زندگانی حضرت رسول اکرم حضرت محمد مصطفی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم

زندگانی حضرت رسول اکرم حضرت محمد مصطفی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم

 

نام گرامیش :حضرت محمد (ص) به معنی: ستوده و پسندیده است.

 

 پدر بزرگوار رسول اکرم(ص): عبدالله و مادر با فضیلتش: آمنه بنت وهب است.

 

 زاد روز با عظمت پیامبر عظیم الشان اسلام(روزتولد): این والاترین پدیده آفرینش و چشمه فیض و رحمت، سحرگاهان روز جمعه هفدهم ربیع الاول سال عام الفیل و زمان سلطنت انوشیروان عادل در مکه معظمه است.

 

رسالت نبی اکرم محمدمصطفی (ص):  در بیست و هفتم رجب سال 610 میلادی در سن چهل سالگی از جانب خدای متعال به رسالت برانگیخته شد. جبرئیل آن فرشته وحی بر او نازل گشته و اولین پیام پروردگار را که پنج آیه اول سوره علق بود، به حضرتش ابلاغ کرد:

( بسم الله الرحمن الرحیم بخوان به نام پروردگارت که آفرید انسان را از خون بسته. بخوان پروردگارت را که کریم ترین است. آنکه آموخت نوشتن به قلم را. آموخت انسان را آنچه نمی دانست... ) [1]

 

روش  و روال معمولی تبلیغ پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم:

 

تبلیغ و رساندن فرمان الهی پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم به مردم، بر حسب مقتضیات روز و شدت مخالفت دشمنان بت پرست و ناهنجار قریش، بدون شتاب زدگی آغاز گشت و پس از مدتی دستور الهی راجع به تبلیغ اسلام به بستگان نزدیک او رسید.[2] سپس فرمان دعوتی عمومی، تبلیغ آشکار وهمگانی صادر گردید:«... آنچه را دستور داری ابلاغ کن و از مشرکین روی گردان، ما تو را از شر دشمنان استهزاگر حفظ می نماییم». [3]

پیامبر گرامی برای رساندن پیام و فرمان الهی در مسجد الحرام و مراکز عمومی شهر مکه آغاز به تبلیغ نمود و با کلمات زیبای « قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ندای توحید سر داد و با مخالفت دشمنان و مشرکان روبرو گردید و مورد استهزا و اذیت فراوان آنان قرار گرفت تا جایی که فرمود: « هیچ پیامبری به اندازه من، آزار ندید».

 

کودکی، نوجوانی وجوانی رسول الله صلی الله علیه وآله

 

در روز هفدهم ربیع الاول [4] کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود.پدرش عبدالله[5] در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه) چشم از جهان فرو بست و به دیدار کودکش (محمد) نایل نشد. همسر عبدالله- مادر «محمد»- آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود.

برابر رسم خانواده های بزرگ مکه «آمنه» پسرش محمد را به دایه ای به نام حلیمه سپرد.«حلیمه» به این کودک که وجودش در آن قبیله مایه خیر و برکت و افزونی شده بود؛ دلبستگی زیادی داشت و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمی کرد.

 کسی نمی دانست این کودک یتیم که دایه های دیگر از گرفتنش پرهیز داشتند؛ روزی پیامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پایان روزگار، با عظمت و بزرگی بر زبان میلیون ها نفر مسلمان جهان و بر ماذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد بود.

«حلیمه» بر اثر علاقه و اصرار آمنه، محمد را که به سن پنج سالگی رسیده بود به مکه باز گردانید. دو سال بعد که « آمنه» برای دیدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبدالله به مدینه رفت، فرزند دلبندش را نیز همراه برد. پس از یک ماه، آمنه با کودکش به مکه برگشت، اما در بین راه، در محلی به نام «ابواء» جان به جان آفرین تسلیم کرد، و محمد در سن شش سالگی از پدر و مادر هر دو یتیم شد.

سپس زنی به نام « ام ایمن» این کودک یتیم را همراه خود به مکه برد. این خواست خدا بود که این کودک در آغاز زندگی از پدر و مادر جدا شود، تارنج های تلخ و جانکاه زندگی را در سرآغاز زندگانی بچشد و در بوته آزمایش قرار گیرد تا در آینده، رنج های انسانیت را به واقع لمس کند و حال محرومان را نیک دریابد.

 از آن زمان در دامان پدر بزرگش «عبدالمطلب» پرورش یافت. «عبدالمطلب» نسبت به نوه خود که آثار عظمت و بزرگی در پیشانی تابناکش ظاهر بود، مهربانی عمیقی نشان می داد. عبدالمطلب دو سال بعد درگذشت ، «محمد» از سرپرستی پدر بزرگ نیز محروم شد. نگرانی «عبدالمطلب» در واپسین دم زندگی به خاطر فرزند زاده عزیزش محمد بود. به ناچار«محمد» در سن هشت سالگی به خانه عموی خویش ابوطالب رفت و تحت سرپرستی او قرار گرفت.

ابوطالب تا آخرین لحظه های عمرش، یعنی تا چهل و چند سال با نهایت لطف و مهربانی، از برادر زاده خود نگهداری و حمایت می کرد. حتی در سخت ترین و ناگوارترین پیشامدها که همه اشراف قریش و گردنکشان سیه دل، برای نابودی « محمد» دست در دست یکدیگر نهاده بودند، جان خود را برای حمایت برادرزاده اش سپر بلا کرد و از هیچ چیز نهراسید و ملامت ملامتگران را ناشنیده گرفت.

آرامش و وقای و سیمای متفکر « محمد» از زمان نوجوانی در بین همسن و سال هایش کاملاً مشخص بود. به قدری ابوطالب او را دوست داشت که همیشه می خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش بکشد و نگذارد درد یتیمی او را آزار دهد.

محمد دوران نوجوانی و جوانی را گذراند. در این دوران که برای افراد عادی، سن ستیزه جویی و آلودگی به شهوت و هوس های زودگذر است، برای محمد جوان، سنی بود همراه با پاکی، راستی و درستی، تفکر و وقار و شرافتمندی و جلال. در راستی و درستی و امانت، بی مانند بود. صدق گفتار، راستی کردار ، ملایمت و صبر و حوصله، در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود. از آلودگی های محیط آلوده مکه بر کنار، و دامنش از ناپاکی بت پرستی پاک و پاکیزه بود به حدی که موجب شگفتی همگان شده بود. آن اندازه مورد اعتماد بود که به « محمد امین» مشهور گردید.

در چهره محمد از همان آغاز نوجوانی و جوانی آثار وقار و قدرت و شجاعت و نیرومندی آشکار بود. در سن پانزده سالگی در یکی از جنگ های قریش با طایفه «هوزان» شرکت داشت و در برابر دشمن از عموهای خود دفاع می کرد. از این جا می توان به قدرت روحی و جسمی محمد پی برد.

این دلاوری بعد ها در جنگ های اسلام با درخشندگی هرچه بیشتر آشکار می شود چنانکه علی (ع) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد (ص) گفت:« هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار می شد، به رسول خدا پناه می بردیم و کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود»[6] با این حال از جنگ و جدال های بیهوده و کودکانه پرهیز می کرد.عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستی بود.

 افراد یا قبیله ها، بت هایی از چوب و سنگ می ساختند و آنها را می پرستیدند. محیط زندگی محمد به فحشا و کارهای زشت و می خوارگی و جنگ و ستیزه، آلوده بود؛ با این همه آلودگی محیط، محمد هرگز به هیچ گناه و ناپاکی آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستی همچنان پاک ماند.

 

ازدواج حضرت محمد (ص)

وقتی امانت و درستی محمد (ص) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندی از مردم مکه به نام خدیجه دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بی نظیر داشت، خواست که محمد (ص) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به وی بدهد. محمد (ص) این پیشنهاد را پذیرفت. خدیجه «میسره» غلام خود را همراه محمد (ص) فرستاد.وقتی «میسره» و «محمد» از سفر پر سود شام برگشتند، میسره گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستی محمد (ص) حکایت ها گفت.

خدیجه شیفته امانت و صداقت محمد (ص) شد. چندی بعدی خواستار ازدواج با او گردید. محمد (ص) نیز این پیشنهاد را قبول کرد. در این موقع خدیجه چهل ساله بود و محمد (ص) بیست و پنج سال داشت.خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد (ص) گذاشت و غلامانش را نیز بدو بخشید. محمد (ص) بیدرنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگی بود. محمد (ص) می خواست در عمل نشان دهد که می توان ساده و دور از هوس های زودگذر و بدون غلام و کنیز زندگی کرد. خانه خدیجه پیش از ازدواج پناهگاه بینوایان و تهیدستان بود. در موقع ازدواج هم کوچک ترین تغییری – از این لحاظ- در خانه خدیجه به وجود نیامد و همچنان به بینوایان بذل و بخشش می کردند.

حلیمه دایه حضرت محمد (ص) در سال های قحطی و خشکسالی به سراغ فرزند رضاعی اش محمد (ص) می آمد. محمد (ص) عبای خود را زیر پای او پهن می کرد و به سخنان او گوش می داد و موقع رفتن آنچه می توانست به مادر رضاعی (دایه) خود کمک می کرد.محمد امین به جای اینکه پس از در اختیار گرفتن ثروت خدیجه به وسوسه های زودگذر دچار شود جز در کار خیر و کمک به بینوایان قدمی بر نمی داشت و بیشتر اوقات فراغت را به خارج مکه می رفت و مدت ها در دامنه کوه ها و میان غار می نشست و در آثار صنع خدا و شگفتی های جهان خلقت به تفکر می پرداخت و با خدای جهان به راز و نیاز سرگرم می شد.

 سالها بدین منوال گذشت، خدیجه همسر عزیز و با وفایش نیز می دانست که هر وقت محمد (ص) در خانه نیست، در « غار حرا» به سر می برد.

غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نیز مشتاقان بدان جا می روند این نقطه دورا ز غوغای شهر و بت پرستی و آلودگی ها، جایی است که شاهد راز و نیاز های محمد (ص) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد (ص) در آنجا به سر می برد این تخته سنگ های سیاه و این غار، شاهد نزول « وحی» و تابش انوار الهی بر قلب پاک «عزیز قریش» بوده است. این همان کوهی است که امروزه « جبل النور» نامیده می شود.

 

آغاز بعثت

پیامبر اکرم (ص) چهل سال داشت که جبرئیل فرشته وحی بر او نازل شد واین آیات را بر وی خواند:

« اِقرأ بِاسم رَبّکَ الَّذی خَلَقَ. خَلَقَ الانسانَ مِن عَلَق. اِقرَأ وَ رَبُّکَ الأَکرَم. الَّذی عَلَّمَ بِالقَلَم. عَلَّمَ الانسانَ مَا لَم یَعلَم»[7] یعنی: بخوان به نام پروردگارت که آفرید. او انسان را از خون بسته خلق کرد. بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگ تر است. خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست.محمد (ص) بعد از دریافت وحی از کوه حرا فرود آمد و به سوی خانه خدیجه رفت و سرگذشت خویش را برای همسر مهربانش بازگفت.

خدیجه دانست که ماموریت بزرگ «محمد» آغاز شده. او را دلداری و دلگرمی داد و گفت: « بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی».سپس خدیجه نزد « ورقه بن نوفل» عموزاده اش که از دانایان عرب بود رفت، و سرگذشت محمد (ص) را به او بازگفت. ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت: آنچه برای محمد (ص) پیش امده آغاز پیغمبری است و « ناموس بزرگ» رسالت بر او فرود می آید.خدیجه با دلگرمی به خانه بازگشت.

 

نخستین مسلمانان

پیامبر (ص) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد. ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش علی به او ایمان آوردند. سپس کسان دیگر نیز به محمد (ص) و دین اسلام گرویدند. دعوت های نخست بسیار مخفیانه بود. محمد (ص) و چند نفر از یاران خود، دور از چشم مردم، در گوشه و کنار نماز می خواندند. روزی سعد بن ابی وقاص با تنی چند از مسلمانان در دره ای خارج از مکه نماز می خواند. عده ای از بت پرستان آنها را دیدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع می کنند. آنان را مسخره می کردند و قصد آزار آنها را داشتند اما مسلمانان درصدد دفاع برآمدند.

 

دعوت عمومی

سه سال از بعثت گذشته بود که پیامبر (ص) بعد از دعوت خویشاوندان، پیامبری خود را برای عموم مردم آشکار کرد. روزی بر کوه «صفا» بالا رفت و خطاب به مردم گفت:

« ای مردم اگر من به شما بگویم که پشت این کوه دشمنان شما کمین کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند، حرف مرا قبول می کنید؟ همگی گفتند: ما تاکنون از تو دروغی نشنیده ایم. سپس فرمود: ای مردم، خود را از آتش دوزخ نجات دهید. من شما را از عذاب دردناک الهی می ترسانم. مانند دیده بانی که دشمن را از نقطه دوری می بیند و قوم خود را از خطر آگاه می کند، من هم شما را از خطر عذاب قیامت آگاه می سازم». مردم از ماموریت بزرگ پیامبر (ص) آگاه تر شدند. اما ابولهب رسالت و پیامبری ان حضرت را با سبکسری پاسخ گفت.از آن پس مسلمانان و بیش از همه، شخص پیامبر (ص) مورد اذیت و آزار مشرکان قرار گرفت ولی با این همه، دست از دعوت خود برنداشت و همواره آیات الهی را برای مردم بازگو می کرد.

قریش آنچنان تحت تاثیر آیات قرآن قرار گرفته بودند که ناچار، برای قضاوت از «ولید» که داور آن ها در مشکلات زندگی و یاور آنها در دشواری ها بود، کمک خواستند. ولید پس از استماع آیات، به آن ها چنین گفت:« من از محمد امروز سخنی شنیدم که از جنس کلام انس و جن نیست. شیرینی خاصی دارد و زیبایی مخصوصی، شاخصار آن پر میوه و ریشه های آن پربرکت است. سخنی است برجسته و هیچ سخنی از آن برجسته تر نیست.»[8] مشرکان وقتی به حلاوت و جذابیت کلام خدا پی بردند و در برابر آن عاجز شدند، چاره کار خود را در این دیدند که به آن کلام آسمانی تهمت «سحر و جادو» بزنند، و برای اینکه به پیامبری محمد (ص) ایمان نیاورند بنای بهانه گیری گذاشتند. مثلاً از پیامبر می خواستند تا خدا و فرشتگان را حاضر کند! از وی خواستند کاخی از طلا داشته باشد یا بوستانی پر آب و درخت! و نظایر این حرف ها. محمد (ص) در پاسخ آنها چنین فرمود: من رسولی بیش نیستم و بدون اذن خدا نمی توانم معجزه ای بیاورم.

 

مهاجرت به حبشه

در سال پنجم از بعثت گروهی از اصحاب پیغمبر که عده آ«ها به 80 نفر می رسید و تحت آزار و اذیت مشکران بودند، بر حسب موافقت پیامبر (ص) به حبشه رفتند. حبشه، جای امن و آرامی بود، و نجاشی حکمران آنجا، مردی بود مهربان و مسیحی. مسلمانان می خواستند در آنجا ضمن کسب و کار، خدای را عبادت کنند. اما در آنجا نیز مسلمانان از آزار مردم مکه در امان نبودند. مشرکان از نجاشی خواستند مسلمانان را به مکه برگرداند و برای اینکه پادشاه حبشه را به سوی خود جلب کنند هدیه هایی هم برای وی فرستادند. اما پادشاه حبشه گفت: این ها از تمام سرزمین ها، سرزمین مرا برگزیده اند. من باید تحقیق کنم، تا بدانم چه می گویند و شکایت آنها و علت آن چیست؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر کردند. از آن ها خواست علت مهاجرت و پیامبر خود و دین تازه خود را معرفی کنند. جعفر بن ابی طالب به نمایندگی از مهاجرین برخاست و چنین گفت:

« ما مردمی نادان بودیم. بت می پرستیدیم. از گوشت مردار تغذیه می کردیم. کارهای زشت مرتکب می شدیم. حق همسایگان را رعایت نمی کردیم. زورمندان، ناتوانان را پایمال می کردند. سپس خداوند از بین ما پیامبری بر انگیخت که او را به راستگویی و امانت می شناسیم وی ما را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد. از ما خواست که از پرستش بت های سنگی و چوبی دست برداریم و راستگو، امانتدار، خویشاوند دوست، خوشرفتار و پرهیزگار باشیم. کار زشت نکنیم. مال یتیمان را نخوریم. زنا را ترک گوییم. نماز بخوانیم. روزه بگیریم و زکات دهیم. ما هم به این پیامبر ایمان آوردیم و پیرو او شدیم. قوم ما هم به خاطر اینکه ما چنین دینی را پذیرفتیم به ما بسیار ستم کردند تا از این دین دست برداریم و بت پرست شویم و کارهای زشت را دوباره شروع کنیم. وقتی کار بر ما سخت شد و آزار آن ها از حد گذشت، به کشور تو پناه آوردیم و از پادشاهان تو را برگزیدیم. امیدواریم در پناه تو بر ما ستم نشود».

نجاشی گفت: از آیاتی که پیامبر (ص) بر شما خوانده است برای ما هم اندکی بخوانید.

جعفر آیات اول سوره مریم را خواند. نجاشی و اطرافیان سخت تحت تاثیر قرار گرفتند و گریه کردند. نجاشی که مسیحی بود گفت:به خدا قسم این سخنان از همان جایی آمده که سخنان حضرت عیسی سرچشمه گرفته است. سپس نجاشی به مشرکان مکه گفت: من هرگز این ها را به شما تسلیم نخواهم کرد.

کفار قریش از این شکست بی اندازه خشمگین شدند و به مکه بازگشتند.  

مشرکان قریش برای اینکه پیامبر (ص) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهدنامه ای نوشتند و امضا کردند که بر طبق آن باید قریش ارتباط خود را با محمد (ص) و طرفدارانش قطع کنند. با ان ها زناشویی و معامله نکنند. در همه پیش آمد ها با دشمنان اسلام همدست شوند. این عهد نامه را داخل کعبه آویختند و سوگند خوردند متن آن را رعایت کنند. ابوطالب حامی پیامبر (ص) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره ای که به نام «شعب ابوطالب» است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زیر سایبان ها زندگی تازه را آغاز کردند و برای جلوگیری از حمله ناگهانی آنها برج های مراقبتی ساختند. این محاصره سخت، سه سال طول کشید. تنها در ماه های حرام (رجب- محرم- ذیقعده- ذیحجه)[9] پیامبر (ص) و مسلمانان از «شعب» برای تبلیغ دین و خرید اندکی آذوقه خارج می شدند ولی کفار – بخصوص ابولهب- اجناس را می خریدند و یا دستور می دادند که آنها را گران کنند تا مسلمانان نتوانند چیزی خریداری نمایند. گرسنگی و سختی به حد نهایت رسید. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزی از طریق وحی پیامبر (ص) خبردار شد که عهدنامه را موریانه ها خورده اند و جز کلمه « بسمک اللهم» چیزی بقای نمانده. این مطلب را ابوطالب در جمع مشرکان گفت. وقتی رفتند و تحقیق کردند به صدق گفتار پیامبر پی بردند و دست از محاصره کشیدند. امام پس از چند ماهی خدیجه همسر با وفا و ابوطالب حامی پیغمبر (ص) دار دنیا را وداع کردند و این امر بر پیامبر گران آمد. بار دیگر اذیت و آزار مشرکان آغاز شد.

 

گسترش اسلام در یثرب (مدینه)

در هنگام حج عده ای در حدود شش تن از مردم یثرب با پیامبر (ص) ملاقات کردند و از آیین پاک اسلام آگاه گردیدند. مردم مدینه به خاطر جنگ و جدالهای دو قبیله « اوس» و «خزرج» و فشارهایی که از طرف یهودیان بر آنها وارد می شد، گویی منتظر این آیین مقدس بودند که پیام نجات بخش خود را به گوش آنها برساند. این شش تن مسلمان، به مدینه رفتند و از پیغمبر و اسلام سخن ها گفتند و مردم را آماده پذیرش اسلام نمودند.

سال دیگر در هنگام حج دوازده نفر با پیامبر (ص) و آیین مقدس اسلام آشنا شدند. پیامبر (ص) یکی از یاران خود را برای تعلیم قرآن و احکام اسلام همراه آن ها فرستاد. در سال دیگر نیز در محلی به نام «عقبه» دوازده نفر با پیامبر بیعت کردند، و عهد نمودند که از محمد (ص) مانند خویشان نزدیک خود حمایت کنند. به دنبال این بیعت، در همان محل، 73 نفر مرد و زن با محمد (ص) پیمان وفاداری بستند و قول دادند از پیامبر (ص) در برابر دشمنان اسلام تا پای جان حمایت کنند. بدین ترتیب زمینه برای هجرت به یثرب که بعدها «مدینه» نامیده شد، فراهم گردید. پیامبر (ص) نیز اجازه فرمود که کم کم اصحابش به مدینه مهاجرت نمایند.

 

هجرت به مدینه

مسلمانان با اجازه پیامبر اکرم (ص) به مدینه رفتند و در مکه جز پیامبر و علی (ع) و چند تن که یا بیمار بودند و یا در زندان مشرکان بودند کسی باقی نماند.

وقتی بت پرستان از هجرت پیامبر (ص) باخبر شدند قرار گذاشتند چهل نفر از قبایل را تعیین کنند، تا شب هجرت به خانه پیامبر بیزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وی در بین تمام قبالی پخش گردد و بنی هاشم نتوانند انتقام بگیرند، و در نتیجه خون آن حضرت پایمال شود.اما فرشته وحی حضرت محمد (ص) را از نقشه شوم آن ها باخبر ساخت.آن شب که کفار قریش می خواستند این خیال شوم و نقشه پلید را عملی کنند، علی بن ابی طالب (ع) به جای پیغمبر خوابید، و آن حضرت مخفیانه از خانه بیرون رفت. ابتدا به غار ثور (در جنوب مکه) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبکر به سوی (یثرب) یا (مدینه النبی) که بعدها به « مدینه» شهرت یافت، هجرت نمود.

 

ورود به مدینه

در سال سیزدهم بعثت، مشرکین مکه تصمیم به از بین بردن پیامبر گرفتند و ستم را به حدی رساندند که حضرتش به امر خدا شبانه از مکه به مدینه هجرت فرمود و این هجرت پر برکت، سرآغاز تاریخ روشن مسلمانان گردید، که تمامی پیش آمدها را بر اساس همین سال هجری تاریخ گذاری نمودند.در مدینه شمار مسلمانان افزون گردید، حکومت اسلامی تشکیل و قدرت، شوکت و عظمت این مکتب روز به روز آشکارتر می شد، تا اینکه تمام تمدنهای جهان، تحت الشعاع تمدن و برنامه های عالی اسلام قرار گرفت.

در مدت اقامت پیامبر (ص) در مدینه، بر اثر تجاوزات مشرکین، یهودیان و مسیحیان بر مسلمانان و همدست شدن آنان برای براندازی حکومت نوپای اسلام و محو آیین یکتاپرستی و عدالت گستر جهانی آن، همواره پیامبر اکرم (ص) در گیر نبردهایی کوچک و بزرگ بود. آن حضرت در تمام درگیریها و جنگها، با آنکه برای از بین بردن ریشه شرک و بی دینی بیش از همه با دشمن غدار برخورد داشت، چنانکه امیرالمومنین (ع) فرمود: « در میدان رزم و پیکار کسی از پیامبر به دشمن نزدیک تر نبود، در عین حال آن حضرت صلح طلب و طرفدار رفتاری مسالمت آمیز بود، از نرمی در عین صلابت، گذشت، بخشندگی و مهربانی ... برخوردار بود»، از این روی به شهادت تاریخ تعداد تلفات و کشته های طرفین، در بیش از هشتاد برخورد مسلحانه، از یکهزار و چهارصد نفر تجاوز ننمود.رسول اکرم (ص) و همراهانش روز دوشنبه 12 ماه ربیع الاول به «قبا» در دو فرسخی مدینه رسیدند. پیامبر (ص) تا آخر هفته در آنجا توقف کرد تا علی (ع) و همراهان برسند. مسجد قبا در این محل یادگار آن روز بزرگ است.

حضرت علی (ع) پس از هجرت محمد (ص) مامور بود امانت های مردم را به انها برگرداند، و زنان هاشمی از آن جمله: فاطمه دختر پیامبر (ص) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانی که تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرند. علی (ع) با همراهان به راه افتاد. راهی پر خطر و سخت.علی (ع) با پاهای خون آلود و ورم کرده پس از سه روز به پیامبر اکرم (ص) پیوست و مورد لطف خاص نبی اکرم قرار گرفت. مردم مدینه با غریو و هلهله شادی- پس از سه سال انتظار- از پیامبر خود استقبال کردند.

 

نخستین گام

وقتی پیامبر (ص) آن همه استقبال و شادی و شادمانی را از مردم مدینه دید، اولین کاری که کرد این بود که طرح ساختن مسجدی را برای مسلمانان پی افکند. و خود در کنار مسلمانان در ساختن آن کمک کرد. و این مسجد هم اکنون بعد از مسجد الحرام از مهمترین و مقدس ترین مساجد جهان به شمار می رود.

همچنین پیامبر بین دو قبیله «اوس» و «خزرج» که سالها جنگ بود، صلح و آشتی برقرار کرد . بین «مهاجران» و مردم مدینه که مهاجران را در خانه های خود پذیرفته بودند یعنی «انصار»پیمان برادری برقرار نمود. پیامبر، توحید اسلامی و پیوند اعتقادی و برادری را جایگزین روابط قبیلگی کرد. با منشوری که صادر فرمود در حقیقت «قانون اساسی» جامعه اسلامی را در مدینه تدوین کرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود برابر اعلام فرمود. طوایف یهود را که در داخل و خارج مدینه به سر می بردند امان داد.

به طول خلاصه، پیامبر از مردمی کینه توز، بی خبر از قانون و نظام اجتماعی و گمراه، جامعه ای متحد، برادر، بلند نظر و فداکار به وجود آورد. به تدریج از سال دوم در برابر حملات دشمنان اسلام، اقدامات رزمی و دفاعی صورت گرفت.

 

جنگ ها یا غزوه های پیغمبر

دشمن کینه توز دیرین اسلام یعنی کفار مکه درصدد بودند به هر صورتی که امکان دارد جامعه نوپای اسلامی را با شکست مواجه کنند. بدین جهت به جنگ هایی دست زدند. پیامبر اکرم (ص) نیز برای دفاع دستور آمادگی مسلمانان را صادر فرمود. بنابراین در مدینه از آغاز گسترش اسلام جنگ هایی اتفاق افتاده است که به اختصار به بعضی از آنها اشاره می کنیم. البته جنگ هایی که رسول اکرم (ص) شخصاً در آن شرکت داشتند «غزوه» و بقیه جنگ هایی را که در زمان پیامبر (ص) واقع شده «سَریه» می نماند.

 

غزوه بدر

در سال دوم هجرت جنگ بدر پیش آمد. در این جنگ نابرابر تعداد لشکر دشمن 950 نفر بود با آمادگی رزمی، اما عده مسلمانان فقط 313 نفر بود. مسلمانان با نیروی ایمان و با فداکاری کامل جنگیدند و در مدتی کوتاه دشمنان خود را شکست دادند. کفار با 70 کشته و 70 اسیر و بر جای گذاشتن غنائم جنگی بسیار فرار کردند و دشمن سر سخت اسلام ابوجهل نیز در این جنگ کشته شد. این پیروزی سر فصل پیروزی های دیگر شد.

 

جنگ احد

یک سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهیزاتی سه برابر جنگ بدر به قصد انتقام به سوی مدینه حرکت کردند. پیامبر (ص) با یاران مشورت کرد و در نتیجه قرار شد در کنار کوه احد صف آرایی کنند. در آغاز جنگ، مسلمانان با عده کم ولی با نیروی ایمان زیاد- پیروز شدند، ولی به خاطر آنکه محافظان دره ای که در پشت بود، سنگر را به طمع غنیمت های جنگی ترک کردند، شکستی بر لشکریان اسلام وارد شد و عده ای از جمله حمزه عموی پیامبر (ص) کشته شدند.

 

غزوه خندق یا احزاب

جمعی از یهودیان از جمله قبیله « بنی نضیر» در مدینه به سر می بردند. پیامبر (ص) در ابتدای کار با آنان پیمان دوستی و همکاری بست ولی آنها همیشه با نفاق و دورویی، درصدد بودند که ضربه خودرا بر اسلام وارد کنند. پیامبر اکرم (ص) با همه رافت و رحمت در برابر نفاق و توطئه، گذشت نمی فرمود و منافق را تنبیه می کرد.

طایفه بنی نضیر وقتی در مدینه نقشه های خود را نقش بر آب دیدند با مشرکان مکه و چند طایفه دیگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت، سپاه عظیمی که شامل ده هزار نفر مرد شمشیر زن بود به فرماندهی ابوسفیان به قصد ریشه کن کردن اسلام به مدینه حمله کردند.

مسلمانان نیز با مشورت سلمان فارسی و پذیرش پیامبر اکرم (ص) خندقی در اطراف مدینه کندند که در شکست دشمن بسیار موثر بود.پیامبر (ص) با طرح های جالب جنگی صفوف دشمن را آشفته ساخت. عمروبن عبدود، سردار کم نظیر مکه در جنگ تن به تن با علی (ع) کشته شد و سرانجام پیروزی نصیب اسلام گردید.

 

جنگ خیبر

خیبر منطقه ای بود که پناهگاه مهم یهودیان بود. یهودیان بیش از پیش توطئه می کردند و مزاحم مسلمانان بودند. پیامبر اسلام تصمیم گرفت این افراد منافق را سر جای خود بنشاند و شر آن ها را دفع کند. بدین جهت دستور فرمود مسلمانان برای فتح خیبر عازم آن دیار شوند. پس از تلاش و مقاومت بسیار، این سنگرها- یکی پس از دیگری- فتح شد. پس از فتح دژهای خیبر یهودیانی که در قریه «فدک» در 140 کیلومتری مدینه می زیستند- بدون جنگ و مقاومت- تسلیم شدند و سرپرستی پیامبر (ص) را بر خود پذیرفتند.

 

فتح مکه

در سال هشتم هجرت جریانی پیش آمد که پیمان شکنی قریش را ثابت می نمود. بدین جهت پیامبر اسلام تصمیم گرفت مکه را فتح کند و آن را از ناپاکی بت ها و بت پرستی ها پاک سازد. بنابراین پیامبر (ص) در روز دهم ماه رمضان، فرمان حرکت داد و ده هزار سرباز مسلمان به سوی مکه حرکت کردند.

شهر مکه بدون مقاومت تسلیم شد. پیامبر (ص) و مسلمانان وارد زادگاه پیامبر شدند. بت ها در هم شکسته شد و اسلام به پیروزی بزرگی نائل آمد.در این فتح، پیامبر (ص) همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت کرد که هدف اسلام گسستن بندهای اسارت و بندگی از دست و پای افراد بشر است و فراخواندن آنها به سوی «الله» و نیکی و پاکی و درستی. از این سالها به بعد گروه گروه به اسلام روی آوردند و با احکام حیات بخش و انسان ساز آشنا شدند.

پس از فتح مکه غزوه حنین و غزوه طائف و غزوه تبوک و ... اتفاق افتاد. در دو غزوه اول پیروزی با مسلمانان بود، اما در غزوه تبوک، اگرچه پیامبر (ص) با دشمن روبرو نشد و نبردی نکرد، ولی یک سلسله بهره های معنوی و روانی- در این غزوه بسیار پر مشقت- عاید مسلمانان گردید. پیامبر (ص) با این سفر پر رنج، راه را برای فتح شام و روم هموار ساخت و شیوه جنگ با قدرت های بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت.

 

حجه الوداع « آخرین سفر پیامبر (ص) به مکه»

چند ماه از عمر پر بار پیامبر عالیقدر اسلام (ص) باقی نمانده بود. سال دهم هجرت بود. پیامبر (ص) اعلام فرمود: مردم برای انجام مراسم عظیم حج آماده شوند. بیش از صد هزار نفر گرد آمدند. پیامبر اکرم (ص) با پوشیدن دو پارچه سفید از مسجد شجره در نزدیک مدینه احرام بست و مسلمانان نیز همچنین.

صدای گوشنواز: لبیک اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک، در فضا طنین انداز شد. هزاران نفر این ندای ملکوتی پیامبر را تکرار می کردند.پیامبر اکرم (ص) برای اولین و اخرین بار مراسم و مناسک حج را به مسلمانان آموخت. این سفر بزرگ نمایشگر ثمرات تلاش های چند ساله پیغمبر اکرم (ص) بود که جان و مال و زندگی خود را خالصانه در راه تحقق آرمان های اسلامی و فرمان های الهی بذل کرد، و پیام های الهی را به مردم جهان رسانید. پیامبر (ص) در سرزمین عرفات- پس از نماز ظهر و عصر- هزاران نفر از مسلمانان پاک اعتقاد را؛ مخاطب ساخت چنین فرمود:

« ای مردم! سخنان مرا بشنوید- شاید پس از این شما ر ا در این نقطه ملاقات نکنم- ای مردم خون ها و اموال شما بر یکدیگر تا روزی که خدا را ملاقات نمایید مانند امروز و این ماه، محترم است و هر نوع تجاوز به آن ها حرام است». سپس مردم را به برابری و برادری فراخواند و به رعایت حقوق بانوان سفارش کرد و از شکستن حدود الهی بیم داد و از ستمکاری و تجاوز به حقوق یکدیگر بر حذر داشت و به تقوی توصیه کرد. پیامبر (ص) بعد از بازگشت از حج در اواخر صفر سال یازدهم هجری، در مدینه چشم از جهان فروبست و در جوار مسجدی که خود ساخته بود مدفون شد.این قبر منور، امروز زیارتگاه نزدیک یک میلیارد مردم مسلمان جهان است.

 

نخستین مومن و مومنه

 

اتفاق نظر و آرای مفسران و تاریخ نویسان بر این است که نخستین رادمردی که در اولین مرحله، دعوت پیامبر اکرم (ص) را پذیرفت علی بن ابی طالب (ع) و از گروه زنان، همسر با وفا و عالیقدر پیامبر (ص) حضرت خدیجه کبری (ع) بود. سپس گروه کمی دعوت آسمانی او را به جان و دل پذیرفتند و با زجر، شکنجه، محاصره، اقتصادی و فشار اجتماعی مشرکین مکه مواجه گردیدند.

 

 

رهبری دین و دنیا

پیامبر اکرم (ص) در مدت اقامت خود در مدینه، با استمداد از وحی و دستورات آسمانی قرآن، متصدی کارهای دینی و دنیوی مردم بوده و چگونگی برخورد بزرگ با کوچک، پدر با فرزند، فرزند با پدر، زن با شوهر، شوهر با زن، همسایه با همسایه، حاکم با مردم، مردم با حاکم، مسلمانان با دیگران، داد و ستد با یکدیگر، کیفیت اداره جامعه، سیاست، اقتصاد، روش بندگی، عبادت و... را طبق دستورات وحی، تبلیغ برای مردم بیان کرد.

آن وجود مقدس برنامه های مکتب آسمانی خویش را بیش از دیگران رعایت کرده و تطبیق می نمود، او به فرمان خدا و دستور وحی منادی برادری، برابری و دهر کوبنده امتیازات موهوم نژادی و طبقاتی بود، او غل و زنجیرها، قید و بندهای دست و پا گیر جاهلیت را برچیده و بهترین و بیشترین آزادیها را برای جهانیان به ارمغان آورد. او در مسند حکومت و رهبری تمام نمای رحمت الهی، عدالت اسلامی، ظلم ستیزی، مشورت، نصیحت، فتوت، عفو و بخشندگی بود، اثری از کینه و انتقام در وجودش نبود، او نمونه بارز بخشش، کرم و ایثار یک رهبر اسلامی در عالم هستی است، همیشه دیگران را بر خود مقدم می داشت، به خرما و آب قناعت می فرمود و گوشت و گندم را به دیگران می بخشید، لباسهای درشت بافت و خشن را خود می پوشید و جامه های نرم و لطیف را در اختیار دیگران می گذاشت، برخورد آن وجود مقدس با همه یکسان بود، حتی در نشستهایش، نگاه نازنین را بین یاران تقسیم می نمود.

 

 

پیامبر گرامی ما آخرین سفیر الهی است

بحث های پیش ثابت کرد که برای وصول به هدف نیاز به راهنمایی الهی داریم که ما را در این مسیر هدایت کند، تاریخ نشان می دهد که خدا نیز در طول تاریخ زندگی بشر پیامبرانی را بر انگیخته که هدایت انسانها را بر عهده داشته اند. مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت مسیح (ع) و ... هر کدام از این پیامبران با برنامه متناسب با وضع زمان و استعداد مردم آن زمان برانگیخته شده و مشعلهای فروزانی در جامعه خود بوده اند خلاصه: هر آیینی به وسیله هر پیامبری که فرستاده شده است، آیین کامل همان عصر و زمان بوده و کوچکترین نقصی نداشته است، چیزی که هست هر یک از این آیین ها نسبت به آیین بعدی کلاس پیشین بود که می تواند پایه ای برای کلاس بعدی بوده باشد و امتها را در طول زمان از کلاسی به کلاس دیگر ببرد.

در اینجا سوال مطرح می شود، آیینی که باید اکنون از آن پیروی نمود چیست و حجت خدا در این مورد کیست؟ مسلمانان می گویند حضت محمد بن عبدالله (ع) آخرین سفیر الهی، با برنامه کاملی برای عموم بشرها اعزام شده است و برنامه او آن چنان کامل و جامع می باشد که با همه تمدنها سازگار بوده و بشر را در هر دوره به کمال مطلوب هدایت می کند.این سفیر الهی در سال 570 میلادی برابر با عم الفیل دیده به جهان گشود و در سال 610 به پیامبری مبعوث گشت که پس از 23 سال انجام وظیفه، دعوت حق را لبیک گفت در شب میلاد او کرامتهایی مشاهده شد که تاریخ همگی را ضبط کرده است مانند: سرنگون شدن بتهای مکه و خاموش گشتن آتش آتشکده فارس و پدید آمدن شکاف در کنگره های ایوان کسری.هدف از این کرامتها چه بود؟

این کرامتها از دو راه تفسیر می شود:

1- هر گاه بت پرستان وآتش پرستان و کاخ نشینان ایوان کسری سر عقل بیایند قطعاً در این مورد، فکر خواهند کرد که چه شد آتش آتشکده با بودن مواد سوختی خاموش گشت، چرا همه چیز در مکه بر جای خود ثابت ماند تنها بتها سرنگون شدند؟! چه شد که خانه گلی در کنار ایوان کسری شکاف برنداشت، ولی ایوان با آن عظمت دچار شکاف شد، اگر درباره این چراها فکر کنند اجمالاً تصدیق خواهند کرد که حکومت آتشکده ها و کاخهای ستم و بت های فاقد شعور سپری گشته و به همین زودی پایان خواهند یافت و این کار به وسیله یک نیروی غیبی انجام خواهد گرفت.

2- هرگاه پس از گذشت چهل سال مردی دعوت به یکتا پرستی کرد و مردم متوجه شدند که در شب میلاد او حادثه هایی رخ داده که با هدف و دعوت او کاملاً هماهنگ می باشد، در اینصورت این کار شاهد گویایی بر صدق گفتار او خواهد شد و یک چنین کرامت کمتر از معجزه های دوران رسالت او نخواهد بود.

 

مروری برزندگانی پیامبر

 

مشروح زندگانی پیامبر را باید در کتابهای تاریخ و سیره مطالعه کرد واینجا نکاتی ازکتاب «فروغ ابدیت» آیت الله سبحانی دام ظله  را یاد آور می شویم:

پیامبر در دوران شیرخوارگی به دست دایه ای به نام «حلیمه» سپرده شد که در هوای آزاد رشد و پرورش پیدا کند زیرا مکه بر اثر رفت و آمد زائران محل بروز وبا و طاعون بود از این جهت جد او « عبدالطلب» که سرپرستی او را بر عهده داشت مصلحت دید که نوزادش در هوای آزاد پرورش پیدا کند به همین جهت پنج سال در میان قبیله بنی سعد به سرپرستی بانوی مهربانی به نام «حلیمه» به سر برد از حوادث دوران کودکی او جریانی است که مادر وی نقل می کند و می گوید: روزی نوزاد عبدالمطلب درخواست کرد که مانند دیگر کودکان به صحرا برود من بارفتن او به صحرا موافقت کردم اما از آن می ترسیدم که مبادا آسیبی به او برسد از این جهت یک مهر یمنی بر گردن وی آویختم که نگهبان و حافظ وی باشد ناگهان با خشم کودک روبرو شدم که به من گفت مادر آرام، آرام من حافظ و نگهبانی با خود دارم آنگاه مهر را از گردن باز کرد و به دور افکند[10].

کودک عبدالمطلب در پنج سالگی به مکه بازگشت و در سن هشت سالگی جد خود را از دست داد و تحت سرپرستی عموی خود ابوطالب قرار گرفت یک بار او در سن دوازده سالگی تا محلی به نام «بصری» رفت و از آنجا به مکه همراه عموی خود بازگشت زیرا راهب آن منطقه او را شناخت و به عموی او گفت در حفظ برادر زاده خود بکوش او را به محل خود بازگردان اگر قوم یهود او را بشناسند بر قتل او تصمیم می گیرند.

بار دیگر او در سن بیست و چهار سالگی کالاهای بازرگانی خدیجه را به شام برد و به مکه بازگشت، امانت داری و سوابق درخشان محمد سبب شد که خدیجه که پانزده سال از او بزرگتر بود، درخواست ازدواج نماید و ازدواج در سن بیست و پنج سالگی آن حضرت انجام گرفت و او با این بیوه زن تا سن 50 سالگی به سر برد و تا او زنده بود هیچ زنی را برنگزید و اگر بعدها همسران متعددی گرفت به خاطر یک رشته مصالح سیاسی بود که در تاریخ موجود است. و در سن چهل سالگی به مقام نبوت برانگیخته شد و در 27 ماه رجب فرشته ای را مشاهده کرد که لوحی بر دست دارد و به او دستور خواندن می دهد و او در پاسخ می گوید من قادر به خواندن نیستم او سه بار این پیشنهاد را تکرار می کند و سرانجام رسول گرامی در خود احساس خواندن آیاتی می کند که در آن لوح نوشته شده بود و آنها عبارت بودند از آیات:

( اقرَأ بِاسم رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ* خَلَقَ الانسانَ مِن عَلَقِ* اقرَأ وَ رَبُّکَ الاکرَمُ* الَّذی علَّمَ بالقَلَمِ* عَلَّمَ الانسانَ ما لَم یَعلَم) ( سوره علق آیات 1 تا 5)

بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید. انسان را از خون بسته پدید آورد. بخوان در حالی که پروردگار تو گرامی است. خدایی که تو را آنچه را که نمی دانستی آموخت[11].

آنگاه پیامبر از نقطه عبادت به سوی شهر ( مکه) سرازیر می شود و نخستین کسی که به او ایمان می آورد همسر او خدیجه و آنگاه علی بود و از این خانواده او نخستین مومن به او می گردد، این نشانه آن است که زندگی او آنچنان آمیخته با طهارت و پاکی بود که به گفتار او مومن بوده در آن حال احتمال خلاف نمی داد. زیرا انسان هر چه هم بخواهد معایب خود را پنهان بدارد نمی تواند از همسر خود آن را مخفی سازد.او سه سال تبلیغ سری را آغاز کرد پس از سپری شدن سه سال تبلغی عمومی را شروع نمود و پس از سیزده سال اقامت در مکه رهسپار مدینه شد که تا به کمک مردم مدینه و مهاجران مکه بتواند اسلام را در جهان منتشر سازد. وی ده سال در مدینه زیست و پس از مجاهدتها در بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجرت به درود زندگی گفت.

او در مدت اقامت خود، بیست و هفت بار، شخصاً در جهاد با مشرکان شرکت کرد، و 55 گردان به فرماندهی برخی از یاران خود، برای جهاد اعزام نمود.و در سال هشتم هجرت نامه هایی برای سران جهان آن روز نوشت وآنها را به آیین خود دعوت نمود و از این طریق ثابت کرد که آیین او کاملاً جهانی است.

 

 

 

دلایل نبوت پیامبر خاتم

 

نبوت پیامبر گرامی را از طرق مختلف می توان ثابت کرد و مجموع این طرق را می شود در سه اصل خلاصه نمود:

1- اثبات نبوت از طریق معجزه هایی که در اختیار داشت.

2- تنصیص پیامبر پیشین بر نبوت پیامبر اسلام

3- جمع قرائن و شواهد

این تنها پیامبر اسلام نیست که می توان نبوت او را از طریق این سه اصل ثابت نمود بلکه نبوت تمام پیامبران را می توان به وسیله یکی از این سه اصل ثابت نمود. اینک ما هر سه اصل را درباره پیامبر اسلام پیگیری می کنیم.

 

بررسی ازمعجزات پیامبر گرامی اسلام

 

پیامبر گرامی مانند دیگر پیامبران دارای معجزاتی بوده است، ولی یگانه معجزه جاوادانه او که در همه اعصار می درخشد، قرآن او می باشد درست است که کلیه معجزات پیامبر در کتابهای تاریخ و سیره وارد شده است ولی استدلال به آنها در صورتی ممکن است که همگی به صورت متواتر به ما رسیده باشد.

مقصود از خبر متواتر این است که راویان خبر در هر عصر و زمانی به اندازه ای باشند که احتمال اجتماع بر دروغ به صورت امر محال درآید. و ثبوت یک چنین نقل متواتر در معجزات پیامبر نیاز به تحقیق و بررسی دارد زیرا باید با مراجعه به کتابهای سیره و تاریخ، معجزات پیامبر را استخراج کنیم و راویان آنها را در هر عصری در نظر بگیریم آنگاه ثابت کنیم که راویان آنها در هر طبقه واجد شرط تواتر بوده اند و این کار هر چند برای همه مقدور نیست وی اگر تک تک معجزات او هر چند متواتر نیست ولی با توه به مجموع روایاتی که در انواع معجزات او وارد شده است می توان گفت که او قطعاً دارای معجزه بوده و معجزه داشتن او اجمالاً متواتر است. اینک بحث خود را درباره معجزه جاودان او که قرآن است متمرکز می کنیم، معجزه ای که برای او غروب و فنایی نیست تا روز رستاخیز باقی و پایدار می باشد.

جهات هشتگانه اعجاز قرآن

قرآن از جهات مختلفی معجزه است و هر یک از این جهات حاکی از آن است که قرآن ساخته و پرداخته فکر انسان نیست بلکه یک نیروی غیبی پشت این قرآن وجود دارد که آن را بر قلب بشری فرد آورده است این جهات هشتگانه عبارتند از:

1- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت

2- اعجاز قرآن از نظر خبرهای غیبی

3- اعجاز قرآن از نظر قانونگذاری

4- اعجاز قرآن از نظر علوم طبیعی

5- اعجاز قرآن از نظر معارف الهی

6- اعجاز قرآن از نظر اصول اخلاقی

7- اعجاز قرآن از نظر عدم تناقض در محتوی

8- اعجاز قرآن از نظر بیان قصص و تاریخ پیامبران

اینک همه این جهات هشتگانه به گونه فشرده بیان می شود.

 

1- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت

 

قرآن از نظر شیرینی بیان و عالی بودن محتوا به پایه ای است که همه افراد بشر را به شگفت واداشته، و تا کنون احدی به فکر مبارزه با آن در این قسمت نیفتاده است زیرا هرچه در این قسمت به پیش رفته و درصدد مقابله برآمده است ضعف و ناتوانی دیگران روشن شده است.

اصولاً معجزه را متخصصان فن مربوط به آن درک می کنند و لذا هنگامی که حضرت موسی، عصای خود را انداخت و جادوی جادوگران را نابود ساخت نخستین کسانی که به او ایمان آوردند خود ساحران دربار فرعون بودند زیرا آنان با تخصصی که در فن سحر داشتند فهمیدند که کار موسی کار سحر و جادو نیست و سحر و جادو پایین تر از آن است که دارای چنین قدرت شگرفی گردد.

استادان فن سخن همان عربهای عصر رسالت بودند که با قریحه خدادادی آگاه شدند که سخن پیامبر از سنخ کلام بشر نیست و لذا هنگامی که ولید بن مغیره از رسول گرامی درخواست کرد که بخشی از قرآن خود را بخواند و پیامبر از سوره « فصلت» آیاتی را بر او خواند وقتی به این آیه رسید (( فَقُل انذَرتُکُم صاعِقَهً مِثلَ صاعِقَهِ عادٍ و ثَمود)) سوره فصلت آیه 13. ناگهان موهای او بر بدنش راست شد و برخاست به درون خانه خود رفت وقتی قریش از انزوای او پرسیدند وی در پاسخ گفت از محمد (ص) سخنی شنیدم که شبیه کلام انس و جن نیست. سخنان او ریشه های عمیقی در قلوب دارد و ثمره های شیرینی از شاخسار آن آویزان است از هر سخن برتر است و برتر از آن سخنی نیست

زندگانی حضرت رسول اکرم حضرت محمد مصطفی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم

 

نام گرامیش :حضرت محمد (ص) به معنی: ستوده و پسندیده است.

 پدر بزرگوار رسول اکرم(ص): عبدالله و مادر با فضیلتش: آمنه بنت وهب است.

 زاد روز با عظمت پیامبر عظیم الشان اسلام(روزتولد): این والاترین پدیده آفرینش و چشمه فیض و رحمت، سحرگاهان روز جمعه هفدهم ربیع الاول سال عام الفیل و زمان سلطنت انوشیروان عادل در مکه معظمه است.

رسالت نبی اکرم محمدمصطفی (ص):  در بیست و هفتم رجب سال 610 میلادی در سن چهل سالگی از جانب خدای متعال به رسالت برانگیخته شد. جبرئیل آن فرشته وحی بر او نازل گشته و اولین پیام پروردگار را که پنج آیه اول سوره علق بود، به حضرتش ابلاغ کرد:

( بسم الله الرحمن الرحیم بخوان به نام پروردگارت که آفرید انسان را از خون بسته. بخوان پروردگارت را که کریم ترین است. آنکه آموخت نوشتن به قلم را. آموخت انسان را آنچه نمی دانست... ) [1]

روش  و روال معمولی تبلیغ پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم:

تبلیغ و رساندن فرمان الهی پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم به مردم، بر حسب مقتضیات روز و شدت مخالفت دشمنان بت پرست و ناهنجار قریش، بدون شتاب زدگی آغاز گشت و پس از مدتی دستور الهی راجع به تبلیغ اسلام به بستگان نزدیک او رسید.[2] سپس فرمان دعوتی عمومی، تبلیغ آشکار وهمگانی صادر گردید:«... آنچه را دستور داری ابلاغ کن و از مشرکین روی گردان، ما تو را از شر دشمنان استهزاگر حفظ می نماییم». [3]

پیامبر گرامی برای رساندن پیام و فرمان الهی در مسجد الحرام و مراکز عمومی شهر مکه آغاز به تبلیغ نمود و با کلمات زیبای « قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ندای توحید سر داد و با مخالفت دشمنان و مشرکان روبرو گردید و مورد استهزا و اذیت فراوان آنان قرار گرفت تا جایی که فرمود: « هیچ پیامبری به اندازه من، آزار ندید».

کودکی، نوجوانی وجوانی رسول الله صلی الله علیه وآله

در روز هفدهم ربیع الاول [4] کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود.پدرش عبدالله[5] در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه) چشم از جهان فرو بست و به دیدار کودکش (محمد) نایل نشد. همسر عبدالله- مادر «محمد»- آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود.

برابر رسم خانواده های بزرگ مکه «آمنه» پسرش محمد را به دایه ای به نام حلیمه سپرد.«حلیمه» به این کودک که وجودش در آن قبیله مایه خیر و برکت و افزونی شده بود؛ دلبستگی زیادی داشت و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمی کرد.

 کسی نمی دانست این کودک یتیم که دایه های دیگر از گرفتنش پرهیز داشتند؛ روزی پیامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پایان روزگار، با عظمت و بزرگی بر زبان میلیون ها نفر مسلمان جهان و بر ماذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد بود.

«حلیمه» بر اثر علاقه و اصرار آمنه، محمد را که به سن پنج سالگی رسیده بود به مکه باز گردانید. دو سال بعد که « آمنه» برای دیدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبدالله به مدینه رفت، فرزند دلبندش را نیز همراه برد. پس از یک ماه، آمنه با کودکش به مکه برگشت، اما در بین راه، در محلی به نام «ابواء» جان به جان آفرین تسلیم کرد، و محمد در سن شش سالگی از پدر و مادر هر دو یتیم شد.

سپس زنی به نام « ام ایمن» این کودک یتیم را همراه خود به مکه برد. این خواست خدا بود که این کودک در آغاز زندگی از پدر و مادر جدا شود، تارنج های تلخ و جانکاه زندگی را در سرآغاز زندگانی بچشد و در بوته آزمایش قرار گیرد تا در آینده، رنج های انسانیت را به واقع لمس کند و حال محرومان را نیک دریابد.

 از آن زمان در دامان پدر بزرگش «عبدالمطلب» پرورش یافت. «عبدالمطلب» نسبت به نوه خود که آثار عظمت و بزرگی در پیشانی تابناکش ظاهر بود، مهربانی عمیقی نشان می داد. عبدالمطلب دو سال بعد درگذشت ، «محمد» از سرپرستی پدر بزرگ نیز محروم شد. نگرانی «عبدالمطلب» در واپسین دم زندگی به خاطر فرزند زاده عزیزش محمد بود. به ناچار«محمد» در سن هشت سالگی به خانه عموی خویش ابوطالب رفت و تحت سرپرستی او قرار گرفت.

ابوطالب تا آخرین لحظه های عمرش، یعنی تا چهل و چند سال با نهایت لطف و مهربانی، از برادر زاده خود نگهداری و حمایت می کرد. حتی در سخت ترین و ناگوارترین پیشامدها که همه اشراف قریش و گردنکشان سیه دل، برای نابودی « محمد» دست در دست یکدیگر نهاده بودند، جان خود را برای حمایت برادرزاده اش سپر بلا کرد و از هیچ چیز نهراسید و ملامت ملامتگران را ناشنیده گرفت.

آرامش و وقای و سیمای متفکر « محمد» از زمان نوجوانی در بین همسن و سال هایش کاملاً مشخص بود. به قدری ابوطالب او را دوست داشت که همیشه می خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش بکشد و نگذارد درد یتیمی او را آزار دهد.

محمد دوران نوجوانی و جوانی را گذراند. در این دوران که برای افراد عادی، سن ستیزه جویی و آلودگی به شهوت و هوس های زودگذر است، برای محمد جوان، سنی بود همراه با پاکی، راستی و درستی، تفکر و وقار و شرافتمندی و جلال. در راستی و درستی و امانت، بی مانند بود. صدق گفتار، راستی کردار ، ملایمت و صبر و حوصله، در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود. از آلودگی های محیط آلوده مکه بر کنار، و دامنش از ناپاکی بت پرستی پاک و پاکیزه بود به حدی که موجب شگفتی همگان شده بود. آن اندازه مورد اعتماد بود که به « محمد امین» مشهور گردید.

در چهره محمد از همان آغاز نوجوانی و جوانی آثار وقار و قدرت و شجاعت و نیرومندی آشکار بود. در سن پانزده سالگی در یکی از جنگ های قریش با طایفه «هوزان» شرکت داشت و در برابر دشمن از عموهای خود دفاع می کرد. از این جا می توان به قدرت روحی و جسمی محمد پی برد.

این دلاوری بعد ها در جنگ های اسلام با درخشندگی هرچه بیشتر آشکار می شود چنانکه علی (ع) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد (ص) گفت:« هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار می شد، به رسول خدا پناه می بردیم و کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود»[6] با این حال از جنگ و جدال های بیهوده و کودکانه پرهیز می کرد.عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستی بود.

 افراد یا قبیله ها، بت هایی از چوب و سنگ می ساختند و آنها را می پرستیدند. محیط زندگی محمد به فحشا و کارهای زشت و می خوارگی و جنگ و ستیزه، آلوده بود؛ با این همه آلودگی محیط، محمد هرگز به هیچ گناه و ناپاکی آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستی همچنان پاک ماند.

ازدواج حضرت محمد (ص)

وقتی امانت و درستی محمد (ص) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندی از مردم مکه به نام خدیجه دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بی نظیر داشت، خواست که محمد (ص) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به وی بدهد. محمد (ص) این پیشنهاد را پذیرفت. خدیجه «میسره» غلام خود را همراه محمد (ص) فرستاد.وقتی «میسره» و «محمد» از سفر پر سود شام برگشتند، میسره گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستی محمد (ص) حکایت ها گفت.

خدیجه شیفته امانت و صداقت محمد (ص) شد. چندی بعدی خواستار ازدواج با او گردید. محمد (ص) نیز این پیشنهاد را قبول کرد. در این موقع خدیجه چهل ساله بود و محمد (ص) بیست و پنج سال داشت.خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد (ص) گذاشت و غلامانش را نیز بدو بخشید. محمد (ص) بیدرنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگی بود. محمد (ص) می خواست در عمل نشان دهد که می توان ساده و دور از هوس های زودگذر و بدون غلام و کنیز زندگی کرد. خانه خدیجه پیش از ازدواج پناهگاه بینوایان و تهیدستان بود. در موقع ازدواج هم کوچک ترین تغییری – از این لحاظ- در خانه خدیجه به وجود نیامد و همچنان به بینوایان بذل و بخشش می کردند.

حلیمه دایه حضرت محمد (ص) در سال های قحطی و خشکسالی به سراغ فرزند رضاعی اش محمد (ص) می آمد. محمد (ص) عبای خود را زیر پای او پهن می کرد و به سخنان او گوش می داد و موقع رفتن آنچه می توانست به مادر رضاعی (دایه) خود کمک می کرد.محمد امین به جای اینکه پس از در اختیار گرفتن ثروت خدیجه به وسوسه های زودگذر دچار شود جز در کار خیر و کمک به بینوایان قدمی بر نمی داشت و بیشتر اوقات فراغت را به خارج مکه می رفت و مدت ها در دامنه کوه ها و میان غار می نشست و در آثار صنع خدا و شگفتی های جهان خلقت به تفکر می پرداخت و با خدای جهان به راز و نیاز سرگرم می شد. سالها بدین منوال گذشت، خدیجه همسر عزیز و با وفایش نیز می دانست که هر وقت محمد (ص) در خانه نیست، در « غار حرا» به سر می برد.

غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نیز مشتاقان بدان جا می روند این نقطه دورا ز غوغای شهر و بت پرستی و آلودگی ها، جایی است که شاهد راز و نیاز های محمد (ص) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد (ص) در آنجا به سر می برد این تخته سنگ های سیاه و این غار، شاهد نزول « وحی» و تابش انوار الهی بر قلب پاک «عزیز قریش» بوده است. این همان کوهی است که امروزه « جبل النور» نامیده می شود.

 

آغاز بعثت

پیامبر اکرم (ص) چهل سال داشت که جبرئیل فرشته وحی بر او نازل شد واین آیات را بر وی خواند:

« اِقرأ بِاسم رَبّکَ الَّذی خَلَقَ. خَلَقَ الانسانَ مِن عَلَق. اِقرَأ وَ رَبُّکَ الأَکرَم. الَّذی عَلَّمَ بِالقَلَم. عَلَّمَ الانسانَ مَا لَم یَعلَم»[7] یعنی: بخوان به نام پروردگارت که آفرید. او انسان را از خون بسته خلق کرد. بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگ تر است. خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست.محمد (ص) بعد از دریافت وحی از کوه حرا فرود آمد و به سوی خانه خدیجه رفت و سرگذشت خویش را برای همسر مهربانش بازگفت.

خدیجه دانست که ماموریت بزرگ «محمد» آغاز شده. او را دلداری و دلگرمی داد و گفت: « بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی».سپس خدیجه نزد « ورقه بن نوفل» عموزاده اش که از دانایان عرب بود رفت، و سرگذشت محمد (ص) را به او بازگفت. ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت: آنچه برای محمد (ص) پیش امده آغاز پیغمبری است و « ناموس بزرگ» رسالت بر او فرود می آید.خدیجه با دلگرمی به خانه بازگشت.

نخستین مسلمانان

پیامبر (ص) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد. ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش علی به او ایمان آوردند. سپس کسان دیگر نیز به محمد (ص) و دین اسلام گرویدند. دعوت های نخست بسیار مخفیانه بود. محمد (ص) و چند نفر از یاران خود، دور از چشم مردم، در گوشه و کنار نماز می خواندند. روزی سعد بن ابی وقاص با تنی چند از مسلمانان در دره ای خارج از مکه نماز می خواند. عده ای از بت پرستان آنها را دیدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع می کنند. آنان را مسخره می کردند و قصد آزار آنها را داشتند اما مسلمانان درصدد دفاع برآمدند.

دعوت عمومی

سه سال از بعثت گذشته بود که پیامبر (ص) بعد از دعوت خویشاوندان، پیامبری خود را برای عموم مردم آشکار کرد. روزی بر کوه «صفا» بالا رفت و خطاب به مردم گفت:

« ای مردم اگر من به شما بگویم که پشت این کوه دشمنان شما کمین کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند، حرف مرا قبول می کنید؟ همگی گفتند: ما تاکنون از تو دروغی نشنیده ایم. سپس فرمود: ای مردم، خود را از آتش دوزخ نجات دهید. من شما را از عذاب دردناک الهی می ترسانم. مانند دیده بانی که دشمن را از نقطه دوری می بیند و قوم خود را از خطر آگاه می کند، من هم شما را از خطر عذاب قیامت آگاه می سازم». مردم از ماموریت بزرگ پیامبر (ص) آگاه تر شدند. اما ابولهب رسالت و پیامبری ان حضرت را با سبکسری پاسخ گفت.از آن پس مسلمانان و بیش از همه، شخص پیامبر (ص) مورد اذیت و آزار مشرکان قرار گرفت ولی با این همه، دست از دعوت خود برنداشت و همواره آیات الهی را برای مردم بازگو می کرد.

قریش آنچنان تحت تاثیر آیات قرآن قرار گرفته بودند که ناچار، برای قضاوت از «ولید» که داور آن ها در مشکلات زندگی و یاور آنها در دشواری ها بود، کمک خواستند. ولید پس از استماع آیات، به آن ها چنین گفت:« من از محمد امروز سخنی شنیدم که از جنس کلام انس و جن نیست. شیرینی خاصی دارد و زیبایی مخصوصی، شاخصار آن پر میوه و ریشه های آن پربرکت است. سخنی است برجسته و هیچ سخنی از آن برجسته تر نیست.»[8] مشرکان وقتی به حلاوت و جذابیت کلام خدا پی بردند و در برابر آن عاجز شدند، چاره کار خود را در این دیدند که به آن کلام آسمانی تهمت «سحر و جادو» بزنند، و برای اینکه به پیامبری محمد (ص) ایمان نیاورند بنای بهانه گیری گذاشتند. مثلاً از پیامبر می خواستند تا خدا و فرشتگان را حاضر کند! از وی خواستند کاخی از طلا داشته باشد یا بوستانی پر آب و درخت! و نظایر این حرف ها. محمد (ص) در پاسخ آنها چنین فرمود: من رسولی بیش نیستم و بدون اذن خدا نمی توانم معجزه ای بیاورم.

مهاجرت به حبشه

در سال پنجم از بعثت گروهی از اصحاب پیغمبر که عده آ«ها به 80 نفر می رسید و تحت آزار و اذیت مشکران بودند، بر حسب موافقت پیامبر (ص) به حبشه رفتند. حبشه، جای امن و آرامی بود، و نجاشی حکمران آنجا، مردی بود مهربان و مسیحی. مسلمانان می خواستند در آنجا ضمن کسب و کار، خدای را عبادت کنند. اما در آنجا نیز مسلمانان از آزار مردم مکه در امان نبودند. مشرکان از نجاشی خواستند مسلمانان را به مکه برگرداند و برای اینکه پادشاه حبشه را به سوی خود جلب کنند هدیه هایی هم برای وی فرستادند. اما پادشاه حبشه گفت: این ها از تمام سرزمین ها، سرزمین مرا برگزیده اند. من باید تحقیق کنم، تا بدانم چه می گویند و شکایت آنها و علت آن چیست؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر کردند. از آن ها خواست علت مهاجرت و پیامبر خود و دین تازه خود را معرفی کنند. جعفر بن ابی طالب به نمایندگی از مهاجرین برخاست و چنین گفت:

« ما مردمی نادان بودیم. بت می پرستیدیم. از گوشت مردار تغذیه می کردیم. کارهای زشت مرتکب می شدیم. حق همسایگان را رعایت نمی کردیم. زورمندان، ناتوانان را پایمال می کردند. سپس خداوند از بین ما پیامبری بر انگیخت که او را به راستگویی و امانت می شناسیم وی ما را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد. از ما خواست که از پرستش بت های سنگی و چوبی دست برداریم و راستگو، امانتدار، خویشاوند دوست، خوشرفتار و پرهیزگار باشیم. کار زشت نکنیم. مال یتیمان را نخوریم. زنا را ترک گوییم. نماز بخوانیم. روزه بگیریم و زکات دهیم. ما هم به این پیامبر ایمان آوردیم و پیرو او شدیم. قوم ما هم به خاطر اینکه ما چنین دینی را پذیرفتیم به ما بسیار ستم کردند تا از این دین دست برداریم و بت پرست شویم و کارهای زشت را دوباره شروع کنیم. وقتی کار بر ما سخت شد و آزار آن ها از حد گذشت، به کشور تو پناه آوردیم و از پادشاهان تو را برگزیدیم. امیدواریم در پناه تو بر ما ستم نشود».

نجاشی گفت: از آیاتی که پیامبر (ص) بر شما خوانده است برای ما هم اندکی بخوانید.

جعفر آیات اول سوره مریم را خواند. نجاشی و اطرافیان سخت تحت تاثیر قرار گرفتند و گریه کردند. نجاشی که مسیحی بود گفت:به خدا قسم این سخنان از همان جایی آمده که سخنان حضرت عیسی سرچشمه گرفته است. سپس نجاشی به مشرکان مکه گفت: من هرگز این ها را به شما تسلیم نخواهم کرد.

کفار قریش از این شکست بی اندازه خشمگین شدند و به مکه بازگشتند.  

مشرکان قریش برای اینکه پیامبر (ص) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهدنامه ای نوشتند و امضا کردند که بر طبق آن باید قریش ارتباط خود را با محمد (ص) و طرفدارانش قطع کنند. با ان ها زناشویی و معامله نکنند. در همه پیش آمد ها با دشمنان اسلام همدست شوند. این عهد نامه را داخل کعبه آویختند و سوگند خوردند متن آن را رعایت کنند. ابوطالب حامی پیامبر (ص) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره ای که به نام «شعب ابوطالب» است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زیر سایبان ها زندگی تازه را آغاز کردند و برای جلوگیری از حمله ناگهانی آنها برج های مراقبتی ساختند. این محاصره سخت، سه سال طول کشید. تنها در ماه های حرام (رجب- محرم- ذیقعده- ذیحجه)[9] پیامبر (ص) و مسلمانان از «شعب» برای تبلیغ دین و خرید اندکی آذوقه خارج می شدند ولی کفار – بخصوص ابولهب- اجناس را می خریدند و یا دستور می دادند که آنها را گران کنند تا مسلمانان نتوانند چیزی خریداری نمایند. گرسنگی و سختی به حد نهایت رسید. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزی از طریق وحی پیامبر (ص) خبردار شد که عهدنامه را موریانه ها خورده اند و جز کلمه « بسمک اللهم» چیزی بقای نمانده. این مطلب را ابوطالب در جمع مشرکان گفت. وقتی رفتند و تحقیق کردند به صدق گفتار پیامبر پی بردند و دست از محاصره کشیدند. امام پس از چند ماهی خدیجه همسر با وفا و ابوطالب حامی پیغمبر (ص) دار دنیا را وداع کردند و این امر بر پیامبر گران آمد. بار دیگر اذیت و آزار مشرکان آغاز شد.

گسترش اسلام در یثرب (مدینه)

در هنگام حج عده ای در حدود شش تن از مردم یثرب با پیامبر (ص) ملاقات کردند و از آیین پاک اسلام آگاه گردیدند. مردم مدینه به خاطر جنگ و جدالهای دو قبیله « اوس» و «خزرج» و فشارهایی که از طرف یهودیان بر آنها وارد می شد، گویی منتظر این آیین مقدس بودند که پیام نجات بخش خود را به گوش آنها برساند. این شش تن مسلمان، به مدینه رفتند و از پیغمبر و اسلام سخن ها گفتند و مردم را آماده پذیرش اسلام نمودند.

سال دیگر در هنگام حج دوازده نفر با پیامبر (ص) و آیین مقدس اسلام آشنا شدند. پیامبر (ص) یکی از یاران خود را برای تعلیم قرآن و احکام اسلام همراه آن ها فرستاد. در سال دیگر نیز در محلی به نام «عقبه» دوازده نفر با پیامبر بیعت کردند، و عهد نمودند که از محمد (ص) مانند خویشان نزدیک خود حمایت کنند. به دنبال این بیعت، در همان محل، 73 نفر مرد و زن با محمد (ص) پیمان وفاداری بستند و قول دادند از پیامبر (ص) در برابر دشمنان اسلام تا پای جان حمایت کنند. بدین ترتیب زمینه برای هجرت به یثرب که بعدها «مدینه» نامیده شد، فراهم گردید. پیامبر (ص) نیز اجازه فرمود که کم کم اصحابش به مدینه مهاجرت نمایند.

هجرت به مدینه

مسلمانان با اجازه پیامبر اکرم (ص) به مدینه رفتند و در مکه جز پیامبر و علی (ع) و چند تن که یا بیمار بودند و یا در زندان مشرکان بودند کسی باقی نماند.

وقتی بت پرستان از هجرت پیامبر (ص) باخبر شدند قرار گذاشتند چهل نفر از قبایل را تعیین کنند، تا شب هجرت به خانه پیامبر بیزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وی در بین تمام قبالی پخش گردد و بنی هاشم نتوانند انتقام بگیرند، و در نتیجه خون آن حضرت پایمال شود.اما فرشته وحی حضرت محمد (ص) را از نقشه شوم آن ها باخبر ساخت.آن شب که کفار قریش می خواستند این خیال شوم و نقشه پلید را عملی کنند، علی بن ابی طالب (ع) به جای پیغمبر خوابید، و آن حضرت مخفیانه از خانه بیرون رفت. ابتدا به غار ثور (در جنوب مکه) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبکر به سوی (یثرب) یا (مدینه النبی) که بعدها به « مدینه» شهرت یافت، هجرت نمود.

ورود به مدینه

در سال سیزدهم بعثت، مشرکین مکه تصمیم به از بین بردن پیامبر گرفتند و ستم را به حدی رساندند که حضرتش به امر خدا شبانه از مکه به مدینه هجرت فرمود و این هجرت پر برکت، سرآغاز تاریخ روشن مسلمانان گردید، که تمامی پیش آمدها را بر اساس همین سال هجری تاریخ گذاری نمودند.در مدینه شمار مسلمانان افزون گردید، حکومت اسلامی تشکیل و قدرت، شوکت و عظمت این مکتب روز به روز آشکارتر می شد، تا اینکه تمام تمدنهای جهان، تحت الشعاع تمدن و برنامه های عالی اسلام قرار گرفت.

در مدت اقامت پیامبر (ص) در مدینه، بر اثر تجاوزات مشرکین، یهودیان و مسیحیان بر مسلمانان و همدست شدن آنان برای براندازی حکومت نوپای اسلام و محو آیین یکتاپرستی و عدالت گستر جهانی آن، همواره پیامبر اکرم (ص) در گیر نبردهایی کوچک و بزرگ بود. آن حضرت در تمام درگیریها و جنگها، با آنکه برای از بین بردن ریشه شرک و بی دینی بیش از همه با دشمن غدار برخورد داشت، چنانکه امیرالمومنین (ع) فرمود: « در میدان رزم و پیکار کسی از پیامبر به دشمن نزدیک تر نبود، در عین حال آن حضرت صلح طلب و طرفدار رفتاری مسالمت آمیز بود، از نرمی در عین صلابت، گذشت، بخشندگی و مهربانی ... برخوردار بود»، از این روی به شهادت تاریخ تعداد تلفات و کشته های طرفین، در بیش از هشتاد برخورد مسلحانه، از یکهزار و چهارصد نفر تجاوز ننمود.رسول اکرم (ص) و همراهانش روز دوشنبه 12 ماه ربیع الاول به «قبا» در دو فرسخی مدینه رسیدند. پیامبر (ص) تا آخر هفته در آنجا توقف کرد تا علی (ع) و همراهان برسند. مسجد قبا در این محل یادگار آن روز بزرگ است.

حضرت علی (ع) پس از هجرت محمد (ص) مامور بود امانت های مردم را به انها برگرداند، و زنان هاشمی از آن جمله: فاطمه دختر پیامبر (ص) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانی که تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرند. علی (ع) با همراهان به راه افتاد. راهی پر خطر و سخت.علی (ع) با پاهای خون آلود و ورم کرده پس از سه روز به پیامبر اکرم (ص) پیوست و مورد لطف خاص نبی اکرم قرار گرفت. مردم مدینه با غریو و هلهله شادی- پس از سه سال انتظار- از پیامبر خود استقبال کردند.

نخستین گام

وقتی پیامبر (ص) آن همه استقبال و شادی و شادمانی را از مردم مدینه دید، اولین کاری که کرد این بود که طرح ساختن مسجدی را برای مسلمانان پی افکند. و خود در کنار مسلمانان در ساختن آن کمک کرد. و این مسجد هم اکنون بعد از مسجد الحرام از مهمترین و مقدس ترین مساجد جهان به شمار می رود.

همچنین پیامبر بین دو قبیله «اوس» و «خزرج» که سالها جنگ بود، صلح و آشتی برقرار کرد . بین «مهاجران» و مردم مدینه که مهاجران را در خانه های خود پذیرفته بودند یعنی «انصار»پیمان برادری برقرار نمود. پیامبر، توحید اسلامی و پیوند اعتقادی و برادری را جایگزین روابط قبیلگی کرد. با منشوری که صادر فرمود در حقیقت «قانون اساسی» جامعه اسلامی را در مدینه تدوین کرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود برابر اعلام فرمود. طوایف یهود را که در داخل و خارج مدینه به سر می بردند امان داد.

به طول خلاصه، پیامبر از مردمی کینه توز، بی خبر از قانون و نظام اجتماعی و گمراه، جامعه ای متحد، برادر، بلند نظر و فداکار به وجود آورد. به تدریج از سال دوم در برابر حملات دشمنان اسلام، اقدامات رزمی و دفاعی صورت گرفت.

جنگ ها یا غزوه های پیغمبر

دشمن کینه توز دیرین اسلام یعنی کفار مکه درصدد بودند به هر صورتی که امکان دارد جامعه نوپای اسلامی را با شکست مواجه کنند. بدین جهت به جنگ هایی دست زدند. پیامبر اکرم (ص) نیز برای دفاع دستور آمادگی مسلمانان را صادر فرمود. بنابراین در مدینه از آغاز گسترش اسلام جنگ هایی اتفاق افتاده است که به اختصار به بعضی از آنها اشاره می کنیم. البته جنگ هایی که رسول اکرم (ص) شخصاً در آن شرکت داشتند «غزوه» و بقیه جنگ هایی را که در زمان پیامبر (ص) واقع شده «سَریه» می نماند.

غزوه بدر

در سال دوم هجرت جنگ بدر پیش آمد. در این جنگ نابرابر تعداد لشکر دشمن 950 نفر بود با آمادگی رزمی، اما عده مسلمانان فقط 313 نفر بود. مسلمانان با نیروی ایمان و با فداکاری کامل جنگیدند و در مدتی کوتاه دشمنان خود را شکست دادند. کفار با 70 کشته و 70 اسیر و بر جای گذاشتن غنائم جنگی بسیار فرار کردند و دشمن سر سخت اسلام ابوجهل نیز در این جنگ کشته شد. این پیروزی سر فصل پیروزی های دیگر شد.

جنگ احد

یک سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهیزاتی سه برابر جنگ بدر به قصد انتقام به سوی مدینه حرکت کردند. پیامبر (ص) با یاران مشورت کرد و در نتیجه قرار شد در کنار کوه احد صف آرایی کنند. در آغاز جنگ، مسلمانان با عده کم ولی با نیروی ایمان زیاد- پیروز شدند، ولی به خاطر آنکه محافظان دره ای که در پشت بود، سنگر را به طمع غنیمت های جنگی ترک کردند، شکستی بر لشکریان اسلام وارد شد و عده ای از جمله حمزه عموی پیامبر (ص) کشته شدند.

غزوه خندق یا احزاب

جمعی از یهودیان از جمله قبیله « بنی نضیر» در مدینه به سر می بردند. پیامبر (ص) در ابتدای کار با آنان پیمان دوستی و همکاری بست ولی آنها همیشه با نفاق و دورویی، درصدد بودند که ضربه خودرا بر اسلام وارد کنند. پیامبر اکرم (ص) با همه رافت و رحمت در برابر نفاق و توطئه، گذشت نمی فرمود و منافق را تنبیه می کرد.

طایفه بنی نضیر وقتی در مدینه نقشه های خود را نقش بر آب دیدند با مشرکان مکه و چند طایفه دیگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت، سپاه عظیمی که شامل ده هزار نفر مرد شمشیر زن بود به فرماندهی ابوسفیان به قصد ریشه کن کردن اسلام به مدینه حمله کردند.

مسلمانان نیز با مشورت سلمان فارسی و پذیرش پیامبر اکرم (ص) خندقی در اطراف مدینه کندند که در شکست دشمن بسیار موثر بود.پیامبر (ص) با طرح های جالب جنگی صفوف دشمن را آشفته ساخت. عمروبن عبدود، سردار کم نظیر مکه در جنگ تن به تن با علی (ع) کشته شد و سرانجام پیروزی نصیب اسلام گردید.

جنگ خیبر

خیبر منطقه ای بود که پناهگاه مهم یهودیان بود. یهودیان بیش از پیش توطئه می کردند و مزاحم مسلمانان بودند. پیامبر اسلام تصمیم گرفت این افراد منافق را سر جای خود بنشاند و شر آن ها را دفع کند. بدین جهت دستور فرمود مسلمانان برای فتح خیبر عازم آن دیار شوند. پس از تلاش و مقاومت بسیار، این سنگرها- یکی پس از دیگری- فتح شد. پس از فتح دژهای خیبر یهودیانی که در قریه «فدک» در 140 کیلومتری مدینه می زیستند- بدون جنگ و مقاومت- تسلیم شدند و سرپرستی پیامبر (ص) را بر خود پذیرفتند.

فتح مکه

در سال هشتم هجرت جریانی پیش آمد که پیمان شکنی قریش را ثابت می نمود. بدین جهت پیامبر اسلام تصمیم گرفت مکه را فتح کند و آن را از ناپاکی بت ها و بت پرستی ها پاک سازد. بنابراین پیامبر (ص) در روز دهم ماه رمضان، فرمان حرکت داد و ده هزار سرباز مسلمان به سوی مکه حرکت کردند.

شهر مکه بدون مقاومت تسلیم شد. پیامبر (ص) و مسلمانان وارد زادگاه پیامبر شدند. بت ها در هم شکسته شد و اسلام به پیروزی بزرگی نائل آمد.در این فتح، پیامبر (ص) همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت کرد که هدف اسلام گسستن بندهای اسارت و بندگی از دست و پای افراد بشر است و فراخواندن آنها به سوی «الله» و نیکی و پاکی و درستی. از این سالها به بعد گروه گروه به اسلام روی آوردند و با احکام حیات بخش و انسان ساز آشنا شدند.

پس از فتح مکه غزوه حنین و غزوه طائف و غزوه تبوک و ... اتفاق افتاد. در دو غزوه اول پیروزی با مسلمانان بود، اما در غزوه تبوک، اگرچه پیامبر (ص) با دشمن روبرو نشد و نبردی نکرد، ولی یک سلسله بهره های معنوی و روانی- در این غزوه بسیار پر مشقت- عاید مسلمانان گردید. پیامبر (ص) با این سفر پر رنج، راه را برای فتح شام و روم هموار ساخت و شیوه جنگ با قدرت های بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت.

حجه الوداع « آخرین سفر پیامبر (ص) به مکه»

چند ماه از عمر پر بار پیامبر عالیقدر اسلام (ص) باقی نمانده بود. سال دهم هجرت بود. پیامبر (ص) اعلام فرمود: مردم برای انجام مراسم عظیم حج آماده شوند. بیش از صد هزار نفر گرد آمدند. پیامبر اکرم (ص) با پوشیدن دو پارچه سفید از مسجد شجره در نزدیک مدینه احرام بست و مسلمانان نیز همچنین.

صدای گوشنواز: لبیک اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک، در فضا طنین انداز شد. هزاران نفر این ندای ملکوتی پیامبر را تکرار می کردند.پیامبر اکرم (ص) برای اولین و اخرین بار مراسم و مناسک حج را به مسلمانان آموخت. این سفر بزرگ نمایشگر ثمرات تلاش های چند ساله پیغمبر اکرم (ص) بود که جان و مال و زندگی خود را خالصانه در راه تحقق آرمان های اسلامی و فرمان های الهی بذل کرد، و پیام های الهی را به مردم جهان رسانید. پیامبر (ص) در سرزمین عرفات- پس از نماز ظهر و عصر- هزاران نفر از مسلمانان پاک اعتقاد را؛ مخاطب ساخت چنین فرمود:« ای مردم! سخنان مرا بشنوید- شاید پس از این شما ر ا در این نقطه ملاقات نکنم- ای مردم خون ها و اموال شما بر یکدیگر تا روزی که خدا را ملاقات نمایید مانند امروز و این ماه، محترم است و هر نوع تجاوز به آن ها حرام است». سپس مردم را به برابری و برادری فراخواند و به رعایت حقوق بانوان سفارش کرد و از شکستن حدود الهی بیم داد و از ستمکاری و تجاوز به حقوق یکدیگر بر حذر داشت و به تقوی توصیه کرد. پیامبر (ص) بعد از بازگشت از حج در اواخر صفر سال یازدهم هجری، در مدینه چشم از جهان فروبست و در جوار مسجدی که خود ساخته بود مدفون شد.این قبر منور، امروز زیارتگاه نزدیک یک میلیارد مردم مسلمان جهان است.

نخستین مومن و مومنه

اتفاق نظر و آرای مفسران و تاریخ نویسان بر این است که نخستین رادمردی که در اولین مرحله، دعوت پیامبر اکرم (ص) را پذیرفت علی بن ابی طالب (ع) و از گروه زنان، همسر با وفا و عالیقدر پیامبر (ص) حضرت خدیجه کبری (ع) بود. سپس گروه کمی دعوت آسمانی او را به جان و دل پذیرفتند و با زجر، شکنجه، محاصره، اقتصادی و فشار اجتماعی مشرکین مکه مواجه گردیدند.

رهبری دین و دنیا

پیامبر اکرم (ص) در مدت اقامت خود در مدینه، با استمداد از وحی و دستورات آسمانی قرآن، متصدی کارهای دینی و دنیوی مردم بوده و چگونگی برخورد بزرگ با کوچک، پدر با فرزند، فرزند با پدر، زن با شوهر، شوهر با زن، همسایه با همسایه، حاکم با مردم، مردم با حاکم، مسلمانان با دیگران، داد و ستد با یکدیگر، کیفیت اداره جامعه، سیاست، اقتصاد، روش بندگی، عبادت و... را طبق دستورات وحی، تبلیغ برای مردم بیان کرد.

آن وجود مقدس برنامه های مکتب آسمانی خویش را بیش از دیگران رعایت کرده و تطبیق می نمود، او به فرمان خدا و دستور وحی منادی برادری، برابری و دهر کوبنده امتیازات موهوم نژادی و طبقاتی بود، او غل و زنجیرها، قید و بندهای دست و پا گیر جاهلیت را برچیده و بهترین و بیشترین آزادیها را برای جهانیان به ارمغان آورد. او در مسند حکومت و رهبری تمام نمای رحمت الهی، عدالت اسلامی، ظلم ستیزی، مشورت، نصیحت، فتوت، عفو و بخشندگی بود، اثری از کینه و انتقام در وجودش نبود، او نمونه بارز بخشش، کرم و ایثار یک رهبر اسلامی در عالم هستی است، همیشه دیگران را بر خود مقدم می داشت، به خرما و آب قناعت می فرمود و گوشت و گندم را به دیگران می بخشید، لباسهای درشت بافت و خشن را خود می پوشید و جامه های نرم و لطیف را در اختیار دیگران می گذاشت، برخورد آن وجود مقدس با همه یکسان بود، حتی در نشستهایش، نگاه نازنین را بین یاران تقسیم می نمود.

پیامبر گرامی ما آخرین سفیر الهی است

بحث های پیش ثابت کرد که برای وصول به هدف نیاز به راهنمایی الهی داریم که ما را در این مسیر هدایت کند، تاریخ نشان می دهد که خدا نیز در طول تاریخ زندگی بشر پیامبرانی را بر انگیخته که هدایت انسانها را بر عهده داشته اند. مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت مسیح (ع) و ... هر کدام از این پیامبران با برنامه متناسب با وضع زمان و استعداد مردم آن زمان برانگیخته شده و مشعلهای فروزانی در جامعه خود بوده اند خلاصه: هر آیینی به وسیله هر پیامبری که فرستاده شده است، آیین کامل همان عصر و زمان بوده و کوچکترین نقصی نداشته است، چیزی که هست هر یک از این آیین ها نسبت به آیین بعدی کلاس پیشین بود که می تواند پایه ای برای کلاس بعدی بوده باشد و امتها را در طول زمان از کلاسی به کلاس دیگر ببرد.

در اینجا سوال مطرح می شود، آیینی که باید اکنون از آن پیروی نمود چیست و حجت خدا در این مورد کیست؟ مسلمانان می گویند حضت محمد بن عبدالله (ع) آخرین سفیر الهی، با برنامه کاملی برای عموم بشرها اعزام شده است و برنامه او آن چنان کامل و جامع می باشد که با همه تمدنها سازگار بوده و بشر را در هر دوره به کمال مطلوب هدایت می کند.این سفیر الهی در سال 570 میلادی برابر با عم الفیل دیده به جهان گشود و در سال 610 به پیامبری مبعوث گشت که پس از 23 سال انجام وظیفه، دعوت حق را لبیک گفت در شب میلاد او کرامتهایی مشاهده شد که تاریخ همگی را ضبط کرده است مانند: سرنگون شدن بتهای مکه و خاموش گشتن آتش آتشکده فارس و پدید آمدن شکاف در کنگره های ایوان کسری.هدف از این کرامتها چه بود؟

این کرامتها از دو راه تفسیر می شود:

1- هر گاه بت پرستان وآتش پرستان و کاخ نشینان ایوان کسری سر عقل بیایند قطعاً در این مورد، فکر خواهند کرد که چه شد آتش آتشکده با بودن مواد سوختی خاموش گشت، چرا همه چیز در مکه بر جای خود ثابت ماند تنها بتها سرنگون شدند؟! چه شد که خانه گلی در کنار ایوان کسری شکاف برنداشت، ولی ایوان با آن عظمت دچار شکاف شد، اگر درباره این چراها فکر کنند اجمالاً تصدیق خواهند کرد که حکومت آتشکده ها و کاخهای ستم و بت های فاقد شعور سپری گشته و به همین زودی پایان خواهند یافت و این کار به وسیله یک نیروی غیبی انجام خواهد گرفت.

2- هرگاه پس از گذشت چهل سال مردی دعوت به یکتا پرستی کرد و مردم متوجه شدند که در شب میلاد او حادثه هایی رخ داده که با هدف و دعوت او کاملاً هماهنگ می باشد، در اینصورت این کار شاهد گویایی بر صدق گفتار او خواهد شد و یک چنین کرامت کمتر از معجزه های دوران رسالت او نخواهد بود.

مروری برزندگانی پیامبر:

مشروح زندگانی پیامبر را باید در کتابهای تاریخ و سیره مطالعه کرد واینجا نکاتی ازکتاب «فروغ ابدیت» آیت الله سبحانی دام ظله  را یاد آور می شویم:

پیامبر در دوران شیرخوارگی به دست دایه ای به نام «حلیمه» سپرده شد که در هوای آزاد رشد و پرورش پیدا کند زیرا مکه بر اثر رفت و آمد زائران محل بروز وبا و طاعون بود از این جهت جد او « عبدالطلب» که سرپرستی او را بر عهده داشت مصلحت دید که نوزادش در هوای آزاد پرورش پیدا کند به همین جهت پنج سال در میان قبیله بنی سعد به سرپرستی بانوی مهربانی به نام «حلیمه» به سر برد از حوادث دوران کودکی او جریانی است که مادر وی نقل می کند و می گوید: روزی نوزاد عبدالمطلب درخواست کرد که مانند دیگر کودکان به صحرا برود من بارفتن او به صحرا موافقت کردم اما از آن می ترسیدم که مبادا آسیبی به او برسد از این جهت یک مهر یمنی بر گردن وی آویختم که نگهبان و حافظ وی باشد ناگهان با خشم کودک روبرو شدم که به من گفت مادر آرام، آرام من حافظ و نگهبانی با خود دارم آنگاه مهر را از گردن باز کرد و به دور افکند[10].

کودک عبدالمطلب در پنج سالگی به مکه بازگشت و در سن هشت سالگی جد خود را از دست داد و تحت سرپرستی عموی خود ابوطالب قرار گرفت یک بار او در سن دوازده سالگی تا محلی به نام «بصری» رفت و از آنجا به مکه همراه عموی خود بازگشت زیرا راهب آن منطقه او را شناخت و به عموی او گفت در حفظ برادر زاده خود بکوش او را به محل خود بازگردان اگر قوم یهود او را بشناسند بر قتل او تصمیم می گیرند.

بار دیگر او در سن بیست و چهار سالگی کالاهای بازرگانی خدیجه را به شام برد و به مکه بازگشت، امانت داری و سوابق درخشان محمد سبب شد که خدیجه که پانزده سال از او بزرگتر بود، درخواست ازدواج نماید و ازدواج در سن بیست و پنج سالگی آن حضرت انجام گرفت و او با این بیوه زن تا سن 50 سالگی به سر برد و تا او زنده بود هیچ زنی را برنگزید و اگر بعدها همسران متعددی گرفت به خاطر یک رشته مصالح سیاسی بود که در تاریخ موجود است. و در سن چهل سالگی به مقام نبوت برانگیخته شد و در 27 ماه رجب فرشته ای را مشاهده کرد که لوحی بر دست دارد و به او دستور خواندن می دهد و او در پاسخ می گوید من قادر به خواندن نیستم او سه بار این پیشنهاد را تکرار می کند و سرانجام رسول گرامی در خود احساس خواندن آیاتی می کند که در آن لوح نوشته شده بود و آنها عبارت بودند از آیات:

( اقرَأ بِاسم رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ* خَلَقَ الانسانَ مِن عَلَقِ* اقرَأ وَ رَبُّکَ الاکرَمُ* الَّذی علَّمَ بالقَلَمِ* عَلَّمَ الانسانَ ما لَم یَعلَم) ( سوره علق آیات 1 تا 5)

بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید. انسان را از خون بسته پدید آورد. بخوان در حالی که پروردگار تو گرامی است. خدایی که تو را آنچه را که نمی دانستی آموخت[11].

آنگاه پیامبر از نقطه عبادت به سوی شهر ( مکه) سرازیر می شود و نخستین کسی که به او ایمان می آورد همسر او خدیجه و آنگاه علی بود و از این خانواده او نخستین مومن به او می گردد، این نشانه آن است که زندگی او آنچنان آمیخته با طهارت و پاکی بود که به گفتار او مومن بوده در آن حال احتمال خلاف نمی داد. زیرا انسان هر چه هم بخواهد معایب خود را پنهان بدارد نمی تواند از همسر خود آن را مخفی سازد.او سه سال تبلیغ سری را آغاز کرد پس از سپری شدن سه سال تبلغی عمومی را شروع نمود و پس از سیزده سال اقامت در مکه رهسپار مدینه شد که تا به کمک مردم مدینه و مهاجران مکه بتواند اسلام را در جهان منتشر سازد. وی ده سال در مدینه زیست و پس از مجاهدتها در بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجرت به درود زندگی گفت.

او در مدت اقامت خود، بیست و هفت بار، شخصاً در جهاد با مشرکان شرکت کرد، و 55 گردان به فرماندهی برخی از یاران خود، برای جهاد اعزام نمود.و در سال هشتم هجرت نامه هایی برای سران جهان آن روز نوشت وآنها را به آیین خود دعوت نمود و از این طریق ثابت کرد که آیین او کاملاً جهانی است.

دلایل نبوت پیامبر خاتم

نبوت پیامبر گرامی را از طرق مختلف می توان ثابت کرد و مجموع این طرق را می شود در سه اصل خلاصه نمود:

1- اثبات نبوت از طریق معجزه هایی که در اختیار داشت.

2- تنصیص پیامبر پیشین بر نبوت پیامبر اسلام

3- جمع قرائن و شواهد

این تنها پیامبر اسلام نیست که می توان نبوت او را از طریق این سه اصل ثابت نمود بلکه نبوت تمام پیامبران را می توان به وسیله یکی از این سه اصل ثابت نمود. اینک ما هر سه اصل را درباره پیامبر اسلام پیگیری می کنیم.

بررسی ازمعجزات پیامبر گرامی اسلام

پیامبر گرامی مانند دیگر پیامبران دارای معجزاتی بوده است، ولی یگانه معجزه جاوادانه او که در همه اعصار می درخشد، قرآن او می باشد درست است که کلیه معجزات پیامبر در کتابهای تاریخ و سیره وارد شده است ولی استدلال به آنها در صورتی ممکن است که همگی به صورت متواتر به ما رسیده باشد.

مقصود از خبر متواتر این است که راویان خبر در هر عصر و زمانی به اندازه ای باشند که احتمال اجتماع بر دروغ به صورت امر محال درآید. و ثبوت یک چنین نقل متواتر در معجزات پیامبر نیاز به تحقیق و بررسی دارد زیرا باید با مراجعه به کتابهای سیره و تاریخ، معجزات پیامبر را استخراج کنیم و راویان آنها را در هر عصری در نظر بگیریم آنگاه ثابت کنیم که راویان آنها در هر طبقه واجد شرط تواتر بوده اند و این کار هر چند برای همه مقدور نیست وی اگر تک تک معجزات او هر چند متواتر نیست ولی با توه به مجموع روایاتی که در انواع معجزات او وارد شده است می توان گفت که او قطعاً دارای معجزه بوده و معجزه داشتن او اجمالاً متواتر است. اینک بحث خود را درباره معجزه جاودان او که قرآن است متمرکز می کنیم، معجزه ای که برای او غروب و فنایی نیست تا روز رستاخیز باقی و پایدار می باشد.

جهات هشتگانه اعجاز قرآن

قرآن از جهات مختلفی معجزه است و هر یک از این جهات حاکی از آن است که قرآن ساخته و پرداخته فکر انسان نیست بلکه یک نیروی غیبی پشت این قرآن وجود دارد که آن را بر قلب بشری فرد آورده است این جهات هشتگانه عبارتند از:

1- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت

2- اعجاز قرآن از نظر خبرهای غیبی

3- اعجاز قرآن از نظر قانونگذاری

4- اعجاز قرآن از نظر علوم طبیعی

5- اعجاز قرآن از نظر معارف الهی

6- اعجاز قرآن از نظر اصول اخلاقی

7- اعجاز قرآن از نظر عدم تناقض در محتوی

8- اعجاز قرآن از نظر بیان قصص و تاریخ پیامبران

اینک همه این جهات هشتگانه به گونه فشرده بیان می شود.

 

1- اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت

قرآن از نظر شیرینی بیان و عالی بودن محتوا به پایه ای است که همه افراد بشر را به شگفت واداشته، و تا کنون احدی به فکر مبارزه با آن در این قسمت نیفتاده است زیرا هرچه در این قسمت به پیش رفته و درصدد مقابله برآمده است ضعف و ناتوانی دیگران روشن شده است.

اصولاً معجزه را متخصصان فن مربوط به آن درک می کنند و لذا هنگامی که حضرت موسی، عصای خود را انداخت و جادوی جادوگران را نابود ساخت نخستین کسانی که به او ایمان آوردند خود ساحران دربار فرعون بودند زیرا آنان با تخصصی که در فن سحر داشتند فهمیدند که کار موسی کار سحر و جادو نیست و سحر و جادو پایین تر از آن است که دارای چنین قدرت شگرفی گردد.

استادان فن سخن همان عربهای عصر رسالت بودند که با قریحه خدادادی آگاه شدند که سخن پیامبر از سنخ کلام بشر نیست و لذا هنگامی که ولید بن مغیره از رسول گرامی درخواست کرد که بخشی از قرآن خود را بخواند و پیامبر از سوره « فصلت» آیاتی را بر او خواند وقتی به این آیه رسید (( فَقُل انذَرتُکُم صاعِقَهً مِثلَ صاعِقَهِ عادٍ و ثَمود)) سوره فصلت آیه 13. ناگهان موهای او بر بدنش راست شد و برخاست به درون خانه خود رفت وقتی قریش از انزوای او پرسیدند وی در پاسخ گفت از محمد (ص) سخنی شنیدم که شبیه کلام انس و جن نیست. سخنان او ریشه های عمیقی در قلوب دارد و ثمره های شیرینی از شاخسار آن آویزان است از هر سخن برتر است و برتر از آن سخنی نیست

مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn