کتاب دوران زندگی حضرت زهرا سلام الله علیهابا ترجمه به 3زبان

بسم الله الرحمن الرحیم 
دوران زندگی حضرت زهرا سلام الله علیهابا ترجمه به 3زبان 
 
دوران ولادت و کودکی حضرت فاطمه سلام الله علیها
حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (ص) در روز جمعه، بیستم ماه جماد الثانی سال پنجم بعثت، در منزل وحی چشم به جهان گشود. مادرش خدیجه (ع) دختر خویلد بود.با تولد فاطمه (ع) خانه پیامبر و خدیجه بیش از بیش کانون مهر و محبت شد.دوران کودکی آن حضرت، در دوران مبارزه و بحرانی صدر اسلام گذشت؛ دورانی که رسول خدا (ص) با مشکلاتی بزرگ و حوادثی سخت و خطرناک رو به رو بود. حضرت زهرا (ع) حدود دو سال داشت که در کنار پدر، در محاصره اقتصادی مشرکان قریش قرار گرفت.
در سال دهم بعثت، اندکی پس از نجات از «شعب ابی طالب»، مادر گرامی خویش را، که رنج ده سال مبارزه رنجورش ساخته بود، از دست داد. همچنین، در این سال ابوطالب، عمو و حامی پیامبر (ص) به سرای باقی شتافت. مرگ ابوطالب و خدیجه، این دو حامی بزرگ پیامبر (ص)، موجب شد که اذیت و آزار دشمنان شدت یابد؛ گاهی سنگش می زدند، گاهی خاک به صورت مبارکش می پاشیدند. در بیشتر اوقات، با چهره ای خسته وارد خانه می شد. فاطمه (ع) با دست های کوچکش خاک از سرو روی پدر می زدود و نوازشش می کرد و مایه آرامش و دلگرمی اش می شد؛ چنان که پدر گرامی اش او را « ام ابیها» لقب داد.  
 

بسم الله الرحمن الرحیم

دوران زندگی حضرت زهرا سلام الله علیهابا ترجمه به 3زبان


دوران ولادت و کودکی حضرت فاطمه سلام الله علیها

حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (ص) در روز جمعه، بیستم ماه جماد الثانی سال پنجم بعثت، در منزل وحی چشم به جهان گشود. مادرش خدیجه (ع) دختر خویلد بود.با تولد فاطمه (ع) خانه پیامبر و خدیجه بیش از بیش کانون مهر و محبت شد.دوران کودکی آن حضرت، در دوران مبارزه و بحرانی صدر اسلام گذشت؛ دورانی که رسول خدا (ص) با مشکلاتی بزرگ و حوادثی سخت و خطرناک رو به رو بود. حضرت زهرا (ع) حدود دو سال داشت که در کنار پدر، در محاصره اقتصادی مشرکان قریش قرار گرفت.

در سال دهم بعثت، اندکی پس از نجات از «شعب ابی طالب»، مادر گرامی خویش را، که رنج ده سال مبارزه رنجورش ساخته بود، از دست داد. همچنین، در این سال ابوطالب، عمو و حامی پیامبر (ص) به سرای باقی شتافت. مرگ ابوطالب و خدیجه، این دو حامی بزرگ پیامبر (ص)، موجب شد که اذیت و آزار دشمنان شدت یابد؛ گاهی سنگش می زدند، گاهی خاک به صورت مبارکش می پاشیدند. در بیشتر اوقات، با چهره ای خسته وارد خانه می شد. فاطمه (ع) با دست های کوچکش خاک از سرو روی پدر می زدود و نوازشش می کرد و مایه آرامش و دلگرمی اش می شد؛ چنان که پدر گرامی اش او را « ام ابیها» لقب داد.[1]

فاطمه (ع) در خانه علی (ع)

در سال سوم هجرت، پیامبر (ص) فاطمه (ع) را به ازدواج امیر مومنان (ع) در آورد. پیش از آن، بسیاری از بزرگان به خواستگاری اش آمده بودند، ولی پیامبر (ص) نپذیرفته و فرموده بود : « ازدواج فاطمه، به دست خداست.»[2] بدین ترتیب حضرت فاطمه (ع) از مرکز نبوت به مرکز ولایت رفت و وظایفی سنگین تر را به عهده گرفت.حضرت زهرا (ع) محیط خانه را کانون آسایش علی (ع) و فرزندانش ساخته بود، بدان حد که هر وقت، غم ها و رنج ها، دشواری ها و نابسامانی ها بر امام (ع) فشار می آورد، به سوی خانه آمد و لحظاتی با زهرا (ع) سخن می گفت و دلش آرام می گرفت.او در طول زندگی خود، همفکر و همگام با علی (ع) بود و آن حضرت را در کارهایش یاری می داد، او را تحسین و تشویق می کرد و فداکاری ها و شجاعت هایش را می ستود و همواره به وسیله نوازش های بی شائبه اش روح آزرده و تن خسته اش را تسکین می داد.

مبارزه های حضرت فاطمه (ع)

پیامبر گرامی اسلام (ص) ، در حالی چشم از جهان فروبست که تشنگان قدرت و منتظران فرصت، در حالی که جسم پاک آن بزرگ پیامبر آسمانی دفن نشده بود- و علی (ع) و فاطمه (ع) مشغول غسل و کفن آن حضرت بودند- در سقیفه گرد آمدند و در توطئه ای حساب شده قدرت را به دست گرفتند و در همان آغاز کار به قلع و قمع مخالفان پرداختند.حال که سران سقیفه، قدرت و حکومت را به ناحق تصاحب نموده و مهاجران و انصار سکوت کرده اند و مصلحت نیست که علی (ع) دست به شمشیر برد، چه کسی باید از حریم ولایت دفاع کند؟ این جاست که نقش ارزنده فاطمه (ع) در دفاع از حریم ولایت تجلی می یابد.

 

 در زیر، به اختصار به مبارزه های حضرت فاطمه (ع) از حریم ولایت اشاره می کنیم:

1- دعوت برای همکاری (بسیج نیروها): حضرت زهرا (ع) برای دفاع از حریم ولایت به همراه علی (ع) و حسنین (ع) شبانه به خانه بزرگان و رجال مدینه می رفت و آنان را به یاری می خواند و سفارش ها و وصیت های پیامبر (ص) و حادثه غدیر را به آنان تذکر می داد.[3]

2- بحث و استدلال عقلی و قرآنی: سران سقیفه، با هدف محاصره اقتصادی اهل بیت، «فدک» را غصب کردند و برای توجیه این عمل ناپسند خود و فریب افکار عمومی، به جعل حدیث روی آوردند. فاطمه (ع) ساکت نماند و با استشهاد به آیات قرآن و اقامه شهود، با برهان استدلال ثابت کرد که فدک ملت اوست و اقدام دستگاه خلافت، غیر قانونی است.[4]

3- سخنرانی و افشاگری: پس از آن که برهان و استدلال حضرت فاطمه(ع) را با سیلی پاسخ دادند، آن حضرت با سخنرانی و افشاگری، سیمای حقیقی آنان را نمایاند و انحراف مسیر رهبری و عواقب و نتایج زیانبار حاکمیت سران سقیفه و محروم شدن مردم از ولایت عدل علی (ع) را به مردم گوشزد نمود.

4- مبارزه منفی: حضرت زهرا (ع) با روی گردانیدن از شیخین، به وجدان خفته مردم فهماند که اینان خلافت را غصب و مسیر رهبری را منحرف کرده اند.[5]

5- دفن شبانه: حضرت زهرا (ع) نه تنها تا آخرین ساعت زندگی از حریم ولایت دفاع کرد، بلکه دامنه مبارزه را تا روز ظهور فرزندش امام زمان (عج) توسعه داد. آن حضرت، در وصیت به علی (ع) گفت: « یا علی مرا شبانه غسل و کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار. راضی نیستم کسانی که بر من ستم کرده اند، در تشییع جنازه ام حاضر شوند.» علی (ع) طبق وصیت، آن حضرت را شبانه دفن کرد و صورت چهل قبر تازه درست کرد تا مبدا قبرش را بیابند.[6]

 

صداق و مهریه آن حضرت

در کتاب ینابیع الموده باب ( پنجاه و پنج) از جمال الدین زرندی روایت کرده که: صداق حضرت فاطمه زهرا (ع) چهار صد مثقال نقره بود. در کتاب منتخب التواریخ می نویسد: یک مثقال شرعی هجده نخود است، بنابراین چهار صد مثقال شرعی، سیصد مثقال بیست و چهار نخود می شود و به حساب قران بیست و شش تومان و دو قران و نیم می شود. علامه مجلسی (ع) در بحار الانوار می نویسد: جبرئیل (ع) نزد پیغمبر (ص) آمد و فرمود: خدا می فرماید: « یک پنجم دنیا، یک سوم بهشت، نهر فرات، رود نیل، رود نهروان و نهر بلخ را صداق حضرت زهرا قرار دادم. یا محمد تو زهرا را با پانصد درهم به علی تزویج کن که بعد از این برای امت تو سنت و دستور باشد. و نیز علامه مجلسی قدس سره می نویسید: پیغمبر اکرم (ص) به امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) فرمود: خدا فاطمه را برای تو تزویج کرد و تمام زمین را صداق او نمود. کسی که روی زمین راه رود و دشمن تو باشد، راه رفتن او حرام است و نیز در همان کتاب می نویسد: صادق آل مُحَمَّد (ص) فرمود: « خدا یک چهارم دنیا و همه بهشت و جهنم را صداق فاطمه زهرا (ص) قرار داده، تا اینکه زهرا دوستان خود را در بهشت و دشمنان خویش را در جهنم داخل نماید.»

 

جهیزیه آن حضرت

موقعی که پیغمبر اسلام (ص) می خواست حضرت زهرا (ع) را برای امیر المومنین علی (ع) تزویج کند فرمود: یا علی، چقدر خرجی عروسی داری؟ حضرت فرمود: من یک اسب و زره دارم. پیغمبر فرمود: اسب را که لازم داری ولی بر خیززره را بفروش و پول آن را برای من حاضر کن. امیر المومنین علی (ع) می فرماید: من برخاستم، زره خود را فروختم. پول آن را به رسول خدا تقدیم نمودم. پیغمبر اکرم (ص) یک مبلغی از آن پول را به بلال داد و فرمود: برو و از برای زهرا (ع) خرید کن و مبلغی هم از آن پول را به ابوبکر داد و فرمود: می روی بازار و برای زهرا خرید عروس کن و عمار بن یاسر را با چند نفر از اصحاب دنبال ابوبکر روانه کرد.

پیراهنی به هفت درهم خریدند، مقنعه ای به چهارده درهم، تختی که میان آنها لیف خرما بود، دو عدد پشتی از جامه های مصری گرفتند که یکی از آنها با لیف خرما پر کرده بودند و دیگری را از پشم، قطفه خیبریه، چهار متکا از پوست طائف خریدند که محتویات آنها علف اذخر بود، پرده پشمی، حصیر هجری، یک دست آسیا، بادیه مسی، ظرف آب خوری که از پوست بود، کاسه چوبی برای شیر، مشک آب، آفتابه ای که به قیر اندود دشه بود، سبوی سبز، کوزه های سفالی. همین که تمام جهاز را خریدند و به حضور پیغمبر خدا آوردند آن حضرت آنها را به دست گرفت، ملاحظه کرد و فرمود: بار خدایا این جهاز را بر اهل بیت من مبارک گردان. جواد مغنیه می نویسد: امیر المومنین علی (ع) ریگ های خوبی کف حیاط ریخته بود و دو طرف چوبی را به دو دیوار برای رختی به کار برده بود زیرا کمد و جالباسی برای لباس عروس نبود. اگر پیغمبر اسلام (ص) فاطمه زهرا (ع) را برای آن رجالی که خواستگار آن بانو بودند تزویج می کرد، جهاز حضرت زهرا (ع) اولین جهاز آن زمان بود و به جای آن ریگهای گسترده ابریشم گسترده می شد و به جای آن چوب، چوب رختی آبنوس و عاج قرار می گرفت و به جای ظرف سفالی و شاخه خرما طلا و نقره بود و به جای آن مشک آ بخوری که سینه حضرت زهرا (ع) به وسیله آن سیاه شده بود و به جای آن آسیایی که به وسیله آن دست حضرت زهرا (ع) ورم کرده بود قصرهای برافراشته و خدمت گذاری آماده می گردید.ولی حرف اینجاست آیا سعادت و وقار انسان در قصرهای مهم و زیبا خواهد بود؟!

از قدیم الایام گفته اند: « شَرَفُ المَکانِ بِالمَکین» یعنی ارزش مکان به قدر آن کسی است که در آن مکان نشسته باشد. مجنون به لیلی می گفت: هر مکانی که تو باشی همان جا مکان من است. در همین مکان و همین خانه ای که بیشتر اثاثیه آن سفالی بود پیغمبر اکرم (ص) خوشحال و مسرور می شد و برای نفس نفیس خود سعادت می یافت. محبت پدری را نسبت به پاره تن خود زهرا (ع) که برادر و وراث علم و حکمت و شریک در خصایص آن حضرت غیر از نبوت بود اظهار می کرد. در همین خانه ای که آل رسول و حسنین (ع) را در بر گرفته بود، پیغمبر اسلام می نشست و از دیدن اهل و اولاد خود برخوردار می گردید و در راه دعوت خود از مخالفین اذیت و آزارها می کشید.

در همین خانه بود که بزرگ خانه یعنی حضرت رسول اکرم (ص) با عائله خود می نشست، علی طرف راست آن حضرت و فاطمه سمت چپ و حسنین در کنار آن بزرگوار، گاهی حسن و گاهی حسین را می بوسید، برای آنان از خدا برکت می خواست، برای ایشان دعا می کرد. از خدا می خواست که بدی را از آنان دور کندو آنان را پاکیزه کند، یک نوع پاکیزه کردن مخصوص.از همین خانه بود که پیغمبر اسلام به مسافرت می رفت و پسا از مراجعت برای اولین بار وارد همین خانه می شد. در همین خانه بود که جبرئیل (ع) وحی را از طرف خدا به قلب پیغمبر اکرم نازل می کرد. در همین خانه بود که ملائکه حسنین (ع) را که دو بزرگ جوان اهل بهشتند ، خدمت می کردند. از همین خانه بود که نور هدایت اسلام مدتها برای مردم پرتوافشانی می کرد در قصرهای مرتفع و برافراشته فسق و فجور تولید می شود. ولی در این خانه کوچک بود که زهرا (ع) و شوهر و فرزندانش صبح و شب خدا را تسبیح می گفتند.

بقیات الصالحات آن حضرت امیر المومنین علی (ع) می فرماید: فاطمه زهرا (ع) که نزد پیغمبر اسلام محبوبترین مردم بود آنقدر با مشک آب آورد که اثر آن در سینه اش باقی ماند، آن قدر آسیاب کرد که دستهایش پینه بست، آن قدر خانه را جاروب کرد که لباسهایش سیاه شد و از فشار این گونه زحمتها دچار ضعف شدیدی می شد. یکی از روزها من به زهرا گفتم: برو از پدر خود تقاضا کن که کنیزی برای تو خریداری نماید تا کمک کار شما باشد.

وقتی که فاطمه زهرا به حضور رسول اکرم آمد دید یک عده در خدمت آن حضرت مشغول گفتگو هستند. فاطمه (ع) خجالت کشید با آن حضرت صحبت کند، لذا به جانب خانه خود برگشت. پیغمبر اکرم (ص) متوجه شد که حضرت زهرا حاجتی داشت لذا روز دیگر صبح زود نزد ما آمد و آنگاه فرمود: ای فاطمه چه حاجتی داشتی که دیروز پیش من آمدی؟ فاطمه زهرا (ع) خجالت کشید و چیزی نفرمود. من جریان را به عرض آن حضرت رسانیدم. پیغمبر خدا فرمود: آیا می خواهید که چیز بهتر از کنیز را به شما تعلیم دهم؟ ما گفتیم: آری. فرمودند: وقتی که می خواهید بخوابید سی و سه مرتبه سُبحانَ الله سی و سه مرتبه اَلحَمُدِالله و سی و چهار مرتبه الله اکبَر بگویید. فاطمه زهرا (ع) پس از شنیدن این موضوع سه مرتبه فرمود: از خدا و از رسول خدا راضی شدم.

توجه: بین فقها این طور مشهور است که سی و چهار مرتبه الله اکبر و سی و سه مرتبه الحمدالله و سی و سه مرتبه سبحان الله گفته شود. حضرت فاطمه زهرا می فرماید: در یکی از شبها که من رختخواب خود را گسترده بودم و می خواستم بخوابم، پدر بزرگوارم نزد من آمد و فرمود: ای فاطمه قبل از اینکه بخوابی چهار عمل را انجام بده؛ اول یک قرآن ختم کن، دوم اینکه پیغمبران را برای خود شفیع کن، سوم اینکه مومنین را خشنود کن و چهارم اینکه یک حج عمره و یک حج تمتع به جای بیاور!همین که این دستور را به من فرمود مشغول نماز شد، من صبر کردم تا آن بزرگوار از نماز خود فارغ شود گفتم: یا ر سول الله برای من مقدور نیست که فعلاً این دستور را انجام دهم! پیغمبر خدا (ص) لبخندی زد و فرمود: گفتم سه مرتبه قل هو الله احد را بخوانی مثل این است که یک قرآن را ختم کرده باشی، اگر به من و پیغمبران قبل از من صلوات بفرستی در روز قیامت ما شفیع تو خواهیم شد، اگر یک مرتبه بگویی : « سُبحان الله و الحمدالله ولا اله الا الله والله اکبر» مثل این است که یک حج عمره و تمتع به جا آورده باشی و اگر بر مومنین استغفار کنی از تو خشنود خواهند شد.

غصب فدک

محدث قمی در کتاب بیت الاحزان از قول صادق آل محمد (ص) می نویسد: موقعی که عده ای با ابوبکر بیعت کردند و کار خلافت او محکم شد و از مهاجرین و انصار بیعت گرفت، مامور فرستاد تا وکیل فاطمه زهرا (ع) را از فدک بیرون کردند. وقتی فاطمه زهرا (ع) این موضوع را شنید، نزد ابوبکر آمد و فرمود: چرا میراث پدرم را از من گرفتی؟ برای چه وکیل مرا از فدک بیرون کردی در صورتی که پیغمبر اسلام (ص) این ملک را به امر خدا به من داده بود. ابوبکر گفت: برای این ادعا شاهد بیاور. فاطمه زهرا (ع) ام ایمن را آورد، ام ایمن به ابوبکر گفت: من قبل از اینکه قول پیغمبر اکرم (ص) را که راجع به من فرموده نقل نکنم و بر تو اتمام حجت ننمایم حضرت زهرا شهادتی نخواهم داد.و گفت: ای ابوبکر تو را به خدا قسم می دهد، آیا این چنین نیست که پیغمبر اسلام (ص) راجع به من فرموده : اُمِّ ایمن زنی از زنان بهشت است؟

ابوبکر گفت: همین طور است، من این را می دانم که رسول خدا (ص) درباره تو چنین سخنی فرموده بودند. ام ایمن گفت: من شهادت می دهم که خدای رئوف به رسول اکرم (ص) وحی فرستاد و این آیه شریفه را برای آن حضرت نازل کرد « و آتِ ذَالقُربی حَقَّه» الی آخر[7] رسول خدا (ص) به امر پروردگار خود فدک را به فاطمه زهرا (ع) بخشید، امیر المومنین علی (ع) هم آمد و همین شهادت را داد.

ابوبکر نامه ای راجع به فدک نوشت و به فاطمه زهرا (ع) داد. وقتی که عمر آن نامه را دید پرسید: این نامه چیست؟ ابوبکر گفت: فاطمه ادعای فدک کرده و برای صدق مدعای خود ام ایمن و علی بن ابی طالب (ع) را شاهد آورده ، آنان بر صدق مدعای زهرا شهادت دادند. لذا من این نامه را نوشتم و به زهرا دادم که فدک مال او باشد.عمر پس از شنیدن این موضوع آن نامه را از دست حضرت زهرا (ع) گرفت و پاره پاره کرد و گفت: فدک غنیمتی است که مال همه مسلمین است.

صاحب منتخب التواریخ می نویسد: پس از آنکه فدک غصب شد، تا زمان عثمان بن عفان در دست غاصبین بود و عثمان بن عفان فدک را به پسر عمومی خود مروان بن حکم داد از آن به بعد تا زمان عمر ابن عبدالعزیز فدک در تصرف آل مروان بود، عمر بن عبد العزیز بر حق بودن حضرت زهرا (ع) را درباره فدک تصدیق کرد، لذا فدک را به امام باقر (ع) رد کرد. موقعی که عمر بن عبدالعزیز از دنیا رفت یزید بن عبد المک فدک را غصب نمود. همین که سفاح روی کار آمد فدک را به فرزندان علی بن ابی طالب (ع) رد کرد باز منصور در زمان خود فدک را غصب نمود و مهدی عباسی بعد از منصور فدک را به فرزندان فاطمه زهرا (ع) رد کرد. پس از مهدی پسرش هادی فدک را غصب نمود و مامون بعد از هادی فدک را به اولاد زهرا (ع) رد کرد.فدک تا زمان متوکل در تصرف فرزندان فاطمه بود و ایشان را بی نیاز می کرد. وقتی که متوکل غصب خلافت نمود فدک را هم غصب نمود. ابن شهر آشوب می نویسد: هارون الرشید ( لعنت الله علیه) به حضرت موسی بن جعفر گفت: حدود فدک را معلوم کن، تا من آن را به شما رد کنم. حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود: یک حد آن عدن است و حد دیگرش سمرقند، حد سوم افریقیه و حد چهارم آن سیف البحرات است. هارون گفت: پس از برای ما چیزی باقی نخواهد ماند. ( یعنی ای هارون تمام این مملکتی که در دست تو است در حکم فدک و غصب است و حق خانواده ما خواهد بود.)

جریان آتش

محدث قمی در کتاب بیت الاحزان می نویسد: عمر بن الخطاب برای معاویه نوشت؛ من در خانه امیر المومنین آمدم که علی را از خانه بیرون آورم، لذا به فضه ، کنیز آن حضرت گفتم: به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید، زیرا که همه مسلمین برای بیعت با ابوبکر اجتماع کرده اند.فضه در جوابم گفت: علی مشغول به کاری می باشد و فعلاً نمی تواند به مسجد بیاید.من گفتم: این حرفهای زنانگی را کنار بگذار و به علی بگو بیاید و با ابوبکر بیعت نماید، چنان چه بیرون نیاید، به طور اجبار او را بیرون خواهم آورد.

ما در این گفتگو بودیم که فاطمه زهرا پشت در آمد و فرمود: ای مردمان گمراه، ای مردمان که خدا و پیغمبر را تکذیب کردید، چه می گویید؟ از جان ما چه می خواهید؟من گفتم: ای فاطمه، چرا پسر عمویت، تو را برای جواب گفتن فرستاده و خودش پشت پرده حجاب نشسته است؟

فاطمه زهرا فرمود: عمر، سرکشی تو بود که مرا از جای خود حرکت داد تا حجت را بر تو تمام نمایم.

من گفتم: ای فاطمه، این حرفهای باطل و قصه های زنانگی را رها کن، برو به علی بگو از خانه بیرون آید و با ابوبکر بیعت نماید.فاطمه (ع) در جوابم فرمود: تو لیاقت دوستی و دشمنی نداری. عمر! تو مرا به وسیله حزب شیطان می ترسانی در صورتی که حزب شیطان سست و ضعیف است.من به فاطمه گفتم: اگر علی بیرون نیاید، من هم هیزم فراوانی جمع می کنم و این خانه را با اهل آن می سوزانم، یا اینکه علی را به جهت بیعت نکردن با ابوبکر خواهم کشت!پس از این گفتگوها تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه زهرا را با آن آزردم و بعد از آن با خالد بن ولید و دیگران هم گفتم: هیزم برای من جمع کنید.سپس به فاطمه گفتم: الان این خانه را با اهلش به آتش می کشم.

فاطمه زهرا (ع) فرمود: ای عمر ای دشمن خدا و رسول و علی این را بگفت و با دو دست خود لنگه در را پیش کرد و از ورود ما جلوگیری کرد. من در را به شدت تمام فشار دادم، زهرا را عقب زدم، دستهای فاطمه را با تازیانه ای که در دست داشتم آزردم، بلکه لنگه در را رها کند. اما فاطمه زهرا در را نگشود. ولی صدای ناله و گریه او را از شدت درد تازیانه می شندیم.ناله فاطمه آن چنان در دل من تاثیر کرد که نزدیک بود منقلب شوم و از در خانه آن حضرت برگردم. اما در این موقع بود که بیاد دشمنی های علی بن ابی طالب که راجع به ریختن خون بزرگان عرب داشت، افتادم، مکرو جادوهای محمد را متذکر شدم، لذا در آن حینی که فاطمه زهرا سینه و بازوی خود را برای جلوگیری از باز شدن در به پشت در چسبانیده بود. آنچنان با لگد به در زدم که صدای ضجه و ناله زهرا را شنیدم، از شنیدن این ناله گمان کردم که مدینه زیرورو شده و شهر به حرکت در امده است، در این موقع بود که زهرا فرمود:« یا اَبَتاه یا رَسولَ الله! أَهکَذا یُفعَلُ بِحبیبَتِکَ وَ ابنَتِکَ؟! آه یا فِضَّهُ فَخُذِینی فَقَد قُتِلَ ما فی أَحشائی مِن حَملٍ:»ترجمه:« ای پدر بزرگوار، ای رسول خدا، آیا روا باشد که با دختر و حبیبه تو این طور رفتار نمایند. آه ای فضه مرا بگیر! به خدا قسم آن بچه ای را که در شکم داشتم کشته شد.»

وقتی من در خانه زهرا را با فشار باز کردم دیدم زهرا به دیوار تکیه کرده و درد مخاض او را فرا گرفته است و در حال سقط جنین است. موقعی که وارد خانه شدم، فاطمه با آن حالی که داشت متوجه ورود من شد. ولی من پرده غضب جلوی چشمم را گرفته بود. وقتی که زهرا نزدیک من آمد آن چنان روی مقنعه سیلی به صورت زهرا زدم که گوشواره از گوش او افتاد و خود زهرا هم نقش زمین شد.غم و اندوه آن حضرت

وقتی که رسول خدا (ص) به شهادت رسید و امیر المومنین علی (ع) بدن آن حضرت را از زیر پیراهن غسل می داد، فاطمه اطهر از علی خواهش کرد، که پیراهن پیغمبر خدا را به آن بانو نشان دهد. وقتی علی این موضوع را از زهرا مشاهده کرد، پیراهن رسول خدا را از نظر زهرا پنهان نمود. موقعی که پیغمبر اسلام به شهادت رسید، عزای عمومی در مدینه منوره اعلام شد.

عموم مردم خصوصاً بنی هاشم دچار مصیبت بزرگی شدند ولی در عین حال هیچ کس مثل فاطمه غرق دریای غم و اندوه نشد. غم و اندوه زهرا را درباره این مصیبت عظمی غیر از خدا کسی نمی دانست، غم و اندوه فاطمه زهرا تخفیف پیدا نمی کرد. هر روزی که فرا می رسید غم و حزن فاطمه از روز قبل بیشتر می شد. فاطمه زهرا مدت هفت روز از خانه بیرون نیامد، روز هشتم که فرا رسید، زهرای اطهر (ع) به قصد زیرات قبر پدر بزرگوارش از خانه خارج شد. با گریه و ناله به جانب قبر پیغمبر اکرم (ص) حرکت کرد، دامن لباسش بر زمین کشیده می شد، چادر آن حضرت به پاهایش می پیچید، آن قدر گریه می کرد که از زیادی اشک چشم آن حضرت جایی را نمی دید.

همین که حضرت زهرا (ع) به قبر پدر بزرگوارش نزدیک شد و چشمش به قبر پدر افتاد خود را به روی قبر پدر انداخت و غش کرد. زنان مدینه پس از مشاهده این صحنه، به طرف زهرا شتافتند. دور آن حضرت حلقه زدند، آب به صورت آن بانو پاشیدند و او را به هوش آوردند. وقتی که فاطمه زهرا (ع) به هوش آمد، با صدای بلند گریه کرد و پدر خود را مخاطب قرار دارد و فرمود:« رُفِعَت قُوَّتی وَ خانَنی جَلَدی و شَمِتَ بی عَدُوّی وَ الکَمَدُ قاتِلی» « قوت من برطرف شد و طاقتم به پایان رسید و دشمنم را شماتت و سرزنش کرد و غم و اندوه مرا می کشد.»

ای پدر بزرگوار، من بعد از تو سرگردان و حیران شدم، یکه و تنها گردیدم، صدای من خاموش شد و پشت من از مصیبت تو شکست.«تَنَغَّصَ عیشی وَ تَکَدَّرَ دَهری» ترجمه:« من از زندگانی ناکام شدم و روزگارم تیره و تار گردید.»

ای پدر بعد از تو انیس و مونسی برای وحشت خود ندارم، کسی نیست که مرا از گریه آرام کند و باز دارد، اشک چشمم از مصیبت تو خشک نمی شود.

بزرگان اهل مدینه به نزد حضرت امیر المومنین علی (ع) آمدند و گفتند: یا اباالحسن، فاطمه زهرا شب و روز گریه می کند، ما شبها از گریه فاطمه خواب نداریم و روزها از کثرت مشغله کار آرام نداریم. ما به شما می گوییم که به زهرا بگویید: یا شب گریه کند یا روز. علی فرمودند: بسیار خوب من پیغما شما را به فاطمه می رسانم. امیر المومنین علی (ع) موقعی نزد حضرت فاطمه زهرا (ع) وارد شد که آن حضرت مشغول گریه و زاری بود. وقتی چشم فاطمه به آن حضرت افتاد، اندکی گریه آن حضرت تخفیف یافت.

امیر المومنین علی به فاطمه زهرا فرمود: ای دختر پیغمبر (ع) بزرگان اهل مدینه به نزد من آمدند و از من خواسته اند از شما خواهش کنم در عزای پدرت یا شب گریه کنی یا روز. فاطمه (ع) فرمود: یا علی من چندان توقفی در میان این مردم نخواهم کرد عنقریب است که من از میان این مردم می روم، به خدا قسم که من از گریه و زاری ساکت نمی شوم تا به پدرم رسول خدا ملحق شوم. امیر المومنین علی (ع) فرمود: اختیار دار شما هستید.

آن حضرت اطاقی در بقیع برای فاطمه زهرا (ع) بنا کرد که آن را « بیت الاحزان ( خانه غم و اندوه) می گفتند: همین که صبح می شد فاطمه مظلومه (ع) امام حسن و امام حسین (ع) را از جلو روانه می کرد و خود آن بانو به دنبال ایشان با حالتی اندوهناک و چشمانی پر از اشک به جانب بقیع می رفت. از صبح تا شب میان قبرها می گردید و اشک می ریخت. موقعی که شب می شد، امیرا المومنین علی (ع) می آمد و ایشان را به منزل می آورد.

امام صادق (ع) می فرماید: اشخاصی که در عالم زیاد گریه می کردند پنج نفر بودند: « آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه زهرا، امام سجاد (ع) »

اما آدم (ع)؛

از فراق بهشت آن قدر گریه کرد که اثر گریه در گونه صورتش به جای ماند.

اما یعقوب (ع)؛

آن قدر از فراق یوسف گریه کرد که کور شد. به حضرت یعقوب گفتند که: به خدا قسم آن قدر تو از یوسف (ع) یاد می کنی، تا اینکه خود را دچار مشقت بزرگی کنی و هلاک شوی.

اما فاطمه زهرا (ع)؛

آن قدر در عزای پدر بزرگوار خود گریه کرد که اهل مدینه از گریه آن حضرت گله مند شدند. لذا به فاطمه گفتند: تو ما را به وسیله گریه کردن خود ناراحت می کنی. بعد از آن فاطمه زهرا (ع) می رفت سر قبر شهداء احد می رفت و هر چه که می خواست گریه و زاری می کرد.

اما یوسف(ع)؛

آنقدر گریه کرد که اهل زندان از گریه آن حضرت اذیت و ناراحت شدند لذا به حضرت یوسف (ع) گفتند: یا شب گریه کن که ما روز آرام داشته باشیم، یا روز گریه کن تا ما شب آرام باشیم.

اما امام سجاد (ع)؛

نزدیک چهل سال در عزای پدر خود گریه کرد. هرگز غذایی نزد آن حضرت نمی گذاشتند که گریه نکند و هرگز آبی نیاشامید که گریه ننماید.[8]

وصایای آن حضرت

موقعی که حضرت فاطمه اطهر (ع) مریض شد و مدت چهل روز از مریضی آن حضرت گذشت و یقین به موت کرد فرستاد تا امیر المومنین علی (ع) و ام ایمن و اسماء بنت عمیس را حاضر کردند. بعد از آن به علی فرمود: یا علی به من خبر مرگ رسیده، لذا عازم سفر آخرت می باشم، من از این مرض جان به در نخواهم برد تا به پدرم رسول خدا (ص) ملحق شوم یا علی وصیتهای مرا گوش کن.

امیر المومنین علی (ع) امر کرد تا هر که در اتاق است بیرون رود، آنگاه به بالین حضرت فاطمه زهرا نشست و فرمود : چه وصیتی داری؟ حضرت زهرا (ع) فرمودند: یا علی آن روز که با من معاشرت کردی، خیانتی از من ندیدی، من در این مدت به امر تو خلافت نکردم. حضرت فرمودند: من از تو گله مند نیستم، تو داناتر، نیکوتر، پرهیزگارتر و کریم تر از آن که من راجع به مخالفت خود تو را ملامت نمایم. من از فراق تو فوق العاده نگرانم ولی چه کنم این امر «موت» چاره پذیر نیست به خدا قسم که مصیبت پیغمبر (ص) و تو برای من خیلی بزرگ و ناگوار است از دست دادن تو برای من بی نهایت دشوار است، به خاطر همین می گویم:

« اِنا لِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون»

از این مصیبتی که مرا محزون کرد و دل مرا آتش زد، به خدا قسم این مصیبت یک نوع مصیبتی است که کسی نمی تواند آن را تخفیف دهد این یک نوع غم و اندوهی است که عوض پذیر نخواهد بود.

بعد از این گفتگوها علی و فاطمه هر دو گریه کردند، حضرت ساعتی سر مبارک فاطمه زهرا (ع) را به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و به آن بانو فرمود: هر وصیتی داری بکن، زیرا من وصیت های تو را انجام می دهم و بر کارهای خود مقدم می دارم. فاطمه زهرا (ع) فرمود: یا علی خدا تو را جزای خیر دهد من به تو وصیت می کنم که بعد از من با امامه دختر خواهرم ازدواج کن، زیرا مرد ناچار است که زن بگیرد. امامه مثل من نسبت به فرزندانم مهربان است. یا علی برای من تابوتی بساز که من دیدم ملائکه آن را برای من می ساختند و این تابوت اولین تابوتی بود که در زمین ساخته شد. یا علی، نگذار احدی از آن افرادی که در حق من ظلم کردند و حقم را غصب نمودند در تشییع جنازه من حاضر شوند و بر جنازه ام نماز گذارند. زیرا ایشان دشمن من و دشمن پیغمبر خدا (ص) می باشند. همین طور نگذار که احدی از تابعین ایشان بر بدنم نماز بخواند، یا علی مرا شبانه در آن موقعی که چشم همه مردم به خواب رفته دفن کن.

امام صادق (ع) می فرماید: وقتی که فاطمه زهرا به حال احتضار رسید، به امیر المومنین علی وصیت کرد: یا علی همین که من از دنیا رفتم، خودت مرا غسل می دهی و کفن می کنی و بر بدنم نماز می خوانی و مرا وارد قبر می نمایی. لحد مرا می پوشانی، خاک روی قبرم می ریزی و آن را هموار می کنی، وقتی که به خاکم سپردی، مقابل صورتم بنشین، زیرا قرآن و نماز بخوان، زیرا آن ساعت، ساعتی است که میت احتیاج به انس با زنده ها دارد و احدی را از محل دفن من تا روز قیامت آگاه مکن.

شهادت آن حضرت

شیعه و سنی از زن ابورافع ( اسماء بنت عمیس) روایت کرده اند که گفت: در آن بیماری که فاطمه مرضیه (ع) به وسیله آن به شهادت رسید من آن حضرت را پرستاری می کردم، یکی از روزها بود که بیماری آن بانو تخفیف کاملی پیدا کرده بود و علی بن ابی طالب (ع) هم دنبال کاری رفته بود. فاطمه زهرا (ع) به من فرمود: مقدرای آب بیاور من غسل کنم و بدن خود را شست و شو دهم. من برای آن حضرت آب آوردم، آن بانو بلند شد، غسل به جا آورد، لباسهای نو پوشید، بعد از آن به من دستور داد، که: رختخواب مرا در میان خانه بگستران. من امر آن بانو را انجام دادم و فاطمه مرضیه (ع) رو به قبله خوابیده و فرمود: من از دنیا خواهم رفت.

علامه مجلسی می نویسد: فاطمه اطهر (ع) ما بین مغرب و عشاء از دنیا رفت، موقعی که در حال احتضار ر سید، نظر تندی کرد و فرمود :

« السَّلامُ عَلی جَبرئیلُ ، اَلسَّلامُ عَلی رَسُولِ الله اَللهُمَّ مَعَ رَسُولِکَ فی رِضوانِکَ وَ جَوارِکَ وَ دارِکَ دارَ السَُلام»

بعد از این سخنان فرمود: آنچه را که من می بینم، شما هم می بینید؟ به آن بانو گفتم: مگر شما چه می بینید؟ فرمود: این موکب آسمان است. این جبرئیل (ع) است، این پیغمبر خدا (ع) است که به من می فرماید: ای دختر من نزد ما بیا، آن نعمت هایی که در جلو داری برای تو بهتر است.

 از زید بن علی بن الحسین (ع) روایت شده که : اهل مجلس در موقع رحت حضرت زهرا (ع) صدای آهسته ملائکه را می شنیدند و بهترین بوهای خوش را استشمام می کردند.

اسماء بنت عمیس می گوید: فاطمه مرضیه (ع) به من فرمود تا آب از برایش آورم و آن بانو غسل کرد و لباس خود را خشبو کرد بعد از آن رو به قبله خوابید و جامه ای روی خود کشید، به من فرمود، یک ساعتی صبر می کنی و مرا صدا می زنی، اگر دیدی جواب تو را نگفتم، بدان که از دنیا رفته ام و به پدر بزرگوارم ملحق شده ام. اسماء پس از ساعتی انتظار آن بانو را صدا زد ولی جوابی نشنید، برای دومین بار صدا زد، ای دختر محمد مصطفی (ص)، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر محمد بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته، ای دختر آن کسی که در شب معراج به مرتبه « قاب قَوسَینِ اَو اَدنی» رسیده. « یعنی پیامبر خدا به اندازه دو چشمان یا کمتر به خدا نزدیک بود.»

چون جواب نشنید، لذا آن جامه را از روی فاطمه اطهر (ع) برداشت، همین که جامه را برداشت دید که فاطمه زهرا از دنیا رفته است. اسماء خود را روی جنازه بی بی انداخت، پیکر آن حضرت را می بوسید و می گفت: موقعی که نزد پیغمبر خدا (ص) رفتی سلام مرا به آن حضرت برسان. در همین موقع بود که حسنین (ع) رسدند و فرمودند: ای اسماء چرا مادر ما در این موقع خوابیده است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته، بلکه به رحمت خدا واصل گردیده است. امام حسن مجتبی (ع) خود را روی جنازه مادر انداخت صورت مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر قبل از اینکه روح از بدنم پرواز کند با من حرف بزن. امام حسین (ع) نیز خود را روی پای مادر انداخت. پاهای مادر را می بوسید و می فرمود: ای مادر من فرزند تو حسینم، قبل از اینکه این دلم پاره شود و از دنیا بروم با من صحبت کن. اسماء به حسنین (ع) گفت: بروید و پدر بزرگوار خود را از وفات مادر خود خبر دار کنید. حسنین (ع) به جانب پدر خود حرکت کردند وقتی که نزدیک پدر سیدند، با صدای بلند گریه کردند. صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: خدا هرگز چشمان شما را گریان مکند، برای چه گریه می کنید؟ حسنین (ع) فرمودند: مادر را از دست داده ایم. وقتی که امیر المومنین علی (ع) این خبر وحشتناک را شنید بر روی در افتاد.

در این موقع بود که امیر المومنین علی (ع) فرمود: ای فاطمه من بعد از تو خود را به وسیله چه کسی تسلی دهم؟ طبق روایت دیگری آن حضرت در مسجد بود، همین که خبر وحشتناک را شنید، بیهوش گردید، آب به صورت آن حضرت پاشیدند تا به هوش آمد. بعد از آن حسنین (ع) را به دوش گرفت و به جانب فاطمه زهرا (ع) آمد.

علامه مجلسی در جلد دهم بحار می نویسد: موقعی که حضرت فاطمه زهرا (ع) از دنیا رفت، امیر المومنین علی (ع) ای اشعار را سرودند:

نَفسی علی زفراتها محبوسَهٌ                 یا لَیتَها خرجَت مَعَ الزَّفَرات

لا خیر بعدِکِ فی الحیاهِ وَ اِنَّما              ابکی مخافَه أَن تَطُولَ حیاتی

« جان من با ناله های خود حبس شده، ای کاش جان من با ناله هایم خارج می شد، بعد از تو خیری در زندگانی نخواهد بود، جز این نیست که از خوف طولانی شدن زندگی ام می گریم.»

قیامت و شفاعت آن حضرت

امام باقر (ع) می فرماید: حضرت فاطمه زهرا (ع) در روز قیامت در کنار جهنم خواهد ایستاد، در آن روز میان دو چشم هر کسی نوشته خواهد شد، مومن است یا کافر. در آن روز یکی از دوستداران اهل بیت را که گناه زیادی کرده باشد به طرف جهنم خواهند برد.

وقتی که او را نزدیک حضرت زهرا (ع) می رسانند، آن بانو در پیشانی آن شخص می خواند که این شخص دوست زهرا و فرزندان اوست. در این موقع است که فاطمه زهرا(ع) می فرماید: ای خدای من، تو مرا فاطمه نامیدی و وعده فرمودی که دوستان مرا از آتش جهنم نجات دهی و وعده تو حق است، و تخلف وعده نخواهی کرد.

خدای رئوف در جواب می فرماید: یا فاطمه راست گفتی، حقا که من تو را فاطمه نامیدم، تو و آن افرادی را که دوستدار تو و امامانی که از فرزندانت به وجود آمده باشند از آتش جهنم نجات داده ام وعده من بر حق است و خلف وعده نخواهم کرد. این شخص را از این جهت دستور دادم به جهنم ببرند که تو او را شفاعت کنی و من هم شفاعت تو را در حق او قبول نمایم، تا آن قدر و منزلتی که تو نزد من داری بر ملائکه و پیغمبران معلوم شود، هر کسی را که در پیش من می خوانی مومن است دست او را بگیر و داخل بهشت کن.

پیغمبر اکرم می فرماید: در صحرای محشر خواهد فرمود: بار خدایا قضاوت کن بین من و افرادی که در حق من ستم کرده اند بار خدایا یا حکم کن بین من و آن اشخاصی که فرزندان مرا شهید کردند.

از جانب خداوند سبحان ندا می رسد: ای حبیبه من و فرزند رسول من از من بخواه تا به تو عطا کنم نزد من شفاعت کن تا شفاعت تو را قبول کنم به عزت و جلال خودم قسم که امروز ظالم و ستمکار از زند من نخواهد گذشت مگر اینکه او را کیفر خواهم کرد.

در این موقع است که فاطمه اطهر (ع) می فرماید: پروردگارا فرزندان مرا و شیعیان فرزندانم و دوستداران فرزندانم را به من ببخش آن زمان از طرف خدای رئوف ندا خواهد رسید: فرزندان و شیعیان و دوستان زهرا و دوستان فرزندانش کجایند؟ ایشان در حال می ایند که ملائکه رحمت آنان را از هر طرف گرفته باشند، فاطمه مرضیه (ع) جلو خواهد افتاد و ایشان را به جانب بهشت راهنمایی می فرماید.

صادق آل محمد (ع) می فرماید: موقعی که قیامت به شود، خدای توانا خلق اولین و آخرین را در یک زمین جمع خواهد کرد، بعد از آن منادی از طرف خدای حکیم ندا می کند: چشمان خود را ببندید. در این موقع است که حضرت زهرا (ع) بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار شده و هفتاد هزار ملک به دنبال آن حضرت می آیند. فاطمه اطهر (ع) در یکی از موقفهای شریف قیامت پیاده خواهد شد، در حالی که پیراهن خون آلوده امام حسین (ع) را در دست دارد.

فاطمه مرضیه (ع) می  فرماید: خدایا این پیراهن فرزند من است و تو می دانی که با آن حضرت چه کرده اند، خدای رئوف می فرماید: من آنچه را که موجب خشنودی تو باشد انجام می دهم.

فاطمه اطهر می فرماید: بار خدایا انتقام مرا از کشندگان حسینم بگیر.

شمه ای از فضایل و معجزات آن حضرت

ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کردند که : روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) محتاج به قرض شد، چادر حضرت فاطمه زهرا (ع) را به نزد مردی یهودی که نامش زید بود، رهن گذاشتند و مقداری جو قرض گرفتند. سپس یهودی آن چادر را به خانه برد و در حجره گذاشت. چون شب شد زن یهودی به آن حجره آمد، دید نوری از آن چادر ساطع می شد که تمام حجره را روشن کرده بود، وقتی زن آن حالت غریب را دید ، به نزد شوهر خود رفت و آنچه را که دیده بود نقل کرد، مرد یهودی پس از شنیدن آن حالت تعجب کرد و فراموش کرده بود که چادر حضرت فاطمه (ع) در آن خانه است. به سرعت شتافت و داخل آن حجره شد و دید که شعاع چادر آن خورشید فلک عصمت است، که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده بود.

مرد یهودی از مشاهده این حالت تعجبش زیاد شد. سپس مرد یهوئدی و زنش به خانه خویشان خود دویدند و هشتاد نفر از ایشان را حاضر گردانید و از برکت شعاع چادر حضرت زهرا (ع) همگی به نور اسلام منور شدند.

ابن بابویه به سند معتبر از امام حسن (ع) روایت کرده است که حضرت فرمودند: در شب جمعه ماردم فاطمه (ص) در محراب خود ایستاده و مشغول بندگی حق تعالی و پیوست در رکوع، سجود، قیام و دعا بود، تا خورشید طلوع کرد. شنیدم پیوسته دعا می کرد، برای مومنین و مومنات و ایشان را نام می برد وبسیار دعایشان می کرد. سپس گفتم ای مادر چرا برای خودتان دعا نکردید، ولی برای دیگران دعا کردید، مادرم فرمودند: « یا بُنَّی الجّارُ ثُمَ الدّارُ» ای فرزندم، اول همایسه و آخر خود را باید دعا کرد. شیخل کلینی از حضرت صادق (ع) روایت کرده که فرمودند: روی زمین گیاهی اشرف و پر منفعت مثل خرفه نیست و او سبزی مادرم فاطمه (ع) است. سپس فرمود خدا لعنت کند بنی امیه را که خرفه را «ببقله الحماء» نام گذاشتند به دلیل بغض و عداوتی که با ما و مادرم فاطمه (ع) داشتند.

روایت دیگر است که روزی رسول اکرم (ع) از اصحاب خود از حقیقت زن سوال فرمودند.

اصحاب گفتند: زن عورت است

فرمود در چه حالی زن به خدا نزدیکتر است؟

اصحاب جواب را نمی دانستند، چون حضرت فاطمه این مطلب را شنید، عرض کرد: نزدیک ترین حالت زن به خدا آن است که ملازم خانه خود باشد و بیرون از خانه نرود.

حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: فاطمه پاره تن من است.

از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که : چند روزی بر پیغمبر اکرم (ص) گذشت و طعامی میل نکرده بودند، به خانه زوجاتشان آمدند، چیزی برای خوردن پیدا نرکدند، پس به خانه حضرت زهرا (ع) تشریف آوردند، حضرت زهرا (ع) کاسه ای اورد که غذای گرم در آن بود.

پیامبر (ص) فرمود: « اِنی لَکِ هذا قالَتُ هُوَ مِن عِندِالله اِنَّ الله یَرزُق مَن یَشاءُ  بِغیرِ حِسابٍ» این طعام از کجاست؟ حضرت فرمود: از نزد خدا است همانا خدا روزی می دهد به هر کسی که بخواهد.

پیغمبر (ص) فرمود: « اَلحَمدُلله الَّذی لَم یَمُتنی حَتی رَاَیتُ فی اِبتَنی ما راهُ زَکَریا لِمَریم کان اذا اَدخَلَ عَلَیها وَجَدَ عَلَیها وَجدَ عِندَها رِزقاً». سپاس خدای را که مرا نمیراند تا اینکه دیدم در دخترم، آنچه زکریا برای مریم دید. چنان بود که هرگاه بر او وارد می شد، نزد او رزقی می یافت، می گفت: ای مریم این از کجا است؟ مریم (ص) می فرمود: از نزد خدا است، خدا هر کسی را که بخواهد بی حساب رزق می دهد.

بعد از آنکه ابوبکر فدک را غصب کرد و حضرت فاطمه (ص) اتمام حجت نمود و ابوبکر آخر ملزم شد نوشته ای در رد فدک به آن بانو بدهد. عمر سید و سند را گرفت، و با آن تفاصیل پاره کرد، بانوی مظلومه در حق عمر نفرین کرد و فرمود: « یَابنَ الخطابُ مُزَّقتُ کِتابی مَزَّقَ الله بِطنِکَ» ( ای پسر خطاب نامه مرا پاره کردی، خدا شکمت را پاره کند). لذا دعای حضرت به اجابت رسید و شکم عمر به دست توانای ابولولو کاشانی پاره شد.

سیف النظر طوسی در سنن المجامع آورده است که : یکی از منافقان مدینه حضرت امیر المومنین علی (ع) را در خواستگاریش از زهرا (ع) ملامت کرد. گفت: یا علی تو معدن فضل و ادبی و شجاعترین مبارزان عرب هستی، چرا زنی خواستی که چاشتش به شب نمی رسد. اگر دختر مرا می خواستی چنان می کردم که جهاز او از خانه من تا در خانه تو شتر پر از جهاز بود.

امیر المومنین علی (ع) فرمودند: این کار به تقدیر است نه به تدبیر، « الحُکمُ للهِ العَلیُّ الکبیر» ما را به مال و متاع دنیا نظر نیست، مقصود رضای حق تهالی است. فخر ما به اعمال است نه به اموال، و مباهات ما به کردار نیست نه به درهم و دینار.

چون امیر المونین علی (ع) رضایخ ود را به حکم قضا ظاهر کرد، ندایی به آن حضرت رسید. یا علی سر بردار تا قدرت حق را ببنیی و جهاز دختر حضرت محمد (ص) را بنگری. حضرت سرمبارکشان را بالا کردند و از بالای سر خود تا عرش خدا حجابها دید در نور ددیه و در زیر عرش میدانی وسیع به نظرش آمد، آن میدان پر از شترهای بهشتی بود، که بار آنها در، گوهر، مشک، و عنبر بود، و بر هر شتری کنیزکی چون مهر تابان و زمام هر شتری به دست غلامی چون سرو خرامان، ندا می کردند: « هذا جَهازُ فاطِمَهَ بِنتُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی ( این جهاز فاطمه دختر پیغمبر خاتم است. امیر المومنین علی از مشاهده آن خوشحال شد و به حجره فاطمه (ع) آمد.

حضرت فاطمه زهرا (ع) فرمودند: اگرچه سرزنش منافقان را درباره ما شنیدی اما جهاز ما را، عیان دیدی.

روزی حضرت امیر المومنین علی (ع) به خانه آمد، دید که حضرت زهرا (ع) بیمار است. چون شدت بیماری و تب آن بانو را دید سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر کرد و گریست و فرمود: یا فاطمه جان چه میل داری؟ از من بخواه.

آن معدن حیاء و عفت، عرض کرد: یا پسر عم چیزی از شما نمی خواهم. امیر المومنین علی (ع) مجدداً اصرار نمود. آن بانوی معظمه قبول نکرده، و فرمود پدرم رسول خدا (ص) فرمود: از شوهرت امیر المومنین علی خواهش نکن مبادا خجالت بکشد. حضرت فرمود: ای فاطمه جان تو را به جان من آنچه را که میل داری بگو. عرض کرد: حال که قسم دادی، چنان چه در این حالت اناری باشد خوب است. امیر المومنین علی (ع) از خانه بیرون آمد و از اصحاب خود جویای انار شد، عرض کردند: فصل آن گذشته، البته چند عدد انار برای شمعون آورده اند. حضرت خود را به در خانه شمعون رسانید و دق الباب کرد. شمعون بیرون آمد و دید اسدُ الله الغالِب ایستاده است، عرض کرد: چه باعث شده که خانه مرا روشن نمودی؟

 حضرت فرمود: شنیده ام از طائف برای تو انار آورده اند، اگر چیزی از آن باقی مانده است یک عدد به من بفروش که می خواهم برا بیماری عزیز ببرم. عرض کرد: فدایت شوم آنچه بود مدتی است که فروخته شده است. آن حضرت به علم امامت می دانست که یکی باقی مانده است. فرمود: جویا شو شاید یک عدد مانده باشد، و تو بی خبر باشی. عرض کرد: از خانه خود باخبرم.

زوجه اش پشت در ایستاده بود و گفتگو را شنید، صدا زد: ای شمعون یک انار در زیر برگها پنهان کرده ام، رفت وآن را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم به شمعون داد، شمعون گفت: یا علی قیمت این انار نیم درهم است. حضرت فرمود: زوجه ات برای خودش ذخیره کرده بود و روانه خانه شد.

اما در اثنای راه صدای ضعیف و ناله غریبی شنید، از پی آن رفت و تا داخل خرابه شد، شخصی بیمار غریب و تنها را دید که به خاک افتاده و از شدت ضعف و مرض می نالد. آن امام رحیم در بالین او نشست و سر او را در دامن گرفت ، پرسید: ای مرد چند روز است که بیمار شده ای ؟ آن مرد عرض کرد: ای جوان صالح من از اهل مدائن و بیمار هستم، به قرض افتاده ام و مدتی است به کشتی سوار و به این دیار آمده ام که شاید خدمت امیر المومنین علی (ع) برسم، تا علاج در قرض من نماید ولی مریض و ناچار گردیدم.

آن حضرت فرمود: یک عدد انار در این شهر بود که به جهت بیمار عزیزی می بردم، اکنون نمی توان تو را محروم کنم، نصف آن را به تو می دهم و نصف دیگر آن را برای او نگه می دارم. لذا انار را به دست مبارک دو نیم کرد و به دهان مرد مریض گذاشت تا آنکه نصف انار تمام شد، آنگاه فرمود: دیگر میل داری؟ عرض کرد: بسیار دلم بی قرار است، اگر نصف دیگر آن را احسان کنی، کمال امتنان را دارم.

آن حضرت سر خود را به زیر افکند به نفس خود خطاب کرد: یا علی این مریض در این خرابه غریب افتاده رعایت حالش را بکن. شاید برای فاطمه وسیله دیگر فراهم شود. سپس نصف دیگر انار را به او داد و چون تمام شد آن بیمار کور دعا کرد.

حضرت، با دست تهی، متفکر و متحیر که آیا چه جوابی به زهرا (ع) بگوید، چرا که به او وعده انار داده بود، از خرابه بیرون آمد. آهسته آهسته با عرق خجلت آمد تا به خانه رسید و از داخل شدن شرم داشت، لذا سر مبارک را از در خانه داخل نمود تا ببیند آن مخدره در خواب است یا بیدار. دید آن بانوی معظمه عرق کرده و نشسته، و طبقی از انار نزد آن بانو است که از جنس انار دنیا نیست و تناول می فرماید! خوشحال شد و از واقعه جویا شد.

حضرت فاطمه (ع) فرمود: هنگامی که تشریف بردید زمانی نگذشت که عرق سلامتی بر من عارض شد، ناگاه دق الباب شد، فضه رفت دید شخصی طبقی از انار آورده و می گوید از طرف علی است، داده که برای سیده نسوان فاطمه بیاورم.

چنان که خداوند می فرماید: « مَن جاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها» ( هر کسی یک حسنه به جا آورد برایش در دنیا ده حسنه پاداش است.)

 

فاطمه سرور زنان جهانیان

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا علیها السلام تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه علیها السلام را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه علیها السلام برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. فاطمه زهرا سلام الله علیها محبوبترين چهره زن ديندار ، عالم ، ادیب، باتقوا و اخلاقی در ميان مسلمانان و ديگر مردم جهان به شمار مي رود . شخصيت فاطمه زهرا سلام الله علیها سيده نساء العالمين سرور زنان جهان اسوه و الگويی تام و تمام برای تمام زنان عاشق عفت و فضيلت است . در دامن پاک فاطمه زهرا سلام الله علیها بود که دو امام بزرگوار و دو شخصيت ممتاز عالم بشری ، حضرت امام حسن علیه السلام مظهر حلم و وقار و حضرت امام حسين علیه السلام سرور شهيدان تربيت يافتند و نيز زينب کبری سلام الله علیها حماسه مجسم و مجسمه شجاعت و نمونه يکتا در سخنوری و حق طلبی که پيام حسينی و حماسه عاشورا را در جهان اعلام کرد و نقاب شرک و ريا و پستی و دنياپرستی را از چهره يزيد و يزيديان به يک سو زد . کيست که نداند که مادر در تربيت فرزندان بويژه دختران ، سهم بسيار زيادی  دارد ، و فاطمه زهرا سلام الله علیها بود که روح آموزش و پرورش اسلامی را در مهد عفت و کانون قوای خانوادگی  به پسران و دختران خود آموخت . پدر و مادر : فاطمه يگانه دختر بازمانده پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خديجه کبری  مي باشد . چه بگويم درباره پدری که پيغمبر خاتم و حبيب خدا و نجات دهنده بشر از گمراهی و سيه کاری بود ؟ چه بگويم درباره پدری که قلم را توان وصف کمالات اخلاقی  او نيست ؟ و فصيحان و بليغان جهان در توصيف سجايای او عاجز مانده اند ؟ و اما مادرش خديجه دختر خويلد از نيکوترين و عفيفترين زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامی نخستين زنی که به پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، شوهرش ، ايمان آورد و آن چه از مال دنيا در اختيار داشت در راه پيشرفت اسلام  کريمانه بذل کرد . درجه وفاداری خديجه سلام الله علیها نسبت به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در بذل مال و جان و هستي اش ، تاريخ اسلام هرگز فراموش نخواهد کرد . همچنان که پيامبر اکرم نيز تا خديجه زنده بود زنی ديگر نگرفت و پيوسته از فداکاريهای او ياد مي کرد . از عايشه ، زوجه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، نقل شده است که گفت : " احترام هيچ يک از زنان به پايه حرمت و عزت خديجه نمي رسيد . رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم پيوسته از او به نيکی ياد مي کرد و به حدی او را محترم مي شمرد که گويا زنی مانند خديجه نبوده است " . عايشه سپس نقل مي کند : روزی به پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفتم : او بيوه زنی بيش نبوده است ، پيغمبر سخت برآشفت به طوری  که رگ پيشاني اش برآمد . سپس فرمود : به خدا سوگند بهتر از خديجه کسی برای من نبود . روزی که همه مردم کافر و بت پرست بودند ، او به من ايمان آورد . روزی که همه مرا به جادوگری و دروغگويی  نسبت مي دادند ، او مرا تصديق کرد ، روزی که همه از من روی مي گردانيدند ، خديجه تمام اموال خود را در اختيار من گذاشت و آنها را در راه من بی دريغ خرج کرد . خداوند از او دختری به من بخشيد که مظهر پاکی  و عفت و تقوا بود . عايشه سپس مي گويد : به پيغمبر عرض کردم از اين سخن نظر بدی  نداشتم و از گفته خود پشيمان شدم . باری ، فاطمه زهرا سلام الله علیها چنين مادری داشت و چنان پدری . گفته اند : خديجه از پيغمبر سلام الله علیها هفت فرزند آورد : قاسم که کنيه ابو القاسم برای پيغمبر از همين فرزند پيدا شد . وی قبل از بعثت در دو سالگی درگذشت . عبد الله يا طيب که او هم قبل از بعثت فوت شد . طاهر ، که در آغاز بعثت متولد شد و بعد از بعثت درگذشت . زينب که به ازدواج ابو العاص درآمد . رقيه که ابتدا با عتبه و پس از آن با عثمان بن عفان ازدواج کرد و در سال دوم هجرت درگذشت . ام کلثوم که او نيز به ازدواج عثمان - پس از رقيه - درآمد و در سال چهارم هجرت درگذشت . هفتم فاطمه زهرا سلام الله علیها که به ازدواج حضرت علی علیه السلام درآمد و سلاله پاک امامان بزرگوار ما ثمره اين ازدواج پر شوکت و برکت است . ولادت فاطمه زهرا علیه السلام را روز بيستم جمادی  الثانی سال پنجم بعثت مي دانند که در مکه اتفاق افتاد . بنابراين در هنگام هجرت ، سن آن بانوی يگانه نزديک نه سال بوده است . نامها و لقبهايی که فاطمه سلام الله علیها دارد ، همه بازگوينده صفات و سجايای  ملکوتی اوست ، مانند : صديقه طاهره ، زکيه ، زهرا ، سيدة النساء العالمين و خير النساء و بتول ... . کنيه های آن حضرت : ام الحسن ، ام الحسنين ، ام الائمة ... . و شگفت تر از همه " ام ابيها " يعنی " مادر پدرش " مي باشد که نشان دهنده علاقه بسيار زياد فاطمه علیها السلام است به پدر بزرگوارش و اين که با همه کمی سن از آغاز کودکی پناهگاه معنوی و تکيه گاه روحی - بعد از خداوند متعال - مانند خديجه برای پدر بزرگوارش بوده است . لقب ام ابيها را پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به دختر عزيزش عنايت کرد . چون کلمه " ام " علاوه بر مادر ، به معنی اصل و منشأ هم به کار مي رود و مانند " ام الخبائث" که به شراب ( سرچشمه همه زيانها و بديها ) مي گويند و " ام القری " که به مکه معظمه گفته مي شد ، بنابراين ام ابيها به معنی  منشأ و اصل و مظهر نبوت و ولايت است ، و براستی زهرا سلام الله علیها درخت سايه گستری بود که ميوه های شيرين امامت و ولايت را به بار آور   فاطمه زهرا ( س ) وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خديجه بود - در جود و بخشش و بلندی نظر و حسن تربيت وارث مادر و در سجايای ملکوتی وارث پدر و همسری دلسوز و مهربان و فداکار برای شوهرش علی ( ع ) بود . در لوح دلش جز خداپرستی و عبادت خالق متعال و دوستداری پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقشی نبسته و از ناپاکی  دوران جاهليت و بت پرستی به دور بود . نه سال در خانه پر صفای مادر و در کنار پدر و نه سال ديگر را در کنار شوهر گرانقدرش علی مرتضی ( ع ) دوش به دوش وی  در نشر تعليمات اسلام و خدمات اجتماعی و کار طاقت فرسای خانه ، زندگی کرد . اوقاتش به تربيت فرزند و کار و نظافت خانه و ذکر و عبادت پروردگار مي گذشت . فاطمه ( ع ) دختری است که در مکتب تربيتی اسلام پرورش يافته و ايمان و تقوا در ذرات وجودش جايگزين شده بود. فاطمه در کنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربيت شد و علوم و معارف الهی را از سرچشمه نبوت فراگرفت و آنچه را به سالها آموخته ، در خانه شوهر به مرحله عمل گذاشت و همچون مادری سالخورده و کدبانويی آزموده که تمام دوره های زندگی را گذرانده باشد - به اهل خانه و آسايش شوهر و تربيت فرزندان - توجه مي کرد و نيز آنچه را در بيرون خانه مي گذشت ، مورد توجه قرار مي داد و از حق خود و شوهرش دفاع مي کرد.حضرت فاطمه، دختر رسول خدا (ص) در روز جمعه، بیستم ماه جماد الثانی سال پنجم بعثت، در منزل وحی چشم به جهان گشود. مادرش خدیجه (ع) دختر خویلد بود.با تولد فاطمه (ع) خانه پیامبر و خدیجه بیش از بیش کانون مهر و محبت شد.دوران کودکی آن حضرت، در دوران مبارزه و بحرانی صدر اسلام گذشت؛ دورانی که رسول خدا (ص) با مشکلاتی بزرگ و حوادثی سخت و خطرناک رو به رو بود. حضرت زهرا (ع) حدود دو سال داشت که در کنار پدر، در محاصره اقتصادی مشرکان قریش قرار گرفت.در سال دهم بعثت، اندکی پس از نجات از «شعب ابی طالب»، مادر گرامی خویش را، که رنج ده سال مبارزه رنجورش ساخته بود، از دست داد. همچنین، در این سال ابوطالب، عمو و حامی پیامبر (ص) به سرای باقی شتافت. مرگ ابوطالب و خدیجه، این دو حامی بزرگ پیامبر (ص)، موجب شد که اذیت و آزار دشمنان شدت یابد؛ گاهی سنگش می زدند، گاهی خاک به صورت مبارکش می پاشیدند. در بیشتر اوقات، با چهره ای خسته وارد خانه می شد. فاطمه (ع) با دست های کوچکش خاک از سرو روی پدر می زدود و نوازشش می کرد و مایه آرامش و دلگرمی اش می شد؛ چنان که پدر گرامی اش او را « ام ابیها» لقب داد.

پیامبر اکرم (ص) فرمود : دخترم از این جهت « فاطمه » نامیده شده که خداوند او و دوستانش را از آتش جهنم رهایى بخشیده است .
سیماى حضرت فاطمه علیها السلام در روز قیامت


برانگیخته شدن و رستاخیز از لحظات بسیار سخت و وحشتناک آینده بشر است ، زمانى که معصومین علیهم‌ السلام همواره بدان مى اندیشند و گاه از خوف آن بیهوش مى شدند . فاطمه صلوات الله علیها نیز چنین بود و بیشتر به آن زمان مى اندیشید .فکر زنده شدن ، عریان بودن انسان ‌ها در قیامت ، عرضه شدن به محضر عدل الهى و ... او را در اندوه فرو مى برد .امیرمومنان على علیه السلام مى فرمایند : " روزى پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر فاطمه علیها السلام وارد شد و او را اندوهناک یافت . فرمود : دخترم ! چرا اندوهگینى ؟
فاطمه علیها السلام پاسخ داد : پدر جان ! یاد قیامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز ، رنجم مى دهد .
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : آرى دخترم ! آن روز ، روز بزرگى است . اما جبرئیل از سوى خداوند برایم خبر آورد من اولین کسى هستم که برانگیخته مى شوم . سپس ابراهیم و آنگاه همسرت على بن ابى طالب . پس از آن ، خداوند جبرئیل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوى تو مى فرستد . وى هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهت برقرار مى سازد .
آنگاه اسرافیل لباس‌ هاى بهشتى برایت مى آورد و تو آنها را مى پوشى . فرشته دیگرى به نام زوقائیل مرکبى از نور برایت مى آورد که مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست . تو بر آن مرکب سوار مى شوى و زوقائیل آن را هدایت مى کند . در این حال هفتاد هزار فرشته با پرچم ‌هاى تسبیح پیشاپیش تو راه مى روند .اندکى که رفتى ، هفتاد هزار حورالعین در حالى که شادمانند و دیدارت را به یکدیگر بشارت مى دهند ، به استقبالت مى شتابند . به دست هر یک از حوریان منقلى از نور است که بوى عود از آن برمى خیزد ... آنها در طرف راستت قرار گرفته ، همراهت حرکت مى کنند .
فاطمه جان ، هنگامى که به وسط جمعیت حاضر در قیامت مى رسى ، کسى از زیر عرش پروردگار به گونه ‌اى که تمام مردم صدایش را بشنوند ، فریاد مى زند : چشم ‌ها را فرو پوشانید و نظر ها را پایین افکنید تا صدیقه فاطمه ، دخت پیامبر صلی الله و علیه و آله و همراهانش عبور کنند . هنگامى که به همان اندازه از آرامگاهت دور شدى ، مریم دختر عمران همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبالت مى آید و بر تو سلام مى گوید . آنها سمت چپت قرار مى گیرند و همراهت حرکت مى کنند . آنگاه مادرت خدیجه ، اولین زنى که به خدا و رسول او ایمان آورد ، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچم‌ هاى تکبیر در دست دارند ، به استقبالت مى آیند . وقتى به جمع انسان ‌ها نزدیک شدى ، حواء با هفتاد هزار حورالعین به همراه آسیه نزدت مى آید و با تو رهسپار مى شود .
جابر بن عبدالله انصارى نیز در حدیثى از پیامبر خدا صلى الله و علیه و آله این حضور را چنین توصیف مى کند :روز قیامت دخترم فاطمه بر مرکبى از مرکب‌ هاى بهشت وارد عرصه محشر مى شود . مهار آن مرکب از مروارید درخشان ، چهار پایش از زمرد سبز ، دنباله ‌اش از مشک بهشتى و چشمانش از یاقوت سرخ است و بر آن گنبدى از نور قرار دارد که بیرون آن از درونش و درون آن از بیرونش نمایان است . فضاى داخل آن گنبد انوار عفو الهى و خارج آن پرتو رحمت خدایى است . بر فرازش تاجى از نور دیده مى شود که هفتاد پایه از در و یاقوت دارد که همانند ستارگان درخشان نور مى افشانند .در هر یک از دو سمت راست و چپ آن مرکب هفتاد هزار فرشته به چشم مى خورد . جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صداى بلند ندا مى کند : نگاه خود فراسوى خویش گیرید و نظر ها پایین افکنید . این فاطمه دختر محمد است که عبور مى کند . در این هنگام ، حتى پیامبران و انبیا و صدیقین و شهدا همگى از ادب دیده فرو مى گیرند تا فاطمه صلوات الله علیها عبور مى کند و در مقابل عرش پروردگارش قرار مى گیرد .

منبرى از نور براى فاطمه علیهاالسلام


در ادامه گفتگوى پیامبر صلی الله و علیه و آله با دختر گرامى اش درباره چگونگى حضور وى در عرصه قیامت ، چنین مى خوانیم : سپس منبرى از نور برایت برقرار مى سازند که هفت پله دارد و بین هر پله‌ اى تا پله دیگر صف ‌هایى از فرشتگان قرار گرفته‌ اند که در دستشان پرچم ‌هاى نور است . همچنین در طرف چپ و راست منبر حورالعین صف مى کشند .
آنگاه که بر بالاى منبر قرار مى گیرى ، جبرئیل مى آید و مى گوید : اى فاطمه ! آنچه مایلى از خدا بخواه .
اولین درخواست فاطمه علیها السلام در روز قیامت ، پس از عبور از برابر خلق ، شکایت از ستمگران است .
جابربن عبدالله انصارى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل مى کند :
هنگامى که فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار مى گیرد ، خود را از مرکب به زیر انداخته ، اظهار مى دارد : الهى و سیدى ، میان من و کسى که مرا آزرده و بر من ستم روا داشته ، داورى کن . خدایا ! بین من و قاتل فرزندم ، حکم کن ...
بر اساس روایتى دیگر ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : دخترم فاطمه در حالى که پیراهن ‌هاى خونین در دست دارد ، وارد محشر مى شود . پایه‌ اى از پایه ‌هاى عرش را در دست مى گیرد و مى گوید : « یا عدل ، یا جبار ، احکم بینى و بین قاتل ولدى » ؛ اى خداى عادل و غالب ، بین من و قاتل فرزندم داورى کن .قال : « فیحکم لابنتى و رب الکعبه » به خداى کعبه سوگند ، به شکایت دخترم رسیدگى مى شود و حکم الهى صادر مى گردد .

دیدار حسن و حسین علیهما السلام


دومین خواسته فاطمه علیها السلام در روز قیامت از خداوند چنین است : خدایا ! حسن و حسین را به من بنمایان .در این لحظه ، امام حسن و امام حسین علیهما السلام به سوى فاطمه صلوات الله علیها مى روند ، در حالى که از رگ‌ هاى بریده حسین علیه السلام خون فوران مى کند .پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مى فرماید : هنگامى که به فاطمه گفته مى شود وارد بهشت شو ، مى گوید : هرگز وارد نمى شوم تا بدانم پس از من با فرزندانم چه کردند ؟به وى گفته مى شود : به وسط قیامت نگاه کن .پس بدان سمت مى نگرد و فرزندش حسین را مى بیند که ایستاده و سر در بدن ندارد . دخت پیامبر صلی الله علیه و آله ناله و فریاد سر مى دهد .فرشتگان نیز ( با دیدن این منظره ) ناله و فریاد برمى آورند .
امام صادق علیه السلام مى فرماید : حسین بن على علیهما السلام در حالى که سر مقدسش را در دست دارد ، مى آید . فاطمه علیها السلام با دیدن این منظره ناله‌ اى جانسوز سر مى دهد . در این لحظه ، هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و بنده مومنى نیست مگر آن که به حال او مى گرید .در این موقعیت ، خداوند به خشم آمده ، به آتشى به نام « هبهب » که هزار سال در آن دمیده شده تا سیاه گشته و هیچ آسودگى در آن راه نمى یابد و هیچ اندوهى از آنجا بیرون نمى رود ، دستور مى دهد کشندگان حسین بن على را برگیر و جمع کن ... آتش به فرمان پروردگار عمل کرده ، همه آنها را برمى چیند ...

شفاعت براى دوستان اهل‌ بیت علیهم السلام


سومین درخواست فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت از پروردگار ، شفاعت از دوستان و پیروان اهل‌ بیت علیهم السلام است که مورد قبول حق قرار مى گیرد و دوستان و پیروانش را مورد شفاعت قرار مى دهد . امام باقر علیه السلام مى فرماید : هنگامى که فاطمه به در بهشت مى رسد ، به پشت سرش مى نگرد .
ندا مى رسد : اى دختر حبیب ! اینک که دستور داده‌ ام به بهشت بروى ، نگران چه هستى ؟
فاطمه صلوات الله علیها جواب مى دهد : اى پروردگار ! دوست دارم در چنین روزى با پذیرش شفاعتم ، مقام و منزلتم معلوم شود .ندا مى رسد : اى دختر حبیبم ! برگرد و به مردم بنگر و هر که در قلبش دوستى تو یا یکى از فرزندانت نهفته است داخل بهشت گردان .

امام باقر علیه السلام در روایتى دیگر مى فرماید : در روز قیامت بر پیشانى هر فردى ، مومن یا کافر نوشته شده است . پس به یکى از محبان اهل‌ بیت علیهم السلام که گناهانش زیاد است دستور داده مى شود به جهنم برده شود . در آن هنگام ، فاطمه علیها السلام میان دو چشمش را مى خواند که نوشته شده است : دوستدار اهل ‌بیت . پس به خدا عرضه مى دارد : الهى و سیدى ! تو مرا فاطمه نامیدى و دوستان و فرزندانم را به وسیله من از آتش دور ساختى و وعده تو حق است و هرگز وعده‌ ات را زیر پا نمى نهى .ندا مى رسد : فاطمه ! راست گفتى ، من تو را فاطمه نامیدم و به وسیله تو ، دوستان و پیروانت و دوستان فرزندانت و پیروانشان را از آتش دور گردانیدم . وعده من حق است و هرگز تخلف نمى کنم .این که مى بینى دستور دادم بنده‌ ام را به دوزخ برند ، بدین جهت بود که درباره‌ اش شفاعت کنى و شفاعتت را بپذیرم تا فرشتگان ، پیامبران ، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهى یابند .حال بنگر ، دست هر که بر پیشانى ‌اش « مومن » نوشته شده ، بگیر و به بهشت ببر .

شفاعت دوستان فاطمه از دیگران
عظمت و مقام حضرت فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت چنان است که خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت مى دهد .
امام باقر علیه السلام به جابر فرمود : جابر ! به خدا سوگند ، فاطمه علیها السلام با شفاعت خود در آن روز شیعیان و دوستانش را از میان اهل محشر جدا مى سازد . چنان که کبوتر دانه خوب را از دانه بد جدا مى کند .عظمت و مقام حضرت فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت چنان است که خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت مى دهد .هنگامى که شیعیان فاطمه همراه وى به در بهشت مى رسند ، خداوند در دلشان مى افکند که به پشت سر بنگرند . وقتى چنین کنند ، ندا مى رسد : دوستان من ! اکنون که شفاعت فاطمه را در حق شما پذیرفتم ، نگران چه هستید ؟

آنان عرضه مى دارند : پروردگارا ! ما نیز دوست داریم در چنین روزى مقام و منزلت ما براى دیگران آشکار شود .

ندا مى رسد : دوستانم ! برگردید و بنگرید و هر که به خاطر دوستى فاطمه شما را دوست داشت و نیز هر که به خاطر محبت فاطمه به شما غذا ، لباس یا آب داده و یا غیبتى را از شما دور گردانیده ، همراه خود وارد بهشت کنید .

به سوى بهشت
حضرت فاطمه علیها السلام ، پس از شفاعت از دوستان خود و فرزندانش و رسیدگى به شکایتش در دادگاه عدل الهى به فرمان خدا ، با جلال و شکوه خاصى وارد بهشت مى شود .
پیامبر اکرم صلوات الله علیه مى فرماید : روز قیامت دخترم فاطمه در حالى که لباس‌ هاى اهدایى خداوند را که با آب حیات آمیخته شده ، پوشیده ، محشور مى شود و همه مردم از مشاهده این کرامت تعجب مى کنند .

آنگاه لباسى از لباس ‌هاى بهشت بر وى پوشانده مى شود . بر هزار حله بهشتى براى او با خط سبز چنین نوشته شده است : دختر پیامبر را به بهترین شکل ممکن و کامل ‌ترین هیبت و تمام ‌ترین کرامت و بیشترین بهره وارد بهشت سازید . پس ، فاطمه سلام الله علیها را به فرمان پروردگار در کمال عظمت و شکوه ، در حالى که پیرامونش هفتاد هزار کنیز قرار گرفته ، به بهشت مى برند .

استقبال حوریان بهشتى
رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود : هنگامى که به در بهشت مى رسى ، دوازده هزار حوریه ، که تاکنون به ملاقات کسى نرفته و نخواهند رفت در حالى که مشعل‌ هاى نورانى به دست دارند و بر شترانى از نور که جهاز هایشان از طلاى زرد و یاقوت سرخ و مهار هایشان از لولو و مروارید درخشان است سوارند ، به استقبالت مى شتابند .

پس وقتى داخل بهشت شدى ، بهشتیان به یکدیگر ورودت را بشارت خواهند داد و براى شیعیانت سفره‌ هایى از گوهر ، که بر پایه ‌هایى از نور برقرار ساخته‌ اند ، آماده مى سازند و در حالى که هنوز سایر مردم گرفتار حسابرسى اند ، آنان از غذا هاى بهشتى مى خورند .

اولین سخن فاطمه در بهشت
سلمان فارسى از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین روایت کرده است :

هنگامى که فاطمه داخل بهشت مى شود و آنچه خداوند برایش مهیا کرده ، مى بیند ، این آیه را تلاوت مى کند :

« بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله الذى اذهب عناالحزن ان ربنا لغفور شکور الذى احلنا دارالمقامه من فضله لایمسنا فیها نصب ولا یمسنا فیها لغوب » ؛
ستایش و سپاس ویژه خدایى است که اندوهمان را زدود . همانا پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است . پروردگارى که در سایه بخشش خود ما را به بهشت و اقامتگاه همیشگى مان فرود آورد . ما در آن جا با رنج و ملالى رو به رو نمى شویم .

زیارت انبیا از فاطمه زهرا سلام الله علیها در بهشت
آنگاه که همه انبیا و اولیاى خدا وارد بهشت شدند ، آهنگ دیدار دختر پیامبر خدا مى کنند . رسول خدا صلی الله و علیه و آله به فاطمه فرمود : هرگاه اولیاى خدا در بهشت مستقر گردیدند ، از آدم گرفته تا سایر انبیا همه به دیدارت مى شتابند .

عنایات خداوند به فاطمه علیها السلام در بهشت
پروردگار منّان به فاطمه زهرا سلام الله علیها در بهشت عنایاتى ویژه خواهد داشت . بخشى از آن عنایات چنین است :

1- خانه ‌هاى بهشتى
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود : هنگامى که مرا به معراج بردند و داخل بهشت شدم ، به قصر فاطمه رسیدم . درون آن هفتاد قصر بود که تمام در و دیوار و طاق ‌هایش از دانه ‌هاى مروارید سرخ ساخته شده ، همه آنها به یک شکل زینت داده شده بود .

2- همنشینى با پیامبر صلی الله و علیه و آله
پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله به حضرت على علیه السلام فرمود : یا على ! تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشین من هستید . سپس این آیه را تلاوت فرمود : " برادران بر تخت ‌هاى بهشتى رو به روى هم مى نشینند . "

3- درجه وسیله
رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمود : فِى الجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدعَى الوَسیلَةُ فَاِذَا سَاَلتُم اللهَ فَاساَلُوا لِىَ الوَسِیلَةَ قَالُوا یَا رَسُولَ اللهِ مَن یَسکنُ مَعَک فِیها؟ قَالَ علىً و فاطمةُ و الحَسَنُ و الحُسَین .
در بهشت درجه‌ اى به نام « وسیله » است . هرگاه خواستید ، هنگام دعا ، چیزى برایم بخواهید ، مقام وسیله را از خداوند خواستار شوید . گفتند : یا رسول ‌الله ! چه کسانى در این درجه ( مخصوص ) با شما همنشین خواهند بود ؟ فرمود : على ، فاطمه ، حسن و حسین .

علامه امینى در منقبت بیست و ششم مى نویسد :
از مناقب حضرت زهرا علیها السلام همراه بودن او با پدر و همسر و فرندانش در درجة الوسیله است . آنجا پایتخت عظمت حضرت حق تبارک و تعالى است و جز پنج تن علیهم السلام هیچ یک از انبیا و اولیا و مرسلین و صالحان و فرشتگان مقرب کسى بدان راه نمى یابد .

4- سکونت در حظیرة القدس
سیوطى در مسند مى نویسد :
« اِنَّ فاطمَةَ و علیاً و الحسنَ و الحسینَ فِى حَظِیرَةِ القُدسِ فِى قُبَّةٍ بَیضَاء سَقفُها عَرشُ الرَّحمنِ » ؛
فاطمه و على و حسن و حسین در جایگاهى بهشتى به نام « حظیرة القدس » در زیر گنبدى سفید به سرمى برند که سقف آن عرش پروردگار است .

پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله فرمود : در قیامت ، جایگاه من و على و فاطمه و حسن و حسین سرایى زیر عرش پروردگار است .

نویسنده خصایص فاطمه ، ضمن بیانى مفصل درباره حظیرة القدس ، مى نویسد : والاترین جایگاه ‌ها در بهشت حظیرة القدس است .

5- بخشیدن چشمه تسنیم به فاطمه علیها السلام
طبرى از همام بن ابى على چنین نقل مى کند : به کعب الحبر گفتم :

نظرت درباره شیعیان على بن ابى طالب علیه السلام چیست ؟

گفت : اى همام ! من اوصاف شان را در کتاب خدا مى یابم . اینان پیروان خدا و پیامبرش و یاران دین او و پیروان ولى اش شمرده مى شوند .

اینان بندگان ویژه خدا و برگزیدگان اویند . خدا آنها را براى دینش برگزید و براى بهشت خویش آفرید .

جایگاهشان در فردوس اعلاى بهشت است . در خیمه‌ اى که اتاق ‌هایى از مروارید درخشان دارد ، زندگى مى کنند . آنان از مقربین ابرارند و سرانجام از جام « رحیق مختوم » مى نوشند .

رحیق مختوم چشمه‌ اى است که به آن « تسنیم » گفته مى شود و هیچ کس جز آنها از آن چشمه استفاده نخواهد کرد . تسنیم ، چشمه‌ اى است که خداوند آن را به فاطمه علیها السلام دختر پیامبر صلی الله و علیه و آله و همسر على بن ابى طالب علیه السلام بخشید و از پاى ستون خیمه فاطمه جارى مى شود . آب آن چشمه چنان گواراست که به سردى کافور و طعم زنجفیل و عطر مُشک شباهت دارد ... .

خدایا ما را از شفاعت آن دُر گرانبها بى نصیب مگذار .

حضرت زهرا علیهاالسلام از منظر امیرالمومنین
منزلت و جایگاه رفیع حضرت زهرا علیهاالسلام در نزد حضرت علی علیه السلام نشانگر اوج شخصیت زن در نگاه اوست ، یک زن می ‌تواند چنان بالا رود که مایه مباهات و افتخار امام ( علیه السلام ) گردد . اگرچه بیان عظمت مقام حضرت فاطمه علیها السلام در نزد حضرت علی علیه السلام خود تحقیق مستقلی می ‌طلبد لکن در اینجا فهرست‌ وار ، به ذکر پاره‌ ای از موارد ، پرداخته شده تا بیانگر اوج مقام و مرتبه زن در نگرش حضرت باشد .

مباهات حضرت علی به همسری فاطمه علیهماالسلام
شخصیت بزرگی چون علی علیه السلام به همسری فاطمه علیها السلام افتخار می ‌کند و همسری با او را برای خود فضیلت و ملاک برتری بر دیگران و شایستگی پذیرش مسئولیت‌ های سنگینی چون رهبری جهان اسلام می‌ داند . برخی از موارد که حضرت برای اثبات حقانیت خود به داشتن همسری فاطمه علیهاالسلام استناد فرموده‌ اند عبارت است از :

* در پاسخ نامه‌ ای به معاویه از جمله فضیلت‌ ها و امتیاز هایی که حضرت به آن اشاره می‌ فرمایند این است که « بهترین زنان جهان از ماست و حمالة الحطب و هیزم کش دوزخیان از شماست . »

* در جریان شورای شش نفره که خلیفه دوم برای جانشینی وی را تعیین کرده بود حضرت خطاب به سایر اعضا فرمود : « آیا در بین شما به جز من کسی هست که همسرش بانوی زنان جهان باشد ؟ » همگی پاسخ دادند : نه .

* حضرت علی علیه السلام در ضمن پاسخ به نامه دیگر معاویه می ‌نویسد : « دختر پیامبر صلی الله علیه و آله همسر من است که گوشت او با خون و گوشت من در هم آمیخته است . نوادگان حضرت احمد ( صلی الله علیه و آله ) ، فرزندان من از فاطمه علیهاالسلام هستند ، کدامیک از شما سهم و بهره‌ ای چون من دارا هستید .»

* در جریان سقیفه حضرت ضمن برشمردن فضایل و کمالات خویش و این‌ که باید بعد از پیامبر ، او رهبری و هدایت جامعه اسلامی را عهده ‌دار شود به ابوبکر فرمود : « تو را به خدا سوگند می ‌دهم ! آیا آن کس که رسول خدا او را برای همسری دخترش برگزید و فرمود خداوند او را به همسری تو [ علی ] در آورد من هستم یا تو ؟ ابوبکر پاسخ داد : تو هستی .

تنها تسلی بخش علی علیه السلام
حضرت بعد از شهادت فاطمه خطاب به ایشان فرمودند :

« بِمَنِ العَزاءُ‌ یا بِنتَ مُحمَد ؟ کنتُ بِک اَتَعزی فَفیمَ العَزاء مِن بَعدِک؟ » ؛
با چه کسی آرامش یابم ای دختر محمد ؟ من به وسیله تو تسکین می‌ یافتم ؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم ؟

غضب خداوند به غضب فاطمه علیهاالسلام
حضرت علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده که ایشان فرمودند :

« انَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیَغضِبُ لِغَضِبِ فاطِمَه وَ یَرضی لِرِضاها » ؛
خداوند عزوجل به خاطر خشم فاطمه ، خشمگین ؛ و برای خشنودی و رضایت فاطمه راضی می‌ شود .

« خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به رسول خدا بپیوندد ، پس از او شکیبایی من به پایان رسیده و خویشتن‌ داری از دست رفته ، اما آنچنان که در جدایی تو صبر کردم در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره‌ ای ندارم شکیبایی بر من سخت است . پس از او آسمان و زمین در نظرم زشت می‌ نماید و هیچ گاه اندوه دلم نمی ‌گشاید . چشمم بی‌ خواب ، و دل از سوز غم سوزان است . تا خداوند مرا در جوار تو ساکن گرداند . مرگ زهرا ضربه‌ ای بود که دل را خسته و غصه‌ ام را پیوسته گردانید و چه زود جمع ما را به پریشانی کشانید ... و در حدیث دیگر خطاب به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند :

« انَّ اللهَ لَیَغضِبُ لِغَضَبِک وَ یَرضی لِرِضاک » ؛
خداوند برای خشم تو ، خشمگین و برای خشنودی تو ، خشنود می ‌شود .


دعای نور آن حضرت

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ

بِسمِ اللهِ النُّور بِسمِ اللهِ نُورٌ عَلی نُور بِسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الاُمورَ بِسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النُّورِ اَلحمِدُ لِلهِ الَّذی خَلَقَ النُورَ مِنَ النُّورَ و انزَلَ النُّورَ عَلَیُ الطُّورَ کتابٍ مَسطُور فی رِقٍ مَنشُورِ بقدرٍ مَقدُور عَلی نَبِیٍ مَحبُور الحمَدُلِلهِ الَّذی هُوَ بِالعِّزِ مَذکُور وَ بِالفَخرِ مَشهُور وَ علی السَّرّاءِ وَ الضَّراءِ مَشکُور وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمَّدٍ و الِهِ الطّاهِرینَ.

 

نمونه هایی ازمکارم اخلاق در زندگی حضرت زهراء سلام الله علیها          

 سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.

از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.

گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.

امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه."

.

چگونگی ازدواج فاطمه ( ع ) و علی  ( ع)
از آغاز معلوم بود و همه مي دانستند که جز علی ( ع ) کسی همسر علی  ( ع )  کفو  فاطمه دختر پيامبر عاليقدر اسلام نيست . با وجود اين ، بسياری از ياران و کسانی که خود را به پيغمبر ( ص ) نزديک احساس مي کردند ، به اين وصلت چشم داشتند و اين آرزو را در دل مي پروردند . نوشته اند : پس از اين آزمونها عده ای از اصحاب به حضرت علی ( ع ) مي گفتند : چرا برای ازدواج با يگانه دختر پيغمبر ( ص ) اقدام نمي کنی ؟ حضرت علی ( ع ) مي فرمود : چيزی ندارم که برای  اين منظور قدم پيش نهم . آنان مي گفتند : پيغمبر ( ص ) از تو چيزی نمي خواهد . سرانجام حضرت علی ( ع ) زمينه را برای  طرح اين درخواست آماده ديد . روزی به خانه رسول اکرم ( ص ) رفت . اما شدت حيا مانع ابراز مقصود شد . نوشته اند دو سه بار اين عمل تکرار گرديد . سومين بار پيغمبر اکرم ( ص ) از علی  ( ع ) پرسيد : آيا حاجتی داری ؟ علی ( ع ) گفت : آری . پيغمبر فرمود : شايد برای خواستگاری زهرا آمده ای ؟ علی عرض کرد : آری . چون مشيت و امر الهی بر اين کار قرار گرفته بود و پيامبر از طريق وحی بر انجام دادن اين مهم آگاه شده بود ، مي بايست اين پيشنهاد را با دخت گراميش نيز در ميان بگذارد و از نظر او آگاه گردد . پيامبر ( ص ) به دخترش فاطمه گفت : تو علی را خوب مي شناسی ، علی  نزديکترين افراد به من مي باشد . در اسلام ، سابقه فضيلت و خدمت دارد . من از خدا خواستم برای  تو بهترين شوهر را برگزيند . خداوند مرا به ازدواج تو با علی امر فرموده است . بگو چه نظر داری ؟ فاطمه ساکت ماند . پيغمبر سکوت او را موجب رضا دانست و مسرور شد و صدای  تکبيرش بلند شد . آن گاه پيامبر ( ص ) بشارت اين ازدواج را به علی ( ع ) فرمود و مهر فاطمه را 400مثقال نقره قرار داد و در جلسه ای که عده ای از اصحاب بودند ، خطبه عقد را قراءت کرد و اين ازدواج فرخنده انجام شد . گفتنی است که علی ( ع ) جز يک شمشير و يک زره و شتری برای  آب کشی چيزی در اختيار نداشت . پيغمبر ( ص ) به علی فرمود : شمشير را برای  جهاد نگه دار ، شترت را هم برای  آب کشی و سفر حفظ کن ، اما زره خود را بفروش تا وسايل ازدواج فراهم شود . پيغمبر ( ص ) به سلمان فرمود : اين زره را بفروش . سلمان زره را به پانصد درهم فروخت . سپس گوسفندی را کشتند و وليمه عقد ازدواج دادند . اين جشن در ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد . تمام وسايلی که به عنوان جهيزيه به خانه فاطمه زهرا ( ع ) دخت گرامی پيامبر ( ص ) آورده شده است ، از 14قلم تجاوز نمي کند : چارقد سرانداز - دو عدد لنگ - يک قطيفه - يک طاقه چادر پشمی - 4 بالش - يک تخته حصير - قدح چوبی - کوزه گلی - مشک آب - تنگ آبخوری - تختخواب چوبی  - يک طشت لباسشويی - يک آفتابه - يک زوج دستاس و مقداری عطر و بخور . اين است جهيزيه و تمام اثاث خانه فاطمه زهرا زوجه علی ( ع ) سرور زنان عالم . در شب زفاف - به جای خديجه که به جهان باقی شتافته بود ، سلمی دختر عميس مواظبت از فاطمه زهرا را بر عهده داشت - و رسول اکرم ( ص ) خود شخصا با عده ای از مهاجر و انصار و ياران باوفا در مراسم عروسی  شرکت فرمود - از بانک تکبير و تهليل فضای کوچه های مدينه روحانيتی خاص يافته بود و موج شادی و سرور بر قلبها مي نشست . پيامبر گرامی دست دخترش را در دست علی گذاشت و در حق آن زوج سعادتمند دعای خير کرد و آنها را به خداوند بزرگ سپرد . و بدين سان و با همين سادگی عروسی بهترين مردان و بهترين زنان جهان برگزار شد .

ازدواج و فرزندان آن حضرت

 صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: "ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است." امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند.(4) و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) را "ام الائمه" (مادر امامان) گویند.

زینب (سلام الله علیها) که بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) به شمار می‌آید، بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پس از واقعه عاشورا، و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت.

ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود که او نیز پس از عاشورا به همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود.

 

فاطمه (علیها السلام) در خانه

 فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: "بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود."

 

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان

 فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.

اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

 مقام عصمت

 در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد.

 

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: "پدرش به فدایش باد" و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (علیها السلام) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود.

عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: "فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است." از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: "من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم."

اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.

نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (علیها السلام)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

 از شادی  تا اندوه
در سال يازدهم هجری در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پيامبر ( ص ) پيش آمد و چه دردآور بود جدايی اين پدر و دختر - پدری چون پيامبر گرامی که هميشه هنگام سفر با آخرين کسی که وداع مي کرد و او را مي بوييد و مي بوسيد ، دخت گراميش بود و چون از سفر بازمي گشت ، اولين ديدار را با دخترش داشت . پيوسته از حالش جويا مي شد و رازی از رازها را در گوش جانش مي گفت و دختری  که پيوسته از کودکی در کنار پدر بود و از او پرستاری مي کرد ، گاهی با زنان هاشمی به ميدان جنگ مي شتافت تا حال پدر را جويا شود . چنانکه در جنگ احد که به دروغ آوازه درافتاد که پيامبر ( ص ) در جنگ کشته شده ، به دامنه کوه احد شتافت و سر و صورت خونين پدر را شستشو داد و از خاکستر حصيری که سوخته بود بر جراحات پدر پاشيد و از زخمهای آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود يافت - دختری که لحظه به لحظه که از کارهای  خانه داری و بچه داری فراغت مي يافت ، به خدمت پدر مي رسيد و از ديدارش بهره مند مي شد ... آری لحظه جدايی اين چنين پدر و دختری  فرارسيد و چه زود فرارسيد . پيامبر ( ص ) در بستر بيماری افتاد و رنگ رخسارش نمايانگر واپسين لحظات عمرش بود . عايشه روايت مي کند که پيغمبر ( ص ) در حالت جان دادن و آخرين رمقهای  حيات ، دختر عزيزش فاطمه ( ع ) را خواست و نزديکش نشانيد و در گوش او رازی  گفت که فاطمه سخت به گريه افتاد . پس از آن سخن ديگری گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد . همگان از ديدن اين دو منظره متضاد متعجب شدند . راز اين رازگويی را از حضرت فاطمه زهرا خواستند ، فرمود : نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت ، بسيار محزون شدم و عنان شکيبايی از دستم بشد ، گريه کردند ، او نيز متأثر شد ، ديگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان تو نخستين کسی از خانواده هستی  که به زودی به من ملحق خواهی شد . به شنيدن اين بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود راضی  هستی که " سيده نساء العالمين و سيده نساء هذه الامة " باشی ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسنديد راضي ام . باری ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان اين امت - اين نو گل خندان باغ رسالت بر اثر تندبادهای حوادث ، زود پر پر شد و چندی بعد از پدر بزرگوارش به وی پيوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام . آری ، مرگ پدری مهربان و دگرگونيهايی  که پس از رسول خدا ( ص ) روی  نمود ، روح و جسم دختر پيغمبر ( ص ) را آزرده ساخت . وی در روزهايی که پس از مرگ پدر زيست ، پيوسته رنجور ، پژمرده و گريان بود . هرگز رنج جدايی پدر را تحمل نمي کرد و برای همين بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد . او مردن را بر زيستنی جدا از پدر ، ترجيح مي داد . سرانجام ، آزردگيها و ناتوانی تا بدان جا کشيد که دختر پيغمبر ( ص ) در بستر افتاد . در مدت بيماری او ، از آن مردان جان بر کف ، از آن مسلمانان آماده در صف ، از آنان که هر چه داشتند ، از برکت پدر او بود ، چند تن او را دلداری دادند و يا به ديدنش رفتند ؟ ظاهرا جز يکی  دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان کسی از اين بانوی گرانقدر غم خواری  نکرد . اما زنان مهاجر بويژه انصار ، که از آزردگی و بيماری فاطمه ( ع ) خبر يافتند ، با مهربانی نزد او گرد آمدند و از او عيادت و دلجويی نمودند . دختر پيامبر ( ص ) در بستر بيماری  نيز ، در پاسخ کسانی که از او احوالپرسی مي کردند ، سخنانی فصيح و بليغ بر زبان مي راند . سخنانی که در آن روز ، درد دل و گله و شکوه بانويی داغديده و ستم رسيده مي نمود ، اما بحقيقت اعلام خطری بود ، که مسلمانان را از تفرقه افکنی و فتنه انگيزی در آينده بيم مي داد . باری ، دخت پيامبر ( ص ) گفتنيها را گفت و بر اثر مصائب جانکاه و دوری از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم ( ص ) به " گلشن رضوان " شتافت .

فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر

 با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.

هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

 

فاطمه (علیها السلام) و فدک

از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (علیها السلام) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. فاطمه (علیها السلام) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن می‌کوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (علیها السلام) می‌فرستادند. فاطمه (علیها السلام) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را می‌پرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع به سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین می‌نهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم می‌داشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است.

فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را می‌نماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (علیها السلام) به نیکی اثبات می‌گردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (علیها السلام) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث می‌رسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.

باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (علیها السلام) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

 

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او

 سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.

در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.

در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: "هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: "شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود."

 

وصیت

 در ایام بیماری، فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (علیها السلام) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

 

شهادت

 سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.

فاطمه (علیها السلام) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

 

تغسیل و تدفین

 مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (علیها السلام) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (علیها السلام) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:

"سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت... ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم... به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته..."

امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.

 

ترجمه عربی

بسم الله

حياة حضرة الزهراء عليه السلام مترجمة إلى 3 لغات

 

ولادة وطفولة حضرة فاطمة عليها السلام

ولدت حضرة فاطمة ابنة رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم الجمعة العشرين من جمادى آل ثاني السنة الخامسة من البسات في بيت الوحي. كانت والدته خديجة (ع) ابنة خويلد ، ومع ولادة فاطمة (ع) ، أصبح بيت النبي وخديجة أكثر فأكثر مركز المحبة والمودة. زمن كان فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم يواجه مشاكل كبيرة وأحداث صعبة وخطيرة. كانت حضرة الزهراء (ع) تبلغ من العمر حوالي عامين عندما حاصرها مشركو قريش مع والدها.

في السنة العاشرة من البسات ، بعد وقت قصير من إنقاذه من "فروع أبي طالب" ، فقد والدته العزيزة التي عانت لمدة عشر سنوات. وفي هذا العام أيضًا ، بقي في المنزل أبو طالب عم الرسول صلى الله عليه وسلم. أدى موت أبي طالب وخديجة ، وهما من أنصار الرسول صلى الله عليه وسلم ، إلى اشتداد اضطهاد الأعداء. أحياناً كانوا يرشقونه بالحجارة ، وأحياناً يرشون الأوساخ على وجهه. في معظم الأحيان ، كان يدخل المنزل بوجه متعب. فاطمة (ع) استخدمت يديها الصغيرتين لإزالة الأوساخ عن رأسها ومداعبة والدها ، وكان ذلك مصدر راحة وتشجيع ؛ كما سماه والده العزيز "أم أبيها".

فاطمة (ع) في بيت علي (ع).

في السنة الثالثة للهجرة تزوج الرسول صلى الله عليه وسلم فاطمة (ع) لأمير المؤمنين (ع). وسبق أن تقدم لها شيوخ كثيرون لخطبتها ، لكن النبي صلى الله عليه وسلم لم يقبلها وقال: زواج فاطمة في يد الله. وهكذا انتقل حضرة فاطمة (ع) من مركز النبوة إلى مركز المحافظة وتولى واجبات أثقل ، وضغطت المعاناة والصعوبات والاضطرابات على الإمام (ع) ، جاء إلى المنزل وتحدث إلى الزهراء (ع). ) للحظة وهدأ قلبه. كان) وساعد ذلك الإمام في أعماله ، فأعجب به وشجعه وأشاد بتضحياته وشجاعته ، ودائما كان يريح روحه المتعبة ويريح جسده المتعب بمداعباته التي لا تشوبها شائبة. .

كفاح حضرة فاطمة (ع)

رحل نبي الإسلام صلى الله عليه وسلم وهو متعطش للسلطة وينتظر الفرصة ، بينما لم يدفن جسد الرسول العظيم صلى الله عليه وسلم - وكان علي (ع) وفاطمة (ع) يستحمان كفنه .. - اجتمعوا في سقيفة واستولوا على السلطة بمؤامرة محسوبة وفي البداية قمعوا المعارضة .. أليس علي (ع) حمل السيف فمن يجب أن يدافع عن حرمة المحافظة؟ وهنا يتجلى الدور القيم لفاطمة (ع) في الدفاع عن قدسية المحافظة.

 

 أدناه ، نشير باختصار إلى كفاح حضرة فاطمة (ع) من المحافظة:

1- دعوة للتعاون (حشد القوات): ذهب حضرة الزهراء (ع) إلى منزل شيوخ ورجال المدينة المنورة ليلاً مع علي (ع) وحسنين (ع) للدفاع عن قدسية المحافظة ودعوتهم. في المساعدة والأوامر ، وذكرهم بوصايا الرسول صلى الله عليه وسلم وحادثة الغدير.

2- الحجة القرآنية والعقلانية: لجأ زعماء سقيفة بهدف الحصار الاقتصادي لأهل البيت إلى اغتصاب "فدك" وتبرير هذا الفعل المثير للاشمئزاز وخداع الرأي العام ، فقد لجأوا إلى اختلاق الحديث. فاطمة (ع) لم تلتزم الصمت ، وباقتباسها آيات من القرآن وتقديم الشهود ، أثبتت بحجة أن فدك هي أمتها وأن عمل الخلافة غير قانوني.

3- الكلام والوحي: بعد الرد على حجة حضرة فاطمة (ع) بصفعة ، أن الإمام بكلمة ووحي يظهران وجههما الحقيقي وينحرفان عن طريق القيادة وعواقب حكم الإمام ونتائجها الضارة. الزعماء المسقوفون والمحرومون .. وصول الاهالي من محافظة عدل علي (ع) يذكر الناس.

4- النضال السلبي: ابتعد حضرة الزهراء (ع) عن شيخين وأوضح للضمير الراكد للناس أنهم اغتصبوا الخلافة وحرفوا مسار القيادة.

5- الدفن الليلي: لم تدافع حضرة الزهراء (ع) عن المحافظة حتى آخر ساعة من حياتها فحسب ، بل وسعت نطاق النضال حتى يوم ولادة ابنها الإمام زمان (ع). قال الإمام لعلي (ع) في وصيته: "يا علي اغتسل وغطني ليلاً وادفنني سراً. "لست مقتنعًا أن الذين ظلموني سيحضرون جنازتي". وبحسب وصيته ، قام علي (ع) بدفنه ليلاً ورسم أربعين قبراً جديداً ليجد أصل قبره.

 

صدق ذلك الإمام ومهره

وفي كتاب ينابي المودة باب (خمسة وخمسون) روى عن جمال الدين الزرندي أن: صدق حضرة فاطمة الزهراء (ع) أربعمائة شاقل من الفضة. كتب في سفر أخبار الأيام المختار: الشيكل الشرعي هو ثمانية عشر حمصًا ، أي أربعمائة شيكل شرعي ، وثلاثمائة شيكل يصبح أربعة وعشرين حمصًا ، ووفقًا للقرآن يصبح ستة وعشرون تومانًا واثنان. المصاحف. كتب العلامة مجليسي (ع) في بيهار الأنوار: جاء جبريل (ع) إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: قال الله: أضع حضرة الزهراء. أو تتزوج محمد زهرة علي بخمسمائة درهم وهو تقليد لأمتك بعد هذا. كما يكتب العلامة مجليسي قدس: قال الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب (ع): الله تزوج فاطمة من أجلك وجعل الأرض كلها صدقها. من ماشي على الأرض وكان عدوكم مشيه حرام وكتب في نفس الكتاب: صادق المحمد (عليه السلام) قال: "حتى تأخذ الزهراء صديقاتها إلى الجنة وأعدائها إلى الجحيم".

 

مهر ذلك الإمام

عندما أراد نبي الإسلام (عليه السلام) حضرة الزهراء (ع) لأمير المومني ن علي (ع) تزوج وقال: يا علي كم تنفق في زفافك؟ قال الإمام: عندي فرس ودرع. قال النبي: بعوا الجواد الذي تحتاجونه ولكن ارفعوه وقدموا لي المال. يقول أمير المؤمنين علي (ع): قمت ببيع درعي. قدمت المال لرسول الله. وقد أعطى الرسول صلى الله عليه وسلم مبلغًا من هذا المبلغ لبلال وقال: اذهب واشترِ للزهراء (عليه السلام) وأعطى مبلغًا من هذا المبلغ لأبي بكر ، وقال: اذهب إلى السوق واشتر عروسًا لزهراء وعمار. تبع ابن ياسر أبو بكر مع بعض أصحابه.

اشتروا قميصًا بسبعة دراهم ، وقناع بأربعة عشر درهمًا ، وسريرًا بينهم ورقة نخيل ، وحقيبتان من الملابس المصرية ، أحدهما محشو بسعف النخيل ، والآخر مصنوع من الصوف ، وقطعة من خيبر ، وأربعة. دعامات اشتروا جلد الطائف الذي يحتوي على عشب الازخر ، وستارة من الصوف ، وسجادة هجرية ، ويد آسيوية ، ونحاس بدوي ، ووعاء شرب مصنوع من الجلد ، ووعاء خشبي للحليب ، ومسك ماء ، شمس مغطاة بالقطران ، دهون خضراء ، جرار خزفية. وبمجرد أن اشتروا جميع المعدات وأتوا بها إلى حضرة نبي الله ، أخذها الإمام بيده ، وراحها ، وقال: بارك الله في هذا الجهاز على أهلي. يكتب جواد مغنية: كان أمير المؤمنين علي (ع) قد وضع حصى جيدة على أرضية الفناء واستخدم جانبي الخشب على الجدارين للملابس لعدم وجود خزانة أو علاقة لفستان العروس. إذا كان نبي الإسلام قد تزوج فاطمة الزهراء (عليها السلام) من الرجال الذين أرادوها ، لكان جهاز حضرة الزهراء (ع) هو أول أداة في ذلك الوقت ، وبدلاً من ذلك انتشرت رمال الحرير العريضة و بدلاً من ذلك ، كان الكتان مصنوعًا من خشب الأبنوس والعاج ، وبدلاً من طبق من الفخار ونخيل التمر ، كان مصنوعًا من الذهب والفضة ، وبدلاً من المسك ، كان الصندوق الذي تم به سواد حضرة الزهراء (ع) ، وبدلاً من ذلك من الآسيوية التي انتفخت بها يد حضرة الزهراء (ع) وأقيمت القصور وجاري تجهيز الخدمات ، لكن السؤال هل تكون سعادة الإنسان وكرامته في قصور مهمة وجميلة ؟!

وقد قيل منذ زمن طويل: "شرف مكان الكافرين" يعني أن قيمة المكان تساوي الجالس في ذلك المكان. قال مجنون ليلي: "أينما كنت فهو مكاني". في هذا المكان وهذا المنزل ، حيث كان معظم الأثاث مصنوعًا من الفخار ، كان الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) سعيدًا ومزدهرًا ووجد السعادة لروحه الرائعة. وعبر عن حب والده لجزء من جسده الزهراء (عليها السلام) التي كانت أخ ووريث العلم والحكمة وشريكاً في صفات ذلك الإمام غير النبوة. في نفس المنزل الذي كان يسكن فيه آل بيت النبي والحسنين (ع) ، جلس نبي الإسلام واستمتع برؤية أهله وأولاده ، واضطهد الخصوم في طريقه لدعوته.

كان في هذا المنزل البيت الكبير ، أي النبي الكريم (صلى الله عليه وسلم) ، جلس مع أهله ، وعلي عن يمين النبي صلى الله عليه وسلم وفاطمة عن اليسار ، والحصنين بجانب النبيل ، أحيانًا. تقبيل الحسن وأحياناً الحسين رضي الله عنهم ، أراد ذلك ، صلى عليهم. وسأل الله تعالى أن يبعد عنهم الشر ويطهرهم ، وهو نوع خاص من التطهير ، ومن هذا البيت كان نبي الإسلام يسافر ، وبعد عودته يدخل هذا البيت لأول مرة. في هذا البيت أنزل جبرائيل عليه السلام الوحي من الله إلى قلب النبي الكريم. كان في هذا البيت خدم ملائكة حسنين (ع) ، وهما شابان من شيوخ الفردوس. ومن هذا البيت هدى نور الإسلام الناس زماناً طويلاً ، ونتج الفجور في القصور العالية. لكن في هذا البيت الصغير كانت زهرة (عليها السلام) وزوجها وأولادها يمجدون الله صباحاً ومساءً.

يقول بقايا حضرة أمير المؤمنين علي (ع) الصالح: فاطمة الزهراء (ع) التي كانت أحب أهل نبي الإسلام ، أحضرت الكثير من الماء بالمسك حتى بقي أثرها على صدرها. لقد تسببت في ذلك لدرجة أن يداها أصبحتا متصلبتين ، لذا اجتاح المنزل وتحولت ملابسه إلى اللون الأسود ، وأصبح ضعيفًا جدًا من ضغط هذه المصاعب. ذات يوم قلت لزهراء: اذهب واطلب من والدك أن يشتري لك خادمة لمساعدتك في عملك.

عندما جاءت فاطمة الزهراء لحضور الرسول الكريم ، رأت أن بعض الناس يتحدثون في خدمة هذا الرسول الكريم. خجلت فاطمة (ع) من الحديث مع ذلك الإمام ، فعادت إلى بيتها. أدرك الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم أن حضرة الزهراء في حاجة ، فجاء إلينا في الصباح الباكر ، ثم قال: يا فاطمة ، ما هي حاجتك التي أتيت إليّ بها أمس؟ فاطمة الزهراء (ع) خجلت ولم تقل شيئاً. أحضرت التدفق إلى عرض ذلك الإمام. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أتريدني أن أعلمك خيرًا من العبد؟ قلنا: نعم. قالوا: إذا أردت النوم ، فقل سبحان الله ثلاثًا وثلاثين مرة ، والحمد لله ثلاثًا وثلاثين مرة ، والله أكبر أربعًا وثلاثين مرة. قالت فاطمة الزهراء (ع) بعد سماعها هذه المسألة ثلاث مرات: اكتفيت بالله ورسول الله.

ملحوظة: من المعروف عند الفقهاء أن الله أكبر يقال أربعًا وثلاثين مرة ، والحمد لله ثلاثًا وثلاثين مرة ، وسبحان الله ثلاثًا وثلاثين مرة. تقول حضرة فاطمة الزهراء: ذات ليلة عندما كنت أرتب فراشي وأردت أن أنام ، جاءني أبي الكريم وقال: يا فاطمة ، قم بأربع أعمال قبل أن تنام ؛ أولاً: اقرأ القرآن ، وثانيًا ، اشفع للأنبياء ، وثالثًا ، يرضي المؤمنون ، ورابعًا ، قم بحج العمرة وحج تمتا ، حتى ينتهي هذا الرجل الكريم من صلاته ، قلت: اللهم إنا. لا يمكنني تنفيذ هذا الأمر الآن! فابتسم رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال: إقرأ قل هو الله أحد ثلاث مرات كأنك قد انتهيت من القرآن إن كان لي ورسالتي. صلوا قبلي ، في يوم الدين نكون شفاعاتكم ، سيرضون عنك.

غصب فادک

كتب راوي قمي في كتاب بيت الأحزان من كلام صادق المحمد (عليه السلام): لما بايع قوم لأبي بكر وتوطد عمل خلافته وباعه المغتربين والأنصار. ، أرسل عميلاً لهم طردوا فدك. فلما سمعت فاطمة الزهراء (عليها السلام) جاءت إلى أبي بكر وقالت: لماذا أخذت ميراث أبي مني؟ لماذا طردتم المحامي الخاص بي من فدك إذا كان نبي الإسلام (عليه الصلاة والسلام) قد أعطاني هذه الملكية بأمر الله. قال أبو بكر: قدموا الدليل على هذا الزعم. فاطمة الزهراء (ع) أحضرت أم أيمن ، فقالت أم أيمن لأبي بكر: لن أشهد قبل أن أقتبس عني كلام الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) ولن أنهي حجتي ضدك. حضرة الزهراء (ع) سوف لا يشهد أبو بكر يقسم بالله أليس أن نبي الإسلام قال عني: أم امن امن من نساء الجنة؟

قال أبو بكر: هذا صحيح ، فأنا أعلم أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال فيك مثل هذا الشيء. قالت أم أيمن: أشهد أن الله الرحمن الرحيم بعث إلى الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ، وأنزل هذه الآية الكريمة على نبي الله الكريم الزهراء (ع) غفر لأمير المؤمنين علي (ع). ) وألقى نفس الشهادة.

كتب أبو بكر رسالة عن فدك وسلمها لفاطمة الزهراء (عليها السلام). فلما رأى عمر تلك الرسالة سأل: ما هذه الرسالة؟ قال أبو بكر: زعمت فاطمة فدك وشهدت أم أيمن وعلي بن أبي طالب (ع) على صدق ادعائهم ، وشهدوا بصدق ادعاء الزهراء. لذلك كتبت هذه الرسالة وأعطيتها لزهراء أن فدك ملك لها ، وبعد سماع ذلك أخذ عمر الرسالة من حضرة الزهراء (عليها السلام) ومزقها إلى أشلاء وقال: فدك غنيمة لكل المسلمين.

يكتب صاحب الطوارخ: بعد أن اغتصب فدك ، كان في أيدي المغتصبين حتى عهد عثمان بن عفان ، وحكم عثمان بن عفان فدك باعتباره ابنه المشترك مروان بن. وأقر عمر بن عبد العزيز أن حضرة الزهراء (ع) كان محقاً في فدك ، فرفض فدك للإمام الباقر (ع). لما توفي عمر بن عبد العزيز اغتصب يزيد بن عبدالملك فدك. وبمجرد وصول صفاء إلى السلطة رفض فدك لأبناء علي بن أبي طالب (ع) ، فاغتصب منصور فدك مرة أخرى في زمانه ، ومهدي عباسي بعد منصور رفض فدك على أبناء فاطمة الزهراء (ع). بعد أن اغتصب ابنه المهدي هادي فدك ، وبعد هادي رفض مأمون فداك من نسل الزهراء (ع) ، وظل فدك في حوزة أبناء فاطمة حتى المتوكل وجعلهم بلا داع. عندما استولى المتوكل على الخلافة ، اغتصب فدك أيضًا. يكتب ابن شهر أشوب: قال هارون الرشيد ـ لعنه الله ـ لحضرة موسى بن جعفر: اكتشف حدود فدك ، فأرفضها لك. قال حضرة موسى بن جعفر (ع): حد عدن والآخر سمرقند ، والثالث إفريق والرابع سيف البحرات. قال هارون: "لن يتبقى لنا شيء بعد ذلك". (أي يا هارون كل هذا البلد الذي بيدك هو حكم فدك والاغتصاب ، وسيكون من حق عائلتنا).

تدفق النار

كتب محدث قمي في كتاب بيت الأحزان: كتب عمر بن الخطاب لمعاوية ؛ جئت إلى منزل أمير المؤمنين لإخراج علي من المنزل ، فقلت لفضة خادم ذلك الإمام: قل علي أن يخرج من المنزل ويبايع أبي بكر ، لأن المسلمين جميعًا. اجتمعوا مع أبي بكر للبيعة ، فقلت: علي مشغول ولا يستطيع أن يأتي إلى المسجد الآن ، قلت: اترك كلام الأنوثة هذا وقل علي أن يأتي ويبايع أبي بكر إذا فعل. لا يخرج ، سأجبره على الخروج.

كنا في هذا الحديث عندما أدارت فاطمة الزهراء ظهرها وقالت: أيها الضالون ، أيها الناس الذين أنكروا الله والنبي ، ماذا تقولون؟ قلت: يا فاطمة لماذا أرسلك ابن عمك للرد وهو نفسه جالس خلف الحجاب؟

قالت فاطمة الزهراء: يا عمر ، تمردك هو الذي دفعني من مكاني إلى إنهاء جدالتي ضدك.

قلت: يا فاطمة اتركي هذه الأقوال الكاذبة وقصص الأنوثة ، اذهبي وقولي لعلي أن يخرج من البيت ويبايع أبي بكر ، فقالت فاطمة (ع): لا تستحقين صداقة ولا عداوة. عمر! تخيفني بحفلة الشيطان إذا ضعف حزب الشيطان ، فقلت لفاطمة: إذا لم يخرج علي سأجمع حطبًا كثيرًا وأحرق هذا المنزل بأهله ، أو سأقتله علي. لعدم مبايعته لأبي بكر ، أشعلته مع أهله.

قالت فاطمة الزهراء (ع): قال هذا يا عمر ، عدو الله ، رسول الله وعلي ، وفتح الباب بيديه ومنعتنا من الدخول. دفعت الباب بقوة ، ودفعت زهرة للخلف ، وأذيت يدي فاطمة بالسياط الذي كنت أمسكه ، لكنني تركت الباب يفتح. لكن فاطمة الزهراء لم تفتح الباب. لكننا سمعنا صوت تئنها وبكاءها من شدة ألم الجلد. ولكن في هذا الوقت تذكرت عداوة علي بن أبي طالب الذي كاد أن يسفك دماء شيوخ العرب ، فذكرت سحر محمد ، ففاطمة الزهراء ترتدي صدرها وذراعها. حالت يا الباب من الفتح لغراء الباب الخلفي. ركلت الباب بقوة حتى سمعت زهراء تبكي وتتأوه ، ولما سمعت هذا التذمر ظننت أن المدينة انقلبت رأسًا على عقب والمدينة تتحرك ، وفي هذا الوقت قالت الزهراء: "يا أبتة أو رسول صلى الله عليه وسلم". الله! أَهکَذا يُفعَلُ بِحبیبَتِكَ وَ ابنَتِكَ؟! آه أم فدها فاخديني لم تقتلنا في بطن حاملها: "ترجمة: أيها الأب الكريم يا رسول الله ، هل تجوز معاملة ابنتك وحبيبتك بهذه الطريقة؟ يا الهي! "أقسم بالله ، الطفل الذي كان لي في بطني قتل".

عندما فتحت منزل زهرة بالضغط ، رأيت زهرة تتكئ على الحائط وقد غمرها ألم الغيرة وهي تجري عملية إجهاض. عندما دخلت المنزل ، لاحظت فاطمة أني أدخل. لكن كان لدي غطاء من الغضب أمام عيني. عندما اقتربتني زهرة ، صفعت زهرة على وجهها بشدة لدرجة أن الأقراط سقطت من أذنها وسقطت زهرة على الأرض.

عندما استشهد رسول الله صلى الله عليه وسلم وقام أمير المؤمنين علي (ع) بغسل جسده تحت قميصه ، طلبت فاطمة الأطهر من علي إظهار قميص نبي الله لتلك السيدة. ولما رأى علي هذا من الزهراء أخفى قميص رسول الله عن الزهراء. عندما استشهد نبي الإسلام ، أعلن الحداد العام في المدينة المنورة.

عانى عامة الناس ، ولا سيما بني هاشم ، من مأساة كبيرة ، لكن في نفس الوقت لم يغرق أحد في بحر من الحزن مثل فاطمة. حزن زهرة وحزنها على هذه المأساة الكبرى لم يعرفه أحد إلا الله ، ولا يمكن أن يخفف حزن فاطمة الزهراء. مع مرور كل يوم يزداد حزن فاطمة. لم تغادر فاطمة الزهراء المنزل لمدة سبعة أيام ، وفي اليوم الثامن غادرت زهرة الأطهر (ع) المنزل لتذهب إلى قبر والدها الكريم. بالدموع والنحيب ، انتقل إلى قبر الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ، وشد تنورة ثيابه على الأرض ، ولفت خيمة الإمام حول قدميه ، وبكى بشدة لدرجة أنه لا يرى في أي مكان. من دموع كثيرة في عينيه.

بمجرد أن اقتربت حضرة الزهراء (ع) من قبر والدها النبيل وسقطت عيناها على قبر والدها ، ألقت بنفسها على قبر والدها وأغمي عليها. هرعت نساء المدينة المنورة ، بعد رؤية هذا المشهد ، إلى الزهراء. طافوا حول الإمام ، ورشوا الماء على وجه السيدة وأخذوها إلى وعيها. ولما استيقظت فاطمة الزهراء (عليها السلام) صرخت بصوت عال وخاطبت والدها قائلة: "ووبخ عدوي ووبخه فحزنني".

أيها الأب النبيل ، تجولت وتعجبت بعدك ، كنت وحدي وحدي ، صمت صوتي وكسر ظهري بسبب مصيبتك ".

يا أبي ، من بعدك ، ليس عندي أنيس ومسيو من أجل رعبي ، لا يوجد من يهدئني ويمنعني من البكاء ، لن تجف دموعي من بؤسكم.

جاء شيوخ المدينة المنورة إلى أمير المؤمنين علي (ع) فقالوا: يا أبا الحسن ، فاطمة الزهراء تبكي ليل نهار ، لا ننام بالليل بسبب بكاء فاطمة ولا نرتاح في النهار. بسبب جدولنا المزدحم. نقول لك أن تقول لزهراء: إما أن تبكي ليلاً أو نهاراً. قال علي: حسنًا ، سوف أنقل رسالتك إلى فاطمة. دخل أمير المؤمنين علي (ع) حضرة فاطمة الزهراء (عليها السلام) وهي تبكي. عندما وقعت عينا فاطمة على ذلك الإمام خفت حدة بكاء الإمام قليلاً.

قال أمير المؤمنين علي لفاطمة الزهراء: يا بنت الرسول صلى الله عليه وسلم جاءني شيوخ المدينة وطلبوا مني البكاء حدادا على والدك سواء في الليل أو في النهار. قالت فاطمة (ع): يا علي لن أتوقف عند هؤلاء زماناً طويلاً ، سأرحل بين هؤلاء ، أقسم بالله أني لن أتوقف عن البكاء والنحيب لألتقي بوالدي رسول الله. قال أمير المؤمنين علي (ع): إنك مسؤول.

أن الإمام بنى غرفة لفاطمة الزهراء (عليها السلام) في البقيع ، والتي سميت "بيت الأحزان": ولما كان الصبح أرسلت فاطمة المظلومة (ع) الإمام الحسن والإمام الحسين (). أ) من الأمام "وتبعته السيدة نفسها بحالة حزينة وعيون مبللة بالدموع. من الصباح إلى المساء يسير بين القبور ويذرف الدموع. عندما حلّ الليل ، كانت أميرة المؤمنين علي (عليها السلام) تأتي وتعيده إلى المنزل.

يقول الإمام الصادق (ع): كان في الدنيا خمسة بكاء كثير: "آدم ، يعقوب ، يوسف ، فاطمة الزهراء ، الإمام سجاد (ع)".

لكن آدم عليه السلام ؛

بكى كثيرًا من فراق الجنة حتى أن تأثير البكاء ظل على وجهه.

لكن يعقوب (ع)؛

بكى كثيراً على انفصال يوسف لدرجة أنه أعمى. قالوا لحضرة يعقوب: والله إنك تذكر يوسف (عليه السلام) كثيرًا لدرجة أنك تتألم بشدة وتهلك.

لكن فاطمة الزهراء (ع) ؛

بكى كثيراً حداداً على أبيه النبيل حتى اشتكى أهل المدينة من بكائه. فقالوا لفاطمة: بكاءك تضايقنا. بعد ذلك كانت فاطمة الزهراء (ع) تذهب إلى قبور شهداء أحد وتبكي وتبكي ما تشاء.

لكن يوسف (ع) ؛

بكى كثيراً حتى انزعج أهل السجن وانزعجوا من صراخ ذلك الإمام ، فقالوا للنبي يوسف (ع): إما أن تبكي في الليل حتى يكون لنا نهار هادئ ، أو نبكي أثناء النهار. أننا قد يكون لدينا ليلة هادئة.

لكن الإمام السجّاد (ع)؛

بكى على والده قرابة أربعين سنة. لم يتركوا طعامًا للإمام حتى لا يبكي ، ولم يشرب الماء أبدًا حتى لا يبكي.

وصايا ذلك الإمام

عندما مرضت حضرة فاطمة أطهر (ع) ومضى أربعون يومًا من مرضها وتأكدت من وفاتها ، أرسلته إلى أمير المؤمنين. وقدم علي (ع) وأم أيمن واسم بنت أموي. بعد ذلك قال لعلي: إما أن علي تلقى خبر موتي فأنا ذاهب في رحلة إلى الآخرة لن أموت من هذا المرض لألتحق بوالدي رسول الله صلى الله عليه وسلم ، أو سوف يستمع علي إلى إرادتي.

أمر أمير المؤمنين علي (ع) كل من في الغرفة بالخروج ، ثم جلس على فراش حضرة فاطمة الزهراء وقال: ما هي إرادتك؟ قال حضرة الزهراء (ع): يا علي ، في يوم ارتباطك بي ، لم ترَ أي خيانة لي ، لم أصير خليفة بناءً على طلب منك خلال هذه الفترة. قال الإمام: إني لا أشتكي منك ، فأنت أحكم ، وأرحم ، وأكثر تقوى ، وأكرم مني ، وألومك على معارضتي. انا قلقة جدا على فراقك ولكن ماذا افعل هذا "الموت" غير قابل للشفاء اقسم بالله ان مصيبة الرسول صلى الله عليه وسلم وانك عظيمة جدا وسيئة بالنسبة لي انها صعبة للغاية بالنسبة لي لأفقدك ، ولهذا أقول:

"إنا لله وإنا إليه راجعون".

من هذه المصيبة التي أحزنتني وأضرمت قلبي ، أقسم بالله أن هذه المصيبة هي نوع من المصيبة لا يستطيع أحد أن يخففها ، إنها نوع من الحزن والأسى لا يتغير.

بعد هذه المحادثات ، بكى كل من علي وفاطمة ، وأنا أعطي الأولوية لعملي. قالت فاطمة الزهراء (ع): اللهم جزاكم الله خيرًا ، آمركم بالزواج من إمام بنت أختي بعدي ، لأن الرجل مجبر على الزواج. الأئمة مثلي لطيفون مع أطفالي. أو علي ، اصنع لي تابوتًا رأيت ملائكة يصنعونه لي ، وكان هذا التابوت أول نعش صنع على الأرض. يا علي لا تسمح لأي من هؤلاء الذين ظلموني واغتصبوا حقي أن يحضر جنازتي والصلاة على جسدي. لأنهم عدوي وعدو رسول الله صلى الله عليه وسلم. ولا تدع أحد من أتباعه يصلي على جسدي ولا تدفنني بالليل في وقت تنام فيه أعين الناس.

يقول الإمام الصادق (ع): لما توفيت فاطمة الزهراء ورثت لأمير المؤمنين علي: يا علي بمجرد وفاتي تستحم وتكفينني وتصلي على جسدي وأنا تدخل خطير. ستغطي جسدي ، ترمي الأوساخ على قبري ، وتهدئها ، عندما تضعها على ترابتي ، تجلس أمام وجهي ، لأن الصلاة والصلاة ، لأن تلك الساعة هي الساعة التي يحتاج فيها الموتى إلى الحب. مع الأحياء ولا أحد ولا تبلغني بمقبرتي حتى يوم القيامة.

استشهاد ذلك الإمام

روى الشيعة والسنة عن زوجة أبي رفيع (أسماء بنت عميس) قالت: في المرض الذي استشهدت به فاطمة مرزية (ع) كنت أرضعها كان من أيام مرض تلك السيدة. تم تخفيضه بالكامل وجده وعلي بن أبي طالب (ع) كان يبحث عن عمل. قالت لي فاطمة الزهراء (عليها السلام): أحضر لي بعض الماء ، فأستحم وأغسل جسدي. أحضرت الماء لذلك الإمام ، وقامت السيدة ، واستحممت ، وارتدت ثيابًا جديدة ، ثم أمرتني: ترتيب سريري في منتصف المنزل. نفذت أمر تلك السيدة ونامت فاطمة مرزية (ع) في مواجهة القبلة وقالت: سأموت.

العلامة مجليسي تكتب: ماتت فاطمة الأثر (ع) بين المغرب والعشاء ، وهي تبكي على سيد ، علقت بحدة وقالت:

"السلام على جبريل ، السلام على رسول الله صلى الله عليه وسلم ، ورسوله في ذخاك ، وبجانبك ، ومعك السلام".

بعد هذه الكلمات قال: أرأيت ما أرى؟ قلت لتلك السيدة: ماذا تري؟ قال: هذا هو موكب السماء. هذا جبريل عليه السلام ، هذا هو نبي الله (ع) الذي يقول لي: يا ابنتي ، تعالي إلينا ، فالنعمة التي أمامك خير لك.

 عن زيد بن علي بن الحسين (ع) أنه: عند وفاة حضرة الزهراء (ع) سمع أهل المجلس صوت الملائكة البطيء واستنشقوا أفضل العطور.

تقول أسماء بنت عميس: فاطمة مرزية (ع) طلبت مني أن أحضر لها الماء فاستحممت السيدة وجففت ثيابها ، ثم ذهبت إلى القبلة وارتدت ثوبًا ، قالت لي ، ساعة انتظر واتصل بي. إذا رأيت أنني لم أجب عليك فاعلم أنني ميت وأنني انضممت إلى والدي النبيل. وبعد ساعة من الانتظار اتصلت أسماء بالسيدة لكنها لم تجب ، وفي ليلة الصعود وصل إلى مستوى "إطار أقواس العدني". "أي أن نبي الله كان قريبًا من الله مثل عينين أو أقل".

لأنك لم تسمع الجواب ، فنزع ذلك الثوب عن فاطمة أثر (ع) ، فبمجرد أن خلع الثوب رأى فاطمة الزهراء قد ماتت. ألقى بأسمائه على جسد بيبي ، وقبل جسد ذلك الإمام ، وقال: إذا ذهبت إلى نبي الله (صلى الله عليه وسلم) ، سلموه على ذلك الإمام. في هذا الوقت جاء حسنين (ع) فقال: يا أسماء ، لماذا أمنا نائمة في هذا الوقت؟ قالت أسماء: أمك لم تنم بل رحمة الله. ألقى الإمام الحسن مجتبى (ع) بنفسه على جسد أمه ، وقبل وجه أمها ، وقال: يا أمي ، تحدث معي قبل أن تغادر الروح جسدي. كما ألقى الإمام الحسين (ع) بنفسه على قدمي والدته. قبل قدمي والدته وقال: يا أمي أنا ابنك حسين ، تحدث معي قبل أن يمزق قلبي وأموت. قالت أسماء لحسنين (ع): اذهب وأخبر والدك الكريم بوفاة والدتك. حسنين (ع) نيابة عن والده تحركوا بمفردهم وبكوا بصوت عالٍ عندما اقتربوا من والد سيد. ركض الصحابة ليحيوه وقالوا: الله لا يبكي عينيك ، فلماذا تبكين؟ قال الحسنن عليه السلام: فقدنا أمنا. عندما سمع أمير المؤمنين علي (ع) بهذا الخبر الفظيع سقط على الباب.

في هذا الوقت قال أمير المؤمنين علي (ع): يا فاطمة ، من أعزي نفسي بعدك؟ وفي رواية أخرى ، أن الإمام كان في المسجد ، فلما سمع الخبر الفظيع أغمي عليه ، ورش الماء على وجهه حتى استعاد وعيه. بعد ذلك أخذ حسنين (ع) على كتفيه وجاء إلى فاطمة الزهراء (ع).

كتب العلامة مجليسي في المجلد العاشر من بيهار: عند وفاة حضرة فاطمة الزهراء (عليها السلام) ، قام أمير المؤمنين علي (ع) بتأليف القصائد التالية:

نفسي علي زعفرتها مسجون او يقضي مع زفرات

لا خير بعدك في الحياة وأنت فقط تخشى أن تطول الحياة.

"روحي مسجونة بصرخاتها. أتمنى أن تخرج روحي بصراخي. لن يكون هناك خير في الحياة بعدك إلا نبكي خوفا من إطالة أمد حياتي".

قيامة ذلك الإمام وشفاعته

يقول الإمام باقر (ع): سيقف حضرة فاطمة الزهراء (ع) بجانب النار يوم القيامة ، في ذلك اليوم يكتب بين عيون الجميع ، سواء كانوا مؤمنين أو كفار. في ذلك اليوم سيُنقل أحد محبي أهل البيت إلى جهنم.

عندما اقترب من حضرة الزهراء (عليها السلام) ، تقرأ السيدة في جبين ذلك الشخص أن هذا الشخص صديق لزهراء وأطفالها. في هذا الوقت تقول فاطمة الزهراء (عليها السلام): يا إلهي ، دعوتني بفاطمة ووعدتني بإنقاذ أصدقائي من نار جهنم ووعدك حق ، ولن تخلف وعدك.

يجيب الله رؤوف: يا فاطمة ، أنت على حق ، لقد دعوتك فاطمة حقاً ، لقد خلصتك أنت ومن يحبونك والأئمة الذين ولدوا من أبنائك من نار جهنم ، وعدي صحيح وهو باطل. لن أعدك. أمرت أن يؤخذ هذا الشخص إلى الجحيم حتى تتوسط له وأقبل شفاعتك له ، حتى تنكشف الملائكة والأنبياء الذين عندك معي لمن تقرأ أمامي. أنه مؤمن خذ بيده وادخل الجنة.

يقول الرسول الكريم: في الصحراء يقول: اللهم احكم بيني وبين الناس الذين ظلموني يا الله ، أو احكم بيني وبين من استشهد أولادي.

من الله تعالى نداء: يا حبيبي وابن رسولي ، اطلب مني أن أعطيها لك ، واشفع معي لتقبل شفاعتك ، حتى أعاقبه.

في هذا الوقت تقول فاطمة الأثر (ع): اللهم اغفر لي أولادي والشيعة من أولادي ومحبي أولادي. يأتي عندما ترحم الملائكة من جميع الجهات ، فتتقدم فاطمة مرزية (ع) وترشدهم إلى الجنة.

يقول صادق المحمد عليه السلام: عندما يأتي يوم القيامة يجتمع الله تعالى أول وآخر الناس في أرض واحدة ، وبعد ذلك يدعو المبشر إلى الله تعالى: أغمض عينيك. في هذا الوقت ركب حضرة الزهراء (ع) على إحدى نقاس الجنة وتبعها سبعون ألف مملكة. فاطمة أطهر (ع) ستتنحى عن منصبها في أحد المناصب المشرفة في يوم القيامة ، وهي تحمل قميص الإمام الحسين (ع) الملطخ بالدماء.

فاطمة مرزيه (ع) تقول: الله هذا القميص ابني وأنت تعلم ما فعلوا بهذا الإمام ، يقول الله رؤوف: سأفعل ما يسعدك.

تقول فاطمة أطهر: إن شاء الله انتقموا من قتلة حسين.

لمحة عن فضائل ومعجزات ذلك الإمام

روى ابن شهر عشوب وقطب رافندي أنه: في يوم من الأيام ، كان حضرة أمير المؤمنين علي (ع) محتاجاً لقرض ، رهنوا خيمة حضرة فاطمة الزهراء (ع) لرجل يهودي اسمه زيد ، واقترضوا. بعض الشعير. ثم أخذ اليهودي الخيمة إلى منزله ووضعها في الغرفة. ولما حل الليل جاءت سيدة يهودية إلى الغرفة ورأت نورًا ينبعث من الخيمة ينير الغرفة كلها ، وعندما رأت المرأة تلك الحالة الغريبة ذهبت إلى زوجها وروت ما رآه الرجل اليهودي بعد أن سمع أنه تفاجأ ونسي أن خيمة حضرة فاطمة (ع) كانت في ذلك المنزل. سارع ودخل الغرفة ورأى أن نصف قطر خيمته هو شمس سماء العصمة التي أضاءت المنزل مثل بدر منير.

اندهش الرجل اليهودي من رؤية ذلك. ثم ركض الرجل اليهودي وزوجته إلى منزل أقاربهم وأحضروا ثمانين منهم ، وبفضل نصف قطر خيمة حضرة الزهراء (ع) ، استنيروا جميعًا إلى نور الإسلام.

وقد روى ابن بابوية من وثيقة صحيحة عن الإمام الحسن (ع) أن حضرة قال: ليلة الجمعة وقف أهل فاطمة (ع) في حرمهم واشتغلوا في خدمة تعالى وانخرطوا في الركوع والسجود والقيامة. والصلاة حتى تطلع الشمس. سمعته يصلي باستمرار ، ويصف المؤمنين والمؤمنين ، ويدعو كثيرا. ثم قلت: أمي لماذا لم تصلي لنفسك بل من أجل الآخرين؟ وروى الشيخ كليني عن حضرة الصادق (ع) قال: لا أشرف ونبتة نافعة في الأرض مثل بورتولاكا oleracea وهي نبات أمي فاطمة (ع). ثم قال الله تعالى: "لعن الأمويون البورتولا بقبلة بقلة الحماه لكراهية وعداوة لنا ومع أمي فاطمة (ع)".

رواية أخرى هي أن النبي صلى الله عليه وسلم ذات يوم (ع) سأل أصحابه عن حقيقة المرأة.

قال الصحابة: المرأة عاهرة

قال: ما المرأة أقرب إلى الله؟

لم يعرف الصحابة الجواب ، لأن حضرة فاطمة سمع ذلك فقالت: أقرب حالة المرأة إلى الله أن تلتصق ببيتها ولا تخرج من البيت.

قال النبي الكريم: فاطمة من جسدي.

عن جابر بن عبد الله الأنصاري: مضت أيام قليلة على الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم لا يريدون طعاماً ، أتوا إلى بيت زوجاتهم ، ولم يجدوا شيئاً يأكلونه ، فقاموا بزيارة بيت أهله. حضرة الزهراء (ع) حضرة الزهراء (ع) أحضر وعاء به طعام ساخن.

قال النبي صلى الله عليه وسلم: (ما قلته أنت من عند الله يعينك الله بغير حساب) من أين يأتي هذا الطعام؟ قال الإمام: إنها من عند الله ، إن الله يعول من يشاء.

قال النبي صلى الله عليه وسلم: "الحمد لله الذي لم يخذلك حتى رأيت أن طريق زكريا لنا ، إذا دخلناها وجاهدناها بفرح عظيم". الحمد لله أنه لم يقتلني حتى رأيت في ابنتي ما رآه زكريا لمريم. فكان كلما جاء عليه ليجد معه رزقًا قائلاً: يا مريم أين هذا؟ قالت مريم عليها السلام: إنها من عند الله يعول الله من يشاء بغير حساب.

بعد أن اغتصب أبو بكر فدك ، أنهى حضرة فاطمة (عليها السلام) جدالها واضطر أبو بكر أخيرًا إلى إعطاء ملاحظة إلى فدك برفض تلك السيدة. أخذ عمر السيد والوثيقة ومزقها بالتفاصيل ، فسبت السيدة المظلومة عمر وقالت: لذلك استجابت صلاة الإمام وتمزق بطن عمر من يد أبو اللولو كاشاني القادرة.

وقد ذكر سيف النزار الطوسي في سنن المجمعة: أن أحد المنافقين بالمدينة وبخ أمير المؤمنين علي (ع) لسؤاله الزهراء (ع). قال: يا علي أنت منجم الرحمة والأدب وأشجع المقاتلين العرب ، لماذا أردت امرأة لا يصل عشاءها إلى الليل. إذا كنت تريد ابنتي ، فسأفعل ذلك حتى تكون معداتها مليئة بالمعدات من منزلي إلى منزلك.

قال أمير المؤمنين علي (ع): هذه مسألة قدر لا تكتيك. فخرنا بالأفعال لا بالملكية ، وكبريائنا ليس بالأفعال ولا بالدراهم والدينار.

عندما كشف أمير المؤمنين علي (ع) عن رزيخ ود قاضيا وصلته دعوة. أو ارفع رأسك لترى قوة الحق وانظر إلى آلة ابنة النبي محمد (صلى الله عليه وسلم). رفعوا رؤوسهم ورأوا الحجاب من أعلى رؤوسهم إلى عرش الله ، وعلى كل جمل كانت عذراء مثل مهر تابان ومقاليد كل ناقة يهتفها عبد مثل سارف خارمان: (ع).

قالت حضرة فاطمة الزهراء (ع): رغم أنك سمعت توبيخ المنافقين عنا ، رأيت أجهزتنا.

ذات يوم ، عاد حضرة أمير المؤمنين علي (ع) إلى المنزل ورأى أن حضرة الزهراء (عليها السلام) مريضة. ولما رأى شدة مرضها وحمىها وضعت رأسها على تنورتها ونظرت إلى وجهها وبكت وقالت: يا فاطمة جان ماذا تريدين؟ اسألني.

قال لي من الحياء والعفة: يا ابن عمي لا أريد منك شيئاً. أصر أمير المؤمنين علي (ع) مرة أخرى. ولم تقبل السيدة وقالت: قال أبي رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تسأل زوجك أمير المؤمنين علي لئلا يخجل. قال حضرة: يا فاطمة ، قل لروحك لروحي ما تريد. قال: والآن بعد أن حلفت خير إذا كان رماناً في هذه الحال. نزل أمير المؤمنين علي (ع) من البيت وسأل أصحابه عن الرمان فقالوا: في الموسم الماضي أحضروا لسيمون رمان. فدخل بيت سمعان وطرق الباب. فخرج سمعان فرأى أسد الله الغالب واقفًا ، فقال: ما الذي جعلك تضيء بيتي؟

 قال حضرة: سمعت أن الرمان قد أتيت إليك من الطائف ، فإن بقي منها فبيعني رقماً أريد أن آخذه لمرضي العزيز. قال: أرجو العفو عن ما بيع من زمان. أن الإمام علم بعلم الإمامة أنه بقي واحد. قال: اسأل ، لعله بقي رقم وأنت تجهل. قال: أعلم ببيتي.

كانت زوجته تقف خلف الباب وسمعت الحديث ، فقالت: يا سمعان ، لقد خبأت ثمرة رمانة تحت الأوراق ، فذهبت وأحضرتها لخدمة الرسول. وأعطى حضرة لسمعان أربعة دراهم ، قال سمعان: أو لأن ثمن هذه الرمان نصف درهم. قال حضرة: زوجتك أنقذت لنفسها وذهبت إلى البيت.

لكنه في الطريق سمع صوتًا خافتًا وأنينًا غريبًا تبعه وتدمر بداخله ، رأى شخصًا غريبًا ومريضًا وحيدًا سقط على الأرض وكان يئن من شدة ضعفه ومرضه. جلس رحيم الإمام على سريره ووضع رأسه على حجره وقال: كم يوم مرضت؟ قال الرجل: أيها الشاب الصالح أنا من مدائن ومريض ، أنا معار وسفينة منذ فترة وأتيت إلى هذه الأرض لأخدم أمير المؤمنين علي. (ع) ، حتى يتمكن من علاجي على سبيل الإعارة ، لكنني مرضت واضطررت لذلك.

قال الإمام: كان في هذه المدينة رمانة أخذتها إلى مريض عزيز ، الآن لا أستطيع أن أحرمك ، سأعطي لك نصفها وسأحتفظ بالنصف الآخر له. فقطع الثمرة بمبارك إلى نصفين ، ووضعها في فم المريض حتى ينتهي نصف ثمرة الرمان ، ثم قال: أتريد أكثر؟ قال: اشتقت اليك كثيرا

من المفترض أن أكون ممتنًا إذا فعلت النصف الآخر منها.

ألقى الإمام رأسه إلى أسفل وقال في نفسه: أو علي هذا المريض الذي سقط في هذا الخراب الغريب ، فراقب حالته. ربما سيتم توفير أداة أخرى لفاطمة. ثم أعطاها النصف الآخر من ثمرة الرمان وعندما انتهى صلى المريض الكفيف.

حضرت ، بيده فارغة ، يفكر ويتساءل ماذا سيقول لزهراء (عليها السلام) ، لأنه وعدها برمان ، خرج من تحت الأنقاض. رويداً رويداً أحرج من العرق حتى وصل إلى المنزل وخجل من دخوله ، فدخل رأس مبارك من الباب ليرى ما إذا كان المخدر نائماً أم مستيقظاً. تلك السيدة العظيمة تتعرق وتجلس ، وطبقة من الرمان مع تلك السيدة التي ليست من رمان العالم وتأكل! كان سعيدا وسأل عن الحادث.

قال حضرة فاطمة (ع): لما وصلت ، لم يمض وقت طويل حتى أصابني العرق الصحي ، فجأة رن جرس الباب ، ذهبت فدا لرؤية شخص أحضر طبقة من الرمان وقالت إنها من علي ، ذلك لقد أعطاني إياه لأحضر زوجة فاطمة.

كما يقول الله: "أنا مكان الخير ، فهناك عشرة أمثال" (من عمل عملاً واحدًا صالحًا ، فهناك عشر حسنات في العالم له).

 

فاطمة سارفار نساء العالم

وفقًا للمسلمين ، فاطمة (عليها السلام) هي أعلى سيدة في العالم وأكثرها كرامة في جميع الأعمار. ويستند هذا الرأي على موضوعات الأحاديث النبوية. هذه المجموعة من الأحاديث ، على الرغم من اختلافها حرفياً ، لها موضوع واحد. وفي إحدى هذه الخطب (وهي طبعا عند المسلمين شيعة وسنة) قال النبي صلى الله عليه وسلم: "فاطمة سيدة نساء العالم. " على الرغم من أنه وفقًا لنص الآية القرآنية ، تم تقديم حضرة مريم على أنها المرأة المختارة في العالم وهي نموذجية بين المسلمين ذوي المكانة العالية والعفة والعفة وقد تم تقديمها كواحدة من أفضل النساء في العالم. العالم ، لكنها اختيرت لتكون امرأة عصرها. لكن تمجيد حضرة الزهراء (عليها السلام) لا يقتصر على عمر حياتها النبيلة بل هو موجود في جميع العصور. ولهذا ذكر النبي الكريم صلى الله عليه وسلم في كلمة أخرى صراحة أن فاطمة صلى الله عليها وسلم هي الزوجة الأولى والأخيرة للنساء. لكن هناك نقطة أخرى في هذين الحديثين النبويين والأحاديث المماثلة ، وهي أنه إذا كانت فاطمة (عليها السلام) هي سيدة العالم العليا وبين النساء بأي شكل من الأشكال ، فلا أحد له مكانة أعلى منها ، ثم معرفة كل الحياة. وكل لحظات حياته له قيمة كبيرة. لأنه يمكن للمرء أن يصل إلى أعلى المراتب الروحية عن طريق التأمل في ذلك بعناية. من ناحية أخرى بالرجوع إلى القرآن الكريم نجد أن عدة آيات نزلت في التعبير عن كرامة ومكانة حضرته ، منها آية التطهير ، وآية المباهلة ، وفتح آيات سورة الظهر ، وسورة الكوثر ، آية منح حق ذي القربي و .. وأشار إلى أنها تأكيد على عمق مكانة ذلك الإمام في نظر الله. فاطمة الزهراء عليها السلام هي الوجه الأكثر شعبية للمرأة التقية المثقفة والمتعلمة والتقية والأخلاقية بين المسلمين وغيرهم من شعوب العالم. شخصية فاطمة الزهراء عليها السلام هي سيدة نساء العالم ، سيدة نساء العالم. في التنورة النقية لفاطمة الزهراء عليها السلام ، إمامان عظيمان وشخصيتان بارزتان من عالم الإنسان ، الإمام الحسن (ع) ، تجلياً للصبر والكرامة ، والإمام الحسين (ع) السيد. من الشهداء ، تم تدريبهم ، والشجاعة والمثال الوحيد في البلاغة والصلاح الذي أعلن رسالة الحسيني وملحمة عاشوراء في العالم وأزال قناع الشرك والرياء والتواضع والدنيا من وجه الإيزيديين واليزيديين. من لا يعلم أن للأم نصيب كبير في تربية الأبناء ، وخاصة البنات ، وكانت فاطمة الزهراء عليها السلام هي التي علمت أبنائها وبناتها روح التربية الإسلامية في مهد العفة والعفة. مركز قوة الأسرة. الوالدان: فاطمة هي الابنة الوحيدة الباقية للنبي صلى الله عليه وسلم من خديجة الكبرى. وماذا أقول عن الأب نبي خاتم وحبيب الله ومخلص البشرية من الضلال والسيئات؟ وماذا عن أب لا يمكن وصف كماله الأخلاقي بالقلم؟ وأهل العالم الفصيح والبليغ فشل في وصف فضائله؟ أما والدتها خديجة بنت خويلد ، من أكثر النساء العربيات فضيلة وعفة قبل الإسلام وفي العصر الإسلامي ، وأول امرأة تؤمن بالرسول الكريم صلى الله عليه وسلم وزوجها ، وماذا كانت؟ كان من ثروات العالم لتقدم الإسلام. ولن ينسى تاريخ الإسلام أبدًا درجة ولاء خديجة عليها السلام للنبي صلى الله عليه وسلم في إنفاق ماله وحياته ووجوده. كما كان الرسول الكريم على قيد الحياة حتى خديجة ، لم يتزوج امرأة أخرى وكان يذكر تضحياتها باستمرار. ونقلت عن عائشة زوجة النبي صلى الله عليه وسلم قولها: "إن احترام أي امرأة لم يصل إلى عزة خديجة وكرامتها". لم تكن امرأة مثل خديجة ". ثم تقتبس عائشة: ذات يوم قلت للنبي صلى الله عليه وسلم: لم تكن أكثر من أرملة ، انزعج النبي حتى خرج عرق جبينه. ثم قال: والله ما من خير لي من خديجة. ذات يوم ، عندما كان كل الناس كفارًا وعبدة أوثان ، آمن بي. في اليوم الذي نسبني فيه الجميع إلى السحر والكذب ، اعترف لي ، في اليوم الذي ابتعد فيه الجميع عني ، أعطتني خديجة جميع ممتلكاتها وقضيتها في طريقي دون تردد. وهبني الله منه بنتا رمزاً للطهارة والعفة والتقوى

كنت . ثم قالت عائشة: قلت للنبي إنني لست سيئاً في هذا البيان وندمت على ما قلته. كان لباري وفاطمة الزهراء عليها السلام مثل هذه الأم والأب. قيل: أتت خديجة بسبعة أولاد عن النبي صلى الله عليه وسلم: قاسم لُقِّب بأبي القاسم للنبي من هذا الطفل. توفي في الثانية من عمره قبل مهمته. عبد الله أو الطيب الذي توفي أيضًا قبل البعثة. طاهر الذي ولد في بداية البسات وتوفي بعد البسات. زينب التي تزوجت أبو العاص. رقية: تزوجت عتبة أولا ثم عثمان بن عفان ، وتوفيت في السنة الثانية للهجرة. أم كلثوم ، وتزوجت أيضا عثمان - بعد رقية - وتوفيت في السنة الرابعة للهجرة. سابعا فاطمة الزهراء عليها السلام التي تزوجت من الإمام علي عليه السلام ونسب أئمتنا الكرام هي ثمرة هذا الزواج المجيد المبارك. تعتبر ولادة فاطمة الزهراء (عليها السلام) في العشرين من جمادى الثانية ، السنة الخامسة من البساط ، والتي وقعت في مكة. لذلك ، في وقت الهجرة ، كان عمر تلك السيدة العزباء حوالي تسع سنوات. الأسماء والألقاب التي تحملها فاطمة عليها السلام ، تعكس جميعها صفاتها وصفاتها الملكية ، مثل: صدقة طاهرة ، زكية ، الزهراء ، سيدة النساء الأمين ، خير النساء والبتول. ألقاب ذلك الإمام: أم الحسن ، أم الحسنين ، أم الإمام ... والأكثر إثارة للدهشة هي "أم أبيها" ، وتعني "والدة أبيها" ، مما يدل على حب فاطمة (عليها السلام) الكبير لأبيها النبيل ، وعلى الرغم من صغر سنها إلا أنها كانت ملاذًا روحيًا ودعمًا روحيًا - بعد. الله سبحانه وتعالى - كانت مثل خديجة لأبيها الكريم. ولقب أم أبيها لحبيبة ابنته من النبي صلى الله عليه وسلم. لأن كلمة "أم" تستخدم مع الأم بمعنى الأصل والأصل ، ومثل "أم الخبيث" التي تسمى الخمر (مصدر كل مكروه وشرور) و "أم القرى" التي كانت. سميت مكة ، لذلك تعني أم أبيها أصل النبوة والولاية وأصلها وظهورها ، وبالفعل كانت الزهراء عليها السلام شجرة ظل أنتجت ثمر الإمامة والوصاية الحلوة. التنشئة الصالحة كانت ورثة الأم ، وفي الورثة السماويين كانوا ورثة لأب وزوجة عطوف ورحيم ومخلص لزوجها علي (ع). ولم يكن له دور في لوح قلبه إلا عبادة الله وعبادة الخالق تعالى ومحبة الرسول صلى الله عليه وسلم وبعيدا عن نجاسة عصر الجهل والوثنية. عاشت تسع سنوات في منزل والدتها النظيف مع والدها ، وتسع سنوات أخرى مع زوجها المحترم علي مرتضى (عليه السلام) جنبًا إلى جنب معه في نشر تعاليم الإسلام والخدمات الاجتماعية وعمل المنزل الشاق. كان يقضي وقته في تربية الأولاد والعمل وتنظيف المنزل وتذكر الرب وعبادته. فاطمة (عليها السلام) هي فتاة نشأت في مدرسة التربية الإسلامية واستبدل الإيمان والتقوى بجزيئات وجودها. نشأت فاطمة مع والدتها ووالدها المحب وتعلمت العلوم الإلهية والمعرفة من مصدر النبوة ووضعت ما تعلمته لسنوات في منزل زوجها وعاشت كأم مسنة وربة منزل مرت بكل هذه الأمور. مراحل الحياة. - اهتم بالأسرة وراحة الزوج وتربية الأبناء - كما اهتم بما يجري خارج المنزل ودافع عن حقوقها وزوجها. حضرة فاطمة ، ولدت ابنة رسول الله صلى الله عليه وسلم في نهار الجمعة العشرين من جمادى آل ثاني السنة الخامسة من البسات في بيت الوحي. كانت والدته خديجة (ع) ابنة خويلد ، ومع ولادة فاطمة (ع) ، أصبح بيت النبي وخديجة أكثر فأكثر مركز المحبة والمودة. زمن كان فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم يواجه مشاكل كبيرة وأحداث صعبة وخطيرة. كانت حضرة الزهراء (ع) في الثانية من عمرها عندما حاصرها والدها تحت الحصار الاقتصادي لمشركي قريش ، فُقدت. وفي هذا العام أيضًا ، بقي في المنزل أبو طالب عم الرسول صلى الله عليه وسلم. أدى موت أبي طالب وخديجة ، وهما من أنصار الرسول صلى الله عليه وسلم ، إلى اشتداد اضطهاد الأعداء. أحياناً كانوا يرشقونه بالحجارة ، وأحياناً يرشون الأوساخ على وجهه. في معظم الأحيان ، كان يدخل المنزل بوجه متعب. فاطمة (ع) استخدمت يديها الصغيرتين لإزالة الأوساخ عن رأسها ومداعبة والدها ، وكان ذلك مصدر راحة وتشجيع ؛ كما سماه والده العزيز "أم أبيها".

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: سميت ابنتي "فاطمة" لأن الله أنقذها هي وأصحابها من نار جهنم.

صورة حضرة فاطمة عليه السلام يوم القيامة

 

الصحوة والقيامة من أصعب وأروع لحظات مستقبل الإنسان ، عندما كان المعصومون (عليهم السلام) يفكرون فيه دائمًا ويغمى عليهم أحيانًا من الخوف منه. هكذا كانت فاطمة صلاة الله عليها (ع) تفكر في ذلك الوقت أكثر ، وذات يوم حل النبي صلى الله عليه وسلم على فاطمة صلى الله عليها وسلم فوجدها حزينة. قال: يا بنيتي ، لماذا أنت حزينة؟

فأجابت فاطمة عليها السلام: أيها الأب يوحنا! ذكرى القيامة وتجمع الناس عراة في ذلك اليوم مؤلم.

قال النبي صلى الله عليه وسلم: نعم يا بنتي! ذلك اليوم هو يوم عظيم. لكن جبرائيل أخبرني من عند الله أنني أول من قام. ثم إبراهيم ثم زوجة علي بن أبي طالب. بعد ذلك سيرسل الله إليك جبرائيل ومعه سبعون ألف ملائكة. نصب سبع قباب من نور فوق قبرك.

ثم فساتين Israfil

يأتيك بأشياء سماوية وأنت ترتديها. ملاك آخر يدعى Zoquail يجلب لك مزيجًا من الضوء ، مقيدًا باللآلئ اللامعة ، ومجهز بالذهب. أنت تركب هذا المجمع ويوجهه زكيل. في هذه الأثناء ، يسير أمامك سبعون ألفًا من الملائكة حاملين أعلام المسبحة. في يد كل حورية منارة من الضوء تنبعث منها رائحة البخور ... إنهم على جانبك الأيمن ، يتحركون معك.

فاطمة جان ، عندما تصل إلى وسط الحشد يوم القيامة ، يصرخ شخص من تحت عرش الله بحيث يسمع كل الناس صوته: غطِ عينيك وأخفض عينيك حتى تصادق فاطمة ، بنت الرسول صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم. عندما تكون بعيدًا عن قبرك ، تأتي مريم بنت عمران لتسلم عليك سبعين ألفًا من حور العين وتسلم عليك. يستديرون إلى اليسار ويتحركون معك. ثم أمك خديجة ، أول امرأة تؤمن بالله ورسوله ، سيتم الترحيب بها بسبعين ألف ملاك يحملون علم تكبير. عندما تقترب من مجموعة البشر ، ستأتي حواء إليك مع سبعين ألف حور العين مع آسيا وستغادر معك.

ويصف جابر بن عبد الله الأنصاري في حديث لنبي الله صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم هذا الحضور على النحو التالي: في يوم القيامة تدخل ابنتي فاطمة عالم الهلاك على مزيج من أحبار الجنة. . لجامها من اللؤلؤ اللامع ، وأرجلها الأربع من الزمرد الأخضر ، وذيلها من المسك السماوي ، وعيناه من الياقوت ، وعليها قبة من نور تظهر من الخارج ومن الداخل من الخارج. فالفراغ داخل تلك القبة هو نور المغفرة الإلهية وخارجه شعاع الرحمة الإلهية. في الجزء العلوي من التاج يمكن رؤية الضوء الذي يحتوي على سبعين قاعدة من الياقوت والياقوت التي تنبعث منها ضوء مثل النجوم الساطعة. في كل من جانبيها الأيمن والأيسر ، هناك سبعون ألف ملائكة. يمسكه جبرائيل في يده ويصرخ بصوت عالٍ: انظر إلى ما وراءك واخفض عينيك. هذه فاطمة بنت محمد المارة. في هذا الوقت ، حتى الأنبياء والأنبياء والصادقون والشهداء جميعهم غارقون في الأدب حتى تمر فاطمة عليها السلام وتقف أمام عرش سيدها.

 

منبر نور لفاطمة (ع)

 

وبعد حديث النبي صلى الله عليه وسلم مع ابنته العزيزة عن حالته يوم القيامة نقرأ: هم يحملون رايات نور بأيديهم. هم أيضا يصطفون على الجانبين الأيسر والأيمن من المنبر.

عندما تكون على المنبر يأتي جبرائيل ويقول: يا فاطمة! ماذا تريد من الله.

أول طلب لفاطمة (عليها السلام) في يوم القيامة بعد عبورها للناس أن تشكو من الظالمين.

ونقل جابر بن عبد الله الأنصاري عن الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ما يلي:

عندما تقف فاطمة أمام عرش الله ، تنزل بنفسها من المجمع وتقول: اللهم يا سيد ، احكم بيني وبين من أساء إلي وظلمني. الله! قاضي بيني وبين قاتل ابني ...

وفي رواية أخرى ، قال النبي صلى الله عليه وسلم: تدخل ابنتي فاطمة إلى الهاوية وهي ممسكة بقميص الدماء. يأخذ بيده أحد أساسات العرش فيقول: يا الله العادل المنتصر احكم بيني وبين قاتل ابني.

 

لقاء الحسن والحسين (عليهما السلام).

 

أما طلب فاطمة (ع) الثاني من الله يوم القيامة فهو كالتالي: الله! أرني الحسن والحسين .. في هذه اللحظة يذهب الإمام الحسن والإمام الحسين (ع) إلى فاطمة عليها السلام والدم يسيل من عروق الحسين (ع). رسول الله صلى الله عليه وسلم هو وعائلته ، فيقول: عندما أمرت فاطمة بدخول الجنة ، قالت: لن أدخل أبداً لأعرف ما حدث لأولادي من بعدي؟ يقف بلا رأس على جسده. وبكت ابنة النبي صلى الله عليه وسلم بكت وبكت ، كما بكت الملائكة وبكت.

يقول الإمام الصادق (ع): يأتي الحسين بن علي (ع) بيده رأس قدسه. فاطمة عليها السلام ترى أنينًا مفجعًا عندما رأت هذا المشهد. في هذه اللحظة لا يوجد ملاك أو نبي أو رسول أو عبد للمؤمن إلا إذا بكى عليه ، ولا راحة فيه ولا يخرج منه حزن ، يأمر قتلة الحسين بن علي بالقبض عليهم. تجمعوا ... النار تعمل بأمر الله ، وتلتقطهم جميعًا ...

 

الشفاعة لأصحاب أهل البيت عليهم السلام

 

الطلب الثالث لفاطمة صلاة الله (سبحانه وتعالى) في يوم القيامة هو شفاعة أصحاب أهل البيت (عليهم السلام) وأتباعهم ، وهي شفاعة الحق ، ويتوسط لها أصدقاؤها وأتباعها. يقول الإمام الباقر (ع): إذا وصلت فاطمة إلى باب الجنة نظرت وراءها.

يصل النداء: يا بنت حبيب! الآن بعد أن طلبت ب

ثمانية اذهب ، ما الذي يقلقك؟

تجيب فاطمة عليها السلام: يا رب! أود أن يُعرف موقعي ومكانتي في مثل هذا اليوم بقبول شفاعي ، وتصل ندى: يا ابنتي الحبيبة! ارجع إلى الناس وانقل من في قلبه صداقتك أو أحد أولادك إلى الجنة.

قال الإمام الباقر (ع) في رواية أخرى: يوم القيامة مكتوب على جبين كل مؤمن وكافر. لذلك أمر أحد محبي أهل البيت عليهم السلام ، الذين كثرت خطاياهم ، بنقله إلى جهنم. في ذلك الوقت قرأت فاطمة (ع) بين عينيها ما كتب: عاشق أهل البيت. فيقدم لله: الله والرب! اتصلت بي فاطمة وأخرجت أصدقائي وأولادي من النار من خلالي ووعدك حقيقي ولن تخلف وعدك أبدًا. تصل ندى: فاطمة! أنت على حق ، اتصلت بك فاطمة ومن خلالك أبقيت أصدقاءك ومتابعيك وأصدقاء أطفالك وأتباعهم بعيدًا عن النار. إن وعدي صحيح ولن أخالفه أبدًا. كما ترى ، لقد أمرت بنقل عبدي إلى الجحيم ، حتى تتوسطوا له وتقبلوا شفاعته حتى تتشفع الملائكة والأنبياء والرسل وكل الناس. تعرف على مكانته وسلطته ، ها خذ يد من كتب على جبهته "مؤمن" وخذه إلى الجنة.

 

شفاعة أصدقاء فاطمة من الآخرين

إن عظمة ومكانة حضرة فاطمة عليها السلام يوم القيامة تجعل الله أيضًا يعطي مكانة الشفاعة لأصدقائها بسبب فاطمة.

قال الإمام الباقر (ع) لجابر: جابر! أقسم بالله أن فاطمة (ع) بشفاعتها في ذلك اليوم تفصل الشيعة وأصدقائها عن أهل الدار. تمامًا كما تفصل الحمامة البذرة الصالحة من البذرة الرديئة ، فعند وصولهم ، يلقي الله بقلوبهم لينظر وراءهم. عندما يفعلون ذلك ، تصل مكالمة: أصدقائي! الآن بعد أن قبلت شفاعة فاطمة من أجلك ، ما الذي يقلقك؟

 

يعرضون: ربنا! نريد أيضًا أن يتم الكشف عن مكانتنا للآخرين في مثل هذا اليوم.

 

تصل ندى: يا أصدقائي! ارجع إلى الوراء وانظر ، ومن أحبك بسبب صداقة فاطمة ، ومن أعطاك طعامًا أو لباسًا أو ماءًا بحب فاطمة ، أو سلبك غيابك ، يدخل الجنة معك.

 

الى الجنة

حضرة فاطمة عليه الصلاة والسلام ، بعد التوسط لأصدقائها وأولادها والنظر في شكواها في محكمة العدل الإلهي ، بأمر الله ، ستدخل الجنة بمجد خاص وبهاء.

قال الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم: في يوم القيامة تجتمع ابنتي فاطمة وهي تلبس ثياب عطية الله ممزوجة بماء الحياة ، ويتفاجأ كل الناس برؤية هذا. كرامة.

 

ثم يغطى ثوب من الثياب السماوية. إنه مكتوب له على ألف تلة من الجنة بخط أخضر: ادخل ابنة الرسول في الجنة بأفضل طريقة ممكنة ، بأقصى قدر ممكن من الرهبة ، وبأعلى درجات الكرامة ، وبأعلى درجات المصلحة. فأخذت فاطمة عليها السلام إلى الجنة بأمر الله في كامل جلالها ومجدها وسبعون ألف خادمة حولها.

 

الترحيب بالعذارى السماويات

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لفاطمة عليها السلام: إذا وصلت إلى باب الجنة ، اثنا عشر ألف حورية لم يلتقوا أحدا ولن يذهبوا وهم يحملون مشاعل النور و على الجمال المجهزة بضوء يركبون الذهب الأصفر والياقوت وحزامهم على لآلئ ولآلئ براقة يندفعون للترحيب.

 

فعند دخول الجنة يعلن أهل الجنة بعضهم البعض عن المدخل ، أما الشيعة فيعدون موائد من الأحجار التي أقاموها على أساس النور ، وما زال الناس يحاسبون ، يأكلون يأكلون الجنة.

 

أولى كلمات فاطمة في الجنة

روى سلمان فارسي عن نبي الإسلام صلى الله عليه وآله وسلم:

 

عندما دخلت فاطمة الجنة ورأت ما أعده الله لها ، قرأت هذه الآية:

 

بسم الله الرحمن الرحيم.

الحمد لله الذي رفع حزننا. إن ربنا غفور رحيم. الرب الذي في ظل مغفرته أرسلنا إلى الجنة ودارنا الأبدي. نحن لا نواجه المعاناة والملل هناك.

 

حج الأنبياء لفاطمة الزهراء عليها السلام في الجنة

عندما يدخل جميع أنبياء الله وأولياءه الجنة يلتقون بنت نبي الله. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لفاطمة: متى أقام قدّيس الله في الجنة يندفع الجميع من آدم إلى غيره من الأنبياء لزيارتك.

 

بارك الله في فاطمة (عليها السلام) في الجنة

سيكون للرب منان بركات خاصة لفاطمة الزهراء عليها السلام في الجنة. بعض هذه الفوائد هي كما يلي:

 

1- البيوت السماوية

قال نبي الله صلى الله عليه وسلم: لما صعدتُ وصُعدتُ إلى الجنة ، وصلتُ إلى قصر فاطمة. كان بالداخل سبعون قصراً ، كانت جميعها أبوابها وجدرانها وأقواسها مصنوعة من خرز لؤلؤي أحمر ، وزينت جميعها بنفس الطريقة.

 

2- الصحبة مع النبي صلى الله عليه وسلم.

قال النبي الكريم صلى الله عليه وسلم للإمام علي عليه السلام: يا علي! أنت وابنتي فاطمة رفاقي في الجنة في قصري. ثم قرأ هذه الآية: "على عروش الجنة يجلس الإخوة متقابلون".

 

3- د رجه وسالی

قال رسول الله صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم: في الجنة درجة من الدعاء للولي. قال عن علي وفاطمة والحسن والحسين.

في السماء هناك درجة تسمى "الوسائل". كلما أردت ، اسألني شيئًا أثناء الصلاة ، واسأل الله عن موضع الآلة. قالوا: يا رسول الله! من سيرافقك في هذه الدرجة (الخاصة)؟ قال: علي وفاطمة وحسن وحسين.

 

كتب العلامة أميني في "منقبات 26":

من فضائل حضرة الزهراء (ع) وجودها مع والدها وزوجتها وأصدقائها في درجة الإمكانيات. وهي عاصمة عظمة الحق المبارك الجليل ، ولا يدخلها أي من الأنبياء والقديسين والمرسلين والصالحين والملائكة المقربين إلا لخمسة أشخاص.

 

4- السكن في حزيرة القدس

يكتب السيوطي في المسند:

"تلك فاطمة وعلياء والحسن والحسين في حرم القدس الكبير في قبة سقف سقف الرحمن".

تعيش فاطمة وعلي وحسن وحسين في مكان سماوي يسمى "هزيرة القدس" تحت قبة بيضاء سقفها عرش الله.

 

قال نبي الله صلى الله عليه وسلم: يوم القيامة يكون مكاني ومحل علي وفاطمة والحسن والحسين تحت عرش الله.

 

كتب مؤلف صفات فاطيما ، وهو يقدم بيانا مفصلا عن العتبة المقدسة: أعلى مكان في الجنة هو العتبة المقدسة.

 

5- إعطاء نبع تسنيم لفاطمة (ع).

وينقل الطبري عن حمام ابن أبي علي ما يلي: قلت لكعب الهبر:

 

ما رأيك في شيعة علي بن أبي طالب عليه السلام؟

 

قال: يا همام! أجد أوصافهم في كتاب الله. هؤلاء هم أتباع الله ورسوله وأتباع دينه وأتباع وليه.

 

هؤلاء هم خدام الله الخاصون والمختارون لإيفين. اختارهم الله لدينه وخلقهم لجنته.

 

مكانهم في الجنة هو أعلى السماء. إنهم يعيشون في خيمة بها غرف من اللؤلؤ اللامع. هم قريبون من أبرار ويشربون أخيرًا من كأس "راحيق مختم".

 

رايح مختم هو نبع اسمه "تسنيم" ولن يستخدمه أحد غيرهم. التسنيم هو عين أعطاها الله لفاطمة (عليه السلام) بنت النبي (ص) وزوجة علي بن أبي طالب (عليه السلام) ، وهو ينبع من عمود خيمة فاطمة. فمياه ذلك الربيع لذيذة لدرجة أنها تشبه برد الكافور وطعم الزنجبيل ورائحة المسك ....

 

اللهم لا تحرمنا من شفاعة هذا الباب الثمين.

 

حضرة الزهراء (عليها السلام) من منظور أمير المؤمنين

إن المكانة العالية لحضرة الزهراء (ع) في نظر الإمام علي (ع) تشير إلى ذروة شخصية المرأة في عينيها ، يمكن للمرأة أن ترتفع لدرجة أنها تصبح مصدر فخر وشرف للإمام (ع). على الرغم من أن التعبير عن عظمة موقف حضرة فاطمة (ع) في نظر الإمام علي (ع) نفسه يتطلب بحثًا مستقلاً ، ولكن هنا يتم ذكر قائمة ، تم ذكر بعض الحالات للدلالة على ذروة الموقف و مرتبة المرأة في موقف حضرة.

 

فخر الإمام علي بزوجة فاطمة (ع)

شخصية عظيمة مثل علي (ع) تفتخر بزوجة فاطمة (عليها السلام) وتعتبر الزواج منها فضيلة ومعيارًا للتفوق على الآخرين ويستحق تحمل مسؤوليات ثقيلة مثل قيادة العالم الإسلامي. ومن الحالات التي ذكرها الإمام لإثبات شرعيته أن يكون له زوجة فاطمة (عليها السلام) هي:

 

* في رسالة رد على معاوية ، فإن من الفضائل والمزايا التي ذكرها الإمام أن "أفضل نساء العالم منا ، وهجوم الحتب وحطاب نزلاء جهنم. أنت." »

 

خلال المجلس المكون من ستة أعضاء الذي عينه الخليفة الثاني لخلافته ، قال حضرة خطاب للأعضاء الآخرين: "هل بينكم أي شخص غيري تكون زوجته سيدة نساء العالم؟" أجابوا جميعا: لا.

 

كتب الإمام علي (ع) أثناء رده على رسالة أخرى من معاوية: "بنت النبي (ص) زوجتي ، ولحمها مختلط بدمي ولحمي. "نسل حضرة أحمد (عليه السلام) هم أولادي من فاطمة (عليه السلام). من منكم له نصيب ومصلحة مثلي؟"

 

أثناء السقيفة ، وهو يعدد فضائله وكماله ، وأنه ينبغي أن يتولى قيادة وتوجيه المجتمع الإسلامي بعد الرسول ، قال لأبي بكر: "أقسم بالله! هل أنا الذي اختاره رسول الله لزوجة ابنته فقال إن الله جعلها [علي] زوجتك؟ فقال أبو بكر: أنت.

 

العزاء الوحيد لعلي عليه السلام

بعد استشهاد فاطمة خاطبها الإمام:

 

"من هو المعزين أم ابن محمد؟" من أين أتيت؟ »؛

على من أرتاح يا بنت محمد؟ كنت مرتاحا منك. مع من سأسترخي بعدك؟

 

غضب الله على غضب فاطيما عليها السلام

نقل الإمام علي (ع) عن الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم قوله:

 

"الله تعالى على سخط فاطيما واللذة".

يغضب الله تعالى من غضب فاطمة ، وهو راضٍ عن رضى فاطمة ورضاها.

 

"الله أراده أن ينضم إلى رسول الله أبكر من غيره ، وبعده انتهى صبري وفقدت أعصابك ، ولكن بما أنني انتظرت فراقك ، فليس لدي خيار سوى التحلي بالصبر على وفاة ابنتك. الصبر صعب علي. من بعده ، تبدو السماء والأرض قبيحتين بالنسبة لي ولا ينفتح حزني أبدًا. عيني بلا نوم وقلبي يحترق من الحزن. الله يسكنني بجانبك. وفاة زهرة ذر

كان شيئًا جيدًا جعل قلبي متعبًا واستمر حزني ، وكيف سرعان ما جعلنا جميعًا حزينين ... وفي حديث آخر ، قالوا لحضرة فاطمة (ع):

 

"الله لا يغضب عليك ويرضى عنك".

الله غاضب على غضبك ويسر لرضاك.

 

صلاة نور ذلك الإمام

بسم الله

بسملة النور بسم الله نور علي نور بسم الله لولو هو مشهور وعلي السراء والضراء الحمدان والسلام سيد محمد وعلى الله الطاهر.

 

أمثلة من أخلاقي في حياة حضرة الزهراء عليه السلام

 إن حياة صديق طاهرة (عليه السلام) كلها مليئة بالفضائل الأخلاقية والسلوكيات المثالية والإنسانية. سنذكر ثلاث حالات فقط من أجل الإيجاز. لكننا نؤكد مرة أخرى أن هذه الحالات ليست سوى جزء صغير من الفضائل الأخلاقية لذلك الإمام.

عن جابر بن عبد الله الأنصاري ، صحابي النبي صلى الله عليه وسلم ، أن: نَفَضَ. قال إنني لا أملك شيئاً. ثم اقتيد إلى بيت فاطمة (عليها السلام) المجاور للمسجد وبالقرب من بيت رسول الله. جاء ذلك الشخص إلى منزل حضرة فاطمة (ع) مع بلال (رفيق رسول الله ومؤذنه) وحيّا أهل رسول الله ، ثم ودّعهم. بالرغم من أن فاطمة (ع) كانت جائعة لمدة ثلاثة أيام ، إلا أنها كانت هي ووالدها وزوجها يعانون من الجوع الشديد ، لأنه علم بقلادة الرجل الفقير ، التي أهداها له ابن حمزة ، ابن عم حضرة ، وتم تكريمه من قبله. كان يعتبر تذكاراً ثميناً فك ربطه وقال لعربي: خذ هذا وبيعه ؛ بارك الله فيك خير من ذلك. أخذ عربي القلادة وعاد إلى الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم وأخبر سيرته. فقد تأثر رسول الله صلى الله عليه وسلم لسماع القصة ، وانهمرت الدموع في عينيه المباركة ، وصلى على العرب. قام عمار ياسر (أحد أصحاب الرسول) واستأذن واشترى القلادة منه مقابل إعطائه الطعام والملابس والحبر ومصاريف السفر للعرب. سأل نبي الإسلام صلى الله عليه وسلم العرب: هل أنتم راضون؟ وأعرب بدوره عن الخجل والشكر. ولف عمار القلادة بقطعة قماش يمنية وعطرها وقدمها للنبي مع عبده. جاء العبد إلى النبي صلى الله عليه وسلم وحكى الأمر. وقد أعطى النبي صلى الله عليه وسلم فاطمة صلى الله عليه وسلم عبدًا وقلادة. جاء العبد إلى منزل صديق أثر. أخذت زهرة (عليها السلام) القلادة وحررت العبد في سبيل الله.

يقال أن العبد ابتسم في هذا الوقت. ولما سُئل عن السبب قال: يا له من عقد مبارك أطعم الجياع وغطى عراة ، وجعل المشاة مالكًا فقيرًا ومحتاجًا ، وأطلق عبدًا ، ثم عاد أخيرًا إلى سيده.

أعد رسول الله صلى الله عليه وسلم قميصا جديدا لابنته ليلة الزفاف. كما ارتدت فاطمة (عليها السلام) قميصاً مرقّعاً. جاء صلي بر إلى المنزل وقال: أريد قميصًا قديمًا من أهل النبوة. أراد حضرة الزهراء (عليه السلام) أن يعطيه القميص المرقع بناءً على طلب الطالب الذي تذكر الآية "لن تحقق الخير إلا إذا أنفقت مما تحب". في هذا الوقت تبرعت فاطمة (عليها السلام) بالقميص الجديد في سبيل الله.

الإمام الحسن مجتبى ، وهو يصرح بعبادة فاطمة (عليها السلام) ، واهتمامها بالناس وأولويتهم على أنفسهم ، في أعلى الساعات ، يصف السر والحاجة إلى الله على النحو التالي: "رأيت أمي فاطمة ليلة الجمعة في مذبح ، كان يقف ويسجد ويسجد ويسجد باستمرار حتى الصباح ، وسمعته يصلي للمؤمنين والمؤمنات يسميهم ويصلي عليهم كثيرا ، لكنه لم يصلي لنفسه ، فقلت لها: يا أمي لماذا لم تصلي لنفسك كما تصلي على الآخرين؟ قالت فاطمة (ع): "يا بني! الجار أولاً ثم البيت".

.

كيف تزوجت فاطمة (ع) وعلي (ع)

كان معروفاً منذ البداية والجميع يعلم أنه لا أحد إلا علي (ع) هي زوجة علي (ع) كافو فاطمة بنت نبي الإسلام العظيم. ومع ذلك ، فإن العديد من أصحابه ومن شعروا بأنهم قريبون من النبي (صلى الله عليه وسلم) كانت أعينهم على هذا الارتباط ورعاية هذه الرغبة في قلوبهم. وكتبوا: بعد هذه التجارب قال بعض الصحابة للإمام علي (ع): لماذا لا تتزوجين بنت الرسول صلى الله عليه وسلم؟ قال الإمام علي (ع): ليس لي ما أفعله لهذا الغرض. قالوا: النبي صلى الله عليه وسلم لا يريد منك شيئاً. وأخيراً ، أعد الإمام علي (ع) الأرضية لهذا الطلب. وذات يوم ذهب إلى بيت الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم. لكن شدة الحياء حالت دون التعبير عن الهدف. وكتبوا أن هذه العملية تكررت مرتين أو ثلاث مرات. في المرة الثالثة سأل الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) عليّ (ع): هل عندك حاجة؟ قال علي (ع): نعم. قال النبي: ربما جئت لتتقدم لخطبة الزهراء؟ قال علي: نعم. لأن العناية الإلهية والأمر الإلهي قد وُضعا على هذه المهمة وأُبلغ النبي من خلال الوحي أن يفعل هذا الشيء المهم ، ينبغي أن يكون هذا الاقتراح

 

أن يشارك مع ابنته العزيزة ويطلع على رأيها. قال النبي صلى الله عليه وسلم لابنته فاطمة: أنت تعرف علي جيدًا ، عليّ أقرب الناس إليّ. في الإسلام تاريخ من الفضيلة والخدمة. طلبت من الله أن يختار لك أفضل زوج. أمرني الله أن أتزوجك من علي. اخبرنى ماذا تظن؟ بقيت فاطمة صامتة. واعتبر النبي صلى الله عليه وسلم سكوته سبب رضا ففرح ورفع صوته في التكبير. ثم أعلن الرسول صلى الله عليه وسلم بشرى هذا الزواج من علي (ع) ووضع ختم فاطمة 400 شيكل من الفضة وفي اجتماع حضره بعض الصحابة تلا خطبة الزفاف وكان هذا الزواج سعيدا. . والجدير بالذكر أن علي (ع) لم يكن لديه سوى سيف ودرع وجمل للري. قال النبي صلى الله عليه وسلم لعلي: احتفظ بسيف الجهاد ، واحفظ بعقتك للسقي والسفر ، ولكن بِع درعك في سبيل النكاح. قال النبي صلى الله عليه وسلم: بعوا هذا السلاح. باع سلمان الدروع بخمسمائة درهم. ثم قتلوا شاة وتزوجوه. وأقيم هذا الاحتفال في شهر رجب من السنة الثانية للهجرة. جميع الأشياء التي تم جلبها كمهر لبيت فاطمة الزهراء (ع) ، ابنة الرسول (صلى الله عليه وسلم) ، لا تزيد عن 14 قطعة: لوح أمامي - ذراعان - قطعة واحدة - عمود خيمة صوفي - 4 مخدات - لوح حصيرة - كوب خشبي - برطمان ورد - مسك مائي - إناء للشرب - سرير خشبي - حوض غسيل - شمس - يدان وبعض العطر. هذا هو المهر وجميع اثاث بيت فاطمة الزهراء زوجة علي (ع) سيد نساء العالم. في ليلة الزفاف - بدلاً من خديجة التي غادرت العالم ، اعتنت سلمي ابنة الأمويين بفاطمة الزهراء - وحضر الرسول الكريم (صلى الله عليه وسلم) شخصيًا حفل الزفاف مع عدد من المهاجرين وأنصار و. رفقاء مخلصون ، وجد رجل دين خاص من ضفة التكبير والتهليل في شوارع المدينة المنورة ، وكانت موجة من الفرح والسعادة تغمر القلوب. وضع الرسول الكريم ابنته في يد علي وصلى على الزوجين المباركين وسلمهما إلى الله تعالى. وهكذا ، وبنفس البساطة ، أقيم حفل زفاف أفضل الرجال وأفضل النساء في العالم.

زواج وأولاد ذلك الإمام

 كان لدى صديقة الكبرى العديد من الخاطبين. وروي عن مشاهير الصحابة خطبته له. أخبرهم رسول الله صلى الله عليه وسلم أن سلطان فاطمة في يد الله. وبحسب أنس بن مالك ، فقد ذهب بعض مشاهير المهاجرين إلى النبي صلى الله عليه وسلم ليتقدم لفاطمة عليه الصلاة والسلام ، فقالوا: نحن مستعدون لقبول ختم ثقيل لهذا الاتحاد. وظل رسول الله صلى الله عليه وسلم يترك الأمر لله حتى نزل جبريل على النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يا محمد ، يحب فاطمة وفاطمة لعلي. وكان الإمام علي (ع) أيضاً من خطي فاطمة (ع) ، وقد وافق الرسول الكريم على هذا الاتحاد بأمر إلهي. وقد ورد في عدة روايات أن النبي الكريم صلى الله عليه وسلم قال: لولا علي لما لفاطمة مثلها. هكذا تمت الاستعدادات للزفاف. مشى حضرة فاطمة (عليها السلام) إلى منزل الإمام علي (عليه السلام) بحب صغير (على عكس العادات الجاهلة التي كانت محبة لكثير من كبار السن). النبي صلى الله عليه وسلم). الإمام الحسن والإمام الحسين (ع) من بين الأئمة الاثني عشر الذين نشأوا بين أحضان هذه الأم ، و 9 أئمة آخرين (باستثناء الإمام علي (ع) والإمام الحسن (ع)) من نسل الإمام الحسين (ع) وبهذه الطريقة ومن خلال فاطمة (ع) ينسبون إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ويعتبرون من ذريتهم. الإمام فاطمة (ع) "أم الإمام".

زينب (عليها السلام) ، وهي الابنة الكبرى لفاطمة (عليها السلام) ، كانت سيدة متدينة عفيفة ومعلمة. بعد حدث عاشوراء ، وعلى طول حركة الإمام الحسين (ع) ، شرح انتفاضة الحسين بشكل جيد بحيث اهتزت أسس الحكومة الأموية الشريرة وارتفع صوت الشعب المحتج على ظلم يزيد من جديد. ومره اخرى. لدرجة أنه تم تنظيم حركات واسعة النطاق ضد اضطهاده. ما يمكن استنتاجه من تاريخ عبادة زينب الكبرى (عليها السلام) أنه حتى في أصعب اللحظات وإرهاقها لم تترك سرها وحاجتها مع ربها ، وهذه العبادة وسرها وحاجتها متجذران أيضًا. في المعرفة كان سيد الطبيعة المقدسة.

أم كلثوم التي نشأت في أحضان مثل هذه الأم ، كانت سيدة مجيدة حكيمة وبليغة كانت حاضرة أيضًا مع زينب (عليها السلام) بعد عاشوراء ، ولعبت دورًا كبيرًا في إعلام الناس.

 

فاطمة (عليها السلام) في البيت

 فاطمة (ع) بكل فضائلها كانت الزوجة الصالحة لأمير المؤمنين. وفيما يروى ، فلما نظر عليّ (ع) إلى فاطمة (ع) أزيل حزنه. فاطمة (ع) لم تسألها قط حتى عن الأشياء التي اعتقدت أن الإمام علي (ع) لا يستطيع توفيرها. إذا أردنا دراسة العلاقة الزوجية بشكل أفضل بين هذين النور من سماء الفضيلة ، فمن الجيد أن نسمع من الإمام علي (ع) ؛ وماذا عن اتباع خطبة لفاطمة (عليها السلام) بعنوان

 

أفضل سيدة في الدنيا تتفاخر بها وتثني عليها ، أو عندما تقول: "والله لم أغضبها وطالما كانت على قيد الحياة لم أجبرها على فعل ما لم تحبه". تغضب ولم تعص ".

 

موقف حضرة الزهراء (عليها السلام) ومكانتها العلمية

 رغم أن فاطمة الزهراء (عليها السلام) ليست إمامًا في نظر الشيعة ، إلا أن موقعها في نظر الله وبين المسلمين ، ولا سيما الشيعة ، لا يقل عن الأئمة الآخرين ، لكنها نظير أمير المؤمنين. وله مكانة أعظم من غيرهم .. أئمة التحرير عليهم السلام.

إذا أردنا أن نفهم الموقف العلمي لفاطمة (عليها السلام) ونجد ركنًا منه ، فيجدر بنا أن ننظر إلى كلماتها في خطبة فدكية ؛ سواء كان ينطق بأكثر الجمل صلابة في التوحيد في جوهر الله المقدس في اللغة الحالية ، أو عندما يكشف عن معرفته وبصيرة تجاه الرسول الكريم ، أو عندما تقدم الخطبة وصفًا موجزًا ​​للإمامة. مكان هذه العظة واحتجاج هذه السيدة الكريمة على القرآن الكريم وتوضيح سبب تشريع الأحكام هو في حد ذاته وثيقة قوية على المحيط اللامتناهي لمعرفتها المرتبط بقناة الوحي (جزء من هذه العظة يكون في نهاية المقال). من الأدلة الأخرى التي يمكن استخدامها لفهم جزء من سيادة فاطمة (عليها السلام) أن النساء أو حتى رجال المدينة المنورة يشيرون إليها في مسائل الدين والعقيدة ، والتي تم الاستشهاد بها في العديد من المقاطع التاريخية. كما أن الحجج الفقهية العميقة لفاطمة (ع) أثناء فدك (والتي سيذكر بعضها أدناه) تشير بوضوح إلى تطويق فاطمة (ع) في القرآن الكريم والشريعة الإسلامية.

 موقف العصمة

 في التعبير عن عصمة فاطمة (عليها السلام) وحصانتها ليس فقط من الخطيئة والانزلاق ولكن أيضًا من الغفلة والخطأ ، فإن حجة آية الطهارة تجعلنا بلا داعي. في هذا القسم ، من أجل تجنب إطالة النقاش ، نذكر فقط أن عصمة فاطمة (عليها السلام) تشبه عصمة الأئمة الآخرين والنبي من حيث الجودة والأدلة ، والتي سيتم مناقشتها في القسم ذي الصلة من الموقع.

 

التعبير عن عظمة فاطمة من لغة النبي صلى الله عليه وسلم.

 وقد أثنى الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم مراراً على فاطمة صلى الله عليها وسلم ومجدها. كان يقول مرات عديدة: "يضحى بأبيه من أجله" ، وكان ينحني أحيانًا ويقبل يده. آخر من ودعها عند السفر كانت فاطمة (ع) ، وعندما عادت إلى أول مكان دخلت إليه ، كان منزلها.

وقد نقل الرواة المشهورون والمسلمون من جميع الأديان والمعتقدات عن الرسول قوله: "فاطمة جزء من جسدي ، ومن جرحها فقد آذاني". ومن ناحية أخرى ، يعتبر القرآن الكريم النبي صلى الله عليه وسلم بعيدًا عن أي كلام ينبع من الجسد ، ويوضح صراحة أن كل ما يقوله الرسول صلى الله عليه وسلم هو كلمة وحي. لذلك يمكن أن نفهم أن كل هذا الثناء والتمجيد لفاطمة (عليها السلام) له سبب يتجاوز العلاقة العاطفية بين الأب والابن. كما ذكر ذلك النبي الكريم صلى الله عليه وسلم. أحياناً رداً على النقاد يقال إن الله أمرني بذلك أو قال: "أشتم منه رائحة الجنة".

ولكن إذا نظرنا إلى المناقشة من زوايا أخرى ووضعنا الحديث النبوي بجانب آيات القرآن الكريم ، نرى أن القرآن الكريم يذكر عذاب من يضايق رسول الله صلى الله عليه وسلم. صلى الله عليه وسلم) وعذاب أليم. أو يقول إن الذين يضايقون الله ورسوله فإن الله يبعدهم عن رحمته في الدنيا ويهيئ لهم عذاب مهين. ومن المعلوم أن لذة فاطمة (عليها السلام) ورضاها هي إرضاء الله ورضاها ، وغضبها أيضًا يسبب حنق الله. لكي نكون أكثر دقة ، هو مظهر من مظاهر اللذة الإلهية والغضب. لأنه لا يمكن الافتراض أن الإنسان سيفعل شيئًا فيؤذي فاطمة (عليه الصلاة والسلام) ويتسبب في إزعاج النبي صلى الله عليه وسلم ، وبالتالي يتعرض للعقاب الإلهي ، ولكن الله يرضى عن ذلك الشخص ويرضي به. والعمل في نفس الوقت لإرضائه بشدة.

نقطة أخرى يمكن الحصول عليها من وضع هذا الحديث بجانب آيات القرآن الكريم ، وهي أن موافقة فاطمة (عليها السلام) لا يتم الحصول عليها إلا في طريق الحق ، ولا ينال غضبها إلا في الانحراف عن الحق والانحراف عن الحق. الأوامر الإلهية: حتى أقل القليل من الرغبة الحسية أو الدافع العاطفي لا يكون فعالاً. لأنه ليس من مكانة العدالة الإلهية أن تعاقب الشخص على غضب آخر ينشأ عن رغبة جسدية أو عوامل عاطفية تؤثر على إرادته.

 من الفرح الى الحزن

في السنة الحادية عشرة للهجرة ، في نهاية شهر الصفر ، رحل موت النبي وكم كان مؤلمًا أن يفرق هذا الأب عن الابنة - أب كالرسول الكريم ، كان دائمًا يودع ويقبل ويقبل آخر إنسان. عند السفر ، كانت الفتاة موضع اعتزاز ، ولأنها كانت عائدة من رحلة ، فقد اجتمعت لأول مرة مع ابنتها. كان يسأل باستمرار عن حالته ويخبر الأسرار في أذنه ، والفتاة التي كانت مع والده وترعاه منذ صغره ، كانت تندفع أحيانًا إلى ساحة المعركة مع الهاشميات للاستعلام عن والده. كما في معركة أحد ، عندما ترددت شائعات كاذبة عن مقتل الرسول صلى الله عليه وسلم في المعركة ، اندفع إلى سفح جبل أحد وغسل رأس والده ووجهه الدامي ، ورش رماد السجادة المحترقة على جسده. جروح والدها والعناية بجراحه. للتعافي - فتاة كانت تتخرج لحظة بلحظة من الأعمال المنزلية وتربية الأطفال ، أتت إلى خدمة والدها واستمتعت بزيارته ... نعم لحظة فراق هذا جاء أب وابنته ، وبسرعة

وصل . مرض النبي صلى الله عليه وسلم وكان لون وجهه يمثل آخر لحظات حياته. تروي عائشة أن الرسول صلى الله عليه وسلم في حالة عطاء الروح وآخر أنفاس الحياة دعا ابنته الحبيبة فاطمة (ع) ووضعها بالقرب منها وأخبرها سراً أن فاطمة بكت بشدة. بعد ذلك قال كلمة أخرى ، وفجأة احمر وجه فاطمة. فوجئ الجميع برؤية هذين المشهدين المتناقضين. سألوا حضرة فاطمة الزهراء عن سر هذا السر ، فقالت: أولاً ، أخبرني والدي بخبر وفاته ، كنت حزينًا جدًا وفقدت صبري ، بكوا ، تأثر أيضًا ، قال في أذني مرة أخرى: ابنتي! اعلم أنك أول شخص في العائلة ينضم إلي قريبًا. كنت سعيدا لسماع هذا الخبر السار. قال والدي: "هل أنت راضٍ أنك" زعيمة نساء العالم وزعيمة نساء هذه الأمة "؟ قالت فاطمة: إني راضٍ بما شاء الله وأنتم. باري ، فاطمة ، سيدة نساء العالم وسيد نساء هذه الأمة - سرعان ما امتلأت هذه الزهرة الجديدة المبتسمة لحديقة الإرسالية بعواصف الأحداث وانضمت إليها بعد وقت قصير من والدها النبيل. وكم كانت حياة ملكة الإسلام تلك قصيرة. نعم ، موت الأب الطيب والتغييرات التي حدثت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم أساءت إلى نفس وجسد بنت النبي صلى الله عليه وسلم. في الأيام التي أعقبت وفاة والده ، كان يعاني باستمرار ويذبل ويبكي. لم يتألم قط من انفصال والده ، ولهذا ابتسم لما سمع نبأ وفاته من والده. فضل الموت على العيش بمعزل عن والده. في النهاية ، أدت المضايقات والعجز إلى سقوط ابنة النبي صلى الله عليه وسلم في الفراش. أثناء مرضه ، كم من هؤلاء الرجال على الأرض ، هؤلاء المسلمون المستعدون في الطابور ، من كان عنده كل شيء بفضل نعمة والده أو عزوه أو ذهب لرؤيته؟ على ما يبدو ، باستثناء واحد أو اثنين من المحرومين والمضطهدين مثل بلال وسلمان ، لم يحزن أحد على هذه السيدة الغالية. لكن المهاجرات ، وخاصة الأنصار ، اللواتي علمن بمرض فاطمة (عليها السلام) ومرضها ، اجتمعن معها بلطف وقامن بزيارتها ومواساتها. كما أن ابنة النبي (ص) تتحدث ببلاغة وبليغة في الفراش رداً على من يسلم عليها. كلام ذلك اليوم وجع القلب و حزن و عزة سيده ابتلي و مظلوم و لكنه كان في الحقيقة تحذير ينذر المسلمين من الانقسام و الفتنة في المستقبل. قالت باري بنت الرسول صلى الله عليه وسلم ما كان عليها أن تقوله وبسبب آلام الجنكة وبُعدها عن أبيها العزيز هرع الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم إلى "كلشان رضوان".

فاطمة (ع) بعد النبي

 بوفاة الرسول الكريم ، غرقت فاطمة (عليه السلام) في حداد. من ناحية ، لم يسافر إلى الله والده فحسب ، بل أيضًا آخر مبعوثي الله وأبرز مخلوقاته من بين العبيد. كان هو من جمع أسمى الفضائل الأخلاقية في نفسه وأثنى عليه الله باعتباره صاحب خليقة عظيمة. وهو الذي أغلق باب الوحي التشريعي بوفاته. من ناحية أخرى ، تم اغتصاب وصايته. وهكذا كان الدين ينحرف عن طريقه الصحيح. فاطمة (عليها السلام) لم تخف حزنها في هذا الصدد. تارة كان يأتي إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم فيحزن ، ويختار أحيانًا قبر شهداء أحد وقبر حمزة عم الرسول ، ويعبر عن رأيه. وجع القلب هناك. حتى عندما استفسرت نساء المدينة عن سبب حزنه ، صرح صراحة في رده أنه حزين على فقدان رسول الله وحزنه على اغتصاب ولايته.

لم يمض وقت طويل على وفاة رسول الله صلى الله عليه وسلم لأمر رسول الله صلى الله عليه وسلم وإعلانه للأمر الإلهي يومه. لغدير في تعيين الإمام علي صلى الله عليه وسلم لقب حاكم وولي للمسلمين بعد أن تجاهل البعض النبي صلى الله عليه وسلم واجتمعوا في مكان يقال له سقيفة اختاروا من بينهم رجلا حاكما وراحوا يجمعون الولاء من غيرهم ، ففعلوا ذلك من أجله. ولهذا السبب احتج بعض المسلمين على اغتصاب الحكومة وتجاهلوا الأمر الإلهي بتعيين الإمام علي (ع) وصيًا وحاكمًا للإسلام بعد النبي صلى الله عليه وسلم في بيت فاطمة عليه السلام. ) جمعت. عندما أُبلغ أبو بكر - المختار من السطح - الذي اختاره الحاضرون في السطح فقط ، بتجمعهم وعدم ولائهم له ؛ أرسل عمر إلى بيت فاطمة (عليه السلام) لإجبار الإمام علي (عليه السلام) وآخرين على القدوم إلى المسجد للبيعة. كما ذهب عمر إلى منزل فاطمة (ع) ومعه بعض الناس بقطعة من النار. عندما جاء بار إلى المنزل ، أدارت فاطمة (عليها السلام) ظهرها وسألت عن سبب وجودهم. وذكر عمر أن السبب هو وجود الإمام علي (ع) وآخرين في المسجد لبيعة أبي بكر. نهى عنهم فاطمة (عليها السلام) ووبختهم. ونتيجة لذلك تفرق بعض رفاقه. لكن في ذلك الوقت ، عندما علم أن المتظاهرين لن يغادروا ، هدد بإضرام النار في المنزل مع عائلته إذا لم يغادر الإمام علي (ع) وآخرون المنزل لمبايعته. وكان ذلك حين علم أن حضرة فاطمة (عليها السلام) كان حاضراً في المنزل. في ذلك الوقت ، غادر بعض المتظاهرين المنزل ، وتعرضوا للضرب المبرح على أيدي عمر ، كما كسر بعضهم سيوفهم. لكن أمير المؤمنان وفاطمة وأطفالهما ما زالوا في المنزل. وهكذا ، أمر عمر بإحضار الحطب ، وباستخدام الحطب المتجمع وقطع النار التي كانت معه ، أشعلوا النار في باب المنزل واقتحموا المنزل.

وقام بعض رفاقه بتفتيش المنزل واقتادوا الإمام علي بالقوة وعلى مضض إلى المسجد. خلال هذه العملية تعرضت فاطمة (عليها السلام) لأضرار جسيمة وأصيبت بأضرار جسيمة ، لكنها لم تستسلم وجاءت إلى المسجد بحسها بالواجب والواجب الإلهي دفاعا عن ولي أمرها وإمامها. وخاطب عمر وأبو بكر وأصحابهم في مسجد رسول الله وحذرهم من غضب الله ووقوع العذاب. لكنهم واصلوا أعمالهم.

 

فاطمة (عليها السلام) وفدك

ومن الظلم الآخر الذي تعرض له فاطمة (عليها السلام) بعد وفاة الرسول صلى الله عليه وسلم قضية فدك. فدك هي قرية تبعد عن المدينة المنورة حوالي 165 كم وفيها نبع من الينابيع والعديد من أشجار النخيل وهي منطقة خصبة. وهذه القرية كانت ملكاً لليهود وقد أعطوها للنبي صلى الله عليه وسلم بغير حرب. لذلك فهي تدخل في مصطلح الأنفال ، ووفقًا للقرآن الصريح فهي ملك فقط لله ونبي الإسلام. وبعد ذلك ، وبنزل آية "وأنت أقرب القريب" أعطاها النبي صلى الله عليه وسلم لفاطمة صلى الله عليها وسلم بأمر الله. كان لفاطمة (ع) وأمير المؤمنين (ع) وكلاء في فدك حاولوا تطويره وبعد حصاد المحصول أرسلوا الدخل إلى فاطمة (ع). كما دفعت فاطمة (ع) رواتب مرتكبيها أولاً ثم قسمت الباقي على الفقراء. وكان هذا في حين أن أحوال ذلك الإمام والإمام علي (ع) كانت في أبسط حالاتها. أحيانًا كانوا يقضون قوتهم اليومية في طريق الله ونتيجة لذلك ينامون جائعين. لكن في نفس الوقت ، وضعوا الفقراء في المقدمة ، وفي هذه الممارسة ، كانوا يقصدون الله وحده. (كما ورد في الآيات الأولى من سورة الضهر). بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه وسلم ، نسب أبو بكر حديثًا إلى النبي صلى الله عليه وسلم ، يقول فيه أننا نحن الأنبياء لا نرث من أنفسنا. الباقي ملك لجميع المسلمين.

دفاعًا عن حقها غير القابل للتصرف ، تصرفت فاطمة بطريقتين. أولاً: قدم الناس كشهود يشهدون أن النبي صلى الله عليه وسلم أعطاهم فدك في حياته ، ونتيجة لذلك لم يكن فدك شيئاً ورثه. وفي المرحلة التالية ألقى الإمام خطبة في مسجد النبي صلى الله عليه وسلم تحتوي كما ذكرنا على مادة عميقة في التوحيد والرسالة والإمامة. في هذه العظة التي ألقيت ببلاغة وبلاغة ، أثبت بطلان ادعاء أبابكر. فاطمة تخاطب أبا بكر كيف تتحدث ضد كتاب الله ؟! ثم أشار إلى شواهد من آيات القرآن يذكر فيها سليمان وريث داود ، أو يسأل زكريا الله عن ولد يكون وريثه ووريث آل يعقوب. ثبت من حجة فاطمة (ع) أنه إذا لم يُعطى فدك لفاطمة (ع) في حياة الرسول ، فسيتم توريثه بعد النبي وفي هذه الحالة لا يزال صاحب فاطمة. والادعاء بأن الأنبياء لا يرثون أنفسهم ، هو ادعاء على الحق ، ونسب هذه الكلمة إلى النبي الكريم صلى الله عليه وسلم كذب. لأنه لا يمكن لهذا الإمام أن يتكلم ضد كلام الله ، وقد أكد الله ذلك وأكده مرات عديدة في القرآن الكريم. ومع ذلك استمر اغتصاب فدك ولم يعد إلى صاحبه الشرعي.

وتجدر الإشارة إلى أن صحة ادعاء فاطمة (عليها السلام) كانت واضحة جدًا وكانت حججها حازمة وحازمة لدرجة أنه لم يترك أحد موضع شك وقد قبلها كثير من المنكرين داخل أنفسهم. والسبب في هذا المعنى أن عمر الخليفة الثاني أعاد فدك إلى أمير المؤمنين عليه السلام وذرية فاطمة (ع) عندما انتشرت الفتوحات الإسلامية ولبت حاجة الخلافة إلى الدخل. لكنها اغتصبت مرة أخرى في عهد عثمان فدك.

 

مرض فاطمة (عليها السلام) وزيارتها

 في نهاية المطاف مرضت فاطمة وأصبحت طريحة الفراش بسبب شدة الضربات والإصابات التي تعرضت لها من جراء الاعتداء على منزلها والأحداث التي أعقبت ذلك. تارة كان يقوم من فراشه بصعوبة ويقوم بالأعمال المنزلية ، وأحياناً بصعوبة وبمساعدة أولاده يصل إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم أو قبر حمزة عم الرسول صلى الله عليه وسلم وشهداء أُحد الآخرين وأعربوا عن حزنهم وحزنهم.

في ذلك الوقت ، ذات يوم جاءت المهاجرات والأنصار ، الذين علموا بمرضه ، لزيارته. وعبرت فاطمة (عليها السلام) مرة أخرى في هذا الاجتماع عن احتجاجها واستيائها من تصرفات جماعة طالبت بالخلافة ظلما منهم ومنهم ومن سكت أمامها بسبب عدم قيامهم بأداء دينهم الإلهي. وانتقد الجهل بأمر النبي صلى الله عليه وسلم بولاية الإمام علي (ع) وحذرهم من عواقب هذا الفعل وخروج الإسلام عن مساره الصحيح. كما ذكر النعم التي سيحققها الله من أداء الواجب الإلهي وطاعة خليفته صلى الله عليه وسلم.

في مثل هذه الأيام جاء أبابكر وعمر لزيارة النبي. على الرغم من أن فاطمة (عليها السلام) في البداية ابتعدت عنهم ولم تسمح لهم بزيارتهم ، لكنهم جاءوا في النهاية إلى سرير فاطمة (عليها السلام). فاطمة (ع) في هذا الوقت ، هي كلام الرسول

وذكر أكرم صلى الله عليه وسلم بقوله: "من اغتصب فاطمة يؤلمني ومن أشبعها فقد أرضاني". كما أكد أبو بكر وعمر صحة هذا القول ونسبته إلى النبي صلى الله عليه وسلم. وأخيراً ، شهدت فاطمة (ع) الله والملائكة وقالت: "لقد أغضبتني ولم ترضيني أبداً ، سأشتكي إلى شخصين في حضرة الرسول".

 

إرادة

 في أيام المرض ، اتصلت فاطمة (ع) بالإمام علي (ع) ذات يوم وجعلته ولي أمره وأمره أن يستحم وتستر فاطمة (ع) في الليل بعد وفاتها ، ودفنه في الليل ، ولا أحد من هؤلاء. يجب أن يحضر من ظلمه جنازته وصلواته.

 

الشاهد

 وأخيراً جاء اليوم الثالث من جمادى الآخرة سنة 11 هـ. طلبت فاطمة (عليها السلام) الماء واستخدمته لغسل وتنقية جسدها الطاهر. ثم لبس ثيابا جديدة ونام على السرير ولبس قطعة قماش بيضاء. لم يمض وقت طويل على مغادرة ابنة الرسول العالم واستشهدت نتيجة الأحداث التي سببها الهجوم على منزلها ؛ بينما حياته المباركة بحسب الشهير لم تتعد 18 سنة ، وبحسب المشهور فقد عاش في هذا العالم بعد 95 يوماً فقط من رسول الله.

وقد سافرت فاطمة (ع) من هذه الدنيا ، وهي بحسب أكثر كتب السنة موثوقية وكتب الشيعة العليا ، غضبت على أبابكر وعمر ولم تتحدث إليهما في آخر حياتها ؛ ومن الطبيعي أن حتى ندم أبي بكر وقت وفاته لن يستفيد من الهجوم على منزل فاطمة (ع).

 

الجنازة والدفن

 بعد أن علم أهل المدينة باستشهاد فاطمة (عليها السلام) ، اجتمعوا حول منزلها وانتظروا تشييع ودفن فاطمة (عليها السلام) ؛ ولكن أُعلن عن تأجيل دفن فاطمة (ع). فتشتت الشعب. ولما جاء الليل ونمت عيون الناس ، اغتسل الإمام علي (ع) بحسب وصية فاطمة (ع) وبعيدا عن حضور الناس ، اغتسل جسد زوجته الطاهر المعذب ثم غطاها. ولما فرغ من الاستحمام أمر الإمام الحسن والإمام الحسين (ع) (في وقت استشهاد والدة الطفلين): إلى بعض الصحابة الحقيقيين لرسول الله صلى الله عليه وسلم. السلام عليه السلام) ، التي كانت بالطبع مسرورة بفاطمة (عليها السلام) لحضور جنازتها. (ولم يتجاوزوا سبعة أشخاص). وبعد حضورهم صلى أمير المؤمنين على فاطمة (ع) ثم دفن فاطمة (ع) وسط حزن وحزن أطفالها الصغار الذين كانوا يبكون سرًا على انفصال أمهم الشابة. ولما انتهى دفن فاطمة عليها السلام التفتت إلى قبر رسول الله صلى الله عليه وسلم وقالت:

السلام عليك يا رسول الله مني ومن ابنتك البنت التي توضع عليك وبجوارك وتنضم إليك في وقت وجيز. مضى انفصاله .. إنا من عند الله ونرجع. له .. قريباً ستخبرك ابنتك كيف تم تحضير الأمة وظلمتها ، اسألها القصة واسألها عن التقرير "لم يمض وقت طويل ولم تنسى ذاكرتك ..."

اليوم ، بعد سنوات عديدة ، لا تزال مقبرة خادم النساء في العالم مخفية ولا أحد يعرف مكانها. المسلمون وخاصة الشيعة ينتظرون مجيء الإمام المهدي (ع) ، المخلص الإلهي الأعظم والأبن الحادي عشر من جيل فاطمة (ع) بين الأئمة ، حتى يكشف عن قبر والدته الخفي للعالم. إنهاء العدالة في جميع أنحاء الكون.

 

ترجمه انگلیسی

in the name of God

The life of Hazrat Zahra, peace be upon him, translated into 3 languages

 

The birth and childhood of Hazrat Fatemeh, peace be upon her

Hazrat Fatima, the daughter of the Messenger of God (PBUH), was born on Friday, the twentieth of Jamad al-Thani, the fifth year of the Besat, in the house of revelation. His mother Khadijeh (AS) was the daughter of Khwild. With the birth of Fatima (AS), the house of the Prophet and Khadijeh became more and more the center of love and affection. A time when the Messenger of God (PBUH) was facing great problems and difficult and dangerous events. Hazrat Zahra (AS) was about two years old when she was besieged by the Quraysh polytheists along with her father.

In the tenth year of the Besat, shortly after being rescued from the "Abi Talib Branches", he lost his dear mother, who had suffered for ten years. Also, in this year, Aboutaleb, the uncle and supporter of the Prophet (PBUH) remained in the house. The death of Abu Talib and Khadijeh, these two great supporters of the Prophet (PBUH), intensified the persecution of the enemies; Sometimes they threw stones at him, sometimes they sprinkled dirt on his face. Most of the time, he would enter the house with a tired face. Fatima (AS) used her small hands to remove dirt from her head and caress her father, and it was a source of comfort and encouragement; As his dear father called him "Umm Abiha".

Fatima (AS) in the house of Ali (AS)

In the third year of the Hijrah, the Prophet (PBUH) married Fatima (AS) to the Commander of the Faithful (AS). Earlier, many elders had come to propose to her, but the Prophet (PBUH) did not accept and said: "Fatima's marriage is in the hands of God." Thus, Hazrat Fatima (AS) went from the center of Prophethood to the center of the province and took on heavier duties. And sufferings, difficulties and disorders put pressure on Imam (AS), he came to the house and talked to Zahra (AS) for a moment and his heart calmed down. He was) and he helped that Imam in his works, he admired and encouraged him and praised his sacrifices and courage, and he always relieved his tired soul and relieved his tired body with his impeccable caresses.

The struggles of Hazrat Fatima (AS)

The Holy Prophet of Islam (PBUH) passed away while the thirsty for power and those waiting for the opportunity, while the pure body of the great Prophet (PBUH) was not buried - and Ali (AS) and Fatima (AS) were bathing and shrouding him. - They gathered in Saqifa and seized power in a calculated conspiracy, and at the very beginning, they suppressed the opposition. It is not that Ali (AS) took up the sword, who should defend the sanctity of the province? This is where the valuable role of Fatima (AS) in defending the sanctity of the province is manifested.

 

 Below, we briefly refer to the struggles of Hazrat Fatima (AS) from the province:

1- Invitation for cooperation (mobilization of forces): Hazrat Zahra (AS) went to the house of the elders and men of Medina at night with Ali (AS) and Hasanin (AS) to defend the sanctity of the province and called on them for help and orders. And reminded them of the wills of the Prophet (PBUH) and the incident of Ghadir.

2- Rational and Quranic argument: The leaders of Saqifa, with the aim of economic siege of Ahl al-Bayt, usurped "Fadak" and to justify this disgusting act and deceive the public opinion, they resorted to fabricating a hadith. Fatima (AS) did not remain silent and by quoting the verses of the Qur'an and introducing witnesses, she proved with an argument that Fadak is her nation and the action of the caliphate is illegal.

3- Speech and revelation: After responding to the argument of Hazrat Fatima (AS) with a slap, that Imam with a speech and revelation, show their true face and deviate from the path of leadership and the consequences and harmful results of the rule of the roofed and deprived leaders. The arrival of the people from the province of Adl Ali (AS) reminded the people.

4- Negative struggle: Hazrat Zahra (AS), turning away from Sheikhin, made it clear to the dormant conscience of the people that they have usurped the caliphate and diverted the path of leadership.

5- Night burial: Hazrat Zahra (AS) not only defended the province until the last hour of her life, but also expanded the scope of the struggle until the day of the birth of her son Imam Zaman (AS). In his will, the Imam said to Ali (AS): "O Ali, bathe and cover me at night and bury me secretly. "I am not satisfied that those who oppressed me will attend my funeral." According to his will, Ali (AS) buried him at night and made the face of forty new graves to find the origin of his grave.

 

Honesty and dowry of that Imam

In the book Yanabi al-Mawda Bab (fifty-five), he narrated from Jamal al-Din Zarandi that: The sincerity of Hazrat Fatemeh Zahra (AS) was four hundred shekels of silver. In the selected book of chronicles, he writes: A religious shekel is eighteen chickpeas, so four hundred shekels, three hundred shekels becomes twenty-four chickpeas, and according to the Quran, it becomes twenty-six tomans and two qurans and a half. Allama Majlisi (AS) writes in Bihar Al-Anwar: Gabriel (AS) came to the Prophet (PBUH) and said: God says: I put Hazrat Zahra. Or marry Mohammad Zahra to Ali for five hundred dirhams, which will be a tradition for your nation after this. Also, Allama Majlisi Quds writes: The Holy Prophet (PBUH) said to Amir al-Mu'minin Ali ibn Abi Talib (AS): God married Fatima for you and made the whole earth her sincerity. Whoever walks on the earth and is your enemy, his walking is forbidden and he also writes in the same book: Sadegh Al-Muhammad (PBUH) said: "Until Zahra takes her friends to heaven and her enemies to hell."

 

Dowry of that Imam

When the Prophet of Islam (PBUH) wanted Hazrat Zahra (AS) for Amir Al-Momeni

 

N Ali (AS) got married and said: O Ali, how much do you spend on your wedding? The Imam said: I have a horse and armor. The Prophet said: Sell the horse that you need but raise it and present the money to me. Amir al-mu'minin Ali (AS) says: I got up and sold my armor. I presented the money to the Messenger of God. The Holy Prophet (PBUH) gave a sum of that money to Bilal and said: Go and buy for Zahra (AS) and gave a sum of that money to Abu Bakr and said: Go to the market and buy a bride for Zahra and Ammar ibn Yasir followed Abu Bakr with some of his companions.

They bought a shirt for seven dirhams, a mask for fourteen dirhams, a bed with palm leaf between them, two backpacks of Egyptian clothes, one of which was stuffed with palm leaf, and the other made of wool, a piece of Khyber, four supports of They bought the skin of Taif, which contained the grass of Azkhar, a woolen curtain, a Hijri mat, an Asian hand, a copper Bedouin, a drinking vessel made of leather, a wooden bowl for milk, a musk of water, a tar-covered sun, a green sebum. , Earthenware jars. As soon as they bought all the equipment and brought it to the presence of the Prophet of God, the Imam took them in his hand, observed them and said: May God bless this device on my family. Javad Mughniyeh writes: Amir al-Mu'minin Ali (AS) had laid good pebbles on the floor of the courtyard and used both sides of the wood on the two walls for clothes because there was no closet or hanger for the bride's dress. If the Prophet of Islam (PBUH) had married Fatemeh Zahra (AS) to the men who wanted her, the device of Hazrat Zahra (AS) would have been the first device of that time, and instead wide silk sands would have been spread and wood instead. The linen was made of ebony and ivory, and instead of an earthenware dish and a date palm, it was made of gold and silver, and instead of musk, the chest by which Hazrat Zahra (AS) was blackened, and instead of the Asian by which The hand of Hazrat Zahra (AS) was swollen, palaces were erected and services were being prepared. But the question is, will human happiness and dignity be in important and beautiful palaces ?!

It has been said for a long time: "The honor of the place of the unbelievers" means that the value of the place is equal to the person who is sitting in that place. Majnoon said to Lily: "Wherever you are, it is my place." In this place and this house, where most of the furniture was made of pottery, the Holy Prophet (PBUH) was happy and prosperous and found happiness for his exquisite soul. He expressed his father's love for a part of his body, Zahra (AS), who was the brother and heir of knowledge and wisdom and a partner in the characteristics of that Imam other than prophethood. In the same house that housed the family of the Prophet and Hasnain (AS), the Prophet of Islam sat and enjoyed seeing his family and children, and persecuted the opponents on the way to his invitation.

It was in this house that the great house, that is, the Holy Prophet (PBUH) sat with his family, Ali on the right side of the Holy Prophet (PBUH) and Fatima on the left, and Hasnain next to the nobleman, sometimes kissing Hassan and sometimes Hussein, God bless them. He wanted to, he prayed for them. He asked God to keep the evil away from them and to cleanse them, a special kind of cleansing. It was from this house that the Prophet of Islam used to travel and after returning, he would enter this house for the first time. It was in this house that Gabriel (AS) revealed the revelation from God to the heart of the Holy Prophet. It was in this house that the angels of Hasnain (AS), two young elders from Paradise, were served. It was from this house that the light of Islam guided the people for a long time, and immorality was produced in high palaces. But it was in this small house that Zahra (AS) and her husband and children glorified God morning and night.

Remains of the righteous Hazrat Amir al-Mu'minin Ali (AS) says: Fatemeh Zahra (AS), who was the most beloved of the people of the Prophet of Islam, brought so much water with musk that the effect remained on her chest, she ground it so much that her hands became calloused, so He swept the house and his clothes turned black, and he became very weak from the pressure of such hardships. One day I said to Zahra: Go and ask your father to buy you a maid to help you with your work.

When Fatemeh Zahra came to the presence of the Holy Prophet, she saw that some people were talking in the service of that Holy Prophet. Fatima (AS) was ashamed to talk to that Imam, so she returned to her house. The Holy Prophet (PBUH) realized that Hazrat Zahra had a need, so he came to us early the next morning and then said: O Fatima, what was your need that you came to me yesterday? Fatemeh Zahra (AS) was ashamed and did not say anything. I brought the flow to the width of that Imam. The Prophet of God said: Do you want me to teach you something better than a slave? We said: Yes. They said: When you want to sleep, say Subhan Allah thirty-three times, Alhamdulillah thirty-three times, and Allah Akbar thirty-four times. Fatemeh Zahra (AS) after hearing this issue said three times: I was satisfied with God and the Messenger of God.

Note: It is well-known among the jurists that Allah Akbar is said thirty-four times, Alhamdulillah thirty-three times, and Subhan Allah thirty-three times. Hazrat Fatemeh Zahra says: One night when I was making my bed and I wanted to sleep, my noble father came to me and said: O Fatima, do four actions before going to sleep; First, recite a Qur'an, second, intercede for the prophets, third, please the believers, and fourth, perform a pilgrimage of Umrah and a pilgrimage of Tamta! Until that noble man finished his prayer, I said: O God, it is not possible for me to carry out this order right now! The Prophet of God (PBUH) smiled and said: I said recite Qul Hu Allah Ahad three times, it is as if you have finished a Qur'an, if to me and my message

Send blessings before me. On the Day of Judgment, we will be your intercessors. They will be pleased with you.

غصب فادک

The narrator of Qomi writes in the book of Beit Al-Ahzan from the words of Sadegh Al-Muhammad (PBUH): When some people pledged allegiance to Abu Bakr and the work of his caliphate was strengthened and he took allegiance from the emigrants and Ansar, he sent an agent to They threw out Fadak. When Fatemeh Zahra (AS) heard this, she came to Abu Bakr and said: Why did you take my father's inheritance from me? Why did you expel my lawyer from Fadak if the Prophet of Islam (PBUH) had given me this property by the command of God. Abu Bakr said: Bring evidence for this claim. Fatemeh Zahra (AS) brought Umm Ayman, Umm Ayman said to Abu Bakr: I will not testify before I quote the words of the Holy Prophet (PBUH) about me and I will not finish my argument against you. Hazrat Zahra (AS) will not testify. Abu Bakr swears by God, is not it that the Prophet of Islam (PBUH) said about me: Umm, is a safe woman from the women of Paradise?

Abu Bakr said: That is right, I know that the Messenger of God (PBUH) said such a thing about you. Umm Ayman said: I bear witness that God, the Compassionate, sent a revelation to the Holy Prophet (PBUH) and revealed this noble verse to that Holy Prophet (PBUH) Zahra (AS) forgave, Amir al-Mu'minin Ali (AS) also came and gave the same testimony.

Abu Bakr wrote a letter about Fadak and gave it to Fatemeh Zahra (AS). When Omar saw that letter, he asked: What is this letter? Abu Bakr said: Fatima claimed Fadak and witnessed Umm Ayman and Ali ibn Abi Talib (AS) for the truth of their claim, they testified to the truth of Zahra's claim. Therefore, I wrote this letter and gave it to Zahra that Fadak belongs to her. After hearing this, Omar took the letter from Hazrat Zahra (AS) and tore it to pieces and said: Fadak is a booty that belongs to all Muslims.

Sahib Al-Tawarikh writes: After Fadak was usurped, it was in the hands of usurpers until the time of Uthman ibn Affan, and Uthman ibn Affan ruled Fadak as his common son Marwan ibn. Umar ibn Abd al-'Aziz acknowledged that Hazrat Zahra (AS) was right about Fadak, so he rejected Fadak to Imam Baqir (AS). When Umar ibn Abd al-'Aziz passed away, Yazid ibn Abd al-Makk usurped Fadak. As soon as Safah came to power, he rejected Fadak to the children of Ali ibn Abi Talib (AS). Mansour usurped Fadak again in his time, and Mehdi Abbasi, after Mansour, rejected Fadak to the children of Fatemeh Zahra (AS). After Mehdi, his son usurped Hadi Fadak and after Hadi, Mamun rejected Fadak to the descendants of Zahra (AS). Fadak was in the possession of Fatima's children until Mutawakel and made them needless. When Mutawakel usurped the caliphate, he also usurped Fadak. Ibn Shahr Ashob writes: Harun Al-Rasheed (may God curse him) said to Hazrat Musa Ibn Ja'far: Find out the limits of Fadak, so that I can reject it for you. Hazrat Musa Ibn Ja'far (AS) said: One limit is Aden and the other limit is Samarkand, the third limit is Africa and the fourth limit is Saif al-Bahrat. "There will be nothing left for us then," Aaron said. (That is, Aaron, all this country that is in your hands is in the sentence of Fadak and usurpation, and it will be the right of our family.)

Fire flow

Muhaddith Qomi writes in the book Bait al-Ahzan: Omar ibn al-Khattab wrote for Mu'awiyah; I came to the house of Amir al-Mu'minin to take Ali out of the house, so I said to Fada, the servant of that Imam: Tell Ali to come out of the house and pledge allegiance to Abu Bakr, because all Muslims have gathered with Abu Bakr to pledge allegiance. I replied: Ali is busy and can not come to the mosque at the moment. I said: Put aside these words of femininity and tell Ali to come and pledge allegiance to Abu Bakr, if he does not come out, I will force him out .

We were in this conversation when Fatemeh Zahra turned her back and said: O misguided people, O people who denied God and the Prophet, what do you say? What do you want from our souls? I said: O Fatima, why did your cousin send you to answer and he himself is sitting behind the veil?

Fatemeh Zahra said: Omar, it was your rebellion that moved me from my place to finish my argument against you.

I said: O Fatima, leave these false words and stories of femininity, go and tell Ali to come out of the house and pledge allegiance to Abu Bakr. Fatima (AS) replied: You do not deserve friendship and enmity. Omar! You frighten me with the party of Satan if the party of Satan is weak. I said to Fatima: If Ali does not come out, I will gather a lot of firewood and burn this house with its people, or Ali will I will kill him for not swearing allegiance to Abu Bakr! I set him on fire with his family.

Fatemeh Zahra (AS) said: O Omar, the enemy of God, the Prophet and Ali, said this and pushed the door open with his two hands and prevented us from entering. I pushed the door hard, pushed Zahra back, hurt Fatima's hands with the whip I was holding, but let the door open. But Fatemeh Zahra did not open the door. But we heard the sound of her moaning and crying from the intensity of the pain of the whipping. But it was at this time that I remembered the enmity of Ali ibn Abi Talib, who was about to shed the blood of the Arab elders, I mentioned the magic of Muhammad, so while Fatemeh Zahra put her chest and arm on

O prevented the door from opening to the back of the door was glued. I kicked the door so hard that I heard Zahra's wailing and moaning. When I heard this moaning, I thought that Medina had turned upside down and the city was moving. It was at this time that Zahra said: “O Abtah or the Messenger of God! أَهکَذا يُفعَلُ بِحبیبَتِكَ وَ ابنَتِكَ ?! Ah, or Fadha Fakhdini, did not kill us in the womb of the bearer: "Translation:" O noble father, O Messenger of God, is it permissible to treat your daughter and beloved like this? Oh my gosh! "I swear to God, the child I had in my womb was killed."

When I opened Zahra's house with pressure, I saw Zahra leaning against the wall and the pain of her jealousy has overwhelmed her and she is having an abortion. When I entered the house, Fatima noticed me entering. But I had a veil of anger in front of my eyes. When Zahra approached me, I slapped Zahra in the face so hard that the earrings fell from her ear and Zahra herself fell to the ground.

When the Messenger of God (PBUH) was martyred and Amir al-Mu'minin Ali (AS) bathed his body under his shirt, Fatima Athar asked Ali to show the shirt of the Prophet of God to that lady. When Ali saw this from Zahra, he hid the shirt of the Messenger of God from Zahra. When the Prophet of Islam was martyred, public mourning was declared in Medina.

The general public, especially Bani Hashem, suffered a great tragedy, but at the same time, no one drowned in a sea of ​​sorrow like Fatima. Zahra's grief and sorrow about this great tragedy was known to no one but God, Fatemeh Zahra's grief could not be alleviated. With each passing day, Fatima's grief increased. Fatemeh Zahra did not leave the house for seven days. On the eighth day, Zahra Athar (AS) left the house to go to the grave of her noble father. With tears and wailing, he moved to the grave of the Holy Prophet (PBUH), the skirt of his clothes was pulled on the ground, the tent of the Imam was wrapped around his feet, he cried so much that he could not see anywhere from the many tears in his eyes.

As soon as Hazrat Zahra (AS) approached the grave of her noble father and her eyes fell on her father's grave, she threw herself on her father's grave and fainted. The women of Medina, after seeing this scene, rushed to Zahra. They circled around the Imam, sprinkled water on the lady's face and brought her to consciousness. When Fatemeh Zahra (AS) woke up, she cried loudly and addressed her father, saying: "And he rebuked and rebuked my enemy, and he grieved me."

O noble father, I wandered and marveled after you, I was alone and alone, my voice was silenced and my back was broken by your calamity. "

O father, after you, I do not have Anis and Monsieur for my terror, there is no one to calm me down and stop me from crying, my tears will not dry from your misery.

The elders of Medina came to Amir al-Mu'minin Ali (AS) and said: O Aba al-Hassan, Fatemeh Zahra cries day and night, we do not sleep at night because of Fatimah's crying and we do not rest during the day due to our busy schedule. We tell you to tell Zahra: either cry at night or during the day. Ali said: Very well, I will convey your message to Fatima. Amir al-Mu'minin Ali (AS) entered Hazrat Fatemeh Zahra (AS) when she was crying. When Fatima's eyes fell on that Imam, that Imam's crying eased a little.

Amir al-mu'minin Ali said to Fatemeh Zahra: O daughter of the Prophet (PBUH), the elders of Medina came to me and asked me to ask you to cry in mourning for your father, either at night or during the day. Fatima (AS) said: O Ali, I will not stop among these people for a long time, I will leave among these people, I swear by God that I will not stop crying and wailing to join my father, the Messenger of God. Amir al-mu'minin Ali (AS) said: You are in charge.

That Imam built a room for Fatemeh Zahra (AS) in Baqiya, which was called "Beit Al-Ahzan (House of Sorrow and Sorrow): As soon as it was morning, the oppressed Fatimah (AS) sent Imam Hassan and Imam Hussein (AS) from the front. And the lady herself followed him with a sad state and eyes full of tears. From morning to night he walked between the graves and shed tears. When night fell, Amira al-Mu'minin Ali (AS) would come and bring him home.

Imam Sadegh (AS) says: There were five people who cried a lot in the world: "Adam, Yaqub, Yusuf, Fatemeh Zahra, Imam Sajjad (AS)"

But Adam (pbuh);

He cried so much from the parting of heaven that the effect of crying remained on his face.

But Yaqub (AS);

He wept so much for Yusuf's separation that he became blind. They said to Hazrat Ya'qub: By God, you remember Yusuf (AS) so much that you suffer great hardship and perish.

But Fatemeh Zahra (AS);

He wept so much in mourning for his noble father that the people of Medina complained about his weeping. So they said to Fatima: You are upsetting us by crying. After that, Fatemeh Zahra (AS) would go to the graves of the martyrs of Uhud and cry and cry whatever she wanted.

But Yusuf (AS);

He cried so much that the people of the prison were annoyed and upset by the cry of that Imam, so they said to Prophet Yusuf (AS): Either cry at night so that we may have a quiet day, or cry during the day so that we may have a quiet night.

But Imam Sajjad (AS);

He cried for his father for almost forty years. They never left food for the Imam so that he would not cry, and he never drank water so that he would not cry.

The wills of that Imam

When Hazrat Fatemeh Athar (AS) fell ill and forty days passed from her illness and she was certain of her death, she sent him to Amir al-Mu'minin.

Ali (AS) and Umm Ayman and the names of Bint Umayyad were presented. After that, he said to Ali: Either Ali has received the news of my death, so I am going on a journey to the Hereafter, I will not die of this disease to join my father, the Messenger of God (PBUH), or Ali will listen to my wills.

Amir al-Mu'minin Ali (AS) ordered everyone in the room to go out, then sat on the bed of Hazrat Fatemeh Zahra and said: What is your will? Hazrat Zahra (AS) said: O Ali, on the day you associated with me, you did not see any betrayal of me, I did not become a caliph at your behest during this period. The Imam said: I do not complain about you, you are wiser, kinder, more pious and more generous than I blame you for my opposition. I am extremely worried about your separation, but what can I do? This "death" is incurable. I swear to God that the calamity of the Prophet (PBUH) and you are very great and bad for me. It is extremely difficult for me to lose you, that is why I say:

" we are for God and we return to him"

From this calamity that saddened me and set my heart on fire, I swear to God, this calamity is a kind of calamity that no one can alleviate, it is a kind of sorrow and grief that can not be changed.

After these conversations, both Ali and Fatemeh cried. And I prioritize my work. Fatemeh Zahra (AS) said: O God, may God reward you, I command you to marry the imam of my sister's daughter after me, because a man is forced to marry. Imams like me are kind to my children. Or Ali, make me a coffin that I saw angels making for me, and this coffin was the first coffin made on earth. O Ali, do not allow any of those people who wronged me and usurped my right to attend my funeral and pray on my body. Because they are my enemy and the enemy of the Prophet of God (PBUH). Also, do not let any of his followers pray on my body, or bury me at night at a time when the eyes of all people are asleep.

Imam Sadegh (AS) says: When Fatemeh Zahra passed away, she bequeathed to Amir al-Mu'minin Ali: O Ali, as soon as I passed away, you will bathe and shroud me and pray on my body and me You enter the grave. You cover my body, you throw dirt on my grave and you smooth it, when you put it on my soil, sit in front of my face, because pray and pray, because that hour is the hour when the dead need to be in love with the living and no one Do not inform me of my burial place until the Day of Judgment.

The martyrdom of that Imam

Shiites and Sunnis have narrated from the wife of Abu Rafi '(Asma bint Umays) who said: In the illness with which Fatemeh Marzieh (AS) was martyred, I was nursing her, it was one of the days when the illness of that lady was completely reduced He had found it and Ali ibn Abi Talib (AS) was also looking for a job. Fatemeh Zahra (AS) said to me: Bring me some water, I will take a bath and wash my body. I brought water for that Imam, the lady got up, took a bath, put on new clothes, and then ordered me to: Make my bed in the middle of the house. I did the order of that lady and Fatemeh Marzieh (AS) slept facing the Qibla and said: I will die.

Allama Majlisi writes: Our Fatima Athar (AS) passed away between Maghrib and Isha, when she was mourning Sayyid, she sharply commented and said:

"Peace be upon Gabriel, peace be upon the Messenger of God, may God bless him and grant him peace, with his Messenger in your relics, and next to you, and with you, peace be upon you."

After these words, he said: Do you see what I see? I said to that lady: What do you see? He said: This is the procession of the sky. This is Gabriel (AS), this is the Prophet of God (AS) who says to me: O my daughter, come to us, the blessings that are in front of you are better for you.

 It is narrated on the authority of Zayd ibn Ali ibn al-Husayn (AS) that: At the time of the death of Hazrat Zahra (AS), the people of the Majlis heard the slow voice of the angels and inhaled the best fragrances.

Asma bint Umays says: Fatemeh Marzieh (AS) told me to bring her water and the lady took a bath and dried her clothes, then she went to the qibla and put on a garment, she told me, an hour You wait and call me, if you see I did not answer you, know that I am dead and have joined my noble father. After an hour of waiting, Asma called the lady, but she did not answer. On the night of Ascension, he reached the rank of "the frame of the arches of Adani". "That is, the Prophet of God was as close to God as two eyes or less."

Because you did not hear the answer, so he removed that garment from Fatemeh Athar (AS), as soon as he removed the garment, he saw that Fatemeh Zahra had passed away. He threw his names on Bibi's body, kissed the body of that Imam and said: When you go to the Prophet of God (PBUH), greet him to that Imam. It was at this time that Hasnain (AS) arrived and said: O Asma, why is our mother sleeping at this time? Asma said: Your mother did not fall asleep, but was brought to the mercy of God. Imam Hassan Mojtaba (AS) threw himself on his mother's body, kissed her mother's face and said: O mother, talk to me before the soul leaves my body. Imam Hussein (AS) also threw himself on his mother's feet. He kissed his mother's feet and said: O my mother, I am your child Hussein, talk to me before my heart is torn and I die. Asmaa said to Hasnain (AS): Go and inform your noble father about the death of your mother. Hassanin (AS) on behalf of his father

They moved on their own and cried loudly when they approached Seyed's father. The companions ran to greet him and said: God never makes your eyes cry, why are you crying? Hasanin (AS) said: We have lost our mother. When Amir al-Mu'minin Ali (AS) heard this terrible news, he fell on the door.

It was at this time that Amir al-Mu'minin Ali (AS) said: O Fatima, by whom will I console myself after you? According to another narration, that Imam was in the mosque, as soon as he heard the terrible news, he fainted, water was sprinkled on his face until he regained consciousness. After that, he took Hasnain (AS) on his shoulders and came to Fatemeh Zahra (AS).

Allama Majlisi writes in the tenth volume of Bihar: When Hazrat Fatemeh Zahra (AS) passed away, Amir al-Mu'minin Ali (AS) composed the following poems:

Nafsi Ali Zafratha is imprisoned or he spends with Zafrat

There is no good after you in life and only you are afraid that life will be prolonged.

"My soul is imprisoned with its cries. I wish my soul would come out with my cries. There will be no good in life after you, except that we cry for fear of prolonging my life."

Resurrection and intercession of that Imam

Imam Baqir (AS) says: Hazrat Fatemeh Zahra (AS) will stand next to Hell on the Day of Judgment, on that day it will be written between the eyes of everyone, whether they are believers or infidels. On that day, one of the lovers of the Ahl al-Bayt, who has committed many sins, will be taken to Hell.

When she is taken to Hazrat Zahra (AS), the lady reads in front of that person that this person is a friend of Zahra and her children. It is at this time that Fatemeh Zahra (AS) says: O my God, you called me Fatimah and promised that you would save my friends from the fire of Hell and your promise is true, and you will not break your promise.

God Raouf answers: O Fatima, you are right, I really called you Fatima, I saved you and those people who love you and the Imams who were born from your children from the fire of Hell. My promise is true and it is false. I will not promise. I ordered this person to be taken to hell so that you can intercede for him and I will accept your intercession for him, so that the angels and prophets, whom you have with me, will be revealed to anyone who In front of me you read that he is a believer, take his hand and enter Paradise.

The Holy Prophet says: In the desert, he will say: God, judge between me and the people who have wronged me, God, or judge between me and those who martyred my children.

From God Almighty comes a call: O my beloved and the son of my messenger, ask me to give it to you. Intercede with me to accept your intercession. That I will punish him.

It is at this time that Fatemeh Athar (AS) says: O God, forgive me my children and the Shiites of my children and the lovers of my children. He is coming when the angels have taken their mercy from all sides, Fatemeh Marzieh (AS) will come forward and guide them to heaven.

Sadegh Al-Muhammad (AS) says: When the Day of Judgment comes, God Almighty will gather the first and last people in one land, after which a herald will call on God Almighty: Close your eyes. It is at this time that Hazrat Zahra (AS) rides on one of the naqas of Paradise and seventy thousand kingdoms follow her. Fatemeh Athar (AS) will step down in one of the honorable positions of the Day of Judgment, while holding the blood-stained shirt of Imam Hussein (AS).

Fatemeh Marzieh (AS) says: God, this shirt is my child and you know what they have done with that Imam, God Raouf says: I will do what makes you happy.

Fatemeh Athar says: God willing, take revenge on the killers of my Hussein.

A glimpse of the virtues and miracles of that Imam

Ibn Shahr Ashob and Qutb Ravandi narrated that: One day, Hazrat Amir al-Mu'minin Ali (AS) was in need of a loan, they mortgaged the tent of Hazrat Fatemeh Zahra (AS) to a Jewish man named Zayd, and borrowed some barley. The Jew then took the tent home and put it in the room. When night came, a Jewish woman came to the room, saw a light coming from the tent that illuminated the whole room. When the woman saw that strange state, she went to her husband and narrated what he had seen, the Jewish man After hearing that, he was surprised and forgot that the tent of Hazrat Fatima (AS) was in that house. He hurried and entered the room and saw that the radius of his tent was the sun of the sky of infallibility, which illuminated the house like Badr Munir.

The Jewish man was very surprised to see this. Then the Jewish man and his wife ran to their relatives' house and brought eighty of them and thanks to the radius of the tent of Hazrat Zahra (AS), all of them were enlightened to the light of Islam.

Ibn Babawiyyah has narrated from an authentic document from Imam Hassan (AS) that Hazrat said: On Friday night, the people of Fatima (AS) stood in their sanctuary and were engaged in the service of the Almighty and joined in bowing, prostration, resurrection and prayer, until the sun rises. کرد. I heard him constantly praying, naming the believers and them and praying a lot for them. Then I said, "Mother, why did you not pray for yourself, but for others?" Sheikh Klini narrated from Hazrat Sadegh (AS) who said: There is no Ashraf and beneficial plant on the earth like portulaca oleracea and she is the vegetable of my mother Fatima (AS). Then God said, "May the Umayyads curse the portulaca as" Baqqala al-Hama "because of the hatred and enmity they had with us and my mother Fatima (AS)."

Another narration is that one day the Holy Prophet

 

 

                                                    (AS) asked his companions about the truth of women.

The companions said: The woman is a prostitute

He said, "How is a woman closer to God?"

The companions did not know the answer, because Hazrat Fatima heard this, she said: The closest state of a woman to God is to be attached to her house and not to go out of the house.

The Holy Prophet (PBUH) said: Fatima is part of my body.

It is narrated from Jabir bin Abdullah Ansari that: A few days passed on the Holy Prophet (PBUH) and they did not want food, they came to their wives' house, they could not find anything to eat, so they visited the house of Hazrat Zahra (AS), Hazrat Zahra (AS) He brought a bowl with hot food in it.

The Prophet (pbuh) said: "This is not what you said, you are from Andallah, that God provides for you without reckoning." Where does this food come from? The Imam said: It is from God. Indeed, God provides for whomever He wills.

The Prophet (pbuh) said: "Praise be to God, who did not fail you until you saw that the way of Zakariya is for us, if we enter upon them, and strive against them with great joy." Thank God he did not kill me until I saw in my daughter what Zechariah saw for Mary. It was so that whenever it came upon him, he would find sustenance with him, saying: O Maryam, where is this? Maryam (PBUH) said: It is from God, God provides for whomever He wills without reckoning.

After Abu Bakr usurped Fadak and Hazrat Fatima (PBUH) finished her argument and Abu Bakr was finally obliged to give a note to Fadak rejecting that lady. Umar took Sayyid and the document, and tore it with the details. The oppressed lady cursed Umar and said: Therefore, the prayer of the Imam was answered and Omar's belly was torn by the able hand of Abululu Kashani.

Saif al-Nazar al-Tusi has stated in Sunan al-Majma 'that: One of the hypocrites of Medina rebuked Amir al-Mu'minin Ali (AS) for asking Zahra (AS). He said: O Ali, you are the mine of grace and literature and the bravest Arab fighters, why did you want a woman whose supper does not reach night. If you wanted my daughter, I would do it so that her equipment was full of equipment from my house to your house.

Amir al-mu'minin Ali (AS) said: This is a matter of destiny and not a tactic. Our pride is in deeds, not in property, and our pride is not in deeds, not in dirhams and dinars.

When Amir al-Mu'minin Ali (AS) revealed Rezaikh Wad as a judge, a call reached him. Or raise your head to see the power of truth and look at the device of the daughter of Prophet Mohammad (PBUH). They raised their heads and saw the hijabs from the top of their heads to the Throne of God. On each camel, a maiden like Mehr Taban and the reins of each camel were chanted by a slave such as Sarv Kharaman: (AS) came.

Hazrat Fatemeh Zahra (AS) said: Although you heard the rebuke of the hypocrites about us, you saw our device.

One day, Hazrat Amir Al-Momenin Ali (AS) came home and saw that Hazrat Zahra (AS) was ill. When he saw the severity of her illness and fever, she put her head on her skirt, looked at her face, and cried and said: O Fatima Jan, what do you want? Ask me.

That mine of modesty and chastity said: O cousin, I do not want anything from you. Amir al-Mu'minin Ali (AS) insisted again. The lady did not accept, and said, "My father, the Messenger of God (PBUH), said: Do not ask your husband, Amir al-Mu'minin Ali, lest he be ashamed." Hazrat said: O Fatima, tell your soul to my soul what you want. He said: Now that you have sworn, it is good if it is pomegranate in this case. Amir al-mu'minin Ali (AS) came out of the house and asked his companions for pomegranates, they said: Last season, of course, they brought some pomegranates for Simon. He went to Simon's house and knocked on the door. Simon came out and saw Asadullah al-Ghalib standing, he said: What made you light my house?

 Hazrat said: I heard that pomegranates have been brought to you from Taif, if there is anything left of it, sell me a number that I want to take for my dear illness. He said: I beg your pardon what has been sold for some time. That Imam knew with the knowledge of Imamate that there was one left. He said: Ask, maybe there is a number left, and you are unaware. He said: I know about my house.

His wife was standing behind the door and heard the conversation, she called: O Simon, I have hidden a pomegranate under the leaves, she went and brought it to the service of the Prophet. Hazrat gave four dirhams to Simon, Simon said: Or because the price of this pomegranate is half a dirham. Hazrat said: Your wife had saved for herself and went home.

But on the way he heard a faint sound and a strange moan, followed by it and was ruined inside, he saw a strange and lonely sick person who had fallen to the ground and was moaning from the severity of his weakness and illness. The Imam's Rahim sat on his bed and put his head on his lap and asked: O man, how many days have you been ill? The man said: O righteous young man, I am from Madain and sick, I have been on loan and I have been on a ship for some time and I have come to this land so that I may serve Amir al-Mu'minin Ali (AS), so that he can treat me on loan, but I got sick and had to.

The Imam said: There was a pomegranate in this city that I took to a dear patient, now I can not deprive you, I will give half of it to you and I will keep the other half for him. So he cut the pomegranate in half by Mubarak and put it in the sick man's mouth until half of the pomegranate was finished, then he said: Do you want any more? He said: I miss you very much

I am supposed to be grateful if you do the other half of it.

The Imam threw his head down and said to himself: Or Ali, this patient who has fallen in this strange ruin, observe his condition. Maybe another tool will be provided for Fatima. Then he gave her the other half of the pomegranate and when it was over, the blind patient prayed.

Hazrat, with an empty hand, thinking and wondering what to say to Zahra (AS), because he had promised her pomegranate, came out of the ruins. Slowly, he was embarrassed with sweat until he reached the house and he was ashamed to enter, so he entered Mubarak's head through the door to see if the drug was asleep or awake. The sight of that great lady is sweating and sitting, and a layer of pomegranate is with that lady who is not from the pomegranate of the world and eats! He was happy and asked about the incident.

Hazrat Fatemeh (AS) said: When you arrived, it was not long before the sweat of health hit me, suddenly the doorbell rang, Fada went to see a person who had brought a layer of pomegranate and said that it was from Ali, that he had given it to me to bring Fatima's wife.

As God says: "I am the place of goodness, so there are ten proverbs" (Whoever does one good deed, there are ten good deeds in the world for him.)

 

Fatemeh Sarvar Women of the World

According to Muslims, Fatima (PBUH) is the highest and most dignified lady in the world in all ages. This opinion is based on the themes of prophetic traditions. This group of hadiths, although literally different, have a single theme. In one of these speeches (which, of course, is the case with Muslims, both Shiites and Sunnis), the Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) said: "Fatima is the master of the women of the world." Although according to the text of the holy verse of the Qur'an, Hazrat Maryam has been introduced as the chosen woman of the world and is exemplary among Muslims with high status, chastity and chastity and has been introduced as one of the best women in the world, but she has been chosen as the woman of her time. But the exaltation of Hazrat Zahra (as) is not limited to the age of her noble life and is present in all ages. That is why the Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) in another word explicitly mentions Fatima (peace and blessings of Allaah be upon her) as the first and last wife of women. But there is another point in these two prophetic hadiths and similar hadiths, and that is that if Fatima (as) is the supreme lady of the world and among women in any way, no one has a higher position than her, then knowing all life and all moments of life He is extremely valuable. Because one can attain the highest spiritual ranks by carefully and contemplating it. On the other hand, referring to the Holy Quran, we find that several verses have been revealed in expressing the dignity and status of His Holiness, including the verse of purification, the verse of Mubahila, the opening verses of Surah Dahr, Surah Kawthar, the verse of granting the right of Dhi Al-Qirbi and ... He pointed out that it is an emphasis on the deep position of that Imam in the sight of God. Fatemeh Zahra, peace be upon her, is the most popular face of a pious, learned, literate, pious and moral woman among Muslims and other peoples of the world. The character of Fatemeh Zahra, peace be upon her, is the master of the women of the world, the master of the women of the world. It was in the pure skirt of Fatemeh Zahra, peace be upon her, that two great Imams and two distinguished personalities of the human world, Imam Hassan (as), the manifestation of patience and dignity, and Imam Hussein (as), the master of martyrs, were trained. The only courage and example in eloquence and righteousness that proclaimed the message of Hosseini and the epic of Ashura in the world and removed the mask of polytheism, hypocrisy, lowliness and worldliness from the face of Yazid and Yazidis. Who does not know that the mother has a great share in the upbringing of children, especially girls, and it was Fatemeh Zahra, peace be upon her, who taught the spirit of Islamic education to her sons and daughters in the cradle of chastity and the center of family strength. Parents: Fatemeh is the only surviving daughter of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) from Khadijeh Kobra. What can I say about the father who was the prophet of Khatam and the beloved of God and the savior of mankind from misguidance and evil deeds? What about a father whose moral perfection cannot be described by a pen? And the eloquent and eloquent people of the world have failed to describe his virtues? As for her mother, Khadijeh, the daughter of Khwild, one of the most virtuous and chaste Arab women before Islam and in the Islamic period, the first woman to believe in the Holy Prophet, peace be upon him and her husband, and what she had from the wealth of the world for the advancement of Islam. Karimaneh did. The history of Islam will never forget the degree of loyalty of Khadijah, peace be upon her, to the Prophet, peace and blessings of God be upon him, in spending his wealth, life and existence. Just as the Holy Prophet was alive until Khadijah, he did not marry another woman and constantly mentioned her sacrifices. Aisha, the wife of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him), is quoted as saying: "The respect of any woman did not reach the level of Khadijah's honor and dignity. "He respected her to such an extent that she was not a woman like Khadijeh." Aisha then quotes: One day I said to the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him): She was no more than a widow, the Prophet was so upset that his forehead vein came out. Then he said: I swear to God, there was no one better for me than Khadija. One day, when all the people were infidels and idolaters, he believed in me. On the day when everyone attributed me to witchcraft and lying, he acknowledged me, on the day when everyone turned away from me, Khadijeh gave me all her property and spent it on my way without hesitation. God gave me a daughter from him who is a symbol of purity, chastity and piety

                                Was . Ayesha then says: I told the Prophet that I did not have a bad opinion of this statement and I regretted what I had said. Bari, Fatemeh Zahra, peace be upon her, had such a mother and such a father. It has been said: Khadijeh brought seven children from the Prophet, peace be upon him: Qasim, whose nickname for Abu al-Qasim was found for the Prophet from this child. He died at the age of two before his mission. Abdullah or Tayyib, who also died before the mission. Tahir, who was born at the beginning of the Besat and died after the Besat. Zainab who married Abu Al-Aas. Ruqayyah, who first married Utbah and then Uthman ibn Affan, and died in the second year of the Hijrah. Umm Kulthum, who also married 'Uthman - after Ruqayyah - and died in the fourth year of the Hijrah. Seventh, Fatemeh Zahra, peace be upon her, who got married to Imam Ali, peace be upon him, and the pure lineage of our honorable Imams is the fruit of this glorious and blessed marriage. The birth of Fatemeh Zahra (as) is considered to be on the twentieth of Jamadi al-Thani, the fifth year of the Besat, which took place in Mecca. Therefore, at the time of the migration, the age of that single lady was about nine years. The names and titles that Fatemeh, peace be upon her, have, all reflect her attributes and royal attributes, such as: Siddiqah Tahereh, Zakia, Zahra, Sayyidah al-Nisa 'al-Alamin, and Khair al-Nisa' wa Batool. The nicknames of that Imam: Umm Al-Hassan, Umm Al-Hassaneen, Umm Al-Imam ... And most surprising of all is "Umm Abiha", meaning "her father's mother", which shows the great love of Fatima (as) for her noble father, and that despite her young age, she was a spiritual refuge and spiritual support - after God Almighty. - She was like Khadijeh for her noble father. The title of Umm Abiha was given to his beloved daughter by the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him). Because the word "Umm" is used in addition to the mother, meaning the origin and origin, and like "Umm Al-Khabaith" which is called wine (the source of all harms and evils) and "Umm Al-Qura" which was called Mecca, Therefore, Umm Abiha means the origin and principle and manifestation of prophethood and guardianship, and indeed Zahra, peace be upon her, was a shade tree that produced the sweet fruits of Imamate and guardianship. Jood, forgiveness, high opinion, and good upbringing were the heirs of the mother, and in heavenly heirs were the heirs of a compassionate, kind, and devoted father and wife to her husband Ali (AS). He had no role in the tablet of his heart except worshiping God and worshiping the Almighty Creator and loving the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) and was far from the impurity of the age of ignorance and idolatry. She lived for nine years in her mother's clean house with her father, and for another nine years with her esteemed husband Ali Morteza (AS) side by side with him in spreading the teachings of Islam and social services and the arduous work of the house. His time was spent raising children, working, cleaning the house, and remembering and worshiping the Lord. Fatemeh (AS) is a girl who was brought up in the educational school of Islam and faith and piety were replaced in the particles of her existence. Fatima was brought up with her mother and loving father's embrace and learned the divine sciences and knowledge from the source of prophecy and put what she had learned for years into practice in her husband's house and experienced as an elderly mother and housewife who had gone through all the stages of life. - He paid attention to the family and the comfort of the husband and the upbringing of the children - and also paid attention to what was going on outside the house and defended the rights of herself and her husband. Hazrat Fatima, the daughter of the Messenger of God (PBUH) in the day Friday, the twentieth of Jamad al-Thani, the fifth year of the Besat, was born in the house of revelation. His mother Khadijeh (AS) was the daughter of Khwild. With the birth of Fatima (AS), the house of the Prophet and Khadijeh became more and more the center of love and affection. A time when the Messenger of God (PBUH) was facing great problems and difficult and dangerous events. Hazrat Zahra (AS) was about two years old when she was besieged by her father, under the economic siege of the Quraysh polytheists. Was, lost. Also, in this year, Aboutaleb, the uncle and supporter of the Prophet (PBUH) remained in the house. The death of Abu Talib and Khadijeh, these two great supporters of the Prophet (PBUH), intensified the persecution of the enemies; Sometimes they threw stones at him, sometimes they sprinkled dirt on his face. Most of the time, he would enter the house with a tired face. Fatima (AS) used her small hands to remove dirt from her head and caress her father, and it was a source of comfort and encouragement; As his dear father called him "Umm Abiha".

The Holy Prophet (PBUH) said: My daughter is called "Fatima" because God has saved her and her friends from the fire of Hell.

The image of Hazrat Fatemeh PBUH on the Day of Judgment

 

Awakening and resurrection is one of the most difficult and terrible moments of human future, when the infallibles (peace be upon them) always thought about it and sometimes fainted from fear of it. Fatemeh Salawat Allah Aliha (PBUH) was like that and she thought more about that time. One day, the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) came upon Fatima (peace and blessings of Allaah be upon her) and found her sad. He said: My daughter! Why are you sad?

Fatima (as) replied: Father John! The memory of the resurrection and the naked gathering of people on that day hurts.

The Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) said: Yes, my daughter! That day is a great day. But Gabriel told me from God that I was the first to be resurrected. Then Ibrahim and then the wife of Ali ibn Abi Talib. After that, God will send Gabriel to you with seventy thousand angels. He erects seven domes of light above your tomb.

Then Israfil dresses

He brings you heavenly things and you wear them. Another angel named Zoquail brings you a combination of light, restrained by shining pearls, and equipped by gold. You ride on that compound and Zuqael guides it. Meanwhile, seventy thousand angels are walking in front of you with the flags of the rosary. In the hand of each nymph is a beacon of light from which the smell of incense rises ... They are on your right side, moving with you.

Fatemeh Jan, when you reach the middle of the crowd present on the Day of Resurrection, someone from under the Throne of God shouts in such a way that all people can hear his voice: Cover your eyes and lower your eyes so that Sadiqah Fatimah, the daughter of the Prophet May God bless him and his family and companions. When you are just as far away from your tomb, Maryam, the daughter of Imran, comes to greet you with seventy thousand Hur al-Ain and greets you. They turn to the left and move with you. Then your mother Khadijeh, the first woman to believe in God and His Messenger, will be greeted with seventy thousand angels holding the flags of Takbir. When you approach the group of human beings, Eve will come to you with seventy thousand Hur al-Ain along with Asia and will leave with you.

Jabir bin Abdullah Ansari in a hadith of the Prophet of God, peace be upon him and his family, describes this presence as follows: On the Day of Judgment, my daughter Fatima will enter the realm of doom on a combination of the inks of Paradise. Its bridle is composed of shining pearls, its four legs are made of green emerald, its tail is made of heavenly musk and its eyes are made of ruby, and on it is a dome of light, which is visible from the outside and inside from the outside. The space inside that dome is the light of divine forgiveness and outside it is the ray of divine mercy. Above the crown of light can be seen that it has seventy bases of doors and rubies that emit light like shining stars. In each of its two right and left sides, there are seventy thousand angels. Gabriel holds it in his hand and shouts loudly: Look beyond yourself and lower your eyes. This is Fatima, the daughter of Muhammad, who passes by. At this time, even the prophets, prophets, the truthful, and the martyrs all immerse themselves in the literature until Fatima, peace and blessings of God be upon her, passes by and stands in front of the throne of her Lord.

 

A pulpit of light for Fatima (as)

 

Following the conversation of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) with his dear daughter about how he will be present on the Day of Resurrection, we read: They are holding flags of light in their hands. They also line up on the left and right sides of the pulpit.

When you are on the pulpit, Gabriel comes and says: O Fatima! What you want from God.

The first request of Fatima (as) on the Day of Judgment, after crossing over to the people, is to complain about the oppressors.

Jabir bin Abdullah Ansari quotes the Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) as follows:

When Fatima is in front of the Throne of God, she throws herself down from the compound and says: O God and Sayyid, judge between me and the one who has hurt me and wronged me. God! Judge between me and my son's killer ...

According to another narration, the Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) said: My daughter Fatima enters the abyss while holding bloody shirts. He takes one of the foundations of the Throne in his hand and says: O just and victorious God, judge between me and the murderer of my child.

 

Meeting Hassan and Hussein (peace be upon them)

 

The second request of Fatima (as) from God on the Day of Judgment is as follows: God! Show me Hassan and Hussein. At this moment, Imam Hassan and Imam Hussein (as) are going to Fatima, peace be upon her, while blood is flowing from the severed veins of Hussein (as). The Prophet of God, peace be upon him and his family. He says: When Fatima is told to enter Paradise, she says: I will never enter to know what happened to my children after me? She is told: Look in the middle of the Day of Resurrection. He sees Hussein standing with no head on his body. The daughter of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) lamented and cried. The angels (seeing this scene) also cried and cried.

Imam Sadiq (as) says: Hussein ibn Ali (as) comes with his holy head in his hand. Fatemeh PBUH sees a heartbreaking moan when she sees this scene. At this moment, there is no close angel, prophet, messenger or servant of the believer unless he weeps for him. There is no relief in it and no sorrow comes out of it, he orders the killers of Hussein ibn Ali to be gathered and gathered ... The fire acts according to the command of God, and picks them all up ...

 

Intercession for the friends of the Ahl al-Bayt (as)

 

The third request of Fatima Salawat Allah (swt) on the Day of Judgment from God is the intercession of the friends and followers of the Ahl al-Bayt (PBUH) which is accepted as the truth and her friends and followers are interceded for. Imam Baqir (as) says: When Fatima reaches the door of Paradise, she looks behind her.

The call arrives: O daughter of Habib! Now that I have ordered b

 

Eight go, what are you worried about?

Fatima, peace be upon her, answers: O Lord! I would like my position and status to be known on such a day by accepting my intercession. Nada arrives: O my beloved daughter! Go back and look at the people and take whoever has the friendship of you or one of your children in his heart into Paradise.

Imam Baqir (as) says in another narration: On the Day of Judgment, it is written on the forehead of every person, believer or infidel. Therefore, one of the lovers of the Ahl al-Bayt (as), whose sins are many, is ordered to be taken to Hell. At that time, Fatima (as) read between her eyes what was written: Lover of Ahl al-Bayt. So he offers to God: God and Master! You called me Fatima and removed my friends and children from the fire through me, and your promise is true and you will never break your promise. Nada arrives: Fatima! You are right, I called you Fatima and through you, I kept your friends and followers and the friends of your children and their followers away from the fire. My promise is true and I will never break it. You see, I ordered my servant to be taken to hell, so that you could intercede for him and accept his intercession so that the angels, the prophets, the apostles and all the people would know about his status and authority. Behold, take the hand of whomever is written "believer" on his forehead and take him to heaven.

 

The intercession of Fatima's friends from others

The greatness and status of Hazrat Fatima, peace be upon her, on the Day of Judgment is such that God also gives the status of intercession to her friends because of Fatima.

Imam Baqir (as) said to Jabir: Jabir! I swear by God, Fatima (as) with her intercession on that day separates the Shiites and her friends from the people of the abode. Just as a dove separates a good seed from a bad seed. When they arrive, God throws in their hearts to look behind them. When they do, a call arrives: My friends! Now that I have accepted Fatima's intercession for you, what are you worried about?

 

They offer: Our Lord! We also want our status to be revealed to others on such a day.

 

Neda arrives: My friends! Go back and look, and whoever loved you because of Fatima's friendship, and whoever gave you food, clothes or water because of Fatima's love, or took away your absence, will enter Paradise with you.

 

To heaven

Hazrat Fatemeh PBUH, after interceding for her friends and her children and considering her complaint in the court of divine justice, by the command of God, will enter Paradise with special glory and splendor.

The Holy Prophet, peace and blessings of God be upon him, said: On the Day of Judgment, my daughter Fatima will be gathered while wearing the clothes of God's gift mixed with the water of life, and all people will be surprised to see this dignity.

 

Then a garment of heavenly clothes will be covered over him. It is written for him on a thousand hills of paradise in green line: Enter the daughter of the Prophet in paradise in the best possible way, in the most perfect awe, and in the highest dignity, and in the highest interest. So, Fatima, peace be upon her, will be taken to Paradise by the command of God in full majesty and glory, while seventy thousand maids are around her.

 

Welcoming the heavenly maidens

The Messenger of God, peace and blessings of God be upon him, said to Fatima, peace be upon her: When you reach the door of Paradise, twelve thousand nymphs, who have never met anyone and will not go while holding torches of light and on camels of light that are equipped. They ride on yellow gold and ruby, and their harnesses are on shining pearls and pearls, they rush to greet.

 

So when you enter Paradise, the people of Paradise will announce to each other the entrance, and for the Shiites they will prepare tables of gems, which they have established on the basis of light, and while other people are still being held to account, they will eat They eat heaven.

 

Fatima's first words in heaven

Salman Farsi has narrated from the Prophet of Islam, peace be upon him and his family:

 

When Fatima enters Paradise and sees what God has prepared for her, she recites this verse:

 

"In the name of God, Most Gracious, Most Merciful.

Praise and thanks be to God who removed our sorrow. Indeed, our Lord is Forgiving and Merciful. The Lord who, in the shadow of His forgiveness, sent us to paradise and our eternal abode. We do not face suffering and boredom there.

 

Pilgrimage of the prophets by Fatemeh Zahra, peace be upon her, in heaven

When all the prophets and saints of God enter Paradise, they will meet the daughter of the Prophet of God. The Messenger of God, may God bless him and grant him peace, said to Fatima: Whenever the saints of God are established in Paradise, everyone from Adam to other prophets will rush to visit you.

 

God bless Fatima (as) in heaven

Lord Mannan will have special blessings for Fatemeh Zahra, peace be upon her, in Paradise. Some of those benefits are as follows:

 

1- Heavenly houses

The Prophet of God, peace and blessings of God be upon him, said: When I was taken to Ascension and entered Paradise, I reached the palace of Fatima. Inside were seventy palaces, all of whose doors, walls, and arches were made of red pearl beads, all of which were decorated in the same way.

 

2- Companionship with the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him)

The Holy Prophet, peace and blessings of God be upon him, said to Imam Ali, peace be upon him: O Ali! You and my daughter Fatima are my companions in heaven in my palace. Then he recited this verse: "Brothers sit on the thrones of Paradise facing each other."

 

3- د

رجه وسالی

The Messenger of God, peace and blessings of God be upon him and his family, said: In Paradise, there is a degree of supplication to the guardian. He said about Ali, Fatima, Al-Hassan and Al-Hussein.

In heaven there is a degree called "means". Whenever you want, ask me something while praying, ask God for the position of the instrument. They said: O Messenger of God! Who will accompany you in this (special) degree? He said: Ali, Fatima, Hassan and Hussein.

 

Allameh Amini writes in Manqabat 26:

One of the virtues of Hazrat Zahra (pbuh) is her being with her father, wife and friends in the degree of means. It is the capital of the greatness of the Blessed and Exalted Right, and none of the prophets, saints, messengers, the righteous, and the close angels can enter it except for five people.

 

4- Living in Hazira Al-Quds

Suyuti writes in Musnad:

"That Fatima and Alia and Al-Hassan and Al-Hussein in the great sanctuary of Quds in the dome of the roof of the roof of the Most Merciful";

Fatemeh, Ali, Hassan, and Hussein live in a heavenly place called "Hazira al-Quds" under a white dome, the roof of which is the throne of God.

 

The Prophet of God, peace and blessings of God be upon him, said: On the Day of Resurrection, my place and that of Ali, Fatima, Hassan and Hussein will be under the throne of God.

 

The author of the characteristics of Fatima, while giving a detailed statement about the Holy Shrine, writes: The highest place of them is in the Paradise of the Holy Shrine.

 

5- Giving Tasnim spring to Fatima (as)

Tabari quotes from Hammam Ibn Abi Ali as follows: I said to Ka'b al-Habr:

 

What is your opinion about the Shiites of Ali ibn Abi Talib (as)?

 

He said: O Hammam! I find their descriptions in the Book of God. These are the followers of God and His Prophet and the followers of his religion and the followers of his guardian.

 

These are the special servants of God and the chosen ones of Evin. God chose them for His religion and created them for His Paradise.

 

Their place in Paradise is the highest of heaven. They live in a tent with rooms of shining pearls. They are close to Abrar and finally drink from the cup of "Rahiq Makhtum".

 

Rahigh Makhtum is a spring called "Tasnim" and no one but them will use it. Tasnim is a spring that God gave to Fatima (PBUH), the daughter of the Prophet (PBUH) and the wife of Ali ibn Abi Talib (PBUH), and it flows from the pillar of Fatima's tent. The water of that spring is so delicious that it is similar to the cold of camphor and the taste of ginger and the aroma of musk ....

 

O God, do not deprive us of the intercession of that precious door.

 

Hazrat Zahra (PBUH) from the perspective of Amir al-Momenin

The high status of Hazrat Zahra (as) in the eyes of Imam Ali (as) indicates the peak of a woman's personality in her eyes, a woman can rise so high that she becomes a source of pride and honor for Imam (as). Although the expression of the greatness of the position of Hazrat Fatima (as) in the eyes of Imam Ali (as) itself requires independent research, but here a list is mentioned, some of the cases are mentioned to indicate the peak of the position and rank of women in the attitude of Hazrat.

 

Imam Ali's pride in the wife of Fatima (as)

A great figure such as Ali (as) is proud of the wife of Fatima (as) and considers marrying her to be a virtue and a criterion for superiority over others and worthy of accepting heavy responsibilities such as leading the Islamic world. Some of the cases that the Imam has cited to prove his legitimacy to have the wife of Fatima (as) are:

 

* In a reply letter to Mu'awiyah, one of the virtues and privileges that the Imam mentions is that "the best women in the world are from us, and the attack of Al-Hutb and the woodcutter of the inmates of Hell are from you." »

 

During the six-member council appointed by the second caliph to succeed him, Hazrat Khattab said to the other members: "Is there anyone among you besides me whose wife is the lady of the women of the world?" They all answered: No.

 

Imam Ali (pbuh) while responding to another letter of Mu'awiyah writes: "The daughter of the Prophet (pbuh) is my wife, whose flesh is mixed with my blood and flesh. "The descendants of Hazrat Ahmad (PBUH) are my children from Fatima (PBUH). Which of you has a share and interest like me?"

 

During the Saqifa, while enumerating his virtues and perfections and that he should be in charge of leading and guiding the Islamic society after the Prophet, he said to Abu Bakr: "I swear by God! Am I the one whom the Messenger of God chose for his daughter's wife and said that God made her [Ali] your wife? Abu Bakr replied: You are.

 

The only consolation for Ali (as)

After the martyrdom of Fatima, the Imam addressed her:

 

"Who is the mourner or the son of Muhammad?" Where did you come from? »;

With whom should I rest, O daughter of Muhammad? I was relieved by you; Who will I relax with after you?

 

The wrath of God to the wrath of Fatima (as)

Imam Ali (pbuh) quoted the Holy Prophet (pbuh) as saying:

 

"Allah is the Exalted in Wrath for the Wrath of Fatima and for the Pleasures";

God Almighty is angry because of Fatima's anger; And he is satisfied for Fatima's pleasure and satisfaction.

 

"God wanted him to join the Messenger of God earlier than others. After him, my patience is over and you have lost your temper, but as I waited for your separation, I have no choice but to be patient in the death of your daughter. Patience is hard on me. Is . After him, the sky and the earth look ugly to me and my sorrow never opens. My eyes are sleepless, and my heart is burning with grief. May God make me dwell next to you. Death of Zahra Zar

 

It was a good thing that made my heart tired and my grief constant, and how soon it made us all sad ... And in another hadith, they said to Hazrat Fatima (as):

 

"God is not angry with you and is pleased with you";

God is angry for your anger and pleased for your pleasure.

 

The prayer of the light of that Imam

in the name of God

Basmalah al-Nour Bismallah Nour Ali Noor Basmolah Lollo Ho Ho Famous and Ali al-Sara'a and al-Dhara, thankful, and may God bless Ali Sayyidna Muhammad and God Almighty.

 

Examples of my morality in the life of Hazrat Zahra, peace be upon him

 The whole life of Siddiqah Tahereh (PBUH) is full of moral virtues and exemplary and humane behaviors. We will mention only three cases for the sake of brevity. But we emphasize again that these cases are only a small part of the moral virtues of that Imam.

It is narrated from Jabir bin Abdullah Ansari, the companion of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) that: Helped. He said that I have nothing. He was then led to the house of Fatima (peace be upon her), which was located next to the mosque and near the house of the Messenger of God. That person came to the house of Hazrat Fatima (PBUH) with Bilal (companion and muezzin of the Messenger of God) and greeted the family of the Messenger of God and then said goodbye. Although Fatima (pbuh) had been hungry for three days, she and her father and husband were extremely hungry, because he became aware of the poor man's necklace, which was given to him by Hamza's son, Hazrat's cousin, and was honored by him. It was considered a valuable souvenir, he untied it and said to an Arab: Take this and sell it; May God bless you better than that. An Arab took the necklace and returned to the Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) and told his biography. The Messenger of God (peace and blessings of Allaah be upon him) was moved to hear the story, and tears welled up in his blessed eyes, and he prayed for the Arabs. Ammar Yasir (one of the companions of the Prophet) got up and got permission and bought the necklace from him in exchange for giving him food, clothes, ink and travel expenses to the Arabs. The Prophet of Islam (peace and blessings of Allaah be upon him) asked the Arabs: Are you satisfied? He, in turn, expressed shame and thanks. Ammar wrapped the necklace in a Yemeni cloth and perfumed it and gave it to the Prophet as a gift with his slave. The slave came to the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) and recounted the situation. The Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) gave a slave and a necklace to Fatima (peace and blessings of Allaah be upon him). The slave came to Siddique Athar's house. Zahra (PBUH) took the necklace and freed the slave in the way of God.

It is said that the slave smiled at this time. When asked why, he said: What a blessed necklace, he fed the hungry and covered the naked, made the infantry a poor and needy owner, freed a slave, and finally returned to his master.

The Messenger of God (may God bless him and grant him peace) prepared a new shirt for his daughter on the night of the wedding. Fatima (PBUH) also wore a patched shirt. Saili Barr came to the house and said: I want an old shirt from the family of Prophethood. Hazrat Zahra (PBUH) wanted to give him the patched shirt according to the request of the seeker, who remembered the verse "You will never achieve good unless you spend from what you like." At this time, Fatima (PBUH) donated the new shirt in the way of God.

Imam Hassan Mojtaba, while stating the worship of Fatima (PBUH), her attention to people and their priority over themselves, in the highest hours, describes the secret and need for God as follows: "I saw my mother Fatima on Friday night in the altar. He stood and worshiped and bowed and prostrated constantly until morning, and I heard him praying for the believing men and women, naming them and praying a lot for them, but he did not pray for himself, so I said to her: O mother, Why did you not pray for yourself as you prayed for others? Fatima (PBUH) said: "My son! First the neighbor and then the house."

.

How Fatima (AS) and Ali (AS) got married

It was known from the beginning and everyone knew that no one but Ali (AS) was the wife of Ali (AS) Kafu Fatima, the daughter of the great prophet of Islam. Nevertheless, many of his companions and those who felt close to the Prophet (PBUH) had their eyes on this connection and nurtured this desire in their hearts. They wrote: After these trials, some of the companions said to Imam Ali (AS): Why do not you marry the only daughter of the Prophet (PBUH)? Imam Ali (AS) said: I have nothing to do for this purpose. They said: The Prophet (PBUH) does not want anything from you. Finally, Imam Ali (as) prepared the ground for this request. One day he went to the house of the Holy Prophet (PBUH). But the intensity of modesty prevented the expression of purpose. They wrote that this operation was repeated two or three times. The third time, the Holy Prophet (PBUH) asked Ali (AS): Do you have a need? Ali (AS) said: Yes. The Prophet said: Maybe you have come to propose to Zahra? Ali said: Yes. Because the providence and divine command had been placed on this task and the Prophet had been informed to do this important thing through revelation, this suggestion should be made.

To share with his dear daughter and be informed of her opinion. The Prophet (PBUH) said to his daughter Fatima: You know Ali well, Ali is the closest person to me. In Islam, there is a history of virtue and service. I asked God to choose the best husband for you. God has commanded me to marry you to Ali. Tell me what do you think? Fatima remained silent. The Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) considered his silence to be the cause of Reza and he rejoiced and his voice of takbir was raised. Then the Prophet (PBUH) announced the good news of this marriage to Ali (AS) and placed the seal of Fatima 400 shekels of silver and in a meeting attended by some of the companions, he recited the wedding sermon and this marriage was performed happily. It is worth mentioning that Ali (AS) had nothing but a sword, an armor and a camel for watering. The Prophet (PBUH) said to Ali: Keep the sword for jihad, keep your camel for watering and traveling, but sell your armor to provide the means of marriage. The Prophet (PBUH) said to Salman: Sell this armor. Salman sold the armor for five hundred dirhams. Then they killed a sheep and married him. This celebration was held in the month of Rajab in the second year of the Hijrah. All the items that have been brought as a dowry to the house of Fatemeh Zahra (AS), the dear daughter of the Prophet (PBUH), do not exceed 14 items: a headboard - two cranks - one piece - a woolen tent pole - 4 pillows - a mat board - Wooden cup - Flower jar - Water musk - Drinking pot - Wooden bed - A laundry sink - A sun - A couple of hands and some perfume. This is the dowry and all the furniture of the house of Fatemeh Zahra, the wife of Ali (AS), the master of the women of the world. On the night of the wedding - instead of Khadijeh, who had left the world, Salmi, the daughter of Umayyad, took care of Fatemeh Zahra - and the Holy Prophet (PBUH) personally attended the wedding ceremony with a number of emigrants, Ansar and loyal companions. From Takbir Bank and Tahlil, the atmosphere of the streets of Medina had found a special clergy and a wave of joy and happiness was sitting on the hearts. The Holy Prophet placed his daughter in the hands of Ali and prayed for the blessed couple and handed them over to God Almighty. And thus, and with the same simplicity, the wedding of the best men and the best women in the world was held.

Marriage and children of that Imam

 Sedigheh Kobra had many suitors. It is narrated that some famous companions proposed to him. The Messenger of God (may God bless him and grant him peace) told them that Fatima's authority is in the hands of God. According to Anas ibn Malik, some of the famous emigrants went to the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) to propose to Fatima (as) and said, "We are ready to accept a heavy seal for this union." . The Messenger of God continued to leave the matter to God until Gabriel finally descended on the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) and said: “O Muhammad! "He likes Fatima and Fatima for Ali." Imam Ali (pbuh) was also one of the suitors of Fatima (pbuh) and the Holy Prophet, according to what was mentioned, agreed to this union by divine command. It has been narrated in several narrations that the Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) said: If it were not for Ali, Fatima would not have a counterpart. This is how the wedding preparations were made. Hazrat Fatima (PBUH) walked to the house of Imam Ali (PBUH) with a small love (contrary to the ignorant customs that were the love of many elders). (3) Kulthum and Mohsen (who had an abortion during the events after the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him)). Imam Hassan and Imam Hussein (as) are among the 12 Imams who were raised in the arms of such a mother, and 9 other Imams (except Imam Ali (as) and Imam Hassan (as)) are descendants of Imam Hussein (as). ) And in this way and through Fatima (PBUH) are attributed to the Messenger of God (PBUH) and are considered their descendants. (4) And because of the attribution of the Imams (except Amir) The believers (pbuh) call that Imam, Fatima (pbuh) "Umm al-Imam" (mother of the Imams).

Zainab (peace be upon her), who is the eldest daughter of Fatima (peace be upon her), was a devout, chaste and learned lady. After the event of Ashura, and along the movement of Imam Hussein (as), he explained the uprising of Hussein so well that the foundations of the wicked Umayyad government were shaken and the voice of the people protesting against the oppression of Yazid was raised again and again. To the extent that large-scale movements against his oppression were organized. What can be deduced from the history of the worship of Zeinab Kobra (PBUH) is that even in the most difficult and exhausting moments, she did not leave her secret and need with her Lord, and this worship and her secret and need are also rooted in knowledge. He was a lord of the holy nature.

Umm Kulthum, who was raised in the arms of such a mother, was a glorious, wise and eloquent lady who was also present with Zainab (peace be upon her) after Ashura and played a major role in informing the people.

 

Fatima (PBUH) at home

 Fatima (PBUH) with all her virtues was a good wife for the Commander of the Faithful. As far as it is narrated, when Ali (pbuh) looked at Fatima (pbuh), his grief was removed. Fatima (pbuh) never asked her even for things that she thought Imam Ali (pbuh) could not provide. If we want to better study the marital relationship of those two lights of the sky of virtue, it is good to hear from Imam Ali (as); What about when following a sermon to Fatima (PBUH) entitled

The best lady in the world boasts and praises her, or when she says: "By God, I did not anger her and as long as she was alive, I did not force her to do what she did not like; "He did not get angry and did not disobey."

 

The position of Hazrat Zahra (PBUH) and her scientific position

 Although Fatemeh Zahra (PBUH) is not an Imam in the eyes of Shiites, but her position in the sight of God and among Muslims, especially Shiites, is not less than other Imams, but she is the counterpart of Amir al-Mu'minin and has a greater status than others. Is the Imams of Tahrir (as).

If we want to understand the scientific position of Fatima (PBUH) and find a corner of it, it is worthwhile to look at her words in Fadkiyeh's sermon; Whether he utters the most solid sentences in the monotheism of the holy essence of God in the current language, or when he reveals his knowledge and insight towards the Holy Prophet, or when the sermon gives a brief description of the Imamate. The place of this sermon and the protests of this noble lady to the Holy Quran and stating the reason for legislating the rulings is itself a strong document on the infinite ocean of her knowledge which is connected to the channel of revelation (part of this sermon will be at the end of the article). Another evidence that can be used to understand a part of the supremacy of Fatima (PBUH) is that the women or even the men of Medina refer to it in matters of religion and belief, which has been quoted in various passages of history. Also, the deep jurisprudential arguments of Fatima (pbuh) during Fadak (some of which will be mentioned below), clearly indicate the encirclement of Fatima (pbuh) throughout the Holy Qur'an and Islamic law.

 The position of infallibility

 In expressing the infallibility of Fatima (as) and her immunity not only from sin and slipping but also from inadvertence and error, the argument to the verse of purification makes us needless. In this section, in order to avoid prolonging the discussion, we only mention that the infallibility of Fatima (as) is similar to the infallibility of other Imams and the Prophet in terms of quality and evidence, which will be discussed in the relevant section of the site.

 

Expressing the greatness of Fatima from the language of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him)

 The Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) repeatedly praised and glorified Fatima (peace and blessings of Allaah be upon her). Many times he would say, "May his father be sacrificed for him," and sometimes he would bend over and kiss his hand. The last person to say goodbye when traveling was Fatima (as), and when she returned to the first place she entered, it was her home.

Popular narrators and Muslims of all religions and beliefs have quoted the Prophet as saying: "Fatima is part of my body. Whoever hurts her has hurt me." On the other hand, the Holy Qur'an considers the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) to be far from any word that originates from the air of the soul, and explicitly states that everything the Prophet says is a word of revelation. So it can be understood that all this praise and glorification of Fatima (PBUH) has a cause beyond the emotional relationship between father and son. The Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) also mentioned this. Sometimes in response to the critics, it is said that God commanded me to do this or said: "I smell the scent of heaven from him."

But if we look at the discussion from other angles and put the prophetic hadith next to the noble verses of the Holy Quran, we see that the Holy Quran mentions the punishment of those who harass the Messenger of God (peace and blessings of God be upon him), a painful punishment. Or he says that those who annoy God and His Messenger, God will turn them away from His mercy in the world and prepare for them a humiliating punishment. So it is well known that the pleasure and contentment of Fatima (PBUH) is the pleasure and satisfaction of God and her anger also causes the wrath of God. To be more precise, he is the manifestation of divine pleasure and wrath. Because it is not possible to assume that a person will do something and thereby harm Fatima (PBUH) and cause annoyance to the Prophet (PBUH) and therefore be subject to divine punishment, but God is pleased with that person and To be pleased with his action and at the same time to satisfy him severely.

Another point that can be obtained from placing this hadith next to the verses of the Holy Quran is that the consent of Fatima (PBUH) is obtained only in the path of truth and her anger is obtained only in deviating from the truth and deviating from the divine commands. Not even the slightest bit of sensual desire or emotional motivation is effective. Because it is far from the status of divine justice to punish a person for another anger that arises from carnal desire or emotional factors affecting his will.

 From joy to sorrow

In the eleventh year of AH, at the end of the zero month, the Prophet's death passed away and how painful it was to separate this father and daughter - a father like the Holy Prophet, who always said goodbye and kissed and kissed the last person when traveling. The girl was cherished and because she was returning from a trip, she had her first meeting with her daughter. He was constantly inquiring about his condition and telling secrets in his ear, and the girl who had been with his father and nursed him since he was a child, sometimes rushed to the battlefield with Hashemite women to inquire about his father. As in the battle of Uhud, when it was falsely rumored that the Prophet (PBUH) was killed in the battle, he rushed to the foot of Mount Uhud and washed his father's bloody head and face, sprinkled the ashes of the burnt mat on his father's wounds and took care of his wounds. To recover - a girl who, moment by moment, who was graduating from housework and child-rearing, came to her father's service and enjoyed his visit ... Yes, the moment of separation of such a father and daughter came, and how soon it was over.

reached . The Prophet (PBUH) fell ill and the color of his face represented the last moments of his life. Ayesha narrates that the Prophet (PBUH) in the state of giving life and the last breaths of life, called his beloved daughter Fatima (AS) and placed her near her and told her a secret that Fatima cried hard. After that, he said another word, when suddenly Fatima's face blushed. Everyone was surprised to see these two contrasting scenes. They asked Hazrat Fatemeh Zahra for the secret of this secret, she said: First, my father told me the news of his death, I was very sad and I lost my patience, they cried, he was also affected, he said in my ear again: my daughter! Know that you are the first person in the family to join me soon. I was happy to hear this good news. My father said, "Are you satisfied that you are" the leader of the women of the world and the leader of the women of this nation "? Fatima said: I am satisfied with what God and you like. Bari, Fatemeh, the master of the women of the world and the master of the women of this nation - this smiling new flower of the Garden of Mission was soon filled by the storms of events and joined her shortly after her noble father. And how short was the life of that queen of Islam. Yes, the death of a kind father and the changes that took place after the Messenger of God (PBUH) hurt the soul and body of the daughter of the Prophet (PBUH). In the days after his father's death, he was constantly suffering, withering and crying. He never suffered the pain of his father's separation, and that is why he smiled when he heard the news of his death from his father. He preferred death to living apart from his father. Eventually, the annoyances and inability led to the fact that the daughter of the Prophet (PBUH) fell into bed. During his illness, how many of those men on the floor, those Muslims ready in line, those who had everything, thanks to his father's blessing, comforted him or went to see him? Apparently, except for one or two deprived and oppressed people such as Bilal and Salman, no one grieved for this precious lady. But the immigrant women, especially the Ansar, who learned of Fatima (AS)'s annoyance and illness, gathered with her kindly and visited and consoled her. The daughter of the Prophet (PBUH) also speaks eloquently and eloquently in bed in response to those who greet her. The words that day, the pain of the heart and the grief and the glory of a lady were afflicted and oppressed, but it was really a warning, which warned the Muslims from divisiveness and sedition in the future. Bari, the daughter of the Prophet (PBUH) said what she had to say and due to the sufferings of Jankah and the distance from her dear kind father, the Holy Prophet (PBUH) rushed to "Golshan Rezvan".

Fatima (PBUH) after the Prophet

 With the death of the Holy Prophet (PBUH), Fatima (PBUH) was drowned in mourning. On the one hand, not only his father, but also the last messenger of God and his most distinguished creature, among the servants, had traveled to God. He was the one who collected the highest moral virtues in himself and was praised by God as the possessor of a great creation. He was also the one who closed the door of legislative revelation with his death; On the other hand, his guardianship had been usurped. And so religion was deviating from its right path. Fatima (PBUH) never hid her grief in this regard. Sometimes he would come to the tomb of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) and mourn, and sometimes he would choose the tomb of the martyrs of Uhud and the tomb of Hamza, the uncle of the Prophet, and express his heartache there. Even when the women of Medina inquired about the cause of his grief, he explicitly stated in response that he was saddened by the loss of the Messenger of God and saddened by the usurpation of his guardianship.

It was not long after the death of the Messenger of God (peace and blessings of Allaah be upon him) that the order of the Messenger of Allaah (peace and blessings of Allaah be upon him) and his proclamation of the Divine Command on the Day of Ghadir, appointing Imam Ali (peace and blessings of Allaah be upon him) The title of ruler and guardian of Muslims after the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) was ignored by some and they gathered in a place called Saqifa and chose a person from among themselves as a ruler and began to collect allegiance from others. They did it for him. It was for this reason that some Muslims protested against the usurpation of the government and ignored the divine command to appoint Imam Ali (as) as the guardian and ruler of Islam after the Prophet (pbuh) in the house of Fatima (as). Peace) gathered. When Abu Bakr - the chosen one of the roof - who was chosen only by those present in the roof, was informed of their gathering and non-allegiance to him; He sent Umar to the house of Fatima (PBUH) to force Imam Ali (PBUH) and others to come to the mosque for allegiance. Omar also went to the house of Fatima (as) with some people with a piece of fire. When she came to the house, Fatima (PBUH) turned her back and asked the reason for their presence. Omar stated that the reason was the presence of Imam Ali (as) and others in the mosque for allegiance to Abu Bakr. Fatima (PBUH) forbade them from this and rebuked them. As a result, some of his companions dispersed. But at this time, when he learned that the protesters were not leaving, he threatened to set the house on fire with his family if Imam Ali (as) and others did not leave the house to pledge allegiance. And this was while he knew that Hazrat Fatima (PBUH) was present in the house. At this time, some of the protesters left the house, who were severely beaten by Omar, and some of them also broke their swords. But Amir Momenan, Fatima and their children were still at home. Thus, Omar ordered firewood to be brought, and with the collected firewood and the pieces of fire that he had with him, they set fire to the door of the house and forced their way into the house.

Some of his companions searched the house and forcibly and reluctantly took Imam Ali to the mosque. During this operation, Fatima (PBUH) suffered a lot of damage and suffered a lot of damage, but she did not give up and came to the mosque according to her sense of duty and divine duty in defense of her guardian and Imam. He addressed Umar, Abu Bakr and their companions in the mosque of the Messenger of God, and warned them against the wrath of God and the coming of torment. But they continued their actions.

 

Fatima (PBUH) and Fadak

Another oppression that was committed against Fatima (PBUH) after the Prophet's demise was the issue of Fadak. Fadak is a village that is about 165 km away from Medina and has a spring of springs and many date palms and is a fertile region. This village belonged to the Jews and they gave it to the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) without any war; Therefore, it is included in the term Anfal and according to the explicit Qur'an, it belongs only to God and the Prophet of Islam. After this and with the revelation of the verse "And you are the closest relative", the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) gave it to Fatima (peace and blessings of Allaah be upon her) according to the divine order. Fatima (pbuh) and Amir al-Mu'minin (pbuh) had agents in Fadak who tried to develop it and after harvesting the crop, they sent the income to Fatima (pbuh). Fatima (pbuh) also first paid the salaries of her perpetrators and then divided the rest among the poor; And this was while the living conditions of that Imam and Imam Ali (as) were in the simplest condition. Sometimes they spent the strength of their day in the way of God and as a result they went to bed hungry. But at the same time, they put the poor ahead of themselves, and in this practice, they meant only God. (As stated in the first verses of Surah Dahr). After the death of the Messenger of God (peace and blessings of Allaah be upon him), Abu Bakr attributed a hadith to the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) claiming that we, the prophets, do not inherit from ourselves. The rest belongs to all Muslims.

In defense of her inalienable right, Fatima acted in two ways. First, he introduced people as witnesses who testify that the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) gave him Fadak during his lifetime, and as a result, Fadak was not something that he inherited. In the next stage, the Imam delivered a sermon in the mosque of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) which, as mentioned before, contains deep material on monotheism, mission and Imamate. In this sermon, which was uttered eloquently and eloquently, he proved the invalidity of Ababkar's claim. Fatima addressed Abu Bakr, how do you speak against the Book of God ?! He then referred to evidences from the verses of the Qur'an in which Solomon, the heir of David, is mentioned, or Zechariah asks God for a child who is his heir and the heir of the family of Jacob. From the argument of Fatima (pbuh) it is well proved that if Fadak was not given to Fatima (pbuh) during the life of the Prophet, it will be inherited after the Prophet and in this case he is still the owner of that Fatima and the claim that Prophets do not inherit from themselves, it is a claim against the truth, and attributing this word to the Holy Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) is a lie; Because it is impossible for that Imam to speak against the word of God, and God has confirmed and emphasized this many times in the Holy Qur'an. Nevertheless, Fadak's usurpation continued and he was not returned to his rightful owner.

It should be noted that the veracity of the claim of Fatima (as) was so clear and her arguments were so firm and firm that no one was left in doubt and many deniers within themselves had clearly accepted it. The reason for this meaning is that Omar, the second caliph, returned Fadak to the Amir al-Mu'minin (pbuh) and the descendants of Fatima (pbuh) when the Islamic conquests spread and the caliphate's need for income was met. But it was usurped again during the reign of Osman Fadak.

 

Fatima (PBUH)'s illness and visiting her

 Eventually, Fatima fell ill and was bedridden due to the severity of the blows and injuries inflicted on her as a result of the attack on her home and the events that followed. Sometimes he got up from bed with difficulty and did the housework, and sometimes with difficulty and with the help of his small children, he reached the tomb of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him) or the tomb of Hamza, the uncle of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him). And Salm) and other martyrs of Uhud were present and expressed their sorrow and grief.

It was at this time that one day the immigrant women and the Ansar, who had become aware of his illness, came to visit him. In this meeting, Fatima (PBUH) once again expressed her protest and dissatisfaction with the actions of the group that had unjustly claimed the caliphate from her, and from them and those who had remained silent in front of it, due to not performing their divine duty. He criticized the ignorance of the Prophet's command regarding the guardianship of Imam Ali (as) and warned them about the consequences of this action and the departure of Islam from its right path. He also mentioned the blessings that will be achieved by God as a result of fulfilling the divine duty and obeying the successor of the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him).

It was on such days that Ababkar and Umar came to visit the Prophet. Although at first Fatima (PBUH) turned away from them and did not give them permission to visit, but eventually they came to the bed of Fatima (PBUH). Fatima (PBUH) at this time, this is the word of the Prophet

 

He reminded Akram (peace and blessings of Allaah be upon him) who had said: "Whoever usurps Fatima hurts me and whoever satisfies her has satisfied me". Abu Bakr and Umar also confirmed the truth of this statement and its attribution to the Prophet (peace and blessings of Allaah be upon him). Finally, Fatima (pbuh) witnessed God and the angels and said: "You angered me and you never satisfied me; I will complain to you in the presence of the Prophet."

 

Will

 During the days of illness, Fatima (pbuh) called Imam Ali (pbuh) one day and made him his guardian and instructed him to bathe and cover Fatima (pbuh) at night after her death. And bury him at night, and none of those who have wronged him should be present at his funeral and prayers.

 

Witness

 Finally, the third day of Jamadi al-Thani in the year 11 AH came. Fatima (PBUH) asked for water and used it to wash and purify her pure body. Then he put on new clothes and slept on the bed and wore a white cloth; It was not long before the daughter of the Prophet left the world and was martyred as a result of the incidents caused by the attack on her house; While his blessed life, according to the famous, did not exceed 18 years, and according to the famous, he lived in this world only 95 days after the Messenger of God.

Fatima (pbuh) traveled from this world while, according to the most authoritative books among the Sunnis, as well as the supreme books of the Shiites, she was angry with Ababkar and Umar and never spoke to them at the end of her life; And it is natural that even the regret of Abi Bakr at the time of his death will no longer benefit from the attack on the house of Fatima (as).

 

Funeral and burial

 The people of Medina, after learning of the martyrdom of Fatima (PBUH), gathered around her house and waited for the funeral and burial of Fatima (PBUH); But it was announced that the burial of Fatima (as) had been delayed. So the people dispersed. When night came and the eyes of the people fell asleep, Imam Ali (pbuh), according to the will of Fatima (pbuh) and away from the presence of people, bathed the pure and suffering body of his wife and then covered her. When he finished bathing him, he ordered Imam Hassan and Imam Hussein (as) (while at the time of the martyrdom of the mother of both children): to some of the true companions of the Messenger of God (may God bless him and grant him peace). Salam), who, of course, were pleased with Fatima (PBUH), to attend her funeral. (And they did not exceed 7 people). After their presence, the Commander of the Faithful prayed for Fatima (PBUH) and then buried Fatima (PBUH) amid the grief and sorrow of her young children who were secretly crying at the separation of their young mother. When the burial of Fatima (as) was over, she turned to the tomb of the Messenger of God (peace and blessings of Allaah be upon him) and said:

"Peace be upon you, O Messenger of God, from me and from your daughter; the girl who rests on you and beside you and joins you in a short time. His separation is gone ... We are from God and we will return to him ... Soon, your daughter, will tell you how the ummah was prepared and oppressed. Ask her the story and ask her for the report. "It has not been long and your memory has not been forgotten ..."

Today, after many years, the tomb of the world's women server is still hidden and no one knows where it is. Muslims, especially Shiites, are waiting for the advent of Imam Mahdi (as), the greatest divine savior and the eleventh child of the generation of Fatima (as) among the Imams, so that he may reveal his mother's hidden tomb to the world. End justice throughout the universe.

 



[1] - الصحیح من سیره النبی، ج 4، ص 324

[2] - امرها الی رَبِّها ( کشف الغمه، ج 1، ص 353)

[3] - الامامه و السیاسه، ج 1، ص 19.

[4] - ر. ک. تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 154.

[5] - احتجام طبرسی، ج 1، ص 141؛ کشف الغمه، ج 1، ص 491.

[6] - دلایل الامامه، طبرسی، ص 46؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 363

[7] - سوره اسراء آیه 28

[8] - این پنچ بزرگوار را به لقب بکائین نامیده اند و حضرت امام سجاد (ع) را تاج البکی گفته اند.

 

مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn