کتاب پرسش های قیام امام حسین علیه السلام وترجمه ها
بسم الله الرحمن الرحیمپرسش های عاشورایی(...بررسی پرسش های کوتاهی از قیام کربلای امام حسین علیه السلام،حیات حضرت،خاندان،محرم وصفر و)قابل بهره برداری محققین ،سخنرانان،اساتید،مداحان وذاکرین آل اللهبخش اول : پرسش هایی کوتاه از تاریخ زندگی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام- نسب،پدر و مادر امام حسینمادر :وي آن نهال پاک است از سيده نساء العالمين فاطمه زهرا عليها السلام که خداوند اورا به فضل خويش طاهر گردانيد و او را قرار داد تا از ضلالت، هدايت کند و از تفرقه، به جمع باز آورد... او فاطمه زهراست که اخگري از روح پدر و فيضي از نور او دارد و شعاعهايي از هدايتش که وي محل عنايت و توجه او بود و با هاله اي از بزرگداشت و تقدير دربرش گرفت و دوستيش را بر مسلمين فرض کرد تا جزئي از عقيده و دينشان باشد در حالي که فضيلت و جايگاه عظيمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگويي براي زنان امتش باشد.پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشها و سجايايش را در نشستهاي عمومي و خصوصي و بر روي منبرش، مورد تکريم قرار داد تا مسلمين آن را حفظ کنند و در گفته هايي که راويان اسلام بر آن اجماع دارند، فرمود:1 - «خداوند براي خشم تو خشمگين مي شود و براي رضاي تو خشنودمي گردد...» (1) .2 - «همانا فاطمه پاره تن من است، مرا مي آزارد آنچه وي را بيازارد و مرا به زحمت مي اندازد، آنچه وي را به زحمت اندازد...» (2) .3 - «فاطمه، سرور زنان جهانيان است...» (3) .
بسم الله الرحمن الرحیم
پرسش های عاشورایی
(بررسی پرسش های کوتاهی از قیام کربلای امام حسین علیه السلام،حیات حضرت،خاندان،محرم وصفر و...)
قابل بهره برداری محققین ،سخنرانان،اساتید،مداحان وذاکرین آل الله
http://www.ashoora.irمنبع
تهیه:رضاقارزی
بخش اول : پرسش هایی کوتاه از تاریخ زندگی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
- نسب،پدر و مادر امام حسین
مادر :
وي آن نهال پاک است از سيده نساء العالمين فاطمه زهرا عليها السلام که خداوند اورا به فضل خويش طاهر گردانيد و او را قرار داد تا از ضلالت، هدايت کند و از تفرقه، به جمع باز آورد... او فاطمه زهراست که اخگري از روح پدر و فيضي از نور او دارد و شعاعهايي از هدايتش که وي محل عنايت و توجه او بود و با هاله اي از بزرگداشت و تقدير دربرش گرفت و دوستيش را بر مسلمين فرض کرد تا جزئي از عقيده و دينشان باشد در حالي که فضيلت و جايگاه عظيمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگويي براي زنان امتش باشد.
پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشها و سجايايش را در نشستهاي عمومي و خصوصي و بر روي منبرش، مورد تکريم قرار داد تا مسلمين آن را حفظ کنند و در گفته هايي که راويان اسلام بر آن اجماع دارند، فرمود:
1 - «خداوند براي خشم تو خشمگين مي شود و براي رضاي تو خشنود
مي گردد...» (1) .
2 - «همانا فاطمه پاره تن من است، مرا مي آزارد آنچه وي را بيازارد و مرا به زحمت مي اندازد، آنچه وي را به زحمت اندازد...» (2) .
3 - «فاطمه، سرور زنان جهانيان است...» (3) .
و ديگر اخباري از نشانه هاي شخصيت حضرت زهرا عليها السلام سخن گفته که وي سرمشق اسلام و نمونه والا براي زنان اين امت است که راه را براي آنها روشن مي سازد، در حسن رفتار و عفت و به دنيا آوردن نسلهايي مهذب... و چه عظيم است برکت وي و چه پرفايده است براي اسلام و در عظمت شأن وي، اين کافي است که «دولت عظيم فاطميه» از نام وي ناميده شده و نيز «جامع الأزهر» از نام او مشتق شده است (4) و براي عظمت دولت فاطمي اين بس که با نام زهرا تبرک شده باشد.
به هر حال، رسول اکرم صلي الله عليه و آله از غيب خبر يافت که بضعه طاهره اش همان است که ثمره پاک از ائمه اهل بيت عليهم السلام جانشينان پيامبر، داعيان حق در زمين، آنان که سنگيني بار رسالت را تحمل خواهند کرد و در راه اصلاح اجتماعي از هر کوشش و سختي رنج خواهند برد، از وي جدا خواهند شد و لذا پيامبر به وي توجهي مبذول داشت و ذرّيه اش را مورد توجه و عنايت قرار داد.
پدر :
وي ثمره علي، پيشواي حق و عدالت در زمين، برادر پيامبر صلي الله عليه و آله و دروازه علم آن حضرت است، کسي که نسبت به وي به منزله هارون از موسي بود و نخستين کسي که به خدا ايمان آورد و پيامبرش را تصديق کرد. سنگيني بار جهاد مقدس را از نخستين فجر دعوت اسلامي بر دوش گرفت و در مواضع هولناک فرورفت و با نيروهاي شرک و الحاد، درگير نبردي هراس انگيز و تنگاتنگ شد تا اينکه اين دين، پاي گرفت با ساعدي قوي از جهاد و کوششهايش، خداوند وي را به هر مکرمتي گرامي داشت و به هر فضيلتي مخصوص گردانيد، وي پدر ائمه طاهرين است که سرچشمه هاي حکمت و نور را در زمين منفجر ساختند.
پاورقي :
-
مستدرک صحيحين 154:3. تهذيب التهذيب 441:12. کنز العمال 674:13 و 111:12. اسد الغابة 522:5. ميزان الاعتدال 535:1. ذخائر العقبي، ص39.
(2) ترمذي، صحيح 656:5. احمد بن حنبل، مسند 571:4 و در صحيح ترمذي است که آن حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: «اما دخترم - يعني فاطمه - پاره تن من است، مرا مي رنجاند آنچه او را برنجاند و مرا مي آزارد آنچه وي را بيازارد». و در کنز العمال 111:12 فرمود: «اما فاطمه، شاخه اي از من مي باشد، مرا شادمان مي کند هرچه وي را شاد سازد و به خشم مي آورد مرا آنچه او را خشمگين نمايد».
(3) اسد الغابة 522:5 و در مسند احمد بن حنبل 112:6 فرمود: «فاطمه سرور زنان اين امت است يا زنان جهانيان». و در صحيح بخاري در کتاب بدء الخلق آمده: «آيا راضي نيستي که سرور زنان اهل بهشت يا زنان عالميان باشي؟».
(4) نساء لهن في التاريخ الاسلامي نصيب، ص48.
- تولدمبارك امام حسین علیه السلام چه سالی بوده است؟
درخت نبوت و شجره امامت، ذرّيّه طاهره اي را چون شاخه هايي از خود جدا کرد که امتداد رسالت پس از حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد. نخستين نوزاد، ابو محمد زکي بود که جان پيامبر صلي الله عليه و آله از شادي وي لبريز شد، پس توجه به وي را آغاز کرد و او را با نمونه ها و کرامتهاي نفسانيش تغذيه مي کرد، کرامتهايي که بازتابش سراسر جهان را در برگرفته است. (1) .
تنها روزهاي اندکي که بعضي مورخان آنهارا 52 روز (2) نوشته اند، سپري شد، سيده زنان، حمل جديدي را داشت که حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ديگر مسلمانان بابي صبري منتظر بودند در حالي که همه اميدوار و آرزومند بودند که خداوند آن ستاره را با ستاره اي ديگر همراه سازد تا آسمان امت اسلامي را روشن سازند و امتدادي براي حيات رهايي بخش عظيم باشند.
سيده ام الفضل دختر حارث (3) ، رؤياي عجيبي را ديد که تعبير آن را متوجه نشد. پس به سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته اي ديدم که قطعه اي از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد».پيامبر صلي الله عليه و آله هراس وي را بر طرف ساخت و او را مژده خير داد و فرمود:«خير ديده اي! ان شاء اللَّه، فاطمه پسري به دنيا مي آورد و در دامن تو قرار مي گيرد...».
روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسين را به دنيا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه که پيامبر صلي الله عليه و آله خبر داده بود (4) .پيامبر صلي الله عليه و آله در انتظار طلوع ستاره مولود جديد باقي ماند که زندگي پاره تنش به او درخشان شود، او عزيزترين با قيماندگان نزد وي از پسران دخترانش بود.
سرور زنان عالميان، نوزاد بزرگوارش را به دنيا آورد که هيچ بانويي از دختران حوّا، نه در عصر نبوت و نه بعد از آن همانند او را نزاييده بود که برکتي عظيم تر و سودي بيشتر از او براي انسانيت داشته باشد. پس پاکتر، طاهرتر و درخشانتر از او نبوده است.دنيا به وي درخشان شد و انسانيت در همه نسلهايش به وي خوشبخت گرديد. مسلمين به او مفتخر شدند و ياد اين مناسبت را گرامي داشتند و هر سال به آن مفتخر و سرافراز گشتند.وزارت اوقاف مصر در مسجد حسيني، به همين مناسبت جشني رسمي برپا مي کند و اين مناسبت عظيم را گرامي مي دارد همچنانکه در بيشتر مناطق جهان اسلام، مراسمي برپا مي گردد.در آفاق يثرب، بازتاب اين خبر شادي بخش، پيچيد. امهات مؤمنين و ديگر بانوان از زنان مسلمان به خانه سرور زنان شتافتند و اورا بخاطر فرزند جديدش تبريک گفتند و با وي در سرور و شاديهايش مشارکت نمودند.
سال ولادت امام حسين
سبط پيامبر صلي الله عليه و آله در سال چهارم هجري (5) ، چشم به دنياي وجود گشود. و گفته شده که در سال سوم بوده (6) و راويان در مورد ماه ولادت آن حضرت، اختلاف دارند و اغلب بر آنند که در ماه شعبان و در روز پنجم از آن مي باشد (7) و بعضي از آنان روز ولادت را معين نکرده اند بلکه گفته اند چند شبي از شعبان گذشته، به دنيا آمد (8) و بعضي از مورخان اين موضوع را ناديده گرفته و به گفتن اينکه در شعبان به دنيا آمده اکتفا نموده اند (9) و بعضي از بزرگان بر اين باورند که آن حضرت در آخر ربيع الاول ولادت يافته و اين بر خلاف مشهوراست پس توجهي به آن نمي شود (10) .
پاورقي
(1) شرح مفصلي در مورد ولادت امام پاک ابو محمد عليه السلام در کتاب خودمان زندگاني امام حسن عليه السلام 56 - 49: 1 بيان نموده ايم.
(2) ابن قتيبه، المعارف، ص158.
(3) ام الفضل»: لبابه کبري همسر عباس بن عبدالمطلب، نخستين بانويي است که بعد از حضرت خديجه بنت خويلد در مکه مسلمان شد. وي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله جايگاهي داشت و آن حضرت به ديدنش مي رفت و در خانه اش استراحت قيلوله مي نمود. احاديث فراواني را از آن حضرت روايت کرده است. وي براي عباس، فضل، عبداللَّه، عبيداللَّه، قثم، عبدالرحمان و ام حبيب را به دنيا آورد.
«عبداللَّه بن يزيد هلالي» در باره او گفته:ما ولدت نجيبة من فحل بجبل نعلمه أو سهل کستة من بطن أم الفضل أکرم بها من کهلة و کهلعم النبي المصطفي ذي الفضل وخاتم الرسل و خير الرسل«هيچ بانويي از هيچ مردي در کوه و يا در دشت که ما مي شناسيم، به دنيا نياورد».
«همچون شش فرزندي که از شکم ام فضل بودند، او را گرامي بدار و شويش را».
«که عموي پيامبر مصطفي دارنده فضل و خاتم پيامبران و بهترين رسولان بود».
شرح حال وي در هريک از کتابهاي طبقات کبري 278:8، الاصابة 464:4 و الاستيعاب آمده است.
(4) مستدرک صحيحين 176:3.و در مسند فردوسي،ام الفضل گفت: «ديدم که گويي اندامي از رسول خدا صلي الله عليه و آله در خانه ام بود، پس از آن دلتنگ شدم و نزد آن حضرت رفتم و موضوع را به وي گفتم.حضرت فرمود: آري، همان است. پس فاطمه حسين را به دنيا آورد، پس اورا شير دادم تا از شير گرفته شد».و در تاريخ الخميس 418:1 آمده است که اين خواب پيش از تولد امام حسن عليه السلام بوده است.
(5) ابن عساکر، ترجمة امام الحسين عليه السلام ص 38. تهذيب الاسماء 163:1. مقاتل الطالبيين، ص84. مقريزي، خطط 285:2. بستاني، دائرة المعارف 48:7. جوهرة الکلام في مدح السادة الاعلام، ص116. الافادة في تاريخ الأئمة السادة از يحي بن الحسين (متوفي 424 ه) از کتابهاي کپي شده کتابخانه امام حکيم. الذريّة الطاهرة از کتابهاي خطي کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنين عليه السلام. مجمع الزوائد 194:9. اسد الغابة 18:2. الارشاد، ص198.
(6) اصول کافي 463:1. مقريزي، خطط 285:2. الاستيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 392:1.
(7) طبراني،المعجم الکبير از مخطوطات کتابخانه حضرت امير المؤمنين عليه السلام. تحفة الازهار و زلال الانهار از مخطوطات کتابخانه عمومي امام کاشف الغطاء. مقريزي، خطط 285:2.
(8) امتاع الاسماع،ص187. اسد الغابة 18:2 الذرية الطاهرة، ص101.
(9) فتح الباري في باب مناقب الحسن و الحسين عليه السلام 75:7.
(10) المقنعة، ص467. التهذيب 41:6. الدروس 8:2.
-نقش نگين انگشتر امام حسين علیه السلام چه بوده است؟
آن حضرت، دو انگشتري داشته؛ يکي از آنها عقيق بوده که بر آن «ان اللَّه بالغ امره» (1) نقش شده بود و ديگري همان است که در روز شهادتش، به غارت برده شد و بر آن نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللَّه عدد لقاء اللَّه» و وارد شده است: «هر کس مانند آن، انگشتر خود سازد، براي او مانعي از شيطان خواهد بود» (2) .
استعمال عطر
آن حضرت، به عطر علاقه داشت و در سفر و حضر، مشک از او دور نمي شد و در مجلس او، بخور عود وجود داشت (3) .
خانه مسكوني امام حسين
نخستين خانه اي که با والدينش در آن ساکن شد، مجاور خانه عايشه بود و دري به مسجد داشت که به خانه فاطمه شناخته مي شد (4) .
پاورقي :
(1) در نور الابصار. ص253 آمده است که نقش نگين وي «لکل اجل کتاب» بوده است.
(2) دلائل الامامة، ص73.
(3) ريحانة الرسول، ص38.
(4) وفاء الوفاء.
-علت اندوه و گريستن پيامبر بعد از ولادت امام حسین علیه السلام چه بوده است؟
هنگامي که مژده تولد سبط پيامبر اکرم به آن حضرت داده شد، بلا فاصله به خانه بضعه اش فاطمه عليها السلام شتافت، در حالي که قدمهايش را سنگين بر مي داشت و غم و اندوه بر او چيره گشته بود، پس با صدايي گرفته و اندوهناک صدا زد: «اي اسما! پسرم را نزد من بياور».
اسما، وي را به آن حضرت داد.
پيامبر اورا در آغوش گرفت و بسيار بر او بوسه زد، در حالي که گريه را سر داده بود. اسما پريشان شد و گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد از چه رو مي گريي؟!».
پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي که چشمانش از اشک پر بود، به وي پاسخ داد: «بخاطر اين پسرم مي گريم».
حيرت و سرگرداني بر او دست يافته بود و معناي اين پديده و موضوع آن را درک نمي کرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اکنون به دنيا آمده است».
پيامبر با صدايي از غم و اندوه، بريده به وي پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاکار بعد از من او را مي کشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد...».
سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چرا که وي تازه فارغ شده است...» (1) .
پيامبر صلي الله عليه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بيرون رفت؛ زيرا او از غيب خبر يافته بود چه مصيبتها و بلاهايي که هر موجود زنده اي را سراسيمه مي سازد، بر اين فرزندش خواهد گذشت.
پاورقي :
(1) مسند امام زيد، ص 468 و در امالي صدوق، ص199 آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله حسين را بعد از تولدش گرفت و سپس در حالي که مي گريست، وي را به صفيه دختر عبدالمطلب سپرد و گفت: «خداوند لعنت کند قومي را که کشنده تو باشند و اين را سه بار فرمود». صفيه گفت: پدر و مادرم فدايت باد! چه کسي اورا مي کشد؟ فرمود: «گروه جفا کار از بني اميه».
- چهره و هیبت امام حسين علیه السلام
در چهره امام حسين عليه السلام نشانه هاي جدش، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آشکار شد؛ زيرا در اوصاف خود همانند آن حضرت بود و در اخلاقي که پيامبر به آنها بر ديگر پيامبران، امتياز يافت نيز همانند وي گرديد.
«محمد بن ضحاک» اورا توصيف نموده گفت: «بدن حسين، شبيه بدن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود» (1) .
و گفته شده: «از ناف تا پاهايش، شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله بود» (2) .
و حضرت امام علي عليه السلام فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن و دهان آن حضرت بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله از گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بن علي بنگرد...» (3) .
بر چهره شريف آن حضرت، نشانه هاي امامت آشکار شد و چهره اش از درخشانترين چهره هاي مردم بود و آن گونه بود که «ابو کبير هذلي» مي گفت:
«واذا نظرت الي اسرة وجهه
برقت کبرق العارض المتهلل»
«هرگاه به خطوط چهره اش بنگري همچون ابرباران زا، برق مي زند».
بعضي از تذکره نويسان، آن حضرت را چنين وصف کرده اند:
«سفيد چهره بود و هرگاه درجايي مي نشست که در آن تاريکي بود، با سفيدي زيبايي و گردنش، آنجا روشن مي گشت» (4) .
و ديگري مي گويد: «جمالي عظيم داشت و نور درخشنده اي در پيشاني و گونه هايش بود که اطرافش را در شب تاريک، روشن مي ساخت و شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» (5) .
و يکي از شهدا، از يارانش در شعر حماسي که سروده روز طف بود، آن حضرت را وصف کرده گويد:له طلعة مثل شمس الضحيله غرة مثل بدر منير
«طلعتي چون خورشيد هنگام بالا آمدن روز دارد و پيشاني او همچون ماه تابان است».
سيماي انبيا بر آن حضرت بود و در هيبت همچون جدّ خود بود که پيشانيها در برابرش به تواضع مي افتادند. يکي از جلادان پليس ابن زياد در وصف هيبت عظيمش مي گويد: «نور چهره اش و جمال هيبتش مارا از انديشيدن در مورد کشتن او به خود مشغول ساخت».روز طف، ضربات شمشيرها و زخمهاي نيزه ها نور چهره اش را پنهان ننمود و در شکوه و زيبايي منظر، همچون ماه تمام بود و در اين باره «کعبي» مي گويد:
و مجرح ما غيرت منه القنا حسناً و لا اخلقن منه جديدا
قد کان بدراً فاغتدي شمس الضحي مذ ألبسته يد الدماء برودا
«وآن مجروحي که نيزه ها زيباييش را دگرگون نساختند و تازه اي از او را کهنه ننمودند».
«او ماه تمامي بود که به خورشيدي در بلنداي روز تبديل شد. آنگاه که دستهاي خون آلود، جامه هايي بر او پوشاند.و هنگامي که سر مبارک آن حضرت را نزد ابن زياد بردند، از نور چهره اش در شگفت شد و گفت: «کسي همچون او زيبا نديده ام!».«انس بن مالک» بر او اعتراض نمود و گفت: «مگر نه اين است که وي شبيه ترين آنان به رسول خدا بود؟» (6) . هنگامي که آن سر شريف را بر يزيد بن معاويه عرضه داشتند، از جمال هيبتش به حيرت افتاد و گفت: «من هرگز صورتي زيباتر از او نديده ام!».
پس يکي از حاضران به وي گفت: «او شبيه رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» (7) .
راويان، اجماع دارند که وي در اوصاف و نشانه هايش همانند جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله بود و در شباهت و صفات، با آن حضرت شباهت داشت و هنگامي که «عبيد اللَّه بن حر جعفي» به ديدار حضرتش مشرف شد، جانش از اقدام و اجلال او سرشار شد و اظهار داشت: «من هرگز کسي را نديده ام که زيباتروچشمگير تر از حسين باشد...».
بر چهره او سيماي پيامبران و هيبت متقيان آشکار شد و لذا چشم بينندگان خود را پر مي کرد و پيشانيها در برابرش به خضوع و احترام، خم مي شد.
پاورقي :
(1) طبراني، المعجم الکبير 123:3 از کتابهاي کپي شده کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنينعليه السلام.
(2) المنمق في اخبار قريش، ص424. مقريزي، خطط 285:2.الافادة من تاريخ الائمة السادة، از کتابهاي کپي شده کتابخانه عمومي امام حکيم.
(3) طبراني، المعجم الکبير 98:3.
(4) الافادة في تاريخ الائمة السادة.
(5) علي دره حنفي،محاضرات الاوائل و الاواخر، ص71. و در مصابيح السنة 188 - 187: 4 از انس آمده است که گفت: «هيچ کس از حسن بن علي به پيامبر صلي الله عليه و آله شبيه تر نبود و در مورد حسين گفت: شبيه ترين آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» و در انساب الاشراف 5:3 آمده:«حسين، شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله بود».
(6) بلاذري، انساب الاشراف، 5:3، نسخه خطي در کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنين عليه السلام.
(7) همان.
پرسش : آیا امامت ارثى است؟ اگر ارثى نیست، چگونه از امام حسین(ع) به بعد، امامت به فرزندان ایشان یکى پس از دیگرى رسیده است؟
پاسخ : برای روشن شدن جواب باید هم در معنا و مفهوم ارث دقت کنیم و هم امامت را بازشناسیم، تا بفهمیم آیا امامت میتواند موروثی باشد و چرا این نسل و افرادی از این سلسله به امامت رسیدهاند؟
1- ارث یعنی داراییهایی که فرد در طول عمر خود کسب کرده، ملک و مال اوست و با مردن او به خویشاوندان نزدیک منتقل میشوند. کسی که در دوران زندگی خود زمین بایری را آباد کرده، بنایی ساخته، طلا و جواهری ذخیره نموده و... اموال و داراییها که متعلق به اوست، پس از مرگ وی به نزدیکان او(به ترتیبی که در کتب فقه آمده) منتقل میشود؛ اما این فرد علاوه بر اموال و داراییها، یکسری حالات و روحیّات هم پیدا کرده، با مجاهدت و ریاضت و عبادت، به یقین، علم، بردباری، کنترل خشم و دیگر فضائل اخلاقی هم آراسته گردیده است اما این حالات و روحیات از او جدایی ناپذیرند و صفات روحی و ذاتی وی شدهاند و پس از ایشان به عنوان اموال او باقی نمیمانند تا به خویشاوندان وی به ارث برسد.
البته گاه به اصطلاح عرفی و مجازی میگویند: شاگردان وی وارث علم اویند یا فرزند او وارث حلم و بردباری اوست؛ یعنی شاگردان توانستهاند از او یاد بگیرند و از چشمة علم وی سیراب شوند یا فرزند او توانسته مانند پدر به زینت بردباری آراسته گردد، نه اینکه به معنای واقعی علم یا حلم از متوفی به آنان انتقال یافته باشد. امامت از اموال و داراییهای اکتسابی امام نیست و میراث ایشان نمیباشد، تا پس از او به فرزندش یادگیری به ارث برسد.
2 – آنچه وارث را شایستة ارث بردن میکند، فقط انتساب نسبی یا سببی است، یعنی همین که فرزند یا همسر متوفی باشد، برای ارث بردن کافی است و شرط دیگری لازم نیست.
ممکن است بین وارث و متوفی هیچ همسانی وجود نداشته باشد، مثلاً متوفی فردی دانشمند، فاضل، پارسا و معنوی است، ولی وارث نادان، بی تقوا،مادی و اهل فساد است، ولی چون با متوفی رابطه نسبی دارد، از او ارث میبرد اما امامت این گونه نیست و کسی که منصب امامت را عهده دار میگردد، باید صلاحیتهای فوقالعاده داشته باشد.
3 – حکومت در گذشته اکتسابی و ملک به حساب میآمد، زیرا یک فرد که قدرت،زور و تدبیر داشت، با استفاده از این تواناییها بر مملکتی حکومت میکرد و ریاست خود را بر مردم تحمیل مینمود یا با سرنگون ساختن حاکمان پیشین،حکومت را به دست میگرفت، و چون خودش و عموم جامعه حکومت را ملک او میدانستند، آن را پس از مرگ او، ملک فرزندانش به حساب میآوردند. این مطلب گرچه مورد قبول عموم در زمانهای گذشته بود، ولی پشتوانه محکم عقلی نداشت و امروزه کاملاً مردود است، از این رو نظام حکومتی پادشاهی تقریباً از بین رفته است و عقل امروز آن را نمیپذیرد.اما امامت ملک نیست و نمیتواند ارث باشد و افراد به صرف داشتن رابطة نسبی، صلاحیت به عهده گرفتن منصب امامت را نمییابند.امامت، نیابت از پیامبر است. پیامبر وحی را از فرشتة وحی میگیرد و به مردم ابلاغ میکند و تفسیر و تبیین آن را برعهده دارد. پس از پیامبر وظیفة تبیین و تفسیر وحی به عهدة امام است. امام باید مانند پیامبر معصوم باشد تا بتواند مرجع مطمئن هدایت و تبیین وحی گردد.
هم چنان که تعیین رسول توسط خداوند است، تعیین امام هم توسط اوست، زیرا امامت مانند نبوت، از رسالتهای الهی است و خداوند میداند چه کسی را برای این وظیفه تعیین کند: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد».(1)
خلاصه اینکه: امامت شأنی اکتسابی نیست، بلکه به تعیین خداوند است، زیرا امام باید از صفات درونی و قابلیتهایی برخوردار باشد که تنها خداوند از آن عالم است. علاوه بر آن کسی شایستة به عهد گرفتن نبوت و امامت است که به مقام برگزیدة خدا رسیده باشد:
«الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من الناس؛ خداوند از بین ملائکه و مردم رسولانی برمیگزیند و اختیار میکند».برگزیدة خدا باید پاک و مطهر باشد و پلیدی و ناپاکی شرک و کفر و ظلم او را نیالوده باشد و به عبارت دیگر معصوم باشد، از این رو وقتی پروردگار با علم به قابلیت حضرت ابراهیم پس از آزمون، مقام امامت او را اعلام میدارد، در پاسخ به درخواست آن حضرت که این مقام را برای فرزندان و ذریة خود درخواست کرد، فرمود: «عهد و پیمان من به ظالمان نخواهد رسید».(3)
این بیان خداوند روشن میسازد که مقام امامت نمیتواند موروثی باشد،که اگر چنین بود، مطمئناً درخواست پیامبرش را رد نمیکرد. پس آیه میفهماند که باید شخص قابلیت داشته باشد تا امام شود، نه اینکه فرزند امام یا پیامبری چون حضرت ابراهیم خلیل الله باشد.بنابراین امامت شأنی خدایی است که فقط بندگان صالح و پاک به انتخاب خداوند عهده دار آن میگردند. اگر خداوند امامت را در نسل امام علی(ع) قرار داد، از این رو بود که افرادی طاهر و پاک و سرآمد بودند.امامان معصوم در بین بقیه افراد اهل بیت رسالت، از ویژگیهایی برخوردار بودند که آنان را سرآمد ساخته، شایستگی بخشیده و به مقام برگزیدگی از جانب خداوند مفتخر ساخت. خداوند آنان را شایسته و صالح دید که مأموریت تبیین دین و هدایت مردم را به آنان واگذار کرد.اگر فرزندان امام حسین(ع) را امام میدانیم، به خاطر این است که امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ که امامت امری ارثی است و پس از یک امام باید به فرزند وی منتقل گردد.
اگر(بر فرض محال) خداوند، پس از امام حسین دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود که امامت وی را بپذیریم. درمیان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند که انسانهای نیک بودند مانند حضرت ابوالفضل، اما عهدهدار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آنها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این که ارثی از پدر باشد، به نزاع برنمیخاستند،مانند فرزندان پادشاهان! اگر کسی چون جعفر کذاب ادعای امامت کرد، از طرف شیعیان کذب او آشکار شد، زیرا نشانههای امامت را در او نمیدیدند، اگر چه فرزند امام بود.
از طرف دیگر باید امام کسی باشد که به مقام عصمت و پاکی رسیده باشد تا شایسته مقام امامت گردد،همان گونه که خداوند فرمود: عهد و پیمان او (امامت) به ظالمان نخواهد رسید. ظلم معنای عامی است که شامل هر گناه و معصیت میشود؛ پس باید امام از هر گناه و معصیت پیراسته باشد.حال اگر امام پس از خود شخصی را که عهده دار مقام امامت باشد، از طرف خداوند معرفی نماید.مطمئناً کسی خواهد بود که شایستگی ذاتی و درونی آن را داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت،گناه و معصیتی بالاتر از این نیست که کسی را طرف خداوند معرفی نماید که خدا او را اراده نکرده است،یا کسی را که شایسته این مقام نیست، صرفاً به جهت فرزند بودن او معرفی نماید.بنابراین اگر وجود آن امامان بزرگ را در نسل واحدی شاهدیم، به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی در این خاندان شریف است. از سوی دیگر وابسته به کنشهای اختیاری آنان است، که لحظه به لحظه عمر و ارتباط محکمشان با خدا و دوری از هرگونه آلودگی و مبارزه وجهاد بیامان در راه خدا و... موجب برتری آنان بر دیگر منسوبان به خاندان پیامبر(ص) است.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پینوشتها:1. انعام(6) آیه 124.2. بقره(2) آیه 124.
-خبر پيامبر از شهادت امام حسين
پيامبر صلي الله عليه و آله ياران خودرا از کشته شدن ريحانه و سبط خويش با خبر ساخت و اين امر را ميان مسلمين انتشار داد به طوري که اين موضوع نزد آنها از امور حتمي گرديد و در مورد آن هيچگونه شکي نداشتند.
«ابن عباس» مي گفت: «ما شکي نداشتيم و اهل بيت فراوان بودند که حسين بن علي در طف کشته مي شود» (1) .
پيامبر صلي الله عليه و آله در چند موضع بخاطر سختيها و فجايعي که دلهارا آب مي کند و بر ريحانه اش خواهد گذشت، به سختي و با سوز دل گريست. در اينجا مروري بر آن اخبار مي کنيم:
1 - «ام فضل دختر حارث» روايت کرده: حسين در بغل من بود که بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم در حالي که حسين را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلي الله عليه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم که چشمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اشک لبريز شده اند. به آن حضرت گفتم: اي پيامبر خدا! پدر و مادرم فداي تو باد! تورا چه مي شود؟
حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد که امتم اين پسرم را خواهند گشت».
ام فضل پريشان گشت و گفت: اين کشته مي شود؟ و به حسين اشاره نمود.
حضرت فرمود: آري. و جبرئيل تربتي سرخ رنگ از تربتش را براي من آورد (2) .
ام فضل به گريه پرداخت و غم و اندوهي فراوان براو دست يافت.
2 - «جناب ام سلمه» روايت کرده: شبي رسول خدا به بستر رفت تا بخوابد، پس پريشان برخاست. باز به خواب رفت و پريشان بيدار شد، کمتر از آنچه بار اوّل از او ديده بودم، پس از آن خوابيد و بيدار شد، در حالي که خاک سرخ رنگي در دست او بود و آن حضرت آن را مي بوسيد، به ايشان گفتم: اي رسول خدا! اين خاک چيست؟
حضرت فرمود: «جبرئيل مرا خبر کرد که اين (يعني حسين) در سرزمين عراق کشته مي شود. پس به جبرئيل گفتم: خاک زميني را که در آن کشته مي شود به من نشان ده و اين تربت اوست». (3) .
3 - «ام سلمه» روايت کرده: روزي پيامبرصلي الله عليه و آله در خانه ام نشسته بود، پس فرمود: «کسي برمن وارد نشود». من منتظر ماندم، پس حسين داخل شد و من صداي گريه پيامبر را شنيدم و ديدم که حسين در بغل (يا در کنار وي) نشسته بود و آن حضرت دست بر او مي کشيد و مي گريست. به او گفتم: به خدا من متوجه نشدم تا اينکه وارد شد.
حضرت به من فرمود: «جبرئيل همراه ما در خانه بود و گفت: آيا اورا دوست داري؟ گفتم: آري. گفت امت تو اورا در سرزميني که به آن «کربلا» گفته مي شود، خواهند کشت. پس جبرئيل مقداري از خاک آن را گرفت و به پيامبر نشان داد». (4) .
4 - عايشه روايت کرده: حسين بن علي بررسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد در حالي که به آن حضرت وحي مي شد، پس به روي پيامبر جست در حالتي که پيامبر به طرف زمين خم شده بود. جبرئيل گفت: اي محمد! آيا او را دوست داري؟ فرمود: «چرا پسرم را دوست نداشته باشم؟» گفت: امت تو او را پس از تو خواهند کشت. پس جبرئيل دست خود را دراز کرد و خاک سفيد رنگي را براي آن حضرت آورد و گفت: در اين سرزمين است که اين پسر تو کشته مي شود و نام آن «طف» است. هنگامي که جبرئيل نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله رفت، در حالي که آن خاک در دست آن حضرت بود و مي گريست، فرمود: «اي عايشه! جبرئيل به من خبر داد که پسرم حسين در سرزمين طف کشته مي شود و اينکه امت من پس از من دچار فتنه خواهند شد».
سپس به سوي اصحاب خود خارج شد که علي، ابوبکر، عمر، حذيفه، عمار و ابوذر در ميان آنان بودند، در حالي که مي گريست. آنان به سوي آن حضرت شتافتند و گفتند: «يا رسول اللَّه! چه چيزي تو را مي گرياند؟»
حضرت فرمود: «جبرئيل به من خبر داد که پسرم حسين پس از من در سرزمين طف کشته مي شود و اين خاک را براي من آورد و به من خبر داد که قبر وي در آن خواهد بود» (5) .
5 - «زينب دختر جحش» همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده: پيامبر نزد من خوابيده بود، در حالي که حسين درخانه، چهار دست و پا مي رفت. پس، از او غفلت کردم تا اينکه نزد پيامبر رسيد و بر شکم آن حضرت بالا رفت. سپس پيامبر به نماز برخاست و او را بغل کرد و هرگاه به رکوع و سجود مي رفت، وي را بر زمين مي گذاشت و چون بر مي خاست او را بر مي داشت. هنگامي که نشست به دعا مشغول شد و دستان خودرا بلند کرد و گفت... پس وقتي که نماز را به پايان رساند به آن حضرت گفتم: «يا رسول اللَّه! امروز ديدم چيزي را انجام دادي که قبلاً نديده ام انجام داده باشي؟».
حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد که پسرم کشته مي شود».
گفتم: «پس در اين صورت به من نشان بده و او خاکي سرخ رنگ برايم آورد» (6) .
6 - «ابن عباس» روايت کرده: حسين در آغوش پيامبر صلي الله عليه و آله بود، پس جبرئيل گفت: آيا اورا دوست داري؟ فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم در حالي که وي ميوه دل من است؟». گفت: امت تو اورا خواهند کشت، آيا مي خواهي موضع قبر اورا به تو نشان دهم؟ پس مشتي گرفت و ناگهان خاک سرخ رنگي بود (7) .
7 - «ابو امامه» روايت کرده: رسول خداصلي الله عليه و آله به همسرانش فرمود: اين کودک را نگريانيد (يعني حسين را) گفت: و آن روز، روز ام سلمه بود، پس جبرئيل فرود آمد و رسول خدا صلي الله عليه و آله به درون خانه رفت و به ام سلمه فرمود: «نگذار کسي بر من وارد شود». پس حسين آمد و هنگامي که ديد پيامبر در خانه است، خواست که داخل شود ولي ام سلمه اورا به آغوش گرفت و او را لالايي مي داد و آرام مي کرد. هنگامي که گريه اش شديد شد، وي را رها کرد، پس داخل شد تا اينکه در آغوش پيامبر صلي الله عليه و آله نشست. جبرئيل به پيامبر گفت: امت تو اين پسر تو را خواهند کشت.
حضرت فرمود: «او را مي کشند در حالي که به من ايمان داشته باشند؟!!».
جبرئيل گفت: آري، اورا مي کشند. و جبرئيل خاکي را گرفت و به آن حضرت گفت در فلان مکان کشته مي شود. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله خارج شد در حالي که حسين را به آغوش گرفته، اندوهگين و افسرده بود. ام سلمه گمان کرد که آن حضرت از وارد شدن کودک بر او غمگين شده است، پس گفت: اي پيامبر خدا! فداي تو گردم! فرمودي اين کودک را نگريانيد و به من دستور دادي که نگذارم کسي بر تو وارد شود و او آمد و من او را رها کردم. پيامبر پاسخي به وي نداد و به سوي اصحابش خارج شد در حالي که غرق در اندوه و غم بود، پس به آنان فرمود: «امت من اين را مي کشند (و به حسين اشاره فرمود)».
ابوبکر و عمر روي به آن حضرت کردند و گفتند: اي پيامبر خدا! آيا در حالي که مسلمان باشند؟!!
فرمود: «آري و اين تربت اوست...» (8) .
8 - «انس بن حارث» از پيامبرصلي الله عليه و آله روايت کرد که فرمود: «اين پسرم (و به حسين اشاره نمود) در سرزميني که به آن کربلا گفته مي شود،کشته مي گردد، پس هرکس آن (حادثه) را شاهد باشد، اورا ياري نمايد».
هنگامي که حضرت حسين به سوي کربلا خارج شد، انس همراه آن حضرت رفت و در خدمت ايشان شهيد گشت (9) .
9 - «ام سلمه» روايت کرده: حسن و حسين در حضور پيامبر در خانه ام بازي مي کردند، پس جبرئيل فرود آمد و گفت اي محمد! امت تو اين پسرت را پس از تو خواهند کشت (وبه حسين اشاره نمود).
رسول خدا صلي الله عليه و آله گريست و اورا به سينه خود فشرد در حالي که تربتي در دست او بود، پس آن را مي بوييد و مي گفت: «واي بر کرب و بلا!» و آن را به ام سلمه داد و به وي فرمود: «هرگاه اين خاک به صورت خون در آمد، بدان که پسرم کشته شده است».
«ام سلمه» آن را در شيشه اي گذاشت و هر روز آن را وارسي مي کرد و مي گفت: «آن روز که به صورت خون در مي آيي، روزي عظيم خواهد بود...» (10) .
10 - پيامبر صلي الله عليه و آله در خواب ديد که سگي سياه و سفيد، خونش را مي ليسد، آن را تعبير فرمود که مردي فرزندش حسين را مي کشد، پس شمر بن ذي الجوشن ابرص بود که امام حسين را کشت (11) .
11 - «ام سلمه» روايت کرده رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «حسين بن علي در پايان شصت (سال) از هجرتم کشته مي شود» (12) .
12 - «معاذ بن جبل» روايت کرده رسول خدا صلي الله عليه و آله بر ما خارج شد و فرمود: «من محمد هستم که آغازها و پايانهاي سخن به من داده شده است، پس مرا اطاعت کنيد ما دام که در ميان شما هستم و هرگاه از دنيا برده شوم، بر شما باد به کتاب خداي عزوجل که حلال آن را حلال بداريد و حرامش را حرام بشماريد، مرگ به سوي شما آمده... فتنه ها همچون پاره هاي شب تاريک به طرف شما آمده هر چه فرستادگاني بروند، فرستادگاني مي آيند، نبوت تناسخ يافته و به صورت پادشاهي در آمده، خداوند رحمت کند هرکس را که آن را به حقّش بگيرد و آن گونه که وارد آن شده باشد از آن خارج شود. اي معاذ! نگهدار و بشمار».
معاذ گفت: تا پنج شمردم (يعني از خلفا) پس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «يزيد، خداوند يزيد را برکت ندهد...».
سپس چشمان آن حضرت اشکبار گرديد. پس حضرت فرمود: «از قتل حسن به من خبر داده شد و تربتش را براي من آوردند و از قاتلش باخبر گشتم. در ميان قومي کشته نشود و آنان از او دفاع ننمايند مگر اينکه خداوند ميان سينه ها و قلبهايشان جدايي بيفکند و بدانشان را بر آنان مسلط مي گرداند و آنها را پراکنده سازد...».
سپس آن حضرت فرمود: «آه! بر فرزندان آل محمد از خليفه اي که اورا بگمارند، ناز پرورده اي که جانشين مرا مي کشد و جانشين جانشين را. اي معاذ! نگهدار».
پس وقتي که به ده رسيدم، يعني ده نفر از کساني که حکومت را پس از او عهده دار مي شوند، فرمود: «وليد (13) ، نام فرعون ويرانگر شرايع اسلام است که فردي از افراد خانواده اش، به خون او دست مي يازد و خداوند شمشيرش را بر مي کشد که غلاف نگردد و مردم باهم مختلف شوند و چنين گردند»، پس انگشتان خودرا به هم پيچيد.
سپس فرمود: «پس از سال يکصدوبيست، مرگي سريع و قتلي فراگير خواهد بود که هلاکشان در آن باشد و مردي از فرزندان عباس بر آنها حاکم خواهد شد». (14) .
پيامبر صلي الله عليه و آله از پشت سراپرده غيب، آنچه را که از فجايع و فتنه ها پس از او بر امّتش خواهد گذشت، به سبب آنچه ميان آنان از جنگ قدرت هولناک پيش مي آيد تا آنجا که امر مسلمين به فراعنه شرّ و جباران کفر از بني اميه مي رسد و آنان به قتل مسلمين مي پردازند و آنان را خوار مي سازند، آن گونه که خبرداد از آنچه بر سبطش خواهد گذشت از قتل و آزار از سوي يزيد بن معاويه. و آن حضرت صلي الله عليه و آله زوال حکومت اموي و انتقال آن به بني عباس را خبر داد و آنچه امت در آن دوره هاي سخت از قتل و ظلم و ستم خواهند کشيد و همه آن امور بر صحنه زندگي، محقق گشت آن گونه که صادق امين فرموده بود.
13 - «ابن عباس» روايت کرده: هنگامي که دو سال از تولد حضرت حسين گذشت، پيامبر صلي الله عليه و آله به سفري رفت. پس وقتي که در ميانه راه بود، ايستاد و استرجاع نمود و چشمانش به اشک نشست. پس در مورد آن پرسيده شد. فرمود: «اين جبرئيل است که مرا از سرزميني در کنار فرات خبر مي دهد که به آن کربلا گفته مي شود، فرزندم حسين بن فاطمه در آنجا کشته مي شود».
جمعي از صحابه به آن حضرت روي کرده گفتند: «يا رسول اللَّه! چه کسي اورا خواهد کشت؟
آن حضرت با کلماتي بريده و اندوهبار به آنان پاسخ داد: «مردي که اورا يزيد نامند. خداوند به وي برکت ندهد و گويي که به قتلگاه و آرامگاهش مي نگرم در حالي که سر او را به هديه مي برند. به خدا هرکس به سر فرزندم حسين بنگرد و شاد گردد، خداوند ميان قلب و زبانش جدايي مي افکند».
وقتي که پيامبر از سفر بازگشت، اندوهگين بود، پس به منبر رفت و مسلمين را اندرز گفت، در حالي که دو نوه و دو گل خودرا همراه داشت و سر به سوي آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! من محمد بنده و پيامبر تو هستم و اين دو بهترين عترت و نيکوترين ذريّه و ريشه من و کساني هستند که در امتم باقي مي گذارم.. خداوندا! جبرئيل مرا خبر داده که اين فرزندم (و اشاره به حسين نمود) کشته مي شود و فرو گذاشته مي گردد، خداوندا! او را در قتلش برکت فرما و وي را از سروران شهدا قرار ده که تو بر هر چيزي توانا هستي. خداوندا! آنکه او را بکشد و فرو گذارد، برکت عطا مفرما...».
صحن مسجد يکپارچه فريادي خروشان از گريه و زاري شد. پس پيامبر به آنها فرمود: «آيا گريه مي کنيد و اورا ياري نمي دهيد؟ خداوندا! تو وليّ و ياور او باش!!».
ابن عباس گويد: پيامبر همچنان رنگ برگشته و با چهره اي افروخته باقي ماند، پس بار ديگر به منبر رفت و براي مردم خطبه شيواي مختصري ايراد فرمود، در حالي که اشک از چشمانش سرازير بود، سپس فرمود: «اي مردم! من در ميان شما دو چيز گرانبها برجاي گذاشته ام، کتاب خدا، عترت، اصل، ريشه، نهاد و ثمره ام را که از يکديگر جدا نمي شوند تا اينکه کنار حوض برمن وارد شوند. همانا من در مورد آنها از شما درخواست نمي کنم جز آنچه را که پروردگارم مرا به آن فرمان داده است، مودت نسبت به خويشاوندانم؛ پس بنگريد که فردا کنار حوض در حالي با من روبه رو نشويد که عترتم را به خشم آورده باشيد.
همانا روز قيامت سه پرچم از اين امت بر من وارد خواهند شد؛ پرچمي سياه و تاريک که فرشتگان از آن در هراس مي شوند، در برابر من مي ايستند و از آنها مي پرسم که کيستيد؟ آنها مرا از ياد مي برند و مي گويند: ما اهل توحيد از عرب هستيم. پس مي گويم: من احمد پيامبر عرب و عجم هستم. آنها مي گويند: ما از امّت تو هستيم اي احمد! به آنها مي گويم پس از من با اهل و عترتم و با کتاب پروردگارم چگونه رفتار نموديد؟ آنان مي گويند: کتاب را ضايع و پاره پاره نموديم و اما عترت تو را بر آن بوديم تا آنها را از روي زمين برداريم. پس، از آنان روي خود را مي گردانم و آنان تشنه کام و رو سياه بر مي گردند.
سپس پرچم ديگري بر من وارد مي شود که از پرچم نخست سياهتر باشد. به آنها مي گويم شما کيستيد؟ آنها مانند گروه قبلي مي گويند: ما از اهل توحيد هستيم، ما امت تو هستيم. به آنان مي گويم پس از من با ثقلين اصغر و اکبر، با کتاب خدا و با عترتم چگونه رفتار نموديد؟ مي گويند: با ثقل اکبر، مخالفت نموديم و ثقل اصغر را فرو گذاشتيم و آنان را در همه حال تار و مار نموديم. به آنها مي گويم از نزد من دور شويد. آنان تشنه کام و رو سياه مي روند.
سپس پرچم ديگري بر من وارد مي شود که نور افشاني مي نمايد. به آنان مي گويم! شما کيستيد؟ مي گويند: ما کلمه توحيد هستيم. ما امت محمدّيم و ما باقيماندگان اهل حق مي باشيم که کتاب پروردگارمان را برگرفتيم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام دانستيم و ذريّه پيامبرمان محمدصلي الله عليه و آله را دوست داشتيم و آنها را ياري نموديم به آنچه خودمان را ياري کرديم، همراه آنان جنگيديم و با مخالفانشان نبرد کرديم. پس من به آنها مي گويم: مژده باد شمارا که من پيامبرتان محمد هستم! شما در سراي دنيا آن گونه بوديد که خود توصيف نموديد. سپس به آنان از حوض خود مي نوشانم و آنها سيراب مي روند. همانا جبرئيل مرا باخبر ساخته که امتم فرزندم حسين را در سرزمين کرب و بلا مي کشند که لعنت خدا برکشنده و فرو گذارنده او تا پايان روزگار باد...».
سپس حضرت از منبر فرود آمد و کسي از مهاجرين و انصار باقي نماند مگر اينکه به يقين دانست که حسين کشته مي شود (15) .
اينها بعضي از خبرهايي است که پيامبر صلي الله عليه و آله در مورد کشته شدن سبط و ريحانه اش بيان فرمود و از آنها شدت حزن و اندوه آن حضرت بر او را مي توان دريافت.
مسلمانان از اين اخبار به کشته شدن امام يقين کرده و در آن هيچگونه شکي نداشته اند،همچنانکه حضرت حسين عليه السلام نيز به آنها ايمان داشت و اين مطلب را در مواضع بسياري - که ضمن اين کتاب به آنها خواهيم پرداخت - بيان فرمود.
پاورقي:
(1) حاکم، مستدرک 179:3.
(2) حاکم، مستدرک 176:3. و در روايت ابن عساکر 62:13 از ام فضل است که گفت: روزي پيامبرصلي الله عليه و آله بر من وارد شد در حالي که حسين نزد من بود. پس او را گرفت و مدتي وي را بازي داد، سپس چشمانش اشکبار شدند، به او گفتم: چه چيزي تو را مي گرياند؟ فرمود: «اين جبرئيل است که مرا خبر مي دهد امتم اين پسرم را مي کشند».
(3) حاکم، مستدرک 398:4 کنز العمال 126:12. سير اعلام النبلاء 289:3. ذخائر العقبي، ص148.
(4) کنز العمال 126:12. طبراني، المعجم الکبير 116:3.
(5) مجمع الزوائد 187:9. و در تهذيب الکمال، 409:6، آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله خاکي که جبرئيل آن را آورده بود، گرفت و شروع به بوييدن آن کرد و مي گفت «واي بر کرب و بلا!».
(6) مجمع الزوائد 189:9.
(7) همان، ص191.
(8) مجمع الزوائد 189:9.
(9) ابن الوردي، تاريخ 233:1.
(10) طبراني، المعجم الکبير (در شرح حال امام حسين) 114:3.
(11) تاريخ الخميس 299:2.
(12) طبراني، المعجم الکبير 110:3.
(13) وليد بن يزيد بن عبدالملک بن مروان»، پادشاه فاسق که همه حرمتهاي خدارا هتک نمود و به حج رفت تا بربام کعبه شراب بنوشد و او بر اين امت از فرعون برامتش شديدتر بود، آن گونه که در حديث است. همو بود که مصحف را با تير زد و مسلمانان به سبب اظهار الحاد و بدعتها و آشکار کردن فسق، بر او خشم گرفتند و بر ضد وي شوريدند و اورا به قتل رساندند. اين مطلب در تاريخ خلفاء، ص252 - 250 آمده است.
(14) طبراني، المعجم الکبير 129:3. (در شرح حال حضرت امام حسين) مجمع الزوائد 190:9.
(15) الفتوح 219 - 216: 4.
پرسش :
چرا دنباله امامان بعد از امام حسين(عليه السلام) از فرزندان و خاندان امام حسن(عليه السلام) شروع نشده است؟
پاسخ : از متون ديني و روايات استفاده ميشود كه امامان معصوم(ع) توسط خداوند به امامت و رهبري منصوب شدهاند. بدين گونه نبوده است كه ائمه(ع) فرزندان خويش را به عنوان رهبر منصوب نمايند و يا مردم در انتخاب آنها نقش داشته باشند؛ تا گفته شود چرا بعد از امام حسين(ع) امامان از فرزندان امام حسن(ع) گزينش نشده و امامت به فرزندان وي منتقل نشده است.
در اسلام امامت و رهبري از اهمّيّت ويژهاي برخوردار است تا آن جا كه از آن به عنوان عهد الهي ياد شده است.(1) اين مقام بايد به كساني داده شود كه لياقت و شايستگيهاي ذاتي و اكتسابي داشته باشند. خداوند خطاب به حضرت ابراهيم(ع) كه خواسته بود منصب امامت به فرزندان و دودمان وي منتقل شود فرمودند: ".. لاينال عهدي الظّالمين؛(2) پيمان من - يعني امامت - هرگز به ستمكاران نميرسد". اين آيه بيانگر عظمت و بزرگي اين مقام است.
انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش ميكند كه لياقت داشته باشند: "اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته".(3)
به سبب لياقت و قابليّتهاي امامان معصوم(ع) بود كه آنها حكومت و مرجعيت ديني را حق خود ميدانستند، چنان كه امام حسين(ع) در برابر فرماندار مدينه بدان تصريح نمود.(4) بنابراين امامت بر اساس شايستگي اعطا شده به آن شايستگيها خداوند آگاهي دارد و اين شايستگيها در اولاد امام حسين(ع) وجود داشت.
در بعضي از روايات تصريح شده است كه ائمه(ع) به دستور خداوند به منصب امامت و رهبري منصوب شدهاند و اسامي نيز بيان شده است.
جابربن عبداللَّه انصاري از پيامبر اسلام(ص) در خصوص پيشوايان بعد از حضرت پرسيد كه از فرزندان علي بن ابي طالب چه كساني جانشينان شما هستند؟
فرمودند: "حسن و حسين (كه آقاي جوانان اهل بهشت هستند) سپس زين العابدين، پس از او باقر محمد بن علي (كه او را ملاقات خواهي كرد. هرگاه او را ملاقات نمودي، سلام مرا به او برسان) پس از او جعفر فرزند محمد، پس از او موسي فرزند جعفر، پس از او علي فرزند موسي، سپس محمد بن علي و پس از او علي بن محمد، سپس حسن بن علي و پس از او فرزندش مهدي. او كسي است كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده است. اي جابر! آنها خلفا و جانشينان من از فرزندان و عترت من هستند. هر كس آنها را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كس آنان را نافرماني نمايد، مرا نافرماني كرده است. هر كس يكي و يا همه آنها را انكار كند، گويا مرا انكار نموده است. به وجود آنها خداوند جهان را نگهداشته است و حفظ و بقاي جهان نيز به واسطه آنها حفظ ميشود تا زماني كه خدا بخواهد".(5)
پي نوشتها:
1.بقره (2) آيه 124؛ پيام قرآن، ج 9، ص 27.
2.همان، آيه 124.
3.انعام (6) آيه 124.
4.مثيرالاحزان، ص 24.
5.بحارالانوار، ج 27، ص 119 - 120.
WWW. eporsesh.com
:پرسش
شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟
پاسخ :
قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.
قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش، موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آنها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت، این مرحله را قضا می نامند.
خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگیهای موجود بستگی به آن علتها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت، به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است.
این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،در مورد افعال انسانی،عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است.
بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آنها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آنها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن میکند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1)
در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم میشود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است، و بالاخره به راهی که انتخاب میکند.
تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند وآب که غرق میکند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب میکند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است.
انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواستههای او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد میتواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی.
پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد.
انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آنها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین میرود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش میباشد.
امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد.
اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنیامیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعتگذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامههای بیشمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمیگزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند.
حضرت میفرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند میخواهد مرا کشتةسربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5)
کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند میخواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسانها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.
در مورد امام حسین(ع) هم خداوند میخواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.
حضرت خود را آزاد میدانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را میپسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت میدانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر میخواهند گمراهی خود را توجیه کنند و میگویند:
«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان مشرک نمیشدیم»!(7)
منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،هم چنان که قرآن از آنان نقل میکند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمیکردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمیشمردیم»(8)، یعنی عبادت بتها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشتهایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و میفرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا میخواست، همه شما را هدایت میکرد».(9)
اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسانها را به راهی ببرد، مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار میکرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمیپسندد و ایمانی را میخواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،نه ایمان اجباری.
پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین ارادهای علاوه بر آن که جبر را حاکم میکند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده میکند و...، ظلم میباشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پینوشتها:
1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت) ص 385؛ مؤسسه در راه حق، بیست پاسخ، (8) ص 17.
2. توحید صدوق، ص 369.
3. بحارالانوار،ج44، ص 382.
4. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 425.
5. همان،ص 293.
6. مائده (5) آیه 6؛ یس (36) آیه 60.
7. انعام(6) آیه 148.
8. نحل (16) ، آیه 35.
9. انعام، آیه149.
:پرسش
در حالات و وقايع كربلا وارد شده كه عدهاي از سپاه يزيد ميگفتند كه به امام ـ عليه السّلام ـ سنگ بزنيد و... كه ثواب بيشتري دارد و براي كشتن امام ـ عليه السّلام ـ قصد قربت هم كرده بودند. آيا واقعاً آنها امام را نميشناختند و فكر ميكردند كه امام بر يزيد طغيان نموده است؟ اگراين طور است آيا بر عمل آنها در كشتن حضرت ثواب هم مترتب است؟ به خاطر اين كه قصد آنها خير بوده؟ آيا آنها جاهل قاصر نبودند؟ توضيح دهيد.
پاسخ :
با توجه به كتب تاريخي كه در قضاياي كربلا نوشته شده است، و با مراجعه به منابع و مطالعة دقيق آنها، مطالب و حقايقي را كشف ميكنيم كه انسان با شنيدن از ديگران و يا شركت در مجالس روضه خواني غير معتبر نميتواند به عمق مطلب برسد و چه بسا خبري و قضيهاي را معكوس و يا مدح و قول شخصي را، از فرد ديگري بشنود و يا دشمني را دوست انگارد، به هر حال بايد سراغ اصل را گرفت و حقيقت را جويا شد. بنابراين در واقعة كربلا، آن چيزي كه از طرف سران لشكر دشمن القاء ميشد، حيله و نيرنگ و آلوده سازي افكار مردم و معكوس جلوهدادن حقايق بود كه از جمله اين ترفندها، سخنان فريب كارانه و وسوسه انگيز عمر بن سعد بود كه در كربلا بعد از نماز عصر به ياران خودش، اين جمله را گفت: «يا خَيل الله إركبي و أبشري»،[1] كه تودة لشكر را براي حملة به لشكر امام حسين ـ عليه السّلام ـ تحريك و تشجيع نمود. و خود اولين تير را پرتاب كرد و هر كدام از لشكريان تيري به كمان گذاشته و به تبعيت از عمر بن سعد، تعدادي از اصحاب امام حسين ـ عليه السّلام ـ را به شهادت رساندند. و اين شيوة حيلة جنگي و تخدير افكار بر عليه حق، از طرف سپاه دشمن به خاطر متاع قليل دنيا و شهرت و مقام دنيوي كار ساده و معمولي بود، چرا كه اينان در اثر حرام خواري و طغيان و سركشي در برابر امام زمان خودشان، پشت به حقيقت كردند، و در عين اعتقاد ظاهري به فرزند فاطمه ـ سلام الله عليها ـ به روي او شمشير كشيدند و همگان را بر عليه او شوراندند. و البته آنان كه در سپاه كفر جمع شده بودند به خوبي ميدانستند كه جنگ با امام حسين ـ عليه السّلام ـ، در حكم جنگ با خدا و پيامبر اوست، و به همين جهت كه امام را ميشناختند، تعدادي در اثناي راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند. نوشتهاند كه: فرماندهاي كه از كوفه با هزار رزمنده حركت كرده بود، چون به كربلا ميرسيد فقط سيصد يا چهار صد نفر و يا كمتر از اين تعداد همراه او بودند و بقيه به علت اعتقادي كه به اين جنگ نداشتند، اقدام به فرار كرده بودند.[2] پس معلوم ميشود كه تا زمان جنگ و قيام عاشورا، كسي نمانده بود كه حقيقت بر او پوشيده باشد و طرفين جنگ را نشناسد و يا اين كه جاهل به مسأله باشد. بلكه همگي آنان كه در جبهة مقابل امام صف كشيده بودند و به پيكار خود با امام خودشان كمر بسته بودند و قصد كشتار او و اصحابش را داشتند، كاملاً آگاه بودند.
و از جمله دلايلي كه شناخت و آگاهي لشكر كفر نسبت به امام ـ عليه السّلام ـ را ميرساند، محتواي سخنان و خطبههايي است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ خود را معرفي فرموده و آنان را از جنگ و خونريزي و هتك حرمت آل الله و انتخاب راه شقاوت نهي فرمودند.[3]
در اين جا ترجمة بعضي از فرمايش و خطبة آن حضرت را كه در برابر سپاه دشمن ايستاده و در مقابل آن سيل خروشان كفر كه عمر بن سعد نيز در ميان اشراف كوفه بود، ميآوريم: شما را ميبينم كه براي انجام كاري در اين جا اجتماع كردهايد كه خدا را به خشم آوردهايد، و خدا روي از شما برتافته و عقابش را بر شما نازل كرده و از رحمت خود شما را دور ساخته است. نيكو پروردگاري است خداي ما، و شما بد بندگاني هستيد كه به طاعت او اقرار كرده و به رسولش ايمان آورده ولي بر سر ذريه و عترت او تاختيد و تصميم بر قتل آنها گرفتيد، شيطان بر شما غالب گرديد و خداي بزرگ را از ياد برديد، هلاك باد شما و آن چه ميخواهيد. انا لله و انا اليه راجعون. اينان جماعتي هستند كه پس از ايمان كافر شدند، دور باد رحمت پروردگار از ستمگران... .[4]
و نيز هنگامي كه اصحاب امام ـ عليه السّلام ـ با سپاه عمر به سعد درگير شدند و آتش جنگ برافروخته شد، در آن هنگام نيز امام ـ عليه السّلام ـ فرياد برآورد كه: أما مُغيثٍ يُغيثُنا لوجه الله؟ أما من ذابّ يَذُبُّ عن حَرم رسولِ الله؟
ترجمه: آيا فرياد رسي است كه ما را به خاطر خدا ياري دهد؟ آيا مدافعي هست كه از حرم رسول خدا دفاع نمايد؟![5]
و از جملة دليل بر اين كه، آگاهانه با آن حضرت جنگيدند، در خواست جايزه از يزيد و سران سپاه و انتظار تشويق آنان ميباشد، پس با آن همه خطبههايي كه آن حضرت در مقابل سپاه كفر و يزيديان ايراد فرمودند و همگي صداي حضرت را ميشنيدند، و با آن اشخاص سرشناس و معروف كه در هر دو صف ـ حق و باطل ـ حضور داشتند و دائماً از جنگ با فرزند زهرا ـ سلام الله عليها ـ و امام معصوم سخن ميراندند و اصلاً صحنه و وضع ظاهري و حركات هر دو سپاه كاملا براي هر شخصي كه در آن جا بود، حاكي از افكار و نيات آنان داشت، و كسي نميتواند دليلي بر جهل داشته باشد و يا اين كه بگويد، چون عدهاي جاهل بودند، قصدشان از جنگ، خير بوده! چرا كه قبل از واقعة كربلا و حتي در خود صحنة كربلا و جنگ، چندين بار، دوست از دشمن و حق از باطل ممتاز ميگشت و خودشان و نيت و هدفشان را مشخص ميكردند و حتي بعضيها قصد پليدشان را بر زبان ميآوردند، چنان كه در تاريخ آمده سنان بن انس نخعي هنگامي كه پيكر پاك أبا عبدالله الحسين ـ عليه السّلام ـ در گودال قتلگاه افتاده بود، فرود آمد و شمشير بر حلق شريف او زد و ميگفت: من سر ترا از جدا ميكنم و ميدانم پسر پيغمبري، و مادر و پدرت از همه بهترند، آن گاه آن سر مقدس را جدا كرد.[6]
بنابراين در جريان كربلا، جاهل قاصري نبود و همگان، امام و هدف او را ميشناختند، و هم اينان شريك در قتل آن حضرت و اسير گشتن آل الله ـ عليهم السّلام ـ و شريك جناياتي كه در اثر تقصير و اهمال كاري آن نامردان شده ميباشند.
براي مطالعه بيشتر به كتاب نفس المهموم شيخ عباس قمي و قصه كربلا علي نظري منفرد مراجعه نماييد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابو مخنف، الأزدي وقعة الطفّ، تحقيق الشيخ محمد هادي اليوسفي الغروي، موسسه النشر الاسلامي لجماعة المدرسين بقم، چاپ اول 1367، ص 193.
[2] . علي نظري منفرد، قصة كربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، 1377 ش، ص 228، به نقل از حياة الامام الحسين، 3/118.
[3] . علي نظري منفرد، قصة كربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، ج 2، ص 259، به نقل از حياة الامام الحسين، 3/184.
[4] . علامة مجلسي، بحار الانوار، ج 45، چاپ دار الكتب الاسلاميه، ص 45، و علي نظري منفرد، قصة كربلا، چاپ چهارم، ص 273.
[5] . علي نظري منفرد، قصة كربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، ج 2، ص 290.
[6] . ابوالحسن شعراني، دمع السّجوم ترجمه نفس المهموم، شيخ عباس قمي، چاپ انتشارات علميه اسلاميه، 1374، ص 195.
:پرسش
آيا عمامه، شمشير و اسب امام حسين(ع) همان عمامه و شمشير و اسب پيامبر بود؟ توضيح دهيد.
پاسخ :
بحث را در دو بخش پي ميگيريم:
الف: در رواياتي كه از اهلبيت ـ عليهم السلام ـ رسيده تصريح شده است كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كتاب و سلاح را كه از مختصّات ائمه ـ عليهم السلام ـ بعد از آن حضرت به شمار ميرود به أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ سپرد و امام علي ـ عليه السّلام ـ آن را به امام حسن ـ عليه السّلام ـ و همينطور هر كدام از آنان كتاب و سلاح را به امام بعد از خود تحويل دادهاند؛ از جمله:
يك: سليم بن قيس گفت: أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ در هنگام وصيّت كتاب و سلاح را به امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ داد و فرمود: پسرم، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به من دستور داده است كه كتاب و سلاح را به تو تحويل دهم، همانطور كه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به من وصيّت كرد و كتاب و سلاح را به من داد و تو بايد آن را به برادرت حسين تحويل دهي.[1]
دو: در جنگ صفين أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به قنبر فرمود: نيزة رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را كه لمس شدة به دست آن حضرت است (برايم) بياور، آن را امام حسن ـ عليه السّلام ـ از من به ارث ميبرد و لكن به كار نميگيرد و در دست حسينم شكسته خواهد شد.[2]
از مجموع اينگونه روايات كه شمار آنها هم در كتب روايي و تاريخي كم نيست استفاده ميشود كه: از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اشيايي به أئمه ـ عليهم السلام ـ به ارث رسيده و از مختصّات آنان محسوب ميشود و در موقع لازم از آنها استفاده ميكردهاند.
بنابراين سخن و اتمام حجّت حضرت سيدالشّهدا ـ عليه السّلام ـ كه به لشكر كوفه فرمود: شما را به خدا قسم ميدهد كه آيا ميدانيد، اين شمشير رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه من همراه دارم؟... آيا ميدانيد اين عمامة رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه من بر سر دارم؟ و كوفيان سخن آن بزرگوار را تصديق كردند؛[3] حمل بر ظاهر آن ميشود؛ به اين معني كه شمشير و عمامه واقعاً همان شمشير و عمامة پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده است.
ممكن است كسي احتمال بدهد كه مقصود امام ـ عليه السّلام ـ از اينگونه سخن گفتن با كوفيان، بيان اهداف عالية آن حضرت باشد، يعني اي مردم بدانيد هدف من همان هدف رسولخدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است. چنين احتمالي بعيد است، زيرا بارها آن حضرت از مدينه تا كربلا اهداف خود را صريحاً بيان كردهاند و لازم نبوده است كه با كنايه و يا سربسته و يا از راه جلب عواطف مردمي به بيان اهداف خود بپردازند؛ از جمله:
وليد در مدينه از آن حضرت خواست تا با يزيد بيعت كند؛ امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: ما خاندان نبوّت و معدن رسالتيم و (خانة ما) محلّ آمد و رفت فرشتگان است، فيض خداوند از ما شروع شده و به ما ختم خواهد شد. يزيد مردي شرابخوار و فاسق است، مردم را بيگناه ميكشد، فسق او آشكار است، او لايق خلافت نيست، و همانند من با همانند او بيعت نخواهد كرد.[4]
ب: در بعضي از كتابهاي تاريخي نقل شده است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ در روز عاشورا، بر اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ سوار شده و به ميدان كارزار رفته است؛ از جمله:
حضرت سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ بعد از خطبهاي طولاني و اتمام حجّت با لشكر كوفه اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مرتجز را طلبيد و بر آن سوار شد و لشكر خود را براي جنگ آماده كرد.[5]
اينك دو سؤال مطرح است:
1. آيا پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اسبي به اين نام داشته است؟
2. آيا ممكن است اين اندازه (بيش از پنجاه سال) عمر اسب طولاني باشد؟
در كتاب تاريخ آمده است: اسبي را كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آن را از اعرابي خريد مرتجز نام دارد.[6]
از اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ و ابن عباس همچنين نقل شده است: «كان للنبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرسٌ يقال له المرتجز»[7] پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اسبي داشتند كه به آن مرتجز گفته ميشد.
جاحظ هم گفته است: ممكن است عمر اسب به نود (90) سال برسد[8]. بعد از بيان أهم مطالبي كه رسيده است به جمعبندي ميپردازيم: يك مطلب يقيني است و آن اينكه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اسبي به نام مرتجز داشتهاند، حال اين اسب تا روز عاشورا زنده مانده است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ بر آن سوار شود و به تجهيز لشكر خود بپردازد، يا نه؟ دو احتمال ميرود:
1. از بيان علي ـ عليه السّلام ـ و ابنعباس استفاده ميشود كه اسب «مرتجز» بعد از رحلت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ ، ديگر زنده نبوده است، چون كه مفاد «كان للنبي ـ صلي الله عليه و آله ـ» اين است كه آن حضرت چنين اسبي داشتهاند؛ كما اينكه سهيلي صريحاً ادعا كرد بعد از اختلاف پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و اعرابي و برگرداندن آن اسب به اعرابي، اسب مرد.
2. از كلام جاحظ كه گفت: ممكن است عمر اسب به نود سال هم برسد؛ بر ميآيد كه: بُعدي ندارد «مرتجز» اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ تا عاشورا زنده مانده باشد و امام حسين ـ عليه السّلام ـ بر آن سوار شده و لشكر خود را آمادة نبرد كرده باشد. ولي نمي توانگفت كه اسب امم حسين(ع) همان اسب پيامبر بوده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. درسي كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمي نژاد.
2. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي.
3. لهوف، سيد بن طاووس.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . الطوسي. محمد بن الحسن، تهذيب الأحكام، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، چاپ سوّم، 1364 ه ش، ج1، ص176، ح 14؛ صدوق، محمد بن علي بن الحسين، من لايحضره الفقيه، متوفاي 381 ه، مؤسسة النشر الاسلامي، التابعة لجماعة المدرسين بقم، چاپ دوّم، 1404 ه، ج 4، ص 189، ح 5433؛ كليني، محمد بن يعقوب، كافي، متوفاي 329 ه، دارالأضواء، بيروت، 1405 ه، ج 4، ص 297، ح 1 و ص 298، ح 5.
[2] . خوارزمي، الموفق بن احمد، المناقب، متوفاي 568 ه، مؤسسة النّشر الاسلامي، التابعة لجماعة المدرسين بقم، چاپ دوّم، 1414 ه، ص 247.
[3] . ابن طاووس، علي بن موسي، الملهوف علي قتلي الطفوف، متوفاي 664 ه، دارالأسوة للطباعة و النشر، ايران، چاپ دوّم، 1417 ه، ص 147.
[4] . ابن طاووس، همان، ص 98.
[5] . سيد يحيي بن حسيني بن هارون، تفسير المطالب في امالي الامام أبيطالب، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، چاپ اول، 1395 ه، ص97؛ بحارالانوار، ج 45، ص10.
[6] . الدميري، كمالالدين، حياة الحيوان، بيروت، دارالقاموس الحديث للطباعة و النّشر، جزء 2، ص 183.
[7] . ابن كثير الدمشقي، اسماعيل، البداية و النهاية، بيروت، متوفاي 774 ه ، داراحياء التراث العربي، ج 6، ص 10؛ الاصبهاني، ابونعيم احمد بن عبدالله، ذكر اخبار اصفهان، متوفاي 430 ه، 1943 مذمّت، ج 1، ص 333.
[8] . الدميري، همان، ص 185.
پرسش :
شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟
پاسخ :
قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.
قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش، موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آنها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت، این مرحله را قضا می نامند.
خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگیهای موجود بستگی به آن علتها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت، به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است.
این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،در مورد افعال انسانی،عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است.
بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آنها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آنها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن میکند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1)
در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم میشود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است، و بالاخره به راهی که انتخاب میکند.
تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند وآب که غرق میکند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب میکند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است.
انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواستههای او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد میتواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی.
پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد.
انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آنها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین میرود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش میباشد.
امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد.
اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنیامیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعتگذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامههای بیشمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمیگزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند.
حضرت میفرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند میخواهد مرا کشتةسربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5)
کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند میخواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسانها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.
در مورد امام حسین(ع) هم خداوند میخواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.
حضرت خود را آزاد میدانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را میپسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت میدانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر میخواهند گمراهی خود را توجیه کنند و میگویند:
«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان مشرک نمیشدیم»!(7)
منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،هم چنان که قرآن از آنان نقل میکند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا میخواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمیکردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمیشمردیم»(8)، یعنی عبادت بتها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشتهایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و میفرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا میخواست، همه شما را هدایت میکرد».(9)
اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسانها را به راهی ببرد، مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار میکرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمیپسندد و ایمانی را میخواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،نه ایمان اجباری.
پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین ارادهای علاوه بر آن که جبر را حاکم میکند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده میکند و...، ظلم میباشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پینوشتها:
1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت) ص 385؛ مؤسسه در راه حق، بیست پاسخ، (8) ص 17.
2. توحید صدوق، ص 369.
3. بحارالانوار،ج44، ص 382.
4. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 425.
5. همان،ص 293.
6. مائده (5) آیه 6؛ یس (36) آیه 60.
7. انعام(6) آیه 148.
8. نحل (16) ، آیه 35.
9. انعام، آیه149.
پرسش :
فضايل و كراماتي از سيره ي امام حسين ـ عليه السلام ـ بيان كنيد؟
پاسخ :
امام حسين ـ عليه السّلام ـ سومين امام شيعيان است. وي شبيه ترين مردم به رسول خدا در صورت و سيرت بود.[1] در شب هاي تاريك، نور از پيشاني و اطراف گردنش مي تابيدكه مردم آن حضرت را با آن نور مي شناختند.[2] آن حضرت داراي علوم و كرامات و فضائل بي شماري است كه از گوهر وجودش متجلّي مي شود و اين نمودهاي الهي پرتويي از چراغ هدايت است كه در مناسبت هاي زماني و مكاني جلوه مي كرد، در اينجا به چند مورد از فضائل و كرامات آن حضرت اشاره مي شود:
الف) شفاي مرض پيسي
حبابة والبيه مي گويد: من به ديدن امام حسين ـ عليه السّلام ـ مي رفتم؛ اتفاقاً ميان چشمانم پيسي پيدا شد و اين امر بر من ناگوار آمد و چند روزي به ديدن ايشان نرفتم. سراغ مرا گرفت. گفتند ميان چشمان او عارضي پيدا شده، امام ـ حسين ـ عليه السّلام ـ با اصحابش به ديدن من آمدند، آن حضرت فرمود: اي حبابه! چرا نزد من نيامدي؟ علت را گفتم، پس ايشان آب دهان مبارك خود را به آن ماليد و فرمود: حبابة خدا را شكر كن كه آن علت را از تو دور كرد، به سجده افتادم، فرمود: حبابة، سربردار و در آئينه نگاه كن؛ سر برداشته (نگاه كردم ) اثري از آن نديدم، خدا را شكر كردم.
ب) برطرف كردن غم و اندوه ديگران
از ويژگي هاي امام حسين ـ عليه السّلام ـ عواطف سرشار انساني و دگر دوستي و نوع پروري آن حضرت است به ويژه نسبت به كساني كه در زندگي روزمره دچار گرفتاري و مشكلات و غم و اندوه مي شدند. اسامة بن زيد، بيمار بود و در خانه بستري شده بود امام براي عيادت اسامة به خانه او رفت و مشاهده كردكه اسامة بسيار آشفته و نگران است. حضرت فرمود: اسامة چرا اين قدر نگران هستي؟ اسامة اظهار نمود كه بدهكار هستم و حقوق ديگران در گردنم مي باشد و مي ترسم بميرم و نتوانم بدهي خود را پرداخت كنم. امام فوراً دستور داد بدهي او را پرداختند. آنگاه اسامه آسوده خاطر گرديد و بعد از چند روز در همان بستر بيماري از دنيا رفت.[3]
ج) فضائل بي شمار آن حضرت
مردي نزد حسين ـ عليه السّلام ـ آمد و گفت: از فضايلي كه خدا بر شما قرار داده براي من بفرمائيد؛ فرمود: تو طاقت تحمل آن ها را نداري، گفت: چرا، تحمل مي كنم. امام حسين ـ عليه السّلام ـ حديثي براي او بيان كرد، هنوز تمام نشده بود كه سر و ريش آن مرد سفيد شد و حديث از يادش رفت، حضرت فرمود: رحمت خدا او را دريافت كه فراموش كرد.[4]
د) تكلم با حيوانات
راشد بن مزيد نقل مي كند كه گفت: از مكه تا قطقطانه (جائي است نزديك كوفه) همراه امام حسين ـ عليه السّلام ـ بودم، ديدم (در بين راه) درندة گزنده اي به او رو آورد و با او تكلم كرد. حضرت به جهت او توقّف كرد و كلامي طولاني از آن درنده نقل كرد.[5]
در آوردن انگور از ديوار مسجد
كثير بن شاذان روايت مي كند كه گفت: خدمت امام حسين ـ عليه السّلام ـ بودم كه فرزندش علي اكبر در غير فصل، از او انگور خواست. حضرت دست به ستون مسجد زد و انگور و موزي بيرون آورد و به او خورانيد و فرمود آن چه براي دوستان خدا نزد او هست بيشتر است.[6]
سبز شدن درخت خرما
از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ در حديثي روايت شده كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ در سفري زير درخت خرماي خشكي منزل كرد. دعا نمود درخت سبز شد و برگ و خرما آورد. بالاي درخت رفتند و به قدر كفايت خوردند.[7]
يافتن شتر گم شده
اعرابي به امام حسين ـ عليه السّلام ـ گفت: يابن رسول الله: شترم را گم كرده ام و غير از آن شتري ندارم، پدرت حيوان گم شده را پيدا مي كرد و هر گم شده اي را به صاحبش مي رساند. امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: در فلان مكان برو، شترت را مي بيني ايستاده و در مقابلش گرگ سياهي است. اعرابي به آن جا رفت و بر گشت و به امام حسين ـ عليه السّلام ـ گفت: شتر خود را در همان جا يافتم.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ فضايل و سيره امام حسين ـ عليه السّلام ـ در كلام بزرگان، عباس عزيزي.
2ـ سيماي امام حسين ـ عليه السّلام ـ علي اكبر بابازاده.
3ـ فرازهايي از سيرة امام حسين ـ عليه السّلام ـ حسين اسعدي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . قندوزي حنفي، ينابيع المودة، قم، اسوه. چاپ اول، 1416ق، ج2، ص42.
[2] . ابن شهر آشوب، مناقب، بيروت، دارالاضواء، چاپ دوم، 1412ق، ج4، ص83.
[3] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 403ق، ج44، ص189.
[4] . حرعاملي، پيشين، ج 5، ص 195.
[5] . حر عاملي، اثباة الهداة المطبعة العلميه، قم، ج 2، ص 588.
[6] . حر عاملي، همان، ج 2، ص 588.
[7] . حر عاملي، همان مأخذ، ج 2، ص 589.
حقیقت قیام امام حسین(ع) چه بود؟
حقیقت قیام امام حسین(ع) انجام یک تکلیف الهی،فنای فی الله شدن،کاربرای خدا ومولااست؛ تکلیفی که امام به بهای شهادت خود آن را به انجام رسانید، هرچند امام حسین می دانسته است که سرانجام روزی به دست مخالفان خود به شهادت می رسد.
در پاسخ به برخی شبهات قیام امام حسین (ع) آنان که از ابعاد کلامی و تاریخی نهضت سرخ حسینی آگاهی دارند، معتقد به علم تفصیلی امام علیه السلام نسبت به حوادث این دسته از اندیشمندان سخنانی از امام حسین علیه السلام مطرح کرده اند که در آنها آینده خونبار خود و اصحاب به گونهای روشن آشکار شده است؛ همانند این سخن حضرت که میفرماید: «من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا ان شاء الله» (بحارالانوار، ج 44، ص 367) و یا در جای دیگری میفرمایند: «خط الموت علی ولد آدم فخط القلاده علی جید الفتاه» (همان، ص 366) از مجموع عبارات این خطبه چنین فهمیده میشود که امام قبل از خروج از مکه، فرجامی برای این سفر جز شهادت خود و نهضت امام علیه السلام از مصادیق به هلاکت انداختن خویش است، که کاری برخلاف عقل اوست و به نص قرآن، حرام است.
حال در بخش تلاش نموده ایم به چند مورد از ابهامات و شبهات قیام خونین حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام پاسخ مختصرا بررسی گردد:
1. چرا امام حسین علیه السلام در زمان معاویه اقدام به قیام نکرد؟
امام حسین علیه السلام در دوران یازدهساله امامت خود (49- 60 ق) همزمان با حکومت معاویه، تنشهای فراوانی با او داشت که مواردی از آن را میتوانیم در نامههای امام حسین علیه السلام مشاهده کنیم. امام علیه السلام در این نامهها گوشههایی از جنایات معاویه (همانند کشتن بزرگان شیعه همچون حجر بن عدی و عمرو بن حمق) را متذکر شده و حکومت معاویه بر مسلمانان را بزرگترین فتنه دانسته و بدین ترتیب مشروعیت حکومت او را زیر سوال برده است. آن حضرت برترین عمل را جهاد در مقابل معاویه دانسته و ترک آن را موجب استغفار از درگاه الهی میداند.(الامامه و السیاسه، ج 1، ص 180).اما اینکه چرا امام علیه السلام در مقابل معاویه اقدام به قیام نکرد، ریشه در اموری دارد که تنها برخی از آنها را میتوانیم در عبارات امام علیه السلام ببینیم و برای دستیابی به علل دیگر، ناچار باید به تحلیلهای تاریخی رویآوریم:
الف. وجود صلحنامه
امام علیه السلام در یکی از جوابهای خود به نامههای معاویه، خود را پایبند به صلحنامه معاویه با امام حسن علیه السلام معرفی کرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است. (موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 239)
اما سوال اینجا است که مگر معاویه پس از ورود به کوفه و درحالیکه هنوز جوهر صلحنامه خشک نشده بود، آن را زیر پا نگذاشت و خود را غیر ملتزم به آن معرفی نکرد؟ پس چگونه امام حسین علیه السلام خود را پایبند به صلحنامهای میداند که در همان آغاز از سوی طرف مقابل، بیاعتبار معرفی شده است؟
جواب این پرسش را میتوان از مناظر گوناگونی ارائه کرد:
اگر در عبارات معاویه دقت کنیم، در عبارت نقلشده از او صریحاً نقض صلحنامه فهمیده نمیشود، بلکه میگوید: «من به [امام] حسن علیه السلام چیزهایی را وعده دادم» (الارشاد، مفید، ص 355) که ممکن است این امور وعده داده شده خارج از مفاد صلحنامه باشد که معاویه خود را به آنها پایبند نمیداند؛ بنابراین خود را ناقض اصل صلحنامه بهحساب نمیآورد و یا لااقل میتواند ادّعای عدم نقض از سوی خود را توجیه کند.
باید میان شخصیت سیاسی معاویه و امام حسین علیه السلام تفاوت اساسی قائل شد؛ معاویه اصولاً عنصری سیاسیکار بود که حاضر است در راه رسیدن به اهداف خود، هر ننگ و نیرنگی را به کار بَرَد و در مقابل، امام حسین علیه السلام عنصری ارزشی، مکتبی و اصولی است که حاضر نیست از هر وسیلهای برای پیروزی و موفقیت ظاهری خود استفاده کند.
ب. موقعیت معاویه
شخصیت معاویه در نزد مردمان آن زمان و بهویژه شامیان، بهگونهای مثبت تلقی میشد که همین امر قیام علیه او را مشکل میساخت؛ زیرا آنان او را بهعنوان صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، کاتب وحی و برادر همسر پیامبر صلی الله علیه و آله میشناختند و به نظر آنان، معاویه نقش فراوانی در رواج اسلام در منطقه شامات و بهویژه دمشق داشته است.
همچنین تجربه حکومتداری او و افزونی سنّش بر امام علیه السلام، دو عامل دیگری بود که خود در نامههایش به امام حسن علیه السلام بهعنوان عواملی برای اثبات بیشتر شایستگیاش مطرح میکرد. (مقاتل الطالبیین، ص 40) و طبیعتاً میتوانست در مقابله با امام حسین علیه السلام، مانور بیشتری روی آنها بدهد.
ج. سیاستمداری معاویه
پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاویه از هر فرصتی برای ضربه زدن به بنیهاشم -بهویژه خاندان علوی- استفاده میکرد و در این راه حتی تا مسموم کردن و به شهادت رساندن امام حسن علیه السلام پیش رفت؛ (الارشاد، ص 357) اما در ظاهر چنین وانمود میکرد که به بهترین وجه ممکن، با این خاندان -بهویژه شخص امام حسین علیه السلام- مدارا میکند و حرمت آنان را پاس میدارد. در این راستا میتوانیم ارسال هدایای فراوان ماهانه و سالانه از سوی معاویه برای شخصیتهایی چون امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر را شاهد بیاوریم که آنان با توجّه به اینکه خود را در بیتالمال ذیحق میدانستند و نیز به جهت آنکه موارد مصرف مناسبی برای خرج آن سراغ داشتند، این هدایا را میپذیرفتند.(موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 209 و 210)
علّت در پیش گرفتن این سیاست روشن بود؛ زیرا معاویه با انعقاد صلح با امام حسن علیه السلام، حکومت خود را از بحران مشروعیت نجات داد و در بین مردم بهعنوان خلیفه مشروع، خود را معرفی کرده و نمیخواست با آغشته کردن دست خود به خون امام علیه السلام، در جامعه اسلامی چهرهای منفور از خود بهجا گذارد بلکه سعی داشت تا با هر چه نزدیکتر نشان دادن خود به این خاندان، چهرهای وجیه برای خود فراهم آورد.
همچنین از سوی دیگر معاویه میدانست که در پیش گرفتن سیاست خشونت، نتیجه عکس خواهد داد؛ زیرا توجه مردم را به این خاندان بیشتر جلب نموده و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حکومت معاویه را فراهم خواهد آورد. مهمتر اینکه معاویه در آن زمان، از ناحیه امام حسین علیه السلام -با توجه به شرایط زمانه- احتمال خطر جدی نمیدید و سعی داشت تا با در پیش گرفتن این سیاست، ریشههای خطر را برای درازمدت بخشکاند. در نقطه مقابل امام حسین علیه السلام از هر فرصتی برای زیر سوال بردن حکومت معاویه، بهره میگرفت. نمونه آشکار آن نگاشتن نامه به معاویه و یادآور شدن جنایات و بدعتهای او (بحارالانوار، ج 44، ص 212) و نیز مقابله شدید با ولایتعهدی یزید بود. (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 228؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 186)
د. شرایط زمانه
هرچند عدّهای از کوفیان بلافاصله پس از شهادت امام حسن علیه السلام، به امام حسین علیه السلام نامه نگاشته و ضمن عرض تسلیت به او، خود را منتظر فرمان امام علیه السلام معرفی کردند؛ (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 228) اما آن حضرت میدانست که با توجّه به عواملی همچون ثبات و استحکام قدرت مرکزی در شام، تسلّط کامل باند اموی بر شهر کوفه، سابقه عملکرد سو کوفیان در برخورد با امام علی علیه السلام و امام حسن علیه السلام، چهره بهظاهر وجیه معاویه در بیشتر نقاط مملکت اسلامی و… در صورت قیام، احتمال موفقیت در حدّ نزدیک صفر خواهد بود و چنین قیامی بهجز هدر دادن نیروهای اندک، معرفی شدن بهعنوان یاغی و خروجکننده بر
باید شرایط آن زمان را در نظر گرفت و به پیامدهای عدم تعهد امام علیه السلام به صلحنامه دقّت کرد. معاویه در آن زمان حاکم بلامنازع جامعه اسلامی بود که گستره حکومت او سرتاسر مملکت اسلامی -از شام گرفته تا عراق و حجاز و یمن- را در بر میگرفت و در هر گوشه، عوامل او بهشدّت از سیاستهای او تبلیغ و دفاع میکردند.
حکومت بهظاهر اسلامی و شکست و کشته شدن خود نتیجهای در بر نخواهد داشت درحالیکه در هنگام قیام علیه حکومت یزید، شرایط زمانه کاملاً برعکس این شرایط بود.
2. چرا امام حسین علیه السلام در آغاز حرکت، از مدینه به مکه رفتند؟
علّت خروج امام حسین علیه السلام از مدینه آن بود که یزید در نامه خود به ولید بن عتبه (فرماندار مدینه) خواسته بود که حتماً از چند نفر مخالف خود که یکی از آنها امام حسین علیه السلام بود، بیعت گرفته شود و بدون بیعت رها نشوند.(وقعه الطف، ص 75)
ولید گرچه با خوی مسالمتجویانه خود حاضر به آغشته کردن دست خود به خون امام حسین علیه السلام نبود؛ (ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 12؛ وقعه الطف، ص 81) اما در مدینه افراد باند اموی -بهویژه مروان بن حکم که ولید در موارد سخت و ازجمله این مورد با او مشورت میکرد- او را به شدّت تحتفشار قرار میدادند تا خون امام علیه السلام را بریزد؛ چنانکه در همان آغاز وصول نامه، وقتی ولید با مروان مشورت کرد، مروان گفت: «نظر من آن است که در همین لحظه به دنبال این چند نفر فرستاده و آنان را ملزم به بیعت و اطاعت از یزید کنی و اگر مخالفت کردند، قبل از آنکه از مرگ معاویه مطلع شوند، سرهای آنها را از تن جدا کنی؛ زیرا اگر آنان از مرگ معاویه باخبر شوند، هرکدام به طرفی رفته و اظهار مخالفت کرده و مردم را بهسوی خود دعوت میکنند.» (وقعه الطف، ص 77)
بنابراین، امام حسین علیه السلام با توجه به نامناسب بودن شرایط مدینه برای اظهار مخالفت علنی و قیام و نیز در خطر بودن جان خود در این شهر بدون امکان حرکتی مؤثر، تصمیم به ترک آن گرفت.
انتخاب مکه، در حالی بود که هنوز مردمان شهرهای مختلف از مرگ معاویه مطلع نشده بودند و تلاشهای جدی مخالفان برای اظهار مخالفت با یزید آغاز نشده بود و هنوز امام حسین علیه السلام دعوتی از شهرهای دیگر و ازجمله کوفه نداشت؛ بنابراین امام علیه السلام باید مکانی را برای هجرت خود انتخاب میکرد که اولاً بتواند آزادانه و در کمال امنیت در آنجا دیدگاههای خود را ابراز کند. ثانیاً بتواند آنجا را محلی برای انتقال دیدگاههای خود به سرتاسر مملکت اسلامی قرار دهد.
شهر مکه هر دو ویژگی را داشت؛ زیرا طبق آیه صریح قرآن «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» (آلعمران، آیه 97) حرم امن الهی بود و نیز با توجه به وجود کعبه در این شهر و سرازیر شدن مسلمانان از سرتاسر مملکت اسلامی برای انجام اعمال عمره و حج، امام حسین علیه السلام بهخوبی میتوانست با گروههای مختلف دیدار کرده و علّت مخالفت خود با دستگاه اموی و یزید را برای آنها تبیین کند و نیز گوشههایی از معارف اسلامی را برای آنها بیان نماید. در ضمن با گروههای مختلف شهرهای اسلامی ازجمله کوفه و بصره در ارتباط باشد.(وقعه الطف، صص 103 – 107)
3. چرا امام حسین علیه السلام در شرایطی که بهترین فرصت را برای تبلیغ دیدگاه خود در جمع حاجیان گردآمده از سرتاسر نقاط داشتند از مکه خارج شدند؟
بهطور خلاصه میتوانیم علل این تصمیم ناگهانی را چنین ذکر کنیم:
1. احتمال خطر جانی
از برخی عبارات امام حسین علیه السلام -که در مقابل دیدگاه شخصیتهای مختلفی که با بیرون رفتن آن حضرت از مکه و حرکت بهسوی کوفه مخالف بودند، ابرازشده- چنین برمیآید که امام علیه السلام ماندن بیشتر در مکه را مساوی با بروز خطر جانی برای خود میدانست؛ چنانکه در جواب ابن عباس میفرماید: «کشته شدن در مکانی دیگر برای من دوستداشتنیتر از کشته شدن در مکه است».(ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 159)
در بعضی از متون تاریخی نیز بهصراحت سخن از این مطلب به میان آمده که یزید، عدهای را همراه با سلاحهای فراوان برای ترور امام حسین علیه السلام در مکه فرستاده بود.
2. شکسته نشدن حرمت حَرم
تذکّر این نکته از سوی امام حسین علیه السلام در عبارات نقل شده از آن حضرت وجود دارد که نمیخواهد حرمت حرم امن الهی، با ریخته شدن خون او در آن شکسته شود؛ گرچه در این میان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنایتکاران اموی باشد.(ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 546)
3. آیا امام حسین علیهالسلام در واقعه عاشورا از دشمن برای خود درخواست آب کرد؟
در نیمروز اوّل عاشورا با آنکه تشنگی به شدّت به امام علیه السلام، یاران و خانوادهاش فشار میآورد؛ اما در هیچیک از منابع معتبر، گزارشی وجود ندارد که مضمون آن درخواست آب از سوی امام علیه السلام از دشمن باشد. اصولاً در هیچیک از این منابع به محوریت و اهمیت مسئله عطش چنانکه در بین منابع متأخر و برخی مداحان مشهور شده برخورد نمیکنیم. جالب آنکه بامطالعه دقیق رجزها و اشعار حماسی امام علیه السلام و یارانش در معرکه نبرد، هیچگونه اشارهای به مسئله تشنگی و فشار آن نمیبینیم.
بالعکس آنچه در این اشعار و نیز کلمات و عبارات امام علیه السلام در روز عاشورا میبینیم، سراسر حکایت از عزت، حماسه و سربلندی دارد. بهعنوانمثال کافی است اشارهکنیم که این عبارت مشهور در بحبوحه نبرد روز عاشورا از امام حسین علیه السلام صادر شده است: «اَلَا َو اِنَّ الدَّعِیَ بنَ الدَّعِیِ قَد رَکَزَنِی بَینَ اثنَتَینِ بَینَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه یَأبَی اللّهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَت وَ طَهُرَت وَ اُنُوفٌ حَمِیَّهٌ وَ نُفُوسٌ اَبِیَّهٌ مِن أَن نُؤثِرَ طَاعَهَ اللِئامِ عَلَی مَصَارِعَ الکِرَامِ؛ آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیر ساخته است: یا با شمشیر کشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلّت بپوشم و با یزید بیعت کنم؛ ولی ذلّت از ما بسیار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامنهای پاک و اشخاص باحمیّت و مردان باغیرت، چنین کاری را بر ما روا نمیدانند که ذلّت اطاعت از مردم پست را بر کشته شدن باعزت ترجیح دهیم» (الهوف، ص 123 و 124)
در برخی مجالس و محافل عزاداری، محور عزت و حماسه و سربلندی در این نهضت کمرنگتر شده و در عوض رقّت و عطوفت بر امام علیهالسلام بهعنوان محور اصلی موردتوجه قرارگرفته است. عدهای بهمنظور هر چه رقیقتر نشان دادن صحنه کربلا، گزارشهای غیرواقعی بدان افزودهاند و در برخی موارد، چهرهای ذلیلانه از امام علیهالسلام به نمایش گذاشتهاند؛ بهعنوانمثال در بعضی از این گزارشهای دروغین، چنین آمده است: «امام علیهالسلام به نزد عمر بن سعد رفته و از او سه درخواست کرد که درخواست دوم امام علیهالسلام چنین بود: اُسقُونِی شَربَهً مِنَ المَاءِ فَقَد نَشَفَت کَبِدِی مِنَ الظَّمَاءِ؛ مرا مقداری آب بنوشانید که جگرم از تشنگی میسوزد.» (طریحی، المنتخب، ص 439 طریحی، المنتخب، ص 439) ابن سعد نیز وقیحانه این درخواست را رد میکند. آری گرچه این گزارشها در آوردن اشک حتی از سنگ کارساز است اما از سوی دیگر بر چهره عزّتمندانه امام حسین علیهالسلام و عاشورا خدشه وارد میکند و شیعیان فرهیخته را در تحلیلها با چالشهای اساسی روبهرو میسازد. بدین ترتیب با بهانه دادن به دست دشمنان، کاریترین ضربات بر عزتمداری شیعه وارد میشود. (به جهت آگاهی بیشتر از نفس عزتطلبی در نهضت امام علیه السلام و چگونگی چالش آن با این روایتهای دروغین و کیفیت متن و سند این روایات ر. ک: مقاله «عزت طلبی در نهضت امام حسین علیه السلام»، نعمتالله صفری فروشانی، مندرج در مجله حکومت اسلامی، ش 26، ص 79 116 .
برخی از منابع تحقیقی:
- طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص352؛ مفید، الارشاد، 1399ق، ج2، ص38.
- طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص381؛ ابناعثم، الفتوح، 1411ق، ج5، ص81.
- طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص398.
- دینوری، اخبارالطوال، 1368ش، ص253؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص409.
- طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص456.
- شهیدی، پس از پنجاه سال، 1380ش، ص112-123.
- زمینههای قیام امام حسین(ع)، 1383ش، ج2، ص18.
- شهیدی، پس از پنجاه سال، 1380ش، ص69-78.
- ابن اعثم، الفتوح، 1411ق، ج4، ص290-291.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص33.
- خامنهای، انسان 250 ساله، 1394ش، ص179.
- خامنهای، انسان 250 ساله، 1394ش، ص172.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص25.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص59.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص60.
- اشتهاردی، هفتساله چرا صدا درآورد؟، ص154.
- صحتی سردرودی، عاشوراپژوهی، 1384ش، ص441.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص68.
- صالحی نجفآبادی، شهید جاوید، ص159.
- سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص176.
- سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص176-178.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص21.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص156-157.
- جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، 1386ش، ص243.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387، ص157.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387، ص93.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص84.
- صحتی سردرودی، عاشوراپژوهی، 1384ش، ص338.
- سید بن طاووس، اللهوف، العالم، ص3و28.
- فاضل دربندی، اکسیر العبادات، العالم، ج1، ص56.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص70.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص70-74.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص77-78.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص157.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص68-69.
- جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، 1386ش، ص242.
- کدیور، «نقش نهضت عاشورا در شکلگیری و تداوم انقلاب اسلامی ایران»، ص12.
- ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج8، ص191؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص459.
- تاریخ سیستان، ص100.
- الامامة و السیاسة، ج1، ص185؛ابن سعد، کتاب عیونالاخبار، ج1، جزء1، ص1.
- مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص68.
- ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج8، ص276 و 277.
- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص178.
- طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج4، ص456و457.
- طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج7، ص 183.
- تاریخ قم، ص290.
- شیخ مفید، الارشاد، 1413ق، ج2، ص172-171.
- جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، 1386ش، ص245.
- نقش عاشورا و عزاداریهای عصر ائمه علیهمالسلام در سقوط امویان و پیروزی عباسیان
- رحمانی، آیین و اسطوره در ایران شیعی، ص10.
- رحمانی، آیین و اسطوره در ایران شیعی، ص58؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج11، ص267.
- مؤسسه شیعهشناسی، سنت عزاداری و منقبتخوانی، ص156.
- مهماندار، امام حسین در آیینه شعر و ادب، ص53.
- رازی قزوینی، نقض، ص404.
- محمدزاده، دانشنامه شعر عاشورایی، ج2، ص717.
- محمدزاده، دانشنامه شعر عاشورایی، ج2، ص719.
- محمدزاده، دانشنامه شعر عاشورایی، ج2
- مؤسسه شیعهشناسی، سنت عزاداری و منقبتخوانی، ص158.
- خزعلی، «قیام امام حسین از دیدگاه علمای اهلسنت»، ص58-59.
- ابن تیمیه، منهاجالسنه، ج1، ص530.
- عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، 1365ش، ص314.
- اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص59.
- ابناثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، بیتا.
- ابناعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالأضواء، 1411ق/1991م.
- ابنکثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، بیتا.
- ابومخنف، مقتل الحسین(ع)، تحقیق و تعلیق حسین غفاری، قم: مطبعة العلمیه، بیتا.
- اسفندیاری، محمد، عاشوراشناسی پژوهشی درباره هدف امام حسین(ع)، قم، صحیفه خرد، 1387ش1430ق.
- بلاذری، احمد بن یحیی، انسابالاشراف، تحقیق: محمدباقر محمودی، احسان عباس، عبدالعزیز دوری، محمد حمیدالله، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیتا.
- جعفری، حسین محمد، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه محمدتقی آیتاللهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1387ش.
- جعفریان، رسول، تأملی در نهضت عاشورا، قم، نشر مورخ، 1386ش.
- جمعی از نویسندگان، زمینههای قیام امام حسین، قم، زمزم هدایت، 1383ش.
- خامنهای، سید علی، انسان 250 ساله، تهران، صهبا، چاپ پنجاهم، 1394ش.
- خزعلی، انسیه، قیام امام حسین از دیدگاه علمای اهلسنت، مندرج در: مجموعه مقالات همایش امام حسین، ج11، مجمع جهانی اهلبیت(ع)، تهران، 1381ش.
- رازی قزوینی، عبدالجلیل، نقض (بعض مثالب النواصب)، دار الحدیث، قم، 1391ش
- رحمانی، جبار، آیین و اسطوره در ایران شیعی، انتشارات خیمه، تهران، 1394ش.
- سید مرتضی، علی بن حسین، التنزیه الانبیاء، قم، الشریف الرضی، بیتا.
- شهیدی، سید جعفر، پس از پنجاه سال؛ پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین(ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1380ش.
- صحتی سردرودی، محمد، عاشوراپژوهی با رویکردی به تحریفشناسی تاریخ امام حسین(ع)، قم، انتشارات خادم الرضا، چاپ اول، 1384ش.
- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1967م.
- عنایت، حمید، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی، تهران، 1365ش.
- کدیور، جمیله، «نقش نهضت عاشورا در شکلگیری و تداوم انقلاب اسلامی ایران»، راهبرد، شماره6، بهار 1374ش.
- محمدزاده، مرضیه، دانشنامه شعر عاشورایی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم، تهران، 1386ش.
- مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، دار الهجره، قم، 1409ق.
- مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ پنجاه و نهم ١٣٨٧ش
- مهماندار، مهدی، امام حسین در آیینه شعر و ادب، مندرج در: مجموعه مقالات همایش امام حسین، ج12، مجمع جهانی اهلبیت(ع)، تهران، 1381ش.
- ناصری داودی، عبدالمجید، شهادت امام حسین از منظر اهلسنت، مندرج در: نگاهی نو به جریان عاشورا، زیر نظر سید علیرضا واسعی، بوستان کتاب، قم، 1390ش.
- فاضل دربندی، آغا بن عابد، اکسیر العبادات، کربلا، العتبة الحسینیة، بیتا.
- .سید بن طاووس، موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، العالم، بیتا.
ترجمه عربی