( زن بزرگتر).

3و4 مُذکّر و مُؤنّث مجازی : اسمائی هستند که بر جنس نر یا مادّه دلالت ندارند بلکه

برای اجسام و اشیاء بی روح (غیر از انسان و حیوان) مذکّر و مؤنّث قرار داده شده
( گروهی را مذکر و گروهی را مؤنث فرض کرده اند) مثلاً کلمات : کتاب (نوشته) قَلَم (خامه) قَمَر (ماه) رَأس ( سر) اَنف (بینی) صِراط( راه) اینها مُذکّر استعمال شده اند. و کلمات : نار (آتش) شَمس(خورشید) نَفس(جان) عَین (چشم) یَد (دَست) لَیل(شب) اَرض(زمین) اینها مؤنّث استعمال شده اند. به این نوع کلمات، مذکّر و مؤنّث مجازی گویند.

برای شناخت مذکّر و مؤنّث های مجازیّ : قاعده صحیحی در دست نیست و باید بکتب لغت مراجعه کرد. ولی همین قدر می دانیم که کلمات زیر مؤنث مجازی استعمال شده اند :

1- اجزاء زوج بدن : مانند یَد( دست) رِجل(پا) عَین (چشم) اُذُن( گوش) جاجِب (ابرو) شَفَه(لب) فَخِذ(ران) رُکبَه ( زانو) سِنّ ( دندان) اِصبَع( انگشت) ظُفُر(ناخن) . ولی اجزاء فرد بدن مانند : اَنف( بینی) رَأس (سر) – ذَقَن( چانه) لِسان( زَبان) حَلق( گلو) و غیره مذکر استعمال شده اند.

2- نام شهرها – کشورها – قُراء – قَبائل و نژادها مانند : طهران – ایران – هشام – فارس – قُرَیش – یَهود (قالَتِ الیَهُودُ).

3- تمام جمع های مکسر مانند : قُلُوب – کُتُب – اَقلام  - دَفاتر ( غیر از انسان ها مانند رِجال یعنی مردها) همه مؤنث محسوب شده اند.

4- اسمائی که تای مُدَوَّره ( ه) داشته باشند مانند : آیَه ، رَحمَه ، نِعمه

5- اسمائی که الف مقصوره داشته باشند. کُبری ، صُغری، عُظمی، دُنیا.

6- اسمائی که الف ممدوه زائد داشته باشد مانند : بَیضآء – حَمرآء – صَحرآء ( که از بَیَضَ – حَمَرَ – صَحَرَ – گرفته شده).

عَلامَتِ تأنیث : سه تاست :

1- تای مُدَوَّره (ه) 2- الف مَقصوره (ی) 3- الف مَمدوده (آء) (موارد 4 و 5 و6) هر کلمه ای که دارای هر یک از این سه علامت شد ( اگر چه مذکر یا مؤنث حقیقی هم باشند) به آنها مؤنّث لفظی گویند. مانند : اِمرَاَه – فاطمِهَ – حَمزَه – مُعاویه – مُوسی – عیسی - زَکریّا

مؤنّث معنوی : اسم مؤنّثی که سه علامت ثانیت را نداشته باشد( چه حقیقی و چه مجازی ) مانند: اُمّ – مَریم – زَینب – هِند – یَد – اَرض – نَفس – عَین . همه اینها مُؤنّث معنوی هستند ( چون علامت تأنیث ندارند).

توجه : گاهی تائی در آخر کلمه می چسبد که علامت تانیث نیست، مانند : عَلّامَه
( بسیار بسیار دانا) صَدُوقَه( بسیار بسیار راستگو) قَتّالَه( بسیار کشنده) به آن تاء مبالغه گویند.

و یا تائی معنی یکتائی می دهد. مانند : شَجَرَه ( یک درخت) – حَجَرَه ( یک سنگ) – ضَربَه (یک ضربه) و به آن تاء وَحدَه گویند و یا تائی معنی مَصدری می دهد مانند: مُکاتَبَه – مُجالَسَه – اِنسانِیَّه به آن تاء مَصدّرِی گویند.

 

 

درس بیست و سوم:منسوب

 

منسوب : نسبت دادن اسمی است به اسم دیگر . مانند: تهرانی( منسوب به تهران) – اسلامی ( منسوب به اسلام) و علامت آن فقط یک یاء مُشدّد ما قبل مکسور است در آخر کلمه . مانند : تَبریزِیّ- دِینِیّ- مَسیحِیّ – جُندِیّ (لشگری).

توضیح : 1- اسم های مختوم به(ه) در موقع منسوب شدن حذف می شوند. مانند طَبیعَه ( طبیعیّ) مادَّه ( مادِّیّ) بَصرَه (بَصرِیّ) عادَه (عادِیّ).

1- اسم های مختوم به : الف مقصوره ( ی) الف ممدوده(آء) و یاء ( ی) بدل به واو می شوند. مانند : مُوسی (مُوسَوِیّ) عیسی( عیسَوِیّ) مُصطَفی (مَصطَفَوِیّ)یَحیی
( یَحیَوِیّ) بَیضآء (بَیضاوِیّ) صَفرآء (صَفراوِیّ) صَحرآء (صَحراوِیّ) سَودآء (سَوداوِیّ) عَلِیّ (عَلَوِیّ) تَقِیّ( تَقَوِیّ) صَفِیّ( صَفَوِیّ) هادی (هادَوِیّ) رِضا (رَضَوِیّ) مُرتَضی( مُرتَضَوِیّ).

تبصره : در الف ممدوده ، فقط همزه های زائد بدل به واو می شوند. ولی همزه های اصلی باقی می مانند : اِبتداء (اِبتِدائِیّ) که ریشه آن بَدَاَ بوده – کَساء (کَسائِیّ) که ریشه آن کَسَوَ بوده که واو آن بدل بهمزه شده – اِنشآء (اِنشائِیّ) که ریشه آن نَشَأَ بوده و همزه آنها همان طور باقی می ماند.

توضیح : بعضی از کلمات، بدون قاعده منسوب شده اند، مانند کلمات : اَب (اَبَوِیّ) اَخ (اَخَوِیّ) بَادِیَه(بَدَوِیّ) بیابانی . رَبّ (رَبّانِیّ) یَد (یَدَوِیّ) دستی- مَدینَه (مَدَنِیّ) رَی (رازِیّ) دَم (دَمَوِیّ) یَمَن(یَمانِیّ) ساوَه( ساوَجِیّ) مَرو( مَروَزِیّ) اُمَیَّه (اُمَوِیّ) عَصا(عَصَوِیّ).

مُصَغَّر

کلمه مصغر : اسم مفعولست به معنی کوچک شده. گاهی اسمی را به جهت تحقیر و کوچک کردن و گاهی هم برای ترحم و شفقت و مهربانی مُصَغَّر بنا می کنند. و در فارسی به آخر کلمه «کاف» اضافه می شود مانند : پسرک – دُخترک – زَنَک – مَردک- آدَمَک- طِفلک – عَروسک – گروهک و غیره و گاهی با افزودن « چه» در آخر کلمه مانند : باغچه – بیلچه- طاقچه – کتابچه – دفترچه – پیازچه و غیره . در عربی مانند : بُنَیّ ( پسرک) طُفَیل (طفلک).

بنای مُصَغَّر : صیغه های مُصَغَّر در عربی فقط سه وزن دارد : 1- فعیل 2- فعیعل
3- فعیعیل.

1- اگر اسم سه حرفی باشد، بر وزن فُعَیل می آید. مانند : طِفل ( طُفَیل) – عَبد (عُبَید) رَجُل (رُجَیل) – حَسَن (حُسَین) – قَمَر( قُمَیر) – شَمس (شُمَیسَه) – بَحر (بُحَیره) دریاچه (چون شمس و بَحر مؤنث مجازی هستند) اَخ (اَخو بوده) اُخَیّ – اُخت (اُخَیَّه).

2- اگر اسم چهار حرفی باشد، بر وزن فُعَیعِل می آید مانند : دِرهَم ( دُرَیهِم) جَعفَر(جُعَیفِر)- بُرثُن : پنجه شیر( بُرَیثِن) – کِتاب ( کُتَیّبِ) دفترچه- مَریَم ( مُرَیِّم) مُؤمِن( مُؤَیمِن).

3- اگر اسم پنج حرفی باشد بر وزن فُعَیعیل می آید. مانند : عُصفُور : گنجشک (عُصَیفیر) مِصباح : چراغ (مُصَیبیح) مِفتاح : کلید (مُفَیتیح) – سُلطان (سُلَیطین).

متصرّف و غیر متصرّف

اسم هائی که صرف می شوند و تغییر شکل می دهند ( البته کمتر از فعل) به مفرد ، تثنیه ، جمع ، مصغر، منسوب به این اسم ها متصرف می گویند. و بعضی از اسم ها هستند که صرف نمی شوند و همیشه به یک حالت ثابت هستند مانند : کَیفَ (چگونه) اَینَ( کجا) مَن (کسی که) ما (چیزی که) به این اسم ها غیر مُتَصَرّف می گویند.

 

درس بیست و چهارم:معرفه و نکره

 

معرفه : اسمی است که بر نامی خاص ( انسان یا حیوان یا مکان یا چیز بخصوص و مشخّص و مُعیّنی) دلالت کند که عموماً او را می شناسند و بر عکس نکره اسمی است که بر نامی عامّ ( انسان یا حیوان یا چیز غیر معیّن و مشخّص) دلالت کند که فقط نوع آن را شامل باشد. مثلاً کلمه : کتاب یا شهر یا آب یا سنگ که شامل همه کتابها و شهرها و آبها و سنگ ها می شود. این نکره است. ولی اگر بگوئیم محمد، علی ، قرآن ، نهج البلاغه ، شیراز و اصفهان که دلالت بر انسان و کتاب و شهر به خصوص دارد که از سایر همنوعانش تمیز داده شده معرفه می باشد.

معرفه ها شش تا هستند : 1- عَلَم 2- ضَمیر 3- موصول 4- اشاره 5- معرفه به اَل 6- معرفه به اِضافه .

شعر :

مَعارف شش بود مُضمَر اضافه                       عَلَم ذواللاّم موصول و اشاره

1- عَلَم

عَلَم : همان نام خاصی است که بر انسانها ، مکان ها، کشورها ، شهرها ، خیابانها ، کوچه ها ، کتابها ، مؤسسات و اشیاء و غیره گذارده می شود، که از همنوع خودش تمیز داده شود. مانند : محمّد، فاطمه ، آفریقا، آسیا ، ایران ، مصر ، عَصای موسی ، چاه زمزم ، شمشیر ذوالفقار ، حَجَرالاسود ، دریای عمّان ، کوه طور ، مَسجدُ الحرام و غیره . عَلَم برای انسان ها سه نوع است :

1- اسم : همان نامی است که روی او گذارده می شود مانند : مُحمّد ،عَلِیّ ، زَید ، خالِد و غیره برای اینکه از همنوعان خودش تمیز داده شود.

2- کُنیه : نامی است که با اَب ، اِبن ،اُمّ آمده باشد (یعنی او را بنام پدرش یا مادرش یا فرزندش صدا کنند) مانند : اَبُوالحَسَن – اِبن سینا – اُمّ کُلثوم.

3- لَقَب : وقتی است که نامی برای مدح کسی وضع شده باشد . مانند : فَخرُالاسلام – بَهاءُ الدّین – اَمیرُالمؤمنین – سَیّدُالشّهداء .

توجّه : در عربی صاحب اسم را مُسَمَی ، صاحب کنیه را مُکَنّی و صاحب لَقَب را
مُلَقَب گویند. مثلاً حَضرت ِعَلیّ عَلیه السّلام : مَسمّی به عَلّیِ ، مُکَنّی به اَبُوالحَسَن و مُلقّب به اَمیرُالمؤمنین می باشد ( محمّد « ص» - ابُوالقاسم – خاتَمُ الانبیاء )
(حُسین «ع» - اَبُوعبدالله – سَیّدُالشّهداء) و لذا عَلَم بر سه نوع است : اسم – کنیه – لقب.

 

درس بیست و پنجم : ضمیر

 

ضمیر : به معنی درون و باطن چیزی است. اسم ضمیر کلمه ایست که جانشین اسم ظاهری شده باشد. مثلاً به جای اینکه بگوئیم : حسن آمد . می گوئیم : او آمد که او کنایه از حسن است. مانند : هُوَ( او) – اَنتَ (تو) – اَنَا (من) – نَحنُ( ما) – به اینها ضمیر می گویند . در جمله از این جهت ضمیر می آوریم که از تکرار اسم ظاهری جلوگیری شود. مثلاً رَاَیتُ عَلِیّاً قُلتُ لَهُ ( عَلیّ را دیدم به او گفتم) این ضمیر در (لَهُ) به عَلّیِ بر
می گردد که به آن مَرجَع ضمیر گویند.

 

ضمیر در عربی بر دو نوع است : مُتَّصِل و مُنفَصِل.

1- ضمیر مُتَّصِل ( یا چسبیده) که به هر سه قسم کلمه می چسبد( اسم، فعل، حرف) مانند : کتابَهُ – ضَرَبَهُ – یَضرِبُهُ- اِضرِبُهُ – لَهُ – بِهِ .

2- ضمیر مُنفَصِل( یا نچسبیده) که مستقلاًّ و به تنهائی می آید. مانند : هُوَ (او) اِیّاهُ ( او را ) اَنَا (من) نَحنُ( ما) اِیّایَ (مرا) اِیّانا( ما را ).

ضمائر منفصل

دو حالت دارند : 1- رفعی 2- نصبی ( حالت جری ندارد و حالت جرّیِ آنها همیشه متصل است).

1- حالت رفعی : که چهارده صیغه دارد، صرف می شود : هُوَ( او) هُما هُم هِیَ هُما هُنَّ (برای مغایب: سه مذکر و سه مؤنث) اَنتَ (تو) اَنتُما اَنتُم اَنتِ اَنتُما اَنتُنَّ (برای مخاطب: سه مذکر و سه مؤنث) اَنَا (من) – نَحنُ( ما) برای متکلم (وحده و مع الغیر).

2- حالت نصبی : صرف می شود :

اِیّاهُ ( او را ) اِیّاهُما اِیّاهُم اِیّاها اِیّاهُما اِیّاهُنَّ ( شش صیغه مغایب) اِیّاکَ(ترا) اِیّاکُما اِیّاکُم اِیّاکَ اِیّاکُما اِیّاکُنَّ (شش صیغه مخاطب) ایای( مرا) متکلم وحده – اِیّانا( ما را) متکلم مع الغیر.

ضمائر متصل

دارای چهارده صیغه هستند از این قرار :

هُ هُما هُم ها هُما هُنَّ ( شش صیغه مغایب : سه مذکر و سه مؤنث) کَ کُما کُم کِ کُما کُنَّ ( شش صیغه مخاطب : سه مذکر و سه مؤنث) ی – نا ( دو صیغه متکلم : وحده و مع الغیر).

مانند : کتابُهُ کتابُهُما کتابُهُم کِتابُها ... تا آخر ( که به اسم چسبیده)

ضَرَبَهُ (زد او را ) ضَرَبَهُما ضَرَبَهُم ضَرَبَها ... تا آخر ( که به فعل ماضی چسبیده)

یَضرِبُهُ ( می زند او را) یَضرِبُهُما یَضرِبُهُم یَضرِبُها...تا آخر ( که به مضارع چسبیده)

اِضرِبهُ ( بزن او را) اِضرِبهُما اِضرِبهُم اِضرِبها... تا آخر ( که به فعل امر چسبیده)

توجه : اگر ضمیر متصل، به فعلی بچسبد ( چه ماضی، چه مضارع، چه امر) حالت مفعولی دارد و محلاً منصوبست ( ضَرَبَهُ – یَضرِبُهُ- اِضرِبهُ) و اگر به حرف جَرّ بچسبد و یا اضافه شود مانند (مِنهُ – کِتابُهُ) ضمیر اولی به خاطر حرف جَرّ، محلاً مجرور و ضمیر دومی به خاطر مضاف الیه بودن محلّاًً مجرور است.

اما ضمیرهای فاعلی : همان ضمیرهائی هستند که در فعل موجودند مانند : ضَرَبَ ضَرَبا ضَرِبُوا تا آخر ( که در بابِ اَفعال خواندیم) اینها همه ضمیرهای فاعلی هستند و متّصل و محلاً مرفوعند.

توجه : از این ضمیرهای در فعل، بعضی بارز و بعضی مستتر هستند. مثلاً : در ماضی در دو جا (ضَرَبَ و ضَرَبَت) مُستتر بقیه بارز.

در مضارع در چهار جا ( یَضرِبُ تَضرِبُ اَضرِبُ نَضرِبُ) مستتر، بقیه،بارز در امر فقط یک جا ( اِضرِب) مستتر است و بقیه ضمیرها بارز هستند چون علائم و شکل ضمیر بدنبال فعل پیداست.

توجه : ضمیرهای مستتر در افعال : غایب ها استتارشان جایزی است مانند: ضَرَبَ
( هو درش مستتر) ضَرَبَت( هی درش مستتر) یَضرِبُ( هو درش مستتر) تَضرِبُ( هِیَ درش مستتر) این استتارها جایزی است . زیرا گاهی مستتر می شوند و گاهی ظاهر. مانند : ضَرَبَ زَیدٌ یا ضَرَبَ( که در اولی فاعل ظاهر و در دومی مستتر است باستتار جایزی) ولی در بقیه افعال استتارشان وجوبی است. مانند تَضرِبُ(انت درس مستتر) اَضرِبُ( انا درش مستتر) نَضرِبُ ( نحن درش مستتر) اِضرِب( انت درش مستتر) باستتار وجوبی. زیرا هیچ گاه فاعل اینها ظاهر نمی شود و همیشه در حال استتار هستند.

و اگر ضمیر متصلی دیگر، به دنبال فعلی بچسبد، ضمیردوم، ضمیر مفعولی حساب می شود و محلاً منصوب است . مثلاً جمله : ضَرَبتُکَ( من ترا زدم) در این کلمه، دو ضمیر دارد: یک ضمیر مُتّصل(تُ) ضمیر فاعلی. و دومی ضمیر متّصل(کَ) ضمیر مفعولی است. و یا مانند : خَلَقناکُم ( شما را آفریدیم) . اوّلی(نا) ضمیر فاعلی محلاً مرفوع و دومی ( کُم ) ضمیر مفعولی و محلاً منصوب است و لذا ضمیرهای متصل سه حالت دارد : رفعی ، نصبی، جری.

نون وقایه : اگر یاء متکلم (ی) بدنبال فعلی بیاید( چه ماضی و چه مضارع و چه امر) برای سلیس بودن ، یک نون زائد بین آنها فاصله شود. مانند : اَکرَمَنی( مرا احترام کرد) یُکرِمُنی( مرا احترام می کند) اَکرِمنی( مرا احترام کن) حتّی در تمام صیغه های فعل این نون بکار می رود.

ضَرَبَنی ضَرَبانی ضَرَبُونی ضَرَبَتتی ... تا آخر

یَضرِبنُی  یَضرِبانِنی یَضرِبُونَنی.... تا آخر

اِضربِنی اِضرِبانی اِضرِبُونی اِضرِبینی اِضرِبانی اِضرِبنَنی . به این نون ،نونِ وقایَه گویند.

توجه : ضمیرهای جمع مذکّر مانند : تُم (ضَرَبتُم) – هُم – کُم – اَنتُم . با اینکه مبنی بر سکون هستند ولی در اصل : ضَرَبتُمُو – هُمُو- کُمُو- انتُمُو بوده اند و اگر به کلمه دیگر بچسبد( در موقع التقاء ساکنین) آن واو بدل به ضمه می شود. مانند : هُمُ المُفلِحُونَ – اَنتُمُ الفُقَرآءُ – اَلهیکُم التَّکاثُرُ حُتّی زُرتُمُ المَقابِرَ.

ضمیر شأن و قصّه : در عربی هر وقت مطلب بسیار مهمی بخواهند بگویند در آغاز جمله، ضمیر منفصل مرفوعی ، به مناسبت جمله( هُو یا هَیِ) در می آورند. مانند : هُوَ الاَمیرُ راکِبٌ – هُوَ اللهُ اَحَدٌ – هِیَ هِندٌ مَلیحَهٌ. ضمیر مذکر را ضمیر شأن و ضمیر مؤنث را ضمیر قصه گویند.

ضمیر فصل و عماد : در عربی گاهی برای تأکید، بین مبتدا و خبر ضمیر منفصل مرفوعی فاصله می شود. مانند : اُولئِکَ (هُمُ) المُفلِحُونَ – زَیدٌ ( هُوَ) القائِمُ – هِندٌ (هِیَ) القائِمَهُ . به این ضمیر، ضمیر فصل و عماد گویند.

تمرین مبحث ضمائر

14 صیغه ضمیرهای منفصل رفعی را صرف کنید. همچنین منفصل نَصبی،مُنفصل جَرّی ، متصل رفعی ( با یک فعل) متصل نصبی و جری را صرف کنید. در فعل ماضی، چند ضمیر مستتر دارد؟ در فعل مضارع چند ضمیر مستتر؟ و در فعل امر به صیغه چند ضمیر مستتر؟ بفرمائید کدام از آنها استتار وجوبی و کدام استتار جایزی است.

ضمیرهای مستتر ، در این افعال وجوبی است یا جایزی؟ ضَرَبَ – ضَرَبَت – یَضرِبُ تَضرِبُ (غایب) تَضرِبُ ( حاضر) اَضرِبُ – نَضرِبُ – لِیَضرِب- اِضرِب.

این ضمیرها را معنی کنید : هُوَ – هِیَ – اَنتَ – اَنتِ – هُما – اَنتُما – اَنتُم – اَنَا – نَحنُ – هُنَّ – اَنتنَّ – هُم – هُوَ – هُنَّ – اَنَا – اَنتَ – نَحنُ – اَنتُم – هُما – اَنتُما – هِیَ – اَنتِ – هُم اَنَا – اَنتَنَّ – اَنتُما – هُما – اِیّاهُ – اِیّاها – اِیّاهُما – اِیّاکُما – اِیّایَ-  اِیّاهُم – اِیّاکُم – اِتّاکَ اِتّاها – اِتّاکُما – اِتّاهُم – اِتّاهُما – اِتّاها- اِتّاهُنَّ – اِتّاکَ – اِتّاهُ – اِتّانا- اِتّاهُما- اِتّاکُم – اِتّانا – اِتّایَ .

فرق بین اینها چیست ؟ ( هُوَ – اِتّاهُ ) (هِیَ – اِتّاها) (هُما – اِتّاهُما) (هُم – اِتّاهُم) (اَنتِ – اِتّاکِ) (اَنَا – اِتّایَ) (نَحنُ – اِتّانا) (هُنَّ اِتّاهُنَّ) (اَنتُنَّ اِتّاکُنّ).

این کلمات یعنی چه؟ عِندَهُ – عِندَها – عِندَکِ – عِندی – عِندَهُما – عِندَکُما- عِندَنا – عِندَهُنَّ – عِندَ کُنَّ – عِندَهُم – عِندَکُم – مِنهُ – مِنکَ – مِنها – مِنهُما – مِنکُما – مِنکِ – مِنّی – مِنا – مِنکُم – مِنهُم – مِنهُنَّ- منکُنَّ.

به عربی چه می شود؟ من – ما – تو یک مرد – تو یک زن – آن یک مرد – آن یک زن آن دو مرد – شما دو مرد – شما زنها- شما مردها – آن مردها – آن زنها – مرا – ما را – شما دو مرد را – شما دو زن را -  آن یک مرد را – آن یک زن را – آن مردها را آن زنها را – آن دو مرد را – آن دو زن را – تو یک مرد را – تو یک زن را – نزد من

نزد ما – نزد آن یک مرد – نزد آن یک زن – نزد تو یک مرد – نزد تو یک زن – نزد آن دو مرد – نزد آن دو زن – نزد آن زنها – نزد شما زنها – نزد آن مردها – نزد آن زنها – نزد شما دو مرد یا دو زن – نزد ما – نزد من – نزد آن یک زن – شنیدم از آن یک مرد – شنیدم از آن زنها – شنیدم از تو یک مرد – شنیدم از تو یک زن – شنیدم از شما زنها – شنیدم از آن مردها – شنیدم از آن یک زن – شنیدم از شما مردها- شنیدم از آن دو زن – شنیدم از شما دو مرد یا دو زن – شنیدم از آن دو مرد – شنیدم از تو یک زن – تو شنیدی از من – شما مردها شنیدید از ما.

ضمیر ها معرفه هستند یا نکره ؟ معرفه ها در عربی چه نوع هستند؟ ضمیرها معرب هستند یا مبنی ؟ - ضَرَبتُکَ یعنی چه؟ در آن چند ضمیر دارد؟ اولی کدامست و چه حالتی دارد؟ و دومی چه؟ فاعل مقدم است یا مفعول؟ ضمیرهای فاعلی و متصل در کجا یافته می شود، ضمیرهای متصل مفعولی در کجا یافت می شود؟ ضمیرهای مجروری در کجا یافت می شود؟ در کتابه : ضمیر « ه» چه نوع ضمیری است ؟ عِندَهُم : هُم چه نوع ضمیری است؟ در مِنهُ بِهِ : چه نوع ضمیری هستند .

بخوانید : مِنهُ – عَنهُ – اِتّاهُ – اَباهُ – لَهُ – بِهِ – اِنَّه – ضَرَبَهُ – یَضرِبُهُ – عَبدُهُ – اِضرِبهُ ضَرَبُوهُ – اَبُوهُ – فیه – باَبیه.

این کلمات را معنی کنید : عَلَمتُ – عَلَمتُکَ – عَلَمُونا –عَلَمُوکَ – عَلَمُوکِ –عَلَمُوکُم – عَلَمُو کُنَّ– عَلَمناهُم – عَلَمناکُما – عَلَمناها – عَلَّمَتُهُنَّ – عَلَمتُکُنُّ – عَلَمتُکُم – عَلَمتَهُما – عَلَمتِنی- عَلَمتَنی - عَلَمتَنا- عَلَمتَهُنَّ – عَلَمتِها- عَلَمنَهُنَّ – عَلَمنَکَ – عَلَمنَکُنَّ – عَلَمتَهُما – عَلَمتنَی – عَلَمتَنا – عَلَمتُمُونی – عَلَمتُمُوها – عَلَمتُمُوهُنَّ – عَلَمتُمُوهُ- عَلَمتُمُوهُما – عَلَمانی – عَلَماکَ – عَلَماکُنَّ – عَلَماهُنَّ – عَلَما کُما – عَلَمتُمانی – عَلَمتُمانا – عَلَمتُماها- عَلَمتُماهُم – عَلَمتُماهُما – عَلَمَتنی – عَلَمَتنا- عَلَمَتاکَ – عَلَمَتانا- عَلَمتِها- عَلَمتِهِما – عَلَمنَنی – عَلَمنَنا- عَلَمناها – عَلَمنَکُنَّ- عَلَمنَکُما- عَلَمتِهما – عَلَمتُمانی – عَلَمتَننی.

این جمله ها را به عربی برگردانید :

یاد دادند آن مردها شما مردها را – یاد دادید شما مردها آن مردها را – یاد داد آن یک زن مرا – یاد دادم من آن یک زن را – یاد دادند آن دو زن شما دو مرد را – یاد دادید شما دو مرد آن دو زن را – یاد دادند آن دو زن آن دو زن دیگر را – یاد دادند آن مرد آن دو مرد دیگر را – یاد دادید شما مردها آن زن ها را – یاد دادند آن زن ها شما مردها را – یاد دادی تو یک مرد آن یک زن را – یاد دادی آن یک زن تو یک مرد را – یاد دادی تو یک زن آن مردها را – یاد دادی تو یک زن آن یک زن را – یاد دادی تو یک مرد آن زنها را – یاد دادی تو یک زن آن زنها را – یاد داد آن یک زن تو یک زن را – یاد دادم من آن یک مرد را – یاد داد آن یک زن آن مردها را – یاد دادند آن زنها تو یک مرد را – یاد دادم من تو یک زن را – یاد دادم من آن دو زن را – ما یاد دادیم شما مردها را – ما یاد دادیم شما زنها را -   یاد دادی تو یک مرد به من – یاد دادی تو یک زن آن دو مرد را – یاد دادی تو یک زن آن دو زن را – یاد دادید شما زنها آن زنها را – یاد دادند آن زنها شما زنها را – آن زنها یاد دادند به ما – ما یاد دادیم به شما زنها – شما مردها یاد دادید به من – آن مردها می زنند مرا – آن زنها می زنند مرا – شما مردها می زنید آن مردها را – می زنند آن مردها شما مردها را – می زنید شما مردها آن زنها را – می زنند آن زنها شما مردها را – تو یک زن
می زنی مرا – تو یک زن می زنی آن زنها را – من می زنم آن یک زن را – تو یک مرد می زنی آن مردها را – شما مردها می زنید مرا – شما زنها می زنید مرا – آن مردها می زنند تو یک مرد را – آن زنها می زنند تو یک زن را – من باید بزنم شما مردها را شما مردها بزنید مرا – آن مردها باید بزنند شما مردها را – تو یک زن بزن آن زنها را – تو یک مرد یاد بده به من – تو یک زن یاد بده به من- شما مردها یاد بدهید به من.

 

درس بیست و ششم: موصول

 

موصول( کسی که – چیزی) اسمی است نکره با معنی ناقص ، که به جمله اش که بعدش می آید وصل می شود و معرفه و کامل می گردد. از این جهت به آن موصول می گویند و به آن جمله صله و ضمیر در آن را عائد صله گویند.

مانند جمله : کِتابُ الّذی قَرَأتُهُ ( کتابی که خواندمش) در این جمله که « الّذی » موصول و جمله « قَرَأتُهُ » را صله و ضمیر « هُ » را عائد صله نامند. موصول بر دو نوع است: خاص و مشترک.

موصول خاص : بر شش قسم است (سه مذکر و سه مؤنث) از این قرار :

               اَلّذی ( آن یک مردی که )

           

مذکر           اَلّذانِ – اَلّذَینِ ( آن دو مردی که) اولی حالت رفعی، دومی نصبی و جری

 

                اَلَّذینَ ( آن مردانی که )

 

                        اَلَّتَی ( آن زنی که)

مؤنث                 اَلَّتَانِ – اَلَّتَینِ ( آن دو زنی که ) اولی حالت رفعی، دومی نصبی و جری

                        اَللَّاتی( آن زنانی که ) مانند.

 

 

 

رَجُلُ الَّذی – رَجُلانِ الَّذانِ – رِجالُ الَّذینَ – اِمراَهُ الَّتی – اِمرَاَتانِ الَّتانِ نِسآءُ اللّاتی.

موصول مشترک : که برای همیشه شش حالت فقط به یک لفظ ادا می شود . و آن دو لفظ هستند : 1- مَن ( کسی که) برای عاقل 2- ما ( چیزی که ) برای غیر عاقل مانند : اَکرِم مَن اَکرََمَکَ( احترام کن به هر کس که به تو احترام کرد) سَلِّم مَن جَآءَ کَ ( هر کس نزد تو آمد سلام کن) کُل ما تُحِبُّ ( هر چه دوست داری بخور) اِقرَا ما کَتَبتَ (هر چه نوشتی بخوان) در این مثال ها : من و ما ، معنی الذی را می دهند ( من برای عاقل و ما برای غیر عاقل) مَن جآءَ مَن جآء امَن جآء وُ امَن جآءَت مَن جآءَتا مَن جِئنَ
می بینیم که در هر شش کلمه یک لفظ به کار رفته که از فعل بعد، حالت آن شناخته می شود.

توجه : هر گاه الف و لامی ر سر هر یک از مشتقات در آید، آن الف و لام، معنی الذی دهد . و به آن الف و لام موصول گویند. مانند : اَلقاتِل ( الّذی قَتَلَ) کسی که کشته است اَلقاتِلَه ( اَلَّتی قَتَلَت) زنی که کشته است. اَلمَقتُول ( الّذی قُتِلَ) کسی که کشته شده. اَلحَسُود( الّذی یَحسُدُ دائِماً) کسی که دائم حسادت می ورزد. اَلغَفّار( الّذی یَغفِرُ کثیراً ) کسی که بسیار آمرزنده است در اَلقاتِل : الف و لام ، موصول و قاتل صله آن محسوب می شود.

 

درس بیست و هفتم : اشاره

 

دیگر از معرفه های اسم اشاره است و آن اسمی است که بطور اشاره بر کسی یا چیزی دلالت کند ( این – آن) و به طرف اشاره شده « مشارالیه » گویند. و آن بر سه قسم است : نزدیک ، متوسط ، دور .

اشاره نزدیک :

                        ذا                                                                      تی یاذِه               

مذکر                  ذانِ -  ذَینِ                                    مؤنث                 تانِ – تَینِ

                        اُولآء                                                                  اُولآء

 

ذان وتان : حالت رفعی – ذَینِ و تَینِ : حالت نصبی و جَرّی

گاهی برای اشاره خیلی نزدیک و محسوس، یک ها( هاء تنبیه) بر سرش در
می آوریم، صرف می شود:

اشاره خیلی نزدیک :

                 هذا                                                               هاتی یا هذِهِ

مذکر           هذانِ – هذَینِ                           مؤنث                 هاتانِ – هاتَینِ

                 هؤلآء                                                                        هؤلآء

 

در اشاره متوسط فقط یک کاف بر سر نزدیک اضافه می کنیم . صرف می شود:

اشاره متوسط :

 

       
   

 

                 ذاکَ                                                              تیکَ

مذکر          ذانِکَ - ذَینِکَ                            مؤنث                 تانِکَ - تَینِکَ

                 اُولئِکَ                                                                       اُولئِکَ

 

 

 

در اشاره به دور یک لام و کاف اضافه می کنیم ( جز تثنیه که لام نمی گیرد) صرف می شود :

اشاره به دور :

 

       
   
 
 

 

                 ذلِکَ                                                              تِلکَ

مذکر           ذانِکَ – ذَینِکَ                          مؤنث                 تانِکَ - تَینِکَ

                  اُولالِکَ                                                                     اُولالِکَ

توجه : در اشاره به دور (ذلِکَ ) : ذا  اشاره است و کاف: حرف خطاب( یعنی طرف مخاطب ما و آن کسی که چیزی را به او نشان می دهید) مرد باشد( ذلِکَ) زن باشد
( ذلِکَ) و لذا بنا به وجود مخاطب تغییر می کند.

ذلِکَ ذلِکُما ذلِکم ذلِکِ ذلِکُما ذلِکُنَّ

و اگر مشارالیه ( مورد اشاره) مؤنث باشد. صرف می شود :

تِلکَ تِلکُما تِلکُم تِلکِ تِلکُما تِلکُنَّ (برای اطلاع بیشتر ، به آیات : 54/43 – 7/22 – 7/43 – 12/37 و 12/32 مراجعه شود)

اشاره فقط برای مکان :

نزدیک                                           متوسط                         دور

هُنا( اینجا)                                    هُناکَ (آنجا)                      هُنالِکَ و ثَمَّ ( آنجا)

اینها فقط برای مکان استعمال می شوند

 

درس بیست و هشتم: معرفه به ال

 

 

هر اسم نکره ای که الف و لام ( حرف تعریف) بر سرش در آید، به خاطر آن الف و لام معرفه می شود. و به آن کلمه، معرفه به اَل یا مُحَلّی به ال گویند. مانند : اِشتَرَیتُ کِتاباً ( یک کتابی خریدم) این نکره است و معلوم نیست چه کتابی است.

سپس می گوئیم : قَرَاتُ الکِتابَ ( همان کتاب را خواندم)  این الف و لام نکره را معرفه کرده. به این الف و لام ،الف و لام عهد گویند.

بعضی از الف و لامها کار معرفه کردن را انجام نمی دهند. بلکه شامل نوع و جنس آن کلمه می شوند . مانند: جمله « خُلِقَ الاِنسانُ ضَعیفاً » (همه انسانها ضعیف آفریده
شده اند) اَلشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقرَ ( همه شیاطین به شما وعده فقر می دهند) اَلحَمدُلِلّهِ
( همه حمدها و ستایش ها مخصوص خداوند است) اَفضَل العِبادَهِ اَخفیها (بالاترین همه عبادتها ، مخفی ترین آنست) به این الف و لام ها، الفضل و لام جنس یا استغراق
می گویند. زیرا آن کلمه را غرق در خود می کند.

توجه : گاهی بر سر معرفه ای ( اسم هایِ عَلَم) الف و لامی در می آید که به آن ، الف و لام زینت می گویند. مانند : اَلزّید اَلحَسَن اَلحُسَین و یک الف و لام هم هست.

که معنی الذی می دهد. آن الف و لام موصول است ( القاتِل) که بر سر مشتقات در
می آید. که در پایان درس بیست و ششم توضیح داده شده است.

معرفه به اضافه

هر اسم نکره ای که به اسم معرفه ای ( هر یک از معرفه های گذشته) اضافه شود، به خاطر اضافه شدن، آن نکره ، معرفه می گردد. مانند : غلام زید که غلام (گرچه نکره است) ولی اکنون به خاطر اضافه بزید معرفه شده است و یا کلمه : کتابُکَ – کِتابُ اّلذی – کِتابُ المُعلّمِ – کِتابُ هذا الرَّجُل ، همه این کتاب ها به خاطر اضافه ، معرفه
شده اند.

در اضافه، جزء اول را مُضاف و جز دوم را مضاف الیه گویند. مثلاً در غُلام زیدٍ، غلام را مُضاف و زید را مضافُ الیه گویند. و همیشه مجرور است . در کتابُکَ : کِتاب مضاف و ضمیر متصل (ک) مضاف الیه و محلاً مجرور است (زیرا) ضمیرها مبنی هستند و ظاهراً اعراب قبول نمی کنند. اعراب آنها محلی است.

 

درس بیست و نهم:اسماء شرط

 

اسمائی هستند به معنای شرط ( و مانند ان شرط) بر سر دو جمله در آمده (جمله اول را شرط و جمله دوم را جواب یا جزاء شرط نامند) و هر دو جمله را جزم دهند و آنها عبارتند از :

1- من (هرکس) – من یَتَعَلَّم یَفهَم ( هر کس بیاموزد می فهمد).

2- ما(هرچه) – ما تَکتُب اَکتُب( هر چه بنویسی می نویسم)

3- اَیُّ ( هر کدام) – اَیّکُمُ تَتَعَلَّمُوا تَفهَمُوا ( هر کدام بیاموزید می فهمید) در اصل تتعلمون و تفهمون بوده.

4- مَتی( هر وقت) مَتی تَعمَل خَیراً تَجِد اَحسَنَ مِنهُ ( هر وقت عمل خیری انجام دهی بهتر از آن را خواهی یافت).

5- مَهما( هر آنچه) مانند مِا : مَهما تُعط بِیَدِکَ تَأخُذ بِیَدِکَ الاُخری . هر چه با یک دست بدهی با دست دیگر پس می گیری . (تُعطی و تَأخُذُ بوده).

6- اَینَ (هرکجا) اَینَ رَاَیتَ الحِکمَهَ فَخُذها – ( هر کجا حکمتی دیدی پس بگیر آن را) شرط و جز اگر مضارع نبودند محلاً مجزوم هستند.

7- حَیثُما (هر سمت) حَیثُما تُسافِر اُسافِر( هر سمت مسافرت کنی مسافرت می کنم).

8- اَنّی( هر جا و هر وقت) اَنّی تَعمَل تُؤجَر( هر جا و هر وقت کار کنی مزد می گیری).

9- اِذا ما( هر گاه) اِذا ما تَجهَد تَنجَح ( هر گاه بکوشی کامیاب می شوی).

10- کَیفَما ( هر طور) کَیفَما تُعامِلِ النّاسَ یُعامِلُوکَ (هر گونه با مردم رفتار کنی با تو هم معامله خواهند کرد).

11- اَینَما (هرجا) اَینَما تَکُونُوا یُدرِککُمُ المَوتُ ( هر جا باشید مرگ شما را فرا
می گیرد).

چهار اسم دیگر هستند که از اسماء شرطند ولی جازم نیستند و شرط و جزا را جزم نمی دهند : کَیفَ( چگونه) حَیثُ ( هر جا) اِذا و اِذا ( زمانی که) مانند : اِذا جآءَ الطَّعامُ بَطَلَ الکَلاُم.

اسماء استفهام

اَسمائی هستند که برای سؤال و پرسش می آیند. و همیشه در اول جمله قرار
می گیرند (به اصطلاح صِدرات طَلَب یا « لازمُ الصّدر» هستند ) و با یک فعل بیشتر ارتباط ندارند. آنها عبارتند از :

1- مَن و مَن ذا ( چه کسی؟) برای عاقل : مَن جآءَ ( که آمد؟) مَن اَنتَ ( تو که هستی؟) مَن ذا رَاَیتَ ( که را دیدی؟)

2- ما و ماذا ( چه چیزی؟) برای غیر عاقل مانند : ما اَکَلتَ ( چه خوردی؟) ما هذا ( این چیست؟) ماذا صَنَعتَ ( چه ساختی؟)

3- مَتی وَ اَیّانَ ( چه وقت ؟) برای سُؤال از زمان مانند: مَتی ذَهَبتَ؟ ( کی رفتی؟) اَیّانَ یُبعَثُونَ ( کی برانگیخته می شوند؟).

4- اَینَ و اَنّی ( کجا) برای سؤال از مکان مانند : اَینَ تَذهَبُ ( کجا می روی؟) اَنّی تَجلِسُ ( کجا می نشینی ؟).

5- کَیفَ ( چگونه چطور) برای سؤال از حالت و چگونگی مانند : کَیفَ تُحییِ المَوتی
( چگونه مردگان را زنده می کنی؟) .

6- کَم ( چقدر – چندتا) برای مقدار و اندازه مانند : کَم کِتابٍ قَرَأتَ ؟ ( چند کتاب خواندی؟)

7- اَیُّ ( کدام) برای سؤال از نوع. مانند : بِاَیِّ  ذَنبٍ قُتِلَت ( به کدامین گناه کشته شد؟) .

توجه : تمام اسم استفهام همگی مبنی هستند ( و حرکت آخرشان ثابت است) مگر کلمه اَیُّ که مُعرب است (یعنی حرکت آخرش تغییر می کند) ( اَیُّ – اَیَّ – اَیِّ ) و همیشه هم در حال اضافه است و به کلمه بعدش می چسبد (چه ضمیر و چه ظاهر) مانند : اَیّکُمُ (کدامیک از شما ؟) اَیُّ الرَّجُلَینِ ( کدامیک از آن دو مرد).

درس سی ام :اسماء افعال

 

اسمائی هستند که معنی فعل می دهند ولی وزن فعلی ندارند و صرف هم نمی شوند
( و ماضی و مضارع و امر ساخته نمی شوند) به آنها اَسماءِ افعال و به هر یک از آنها اسم فعل گویند.

آنها بر سه نوعند : یا معنی ماضی دهند یا مضارع و یا امر.

اول – اَسمائی که معنی ماضی می دهند . مانند :

هَیهاتَ به معنی بَعُدَ یعنی دور است ، محال است.

شَتّانَ به معنی اِفتَرَقَ یعنی جدا شد.

سَرعانَ به معنی سَرَعَ یعنی شتاب کرد.

بَطّانَ به معنی بَطَاَ یعنی آهسته رفت.

2- اسمائی که معنی مضارع می دهند ، مانند :

اُفٍّ به معنی اَتَضَجَّرُ یعنی متنفرم – بَدَم می آید.

وَی به معنی اَتَعَجَّبُ یعنی تعجّب می کنم- در شگفتم.

آه – اوه – واه به معنی اَتَوَجَّعُ یعنی درد می کشم ( وَجَع = دَرد).

بَخ – بَخٍّ به معنی اَستَحسِنُ یعنی تمجید می کنم – تبریک می گویم.

3- اَسمائی که معنی فعل امر می دهند مانند :

هَلُمَّ به معنی آت یعنی بیاور ( هَلُمّا هَلُمُوا هَلُمّی هَلُمّا هَلمُمنَ).

هَیتَ به معنی اَقبِل یعنی جلو بیا.

آمین به معنی اِستَجِب یعنی : اجابت کن . بپذیر.

مَه به معنی اَکفِف یعنی بس کن . کافیست

صَه به معنی اُسکُت یعنی خاموش باش.

ها به معنی خُذ یعنی بگیر . نگهدار.

نِزال به معنی اِنزِل یعنی فرود آی.

حَیَّ به معنی : عَجِّل یعنی بشتاب.

عَلی به معنی : اَلزِم یعنی مُلزم و پیوسته باش( عَلَیکُم بِالتَّقوی) به تقوی مُلزم باشید
( عَلَیکُنَّ بالحِجابِ).

اِلی به معنی : خُذ یعنی بگیر مانند ( الَیکَ الکِتابَ) کتاب را بگیر و اگر با عن بیاید به معنی تَنَحَّ یعنی دُور شو ( الَیکَ عَنّی) یعنی از من دور شو(علی و اِلی همیشه با ضمیرهای مخاطب می آیند).

اِیّاکَ به معنی اِحذَر یعنی بر حذر باش . بترس ( ایّاکَ وَ الظُّلمَ ) یعنی از ظلم بترس
( اِیّاکُم وَ مُجالَسَهَ الاَحمَقِ) از هم نشینی احمق بترسید.

توجه : 1- سه کلمه : عَلَیکَ اِلَیکَ وَ اِیّاکَ . کاف آنها ضمیر خطاب است که تغییر
می کند. عَلَیکَ عَلَیکُُما عَلَیکُم عَلَیکِ عَلَیکُما عَلَیکُنَّ . و نیز اِلَیکَ وَ اِیّاکَ.

توجه : 2- اسم فعلی که قبلاً اسم یا حرف بوده، بعداً به معنی فعلی نقل شده مانند : عَلی (بر) اِلَی (بسوی) اِیّاکَ (ترا) دونَ ( غیر و پست) عِندَ وَلَدی ( نزد ) سه تای آخر به معنی خُذ آمده یعنی بگیر مانند : دُونَکُمُ الحَقَّ ( حق را بگیرید) به اینها اسم فعل منقول گویند یعنی نقل شده از اسم و حرف به معنی فِعلیّ.

و اگر کلمه قبلاً فعل بوده و به حالت اسمی در آمده ( یعنی از فعلی به اسم درآمده) مانند : شَتّانَ که در اصل شت ( جدا شد) بوده و سَرعانَ در اصل سَرَعَ (تُند شد) و بَطّانَ در اصل بَطَاَ ( کند شد) بوده و یا کلمه نِزال در اصل نَزَلَ ( فرود آمد) بوده به اینها اسم فعل مَعدُول گویند چون عُدول کرده از فعل به اسم.

و در غیر این صورت یعنی ما بقی را اسم فعل مُرتَجَل گویند. مانند : هَیهاتَ – حَیَّ – اُفٍّ – آمین – هلُمَّ – هَیتَ – صَه- مَه و غیره که از ابتدا برای اسم فعل ساخته
شده اند.

کنایه

کنایه کلمه ایست که به طور کنایه و مُبهم بر کَمِّیَّت و عَدَدی دلالت کند. بدونِ ذکرِ مقدارِ آن مانند : تِعدادی قدری ، چندی ، مقداری ، اندی، شِماری و غیره . در عربی سه کلمه هستند: کَم کَاَبِّن کَذا.

1- کَم : ( چندین، چه بسیار) مانند : کَم اَهلَکَنا قَبلَهُم ( چه بسیار اقوامی قبل از آنها را هلاک نمودیم) کَم تَرَکُوا مِن جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ ( چه بسیار از باغستانها و چشمه سارها که از خود باقی گذاردند).

2- کَاَیِن : ( چندین ، چه بسیار) مانند : کَاَیِّن مِن دآبَّهٍ لا تَحمِلُ رِزقَها اَللهُ یَرزُقُها وَ اِیّاکُم ( چه بسیار جنبنده هائی که قادر به حمل روزی خود نیستند در حالی که خدا روزی آنها و شما را می دهد. عنکبوت 60) فَکَاَیِّن مِن قَریَهٍ اَهلَکناها وَ هِیَ ظالِمَهٌ ( چه بسیار از اهالی قریه ها را هلاک نمودیم در حالی که آنها ستمکار بودند. حج 44).

3- کَذا :  ( تعدادی ، مقداری) عِندی کَذا دِرهَمٌ ( نزد من چند درهم است)

توجه : بعداً در علم نحو خواهیم خواند که همه اسمها معربند یعنی حرکت آخرشان تغییر می کند. فقط : ضمائِر موصولات، اِشاراتِ، اسماءِ، شرط اسماءِ ، استفهام، اسماءِ افعال و کنایات. اینها مبنی هستند و حرکت آخرشان همیشه ثابت است.

 

 

درس سی و یکم:مبحث اعداد

 

عدد یا شماره اسمی است که بر مقدار و کَمِّیّت اشیاء دلالت دارد . و آن بر دو نوع است:

1- اعداد اصلی : یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج .

2- اعداد ترتیبی : یکم ، دوم، سوم ، چهارم ، پنجم

اعداد اصلی

اعداد اصلی بر پنج نوعند : مفرد مرکب عقود معطوف و مضاف.

1- اعداد افراد : 12 تا هستند از این قرار :

 1- واحِدٌ 2- اِثنانِ ( یا اِثنَینِ) 3- ثَلاث 4- اَربع 5- خَمس 6- سِتّ 7- سَبع8- ثَمان9- تِسع 10 – عَشَر 100 – مِاَه 1000 – اَلف.

مؤنث آنها می شود : واحِده اِثنَتانِ ( یا اِثنَتَینِ) ثَلاثَه اَربَعه خَمسَه سِتَّه سَبعَه ثَمانِیَه تِسعَه عَشَرَه مِاه اَلف ( مذکر و مؤنثِ صَد و هزار یکی است).

2- اَعداد مُرکب : که از 11 شروع می شود تا 19 و دو جزء بدون واو با هم ترکیب می شوند بدین ترتیب :

11- ( اَحَدَ عَشَرَ) 12- ( اِثنا یا اِثنَتا عَشَرَ) 13- (ثَلاثَ عَشَرَ)14- ( اَربَعَ عَشَرَ)
15- (خَمسَ عَشَرَ) 16- (سِتَّ عَشَرَ)17- (سَبعَ عَشَرَ)18- (ثَمانَ عَشَرَ)19- ( تِسعَ عَشَرَ).

3- اَعداد عُقود : یا دَهگان یا عَشَرات و اَعداد ده تائی عبارتند از :

20- عِشرونَ 30- ثَلاثونَ40 – اَربعُونَ50- خَمسُونَ60- سِتّونَ70 – سَبعونَ
80 – ثَمانونَ 90 – تِسعونَ. اینها در حال رفعی هستند . و در حال نصبی و جری
می شود: عِشرینَ ثَلاثینَ اَربَعینَ خمسینَ... اینها لفظاً جمع نیستند بلکه مفردند و به آنها شِبهِ جَمع می گویند.

4 – اَعداد مَعطُوف : که دو جزء با یک واو بهم عطف می شوند. عبارتند از 21 تا 99 از این قرار :

21- اَحَدٌ و عِشرونَ 22- اِثنانِ عِشرُونَ 23- ثَلاثٌ و عِشرونَ 45 – خَمسٌ و اَربعونَ54- اَربعٌ و خَمسُونَ همین طور تا 99- تِسعٌ و تِسعُون.

5- اعداد مضاف : که دو جزء با هم حالت اضافه دارند . عبارتند از : 200- مِاَتانِ ( یا مِاَتَینِ) 300 – ثَلاثُ مِاَهٍ 400 – اَربَعُ مِاَهٍ 500- خَمسُ مِاَهٍ 600- سِتُّ مِاَهٍ700 – سَبعُ مِاَهٍ 800 – ثَمانُ مِاَهٍ 900- تِسعُ مِاَهٍ 2000 – اَلفانِ ( یا اَلفَین) 3000- ثَلاثُ آلافٍ 4000- اَربَعُ آلافٍ تا 000/10 – عَشَرُ آلافٍ 000/20 – عِشرونَ اَلفاً000/100 – مِاَهٌ اَلفٍ 000/500 – خَمسُ مِاَه اَلفٍ . یک میلیون – اَلفُ اَلفٍ.

توجّه : در اعداد معطوف یعنی از 21 تا 99 اول عدد کوچک بعد عدد بزرگ بکار می رود. مثلاً عَدَدِ : 87 می شود : سَبعٌ و ثَمانُونَ -64 می شود : اَربَعٌ و سِتّونَ. ولی از صد ببالا، اوّل عَدَدِ بزرگتر بکار می رود . مثلا102 – مِاَهٌ و اِثنانِ 114- مِاَهٌ و اَربَعَهَ عَشَرَ 165 – مِاَهٌ و خمسهٌ و سِتّونَ 1008- اَلفٌ و ثمانیهٌ 1016- اَلفٌ و سِتَّهَ عَشَرَ 1042 – اَلفٌ وَ اِثنانِ و اَربَعُونَ 1103- اَلفٌ و مِاَهٌ و ثَلاثهٌ 1118 – الفٌ و مِاَهٌ و ثَمانِیَه عَشَرَ 1936 – اَلفٌ و تِسعُ ماهٍ وَ سِّتٌ و ثَلاثُونَ و غیره.

اعداد ترتیبی

که بر درجه و رتبه معدود دلالت می کند. و آنها نیز مانند اصلی بر پنج قسم است .

1- اَعداد مفُرد : عبارتند از : اوّل (یکم) – ثانی(دوّم) – ثالِث(سوّم) – رابِع(چهارم) – خامِس( پنجم) – سادِس ( ششم) – سابِع ( هفتم) – ثامِن(هشتم) – تاسِع (نهم) عاشِر(دهم).

مؤنّث آنها می شود : اُولی – ثانِیَهٌ – ثالِثهٌ- رابِعَهٌ ... مانند : اَلدَّرسُ الاَوَّلِ – اَلقِرائَهُ الاُولی . اینها را اَعدادِ مُشتقّ هم می گویند. زیرا از اعداد اصلی اشتقاق پیدا کرده اند.

2- اَعداد مُرکّب : عبارتند از : حادیعَشَرَ( یازدهم) – ثانِیَ عَشَرَ( دوازدهم)- ثالِثَ عَشَرَ(سیزدهم) – رابعَ عَشَرَ( چهاردهم) – خامِسَ عَشَرَ( پانزدهم) ... تا سابِعَ عَشَرَ (نوزدهم).

3- اَعداد عُقود : عبارتند از : عِشرون( بیستم) ثَلاثُونَ (سی ام) اَربَعُون( چهلم)... تا تسعونَ( نَوَدمُ). اینها مانند اعداد اصلی هستند. مانند : عِشرونَ دَرساً ( بیست درس) اَلدّرسُ العِشرُون( درس بیستم).

4- اَعداد مَعطُوفِ : عبارتند از : حادی و عِشرُونَ ( بیست و یکم) ثانی و عِشرُونَ
( بیست و دوم) – ثالِثُ و اَربَعُونَ ( چهل و سوم) تا تاسِعُ و تِسعُونَ ( نود و نهم).

توجّه : اعداد مضاف : اصلی و ترتیبی آنها یکی است . مانند : الدَّرسُ السَّبعُمِاَهِ (درس هفتصدم) الدّرسُ الاَلفُ ( درس هزارم).

 

درس سی و دوم:اعداد کسری

 

اعداد کسری، تقسیمات و اجزاء زیر یک است ( تَجزیهُ الواحد) عبارتند از :  نِصف ثُلث ، رُبع، خُمس، سُدس، سُبع، ثُمن، تُسع، عُشر و ازد ده ببالا لفظی ندارد مثلاً  را می گویند : جُزءٌ مِن اَحَدَ عَشَرَ جُزءً-  ثَلاثَهٌ مِن خَمسَهَ عَشَرَ
جُزءً  - اَربَعَهٌ مِن عِشرینَ جُزءً.

سایر اجزاء :  ثُلثَینِ ، رُبعَینِ ، خُمسَینِ، ثَلاثَهُ اَرباعٍ، اَربَعَهُ اَخماسٍ، خَمسَهُ اَسداسٍ ، اَربعه اعشارٍ.

توجه : جمع نِصف، ثُلث، رُبع، می شود : اَنصاف ، اَثلاث، اَرباع، اَخماس، اَسداس، اَسباع، اَثمان ،اَتمساع، اَعشار.

و اما اعداد دارای معنای مکرر عبارتند از : اُحاد و مَوحَد ( یکی یکی) ، ثُناء و مَثنی
( دو تا دو تا) . ثُلاث و مَثلَث( سه تا سه تا) ، رُباع و مَربَع – خُماس و مَخمَس- سُداس و مَسدَس – سُباع و مَسبَع – ثُمان و مَثمَن – تُساع و مَتسَع – عُشار و مَعشَر( ده تا ده تا) مثلاً گویند : اُخرُجُوا رُباعاً ( چهار تا چهارتا خارج شوید) در حدیث است : صَلوهُ اللَّیلِ مَثنی( نماز شب دو رکعت دو رکعت است) . در قرآن است: فَانکِحُوا ما طابَ لَکُم مِنَ النِّساء مَثنی و ثُلاثَ و رُباعَ. یعنی پس نکاح کنید آنچه خوش دارید از زنان دو تا دوتا ، سه تا سه تا، چهار تا چهار تا (نساء4)

توجه : کلمه سه حرفی را ثُلاثّی، چهار حرفی را رباعی و پنج حرفی را خُماسِّی گویند. طفل پنج ساله و شش ساله را خُماسّی و سُداسّی گویند. دو دندان جلو را که پهلوی هم قرار گرفته اند دندان ثنائی گویند.( بقیّه دندان های قرینه از هم جدا هستند). شعرِ چهار مِصراعی را رُباعّی، و دو مصراعی را مَثنَوِیّ گویند (مِصراع نیم بیت را گویند). شکل سه ضلعی را مثلّث ، چهار ضلعی را مربّع، پنج ضلعی را مخمّس، شش ضلعی را مسدّس گویند. ایام هفته را روز شنبه عبارتند از : یَومُ السَّبت – یَومُ الاَحَد – یَومُ الاِثنَینِ – یَومُ الثَّلاثاء – یَومُ الاَربَعآء – یَومُ الخَمیس- یَومُ الجُمعَه و گاهی بدون یوم هم می گویند.

معدود

مَعدود یا تمیز از عدد : همان کلمه ایست که بعد از عدد می آید. مانند اَرَبَعَه رِجالٍ (چهار مرد) خَمسَهُ کُتُبٍ ( پنج کتاب) رِجال و کُتُب را معدود یا تمیز نامند.

احکام معدود : معدود در فارسی همیشه به حالت مفرد می آید مانند : پنج مرد – پنجاه مرد – پانصد مرد و ...

ولی معدود در عربی سه حالت دارد :

1- از سه تا ده جمع و مجرور است . ثَلاثی کُتُبٍ – خَمسهُ رِجالٍ.

2- از 11 تا 99 مفرد  و منصوب است : اَربَعینَ لَیلَهً– خَمسینَ کِتاباً.

3- از 100 به بالا مفرد و مجرور است . مِاَهٌ رَجُلٍ- اَلفُ دِرهَمٍ .

شعر :

تمیزِ از عدد بر سه جهــــت دان                      ز سه تا ده همه جمع است و مجرور

ز ده تا صد همه منصوب و مفرد                     ز صد برتر همه فرد است و مجرور

 کتابان یعنی دو کتاب ( بدون ذکر عدد آن)

مطابقتِ عَدَد با معدود از نظرِ تَذکیر و تَانیث :

معدود از سه تا ده، بر عکس و مخالف قاعده است . یعنی برای سه مرد : ثَلاثَه و برای سه زن ثَلاث آورده می شود. خَمسُ نِسآءٍ (پنج زن) خَمسهُ رِجالٍ ( پنج مرد) اما کلمه ده( عَشَر) از 10 تا 19 تمام موافق هستند. مثلاً : 12 مرد : اِثنا عَشَرَ رَجُلاً – 12 زن : اِثنَتا عَشَرهَ اِمرَاهً – 15 مرد : خَمسَهَ عَشَرَ رَجُلاً – 15 زن: خَمسَ عَشَرهَ اِمرَاَهً –
25 - مرد : خَمسهٌ و عِشرونَ رَجُلاً - 25 زن : خَمسٌ و عِشرُونَ اِمرَاَهً.

اَعداد عُقود ( عِشرُون – ثلاثُون – اَربَعُون تا تَِسعُون) مُذکّر و مؤنّثِ آنها یکی است. عِشرونٌ رَجُلاً و عِشرُون اِمرَاَهً.

توجه : از 11 تا 19 هر دو جُزء کلمه ، مبنی بر فتح هستند و حرکت آخرشان مفتوح است . مانند : جآءَ اَحَدَ عَشَرَ رَجُلاً – رَایَتُ اَحَدَ عَشَرَ رَجُلاً – مَرَرتُ بِاَحَدَ عَشَرَ رَجُلاً.

جُز عدد12 ( اِثنا عَشَرَ) که جز اول آن (اِثنا) مُعرب است مانند : جآءَ اِثنا عَشَرَ رَجُلاً- رَاَیتُ اِثنَی عَشَرَ رَجُلاً – مَرَرتُ بِاثنَی عَشَرَ رَجُلاً.

تمرین 1- به قطعات زیر از آیات قرآن توجه نموده و حالات مِعدودِ آنها را بیان کنید :

ثلاَثُ مَرآتٍ 24/58 ( جمع مره . دفعه) – فَصِیامُ ثَلاثَهِ اَیّام 2/196 ( جمع یوم. روز) –
و واعَدنا مُوسی ثَلاثینَ لَیلَهً 7/142 ( جمعش لیالی . شب) – اَربَعَهُ اَشُهرٍ2/226 ( جمع شهر . ماه) – بِخَمسَهِ آلافٍ مِنَ الَملائِکَهِ 3/125 ( جمعِ الف) – فَلَبِثَ فیهِم اَلفَ سَنَهٍ اِلا خَمسینَ عاماً 29/14 (جمعش سِنین و اَعوام .سال) – سَبعَ سَمواتٍ 2/29( جمع سَماء. آسمان)- سَبعَ سَنابِلَ فی کُلّ سُنبُلَهٍ مِاَهَ حَبَّهٍ2/261( جمع سُنبُله . خوشه جمعش حَبّات.دانه) – اِنّی اَری سَبعَ بَقَراتٍ سِمانٍ 12/43 ( جمع بقره . گاو . سِمان : جمع سَمین.چاق . صفت بقرات) لَها سَبَعهُ اَبوابٍ 15/44 ( جمع باب . درب)- وَاختارَ مُوسی قَومَهُ سَبعینَ رَجُلاًً 7/155( جمعش رجال. مرد) – اِن تَستَغفِر لَهُم سَبعینَ مَرَّهَ9/80 (جمعش مَرّات. دَفعه) – ثَمانِیَ حِجَجٍ 28/27 ( جمع حِجَه . سال) – ثَمانیَه اَزواجٍ 39/6 (جمع زوج .نوع) – سَبعَ لَیالٍ و ثمانِیَهَ اَیّامٍ 69/7 (جمع لَیلَه و یَوم) – هذا اَخی لَهُ تِسعٌ و تِسعُونَ نَعجَهً 38/23 ( جمعش نِعاج میش) – فَانفَجَرَت مِنُه اثنَتا عَشَرَهَ عَیناً 2/60
( جمعش عُیون .چشمه) – اِنّی رَاَیتُ اَحَدَ عَشََرَ کَوکَباً 12/4 ( جَمعَش کواکب .ستاره)- لَیلَهُ القَدرِ خَیرٌ مِن اَلفِ شَهرٍ 97/3 ( جمعش  شُهور) – فَکَفارَتُهُ اِطعامُ عَشَرَهِ مَساکینَ5/89 ( جمع مسکین . درماند. مساکین مجرور است ولی به خاطر غیر منصرف بودن فتحه گرفته) – اَلزَابِیَهُ وَ الزّانی فَاجلِدوُا کُلَّ واحِدٍ منهُما مِاَهَ جَلدَهٍ 24/2
(جمعش جِلاد تازیانه) ثَلاثَ مِاَهِ سِنینَ 18/25 ( سیصدسال) سِنین به خاطر ثلاث جمع و مجرور آمده – فی سِتَهِ اَیّام 7/54 – فَاِطعَامُ سِتینَ مِسکیناً 58/4 (جمعش مساکین. درمانده) – فَاجلِدُوهُم ثَمانینَ جَلدَهً 24/4 – تَزرَعُونَ سَبعَ سِنینَ 12/47 ( جمع سَنهَ.سال) – ذی ثَلاثِ شُعَبِ 77/30 ( جَمعِ شُبعهَ. شاخه) – حَملُهُ و فِصالُهُ ثَلاثونَ شَهراً 46/15.

تمرین 2- این کلمات به عربی چه می شود :

یک مرد – یک زن – دو مرد – دو زن – سه مرد – سه زن – ده مرد – ده زن – 11 مرد -11 زن -12 مرد – 12زن- 13 مرد – 13 زن – 24 مرد -24 زن – 100 مرد -200 مرد – 100 زن- 200 زن – 1000مرد – 2000 مرد– 2000 زن– 936 ،45 مرد – 751،28 زن

درس سی و سوم:سالم و غیر سالم  (ازمباحث اعلال)

 

چه فعلی غیر سالم است؟

در سه صورت به فعلی غیر سالم می گویند:

1- اگر یکی از حروف اصلی آن همزه باشد که به آن مهموز گفته می شود. مانند: اَمَرَ (مَهمُور زُالفاء) - سَاَلَ (مَهمُور زُالعَین)- قَرَاَ (مَهمُوزاللاّم).

2- اگر دو حرف اصلی آن ( دوّم و سوّم) یک جنس باشد. مانند : مَدَدَ- ضَلَلَ که به آن مُضاعَف گویند.

3- اگر یکی از حروف اصلی آن، یکی از حروف علّه ( و.ا.ی) باشد که به آن مُعتَلَ گویند. که اینهم بر سه نوع است.

الف : مُعتَلُّ الفاءِ ( یا مِثال) . اگر حرف اول (یعنی فُاء الفعل آن) واو یا یاء باشد. مانند: وَعَدَ – وَصَلَ (مثال واوی) – یَسَرَ – یَقَنَ (مِثال یائی).

ب : معتلّ العَین ( یا اَجوَف) . اگر حروف دوّم ( یا عَینُ الفعل آن ) واو یا یاء باشد. مانند: قَوَلَ قَوَمَ ( اَجوفِ واوی) . بَیَعَ غَیَبَ ( اَجوف یائی).

ج : معتلّ اللاّم ( یا ناقِص) . اگر حرف سوم ( یا لامُ الفعل آن) واو یا یاء باشد. مانند : دَعَوَ عَفَوَ (ناقص واوی). هَدَیَ – رَمَیَ ( ناقص یائی).

و اگر دو حرف اصلی آن واو یا یاء بود به آن لَفیف گویند. مانند : رَوَیَ – سَوَیَ
( لفیف مَقرون) که دو حرف علّه، پهلوی هم قرار گرفته . وَقَیَ- وَحَیَ ( لَفیف مَفروق) که دو حرف علّه از هم جداست.

توجه : در مثال های بالا واو و یا بکار رفته و الف استعمال نشده. زیرا الف همیشه از واو و یاء به دست می آید که به آن اَلِفِ مُنقَلَبه گویند. مانند : دَعَوَ که می شود دَعا
( الف مُنقلب از واو) . هَدَیَ که می شود هَدی (الف منقلب از یاء).

حرف علّه سه بود ای طَلَبه                واو و یاء و الف مُنقَلَبه

فِعلَ صَحیح : فعلی است که فقط حرف عله نداشته باشد. پس فعل اَمَرَ ( که مهموز است) و مَدَدَ ( که مُضاعف است) صحیح هستند ولی سالم نیستند.

فعل سالم : فعلی است که همزه و تکراری و حرف علّه نداشته باشد( مهموز و مضاعف و معتل نباشد) مانند : کَتَبَ – نَظَرَ – سَمِعَ . و برای شناخت آن ریشه فعل را در نظر می گیریم. پس کلماتی مانند : اَصلَحَ ، اَفَسَد ، مَهموز نیستند.زیرا همزه آنها زائد است. و ضارَبَ و مجهولش ضُورِبَ مُعتلّ نیستند . و صَدَّقَ و کَذَّبَ مُضاعف نیستند . بلکه ریشه فعل را به حساب می آوریم.

ادغام

ادغام : داخل کردن دو حرف یک جنس است در یکدیگر، و تَلَفّظ به یک حرف مُشدّد . ادِغام مخصوص فِعلهای مضاعف است مانند : مَدَدَ که می شود مَدَّ، در اینجا دو حرفِ دال یعنی دو حرفِ شبیه به هم (مُضاعف) داخل هم شد. و تشدید گرفته و به اصطلاح ادغام شده است. حرف اول را مدغم و حرف دوم را مُدغمٌ فیه گویند.

چگونه ادغام کنیم ؟

قاعده ادغام : شرط اصلی ادغام آنست که باید حرف اوّل( از دو حرف تکراری) ساکن باشد و دوّمی مُتحّرک مانند : اِن نَّحنُ – اَم مَّن – قُل لَّهُم – قَد دَّخَلَ – اِذ ذَّکَرَ
( این نوع ادغام معمولاً در دو کلمه است).

اما در یک کلمه : و آن سه حالت دارد :

1- واجبُ الادغام 2- مانعُ الادغام 3- جایزُ الادغام

اوّل : واجُب الادغام وقتی است که دو حرف تکراری هر دو حرکت داشته باشد مانند : مَدَدَ یَمدُدُ که می شود مَدَّ یَمُدُّ که این دو حالت دارد :

1- یا قبل از مُضاعف مُتحّرک است ( هر سه متحرک) مانند: مَدَدَ حَقَقَ ضَلَلَ.

2- یا قبل از مُضاعف ساکن است مانند : یَمدُدُ یَضلِلُ یَمسَسُ.

در صورت اوّل مانند : مَدَدَ، حرکت دال اول را برداشته خودمان ساکن می کنیم، و در دومی خود به خود ادغام خواهد شد. مثلاً : مَدَدَ می شود مَددَ سپس مَدَّ.ضَلَلَ می شود ضَلَّ (مَنَنَ – مَنَّ ) (ضالِلُّ - ضآلٌّ) ( اِمتَدَدَ- اِمتَدَّ) (یَمتَدِدُ- یَمتَدُّ) (اِحمَرَرَ- اِحمَرَّ) (یَحمَرِرُ- یَحمَرُّ) (مُمتَدِدٌ- مُمتَدٌّ) (مُحمَرِرٌ- مُحمَرّ ) ( اِنشَقَقَ – اِنشَقَّ ) ( یَنشَقِقُ- یَنشَقُّ ) ( مُنشَقِقٌ- مُنشَقّ ).

در صورت دوّم مانند : یَمدُدُ ( هر دو حرف مِضاعَف متحرّک ، قبلش ساکن است) حرِکت حرفِ اوّلِ مضاعف را ( هر حرکت که باشد) به حرفِ ساکن می دهیم ( به اصطلاح نقل حرکت می دهیم) مثلاً : یَمدُدُ می شود یَمُددُ سپس می شود : یَمُدُّ. یَضلِلُ می شود : یَضِللُ سپس می شود : یَضِلُّ. همین طور می سازیم : یَمسَسُ – یَمَسسُ – یَمَسُّ . ( اَحبَبَ- اَحَبَّ) ( اَهمَمَ – اَهَمَّ ) ( یُحبِبُ- یُحِبُّ ) (مُحبِبُ – مُحِبُّ ) ( اَضلَلَ- اَضَلَّ) ( مُضلِلُ- مُضِلُّ ) (مَقرَرُ اسم مکان – مَقَرّ) ( اَهمَم اسم تفضیل اَهَمّ) ( اَقلَل- اَقَلّ) (اِستَقرََرَ- اِستَقَرَّ) (یَستَقرِرُ- یَستَقِرُّ) (مُستَقرِر- مُستَقِرّ) (مُستَدلَل – مُستَدَلّ) (اَضرَرَ- اَضَرَّ) (یُضرِرُ- یُضِرُّ) (مُضرِر- مُضِرّ) (مَحلَل اسم مکان. مَحَلّ– جایگاهِ حُلول).

خلاصه اینکه اگر هر دو حرف تکراری حرکت داشته باشد( چه قبلش ساکن باشد چه مُتحّرک) واجبست در هم ادغام شوند( واجبُ الادغام).

دوّم : مانع الادغام : که در آن ادغام جایز نیست. و آن وقتی است که حرف دوم تکراری ( به خاطر ضمیر بعدش) ساکن شده باشد. مانند : مَدَدنَ – یَمدُدنَ ( که دال دوم ساکن است و بعد ضمیر آمده) در این صورت هرگز ادغام نشود( به اصطلاح بِفکِّ ادغام خوانده شود) و لذا در ماضی از صیغه ششم به بعد (به خاطرِ اِتّصالِ به ضمیر) صَرف می شود : مَدَدنَ مَدَدتَ مَدَدتُما مَدَدتُم مَدَدتِ مَدَدتُما مَدَدتُنَّ مَدَدتُ مَدَدنا( تَرکِ اِدغام را اصِطلاحاً فِکّ ادغام گویند).

سوّم : جایزُ الادغام : که به هر دو صورت (ادغام و غیر ادغام) هر دو جایز است. و آن وقتی است که حرف دوم مضاعف ، ساکن باشد و بعدش هم ضمیری نداشته باشد. مانند : لَم یَمدُد. لا تَمدُد لِیَمدُد اُمدُد( اینها ادغام نشده هستند) . و اگر بخواهیم ادغام کنیم، ضمه را به ما قبل می دهیم. مثلاً : لَم یَمُدد. لا تَمُدد. لِیَمُدد. اُمُدد. اینجا دیگر به همزه احتیاج نداریم. می شود : مُدد ، بعد دو حرف ساکن در هم ادغام شده تشدید می گیرد. می شود : لم یَمُدّ. لِیَمُدّ . مُدّ بعد به خاطر تشدید، یک حرکت ساده(فتحه که اخف حرکات است) به آن می دهیم . می شود : لَم یَمُدَّ لِیَمُدَّ مُدَّ. اینها به هر دو صورت هم ادغام وهم غیر ادغام جایز است خوانده شود.

توجه : ادغام موقعی واقع می شود که دو حرف تکراری پهلوی هم باشد و اگر فاصله داشته باشد دیگر ادغام نمی شود. مانند : زَلزَلَ، یُزَلزِلُ، وَسوَس- یُوَسوِسُ- اِضلال- اِحمِرار- اِعتِداد – مَمدُود – اِمداد و غیره .

تمرین : افعال مضاعف زیر را هر کدام به طور کامل صرف کنید :

مَدَدَ : مَدَ یَمُدُّ لِیَمُدَّ مُدَّ اسم فاعلش ماد مفعولش مَمدُودٌ.

مَنَنَ : مَنَ یَمُنُّ لِیَمُنَّ مُنَّ مانُّ مَمنُون.

حَدَدَ : حَدَ یَحِدُّ لِیَحِدّ حِد حادٌ مَحدُودٌ.

مَسَسَ : مَسَ یَمَسُّ لِیَمَسَّ مَسَّ ماسُّ مَمسُوسٌ.

اَضلَلَ : اَضَلَّ یُضِلُّ لِیُضِلَّ اَضِلَّ مُضِلُّ مُضَلُّ.

اَعدَدَ : اَعَدَ یُعِدُّ لِیُعِدَ اَعِدَ مُعِدٌ مُعَدُّ.

اَحبَبَ : اَحَبَ یُحِبُّ لِیُحِبَّ اَحِبُّ مُحِبُّ مُحَبُّ.

عَدَدَ : عَدَدَ یُعَدِدُ لِیُعَدِدُ عَدِد مُعَدِدٌ مُعَدَّدٌ. (ادغام نمی شود).

حاجَجَ : حآجَّ یُحآجُّ لِیُحآجُّ حآجُّ مُحآجّ مُحآج ( فاعل و مفعولش یکی است).

اِعتَدَدَ : اِعتَدَ یَعتَدُّ لِیَعتَدَّ اِعتَدَّ مُعتَدٌّ مُعتَدٌّ (فاعل و مفعولش یکی است).

اِنصَبَبَ : اِنصَبَّ یَنصَبُّ لِیَنصَبَّ اِنصَبَّ مُنصَبُّ مُنصَبُّ ( فاعل و مفعولش یکی است).

تَعَدَّدَ : تَعَدَدَ یَتَعَدَدُ لِیَتَعَدَد تَعَدَد مُتَعَدِدٌ مُتَعَدَدٌ ( ادغام نمی شود).

تَماسَسَ : تمآسَّ یَتَماسُّ لِیَتَمآسَّ تَمآسَّ مُتَمآسُّ مُتَمآسُّ (فاعل و مفعولش یکی است).

اِستَحبَبَ : اِستَحَبَّ یَستَحِبُّ لِیَستَحِبّ اِستَحِبَّ مُستَحِبُّ مُستَحَبٌّ.

اِستَقرَرَ : اِستَقَرَ یَستَقِرُّ لِیَستَقِر اِستَقِر مُستَقِرٌّ مُستَقَرٍّ.

اسم های مکان : مانند قَرَرَ (مَقرَر) می شود : مَقَرّ (قرارگاه) فَرَرَ( مَفَرّ) محلّ فرار. حَلَلَ (مَحلَّ ) جایگاه حُلول. ظَنَنَ( مَظَنّ ) جایِ گمان. صَبَبَ (مَصَبّ) محل ریختن آب.

اسم های تفضیل : هَمَمَ ( اَهمَم) می شود اَهَمّ مهمتر. قَلَلَ( اَقَلّ ) خَصَصَ ( اَخَصّ ) جَلَلَ
( اَجَلّ ) عَمَمَ ( اَعَمّ ) خَفَفَ ( اَخَفّ ) ضَلَلَ ( اَضَلّ ).

 

 

درس سی و چهارم : اعلال

اعلال چیست؟

اعلال همان اصلاح و مُعالجه کلمات مُعتلّ که دارای حروف عله هستند(مثال – اَجوف ناقِص و لَفیف) می باشد. چون اینها مانند افعال صحیح صرف نمی شوند و در صَرفِ آنها عیب و نقصی مشاهده می شود لذا اینها را با قواعد اعلال معالجه می کنیم و در واقع می توان قواعد اعلال را طِبُّ الالَفاظ نامید. این نوع مُعالجه به سه طریق صورت می گیرد : سُکون ، قَلب ، حَذف.

1- یا حرف علّه را ساکن می کنیم( سُکون) مانند : یَدعُوُ ، یَرمِیُ که می شود، یَدعُو یَرمی.

2- یا حرف علّه را بَدَل به حرف دیگر می کنیم( قلَب) مانند قَوَلَ که می شود: قالَ . واو بَدَلَ به الف شد.

3- یا حرف علّه به کلّی حذف می شود( حَذف) مانند یَدعُو یَرمی که می شود، لَم یَدع لَم یَرم.

ما برایِ سهولت ، تمام قواعدِ اعلال را ( چه سکون، چه قلب، چه حذف) در 8 قاعده خُلاصه کرده ایم. امید است که با تمرین زیاد به خوبی به خاطر سپرده شود.

قاعده اول : در مِثالِ واوی (مانند : وَعَدَ وَجَدَ) در مُضارع، واوِ آن حذف می شود
( قاعده حَذف) مانند : وَعَدَ یَعِدُ لِیَعِد عِد ( وعده بِدِه) صرف می شود : عِد عِدا عِدُوا عِدی عِدا عِدنَ.

وَرَثَ یَرِثُ لِیَرِث رِث( ارث بِبَر) . وَجَدَ یَجِدُ لِیَجِد جِد( پیدا کن) . وَهَبَ یَهَبَ لِیَهَب هَب
( ببخش) . وَضَعَ یَضَعُ لِیَضَع ضَع( بگذار) . وَدَعَ یَدَعُ لِیَدَع دَع (وِداع کن) وَزَن یَزِنُ لِیَزِن زِن (وزن کن) وَذَرَ یَذَرُ لِیَذَر ذَر (رها کن) وَلَدَ یَلِدُ لِیَلِد لِد (بزای).

توضیح آنکه : فقط وزن ( فَعِلَ یَفعَلُ) از این قاعده استثنا شده و واوش نمی افتد مانند: وَجِلَ یَوجَلُ (ترسید) امرش می شود اِوجَل ( که بنا بر قاعده سوم) می شود: اِیجَل. البته در فعل مجهول دیگر این واو نمی افتد یَجِدُ مجهولش می شود یُوجَدُ- یَصِلُ(یُوصَلُ ) یَلِدُ (یُولَدُ).

توضیح : مَصدَرِ وَعَدَ می شود وَعد وَعِدَه در اصل وِعدَه بوده حرکت واو به عین داده شد. و واو حذف گردید ( عِدَه شد) همچنین است : وَصَلَ مصدرش صِلَه (وِصلَه بوده). وَثَقَ (ثِقَه) وَصَفَ (صِفَه) وَهَبَ (هِبَه) وَسَعَ (سِعَه) وَدَیَ (دِیَه) خونبها.

توضیح : مثال واوی اگر بر وزن اِفتَعَلَ برود. واو آن بَدَل به تاء می گردد
(قاعده ابدال) مانند : وَحَدَ اِوتَحَد (اِتَّحَدَ) مصدرش اِتِّحاد. وَصَلَ اِوتَصَلَ ( اِتَّصَلَ). وَهَمَ (اِتَّهَمَ) وَفَقَ(اِتَّفَقَ) وَصَفَ ( اِتَّصَفَ).

قاعده دوّم : حرف علّه مُتحرک( واو یا یاء) متحرک ما قبل مفتوح قلب به الف
می شود: مانند قَوَلَ که می شود قالَ (گفت) خَوِفَ (خافَ) ترسید. دَوَمَ – دامَ (طول کشید). قَوَمَ- قامَ (ایستاد) کَوَنَ – کانَ ( بود)، صَوَمَ – صامَ ( روزه گرفت) زَوَرَ- زارَ(زیارت کرد) ،بَیَعَ – باعَ ( فروخت) ، بَیَنَ – بانَ ( آشکار ساخت) . غَیَبَ – غابَ (پنهان شد). سَیَلَ- سالَ (روان شد). زَیَغَ- زاغَ ( منحرف شد). جَبَاَ – جآءَ (آمد) . دَعَوَ – دَعا (خواند). غَزَوَ- غزا (جنگید) . عَفَوَ- عَفا (بخشید). هَدَیَ هَدی (راه یافت). بَکَیَ بَکی (گریست). رَعَیَ- رَعی( چرید یا مراقبت کرد). یَرضَیُ(یَرضی) یَخفَیُ( یَخفی) یَبقَیُ(یَبقی) . اَلقََیَ ( اَلقی) انداخت. صَلَّیَ صَلّی (نماز گزارد) یَنهَیُ یَنهی(باز می دارد) . تَلَقَّیَ تَلَقَّیَ (برخورد) . اِلتَقَیَ اِلتَقی (ملاقات کرد) اِنبَغَیَ اِنبَغی (سزاوار شد) نادَیَ نادی (صدا زد) اِستَخَفَیَ اِستَخفی(پنهان نمود) اِستَشفَیَ اِستَشفی( طلب شفا کرد) یُدعَوَ – یُدعی(خوانده می شود).

قاعده سوم : هر واو که ما قبل آن ( کسره یا یاء) باشد، آن واو بدل به یاء می شود
( قاعده قلب) مثلاً : وَرَدَ اگر بر وزنِ اِفعال یِرَوَد می شود : اِوراد . واو بدل به یا
شده می شود : ایراد. اِوجاد ( از ریشه وَجَدَ ) می شود: ایجاد . اِوصال(ایصال) رَضِوَ
می شود رَضِیَ.

بر وزن فاعل : رَضِوَ – راضِو(راضی) . دَعَوَ- داعِو (داعی) . قَضَوَ قاضِو(قاضی). عَلَوَ- عالِو(عالی) . دَنَوَ – دانِو( دانی). خَلَوَ – خالِو( خالی).

بر وزن استفعال : وَصَلَ اِستِوصال (اِستیصال) . وَضَحَ اِستِوضاح (استیضاح) وَلَیَ اِستِولای (اِستیلاء) وَقَدَ اِستِوقاد( استیقاد) آتش افروختن.

بر وزن مفعال : وَعَدَ مِوعاد ( میعاد) . وَقَتَ مِوقات ( میقات) وَلَدَ مِولاد( میلاد)، وَزَنَ مِوزان ( میزان) ، وَرَثَ مِوراث( میراث).

مصدر بر وزن فِعال یا فِعالَه : قَوَمَ قِوام (قِیام یا قِیامَه) صَوَمَ صِوام (صیام) نَوَمَ نِوام (نِیام) خوابیدن. خَوَنَ. خِوانَه (خِیانَه) نَوَبَ نِوابَه( ِنیابه) زَوَرَ .زِواره(زِیارَه) صَوَنَ صِوانَه( صِیانَه) محفوظ ماندن.

بر وزنِ افتعال : شَوَقَ. اِشتِواق( اِشتِیاق) . عَوَدَ . اِعتوِاد( اِعتیِاد) . حَوَطَ. اِحتِواط
( ِاحتِیاط) . حَوَجَ . اِحتِواج( اِحتِیاج).

صفت مشتهبه بر وزن فَیعِل : سَوَدَ. سَیوِد (سَیِّد) آقا. قَوَمَ قَیوِم ( قَیِّم) برپا. مَوَتَ مَیوِت(مَیِّت) . سَؤَءَ سَیوِء (سَیِّیء). عمل زشت  ،گناه . هَوَنَ هَیوِن(هیِّن) حَقیر وسَبکُ.

صفت مشبهه بر وزن فَعیل : عَلَوَ عَلیو(عَلِّی) برتر. جَلَوَ. جَلیو( جَلِّی) آشکار. زَکَوَ زَکیو(زَکِیّ) پاکیزه . دَنَوَ دَنیو( دَنِّی) نزدیک پَست. قَسَوَ قَسیو(قَسِیّ) سَنگدِل.

توضیح : همچنین است عکس این قاعده یعنی یاء ساکن ما قبل مضموم، (ـُِ ی) در اینجا یاء به خاطر ضمه بدل به واو می شود. مانند : اَیقَنَ یُبقِنُ که می شود یُوقِنُ. اَیسَرَ یُیسِرُ که می شود ، یُوسِرُ(آسان می کند) اَیقَظَ یُیقِظُ که می شود یُوقِظُ
( بیدار می کند) اسم فاعلشان می شود .مُیقِن(مُوقِن) مُیسِر( مُوسِر) مُیقِظ(مُوقِظ) و نیز مؤنث اَطیَب طُیبی (بر وَزن کُبری) از ریشه طَیَبَ که می شود: طُوبی (پاکیزه تر).

 

 

درس سی و پنجم:مبحث اعلال (بقیه)

 

قاعده چهارم : حرف علّه متحرک ما قبل حرف صحیح و ساکن( صحیح یعنی حرف غیر علّه )مانند : اَجوَبَ یُجوِبُ . در این صورت حرف علّه را ساکن کرده و حرکتش را بما قبل( یعنی به آن حرف ساکن) می دهیم و حرف علّه را جنس همان حرکت
می شود( قاعده سکون و قلب) . مثلاً : اجوب می شود اَجابَ یُجوِبُ می شود : یُجیبُ . یَقوُلُ ( فَتحه از جنسِ الف – کسره از جنسِ یاء- و ضّمه از جنسِ واو می شود) مُجوِب( اسم فاعل اَجوَبَ) می شود مُجیب – مُجوَب( اسم مفعول) می شود، مُجاب یَقوُمُ می شود یَقُومُ – اَقوَمَ ( اَقامَ) . اُقوِمَ (اُقیمَ) یُقوِمُ (یُقیمُ) یُقوَمُ (یُقامُ) مُقوِمُ (مُقیم) مُقوَم( مُقام) مَقومَ (مَقام).مَکوَن(مَکان) اسم مکان – اَحوَطَ (اَحاطَ) یُحوِطُ( یُحیُط) یُحوَطُ ( یُحاطُ) مُحوِط (مُحیط) مُحوَط (مُحاط) اَطوَعَ ( اَطاعَ). یُطوِعُ (یُطیُع) .یُطوِعُ (یُطاعُ) مُطوِع (مُطیع). مُطوَع(مُطاع)- اِستَقوَمَ ( اِستَقام) یَستَقوِمُ ( یَستَقیمُ) مُستَقوِم (مُستَقیم) مَطیَر
( اسم مکان از ریشه طَیَرَ) می شود: مَطار یعنی فرودگاه . مِنوَر و مِنوَرَهَ ( اسم آلت از ریشه نَوَرَ) می شود: مِنار و مِنارَه . اَشوَرَ می شود: اَشارَ یُشیرُ مُشیرٌ مُشارٌ (اشاره کردن) اَنوَرَ می شود : اَنارَ یُنیرُ مُنیرٌ مُنارٌ(روشن کردن) اَفوَدَ می شود: اَفادَ یُفیدُ مُفیدٌ مُفادٌ ( فایده رساندن) اِستَشوَرَ می شود : اِستَشارَ یَستَشیرُ مُستَشیرٌ مُستَشارٌ(طلب مشورت کردن) اِستَجوَبَ می شود: اِستَجابَ یَستَجیبُ مُستَجیبٌ مُستَجابٌ (پاسخ دادن).

قاعده پنجم : حرکت ضمه و کسره بر واو و یاء ثقیل و سنگین است( وُِِِ یُِِ) چکار
می کنیم ؟ اینجا دو حالت دارد : یا قبلش متحرک است یا ساکن.

1- اگر قبلش حرکت داشت فقط حرکت حرف علّه را حذف می کنیم (قاعده سکون) مانند : یَدعُوُ و یَرمِیُ (در اینجا ضمه بر واو و یاء ثقیل است قبلش حرکت دارد واو و یاء را ساکن می کنیم) می شود یَدعُو و یَرمِی – یَعفُوُ می شود : یَعفُو – یَهدِیُ
می شود یَهدِی – یَرجُوُ( یَرجُو) یُلقِیُ(یُلقی) در این مثال : جاءَ القاضی – رَاَیتُ القاضِیَ-  مَرَرتُ بالقاضی. می بینیم که قاضی ، ضمه و کسره نگرفته ولی فتحه گرفته.

2- اگر قبلش ساکن بود، حرکت(ضمه و کسره) را بماقبل ( یعنی به حرکت ساکن)
می دهیم. مثلاً : یَقوُلُ( ضمه بر واو ثقیل است حرکت را به قاف می دهیم) می شود: یَقُولُ- یَقُومُ می شود یَقُومُ – یَکوُنُ می شود : یَکُونُ – یَبیِعُ ( کسره بر یاء ثقیل است. حرکت به باء داده می شود) می شود: یَبیعُ – یَزیدُ می شود : یَزیدُ (زیاد می کند) یَخیِبُ می شود یَخیبُ (ناامید می شود) یَغیبُ یَغیبُ (غایب می شود).

توضیح : اصولاً هر حرف علّه (واو یا یاء ) که در مرتبه چهارم و پنجم و ششم کلمه واقع شود، حرکتش می افتد و ساکن می شود. مانند : کلمه یَدعُوُ ( یَ د عُ وُ) می شود: یَدعُوُ- یَرمِیُ ( یَ ر مِ یُ) می شود: یَرمی – یَنبَغیُ می شود : یَنبَغی یَهتَدِیُ( یَهتَدی) یُنادِیُ(یُنادی) یُنَجِّیُ(یُنَجِّی) یُصَلِّیُ(یُصَلِّی) یَستَشفِیُ( یَستَشفِی).

تبصره : دو کلمه : قُوِلَ و بُیِعَ (به حالتِ مجهول) حرفِ اوّل را ساکن می کنیم.
می شود: قوِلَ بیِعَ ( طبقِ قاعدهُ چهارم) می شود: قیلَ و بیعَ همچنین خُوِفَ ( مجهول خاَفَ) می شود: خیفَ – جُیِیَ مجهولِ جاءَ ( جییَ).

قاعده شِشم : به خاطر داشتید موقعی که می خواستیم فعل مضارعی را مجزوم کنیم، ضمه و نون آخرش را حذف می کردیم. مثلاً : یَضرِبُ یَضرِبانِ یَضرِبُونَ می شد: لَم یَضُرِبُ  لَم یَضرِبا لَم یَضرِبُوا – لِیَضرِب لِیَضرِبا لِیَضرِبُوا... اِضرِب اِضربا اِضرِبُوا ... تا آخر. حال اگر مضارعی، آخرش حرف علّه داشت ( در افعال ناقص) در موقع جزم، آن حرف علّه (الف واو یاء) حذف می شود. یَدعُو می شود: لَم یَدعُ – یَرمی( لَم یَرم) . یخفی( لَم یَخفَ) دَعَوَ می شود : دَعا یَدعُو لِیَدعُ اُدعُ (جَحد و نهِی آن می شود) لَمَ یَدع لا تَدعُ. رَمَیَ می شود: رَمی یَرمی لِیَرم اِرمِ لَم یَرمِ لاتَرمِ – خَفَی می شود: خَفی یَخفی لِیَخفَ اِخفَ لَم یَخفَ لا تَخفَ – هَدَیَ می شود: هَدی یَهدِی لِیَهدِ اِهدِ لَم یَهدِ لاتَهدِ – شَفَیَ می شود: شَفی یَشفی لِیَشفِ اِشفِ لَم یَشفِ لاتَشفِ – بَقَیَ می شود: بَقی یَبقی لِیَبقَ اِبقَ لَم یَبقَ لاتَبقَ – صَلَّیَ می شود: صَلّی یُصَلّی لِیُصَلِّ صَلِّ لَم یُصَلِّ لا تُصَلِّ یَرضی( لَم یَرضَ) یَرجُو( لَم یَرجُ) یَعفُو( لَم یَعفُ) یَجزی (لَم یَجزِ) یَتَولّی (لَم یَتَوَلَّ) یَتَلَقّی (لَم یَتَلَقَّ) یَستَشفی( لَم یَستشفِ). یُنادی (لِم یُنادِ) امر به صیغه اش (نادِ) که از تُنادی گرفته شده یعنی ندا کن. والی یُوالی ( لَم یُوالِ) امرش (والِ) دوست بدار. عادا (عادَوَ بوده)یُعادی (یُعادِوُ بوده) لَم یُعادِ. امرش (عادِ) دشمن بدارم. ریشه اش عَدَوَ بوده. وَقَیَ می شود : وَقَیَ یَقی لِیَق قِ (مضارعش تَقی بوده) صرف می شود: قِ قِیاقُوا – قی قِیاقینَ( نگهدار) حالا این افعال را (مانند وَقَیَ) بسازید و امرش را هم صرف کنید : وَفَیَ (وفا کرد) – وَصَیَ (سفارش کرد) .وَلَیَ(دوست داشت) وَحَیَ (اشاره کرد) وَنَیَ(سست شد) وَدَیَ(دیه و خونبها داد) وَعَیَ(گردآورد) وَشَیَ(سر تراشید).

قاعده هفتم : یائی که در آخر کلمه واقع شده باشد. اگر ما قبلش ضمه باشد (ـُ ی) آن ضمه به خاطر یاء بدل به کسره می شود ( ـ ی) مثلاً : لَقِیَ بر وزن تَفاعُل می شود : تَلاقُی . ضمه بَدَل به کسره شده می شود: تَلاقِی( برخورد کرد) لَفَیَ- تَلاقُی می شود: تَلاقِی. سَوَیَ – تَساوُی ( تَساوِی) رَضِیَ تَراضُی( تَراضِی) .بَنَیَ – تَبانُی( تَبانِی). کَفَیَ- تَکافُی( تَکافِی) یا مثلاً : رَقَیَ(بالا رفت) بر وزن تَفَعُّل می شود. تَرَقُّی( ضمه بدل به کسره شده) می شود: تَرَقِّی. جَلَیَ تَجَلُّی ( تَجَلِّی) آشکار شدن – شَفَیَ تَشَفُّی (تَشَفِّی) شفا یافتن. غَذَیَ تَغَذُّی ( تَغَذِّی) طعام خوردن – بَرَیَ (تَبَرِّی) بیزاری جستن – صَدَیَ (تَصَدِّی) مسئولیت داشتن. سَلَیَ(تَسَلِّی) دلداری دادن.

و اگر قبل از یاء واو بود( حرف مَدّ) مانند : وُی. آن واو( به خاطر یاء) بَدَلَ به یاء
می شود( دو یاء پهلوی هم) تشدید می گیرد مثلاً : هَدَیَ که اسم مفعولش می شود : مَهدُوی در اینجا واو بدل به یاء شده تشدید می گیرد و ضّمه دال هم بدل به کسره
می شود(مَهدِیّ) خَفَیَ مَخفُوی( مَخفِیّ) .قَضَیَ مَقضُوی (مَقضِیّ) رَوَیَ مَروُوی( مَروِیّ). عَنَیَ مَعنُوی (مَعنِیّ). رَاَیَ مَرئُوی( مَرئِیّ) . بَنَیَ مَبنُوی(مَبنِیّ). رَمَیَ مَرمُوی (مَرمِیّ) جَزَیَ مَجزُوی( مَجزِیّ).

قاعده هشتم :  در افعال اجوف ( مانند قَوَلَ و بَیَعَ) اگر بر وزن فاعِل بروند (مانند قاوِل و بایِع) حرف علّه بعد از الف، بَدَلَ به همزه می شود. قاوِل می شود: قائِل – بایِع
می شود : بائِع – قَوَمَ (قائِم) . دَوَمَ (دائِم) .جَوَرَ(جائِر) . دَوَرَ( دائِر) طَوِفَ (طائِف). زَوَرَ(زائِر) – تَوَبَ (تائِب) . نَوَبَ( نائِب). سَیَرَ(سائِر). غَیَبَ(غائِب). مَیَلَ(مائِل) . نَیَلَ(نائِل). همان اَفعالِ اجوف اگر بر وزن مَفعُول بروند مانند : مَقووُل و مَبیُوع . آن واو زائد حذف می شود. مَقوُول می شود : مَقُول . مَبیُوع می شود مَبیع. خَوِفَ ، مَخوُوف
( مَخُوف). صَوَنَ ، مَصوُون (مَصُون) . زَیَدَ ،مَزیُود (مَزید) . هَیَبَ مَهیُوب(مَهیب)
( که در درس 16 توضیح داده شده).

 

 

 

درس سی و ششم:التقاء ساکنین

 

التقاء ساکنین چیست؟ و موارد استعمال آن کجاست؟

اگر دو حرف ساکن ( البته غیر حرف علّه) پهلوی هم قرار گیرند( ـ ـ) به جهت سهولت در تلفظ، ساکن اول ، بدل به کسره می شوت.(ـِ ـ) مثلاً دو کلمه قُل وَاَلحَمدُ خوانده شود : قُلِ الحَمدُ ( همراه اَل وصل است می افتد) اِن- اَلحکمُ می شود( اِن الحُکمُ ) .بَل الّذی ( بَلِ الَّذی) . اَم – اِتَّخَذَ ( اَمِ اتَّخَذَ ) . قَالَت( قالَتِ الاَعرابُ) قامَت ( قامَتِ السَّمواتُ) این قاعده در تنوین ها هم ( که ساکن هستند) صدق می کند. مثلاً : لَهواً – انفَضُّوا (اینجا التقاء ساکنین شده بین دو نون) لذا نون اول( یعنی تنوین) کسره می گیرد.
می شود: لَهواًن انفَضُّوا – قَومَاًن اتَّخَذُوا- خَیرن اهبِطُوا- اَحَدن اللهُ الَصَّمُد – (اِذَا التَقَی السّاکِنانِ حَرِّک بِالکَسرِ) یعنی هر گاه دو ساکن به هم برخورد کردند اولی را حرکت بده به کسر. فقط کلمه ( مِن) از این قاعده مستثنی است که به جای کسره ، فتحه
می گیرد. مِن اللهِ – مِن الدُّنیا – مِنَ الاخِرَه.

اما موضوع مربوط به اعلال : حال اگر ساکن اول ،حَرِف مَدّ بود( ا و ی) (خوانده بودیم که اینها ساکن هستند. الف ساکن ما قبل مفتوح – واو ساکن ما قبل مضموم- یاء ساکن ما قبل مکسور) دراین صورت التقاء ساکنین شده، به جای کسره خود حرف علّه حذف می شود( قاعده حذف).

مثالی ساده : بَاد – بُود – بِید. اینها التقاء ساکنین هستند ( بین حرف مّد و ساکن بعد) در اینجا حرف مَدّ حذف شده می شود : بَد – بُد – بِد.

موارد استعمال آن : مثالً کلمه یَقُولُ ، وقتی مجزوم شود( لَم یقُول) واو بالتقاء ساکنین حذف شده می شود : لَم یَقُل – یَبیِعُ می شود لَم یَبِع – یَخافُ می شود : لَم یَخف – اُولُوا می شود : اُولُوالاَلبابِ ( واو بَدَل به ضمه شد) . اولی می شود : اُولِی الاَلبابِ (یاء حذف شده کسره گرفت) اِذا می شود : اِذَا الشُّمسُ ( الف حذف شده فتحه گرفت) قالُوا( قالُوالحَمدُ) یَهدی (یَهدِی اللهُ ). قُلنا( قُلنَا اضرِب) فی(فِی الاَرضِ) ذا (یا ذالجَلالِ) . لا (وَلاَ الضّالین).

یَقُولُ امر بلامش می شود : لِیَقُل . امرِ به صیغه اش قُل ( که تَقُولُ بوده تا را برداشتیم قُول شد. واو بالتقاء ساکنین حذف، شد : قُل) همین طور تَقُومُ امرش می شود: قُم (بایست) تَبیعُ می شود : بِع ( بفروش) تَزیدُ : می شود : زِد( زیاد کن) تَخافُ می شود: خَف (بترس) .تَنامُ می شود : نَم (بخواب). تکُونُ می شود : کُن (باش).

یَقُولُ را صرف می کنیم : یَقُولُ یَقُولانِ یَقولُونَ تَقُولُ تَقُولانِ یَقُلنَ( که بوده یَقُولنَ واو افتاد، ضمه گرفت) و نیز جمع مؤنث مخاطب- تَقُلنَ. یَخافُ می شود یَخَفنَ ( که یَخافَن بوده). یَبیعُ می شود: یَبِعنَ ( که یَبیعنَ بوده) رمی را صرف می کنیم : رَمَیَ رَمَیَا رَمَوا
( که رَمَیُو بوده. حرف علّه متحرک ما قبل مفتوح بدل به الف شد. رَماو شد. الف به التقاء ساکنین حذف ، شد رَمَوا) بعدش رَمَت( که رَمَیَت بوده یا ، قلب به الف و الف به التقاء ساکنین حذف، شد رَمَت) بعدش رَمَتارَمَینَ تا آخر . همین طور هَدَیَ : هَدی هَدَیا هَدَوا هَدَت هَدَتا هَدَینَ.... تا آخر دعو صرف می شود : دَعا دَعَوا دَعَوا دَعَت دَعَتا دَعَونَ.... تا آخر . اَلقَیَ صرف می شود: اَلقَی اَلقَیا اَلقَوا اَلقَت اَلقَتا اَلقَینَ... تا آخر صَلَّیَ صرف می شود : صَلّی صَلَّیا صَلَّوا صَلَّت صَلَّتا صَلَّینَ... تا آخر.

آیه : ( وَالقَت ما فیها وَ تَخَلَّت . اِنشِقاق3) یعنی افکند آنچه در او بود و تهی شد(ریشه آن لَقَیَ و خَلَوَ بوده) آیه : ( تِلکَ اُمَّهٌ قَد خَلَت. بقره134) یعنی اینست اُمّتی که در گذشت( محل را خالی کرد : از ریشه خَلَو) یَرمِیُ را صرف می کنیم: یَرمی یَرمِیانِ یَرمُونَ  ( که یَرمِیُونَ بوده. ضمّه بر یاء ثقیل بود، حذف شد. بعد از التقاء ساکنین
« بین واو و یاء» یاء حذف شد، یَرمُون شد. بدنبالش : تَرمی تَرمِیانِ یَرمینَ بعد تَرمینَ
( می اندازی تو یک زن) در اصل تَرمیینَ بوده( بر وزن تَضرِبینَ ).

التقاء ساکنین شد. یاء اول را حذف کردیم . تَرمینَ شد... تا آخر. همین طور : یَهدی یَهدِیانِ یَهدُونَ تَهدی تَهدِیانِ یَهدینَ ... تا آخر . اسم فاعل می شود هادٍ چرا؟ هادِیُ بوده ( با تنوین )ضمه بر یاء ثقیل بود ضمه حذف گردید( ولی نون تنوین ماند) هادی ن شد. التقاء ساکنین « بین یاء و نون تنوین» یا ، حذف شد : هادٍ . البته با الف و لام می شود : اَلهادی دیگر اعلام نمی شود.

همین طور دَعَوَ اسم فاعلش ( داعٍ ) . رَمَیَ (رامٍ ) عَفَوَ (عافٍ) فَنَیَ(فانٍ ) رَعَیَ(راعٍ) چوپان - جَزَیَ (جازٍ ) – بَقَیَ (باقٍ ).

توجه : این قاعده کلی است که در حذف، فتحه به جای الف، ضمه بجای واو و کسره به جای یاء باقی می ماند. فقط در یک صورت از این قاعده متابعت نمی کند. و آن
فعل های اَجوَف مانند قَوَلَ و بَیَعَ( آن هم ماضی. آن هم از صیغه ششم به بعد). مانند : قالَ قالا قالُوا قالَت قالَتا قُلنَ قُلتُما قُلتُم... تا آخر ( در اینجا الف افتاده ولی حرکت قاف، تبعیت از الف نکرد و به جای ضمه، ضمه گرفت) در اینجا حرکت حرف اول( فقط در این مورد) بستگی دارد به حرکت عین الفعل مضارعش.. مثلاً اگر بر وزن یَفعِلُ بود
( ماضی آن از صیغه ششم تا آخر) بر وزن فِلنَ می آید و اگر یَفعَلُ و یَفعِلُ بود بر وزن فلن مثلا : قالَ یَقوُلُ ( که بر وزن یفعل است) می شود: قالَ قالا قالُوا قالَت قالَتا قُلنَ قُلتَ قُلتُما قُلتُم... تا آخر. قامَ یَقُومُ می شود: قُمنَ قُمتَ قُمتُما قُمتُم ... تاآخر . کانَ یَکُونُ می شود. کُنَّ . صامَ یَصُومُ (صُمنَ) زارَ یزُورُ (رُزنَ ) خاف یَخافُ (یَخوَفُ بوده بر وزن یَفعَلُ) می شود : خافَ خافا خافُوا خافَت خافتا خِفنَ( بر وزن فِلنَ) خِفتَ خِفتُما خِفتُم... تا آخر. نام یَنامُ ( یمنَ) خوابید. کادَ یَکادُ (کِدنَ) نزدیک شد. باعَ یَبیعُ ( بر وزن یَفعِلُ ) می شود باعَ باعا باعُوا باعَث باعَتا بِعنَ ( بر وزن فِلنَ)  بِعتَ بِعتُما بِعتُم... تا آخر . زِادَ یَزیُد (زدن) جاءَ یَجییّ ( جِئنَ ) اینها موارد استعمال التقاء ساکنین بود.

 

 

درس سی و هفتم:اعلال مهموز

 

مهموز چیست؟ مهموز کلمه ایست که یکی از حروف اصلی آن همزه باشد. و آن بر سه نوع است : 1- مَهمُوزُ الفاء (اَکَلَ اَخَذَ) 2- مَهمُوزُ العین( سَاَلَ یَئَسَ) ناامید شد.
 3- مَهمُوزُ اللام (قَرَاَ بَدَاَ ) شروع کرد. اما کلماتی مانند : اَحسَنَ اِجتَمَعَ اِستَخرَجَ مهموز نیستند. زیرا همزه شان اصلی نیست . بلکه زائد است (ریشة آنها بوده. حَسُنَ جَمَعَ و خَرَجَ).

صَرفِ اَفعال مَهمُوز : افعال مهموز عینا مانند افعال صحیح صرف می شوند فقط گاهی تغییراتی در آنها مشاهده می شود. مثلاً :

1- اگر دو همزه پهلوی هم قرار گیرند. اوّلی متحّرک و دوّمی ساکن باشد( َِاُ ء) مانند: َِاء مَنَ اُءمِنَ اِءمان . در این صورت همزه ساکن از جنس حرکت همزه متحرک
می شود(یعنی : اگر ضّمه بود، همزه ساکن بَدَلَ به واو. اگر فتحه بود، بدل به الف و اگر کسره بود ، بدل به یاء می شود). (قاعده ابدال) . مثلاً : اَءمَنَ می شود : آمِن (ایمان بیاور) آمِنا آمِنُوا ... تا آخر . آیه : یا ایُّها الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ . اَتی( آمد) اَءتَی (داد) که اعلال می شود : اتی اتَیا اتَوا اتَت اتَتا اتَینَ ... تا آخر مُضارعش : یُؤتی( می دهد) آیه : یُؤتی مَن یَشآءُ امرش می شود: اَءتِی ( بر وزن اَکرِم) اعلال می شود: آتِ ( بده) آیه : اتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَهً . صرف می شود: آذَنَ ( اعلام اتُو آتی آتیا آتینَ .اَءنَسَ می شود انَسَ (خو گرفت) .آءذَنَ می شود آذَنَ (اعلام کرد) اَمَرَ یأمُرُ ( متکلم وحده اش) آءمُرُ (امر می کنم) که می شود : آمُرُ. حضرت امام حسین (ع) در وصیت نامه اش به برادرش محمد بن حنفیه نوشت : خَرَجتُ اَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ وَ اَنهی عَنِ المُنکَرِ ( خروج کردم تا امر به معروف و نهی از منکر نمایم) آءمُرُ و اَنهَیُ بوده.

اَءخُذُ می شود : آخُذُ ( می گیرم).آءکُلُ می شود: آکُلُ ( می خورم) مَجهُول اَءمَنَ
می شود: اءمِنَ (بر وزن اُکرِمَ) می شود : اُومِنَ ( همزه ساکن بَدَل به واو می شود). اُءتِیَ می شود : اُوتِیَ ( داده شد) آیه : مَن اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ ( هر کس نامه عملش به دست راستش داده شود) اَمَرَ یَامُرُ امرش می شود: اُءمُر بعد می شود : اُومُر (اَمر کُن) اِءمان (بر وزن اِفعال) همزه ساکن بَدَل به یا شده می شود : ایمان . اتی (داد) بر وزن اِفعال می شود: اِءتای سپس می شود : ایتاء آیه : وَایتاءِ ذِی القُربی . اَلِفَ( اُلفت گرفت) اَءلَفَ( اُلفت داد) مصدرش : اِءلاف که می شود : ایلاف . آیه : لایلافِ قُرَیشٍ ایلافِهمِ  اَجَرَ یَأجِرُ امرش می شود : اِءجِر که می شود : ایجِر ایجِرا ایجِروُا.. (پاداش بده) اَذِنَ یَأذِنُ امرش می شود : اِءذِن که می شود : ایذِن ایذِنا ایذِنوا... (اذن بده).

توجه : اگر همزه های وصل از اولشان ساقط شود، دیگر اعلال نمی شود.مثلاً : اومر می شود : وَأمُر – ایذِن می شود : وَاذِن – ایجِر می شود : وَأجِر.

2- چهار فِعل : اَکَلَ ( خورد) اَخَذَ (گرفت) اَمَرَ (فرمان داد) سَاَلَ( پرسید) در امر به صیغه آنها. به جهت سهولت هر دو همزه آنها حذف می شود : اُءکُل می شود: کُل (بخور) کُلا کُلُوا کُلی کُلا کُلنَ – اُءخُذ می شود: خُذ (بگیر) خُذا خُذُوا خُذی خُذا خُذنَ اُءمُر می شود : مُر (فرمان بده) مُرا مُرُوا مُری مُرا مُرنَ. اِسئَل می شود: سَل(بپرس) سَلا سَلُوا سَلی سَلا سَلنَ.

توجه : در دو فعلِ اول ( اَکَلَ واَخَذَ) حذف دو همزه واجب ولی در دو تای دگیر( امر و سال) حذف جایز است یعنی به هر دو صورت خوانده شود( اُءمُر- مُر) (اسئَل- سَل)

توجه : فقط از ماده اَخَذَ اگر به باب اِفتَعَلَ برود. که می شود : اِءتَخَذَ .همزه دوم بدل به تا می شود : اِتَّخَذَ یَتَّخِذُ لِیَتّخِذ اِتَّخِذ مُتّخِذ مُتّخَذ مصدرش : اِتّخاذ (به دست آوردن).

3- از ماده رَاَیَ یَراَیُ( دیدن) امرش : اِراَ .در مضارع  و امر واجبست همزه اش حذف شود و حرکت همزه به ما قبل منتقل می شود. یَراَیُ می شود: یَری( می بیند) آیه: اَلَم یَعلَم بِاَنَّ اللهَ یَری؟ امرش اِراَ می شود : رَ (ببین) چرا؟ چون همزه آخرش را حذف کردیم و حرکتش را به ما قبل دادیم. دیگر به همزه نیازی نبود. شُذ : رَ ( ببین) صرف می شود :

ماضی : رَا رَاَیا رَاَوا – رَاَت رَاَتا رَاَینَ ... تا آخر.

مضارع : یَری یَرَیانِ یَرَونَ – تَری تَرَیانِ یَرَینَ.. تا آخر.

امر به لام : لِیَرَ لِیَرَیَا لِیَرَوا – لِتَرَ لِتَرَیا لِیَرَینَ لِاَرَ لِنَرَ

امر به صیغه : رَ رَیا رَوا – رَی رَیا رَینَ .

حال اگر رَاَیَ را به باب اِفعال ببریم و متعدّی کنیم. اَراَیَ ( نشان داد) یُراِیُ (نشان
می دهد) اَراِ ( نشان بده) در هر سه حال (ماضی و مضارع و امر) همزه واجبست حذف شود و حرکت به ما قبل داده شود. می شود: اَری (نشان داد) یُری( نشان
می دهد) اَرِ ( نشان بده) . آیه : رَبِّ اَرِنی کَیفَ تُحیِی المَوتی – فَاَرُونی ماذا خَلَق الّذَینَ مِن دُونِهِ.

4- همزه ای که ما قبلش حرکت کسره داشته باشد، آن همزه بدل به یا می شود
( یادتان هست که در واو هم همین طور بود. اوراد می شود ایراد) مثلاً : اسم فاعل قَرَءَ قارِء می شود : قاری ( خواننده) . بَدَا می شود بادی ( ابتدا کننده) بَرَاَ (آفرید) بارِء می شود باری (آفریدگار) نَشَاَ ( شروع کرد) ناشِی می شود: ناشی (شروع کننده) خَطَاَ ( خطا کرد) خاطِی می شود : خاطِی( خطا کننده) مُبدِء (اسم فاعل اَبدَاَ ) می شود: مُبدی – مُبتَدِء می شود: مُبتَدی . اِستئِجار( از ریشه اَجَرَ) می شود: استیجار (اجرت خواستن) اِستِئذان ( از ریشه اَذِنَ ) می شود : اِستیذان (اذن خواستن) اِءمان (از ریشه اَمِنَ ) می شود : ایمان ، اِطمینان می شود اِطمینان.

5- همزه ای که بعد از حرف علّه ( واو و یاء) قرار گیرد، جایز است آن همزه بدل به واو و یاء گردد (یعنی از جنس حرف پیش می شود) و مُشدّد می گردد. مثلاً : بَدَاَ اسم مفعولش : مَبدُوء ( همزه از جنس واو شده و مَشدّد می گردد) می شود: مَبدُوّ (ابتدا شده) مَلَاَ ( پُر کرد) مَملُوء می شود: مَملُوّ ( پر شده) قَرَءَ – مَقرُوء می شود : مَقرُوّ( خوانده شده) خَبَاَ (پنهان کرد) مَخبُوء می شود : مَخبُوّ . در حدیث است : اَلمَرءُ مَخبُوٌّ تَحتَ لِسانِهِ ( انسان بزیر زبان خویش پنهان است). نَبیء (بر وزن فعیل از ریشه نَبَاَ) همزه از جنس یا شده می شود: نَبِیّ (پیام آور) . خَطیئَه( از ریشه خَطَاَ ) می شود : خَطِیَّه (عمل خطا یا ناروا) بَریئَه ( از ریشه بَرَاَ ) می شود: بَرِیَّه (آفریدگان) آیه : اُولئِکَ هُم شَرُّ البَرِیَّه و یا : هُم خَیرُ البَرِیَّه (یعنی آنها از بدترین یا بهترین مخلوقات هستند) کُفوء ( اسم مصدر از ریشه کَفَاَ ) می شود: کُفو (همتا) . مَجیء ( از ریشه جاء مَصدر میمی) می شود : مَجِیّ (آمدن) . هَنیء ( از ریشه هَنَاَ بر وزن فَعیل) می شود: هَنِیّ (گوارا) وُضُوء (از ریشه وَضَاَ ) می شود : وُضُوّ

                                                                                                ( پایان مباحث اعلال)

درس سی و هشتم:تمرین مواضع اعلال

 

به تمرین زیر دقت کرده و مواضع اعلال شده آنها را توضیح دهید :

1- مَنَنَ ـ : مَنَ یَمُنُ لِیَمُنَّ مُنَ لَم یَمُنّ لاتَمُنَّ مآنُّ مَمنُونٌ

2- اَحبَبَ : اَحَبَّ یُحِبُّ لِیُحِبَّ اَحِبَّ لَم یُحِبَّ لاتُحِبَّ مُحِبُّ مُحَبَّ

3- اِستَحبَبَ : اِستَحبَّ یَستَحِبُّ لِیَستَحِبَّ اِستَحَبَّ لَم یَستَحِبَّ لا تَستَحِبَّ مُستَحِبَّ مُستَحَب

4- تَماسَسَ : تَماسَّ یَتَماسَّ لِیَتَماسَّ تَماسَّ لَم یَتَماسَّ لاتَتَماسَّ مُتَماسٌّ مُتَماسٌّ

5- اِحمَرَ : اِحمَرَّ یَحمَرُّ لِیَحمَرَّ اِحمَرَّ لَم یَحمَرَّ لا تَحمَرَّ مُحمَرُّ مُحمَرُّ

6- قَوَلَ ـ : قالَ یَقُولُ لِیَقُل قُل لَم یَقُل لاتَقُل قائِلٌ مَقُولٌ

7- بَیَعَ ـِ : باعَ یَبیعُ لِیَبع بع لَم یَبع لاتَبع بائِعٌ مَبیعٌ

8- خَوِفَ ـَ : خافَ یَخافُ لِیَخَف خَف لَم یَخف لاتَخَف خائِفٌ مَخُوفٌ

9- رَضِوَـَ : رَضِیَ یَرضی لِیَرضَ اِرضَ لَم یَرضَ لاتَرضَ راضٍ مَرضِیٌ

10- دَعَوَ ـ : دَعا یَدعو لِیَدعُ اُدعُ لَم یَدعُ لاتَدعُ داعٍ مَدعُوٌ

11- هَدَیَ ـِ : هَدی یَهدی لِیَهد اِهدِ لَم یَهدِ لاتَهدِ هادٍ مَهدِیٌ

12- خَفِی ـَ : خَفِیَ  یَخفی لِیَخفَ اِخفَ لَم یَخفَ لاتَخفَ خافٍ مَخفِیٌ

13- بَدَأَ : بَدَاَ یَبدَاُ لِیَبدَء اِبدَء لَم یَبدَء لا تَبدَء بادٍ مَبدُوٌّ

14- اَیسَرَ : اَیسَر یُوسِرُ لِیُوسِر اَیسِر لَم یُوسِر لا تُوسِر مُوسِرٌ مُوسَرٌ

15- قَوَیَ : قَوّی یُقَوی لِیُقَوِّ قَوِّ لَم یُقَوِّ لاتُقَوِّ مُقَوٍّ مُقَوّاً

16- اَجوَبَ : اَجابَ یُجیبُ لِیُجِب اَجِب لَم یُجِب لاتُجِب مُجیبٌ مُجابٌ

17-  اَبُینَ : اَبانَ یُبینُ لِیُبِن اَبِن لَم یُبِن لاتُبِن مُبینٌ مُبانٌ

18- اِستَجوَبَ : اِستَجابَ یَستَجیبُ لِیَستَجِب اِستَجِب لَمِ یَستَجِب لا تَستَجِب مُستَجیبٌ مُستَجابٌ

19- اَهدَیَ : اَهدی یُهدی لِیُهدِ اَهدِ لَم یُهدِ لاتُهدِ مُهدٍ مُهداً

20- طَوَیَ ـِ : طَوی یَطوی لِیَطوِ اِطوِ لَم یَطوِ لا تَطوِ طَاءٍ مَطوِیٌ

21- وَقَیَ ـِ : وَقی یَقی لِیَقِ قِ لَم یَقِ لاتَقِ واقٍ مَوقِیٌ

22- اَوحَیَ : اَوحی یُوحی لِیُوحِ اَوحِ لَم یُوحِ لا تُوحِ مُوحٍ مُوحاً

23- نادَیَ : نادی یُنادی لِیُنادِ نادِ لَم یُنادِ لاتُنادِ مُنادٍ مُناداً

24- والَیَ : والی یُوالی لِیُوالِ والِ لَم یُوالِ لاتُوالِ مُوالٍ مُوالاً

25- نَجَّیَ : نَجّی  یُنَجّی لِیُنَجِّ نَجِّ لَم یُنَجِّ لا تُنَجِّ مُنَجِّ مُنَجّاٌ

26- ساوَیَ : ساوی یُساوی لِیُساوِ ساوِ لَم یُساوِ لاتُساوِ مُساوٍ مُساواً

27- اِبتَدَیَ : اِبتَدی یَبتَدی لِیَبتَدِ اِبتَدِ لَم یَبتَدِ لَم تَبتَدٍ مُبتَدٍ مُبتَداً

28- اِلتَقَیَ :  اِلتَقی یَلتَقی لِیَلتَقِ اِلتَقِ لَم یَلتَقِ لاتَلتَق مُلتَقٍ مُلتَقاً

29- اِحتَوَجَ : اِحتاجَ یَحتاجُ لِیَحتَجِ اِحتَج لَم یَحتَج لاتَحتَج مُحتاجٌ مُحتاجٌ

30- تَوَلَّیَ : تَوَلّی یَتَوَلی لِیَتَوَلَّ تَوَلَّ لَم یَتَوَلَّ لاتَتَولَّ مُتَوَلٍ مُتَوَلّاً

31- تَلاقَیَ : تَلاقی یَتَلاقی لِیَتَلاقَ تلاقَ لَم یَتَلاقَ لاتَتَلاقَ مُتَلاقٍ مُتَلاقاً

32- اِنزَوَیَ : اِنزَوی یَنزَوی لِیَنزَوِ اِنزوِ لَم یَنزَوِ مُنزَوٍ مُنزَواً

33- اِنجَلَوَ : اِنجَلی یَنجَلی لِیَنجَلِ اِنجَلِ لَم یَنجَلِ لاتَنجَلِ مُنجَلٍ مُنَجلاً

34- اِختَیَرَ : اِختارَ یَحتارُ لِیَختَر اِختَر لَم یَختَر لاتَختَر مُختارٌ مُختارٌ

35- اِمتَیَزَ : اِمتازَ یَمتازُ لِیَمتَز اِمتَز لَم یَمتَز لاتَمتَز مُمتازٌ مُمتازٌ

36- اِستَوَیَ : اِستَوی یَستَوی لِیَستَو اِستَوِ لَم یَستَوِ لاتَستَوِ مُستَوٍ مُستَوًا

37- اِصتَفَیَ : اِصطَفی یَصطَفی لِیَصطَفِ اِصطَفِ لَم یَصطَفِ لاتَصطَفِ مُصطَفِ مُصطفاً

38- اِرتَضَوَ: اِرتَضَی یَرتَضی لِیَرتَضِ اِرتَض لَم یَرتَض ِلاتَرتَضِ مُرتَضٍ مُرتَضاً

39- اِستَشفَی: اِستَشفی یَستَشفی لِیَستَشفِ اِستَشفِ لَم یَستَشفِ مُستشفٍ مُستَشفاً

40- اِستَدعَوَ : اِستَدعی یَستَدعی لِیَستَدعی اِستَدعِ لَم یَستَدعِ لا تَستَدعِ مُستَدعٍ مُستَدعاً

41- اِزتَیَدَ : اِزدادَ یَزدادُ لِیَزدَد اِزدَد لَم یَزدد لاتَزدَد مُزدادٌ مُزدادٌ

42- رَاَیَ: رَا یَری لِیَرَ رَلَم یَرَ لاتَرَ راءٍ مَربیٌّ

43- اَراَیَ : اَری یُری لِیُر اَرِ لَم یُرِ لاتُرِ مُرٍمُراً

44- اِوتَقَیَ : اِتَقَی یَتَّقی لِیَتَّقِ اِتَّقِ لَم یَتَّقِ لاتَتَقِ مُتَّقِ مُتَّقاً

45- اِدتَعَوَ : اِدَّعی یَدَّعی لِیَدَّعِ اِدَّع لَم یَدَّعِ لاتَدَّعِ مُدَّعٍ مُدَعاٌ

 

 

درس سی و نهم:مبحث حرف

 

حرف کلمه ایست غیر مستقل یعنی به تنهائی معنا نمی دهد و در معنا احتیاج به کلمه دیگر دارد و کارش ربط میان کلمات است و همیشه با اسم یا فعل ذکر می شود آنها را بر سه نوع تقسیم می کنیم:

اوّل – حروف مختص به اسم (یعنی حروفی که فقط بر سر اسم در می آیند)

دوّم – حروف مختص به فعل ( یعنی حروفی که فقط بر سر فعل در می آیند)

سوّم – حروف مشترکه (یعنی حروفی که هم بر سر اسم و هم بر سر فعل در
می آیند)

 

حروف مختص به اسم

یازده تا هستند :

حروف : جَرّ – نِدا – اِستِثنا- مُشَبَّهَهٌ بِالفِعل – مُفاجاه- تَنبیه – سَکت – تَفصیل – خِطاب- تَنوین- تَعریف.

1- حروف جر : حروفی هستند که بر سر اسم در آمده و آخر کلمه را جر (کسره) دهند. مانند : وَاللهِ – فِی الدّارِ – مِنَ الاَرضِ ( حروف جَرّ را با کلمه بعدش جار و مجرور گویند) . حروف جر( یا حروف جاره)17 قسمند از این قرار :

1- مِن : مانند : مِنَ البَصرَهِ ( از بصره) – مِنَ اللهِ ( از جانب خدا) – مِنَ النّاسِ( بعضی از مردم) – خاتَمٌ مِن ذَهَبٍ ( انگشتری از جنس طلا) – فَرَرتُ مِنَ الجُبنِ( بخاطر ترس فرار کردم) – هَل مِن خالِقٍ غَیرُ اللهِ؟ ( آیا خالقی جز خدا موجود است؟ ) مِن زائده است.

2- اِلی : مانند : مِنَ المَهدِ اِلَی الَّحدِ ( از گهواره تا گور) – اِلَی اللهِ ( بسوی خدا).

3- با : مانند : بِسم ِاللهِ (یاری می جویم از نام خدا) – ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِم ( خدا نور آنها را از بین برد) برای تعدیه- عَلَّمَ بِالقَلَمِ ( بوسیله قلم آموخت) – بِاللهِ (سوگند بخدا) – وَنَجَّیناهُمِ بِسَحَرٍ( در سحرگاه آنها را نجات دادیم) یعنی فی سَحَرٍ- عَیناً یَشرَبُ بِها
( چشمه ای که از آن می نوشند) یعنی مِنها – ضَرَبتُهُ بِسُوءٍ اَدَبِهِ ( او را به خاطر

بی ادبیش زدم) بِاَبی اَنتَ وَاُمّی ( پدر و مادرم فدای تو) – بِیَدِک الخَیرُ( خیر در دست توست) – لَیسَ زیدٌ بِقائِمٍ (زید نه ایستاده) با زائده است.

4- فی : مانند : اَلماءُ فِی الحَوض ِ(آب در حوض است) مَکانی – فی یَومٍ ( در روزی که) زمانی – النّجاهُ فِی الصّدِقِ( رهائی در راستگوئی است) در غیر مکان و زمان.

5- عَلی : مانند : عَلَی الاَرضِ ( بر روی زمین) – عَلَیهِ حَقٌّ (حق بگردن اوست) – عَلی همیشه بر ضَرَر می آید (تَکَلَّمَ عَلَیهِ) بر عَلَیهِ او سخن گفت.

6- لام : مانند : اَلحَمدُلِلّهِ ( ستایش مخصوص خداوند است) ضَرَبتُهُ لِلّتأدیب (زدم او را به خاطر ادب شدن) – اِذ قالَ مُوسی لِقَومِهِ ( وقتی موسی به کسانش گفت) – وَ اِذا قال لَهُم ( وقتی گفته شود به آنها) – لَهُ ما فیِ السَّمواتِ (مال اوست آنچه در آسمانهاست).

توضیح : لام همیشه برای نفع و عَلی برای ضَرَر می آید. دَعالُه و دَعا عَلَیهِ 0ادّعا کرد بر لَهِ او و اِدعّا کرد بر عَلَیهِ او) – اِن اَحسَنتُم اَحسنَتُم لاِنَفُسِکُم (اگر احسان کنید به نفع خویش احساس کرده اید) شَهِدَ عَلَیهِ سَمعُهُم وَ اَبصارُهُم وَ جُلُودُهُم ( فردای قیامت گوش و دیده گان و پوستهایشان بر عَلَیهِ آنها گواهی می دهد).

توضیح : لام جّر اگر بر سر مضارع در آید آن فعل را منصوب کند مانند : لِیَعلَمَ لِیَکوُنَ.

توضیح : لام جَرّ بر سر اسم ظاهر مکسور است ( لِزَیدٍ) و بر سر ضمیر همیشه مفتوح است لَهُ – لَهُما – لَهُم – لَکَ – لَکُما – لَکُم – لَنا (ضمیرها محلاً مجرورند).

7- عَن : مانند : رَمَیتُ السَّهمَ عَنِ القَوسِ ( تیر را از کمان رها کردم) ضَلَّ عَنِ الطَّریقِ
( از راه گمراه شد) لا تُجزی نفسٌ عَن نَفسٍ شَیئاً ( مجازات نشود کسی به جای کسی دیگر) – یَقبَلُ التّوبَهَ عَن عِبادهِ ( توبه را از بندگانش می پذیرد).

8- حَتّی : مانند : اَکَلتُ السَّمَکَهَ حَتّی رَاسِها( ماهی را خوردم تا سرش). ماتَ النّاسُ حَتّی الاَنبیِاء ( همه مردم می میرند حتی پیامبران) – قَدِمَ الحاَجُّ حَتّی المُشاهِ ( حُجّاج وارد شدند حتی پیاده گان).

توضیح : حتّی هیچ گاه بر سر ضمیر وارد نشود مثلاً حَتّاکَ گفته نشود.

توضیح : حتّی که بر سر مضارع در آید آن فعل مَنصُوب شود: حَتّی یَعلَمَ

9- رُبَّ : که بر سر نکره در می آید ( چه بسیار) رُبَّ عالِمٍ قَتَلَهُ عِلمُهُ( چه بسیار عالِمی که عِلمش او را بکُشد) – رُبَّ تالِ القُرآنِ وَ القُرانُ یَلعَنُهُ (چه بسیار قرآن خوانی که قرآن او را لعنت می کند).

10- واو : مانند : وَاللهِ ( سوگند بخدا) – وَالتّینِ وَ الزَّیتُونِ ( سوگند به انجیر و زیتون).

توضیح اینکه : فقط واو قَسَم جَرّ می دهد و واوِ غیر قسم جَرّ نمی دهدف مانند: جآءَ زَیدٌ وَ عَمروٌ.

11- تا : مانند : تَاللهِ ( سوگند بخدا) که فقط بر سر اسم اَلله در می آید.

12- کاف : مانند : عَلِیٌّ کَالاَسَدِ (علی مانند و شبیه شیر است) از حیث شُجاعت – لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ (مانند او چیزی نیست) کاف زائد است.

13 و 14 – مُذ و مُنذُ : مانند : ما رَاَیتُهُ مُذ یا مُنذُ یَومِ الجُمعَهِ ( یعنی از روز جمعه تا به حال او را ندیده ام).

15 و16 و17 – حاشا و عَدا و خَلا : این سه از حروف استثنا هستند به معنی (بِجُز مگر) جآءَ القَومُ حاشا یا عَدا یا خَلا زَیدٍ (جمعّیت آمدند مگر زید).

 

در شعر زیر تمام  17 حرف جر آمده :

 با . تا . کاف. لام. واو. مُنذُ. مُذ. خَلا

                                                            رُبَّ. حاشا. مِن .عَدا. فی . عَن . عَلی . حَتّی . اِلی

توجّه: هر یک از حروف جَرّ به غیر از این معانی، معانی دیگری هم دارند که ( در بخش عوامل) بعداً می خوانیم.

 

 

درس چهلم :حروفِ مُختصّ بِه اِسم (بقیه)

 

2- حروف نداء :

حروف ندا کلماتی هستند که با آن کسی را صدا زنند. مانند: یا اَللهُ که یا را حرفِ نِدا و اَلله را مُنادی نامند. آنها 6 تا هستند.

1- همزه : برای منادای قریب ( اَعَبدَاللهِ)

2- اَی : برای منادای متوسط( اَی عَبدَاللهِ)

3- 4-5 اَیا . هَیا. وا : ( اَیا . هَیا. واعَبدَاللهِ ) برای دور

6- یا : مُشترک بین هر سه ( یااَللهُ)

توجّه : گاهی حرف ندا حذف شود. مِثل : رَبَّنا که در صال یارَبَّنا بوده.

توجّه : منادی اگر یک کلمه باشد (مفرد) حرکت آخرش مرفوع است . یا اَللهُ یا مُحَمَّدُ یا رَحیمُ و اگر دو کلمه باشد(مضاف) منصوبست. یا عَبدَاللهِ ، یارَبَّ العالَمینَ، یا عالِمَ الغَیبِ.

توجه : در اَلّلهُمَّ : یا اَلله بوده یا را برداشتیم بجایش یک میم مُشدّد در آخرش درآوردیم اَلّلهُمَّ شد.

3- حرُوف استثناء : که برای خارج کردن حُکمی از حُکم دیگر آید. مانند: اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسرٍ الاَّ الَّذین امنُوا ( همه انسانها در زیانکاریند مگر آنها که ایمان آوردند) در این جمله انسان را مُستثنی مِنه. الَّذین آمَنوا را مُستَثنی وَاِلاّ را حَرفِ استثناء گویند و آنها چهار قسمند : اِلا. حاشا. عَدا. خلا مانند : جآءَ القُومُ اِلاّ. حاشا. عَدا . خَلا زَیدٍ . مستثنای به حاشا . عدا . خلا چون حرف جر هستند مجرورند( حاشا زید) و مستثنای به الا معمولا منصوب شود( الا زیدا). احکامش را در نحو می خوانیم.

4- حرُوفِ مُشَبَّهَهٌ بِالفِعل  : حروفی هستند که در معنی شباهتی به فعل دارند و آنها 6 قسمند : اِنَّ – اَنَّ – کَاَنَّ – لَیتَ – لَعَلَّ – لکِنَّ.

1و2 – اِنَّ و اَنَّ (همانا) یعنی تأکید می کنم. اِنَّ اللهَ عالِمٌ ( یقیناً و مُحقّقاً خدا عالِم است)

3- کَاَنَّ (مثل اینکه . گویا) یعنی تشبیه می کنم: کَاَنَّ المُومِنَ جَبَلٌ راسِخٌ (مؤمن همانندِ کُوهی استوار است) تشبیه شده در پایداری.

4- لَیتَ (ای کاش) یعنی آرزو می کنم (برای آرزوی محال) یا لَیتَ الشَّبابَ لَنا یَعوُدُ( ای کاش جوانی به ما بر می گشت) فَیا لَیتَنی کُنتُ تُراباً ( ای کاش خاک می بودم).

5- لََعَلَّ (شاید ) برای امیدواری (امیدوارم) لَعَلَّکُم تَتّقُونَ( امید است بپرهیزید).

6- لکِنَّ (ولیکن) برای اِستِدارک و رفع شُبهه ( توضیح می دهم) . ذَهَبَ القَومُ وَ لکِنَّ الزّیدَ لَم یَذهَب (جمعیت رفتند ولیکن زید نرفت).

 توضیح آنکه : این حروف اسم بعدشان را نصب می دهند: احکامش را در نحو
می خوانیم.

5- حروف مفاجاه : یا حروف ناگهانی بر دو قسمند : اِذا و اِذا (ناگهان) که فقط بر سر اسم در می آیند قالَ اَلقِها یا مُوسی فَاَلقاها فَاِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسعی (خدا فرمود ای موسی بینداز پس انداخت عصا را ناگهان ماری شد که می جنبید) اِن کانَت اِلاّ صَیحَهً واحِدَهً فَاذِاهُم خامِدُونَ (نبود « عذاب آنها » مگر یک فریاد. ناگهان همه آنها خاموش شدند). اِذا و اِذائی که بر سرِ فعل در می آیند مانند : اِذ قال – اِذا جاء دیگر حرف نیستند بلکه اسمند و ظرف زمان(یعنی زمان که).

6- حروف تنبیه : که برای بیداری و آگاه ساختن آید و بر سه قسمند : ها – اَلا – اَما (یعنی هوشیار و آگاه باش).

1- ها. مانند : ها عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَرٌ – هذا هوُلاِء ( ها حرف تَنبیه و ذا واُولاء اسم اشاره) یا اُیّها ( یا حرفِ ندا. اَیُّ موصول . ها حرف تنبیه)

2- اَلا : مانند : اَلا اَنَّهُم هُمُ المُفسِدُونَ – اَلا اِنَّ اَولِیاءَ اللهِ لا خَوفٌ عَلَیهِم

3- اَما. مانند : اَما وَاللهِ ( مَعمولاً اما قبل از قَسم در می آید).

7-  حروف تفصیل : که بر سر جمله در آمده برای تفسیر و شرح دادن مطلب . آنها دو تا هستند. اَمّا و اِمّا وَ اَمّا بِنِعمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّت (و اما نعمت پروردگارت را بازگو کن) اِنّا هَدَیناهُ السّبیلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً ( ما راه را نشان بشر دادیم یا سپاسگزار خواهد شد و یا ناسپاس) و یا مانند اَمّاهائی که در اول نوشته جات در می آید. وَ اَمّا بَعدُ...

8- حرف سَکت : فقط یک هاء ساکن است (ه) که بدنبال اسم در می آید برای زیبائی کلام . مانند : ماهِیَه . حامِیَه . مالِیَه. کِتابِیَهِ. حِسابِیَه. سُلطانِیَه. که در اصل : ماهِی، حامِی، مالی، کتابی ، حِسابی، سُلطانی بوده.

9- حرف خطاب : و آن یک حرف (کاف) است که بدنبال ضمیر یا اسم اشاره در می آید. مانند : اِیّاکَ . ذلِکَ. تِلکَ ( کافِ اینها حرف خطاب است که بدنبال ضمیر و اشاره در آمده).

10- حَرف تنوین : نونی است ساکن که به دنبال اسم در آمده که فقط خوانده می شود ولی نوشته نمی شود ( ـًــٍــٌ ) اینها بر سه نوعند.

کِتاباً ( خوانده شود کتابن) تنوین نَصب

کِتابٌ ( خواند شود کتابن) تنوین رَفع

کِتابٍ ( خوانده شود کِتابِن) تنوین جَرّ که در درس دوّم توضیح داده شد.

11- حَرف تعریف : الف و لامی است که بر سر اسم نکره ای در آمده و آن را معرفه می کند. اِشتَرَبتُ قَلَماً ثُمَّ بِعتُ القَلَمَ ( قلمی خریدم ، سپس همان قلم را فروختم) که در درس 28 توضیح داده شد.

 

درس چهل و یکم:حروف مُختصّ به فعل

 

آنها 8 قسمند : جارمه ، ناصبه ، شَرط، تَوَقُّع ، تَحضیض، رَدع ، اِستقبال ، تَأکید

1- حروف جازمه : حروفی هستند که بر سر فعل مضارع در آمده، آخرش را جزم دهند ( یعنی ضمه و نون و حرف علّه اش برداشته شود) مِثل : لَم یَضرِب ، لَم یَضرِبا لَم یَضرِبُوا لَم یَدعُ لَم یَرمِ لَم یَخفَ ( که در اصل : یَضرِبُ یَضرِبانِ یَضربونَ یَدعُوَ یَرمی و یَخفی بوده اند) آنها پنج قسمند: لَم لَمّا لا امر لاء نهی اِن شرط.

1- لَم (هرگز) که بر سر مضارع در آمده نفیِ ماضی کند لَم یَضرِب( هرگز نزده) لَم یَلِد( هرگز نزائیده).

2- لَما (هنوز : تاکنون) این حرف هم بر سر مضارع در آمده، نفی ماضی کند لَمّا یَأکُل ( هنوز نخورده) ولی ممکنست بعداً بخورد.

به لَم و لَمّا حرف جحد می گویند و به فعل آن .فعل جحد . به درس 12 مراجعه شود.

3- لامِ اَمر (باید) برای طَلَبِ انجام فعل. لِیَضرب زَیدٌ (زید باید بزند) فَلیَعبُدُوا رَبَّ هذَا البَیتِ (باید پروردگار این خانه را بپرستند).

4- لاء نهی (نباید) برای طَلَبِ ترک فعل . لا تُشرِک بِاللهِ ( بخدا شرک نورز) به این لام و لاء حرف طَلَب هم می گویند(طَلَبِ فعل – طَلَبِ ترک فعل).

5- اِن شرط (اگر) برای شرط کردن آید. این حرف بر سر دو فعل در آمده، (شرط و جزا) هر دو فعل را جَزم دهد ( اِن تَضرِب اَضرِب) اگر بزنی، می زنم، اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم( اگر خدا را یاری کنید او هم شما را یاری کند).

2- حروف ناصبه : که بر سر فعل مضارع در آمده، آن را نصب دهد( علامت نصب ، فتحه و حذف نون است) اَن یَضرِبَ . اَن یَضرِبا . اَن تَضرِبُوا آنها چهار قسمند: اَن لَن کَی اِذَن.

1- اَن (اینکه . یَقیناً ) برای اثبات و تأکید مطلب آید و معنی مصدری دهد. مانند : اَن تَصُومُوا خَیرٌ لَکُم 2/184 ( از اینکه روزه بگیرید برای شما بهتر است) یعنی روزه گرفتن برای شما بهتر است . (صَومُکُم خَیرٌ لَکُم) عَلِمتُ اَن تَقُومَ ،یعنی : عَلِمتُ قِیامَکَ.

2- لَن ( هرگز. تا اَبَد) برای نفی مُستقبل (نفی اَبَد) لَن یُؤَخّرَِ اللهُ نفساً ، اِذا جاءَ اَجَلُها (خدا هرگز نفسی را عقب نیندازد، هر گاه مدتش سر آید) لَن تَرینی یا مُوسی( اِی موسی مرا برای همیشه نخواهی دید).

3- کَی ( به جهت اینکه) برای عِلّت و سبب آید. جِئتُ کَی اَزُورَکَ (آمدم به جهت اینکه ترا زیارت کنم).

4- اِذَن یا اِذاً ( پس در این صورت) برای پاداش و جزا آید. مثل اینکه به کسی گوئی، من مهمان تو می شوم. در جواب گوید: اِذَن اُکرِمَکَ (پس در این صورت ترا اکرام کنم).

3- حروف شرط : برای شرط کردن آیند، آنها بر دو قسمند: اِن ( برای شرط ممکن) لَو (برای شرطِ مَحال).

1- اِن (اگر) همیشه دو فعل را جزم دهد( شرط و جزا). اِن تَضرِب اَضرِب.

توجه : معمولاً ان بر سر مضارع در می آید، ولی اگر بر سر ماضی آید باز هم معنی مُضارع دهد و محلّاً مجزوم است . وَ اِن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبدِنا فَاتُوا بِسُورَهٍ مِن مِثلِهِ 2/23 (یعنی اگر در شک می باشید از آنچه بر بندة خود نازل کرده ایم شما هم بیاورید سوره ای مانند او را) اِن کُنتُم ، معنی اِن تَکُوُنوا می دهد. یعنی اگر
می باشید. (ضمناً فَاتُوا یعنی پَس بیائید ، باء « بِسُورَهٍ » آن را متعدی کرده، یعنی بیاورید سُوره ای).

2- لَو(اگر . بفرضِ محال) لَو کانَ فیهما اِلهَهٌ اِلّاَ اللهُ لَفَسَدتا 21/11 (اگر بفرض در بین آسمان و زمین خدایان دیگری وجود داشت هر دو فاسد می شدند) اِن جازمه است ولی لَو جزم نمی دهد. لَو تَضرِبُ اَضرِبُ (بفرض اگر تو بزنی ، منهم می زنم).

4- حروف تَوَقُّع : و آن یک حرف است ( قَد)

- حال اگر بر سر ماضی در آید به دو معنا :

1- معنی تحقیق دهد. قَد اَفَلَحَ المُؤمِنُونَ (محقّقاً مُؤمنون رستگارند)

2- معنی نزدیکی دهد. قَد قامَتِ الصَّلوهُ (هم اکنون نماز برپا شده)

- اگر بر سر مضارع در آید نیز به دو معنا :

1- معنی توقّع و انتظار دهد. قَد یَقدِمُ المُسافِرُ اَلیومَ ( ممکنست مسافر امروز وارد شود).

2- معنی تقلیل و کمی دهد. قَد یَصدِقُ الکَذُوبُ (گاهی دروغگو راست هم می گوید).

5- حروف تَحضیض : که برای تشویق و یا توبیخ آید. آنها چهار قسمند : لَو لا لَوما . اَلاّ هَلاّ ( مرکّب از هَل و لا) به معنی چرا؟ برای چه؟

1- اینها اگر بر سر ماضی در آیندمعنی توبیخ و سرزنش دهند. لَولا آمَنتَ؟ (چرا ایمان نیاوردی؟) لَولا ذَهَبتَ ؟ ( چرا نرفتی؟)

2- اگر بر سر مُضارع در آیند معنی تشویق دهند. لَو لا تُؤمِنُ؟ (چرا ایما نمی آوری؟) یعنی ایمان بیاور.

6- حروف استقبال : که بر سر فعل مضارع در آمده آن را مخصوص آینده کنند. آنها دو حرفند: سین و سَوفَ.

چون مُضارع دلالت بر دو زمان ( حال و آینده) می کند اگر سین یا سوف بر سرش در آید اختصاص به زمان آینده پیدا می کند.

1- سین (برای آینده نزدیک . بزودی) وَ سَیَعلَمُ الّذینَ ظَلَمُوا (آنها که ظلم کردند بزودی خواهند دانست)

2- سَوفَ (برای آینده دور ، بَعدها) سَوفَ تَعلَمُونَ (دور است که بدانید). مضارع با سین یا سوف را فِعل مُستَقبَل نامند.

7- حروف رَدع و انکار : که برای طَرد و بُطلان حرفِ مخاطب آید و آن یک حرف است. کَلاّ ( هرگز – نه چنین است) و اکثراً تکرار شود. کَلاّ سَیَعلَمُونَ ثُمَّ کَلاّ سَیَعلَمُونَ.

8- نون تأکید : نونی است که بدنبال فعل مُضارع و اَمر و نَهی در می آید و آن فعل را تأکید می کند و این نوع بر دو نوع است :

1- نون ساکن یا نون تأکید خفیفه . یَضرِبَن ( البتّه می زند).

2- نون مُشدّد یا نون تأکید ثقیله . یَضرِبَنَّ ( البتّه البتّه می زند).

نون ثقیله در هر 14 صیغه در می آید ولی نون خفیفه در تثنیه ها و جمع های مؤنث در نمی آید. این طور صرف می شود :

مضارع با نون ثقیله :

یَضرِبَنَِّ

یَضرِبآنِّ

یَضربُنَّ

تَضرِبَنَّ

تَضرِبآنِّ

یَضرِبنآنِّ

تَضرِبَنَّ

تَضرِبآنِّ

تَضرِبُنَّ

تَضرِبِنَّ

تَضرِبآنِّ

تَضرِبنآنِّ

اَضرِبَنَّ

نَضرِبَنَّ

 

 

 

 

 

مضارع با نون خفیفه :

یَضرِبَن

×

یَضرِبُن

تَضرِبَن

×

×

تَضرِبَن

×

تَضرِبُن

تَضرِبِن

×

×

اَضرِبَن

نَضرِبَن

 

 

 

 

 

امر با نون ثقیله :

لِیَضرِبَنَّ

لِیَضرِبآنِّ

لِیَضرِبُنَّ

لِتَضرِبَنَّ

لِتَضربآنِّ

لِیَضرِبنآنِّ

اِضرِبَنَّ

اِضرِبآنِّ

اِضرِبُنَّ

اِضرِبِنَّ

اِضرِبآنِّ

اِضرِبنآنِّ

لاِضَرِبَنَّ

لِنَضرِبَنَّ

 

 

 

 

 

امر با نون خفیفه :

لِیَضرِبَن

×

لِتَضرِبُن

لِتَضربَن

×

×

اِضرِبَن

×

اِضرِبُن

اِضرِبِن

×

×

لاَِضرِبَن

لِنَضرِبَن

 

 

 

 

 

نهی با نون ثقیله :

لا یَضرِبَنَّ

×

لایَضرِبُنَّ

لاتَضرِبَن

×

×

لاتَضرِبَنَّ

×

لاتَضرِبُنَّ

لاتَضرِبِن

×

×

لااَضرِبَنَّ

لانَضرِبَنَّ

 

 

 

 

 

درس چهل و دوم:حروف مشترکه

 

که هم با اسم می آیند و هم با فعل آنها 6 قسمند : عَطف ، اِستفهام ، نفی ، تصدیق، تَأکید تفسیر.

1- حُروف عطف : که برای ارتباط و اتّصال دو کلمه ( یا دو جمله) بکار رود آنها 9 قسمند : واو ( وَ)، فاء ( پَس) ، ثُمّ (سپس، اَو . اَم (یا) ، بَل(بلکه) ، لاِ(نه) ، لکِن(ولیکن) ، حَتّی (حتّی) . مانند : جاء مُحمدٌ و عَلیٌ – اَلَّذینَ یَکنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّهَ 9/34 ( آنها که طلا و نقره را ذخیره می کنند). دو کلمه بهم عطف شده. جآءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ 17/82 ( حق آمد و باطل از بین رفت). اِیّاک نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینُ 1/5 دو جمله بهم عطف شده.

فرق واو و فاء و ثم : در واو معنی همراهی دهد. جآءَ زیدٌ و عَمروٌ ( زید به همراه عَمرو آمد) . در فاء معنیِ تَرتیب دهد. جآءَ زیدٌ فَعَمروٌ ( به ترتیب اوّل زید بَعد عَمرو آمد) در ثُمّ معنیِ تَراخی و تَأخیر هم می دهد. جآءَ زیدٌ ثُمّ عمروٌ ( زید آمد و بعد از مدتی عمرو آمد) . گاهی واوی در اول جمله در می آید که ربطی به جمله قبل ندارد. مانند واوهای اول آیات قرآن . وَالَّذینَ امَنُوا ... به آن واو استیناف گویند.

2- حروف استفهام : که برای پرسش و سؤال آیند. آنها دو حرفند : هَمزه ، هَل (به معنی: آیا) که بر سر اسم و فعل هر دو در می آید.

1- اَ ( آیا) اَلَستُ بَربّکمُ ( آیا من پروردگار شما نبودم ؟) ءَاَنتُم تَخلُقُونَه اَم نَحنُ الخالِقُونَ 56/59 ( آیا شما می آفرینید او را یا ما آفریننده هستیم؟)

2- هَل (آیا) هَل مِن خالِقٍ غَیرُ اللهِ 35/3 ( آیا خالقی جز خدا هست؟). یَومَ نَقُولُ لِجَهَّنَمَ هَل اِمتَلَأتِ وَ تَقُولُ هَل مِن مَزیدٍ 50/30 ( روزی که به جهنم می گوئیم آیا پر شدی؟ در جواب گوید : آیا زیاده باز هم هست؟)

3- حروف نفی : حروفی هستند که کلمه را منفی کنند. آنها سه حرفند : ما. لا. اِن( به معنی نه . نیست) ما هذا بَشَراً ( این بشر نیست) اِن هذا اِلاّ سِحرٌ ( نیست این مگر سحر و جادوئی) لا اِلهَ اِلاّ اللهُ (خدائی جز الله وجود ندارد) . گاهی بدنبال (لا) تاء زائدی
می چسبد( لاتَ) که مخصوص زمانهاست. وَلاتَ حین مناص (نیست اکنون هنگام فرار).

4- حروف تصدیق : که آنها را حروف جواب هم می گویند. برای تصدیق کردن آیند. و معمولاً بدنبال استفهام می آیند. مثلاً وقتی سؤال شود: اَقامَ زیدٌ ؟ جواب گوید : بلی. آنها چهار حرفند : بَلی . ای . اَجَل . نَعَم ( یعنی آری).

هَل وَجَدَتُم ما وَعَدَ رَبُّکُم حَقّاً قالُوا نَعَم 7/44 ( آیا آنچه پروردگارتان وعده داده بود حق یافتید و حقیقت داشت ؟ گویند آری.)

قُل ای وَ رَبّی اَنَّهُ لَحَقُّ ( بگو بله. سوگند بخدا که آن حق است ). اَجَل وَاللهِ ، ای وَاللهِ
( آری سوگند بخدا).

5- حرف تأکید : و آن یک لام مفتوحی است که بر سر اسم یا فعلی در آمده آن کلمه را تأکید می کند. مانند : لَزَیدٌ قائِمٌ یا زیدٌ لَقَائمٌ ( زید یقینا ایستاده) به این لامِ ابتدائیه هم می گویند.

وَ العَصرِ اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسرٍ 103/1 – وَالقُرانِ الحَکیمِ اِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلینَ 36/2. لامی که بعد از قسم در می آید. (زَیدٌ وَ اللهِ لقائِمٌ ) به آن لام جواب قسم می گویند.

6- حروف تفسیر : که برای تفسیر جمله با معنی کردن کلمه بکار می رود و آنها دو حرفند : اَن (بدین شرح) . اَی (یعنی).

نادی فِی الظُّلماتِ اَن لا اِلهَ اِلاّ اَنتَ 21/87 ( اَن موضوع ندا را تفسیر کرده) وَ اَوحَینا اِلی اُمّ مُوسی اَن اَرضِعیهِ ( اَن وحی به مادر مُوسی را تفسیر کرده) (رَضَعَ : شیر خورد- اَرضَعَ: شیر داد. امرش : اَرضِع اَرضِعا اَرضِعوا ارضعی یعنی شیر بده تو یک زن آن بچه یعنی موسی را) تابَ اَی رَجَعَ . تاب یعنی برگشت.

حروف زائده

حروفی هستند زاید و در جمله معنائی ندارند و فقط برای زیبائی در جمله آیند. آنها عبارتند از :

1- مِن : هَل مِن خالِقٍ غَیرُ اللهِ ( آیا آفریننده ای جز خدا وجود دارد؟) مِن زائد است.

2- باء : اَلستُ بِرَبِّکُم 35/3 ( آیا من پروردگار شما نبودم؟) با زائد است.

3- کاف : لَیسَ کَمِثلِهِ شَیٌ 42/11 ( چیزی همانند او نیست) کاف زائد است.

4- اَن : فَلَمّا اَن جآءَ البَشیرُ 12/96 ( وقتی بشارت دهنده آمد) آن زائد است.

5- لا : لا اُقسِمُ بِهذا البَلَدِ 9/1 ( سوگند می خورم به این شهر ) لا زائد است.

6- ان : ما اِن زَیدٌ قائِمٌ ( زید نه ایستاده) اِن زائد است.

7- ما : اِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوم حَتّی یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم 13/11 ( خداوند وضع هیچ جمعیتی  را تغییر ندهد تا اینکه خودشان به دست خویش وضعشان را تغییر دهند) در این آیه در دو جا ما و با زائد است . که در اصل لا یُغَیِّرُ قَوماً و یُغَیِّرُوا انفُسَهُم بوده.

                                                                                                پایان کتاب صرف

 

 

مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn