کتاب پرسش های قیام امام حسین علیه السلام وترجمه ها

بسم الله الرحمن الرحیم
پرسش های عاشورایی
(...بررسی پرسش های کوتاهی از قیام کربلای امام حسین علیه السلام،حیات حضرت،خاندان،محرم وصفر و)
قابل بهره برداری محققین ،سخنرانان،اساتید،مداحان وذاکرین آل الله
 
بخش اول : پرسش هایی کوتاه از تاریخ زندگی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
- نسب،پدر و مادر امام حسین 
مادر :
 وي آن نهال پاک است از سيده نساء العالمين فاطمه زهرا عليها السلام که خداوند اورا به فضل خويش طاهر گردانيد و او را قرار داد تا از ضلالت، هدايت کند و از تفرقه، به جمع باز آورد... او فاطمه زهراست که اخگري از روح پدر و فيضي از نور او دارد و شعاعهايي از هدايتش که وي محل عنايت و توجه او بود و با هاله اي از بزرگداشت و تقدير دربرش گرفت و دوستيش را بر مسلمين فرض کرد تا جزئي از عقيده و دينشان باشد در حالي که فضيلت و جايگاه عظيمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگويي براي زنان امتش باشد.
پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشها و سجايايش را در نشستهاي عمومي و خصوصي و بر روي منبرش، مورد تکريم قرار داد تا مسلمين آن را حفظ کنند و در گفته هايي که راويان اسلام بر آن اجماع دارند، فرمود:
1 - «خداوند براي خشم تو خشمگين مي شود و براي رضاي تو خشنود
مي گردد...» (1) .
2 - «همانا فاطمه پاره تن من است، مرا مي آزارد آنچه وي را بيازارد و مرا به زحمت مي اندازد، آنچه وي را به زحمت اندازد...» (2) .
3 - «فاطمه، سرور زنان جهانيان است...» (3) .
 

بسم الله الرحمن الرحیم

پرسش های عاشورایی

(بررسی پرسش های کوتاهی از قیام کربلای امام حسین علیه السلام،حیات حضرت،خاندان،محرم وصفر و...)

قابل بهره برداری محققین ،سخنرانان،اساتید،مداحان وذاکرین آل الله

http://www.ashoora.irمنبع

تهیه:رضاقارزی

بخش اول : پرسش هایی کوتاه از تاریخ زندگی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام

- نسب،پدر و مادر امام حسین

مادر :

 وي آن نهال پاک است از سيده نساء العالمين فاطمه زهرا عليها السلام که خداوند اورا به فضل خويش طاهر گردانيد و او را قرار داد تا از ضلالت، هدايت کند و از تفرقه، به جمع باز آورد... او فاطمه زهراست که اخگري از روح پدر و فيضي از نور او دارد و شعاعهايي از هدايتش که وي محل عنايت و توجه او بود و با هاله اي از بزرگداشت و تقدير دربرش گرفت و دوستيش را بر مسلمين فرض کرد تا جزئي از عقيده و دينشان باشد در حالي که فضيلت و جايگاه عظيمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگويي براي زنان امتش باشد.
پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشها و سجايايش را در نشستهاي عمومي و خصوصي و بر روي منبرش، مورد تکريم قرار داد تا مسلمين آن را حفظ کنند و در گفته هايي که راويان اسلام بر آن اجماع دارند، فرمود:
1 - «خداوند براي خشم تو خشمگين مي شود و براي رضاي تو خشنود
مي گردد...» (1) .
2 - «همانا فاطمه پاره تن من است، مرا مي آزارد آنچه وي را بيازارد و مرا به زحمت مي اندازد، آنچه وي را به زحمت اندازد...» (2) .
3 - «فاطمه، سرور زنان جهانيان است...» (3) .
و ديگر اخباري از نشانه هاي شخصيت حضرت زهرا عليها السلام سخن گفته که وي سرمشق اسلام و نمونه والا براي زنان اين امت است که راه را براي آنها روشن مي سازد، در حسن رفتار و عفت و به دنيا آوردن نسلهايي مهذب... و چه عظيم است برکت وي و چه پرفايده است براي اسلام و در عظمت شأن وي، اين کافي است که «دولت عظيم فاطميه» از نام وي ناميده شده و نيز «جامع الأزهر» از نام او مشتق شده است (4) و براي عظمت دولت فاطمي اين بس که با نام زهرا تبرک شده باشد.

به هر حال، رسول اکرم صلي الله عليه و آله از غيب خبر يافت که بضعه طاهره اش همان است که ثمره پاک از ائمه اهل بيت عليهم السلام جانشينان پيامبر، داعيان حق در زمين، آنان که سنگيني بار رسالت را تحمل خواهند کرد و در راه اصلاح اجتماعي از هر کوشش و سختي رنج خواهند برد، از وي جدا خواهند شد و لذا پيامبر به وي توجهي مبذول داشت و ذرّيه اش را مورد توجه و عنايت قرار داد.

پدر :

وي ثمره علي، پيشواي حق و عدالت در زمين، برادر پيامبر صلي الله عليه و آله و دروازه علم آن حضرت است، کسي که نسبت به وي به منزله هارون از موسي بود و نخستين کسي که به خدا ايمان آورد و پيامبرش را تصديق کرد. سنگيني بار جهاد مقدس را از نخستين فجر دعوت اسلامي بر دوش گرفت و در مواضع هولناک فرورفت و با نيروهاي شرک و الحاد، درگير نبردي هراس انگيز و تنگاتنگ شد تا اينکه اين دين، پاي گرفت با ساعدي قوي از جهاد و کوششهايش، خداوند وي را به هر مکرمتي گرامي داشت و به هر فضيلتي مخصوص گردانيد، وي پدر ائمه طاهرين است که سرچشمه هاي حکمت و نور را در زمين منفجر ساختند.

 پاورقي :

  1. مستدرک صحيحين 154:3. تهذيب التهذيب 441:12. کنز العمال 674:13 و 111:12. اسد الغابة 522:5. ميزان الاعتدال 535:1. ذخائر العقبي، ص39.
    (2) ترمذي، صحيح 656:5. احمد بن حنبل، مسند 571:4 و در صحيح ترمذي است که آن حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: «اما دخترم - يعني فاطمه - پاره تن من است، مرا مي رنجاند آنچه او را برنجاند و مرا مي آزارد آنچه وي را بيازارد». و در کنز العمال 111:12 فرمود: «اما فاطمه، شاخه اي از من مي باشد، مرا شادمان مي کند هرچه وي را شاد سازد و به خشم مي آورد مرا آنچه او را خشمگين نمايد».
    (3) اسد الغابة 522:5 و در مسند احمد بن حنبل 112:6 فرمود: «فاطمه سرور زنان اين امت است يا زنان جهانيان». و در صحيح بخاري در کتاب بدء الخلق آمده: «آيا راضي نيستي که سرور زنان اهل بهشت يا زنان عالميان باشي؟».
    (4) نساء لهن في التاريخ الاسلامي نصيب، ص48.

 

 

- تولدمبارك امام حسین علیه السلام چه سالی بوده است؟

درخت نبوت و شجره امامت، ذرّيّه طاهره اي را چون شاخه هايي از خود جدا کرد که امتداد رسالت پس از حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد. نخستين نوزاد، ابو محمد زکي بود که جان پيامبر صلي الله عليه و آله از شادي وي لبريز شد، پس توجه به وي را آغاز کرد و او را با نمونه ها و کرامتهاي نفسانيش تغذيه مي کرد، کرامتهايي که بازتابش سراسر جهان را در برگرفته است. (1) .

تنها روزهاي اندکي که بعضي مورخان آنهارا 52 روز (2) نوشته اند، سپري شد، سيده زنان، حمل جديدي را داشت که حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ديگر مسلمانان بابي صبري منتظر بودند در حالي که همه اميدوار و آرزومند بودند که خداوند آن ستاره را با ستاره اي ديگر همراه سازد تا آسمان امت اسلامي را روشن سازند و امتدادي براي حيات رهايي بخش عظيم باشند.

سيده ام الفضل دختر حارث (3) ، رؤياي عجيبي را ديد که تعبير آن را متوجه نشد. پس به سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته اي ديدم که قطعه اي از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد».پيامبر صلي الله عليه و آله هراس وي را بر طرف ساخت و او را مژده خير داد و فرمود:«خير ديده اي! ان شاء اللَّه، فاطمه پسري به دنيا مي آورد و در دامن تو قرار مي گيرد...».

روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسين را به دنيا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه که پيامبر صلي الله عليه و آله خبر داده بود (4) .پيامبر صلي الله عليه و آله در انتظار طلوع ستاره مولود جديد باقي ماند که زندگي پاره تنش به او درخشان شود، او عزيزترين با قيماندگان نزد وي از پسران دخترانش بود.

سرور زنان عالميان، نوزاد بزرگوارش را به دنيا آورد که هيچ بانويي از دختران حوّا، نه در عصر نبوت و نه بعد از آن همانند او را نزاييده بود که برکتي عظيم تر و سودي بيشتر از او براي انسانيت داشته باشد. پس پاکتر، طاهرتر و درخشانتر از او نبوده است.دنيا به وي درخشان شد و انسانيت در همه نسلهايش به وي خوشبخت گرديد. مسلمين به او مفتخر شدند و ياد اين مناسبت را گرامي داشتند و هر سال به آن مفتخر و سرافراز گشتند.وزارت اوقاف مصر در مسجد حسيني، به همين مناسبت جشني رسمي برپا مي کند و اين مناسبت عظيم را گرامي مي دارد همچنانکه در بيشتر مناطق جهان اسلام، مراسمي برپا مي گردد.در آفاق يثرب، بازتاب اين خبر شادي بخش، پيچيد. امهات مؤمنين و ديگر بانوان از زنان مسلمان به خانه سرور زنان شتافتند و اورا بخاطر فرزند جديدش تبريک گفتند و با وي در سرور و شاديهايش مشارکت نمودند.

سال ولادت امام حسين

سبط پيامبر صلي الله عليه و آله در سال چهارم هجري (5) ، چشم به دنياي وجود گشود. و گفته شده که در سال سوم بوده (6) و راويان در مورد ماه ولادت آن حضرت، اختلاف دارند و اغلب بر آنند که در ماه شعبان و در روز پنجم از آن مي باشد (7) و بعضي از آنان روز ولادت را معين نکرده اند بلکه گفته اند چند شبي از شعبان گذشته، به دنيا آمد (8) و بعضي از مورخان اين موضوع را ناديده گرفته و به گفتن اينکه در شعبان به دنيا آمده اکتفا نموده اند (9) و بعضي از بزرگان بر اين باورند که آن حضرت در آخر ربيع الاول ولادت يافته و اين بر خلاف مشهوراست پس توجهي به آن نمي شود (10) .

 پاورقي

(1) شرح مفصلي در مورد ولادت امام پاک ابو محمد عليه السلام در کتاب خودمان زندگاني امام حسن‏ عليه السلام 56 - 49: 1 بيان نموده ايم.
(2) ابن قتيبه، المعارف، ص158.

(3) ام الفضل»: لبابه کبري همسر عباس بن عبدالمطلب، نخستين بانويي است که بعد از حضرت خديجه بنت خويلد در مکه مسلمان شد. وي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله جايگاهي داشت و آن حضرت به ديدنش مي رفت و در خانه اش استراحت قيلوله مي نمود. احاديث فراواني را از آن حضرت روايت کرده است. وي براي عباس، فضل، عبداللَّه، عبيداللَّه، قثم، عبدالرحمان و ام حبيب را به دنيا آورد.
«عبداللَّه بن يزيد هلالي» در باره او گفته:ما ولدت نجيبة من فحل  بجبل نعلمه أو سهل
کستة من بطن أم الفضل أکرم بها من کهلة و کهلعم النبي المصطفي ذي الفضل   وخاتم الرسل و خير الرسل«هيچ بانويي از هيچ مردي در کوه و يا در دشت که ما مي شناسيم، به دنيا نياورد».
«همچون شش فرزندي که از شکم ام فضل بودند، او را گرامي بدار و شويش را».
«که عموي پيامبر مصطفي دارنده فضل و خاتم پيامبران و بهترين رسولان بود».
شرح حال وي در هريک از کتابهاي طبقات کبري 278:8، الاصابة 464:4 و الاستيعاب آمده است.
(4) مستدرک صحيحين 176:3.و در مسند فردوسي،ام الفضل گفت: «ديدم که گويي اندامي از رسول خدا صلي الله عليه و آله در خانه ام بود، پس از آن دلتنگ شدم و نزد آن حضرت رفتم و موضوع را به وي گفتم.حضرت فرمود: آري، همان است. پس فاطمه حسين را به دنيا آورد، پس اورا شير دادم تا از شير گرفته شد».و در تاريخ الخميس 418:1 آمده است که اين خواب پيش از تولد امام حسن عليه السلام بوده است.

(5) ابن عساکر، ترجمة امام الحسين عليه السلام ص 38. تهذيب الاسماء 163:1. مقاتل الطالبيين، ص84. مقريزي، خطط 285:2. بستاني، دائرة المعارف 48:7. جوهرة الکلام في مدح السادة الاعلام، ص116. الافادة في تاريخ الأئمة السادة از يحي بن الحسين (متوفي 424 ه) از کتابهاي کپي شده کتابخانه امام حکيم. الذريّة الطاهرة از کتابهاي خطي کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنين عليه السلام. مجمع الزوائد 194:9. اسد الغابة 18:2. الارشاد، ص198.
(6) اصول کافي 463:1. مقريزي، خطط 285:2. الاستيعاب (چاپ شده در حاشيه الاصابة) 392:1.
(7) طبراني،المعجم الکبير از مخطوطات کتابخانه حضرت امير المؤمنين عليه السلام. تحفة الازهار و زلال الانهار از مخطوطات کتابخانه عمومي امام کاشف الغطاء. مقريزي، خطط 285:2.
(8) امتاع الاسماع،ص187. اسد الغابة 18:2 الذرية الطاهرة، ص101.
(9) فتح الباري في باب مناقب ‏الحسن و الحسين ‏عليه السلام 75:7.
(10) المقنعة، ص467. التهذيب 41:6. الدروس 8:2.

 -نقش نگين انگشتر امام حسين علیه السلام چه بوده است؟

آن حضرت، دو انگشتري داشته؛ يکي از آنها عقيق بوده که بر آن «ان اللَّه بالغ امره» (1) نقش شده بود و ديگري همان است که در روز شهادتش، به غارت برده شد و بر آن نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللَّه عدد لقاء اللَّه» و وارد شده است: «هر کس مانند آن، انگشتر خود سازد، براي او مانعي از شيطان خواهد بود» (2) .

 

 

استعمال عطر

آن حضرت، به عطر علاقه داشت و در سفر و حضر، مشک از او دور نمي شد و در مجلس او، بخور عود وجود داشت (3) .

خانه مسكوني امام حسين

نخستين خانه اي که با والدينش در آن ساکن شد، مجاور خانه عايشه بود و دري به مسجد داشت که به خانه فاطمه شناخته مي شد (4) .

 پاورقي :

(1) در نور الابصار. ص253 آمده است که نقش نگين وي «لکل اجل کتاب» بوده است.
(2) دلائل الامامة، ص73.

(3) ريحانة الرسول، ص38.

(4) وفاء الوفاء.

-علت اندوه و گريستن پيامبر بعد از ولادت امام حسین علیه السلام چه بوده است؟

هنگامي که مژده تولد سبط پيامبر اکرم به آن حضرت داده شد، بلا فاصله به خانه بضعه اش فاطمه عليها السلام شتافت، در حالي که قدمهايش را سنگين بر مي داشت و غم و اندوه بر او چيره گشته بود، پس با صدايي گرفته و اندوهناک صدا زد: «اي اسما! پسرم را نزد من بياور».
اسما، وي را به آن حضرت داد.

 پيامبر اورا در آغوش گرفت و بسيار بر او بوسه زد، در حالي که گريه را سر داده بود. اسما پريشان شد و گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد از چه رو مي گريي؟!».
پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي که چشمانش از اشک پر بود، به وي پاسخ داد: «بخاطر اين پسرم مي گريم».
حيرت و سرگرداني بر او دست يافته بود و معناي اين پديده و موضوع آن را درک نمي کرد. پس به سخن آمد و گفت: «او هم اکنون به دنيا آمده است».
پيامبر با صدايي از غم و اندوه، بريده به وي پاسخ داد و فرمود: «گروه جفاکار بعد از من او را مي کشند، خداوند شفاعتم را از آنان دور سازد...».

سپس با اندوه برخاست و اسما را محرمانه گفت: «به فاطمه خبر مده چرا که وي تازه فارغ شده است...» (1) .

پيامبر صلي الله عليه و آله غرق در اندوه و غم، از خانه بيرون رفت؛ زيرا او از غيب خبر يافته بود چه مصيبتها و بلاهايي که هر موجود زنده اي را سراسيمه مي سازد، بر اين فرزندش خواهد گذشت.

 پاورقي :

(1) مسند امام زيد، ص 468 و در امالي صدوق، ص199 آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله حسين را بعد از تولدش گرفت و سپس در حالي که مي گريست، وي را به صفيه دختر عبدالمطلب سپرد و گفت: «خداوند لعنت کند قومي را که کشنده تو باشند و اين را سه بار فرمود». صفيه گفت: پدر و مادرم فدايت باد! چه کسي اورا مي کشد؟ فرمود: «گروه جفا کار از بني اميه».

 

- چهره و هیبت امام حسين علیه السلام

در چهره امام حسين عليه السلام نشانه هاي جدش، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آشکار شد؛ زيرا در اوصاف خود همانند آن حضرت بود و در اخلاقي که پيامبر به آنها بر ديگر پيامبران، امتياز يافت نيز همانند وي گرديد.
«محمد بن ضحاک» اورا توصيف نموده گفت: «بدن حسين، شبيه بدن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود» (1) .
و گفته شده: «از ناف تا پاهايش، شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله بود» (2) .
و حضرت امام علي عليه السلام فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن و دهان آن حضرت بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله از گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بن علي بنگرد...» (3) .
بر چهره شريف آن حضرت، نشانه هاي امامت آشکار شد و چهره اش از درخشانترين چهره هاي مردم بود و آن گونه بود که «ابو کبير هذلي» مي گفت:

«واذا نظرت الي اسرة وجهه
برقت کبرق العارض المتهلل»
«هرگاه به خطوط چهره اش بنگري همچون ابرباران زا، برق مي زند».
بعضي از تذکره نويسان، آن حضرت را چنين وصف کرده اند:
«سفيد چهره بود و هرگاه درجايي مي نشست که در آن تاريکي بود، با سفيدي زيبايي و گردنش، آنجا روشن مي گشت» (4) .
و ديگري مي گويد: «جمالي عظيم داشت و نور درخشنده اي در پيشاني و گونه هايش بود که اطرافش را در شب تاريک، روشن مي ساخت و شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» (5) .
و يکي از شهدا، از يارانش در شعر حماسي که سروده روز طف بود، آن حضرت را وصف کرده گويد:له طلعة مثل شمس الضحيله غرة مثل بدر منير
«طلعتي چون خورشيد هنگام بالا آمدن روز دارد و پيشاني او همچون ماه تابان است».

سيماي انبيا بر آن حضرت بود و در هيبت همچون جدّ خود بود که پيشانيها در برابرش به تواضع مي افتادند. يکي از جلادان پليس ابن زياد در وصف هيبت عظيمش مي گويد: «نور چهره اش و جمال هيبتش مارا از انديشيدن در مورد کشتن او به خود مشغول ساخت».روز طف، ضربات شمشيرها و زخمهاي نيزه ها نور چهره اش را پنهان ننمود و در شکوه و زيبايي منظر، همچون ماه تمام بود و در اين باره «کعبي» مي گويد:

و مجرح ما غيرت منه القنا حسناً   و لا اخلقن منه جديدا

قد کان بدراً فاغتدي شمس الضحي  مذ ألبسته يد الدماء برودا

«وآن مجروحي که نيزه ها زيباييش را دگرگون نساختند و تازه اي از او را کهنه ننمودند».
«او ماه تمامي بود که به خورشيدي در بلنداي روز تبديل شد. آنگاه که دستهاي خون آلود، جامه هايي بر او پوشاند.و هنگامي که سر مبارک آن حضرت را نزد ابن زياد بردند، از نور چهره اش در شگفت شد و گفت: «کسي همچون او زيبا نديده ام!».«انس بن مالک» بر او اعتراض نمود و گفت: «مگر نه اين است که وي شبيه ترين آنان به رسول خدا بود؟» (6) . هنگامي که آن سر شريف را بر يزيد بن معاويه عرضه داشتند، از جمال هيبتش به حيرت افتاد و گفت: «من هرگز صورتي زيباتر از او نديده ام!».
پس يکي از حاضران به وي گفت: «او شبيه رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» (7) .
راويان، اجماع دارند که وي در اوصاف و نشانه هايش همانند جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله بود و در شباهت و صفات، با آن حضرت شباهت داشت و هنگامي که «عبيد اللَّه بن حر جعفي» به ديدار حضرتش مشرف شد، جانش از اقدام و اجلال او سرشار شد و اظهار داشت: «من هرگز کسي را نديده ام که زيباتروچشمگير تر از حسين باشد...».
بر چهره او سيماي پيامبران و هيبت متقيان آشکار شد و لذا چشم بينندگان خود را پر مي کرد و پيشانيها در برابرش به خضوع و احترام، خم مي شد.

 پاورقي :

(1) طبراني، المعجم الکبير 123:3 از کتابهاي کپي شده کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنين‏عليه السلام.
(2) المنمق في اخبار قريش، ص424. مقريزي، خطط 285:2.الافادة من تاريخ الائمة السادة، از کتابهاي کپي شده کتابخانه عمومي امام حکيم.
(3) طبراني، المعجم الکبير 98:3.
(4) الافادة في تاريخ الائمة السادة.
(5) علي دره حنفي،محاضرات الاوائل و الاواخر، ص71. و در مصابيح السنة 188 - 187: 4 از انس آمده است که گفت: «هيچ کس از حسن بن علي به پيامبر صلي الله عليه و آله شبيه تر نبود و در مورد حسين گفت: شبيه ترين آنان به رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» و در انساب الاشراف 5:3 آمده:«حسين، شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله بود».

(6) بلاذري، انساب الاشراف، 5:3، نسخه خطي در کتابخانه عمومي حضرت امير المؤمنين‏ عليه السلام.
(7) همان.

 پرسش : آیا امامت ارثى است؟ اگر ارثى نیست، چگونه از امام حسین(ع) به بعد، امامت به فرزندان ایشان یکى پس از دیگرى رسیده است؟

 پاسخ : برای روشن شدن جواب باید هم در معنا و مفهوم ارث دقت کنیم و هم امامت را بازشناسیم، تا بفهمیم آیا امامت می‌تواند موروثی باشد و چرا این نسل و افرادی از این سلسله به امامت رسیده‌اند؟

1- ارث یعنی دارایی‌هایی که فرد در طول عمر خود کسب کرده، ملک و مال اوست و با مردن او به خویشاوندان نزدیک منتقل می‌شوند. کسی که در دوران زندگی خود زمین بایری را آباد کرده، بنایی ساخته، طلا و جواهری ذخیره نموده و... اموال و دارایی‌ها که متعلق به اوست، پس از مرگ وی به نزدیکان او(به ترتیبی که در کتب فقه آمده) منتقل می‌شود؛ اما این فرد علاوه بر اموال و دارایی‌ها،‌ یکسری حالات و روحیّات هم پیدا کرده، با مجاهدت و ریاضت و عبادت، به یقین، علم، بردباری، کنترل خشم و دیگر فضائل اخلاقی هم آراسته گردیده است اما این حالات و روحیات از او جدایی ناپذیرند و صفات روحی و ذاتی وی شده‌اند و پس از ایشان به عنوان اموال او باقی نمی‌مانند تا به خویشاوندان وی به ارث برسد.

البته گاه به اصطلاح عرفی و مجازی می‌گویند: شاگردان وی وارث علم اویند یا فرزند او وارث حلم و بردباری اوست؛ یعنی شاگردان توانسته‌اند از او یاد بگیرند و از چشمة علم وی سیراب شوند یا فرزند او توانسته مانند پدر به زینت بردباری آراسته گردد، نه اینکه به معنای واقعی علم یا حلم از متوفی به آنان انتقال یافته باشد. امامت از اموال و دارایی‌های اکتسابی امام نیست و میراث ایشان نمی‌باشد، تا پس از او به فرزندش یادگیری به ارث برسد.

2 – آنچه وارث را شایستة ارث بردن می‌کند، فقط انتساب نسبی یا سببی است، یعنی همین که فرزند یا همسر متوفی باشد، برای ارث بردن کافی است و شرط دیگری لازم نیست.

ممکن است بین وارث و متوفی هیچ همسانی وجود نداشته باشد، مثلاً متوفی فردی دانشمند، فاضل، پارسا و معنوی است، ولی وارث نادان، بی تقوا،‌مادی و اهل فساد است، ولی چون با متوفی رابطه نسبی دارد، از او ارث می‌برد اما امامت این گونه نیست و کسی که منصب امامت را عهده دار می‌گردد، باید صلاحیت‌های فوق‌العاده داشته باشد.

3 – حکومت در گذشته اکتسابی و ملک به حساب می‌آمد، زیرا یک فرد که قدرت،‌زور و تدبیر داشت، با استفاده از این توانایی‌ها بر مملکتی حکومت می‌کرد و ریاست خود را بر مردم تحمیل می‌نمود یا با سرنگون ساختن حاکمان پیشین،‌حکومت را به دست می‌گرفت، و چون خودش و عموم جامعه حکومت را ملک او می‌دانستند، آن را پس از مرگ او، ملک فرزندانش به حساب می‌آوردند. این مطلب گرچه مورد قبول عموم در زمان‌های گذشته بود، ولی پشتوانه محکم عقلی نداشت و امروزه کاملاً مردود است، از این رو نظام حکومتی پادشاهی تقریباً از بین رفته است و عقل امروز آن را نمی‌پذیرد.اما امامت ملک نیست و نمی‌تواند ارث باشد و افراد به صرف داشتن رابطة نسبی، صلاحیت به عهده گرفتن منصب امامت را نمی‌یابند.امامت، نیابت از پیامبر است. پیامبر وحی را از فرشتة وحی می‌گیرد و به مردم ابلاغ می‌کند و تفسیر و تبیین آن را برعهده دارد. پس از پیامبر وظیفة تبیین و تفسیر وحی به عهدة امام است. امام باید مانند پیامبر معصوم باشد تا بتواند مرجع مطمئن هدایت و تبیین وحی گردد.

هم چنان که تعیین رسول توسط خداوند است، تعیین امام هم توسط اوست، زیرا امامت مانند نبوت، از رسالت‌های الهی است و خداوند می‌داند چه کسی را برای این وظیفه تعیین کند: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».(1)

خلاصه اینکه: امامت شأنی اکتسابی نیست، بلکه به تعیین خداوند است، زیرا امام باید از صفات درونی و قابلیت‌هایی برخوردار باشد که تنها خداوند از آن عالم است. علاوه بر آن کسی شایستة به عهد گرفتن نبوت و امامت است که به مقام برگزیدة خدا رسیده باشد:

«الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من الناس؛ خداوند از بین ملائکه و مردم رسولانی برمی‌گزیند و اختیار می‌کند».برگزیدة خدا باید پاک و مطهر باشد و پلیدی و ناپاکی شرک و کفر و ظلم او را نیالوده باشد و به عبارت دیگر معصوم باشد، از این رو وقتی پروردگار با علم به قابلیت حضرت ابراهیم پس از آزمون، مقام امامت او را اعلام می‌دارد، در پاسخ به درخواست آن حضرت که این مقام را برای فرزندان و ذریة خود درخواست کرد، فرمود: «عهد و پیمان من به ظالمان نخواهد رسید».(3)

این بیان خداوند روشن می‌سازد که مقام امامت نمی‌تواند موروثی باشد،‌که اگر چنین بود، مطمئناً درخواست پیامبرش را رد نمی‌کرد. پس آیه می‌فهماند که باید شخص قابلیت داشته باشد تا امام شود،‌ نه اینکه فرزند امام یا پیامبری چون حضرت ابراهیم خلیل الله باشد.بنابراین امامت شأنی خدایی است که فقط بندگان صالح و پاک به انتخاب خداوند عهده دار آن می‌گردند. اگر خداوند امامت را در نسل امام علی‌(ع) قرار داد، از این رو بود که افرادی طاهر و پاک و سرآمد بودند.امامان معصوم در بین بقیه افراد اهل بیت رسالت، از ویژگی‌هایی برخوردار بودند که آنان را سرآمد ساخته، شایستگی بخشیده و به مقام برگزیدگی از جانب خداوند مفتخر ساخت. خداوند آنان را شایسته و صالح دید که مأموریت تبیین دین و هدایت مردم را به آنان واگذار کرد.اگر فرزندان امام حسین(ع) را امام میدانیم، به خاطر این است که امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ که امامت امری ارثی است و پس از یک امام باید به فرزند وی منتقل گردد.

اگر(بر فرض محال) خداوند، پس از امام حسین دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود که امامت وی را بپذیریم. درمیان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند که انسان‌های نیک بودند مانند حضرت ابوالفضل، اما عهده‌دار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آنها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این که ارثی از پدر باشد، به نزاع برنمی‌خاستند،‌مانند فرزندان پادشاهان! اگر کسی چون جعفر کذاب ادعای امامت کرد، از طرف شیعیان کذب او آشکار شد، زیرا نشانه‌های امامت را در او نمی‌دیدند، اگر چه فرزند امام بود.

از طرف دیگر باید امام کسی باشد که به مقام عصمت و پاکی رسیده باشد تا شایسته مقام امامت گردد،‌همان گونه که خداوند فرمود: عهد و پیمان او (امامت) به ظالمان نخواهد رسید. ظلم معنای عامی است که شامل هر گناه و معصیت می‌شود؛ پس باید امام از هر گناه و معصیت پیراسته باشد.حال اگر امام پس از خود شخصی را که عهده دار مقام امامت باشد، از طرف خداوند معرفی نماید.مطمئناً کسی خواهد بود که شایستگی ذاتی و درونی آن را داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت،‌گناه و معصیتی بالاتر از این نیست که کسی را طرف خداوند معرفی نماید که خدا او را اراده نکرده است،‌یا کسی را که شایسته این مقام نیست، صرفاً به جهت فرزند بودن او معرفی نماید.بنابراین اگر وجود آن امامان بزرگ را در نسل واحدی شاهدیم، به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی در این خاندان شریف است. از سوی دیگر وابسته به کنش‏های اختیاری آنان است، که لحظه به لحظه عمر و ارتباط محکمشان با خدا و دوری از هرگونه آلودگی و مبارزه وجهاد بیامان در راه خدا و... موجب برتری آنان بر دیگر منسوبان به خاندان پیامبر(ص) است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:1. انعام(6) آیه 124.2. بقره(2) آیه 124.

 

 

-خبر پيامبر از شهادت امام حسين

پيامبر صلي الله عليه و آله ياران خودرا از کشته شدن ريحانه و سبط خويش با خبر ساخت و اين امر را ميان مسلمين انتشار داد به طوري که اين موضوع نزد آنها از امور حتمي گرديد و در مورد آن هيچگونه شکي نداشتند.
«ابن عباس» مي گفت: «ما شکي نداشتيم و اهل بيت فراوان بودند که حسين بن علي در طف کشته مي شود» (1) .
پيامبر صلي الله عليه و آله در چند موضع بخاطر سختيها و فجايعي که دلهارا آب مي کند و بر ريحانه اش خواهد گذشت، به سختي و با سوز دل گريست. در اينجا مروري بر آن اخبار مي کنيم:
1 - «ام فضل دختر حارث» روايت کرده: حسين در بغل من بود که بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم در حالي که حسين را با خود داشتم. پس او را در دامن رسول خدا صلي الله عليه و آله گذاشتم، سپس متوجه شدم که چشمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اشک لبريز شده اند. به آن حضرت گفتم: اي پيامبر خدا! پدر و مادرم فداي تو باد! تورا چه مي شود؟
حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد که امتم اين پسرم را خواهند گشت».
ام فضل پريشان گشت و گفت: اين کشته مي شود؟ و به حسين اشاره نمود.
حضرت فرمود: آري. و جبرئيل تربتي سرخ رنگ از تربتش را براي من آورد (2) .
ام فضل به گريه پرداخت و غم و اندوهي فراوان براو دست يافت.

 

2 - «جناب ام سلمه» روايت کرده: شبي رسول خدا به بستر رفت تا بخوابد، پس پريشان برخاست. باز به خواب رفت و پريشان بيدار شد، کمتر از آنچه بار اوّل از او ديده بودم، پس از آن خوابيد و بيدار شد، در حالي که خاک سرخ رنگي در دست او بود و آن حضرت آن را مي بوسيد، به ايشان گفتم: اي رسول خدا! اين خاک چيست؟
حضرت فرمود: «جبرئيل مرا خبر کرد که اين (يعني حسين) در سرزمين عراق کشته مي شود. پس به جبرئيل گفتم: خاک زميني را که در آن کشته مي شود به من نشان ده و اين تربت اوست». (3) .
3 - «ام سلمه» روايت کرده: روزي پيامبرصلي الله عليه و آله در خانه ام نشسته بود، پس فرمود: «کسي برمن وارد نشود». من منتظر ماندم، پس حسين داخل شد و من صداي گريه پيامبر را شنيدم و ديدم که حسين در بغل (يا در کنار وي) نشسته بود و آن حضرت دست بر او مي کشيد و مي گريست. به او گفتم: به خدا من متوجه نشدم تا اينکه وارد شد.
حضرت به من فرمود: «جبرئيل همراه ما در خانه بود و گفت: آيا اورا دوست داري؟ گفتم: آري. گفت امت تو اورا در سرزميني که به آن «کربلا» گفته مي شود، خواهند کشت. پس جبرئيل مقداري از خاک آن را گرفت و به پيامبر نشان داد». (4) .
4 - عايشه روايت کرده: حسين بن علي بررسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد در حالي که به آن حضرت وحي مي شد، پس به روي پيامبر جست در حالتي که پيامبر به طرف زمين خم شده بود. جبرئيل گفت: اي محمد! آيا او را دوست داري؟ فرمود: «چرا پسرم را دوست نداشته باشم؟» گفت: امت تو او را پس از تو خواهند کشت. پس جبرئيل دست خود را دراز کرد و خاک سفيد رنگي را براي آن حضرت آورد و گفت: در اين سرزمين است که اين پسر تو کشته مي شود و نام آن «طف» است. هنگامي که جبرئيل نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله رفت، در حالي که آن خاک در دست آن حضرت بود و مي گريست، فرمود: «اي عايشه! جبرئيل به من خبر داد که پسرم حسين در سرزمين طف کشته مي شود و اينکه امت من پس از من دچار فتنه خواهند شد».
سپس به سوي اصحاب خود خارج شد که علي، ابوبکر، عمر، حذيفه، عمار و ابوذر در ميان آنان بودند، در حالي که مي گريست. آنان به سوي آن حضرت شتافتند و گفتند: «يا رسول اللَّه! چه چيزي تو را مي گرياند؟»
حضرت فرمود: «جبرئيل به من خبر داد که پسرم حسين پس از من در سرزمين طف کشته مي شود و اين خاک را براي من آورد و به من خبر داد که قبر وي در آن خواهد بود» (5) .

5 - «زينب دختر جحش» همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت کرده: پيامبر نزد من خوابيده بود، در حالي که حسين درخانه، چهار دست و پا مي رفت. پس، از او غفلت کردم تا اينکه نزد پيامبر رسيد و بر شکم آن حضرت بالا رفت. سپس پيامبر به نماز برخاست و او را بغل کرد و هرگاه به رکوع و سجود مي رفت، وي را بر زمين مي گذاشت و چون بر مي خاست او را بر مي داشت. هنگامي که نشست به دعا مشغول شد و دستان خودرا بلند کرد و گفت... پس وقتي که نماز را به پايان رساند به آن حضرت گفتم: «يا رسول اللَّه! امروز ديدم چيزي را انجام دادي که قبلاً نديده ام انجام داده باشي؟».
حضرت فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد که پسرم کشته مي شود».
گفتم: «پس در اين صورت به من نشان بده و او خاکي سرخ رنگ برايم آورد» (6) .
6 - «ابن عباس» روايت کرده: حسين در آغوش پيامبر صلي الله عليه و آله بود، پس جبرئيل گفت: آيا اورا دوست داري؟ فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم در حالي که وي ميوه دل من است؟». گفت: امت تو اورا خواهند کشت، آيا مي خواهي موضع قبر اورا به تو نشان دهم؟ پس مشتي گرفت و ناگهان خاک سرخ رنگي بود (7) .
7 - «ابو امامه» روايت کرده: رسول خداصلي الله عليه و آله به همسرانش فرمود: اين کودک را نگريانيد (يعني حسين را) گفت: و آن روز، روز ام سلمه بود، پس جبرئيل فرود آمد و رسول خدا صلي الله عليه و آله به درون خانه رفت و به ام سلمه فرمود: «نگذار کسي بر من وارد شود». پس حسين آمد و هنگامي که ديد پيامبر در خانه است، خواست که داخل شود ولي ام سلمه اورا به آغوش گرفت و او را لالايي مي داد و آرام مي کرد. هنگامي که گريه اش شديد شد، وي را رها کرد، پس داخل شد تا اينکه در آغوش پيامبر صلي الله عليه و آله نشست. جبرئيل به پيامبر گفت: امت تو اين پسر تو را خواهند کشت.
حضرت فرمود: «او را مي کشند در حالي که به من ايمان داشته باشند؟!!».
جبرئيل گفت: آري، اورا مي کشند. و جبرئيل خاکي را گرفت و به آن حضرت گفت در فلان مکان کشته مي شود. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله خارج شد در حالي که حسين را به آغوش گرفته، اندوهگين و افسرده بود. ام سلمه گمان کرد که آن حضرت از وارد شدن کودک بر او غمگين شده است، پس گفت: اي پيامبر خدا! فداي تو گردم! فرمودي اين کودک را نگريانيد و به من دستور دادي که نگذارم کسي بر تو وارد شود و او آمد و من او را رها کردم. پيامبر پاسخي به وي نداد و به سوي اصحابش خارج شد در حالي که غرق در اندوه و غم بود، پس به آنان فرمود: «امت من اين را مي کشند (و به حسين اشاره فرمود)».
ابوبکر و عمر روي به آن حضرت کردند و گفتند: اي پيامبر خدا! آيا در حالي که مسلمان باشند؟!!
فرمود: «آري و اين تربت اوست...» (8) .

8 - «انس بن حارث» از پيامبرصلي الله عليه و آله روايت کرد که فرمود: «اين پسرم (و به حسين اشاره نمود) در سرزميني که به آن کربلا گفته مي شود،کشته مي گردد، پس هرکس آن (حادثه) را شاهد باشد، اورا ياري نمايد».

هنگامي که حضرت حسين به سوي کربلا خارج شد، انس همراه آن حضرت رفت و در خدمت ايشان شهيد گشت (9) .
9 - «ام سلمه» روايت کرده: حسن و حسين در حضور پيامبر در خانه ام بازي مي کردند، پس جبرئيل فرود آمد و گفت اي محمد! امت تو اين پسرت را پس از تو خواهند کشت (وبه حسين اشاره نمود).
رسول خدا صلي الله عليه و آله گريست و اورا به سينه خود فشرد در حالي که تربتي در دست او بود، پس آن را مي بوييد و مي گفت: «واي بر کرب و بلا!» و آن را به ام سلمه داد و به وي فرمود: «هرگاه اين خاک به صورت خون در آمد، بدان که پسرم کشته شده است».
«ام سلمه» آن را در شيشه اي گذاشت و هر روز آن را وارسي مي کرد و مي گفت: «آن روز که به صورت خون در مي آيي، روزي عظيم خواهد بود...» (10) .
10 - پيامبر صلي الله عليه و آله در خواب ديد که سگي سياه و سفيد، خونش را مي ليسد، آن را تعبير فرمود که مردي فرزندش حسين را مي کشد، پس شمر بن ذي الجوشن ابرص بود که امام حسين را کشت (11) .
11 - «ام سلمه» روايت کرده رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «حسين بن علي در پايان شصت (سال) از هجرتم کشته مي شود» (12) .
12 - «معاذ بن جبل» روايت کرده رسول خدا صلي الله عليه و آله بر ما خارج شد و فرمود: «من محمد هستم که آغازها و پايانهاي سخن به من داده شده است، پس مرا اطاعت کنيد ما دام که در ميان شما هستم و هرگاه از دنيا برده شوم، بر شما باد به کتاب خداي عزوجل که حلال آن را حلال بداريد و حرامش را حرام بشماريد، مرگ به سوي شما آمده... فتنه ها همچون پاره هاي شب تاريک به طرف شما آمده هر چه فرستادگاني بروند، فرستادگاني مي آيند، نبوت تناسخ يافته و به صورت پادشاهي در آمده، خداوند رحمت کند هرکس را که آن را به حقّش بگيرد و آن گونه که وارد آن شده باشد از آن خارج شود. اي معاذ! نگهدار و بشمار».
معاذ گفت: تا پنج شمردم (يعني از خلفا) پس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «يزيد، خداوند يزيد را برکت ندهد...».
سپس چشمان آن حضرت اشکبار گرديد. پس حضرت فرمود: «از قتل حسن به من خبر داده شد و تربتش را براي من آوردند و از قاتلش باخبر گشتم. در ميان قومي کشته نشود و آنان از او دفاع ننمايند مگر اينکه خداوند ميان سينه ها و قلبهايشان جدايي بيفکند و بدانشان را بر آنان مسلط مي گرداند و آنها را پراکنده سازد...».
سپس آن حضرت فرمود: «آه! بر فرزندان آل محمد از خليفه اي که اورا بگمارند، ناز پرورده اي که جانشين مرا مي کشد و جانشين جانشين را. اي معاذ! نگهدار».
پس وقتي که به ده رسيدم، يعني ده نفر از کساني که حکومت را پس از او عهده دار مي شوند، فرمود: «وليد (13) ، نام فرعون ويرانگر شرايع اسلام است که فردي از افراد خانواده اش، به خون او دست مي يازد و خداوند شمشيرش را بر مي کشد که غلاف نگردد و مردم باهم مختلف شوند و چنين گردند»، پس انگشتان خودرا به هم پيچيد.
سپس فرمود: «پس از سال يکصدوبيست، مرگي سريع و قتلي فراگير خواهد بود که هلاکشان در آن باشد و مردي از فرزندان عباس بر آنها حاکم خواهد شد». (14) .
پيامبر صلي الله عليه و آله از پشت سراپرده غيب، آنچه را که از فجايع و فتنه ها پس از او بر امّتش خواهد گذشت، به سبب آنچه ميان آنان از جنگ قدرت هولناک پيش مي آيد تا آنجا که امر مسلمين به فراعنه شرّ و جباران کفر از بني اميه مي رسد و آنان به قتل مسلمين مي پردازند و آنان را خوار مي سازند، آن گونه که خبرداد از آنچه بر سبطش خواهد گذشت از قتل و آزار از سوي يزيد بن معاويه. و آن حضرت صلي الله عليه و آله زوال حکومت اموي و انتقال آن به بني عباس را خبر داد و آنچه امت در آن دوره هاي سخت از قتل و ظلم و ستم خواهند کشيد و همه آن امور بر صحنه زندگي، محقق گشت آن گونه که صادق امين فرموده بود.

13 - «ابن عباس» روايت کرده: هنگامي که دو سال از تولد حضرت حسين گذشت، پيامبر صلي الله عليه و آله به سفري رفت. پس وقتي که در ميانه راه بود، ايستاد و استرجاع نمود و چشمانش به اشک نشست. پس در مورد آن پرسيده شد. فرمود: «اين جبرئيل است که مرا از سرزميني در کنار فرات خبر مي دهد که به آن کربلا گفته مي شود، فرزندم حسين بن فاطمه در آنجا کشته مي شود».

جمعي از صحابه به آن حضرت روي کرده گفتند: «يا رسول اللَّه! چه کسي اورا خواهد کشت؟
آن حضرت با کلماتي بريده و اندوهبار به آنان پاسخ داد: «مردي که اورا يزيد نامند. خداوند به وي برکت ندهد و گويي که به قتلگاه و آرامگاهش مي نگرم در حالي که سر او را به هديه مي برند. به خدا هرکس به سر فرزندم حسين بنگرد و شاد گردد، خداوند ميان قلب و زبانش جدايي مي افکند».
وقتي که پيامبر از سفر بازگشت، اندوهگين بود، پس به منبر رفت و مسلمين را اندرز گفت، در حالي که دو نوه و دو گل خودرا همراه داشت و سر به سوي آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! من محمد بنده و پيامبر تو هستم و اين دو بهترين عترت و نيکوترين ذريّه و ريشه من و کساني هستند که در امتم باقي مي گذارم.. خداوندا! جبرئيل مرا خبر داده که اين فرزندم (و اشاره به حسين نمود) کشته مي شود و فرو گذاشته مي گردد، خداوندا! او را در قتلش برکت فرما و وي را از سروران شهدا قرار ده که تو بر هر چيزي توانا هستي. خداوندا! آنکه او را بکشد و فرو گذارد، برکت عطا مفرما...».
صحن مسجد يکپارچه فريادي خروشان از گريه و زاري شد. پس پيامبر به آنها فرمود: «آيا گريه مي کنيد و اورا ياري نمي دهيد؟ خداوندا! تو وليّ و ياور او باش!!».
ابن عباس گويد: پيامبر همچنان رنگ برگشته و با چهره اي افروخته باقي ماند، پس بار ديگر به منبر رفت و براي مردم خطبه شيواي مختصري ايراد فرمود، در حالي که اشک از چشمانش سرازير بود، سپس فرمود: «اي مردم! من در ميان شما دو چيز گرانبها برجاي گذاشته ام، کتاب خدا، عترت، اصل، ريشه، نهاد و ثمره ام را که از يکديگر جدا نمي شوند تا اينکه کنار حوض برمن وارد شوند. همانا من در مورد آنها از شما درخواست نمي کنم جز آنچه را که پروردگارم مرا به آن فرمان داده است، مودت نسبت به خويشاوندانم؛ پس بنگريد که فردا کنار حوض در حالي با من روبه رو نشويد که عترتم را به خشم آورده باشيد.
همانا روز قيامت سه پرچم از اين امت بر من وارد خواهند شد؛ پرچمي سياه و تاريک که فرشتگان از آن در هراس مي شوند، در برابر من مي ايستند و از آنها مي پرسم که کيستيد؟ آنها مرا از ياد مي برند و مي گويند: ما اهل توحيد از عرب هستيم. پس مي گويم: من احمد پيامبر عرب و عجم هستم. آنها مي گويند: ما از امّت تو هستيم اي احمد! به آنها مي گويم پس از من با اهل و عترتم و با کتاب پروردگارم چگونه رفتار نموديد؟ آنان مي گويند: کتاب را ضايع و پاره پاره نموديم و اما عترت تو را بر آن بوديم تا آنها را از روي زمين برداريم. پس، از آنان روي خود را مي گردانم و آنان تشنه کام و رو سياه بر مي گردند.
سپس پرچم ديگري بر من وارد مي شود که از پرچم نخست سياهتر باشد. به آنها مي گويم شما کيستيد؟ آنها مانند گروه قبلي مي گويند: ما از اهل توحيد هستيم، ما امت تو هستيم. به آنان مي گويم پس از من با ثقلين اصغر و اکبر، با کتاب خدا و با عترتم چگونه رفتار نموديد؟ مي گويند: با ثقل اکبر، مخالفت نموديم و ثقل اصغر را فرو گذاشتيم و آنان را در همه حال تار و مار نموديم. به آنها مي گويم از نزد من دور شويد. آنان تشنه کام و رو سياه مي روند.
سپس پرچم ديگري بر من وارد مي شود که نور افشاني مي نمايد. به آنان مي گويم! شما کيستيد؟ مي گويند: ما کلمه توحيد هستيم. ما امت محمدّيم و ما باقيماندگان اهل حق مي باشيم که کتاب پروردگارمان را برگرفتيم و حلال آن را حلال و حرامش را حرام دانستيم و ذريّه پيامبرمان محمدصلي الله عليه و آله را دوست داشتيم و آنها را ياري نموديم به آنچه خودمان را ياري کرديم، همراه آنان جنگيديم و با مخالفانشان نبرد کرديم. پس من به آنها مي گويم: مژده باد شمارا که من پيامبرتان محمد هستم! شما در سراي دنيا آن گونه بوديد که خود توصيف نموديد. سپس به آنان از حوض خود مي نوشانم و آنها سيراب مي روند. همانا جبرئيل مرا باخبر ساخته که امتم فرزندم حسين را در سرزمين کرب و بلا مي کشند که لعنت خدا برکشنده و فرو گذارنده او تا پايان روزگار باد...».
سپس حضرت از منبر فرود آمد و کسي از مهاجرين و انصار باقي نماند مگر اينکه به يقين دانست که حسين کشته مي شود (15) .
اينها بعضي از خبرهايي است که پيامبر صلي الله عليه و آله در مورد کشته شدن سبط و ريحانه اش بيان فرمود و از آنها شدت حزن و اندوه آن حضرت بر او را مي توان دريافت.
مسلمانان از اين اخبار به کشته شدن امام يقين کرده و در آن هيچگونه شکي نداشته اند،همچنانکه حضرت حسين عليه السلام نيز به آنها ايمان داشت و اين مطلب را در مواضع بسياري - که ضمن اين کتاب به آنها خواهيم پرداخت - بيان فرمود.

پاورقي:

(1) حاکم، مستدرک 179:3.
(2) حاکم، مستدرک 176:3. و در روايت ابن عساکر 62:13 از ام فضل است که گفت: روزي پيامبرصلي الله عليه و آله بر من وارد شد در حالي که حسين نزد من بود. پس او را گرفت و مدتي وي را بازي داد، سپس چشمانش اشکبار شدند، به او گفتم: چه چيزي تو را مي گرياند؟ فرمود: «اين جبرئيل است که مرا خبر مي دهد امتم اين پسرم را مي کشند».
(3) حاکم، مستدرک 398:4 کنز العمال 126:12. سير اعلام النبلاء 289:3. ذخائر العقبي، ص148.
(4) کنز العمال 126:12. طبراني، المعجم الکبير 116:3.
(5) مجمع الزوائد 187:9. و در تهذيب الکمال، 409:6، آمده است که پيامبر صلي الله عليه و آله خاکي که جبرئيل آن را آورده بود، گرفت و شروع به بوييدن آن کرد و مي گفت «واي بر کرب و بلا!».
(6) مجمع الزوائد 189:9.
(7) همان، ص191.
(8) مجمع الزوائد 189:9.
(9) ابن الوردي، تاريخ 233:1.
(10) طبراني، المعجم الکبير (در شرح حال امام حسين) 114:3.
(11) تاريخ الخميس 299:2.
(12) طبراني، المعجم الکبير 110:3.
(13) وليد بن يزيد بن عبدالملک بن مروان»، پادشاه فاسق که ‏همه حرمتهاي خدارا هتک نمود و به حج رفت تا بربام کعبه شراب بنوشد و او بر اين امت از فرعون برامتش شديدتر بود، آن گونه که در حديث است. همو بود که مصحف ‏را با تير زد و مسلمانان به سبب اظهار الحاد و بدعتها و آشکار کردن فسق، بر او خشم گرفتند و بر ضد وي شوريدند و اورا به قتل رساندند. اين مطلب در تاريخ خلفاء، ص252 - 250 آمده است.
(14) طبراني، المعجم الکبير 129:3. (در شرح حال حضرت امام حسين) مجمع الزوائد 190:9.
(15) الفتوح 219 - 216: 4.

 

پرسش :

 چرا دنباله امامان بعد از امام حسين(عليه السلام) از فرزندان و خاندان امام حسن(عليه السلام) شروع نشده است؟

پاسخ : از متون ديني و روايات استفاده مي‏شود كه امامان معصوم(ع) توسط خداوند به امامت و رهبري منصوب شده‏اند. بدين گونه نبوده است كه ائمه(ع) فرزندان خويش را به عنوان رهبر منصوب نمايند و يا مردم در انتخاب آن‏ها نقش داشته باشند؛ تا گفته شود چرا بعد از امام حسين(ع) امامان از فرزندان امام حسن(ع) گزينش نشده و امامت به فرزندان وي منتقل نشده است.

در اسلام امامت و رهبري از اهمّيّت ويژه‏اي برخوردار است تا آن جا كه از آن به عنوان عهد الهي ياد شده است.(1) اين مقام بايد به كساني داده شود كه لياقت و شايستگي‏هاي ذاتي و اكتسابي داشته باشند. خداوند خطاب به حضرت ابراهيم(ع) كه خواسته بود منصب امامت به فرزندان و دودمان وي منتقل شود فرمودند: ".. لاينال عهدي الظّالمين؛(2) پيمان من - يعني امامت - هرگز به ستمكاران نمي‏رسد". اين آيه بيانگر عظمت و بزرگي اين مقام است.

انتصاب رهبر از سوي خداوند بهترين گزينه و راهكار معقول و منطقي است، زيرا خداوند مصالح و مفاسد مردم را دانسته و كساني را براي رهبري گزينش مي‏كند كه لياقت داشته باشند: "اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته".(3)

به سبب لياقت و قابليّت‏هاي امامان معصوم(ع) بود كه آن‏ها حكومت و مرجعيت ديني را حق خود مي‏دانستند، چنان كه امام حسين(ع) در برابر فرماندار مدينه بدان تصريح نمود.(4) بنابراين امامت بر اساس شايستگي اعطا شده به آن شايستگي‏ها خداوند آگاهي دارد و اين شايستگي‏ها در اولاد امام حسين(ع) وجود داشت.

در بعضي از روايات تصريح شده است كه ائمه(ع) به دستور خداوند به منصب امامت و رهبري منصوب شده‏اند و اسامي نيز بيان شده است.

جابربن عبداللَّه انصاري از پيامبر اسلام(ص) در خصوص پيشوايان بعد از حضرت پرسيد كه از فرزندان علي بن ابي طالب چه كساني جانشينان شما هستند؟

فرمودند: "حسن و حسين (كه آقاي جوانان اهل بهشت هستند) سپس زين العابدين، پس از او باقر محمد بن علي (كه او را ملاقات خواهي كرد. هرگاه او را ملاقات نمودي، سلام مرا به او برسان) پس از او جعفر فرزند محمد، پس از او موسي فرزند جعفر، پس از او علي فرزند موسي، سپس محمد بن علي و پس از او علي بن محمد، سپس حسن بن علي و پس از او فرزندش مهدي. او كسي است كه جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده است. اي جابر! آن‏ها خلفا و جانشينان من از فرزندان و عترت من هستند. هر كس آن‏ها را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كس آنان را نافرماني نمايد، مرا نافرماني كرده است. هر كس يكي و يا همه آن‏ها را انكار كند، گويا مرا انكار نموده است. به وجود آن‏ها خداوند جهان را نگهداشته است و حفظ و بقاي جهان نيز به واسطه آن‏ها حفظ مي‏شود تا زماني كه خدا بخواهد".(5)

پي نوشت‏ها:

1.بقره (2) آيه 124؛ پيام قرآن، ج 9، ص 27.

2.همان، آيه 124.

3.انعام (6) آيه 124.

4.مثيرالاحزان، ص 24.

5.بحارالانوار، ج 27، ص 119 - 120.

WWW. eporsesh.com

 

:پرسش

 شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟

 

پاسخ :

 قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.

قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش،‌ موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آن‌ها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت،‌ این مرحله را قضا می نامند.

خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگی‌های موجود بستگی به آن علت‌‌ها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت،‌ به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است.

این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،‌زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،‌در مورد افعال انسانی،‌عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است.

بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی ‌کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آن‌ها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن می‌کند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1)

در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم می‌شود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است،‌ و بالاخره به راهی که انتخاب می‌کند.

تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند و‌آب که غرق می‌کند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب می‌کند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است.

انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواسته‌های او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد می‌تواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی.

پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد.

انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آن‌ها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین می‌رود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش می‌باشد.

امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد.

اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنی‌امیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعت‌گذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامه‌های بی‌شمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمی‌گزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند.

حضرت می‌فرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند می‌خواهد مرا کشتة‌سربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5)

کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند می‌خواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسان‌ها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.

در مورد امام حسین(ع) هم خداوند می‌خواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.

حضرت خود را آزاد می‌دانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را می‌پسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت می‌دانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر می‌خواهند گمراهی خود را توجیه کنند و می‌گویند:

«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان مشرک نمی‌شدیم»!(7)

منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،‌هم چنان که قرآن از آنان نقل می‌‌کند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمی‌کردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمی‌شمردیم»(8)، یعنی عبادت بت‌ها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشته‌ایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و می‌فرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا می‌خواست، همه شما را هدایت می‌کرد».(9)

اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسان‌ها را به راهی ببرد،‌ مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار می‌کرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمی‌پسندد و ایمانی را می‌خواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،‌نه ایمان اجباری.

پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین اراده‌ای علاوه بر آن که جبر را حاکم می‌کند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده می‌کند و...، ظلم می‌باشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت) ص 385؛ مؤسسه در راه حق، بیست پاسخ، (8) ص 17.

2. توحید صدوق، ص 369.

3. بحارالانوار،‌ج44، ص 382.

4. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 425.

5. همان،‌ص 293.

6. مائده (5) آیه 6؛ یس (36) آیه 60.

7. انعام(6) آیه 148.

8. نحل (16) ، آیه 35.

9. انعام،‌ آیه149.

 

:پرسش

 در حالات و وقايع كربلا وارد شده كه عده‌اي از سپاه يزيد مي‌گفتند كه به امام ـ عليه السّلام ـ سنگ بزنيد و... كه ثواب بيشتري دارد و براي كشتن امام ـ عليه السّلام ـ قصد قربت هم كرده بودند. آيا واقعاً آنها امام را نمي‌شناختند و فكر مي‌كردند كه امام بر يزيد طغيان نموده است؟ اگراين طور است آيا بر عمل آنها در كشتن حضرت ثواب هم مترتب است؟ به خاطر اين كه قصد آنها خير بوده؟ آيا آنها جاهل قاصر نبودند؟ توضيح دهيد.

 

پاسخ :

 با توجه به كتب تاريخي كه در قضاياي كربلا نوشته شده است، و با مراجعه به منابع و مطالعة دقيق آنها، مطالب و حقايقي را كشف مي‌كنيم كه انسان با شنيدن از ديگران و يا شركت در مجالس روضه خواني غير معتبر نمي‌تواند به عمق مطلب برسد و چه بسا خبري و قضيه‌اي را معكوس و يا مدح و قول شخصي را، از فرد ديگري بشنود و يا دشمني را دوست انگارد، به هر حال بايد سراغ اصل را گرفت و حقيقت را جويا شد. بنابراين در واقعة كربلا، آن چيزي كه از طرف سران لشكر دشمن القاء مي‌شد، حيله و نيرنگ و آلوده سازي افكار مردم و معكوس جلوه‌دادن حقايق بود كه از جمله اين ترفند‌ها، سخنان فريب كارانه و وسوسه انگيز عمر بن سعد بود كه در كربلا بعد از نماز عصر به ياران خودش، اين جمله را گفت: «يا خَيل الله إركبي و أبشري»،[1] كه تودة لشكر را براي حملة به لشكر امام حسين ـ عليه السّلام ـ تحريك و تشجيع نمود. و خود اولين تير را پرتاب كرد و هر كدام از لشكريان تيري به كمان گذاشته و به تبعيت از عمر بن سعد، تعدادي از اصحاب امام حسين ـ عليه السّلام ـ را به شهادت رساندند. و اين شيوة حيلة جنگي و تخدير افكار بر عليه حق، از طرف سپاه دشمن به خاطر متاع قليل دنيا و شهرت و مقام دنيوي كار ساده و معمولي بود، چرا كه اينان در اثر حرام خواري و طغيان و سركشي در برابر امام زمان خودشان، پشت به حقيقت كردند، و در عين اعتقاد ظاهري به فرزند فاطمه ـ سلام الله عليها ـ به روي او شمشير كشيدند و همگان را بر عليه او شوراندند. و البته آنان كه در سپاه كفر جمع شده بودند به خوبي مي‌دانستند كه جنگ با امام حسين ـ عليه السّلام ـ، در حكم جنگ با خدا و پيامبر اوست، و به همين جهت كه امام را مي‌شناختند، تعدادي در اثناي راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند. نوشته‌اند كه: فرمانده‌اي كه از كوفه با هزار رزمنده حركت كرده بود، چون به كربلا مي‌رسيد فقط سيصد يا چهار صد نفر و يا كمتر از اين تعداد همراه او بودند و بقيه به علت اعتقادي كه به اين جنگ نداشتند، اقدام به فرار كرده بودند.[2] پس معلوم مي‌شود كه تا زمان جنگ و قيام عاشورا، كسي نمانده بود كه حقيقت بر او پوشيده باشد و طرفين جنگ را نشناسد و يا اين كه جاهل به مسأله باشد. بلكه همگي آنان كه در جبهة مقابل امام صف كشيده بودند و به پيكار خود با امام خودشان كمر بسته بودند و قصد كشتار او و اصحابش را داشتند، كاملاً آگاه بودند.

و از جمله دلايلي كه شناخت و آگاهي لشكر كفر نسبت به امام ـ عليه السّلام ـ را مي‌رساند، محتواي سخنان و خطبه‌هايي است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ خود را معرفي فرموده و آنان را از جنگ و خونريزي و هتك حرمت آل الله و انتخاب راه شقاوت نهي فرمودند.[3]

در اين جا ترجمة بعضي از فرمايش و خطبة آن حضرت را كه در برابر سپاه دشمن ايستاده و در مقابل آن سيل خروشان كفر كه عمر بن سعد نيز در ميان اشراف كوفه بود، مي‌آوريم: شما را مي‌بينم كه براي انجام كاري در اين جا اجتماع كرده‌ايد كه خدا را به خشم آورده‌ايد، و خدا روي از شما برتافته و عقابش را بر شما نازل كرده و از رحمت خود شما را دور ساخته است. نيكو پروردگاري است خداي ما، و شما بد بندگاني هستيد كه به طاعت او اقرار كرده و به رسولش ايمان آورده ولي بر سر ذريه و عترت او تاختيد و تصميم بر قتل آنها گرفتيد، شيطان بر شما غالب گرديد و خداي بزرگ را از ياد برديد، هلاك باد شما و آن چه مي‌خواهيد. انا لله و انا اليه راجعون. اينان جماعتي هستند كه پس از ايمان كافر شدند، دور باد رحمت پروردگار از ستمگران... .[4]

و نيز هنگامي كه اصحاب امام ـ عليه السّلام ـ با سپاه عمر به سعد درگير شدند و آتش جنگ برافروخته شد، در آن هنگام نيز امام ـ عليه السّلام ـ فرياد برآورد كه: أما مُغيثٍ يُغيثُنا لوجه الله؟ أما من ذابّ يَذُبُّ عن حَرم رسولِ الله؟

ترجمه: آيا فرياد رسي است كه ما را به خاطر خدا ياري دهد؟ آيا مدافعي هست كه از حرم رسول خدا دفاع نمايد؟![5]

و از جملة‌ دليل بر اين كه، آگاهانه با آن حضرت جنگيدند، در خواست جايزه از يزيد و سران سپاه و انتظار تشويق آنان مي‌باشد، پس با آن همه خطبه‌هايي كه آن حضرت در مقابل سپاه كفر و يزيديان ايراد فرمودند و همگي صداي حضرت را مي‌شنيدند، و با آن اشخاص سرشناس و معروف كه در هر دو صف ـ حق و باطل ـ حضور داشتند و دائماً از جنگ با فرزند زهرا ـ سلام الله عليها ـ و امام معصوم سخن مي‌راندند و اصلاً صحنه و وضع ظاهري و حركات هر دو سپاه كاملا براي هر شخصي كه در آن جا بود، حاكي از افكار و نيات آنان داشت، و كسي نمي‌تواند دليلي بر جهل داشته باشد و يا اين كه بگويد، چون عده‌اي جاهل بودند، قصدشان از جنگ، خير بوده! چرا كه قبل از واقعة كربلا و حتي در خود صحنة كربلا و جنگ، چندين بار، دوست از دشمن و حق از باطل ممتاز مي‌گشت و خودشان و نيت و هدف‌شان را مشخص مي‌كردند و حتي بعضي‌ها قصد پليدشان را بر زبان مي‌آوردند، چنان كه در تاريخ آمده سنان بن انس نخعي هنگامي كه پيكر پاك أبا عبدالله الحسين ـ عليه السّلام ـ در گودال قتلگاه افتاده بود، فرود آمد و شمشير بر حلق شريف او زد و مي‌گفت: من سر ترا از جدا مي‌كنم و مي‌دانم پسر پيغمبري، و مادر و پدرت از همه بهترند، آن گاه آن سر مقدس را جدا كرد.[6]

بنابراين در جريان كربلا، جاهل قاصري نبود و همگان، امام و هدف او را مي‌شناختند، و هم اينان شريك در قتل آن حضرت و اسير گشتن آل الله ـ عليهم السّلام ـ و شريك جناياتي كه در اثر تقصير و اهمال كاري آن نامردان شده مي‌باشند.

براي مطالعه بيشتر به كتاب نفس المهموم شيخ عباس قمي و قصه كربلا علي نظري منفرد مراجعه نماييد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ابو مخنف، الأزدي وقعة الطفّ، تحقيق الشيخ محمد هادي اليوسفي الغروي، موسسه النشر الاسلامي لجماعة المدرسين بقم، چاپ اول 1367، ص 193.

[2] . علي نظري منفرد، قصة كربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، 1377 ش، ص 228، به نقل از حياة الامام الحسين، 3/118.

[3] . علي نظري منفرد، قصة كربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، ج 2، ص 259، به نقل از حياة الامام الحسين، 3/184.

[4] . علامة مجلسي، بحار الانوار، ج 45، چاپ دار الكتب الاسلاميه، ص 45، و علي نظري منفرد، قصة كربلا، چاپ چهارم، ص 273.

[5] . علي نظري منفرد، قصة كربلا، انتشارات سرور، چ چهارم، ج 2، ص 290.

[6] . ابوالحسن شعراني، دمع السّجوم ترجمه نفس المهموم، شيخ عباس قمي، چاپ انتشارات علميه اسلاميه، 1374، ص 195.

 

:پرسش

 آيا عمامه، شمشير و اسب امام حسين(ع) همان عمامه و شمشير و اسب پيامبر بود؟ توضيح دهيد.

  پاسخ :

 بحث را در دو بخش پي مي‌گيريم:

الف: در رواياتي كه از اهل‌بيت ـ عليهم السلام ـ رسيده تصريح شده است كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كتاب و سلاح را كه از مختصّات ائمه ـ عليهم السلام ـ بعد از آن حضرت به شمار مي‌رود به أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ سپرد و امام علي ـ عليه السّلام ـ آن را به امام حسن ـ عليه السّلام ـ و همين‌طور هر كدام از آنان كتاب و سلاح را به امام بعد از خود تحويل داده‌اند؛ از جمله:

يك: سليم بن قيس گفت: أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ در هنگام وصيّت كتاب و سلاح را به امام مجتبي ـ عليه السّلام ـ داد و فرمود: پسرم، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به من دستور داده است كه كتاب و سلاح را به تو تحويل دهم، همان‌طور كه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به من وصيّت كرد و كتاب و سلاح را به من داد و تو بايد آن را به برادرت حسين تحويل دهي.[1]

دو: در جنگ صفين أميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به قنبر فرمود: نيزة رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را كه لمس شدة به دست آن حضرت است (برايم) بياور، آن را امام حسن ـ عليه السّلام ـ از من به ارث مي‌برد و لكن به كار نمي‌گيرد و در دست حسينم شكسته خواهد شد.[2]

 

از مجموع اين‌گونه روايات كه شمار آن‌ها هم در كتب روايي و تاريخي كم نيست استفاده مي‌شود كه: از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اشيايي به أئمه ـ عليهم السلام ـ به ارث رسيده و از مختصّات آنان محسوب مي‌شود و در موقع لازم از آن‌ها استفاده مي‌كرده‌اند.

بنابراين سخن و اتمام حجّت حضرت سيدالشّهدا ـ عليه السّلام ـ كه به لشكر كوفه فرمود: شما را به خدا قسم مي‌دهد كه آيا مي‌دانيد، اين شمشير رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه من همراه دارم؟... آيا مي‌دانيد اين عمامة رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه من بر سر دارم؟ و كوفيان سخن آن بزرگوار را تصديق كردند؛[3] حمل بر ظاهر آن مي‌شود؛ به اين معني كه شمشير و عمامه واقعاً همان شمشير و عمامة پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده است.

ممكن است كسي احتمال بدهد كه مقصود امام ـ عليه السّلام ـ از اين‌گونه سخن گفتن با كوفيان، بيان اهداف عالية آن حضرت باشد، يعني اي مردم بدانيد هدف من همان هدف رسول‌خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است. چنين احتمالي بعيد است، زيرا بارها آن حضرت از مدينه تا كربلا اهداف خود را صريحاً‌ بيان كرده‌اند و لازم نبوده است كه با كنايه و يا سربسته و يا از راه جلب عواطف مردمي به بيان اهداف خود بپردازند؛ از جمله:

وليد در مدينه از آن حضرت خواست تا با يزيد بيعت كند؛ امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: ما خاندان نبوّت و معدن رسالتيم و (خانة ما) محلّ آمد و رفت فرشتگان است‌، فيض خداوند از ما شروع شده و به ما ختم خواهد شد. يزيد مردي شراب‌خوار و فاسق است، مردم را بي‌گناه مي‌كشد، فسق او آشكار است، او لايق خلافت نيست، و همانند من با همانند او بيعت نخواهد كرد.[4]

ب: در بعضي از كتاب‌هاي تاريخي نقل شده است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ در روز عاشورا، بر اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ سوار شده و به ميدان كارزار رفته است؛ از جمله:

حضرت سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ بعد از خطبه‌اي طولاني و اتمام حجّت با لشكر كوفه اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ مرتجز را طلبيد و بر آن سوار شد و لشكر خود را براي جنگ آماده كرد.[5]

اينك دو سؤال مطرح است:

1. آيا پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اسبي به اين نام داشته است؟

2. آيا ممكن است اين اندازه (بيش از پنجاه سال) عمر اسب طولاني باشد؟

در كتاب تاريخ آمده است: اسبي را كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آن را از اعرابي خريد مرتجز نام دارد.[6]

از اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ و ابن عباس هم‌چنين نقل شده است: «كان للنبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرسٌ يقال له المرتجز»[7] پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اسبي داشتند كه به آن مرتجز گفته مي‌شد.

جاحظ هم گفته است: ممكن است عمر اسب به نود (90) سال برسد[8]. بعد از بيان أهم مطالبي كه رسيده است به جمع‌بندي‌ مي‌پردازيم: يك مطلب يقيني است و آن اين‌كه پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اسبي به نام مرتجز داشته‌اند، حال اين اسب تا روز عاشورا زنده مانده است كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ بر آن سوار شود و به تجهيز لشكر خود بپردازد، يا نه؟ دو احتمال مي‌رود:

1. از بيان علي ـ عليه السّلام ـ و ابن‌عباس استفاده مي‌شود كه اسب «مرتجز» بعد از رحلت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ ، ديگر زنده نبوده است، چون كه مفاد «كان للنبي ـ صلي الله عليه و آله ـ» اين است كه آن حضرت چنين اسبي داشته‌اند؛ كما اين‌كه سهيلي صريحاً ادعا كرد بعد از اختلاف پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و اعرابي و برگرداندن آن اسب به اعرابي، اسب مرد.

2. از كلام جاحظ كه گفت: ممكن است عمر اسب به نود سال هم برسد؛ بر مي‌آيد كه: بُعدي ندارد «مرتجز»‌ اسب رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ تا عاشورا زنده مانده باشد و امام حسين ـ عليه السّلام ـ بر آن سوار شده و لشكر خود را‌ آمادة نبرد كرده باشد. ولي نمي توانگفت كه اسب امم حسين(ع) همان اسب پيامبر بوده است.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1. درسي كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمي نژاد.

2. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي.

3. لهوف، سيد بن طاووس.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . الطوسي. محمد بن الحسن، تهذيب الأحكام، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، چاپ سوّم، 1364 ه‍ ش، ج1، ص176، ح 14؛ صدوق، محمد بن علي بن الحسين، من لايحضره الفقيه، متوفاي 381 ه‍، مؤسسة النشر الاسلامي، التابعة لجماعة المدرسين بقم، چاپ دوّم، 1404 ه‍، ج 4، ص 189، ح 5433؛ كليني، محمد بن يعقوب، كافي، متوفاي 329 ه‍، دارالأضواء، بيروت، 1405 ه‍، ج 4، ص 297، ح 1 و ص 298، ح 5.

[2] . خوارزمي، الموفق بن احمد، المناقب، متوفاي 568 ه‍، مؤسسة النّشر الاسلامي، التابعة لجماعة المدرسين بقم، چاپ دوّم، 1414 ه‍، ص 247.

[3] . ابن طاووس، علي بن موسي، الملهوف علي قتلي الطفوف، متوفاي 664 ه‍، دارالأسوة للطباعة و النشر، ايران، چاپ دوّم، 1417 ه‍، ص 147.

[4] . ابن طاووس، همان، ص 98.

[5] . سيد يحيي بن حسيني بن هارون، تفسير المطالب في امالي الامام أبي‌طالب، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، چاپ اول، 1395 ه‍، ص97؛‌ بحارالانوار، ج 45، ص10.

[6] . الدميري، كمال‌الدين، حياة الحيوان، بيروت، دارالقاموس الحديث للطباعة و النّشر، جزء 2، ص 183.

[7] . ابن كثير الدمشقي، اسماعيل، البداية و النهاية، بيروت، متوفاي 774 ه‍ ، داراحياء التراث العربي، ج 6، ص 10؛ الاصبهاني، ابونعيم احمد بن عبدالله، ذكر اخبار اصفهان، متوفاي 430 ه‍، 1943 مذمّت، ج 1، ص 333.

[8] . الدميري، همان، ص 185.

 

 

پرسش :

 شهادت امام حسین(ع) عمل اختیاری بود یا مقدّر شده بود؟

 پاسخ :

 قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.

قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش،‌ موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آن‌ها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت،‌ این مرحله را قضا می نامند.

خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگی‌های موجود بستگی به آن علت‌‌ها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت،‌ به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است.

این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،‌زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،‌در مورد افعال انسانی،‌عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است.

بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی ‌کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آن‌ها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن می‌کند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1)

در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم می‌شود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است،‌ و بالاخره به راهی که انتخاب می‌کند.

تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند و‌آب که غرق می‌کند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب می‌کند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است.

انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواسته‌های او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد می‌تواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی.

پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد.

انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آن‌ها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین می‌رود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش می‌باشد.

امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد.

اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنی‌امیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعت‌گذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامه‌های بی‌شمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمی‌گزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند.

حضرت می‌فرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند می‌خواهد مرا کشتة‌سربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5)

کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند می‌خواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسان‌ها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.

در مورد امام حسین(ع) هم خداوند می‌خواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.

حضرت خود را آزاد می‌دانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را می‌پسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت می‌دانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر می‌خواهند گمراهی خود را توجیه کنند و می‌گویند:

«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان مشرک نمی‌شدیم»!(7)

منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،‌هم چنان که قرآن از آنان نقل می‌‌کند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمی‌کردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمی‌شمردیم»(8)، یعنی عبادت بت‌ها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشته‌ایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و می‌فرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا می‌خواست، همه شما را هدایت می‌کرد».(9)

اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسان‌ها را به راهی ببرد،‌ مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار می‌کرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمی‌پسندد و ایمانی را می‌خواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،‌نه ایمان اجباری.

پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین اراده‌ای علاوه بر آن که جبر را حاکم می‌کند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده می‌کند و...، ظلم می‌باشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت) ص 385؛ مؤسسه در راه حق، بیست پاسخ، (8) ص 17.

2. توحید صدوق، ص 369.

3. بحارالانوار،‌ج44، ص 382.

4. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 425.

5. همان،‌ص 293.

6. مائده (5) آیه 6؛ یس (36) آیه 60.

7. انعام(6) آیه 148.

8. نحل (16) ، آیه 35.

9. انعام،‌ آیه149.

 

پرسش :

فضايل و كراماتي از سيره ي امام حسين ـ عليه السلام ـ بيان كنيد؟

 

پاسخ :

 امام حسين ـ عليه السّلام ـ سومين امام شيعيان است. وي شبيه ترين مردم به رسول خدا در صورت و سيرت بود.[1] در شب هاي تاريك، نور از پيشاني و اطراف گردنش مي تابيدكه مردم آن حضرت را با آن نور مي شناختند.[2] آن حضرت داراي علوم و كرامات و فضائل بي شماري است كه از گوهر وجودش متجلّي مي شود و اين نمودهاي الهي پرتويي از چراغ هدايت است كه در مناسبت هاي زماني و مكاني جلوه مي كرد، در اينجا به چند مورد از فضائل و كرامات آن حضرت اشاره مي شود:

الف) شفاي مرض پيسي

حبابة والبيه مي گويد: من به ديدن امام حسين ـ عليه السّلام ـ مي رفتم؛ اتفاقاً ميان چشمانم پيسي پيدا شد و اين امر بر من ناگوار آمد و چند روزي به ديدن ايشان نرفتم. سراغ مرا گرفت. گفتند ميان چشمان او عارضي پيدا شده، امام ـ حسين ـ عليه السّلام ـ با اصحابش به ديدن من آمدند، آن حضرت فرمود: اي حبابه! چرا نزد من نيامدي؟ علت را گفتم، پس ايشان آب دهان مبارك خود را به آن ماليد و فرمود: حبابة خدا را شكر كن كه آن علت را از تو دور كرد، به سجده افتادم، فرمود: حبابة، سربردار و در آئينه نگاه كن؛ سر برداشته (نگاه كردم ) اثري از آن نديدم، خدا را شكر كردم.

ب) برطرف كردن غم و اندوه ديگران

از ويژگي هاي امام حسين ـ عليه السّلام ـ عواطف سرشار انساني و دگر دوستي و نوع پروري آن حضرت است به ويژه نسبت به كساني كه در زندگي روزمره دچار گرفتاري و مشكلات و غم و اندوه مي شدند. اسامة بن زيد، بيمار بود و در خانه بستري شده بود امام براي عيادت اسامة به خانه او رفت و مشاهده كردكه اسامة بسيار آشفته و نگران است. حضرت فرمود: اسامة چرا اين قدر نگران هستي؟ اسامة اظهار نمود كه بدهكار هستم و حقوق ديگران در گردنم مي باشد و مي ترسم بميرم و نتوانم بدهي خود را پرداخت كنم. امام فوراً دستور داد بدهي او را پرداختند. آنگاه اسامه آسوده خاطر گرديد و بعد از چند روز در همان بستر بيماري از دنيا رفت.[3]

ج) فضائل بي شمار آن حضرت

مردي نزد حسين ـ عليه السّلام ـ آمد و گفت: از فضايلي كه خدا بر شما قرار داده براي من بفرمائيد؛ فرمود: تو طاقت تحمل آن ها را نداري، گفت: چرا، تحمل مي كنم. امام حسين ـ عليه السّلام ـ حديثي براي او بيان كرد، هنوز تمام نشده بود كه سر و ريش آن مرد سفيد شد و حديث از يادش رفت، حضرت فرمود: رحمت خدا او را دريافت كه فراموش كرد.[4]

د) تكلم با حيوانات

راشد بن مزيد نقل مي كند كه گفت: از مكه تا قطقطانه (جائي است نزديك كوفه) همراه امام حسين ـ عليه السّلام ـ بودم، ديدم (در بين راه) درندة گزنده اي به او رو آورد و با او تكلم كرد. حضرت به جهت او توقّف كرد و كلامي طولاني از آن درنده نقل كرد.[5]

در آوردن انگور از ديوار مسجد

كثير بن شاذان روايت مي كند كه گفت: خدمت امام حسين ـ عليه السّلام ـ بودم كه فرزندش علي اكبر در غير فصل، از او انگور خواست. حضرت دست به ستون مسجد زد و انگور و موزي بيرون آورد و به او خورانيد و فرمود آن چه براي دوستان خدا نزد او هست بيشتر است.[6]

سبز شدن درخت خرما

از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ در حديثي روايت شده كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ در سفري زير درخت خرماي خشكي منزل كرد. دعا نمود درخت سبز شد و برگ و خرما آورد. بالاي درخت رفتند و به قدر كفايت خوردند.[7]

يافتن شتر گم شده

اعرابي به امام حسين ـ عليه السّلام ـ گفت: يابن رسول الله: شترم را گم كرده ام و غير از آن شتري ندارم، پدرت حيوان گم شده را پيدا مي كرد و هر گم شده اي را به صاحبش مي رساند. امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: در فلان مكان برو، شترت را مي بيني ايستاده و در مقابلش گرگ سياهي است. اعرابي به آن جا رفت و بر گشت و به امام حسين ـ عليه السّلام ـ گفت: شتر خود را در همان جا يافتم.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

1ـ فضايل و سيره امام حسين ـ عليه السّلام ـ در كلام بزرگان، عباس عزيزي.

2ـ سيماي امام حسين ـ عليه السّلام ـ علي اكبر بابازاده.

3ـ فرازهايي از سيرة امام حسين ـ عليه السّلام ـ حسين اسعدي.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . قندوزي حنفي، ينابيع المودة، قم، اسوه. چاپ اول، 1416ق، ج2، ص42.

[2] . ابن شهر آشوب، مناقب، بيروت، دارالاضواء، چاپ دوم، 1412ق، ج4، ص83.

[3] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 403ق، ج44، ص189.

[4] . حرعاملي، پيشين، ج 5، ص 195.

[5] . حر عاملي، اثباة الهداة المطبعة العلميه، قم، ج 2، ص 588.

[6] . حر عاملي، همان، ج 2، ص 588.

[7] . حر عاملي، همان مأخذ، ج 2، ص 589.

 

 

حقیقت قیام امام حسین(ع) چه بود؟

 

حقیقت قیام امام حسین(ع) انجام یک تکلیف الهی،فنای فی الله شدن،کاربرای خدا ومولااست؛ تکلیفی که امام به بهای شهادت خود آن را به انجام رسانید، هرچند امام حسین می دانسته است که سرانجام روزی به دست مخالفان خود به شهادت می رسد.

در پاسخ به برخی شبهات قیام امام حسین (ع) آنان که از ابعاد کلامی و تاریخی نهضت سرخ حسینی آگاهی دارند، معتقد به علم تفصیلی امام علیه السلام نسبت به حوادث این دسته از اندیشمندان سخنانی از امام حسین علیه السلام مطرح کرده اند که در آنها آینده خونبار خود و اصحاب به گونه‌ای روشن آشکار شده است؛ همانند این سخن حضرت که می‌فرماید: «من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا ان شاء الله» (بحارالانوار، ج 44، ص 367) و یا در جای دیگری می‌فرمایند: «خط الموت علی ولد آدم فخط القلاده علی جید الفتاه» (همان، ص 366) از مجموع عبارات این خطبه چنین فهمیده می‌شود که امام قبل از خروج از مکه، فرجامی برای این سفر جز شهادت خود و نهضت امام علیه السلام از مصادیق به هلاکت انداختن خویش است، که کاری برخلاف عقل اوست و به نص قرآن، حرام است.

حال در بخش تلاش نموده ایم به چند مورد از ابهامات و شبهات قیام خونین حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام پاسخ مختصرا بررسی گردد:

1. چرا امام حسین علیه السلام در زمان معاویه اقدام به قیام نکرد؟

امام حسین علیه السلام در دوران یازده‌ساله امامت خود (49- 60 ق) هم‌زمان با حکومت معاویه، تنش‌های فراوانی با او داشت که مواردی از آن را می‌توانیم در نامه‌های امام حسین علیه السلام مشاهده کنیم. امام علیه السلام در این نامه‌ها گوشه‌هایی از جنایات معاویه (همانند کشتن بزرگان شیعه همچون حجر بن عدی و عمرو بن حمق) را متذکر شده و حکومت معاویه بر مسلمانان را بزرگ‌ترین فتنه دانسته و بدین ترتیب مشروعیت حکومت او را زیر سوال برده است. آن حضرت برترین عمل را جهاد در مقابل معاویه دانسته و ترک آن را موجب استغفار از درگاه الهی می‌داند.(الامامه و السیاسه، ج 1، ص 180).اما اینکه چرا امام علیه السلام در مقابل معاویه اقدام به قیام نکرد، ریشه در اموری دارد که تنها برخی از آن‌ها را می‌توانیم در عبارات امام علیه السلام ببینیم و برای دستیابی به علل دیگر، ناچار باید به تحلیل‌های تاریخی روی‌آوریم:

الف. وجود صلح‌نامه

امام علیه السلام در یکی از جواب‌های خود به نامه‌های معاویه، خود را پایبند به صلح‌نامه معاویه با امام حسن علیه السلام معرفی کرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است. (موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 239)

اما سوال اینجا است که مگر معاویه پس از ورود به کوفه و درحالی‌که هنوز جوهر صلح‌نامه خشک نشده بود، آن را زیر پا نگذاشت و خود را غیر ملتزم به آن معرفی نکرد؟ پس چگونه امام حسین علیه السلام خود را پایبند به صلح‌نامه‌ای می‌داند که در همان آغاز از سوی طرف مقابل، بی‌اعتبار معرفی شده است؟

جواب این پرسش را می‌توان از مناظر گوناگونی ارائه کرد:

اگر در عبارات معاویه دقت کنیم، در عبارت نقل‌شده از او صریحاً نقض صلح‌نامه فهمیده نمی‌شود، بلکه می‌گوید: «من به [امام] حسن علیه السلام چیزهایی را وعده دادم» (الارشاد، مفید، ص 355) که ممکن است این امور وعده داده شده خارج از مفاد صلح‌نامه باشد که معاویه خود را به آن‌ها پایبند نمی‌داند؛ بنابراین خود را ناقض اصل صلح‌نامه به‌حساب نمی‌آورد و یا لااقل می‌تواند ادّعای عدم نقض از سوی خود را توجیه کند.

باید میان شخصیت سیاسی معاویه و امام حسین علیه السلام تفاوت اساسی قائل شد؛ معاویه اصولاً عنصری سیاسی‌کار بود که حاضر است در راه رسیدن به اهداف خود، هر ننگ و نیرنگی را به کار بَرَد و در مقابل، امام حسین علیه السلام عنصری ارزشی، مکتبی و اصولی است که حاضر نیست از هر وسیله‌ای برای پیروزی و موفقیت ظاهری خود استفاده کند.

ب. موقعیت معاویه

شخصیت معاویه در نزد مردمان آن زمان و به‌ویژه شامیان، به‌گونه‌ای مثبت تلقی می‌شد که همین امر قیام علیه او را مشکل می‌ساخت؛ زیرا آنان او را به‌عنوان صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، کاتب وحی و برادر همسر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌شناختند و به نظر آنان، معاویه نقش فراوانی در رواج اسلام در منطقه شامات و به‌ویژه دمشق داشته است.

همچنین تجربه حکومت‌داری او و افزونی سنّش بر امام علیه السلام، دو عامل دیگری بود که خود در نامه‌هایش به امام حسن علیه السلام به‌عنوان عواملی برای اثبات بیشتر شایستگی‌اش مطرح می‌کرد. (مقاتل الطالبیین، ص 40) و طبیعتاً می‌توانست در مقابله با امام حسین علیه السلام، مانور بیشتری روی آن‌ها بدهد.

ج. سیاست‌مداری معاویه

پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاویه از هر فرصتی برای ضربه زدن به بنی‌هاشم -به‌ویژه خاندان علوی- استفاده می‌کرد و در این راه حتی تا مسموم کردن و به شهادت رساندن امام حسن علیه السلام پیش رفت؛ (الارشاد، ص 357) اما در ظاهر چنین وانمود می‌کرد که به بهترین وجه ممکن، با این خاندان -به‌ویژه شخص امام حسین علیه السلام- مدارا می‌کند و حرمت آنان را پاس می‌دارد. در این راستا می‌توانیم ارسال هدایای فراوان ماهانه و سالانه از سوی معاویه برای شخصیت‌هایی چون امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر را شاهد بیاوریم که آنان با توجّه به اینکه خود را در بیت‌المال ذی‌حق می‌دانستند و نیز به جهت آنکه موارد مصرف مناسبی برای خرج آن سراغ داشتند، این هدایا را می‌پذیرفتند.(موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 209 و 210)

علّت در پیش گرفتن این سیاست روشن بود؛ زیرا معاویه با انعقاد صلح با امام حسن علیه السلام، حکومت خود را از بحران مشروعیت نجات داد و در بین مردم به‌عنوان خلیفه مشروع، خود را معرفی کرده و نمی‌خواست با آغشته کردن دست خود به خون امام علیه السلام، در جامعه اسلامی چهره‌ای منفور از خود به‌جا گذارد بلکه سعی داشت تا با هر چه نزدیک‌تر نشان دادن خود به این خاندان، چهره‌ای وجیه برای خود فراهم آورد.

همچنین از سوی دیگر معاویه می‌دانست که در پیش گرفتن سیاست خشونت، نتیجه عکس خواهد داد؛ زیرا توجه مردم را به این خاندان بیشتر جلب نموده و در دراز مدّت موجبات نفرت آن‌ها از حکومت معاویه را فراهم خواهد آورد. مهم‌تر اینکه معاویه در آن زمان، از ناحیه امام حسین علیه السلام -با توجه به شرایط زمانه- احتمال خطر جدی نمی‌دید و سعی داشت تا با در پیش گرفتن این سیاست، ریشه‌های خطر را برای درازمدت بخشکاند. در نقطه مقابل امام حسین علیه السلام از هر فرصتی برای زیر سوال بردن حکومت معاویه، بهره می‌گرفت. نمونه آشکار آن نگاشتن نامه به معاویه و یادآور شدن جنایات و بدعت‌های او (بحارالانوار، ج 44، ص 212) و نیز مقابله شدید با ولایت‌عهدی یزید بود. (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 228؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 186)

د. شرایط زمانه

هرچند عدّه‌ای از کوفیان بلافاصله پس از شهادت امام حسن علیه السلام، به امام حسین علیه السلام نامه نگاشته و ضمن عرض تسلیت به او، خود را منتظر فرمان امام علیه السلام معرفی کردند؛ (تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 228) اما آن حضرت می‌دانست که با توجّه به عواملی همچون ثبات و استحکام قدرت مرکزی در شام، تسلّط کامل باند اموی بر شهر کوفه، سابقه عملکرد سو کوفیان در برخورد با امام علی علیه السلام و امام حسن علیه السلام، چهره به‌ظاهر وجیه معاویه در بیشتر نقاط مملکت اسلامی و… در صورت قیام، احتمال موفقیت در حدّ نزدیک صفر خواهد بود و چنین قیامی به‌جز هدر دادن نیروهای اندک، معرفی شدن به‌عنوان یاغی و خروج‌کننده بر

باید شرایط آن زمان را در نظر گرفت و به پیامدهای عدم تعهد امام علیه السلام به صلح‌نامه دقّت کرد. معاویه در آن زمان حاکم بلامنازع جامعه اسلامی بود که گستره حکومت او سرتاسر مملکت اسلامی -از شام گرفته تا عراق و حجاز و یمن- را در بر می‌گرفت و در هر گوشه، عوامل او به‌شدّت از سیاست‌های او تبلیغ و دفاع می‌کردند.

حکومت به‌ظاهر اسلامی و شکست و کشته شدن خود نتیجه‌ای در بر نخواهد داشت درحالی‌که در هنگام قیام علیه حکومت یزید، شرایط زمانه کاملاً برعکس این شرایط بود.

2. چرا امام حسین علیه السلام در آغاز حرکت، از مدینه به مکه رفتند؟

علّت خروج امام حسین علیه السلام از مدینه آن بود که یزید در نامه خود به ولید بن عتبه (فرماندار مدینه) خواسته بود که حتماً از چند نفر مخالف خود که یکی از آن‌ها امام حسین علیه السلام بود، بیعت گرفته شود و بدون بیعت رها نشوند.(وقعه الطف، ص 75)

ولید گرچه با خوی مسالمت‏جویانه خود حاضر به آغشته کردن دست خود به خون امام حسین علیه السلام نبود؛ (ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 12؛ وقعه الطف، ص 81) اما در مدینه افراد باند اموی -به‌ویژه مروان بن حکم که ولید در موارد سخت و ازجمله این مورد با او مشورت می‌کرد- او را به شدّت تحت‌فشار قرار می‌دادند تا خون امام علیه السلام را بریزد؛ چنان‏که در همان آغاز وصول نامه، وقتی ولید با مروان مشورت کرد، مروان گفت: «نظر من آن است که در همین لحظه به دنبال این چند نفر فرستاده و آنان را ملزم به بیعت و اطاعت از یزید کنی و اگر مخالفت کردند، قبل از آنکه از مرگ معاویه مطلع شوند، سرهای آن‌ها را از تن جدا کنی؛ زیرا اگر آنان از مرگ معاویه باخبر شوند، هرکدام به طرفی رفته و اظهار مخالفت کرده و مردم را به‌سوی خود دعوت می‌کنند.» (وقعه الطف، ص 77)

بنابراین، امام حسین علیه السلام با توجه به نامناسب بودن شرایط مدینه برای اظهار مخالفت علنی و قیام و نیز در خطر بودن جان خود در این شهر بدون امکان حرکتی مؤثر، تصمیم به ترک آن گرفت.

انتخاب مکه، در حالی بود که هنوز مردمان شهرهای مختلف از مرگ معاویه مطلع نشده بودند و تلاش‌های جدی مخالفان برای اظهار مخالفت با یزید آغاز نشده بود و هنوز امام حسین علیه السلام دعوتی از شهرهای دیگر و ازجمله کوفه نداشت؛ بنابراین امام علیه السلام باید مکانی را برای هجرت خود انتخاب می‌کرد که اولاً بتواند آزادانه و در کمال امنیت در آنجا دیدگاه‌های خود را ابراز کند. ثانیاً بتواند آنجا را محلی برای انتقال دیدگاه‌های خود به سرتاسر مملکت اسلامی قرار دهد.

شهر مکه هر دو ویژگی را داشت؛ زیرا طبق آیه صریح قرآن «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» (آل‌عمران، آیه 97) حرم امن الهی بود و نیز با توجه به وجود کعبه در این شهر و سرازیر شدن مسلمانان از سرتاسر مملکت اسلامی برای انجام اعمال عمره و حج، امام حسین علیه السلام به‌خوبی می‌توانست با گروه‌های مختلف دیدار کرده و علّت مخالفت خود با دستگاه اموی و یزید را برای آن‌ها تبیین کند و نیز گوشه‌هایی از معارف اسلامی را برای آن‌ها بیان نماید. در ضمن با گروه‌های مختلف شهرهای اسلامی ازجمله کوفه و بصره در ارتباط باشد.(وقعه الطف، صص 103 – 107)

3. چرا امام حسین علیه السلام در شرایطی که بهترین فرصت را برای تبلیغ دیدگاه خود در جمع حاجیان گردآمده از سرتاسر نقاط داشتند از مکه خارج شدند؟

به‌طور خلاصه می‌توانیم علل این تصمیم ناگهانی را چنین ذکر کنیم:

1. احتمال خطر جانی‏

از برخی عبارات امام حسین علیه السلام -که در مقابل دیدگاه شخصیت‌های مختلفی که با بیرون رفتن آن حضرت از مکه و حرکت به‌سوی کوفه مخالف بودند، ابرازشده- چنین برمی‌آید که امام علیه السلام ماندن بیشتر در مکه را مساوی با بروز خطر جانی برای خود می‌دانست؛ چنان‏که در جواب ابن عباس می‌فرماید: «کشته شدن در مکانی دیگر برای من دوست‌داشتنی‌تر از کشته شدن در مکه است».(ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 159)

در بعضی از متون تاریخی نیز به‌صراحت سخن از این مطلب به میان آمده که یزید، عده‏ای را همراه با سلاح‌های فراوان برای ترور امام حسین علیه السلام در مکه فرستاده بود.

2. شکسته نشدن حرمت حَرم‏

تذکّر این نکته از سوی امام حسین علیه السلام در عبارات نقل شده از آن حضرت وجود دارد که نمی‌خواهد حرمت حرم امن الهی، با ریخته شدن خون او در آن شکسته شود؛ گرچه در این میان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنایتکاران اموی باشد.(ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 546)

3. آیا امام حسین علیه‌السلام در واقعه عاشورا از دشمن برای خود درخواست آب کرد؟

در نیمروز اوّل عاشورا با آنکه تشنگی به شدّت به امام علیه السلام، یاران و خانواده‌اش فشار می‌آورد؛ اما در هیچ‌یک از منابع معتبر، گزارشی وجود ندارد که مضمون آن درخواست آب از سوی امام علیه السلام از دشمن باشد. اصولاً در هیچ‌یک از این منابع به محوریت و اهمیت مسئله عطش چنان‌که در بین منابع متأخر و برخی مداحان مشهور شده برخورد نمی‌کنیم. جالب آنکه بامطالعه دقیق رجزها و اشعار حماسی امام علیه السلام و یارانش در معرکه نبرد، هیچ‌گونه اشاره‌ای به مسئله تشنگی و فشار آن نمی‌بینیم.

بالعکس آنچه در این اشعار و نیز کلمات و عبارات امام علیه السلام در روز عاشورا می‌بینیم، سراسر حکایت از عزت، حماسه و سربلندی دارد. به‌عنوان‌مثال کافی است اشاره‌کنیم که این عبارت مشهور در بحبوحه نبرد روز عاشورا از امام حسین علیه السلام صادر شده است: «اَلَا َو اِنَّ الدَّعِیَ بنَ الدَّعِیِ قَد رَکَزَنِی بَینَ اثنَتَینِ بَینَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه یَأبَی اللّهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَت وَ طَهُرَت وَ اُنُوفٌ حَمِیَّهٌ وَ نُفُوسٌ اَبِیَّهٌ مِن أَن نُؤثِرَ طَاعَهَ اللِئامِ عَلَی مَصَارِعَ الکِرَامِ؛ آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز مخیر ساخته است: یا با شمشیر کشیده آماده جنگ شوم یا لباس ذلّت بپوشم و با یزید بیعت کنم؛ ولی ذلّت از ما بسیار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامن‌های پاک و اشخاص باحمیّت و مردان باغیرت، چنین کاری را بر ما روا نمی‌دانند که ذلّت اطاعت از مردم پست را بر کشته شدن باعزت ترجیح دهیم» (الهوف، ص 123 و 124)

در برخی مجالس و محافل عزاداری، محور عزت و حماسه و سربلندی در این نهضت کم‌رنگ‌تر شده و در عوض رقّت و عطوفت بر امام علیه‌السلام به‌عنوان محور اصلی موردتوجه قرارگرفته است. عده‌ای به‌منظور هر چه رقیق‌تر نشان دادن صحنه کربلا، گزارش‌های غیرواقعی بدان افزوده‌اند و در برخی موارد، چهره‌ای ذلیلانه از امام علیه‌السلام به نمایش گذاشته‌اند؛ به‌عنوان‌مثال در بعضی از این گزارش‌های دروغین، چنین آمده است: «امام علیه‌السلام به نزد عمر بن سعد رفته و از او سه درخواست کرد که درخواست دوم امام علیه‌السلام چنین بود: اُسقُونِی شَربَهً مِنَ المَاءِ فَقَد نَشَفَت کَبِدِی مِنَ الظَّمَاءِ؛ مرا مقداری آب بنوشانید که جگرم از تشنگی می‌سوزد.» (طریحی، المنتخب، ص 439 طریحی، المنتخب، ص 439) ابن سعد نیز وقیحانه این درخواست را رد می‌کند. آری گرچه این گزارش‌ها در آوردن اشک حتی از سنگ کارساز است اما از سوی دیگر بر چهره عزّتمندانه امام حسین علیه‌السلام و عاشورا خدشه وارد می‌کند و شیعیان فرهیخته را در تحلیل‌ها با چالش‌های اساسی روبه‌رو می‌سازد. بدین ترتیب با بهانه دادن به دست دشمنان، کاری‌ترین ضربات بر عزتمداری شیعه وارد می‌شود. (به جهت آگاهی بیشتر از نفس عزت‌طلبی در نهضت امام علیه السلام و چگونگی چالش آن با این روایت‌های دروغین و کیفیت متن و سند این روایات ر. ک: مقاله «عزت طلبی در نهضت امام حسین علیه السلام»، نعمت‌الله صفری فروشانی، مندرج در مجله حکومت اسلامی، ش 26، ص 79 116 .

برخی  از منابع تحقیقی:

  •  طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص352؛ مفید، الارشاد، 1399ق، ج2، ص38.
  •  طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص381؛ ابن‌اعثم، الفتوح، 1411ق، ج5، ص81.
  •  طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص398.
  •  دینوری، اخبارالطوال، 1368ش، ص253؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص409.
  • طبری، تاریخ الامم و الملوک، 1967م، ج5، ص456.
  •  شهیدی، پس از پنجاه سال، 1380ش، ص112-123.
  •  زمینه‌های قیام امام حسین(ع)، 1383ش، ج2، ص18.
  •  شهیدی، پس از پنجاه سال، 1380ش، ص69-78.
  •  ابن اعثم، الفتوح، 1411ق، ج4، ص290-291.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص33.
  •  خامنه‌ای، انسان 250 ساله، 1394ش، ص179.
  •  خامنه‌ای، انسان 250 ساله، 1394ش، ص172.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص25.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص59.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص60.
  •  اشتهاردی، هفت‌ساله چرا صدا درآورد؟، ص154.
  •  صحتی سردرودی، عاشوراپژوهی، 1384ش، ص441.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص68.
  •  صالحی نجف‌آبادی، شهید جاوید، ص159.
  •  سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص176.
  •  سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص176-178.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص21.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص156-157.
  •  جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، 1386ش، ص243.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387، ص157.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387، ص93.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص84.
  •  صحتی سردرودی، عاشوراپژوهی، 1384ش، ص338.
  •  سید بن طاووس، اللهوف، العالم، ص3و28.
  •  فاضل دربندی، اکسیر العبادات، العالم، ج1، ص56.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص70.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص70-74.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص77-78.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص157.
  • اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص68-69.
  •  جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، 1386ش، ص242.
  • کدیور، «نقش نهضت عاشورا در شکل‌گیری و تداوم انقلاب اسلامی ایران»، ص12.
  •  ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج8، ص191؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص459.
  • تاریخ سیستان، ص100.
  •  الامامة و السیاسة، ج1، ص185؛ابن سعد، کتاب عیون‌الاخبار، ج1، جزء1، ص1.
  •  مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص68.
  •  ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج8، ص276 و 277.
  •  ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص178.
  • طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج4، ص456و457.
  •  طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج7، ص 183.
  •  تاریخ قم، ص290.
  •  شیخ مفید، الارشاد، 1413ق، ج2، ص172-171.
  •  جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، 1386ش، ص245.
  • نقش عاشورا و عزاداری‌های عصر ائمه علیهم‌السلام در سقوط امویان و پیروزی عباسیان
  • رحمانی، آیین و اسطوره در ایران شیعی، ص10.
  •  رحمانی، آیین و اسطوره در ایران شیعی، ص58؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج11، ص267.
  • مؤسسه شیعه‌شناسی، سنت عزاداری و منقبت‌خوانی، ص156.
  •  مهماندار، امام حسین در آیینه شعر و ادب، ص53.
  •  رازی قزوینی، نقض، ص404.
  •  محمدزاده، دانشنامه شعر عاشورایی، ج2، ص717.
  •  محمدزاده، دانشنامه شعر عاشورایی، ج2، ص719.
  •  محمدزاده، دانشنامه شعر عاشورایی، ج2
  • مؤسسه شیعه‌شناسی، سنت عزاداری و منقبت‌خوانی، ص158.
  •  خزعلی، «قیام امام حسین از دیدگاه علمای اهل‌سنت»، ص58-59.
  •  ابن تیمیه، منهاج‌السنه، ج1، ص530.
  •  عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، 1365ش، ص314.
  •  اسفندیاری، عاشوراشناسی، 1387ش، ص59.
  • ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، بی‌تا.
  • ابن‌اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالأضواء، 1411ق/1991م.
  • ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة،‌ بیروت، دار الفکر، بی‌تا.
  • ابومخنف، مقتل الحسین(ع)، تحقیق و تعلیق حسین غفاری، قم: مطبعة العلمیه، بی‌تا.
  • اسفندیاری، محمد، عاشوراشناسی پژوهشی درباره‌ هدف امام حسین(ع)، قم، صحیفه خرد، 1387ش1430ق.
  • بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌الاشراف، تحقیق: محمدباقر محمودی، احسان عباس، عبدالعزیز دوری، محمد حمیدالله، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بی‌تا.
  • جعفری، حسین محمد، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه محمدتقی آیت‌اللهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1387ش.
  • جعفریان، رسول، تأملی در نهضت عاشورا، قم، نشر مورخ، 1386ش.
  • جمعی از نویسندگان، زمینه‌های قیام امام حسین، قم، زمزم هدایت، 1383ش.
  • خامنه‌ای، سید علی، انسان 250 ساله، تهران، صهبا، چاپ پنجاهم، 1394ش.
  • خزعلی، انسیه، قیام امام حسین از دیدگاه علمای اهل‌سنت، مندرج در: مجموعه مقالات همایش امام حسین، ج11، مجمع جهانی اهل‌بیت(ع)، تهران، 1381ش.
  • رازی قزوینی، عبدالجلیل، نقض (بعض مثالب النواصب)،‌ دار الحدیث، قم، 1391ش
  • رحمانی، جبار، آیین و اسطوره در ایران شیعی، انتشارات خیمه، تهران، 1394ش.
  • سید مرتضی، علی بن حسین، التنزیه الانبیاء، قم، الشریف الرضی، بی‌تا.
  • شهیدی، سید جعفر، پس از پنجاه سال؛ پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین(ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1380ش.
  • صحتی سردرودی، محمد، عاشوراپژوهی با رویکردی به تحریف‌شناسی تاریخ امام حسین(ع)، قم، انتشارات خادم الرضا، چاپ اول، 1384ش.
  • طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1967م.
  • عنایت، حمید، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه: بهاء‌الدین خرمشاهی، انتشارات خوارزمی، تهران، 1365ش.
  • کدیور، جمیله، «نقش نهضت عاشورا در شکل‌گیری و تداوم انقلاب اسلامی ایران»، راهبرد، شماره6، بهار 1374ش.
  • محمدزاده، مرضیه، دانشنامه شعر عاشورایی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم، تهران، 1386ش.
  • مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر،‌ دار الهجره، قم، 1409ق.
  • مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ پنجاه و نهم ١٣٨٧ش
  • مهماندار، مهدی، امام حسین در آیینه شعر و ادب، مندرج در: مجموعه مقالات همایش امام حسین، ج12، مجمع جهانی اهل‌بیت(ع)، تهران، 1381ش.
  • ناصری داودی، عبدالمجید، شهادت امام حسین از منظر اهل‌سنت، مندرج در: نگاهی نو به جریان عاشورا، زیر نظر سید علیرضا واسعی، بوستان کتاب، قم، 1390ش.
  • فاضل دربندی، آغا بن عابد، اکسیر العبادات، کربلا، العتبة الحسینیة، بی‌تا.
  • .سید بن طاووس، موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، العالم، بی‌تا.

ترجمه عربی

بسم الله
 
أسئلة عاشوراء
 
(فحص أسئلة قصيرة عن انتفاضة كربلاء للإمام الحسين عليه السلام وسيرة الرسول وآله ومحرم وصفر ... إلخ)
 
يمكن استخدامه من قبل الباحثين والمتحدثين والأساتذة والمحمدين وذكر الله
 
مصدر http://www.ashoora.ir
 
الإعداد: رضا قرازي
 
الجزء الأول: أسئلة قصيرة من تاريخ حياة حضرة أبا عبد الله الحسين عليه السلام
 
- النسب والد ووالدة الإمام الحسين
 
الأم :
 
 هي شجيرة طاهرة للسيدة نساء العلمين وفاطمة الزهراء عليها السلام طهرها الله بنعمته وجعلها تهدي من الضلال وترجع إلى المجتمع من الانقسام ... هي فاطمة الزهراء ، من هو جمرة الروح أبوه نعمة نوره وأشعة هديه أنه كان مكان رعايته واهتمامه وأحاط به بهالة من الشرف والتقدير واتخذ صداقته مع المسلمين حتى أن يكون جزءاً من عقيدتهم ودينهم ، وفضيلته ومكانته العظيمة جعلته منتشراً في الإسلام ليكون نموذجاً لنساء أمته.
كرم النبي صلى الله عليه وسلم قيمه وأوسمه في اللقاءات العامة والخاصة وعلى منبره ، ليحفظها المسلمون ، وفي الأقوال التي يتفق عليها رواة الإسلام: قال:
1 - "يغضب الله بسبب غضبك ويسر لرضاك".
يصبح ... "(1).
2- "فاطمة جزء من جسدي ، ما يضايقني يضايقني ويضايقني ما يضايقها ..." (2).
3- "فاطمة سيدة نساء العالم ..." (3).
وأخبار أخرى تحدثت عن دلائل شخصية حضرة الزهراء عليها السلام بأنها قدوة للإسلام ومثال عظيم لنساء هذه الأمة التي تفسح لها الطريق بحسن السلوك والحسن. العفة وفي ولادته أجيال كريمة .. وما أعظم نعمته ومدى نفعه للإسلام وفي عظمة كرامته يكفي تسمية "الدولة الفاطمية العظيمة" باسمه وأيضاً ". الجامع الأزهر "مشتق من اسمه (4) ولعظمة الدولة الفاطمية يكفي أن ينعم باسم الزهراء.
 
على كل حال الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم اكتشف من الغيب أن طهارته هي نفس ثمر أئمة أهل البيت عليهم السلام ورثة الرسول صلى الله عليه وسلم. ، المدعون بالحق على الأرض ، أولئك الذين سيتحملون عبء الرسالة وعلى طريقة الإصلاح الاجتماعي سيعانون من كل جهد وصعوبة ، سينفصلون عنه ، ولذلك انتبه النبي له واهتم به. نسله.
 
أب :
 
وهو نسل علي أمير الحق والعدل في الأرض ، وأخو الرسول صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم ، وباب علمه ، الذي كان مثل هارون من موسى وأول شخص آمن بالله وأكد نبيه. تحمل عبء الجهاد المقدس منذ فجر الدعوة الإسلامية ، وانغمس في مواقف رهيبة وخاض معركة مرعبة وضيقة مع قوى الشرك والإلحاد حتى اتخذ هذا الدين موطئ قدم بعون قوي من جهاده وإلحاده. مجهودات ، كان يعتز بكل شرف ويخصص لكل فضيلة ، فهو والد أئمة الطاهرين الذين فجّروا مصادر الحكمة والنور في الأرض.
 
 هامش:
 
مستردك صحيح 3: 154. تهديب التهديب 441: 12. كنز الأمل 674:13 و 111: 12. 522: 5. مقدار الاعتدال 535: 1. ودائع العقابي ص 39.
(2) الترمذي صحيح 5: 656. أحمد بن حنبل المسند 571: 4 وفي صحيح الترمذي قيل أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: وأما ابنتي أي فاطمة فهي من جسدي ما يؤلمني. هي تؤلمني ، وما يؤلمها يؤلمني "». وفي كنز الأمل 111: 12 قال: "ولكن فاطمة هي فرع مني ، كل ما يسعدني يسعدني ويغضبني ما يغضبها".
(3) أسد الغابة 522: 5 وفي مسند أحمد بن حنبل 112: 6 قال: فاطمة سيد نساء هذه الأمة أو نساء الدنيا. وفي صحيح البخاري جاء في كتاب بداية الخلق: ألا تكتفين بأن تكوني سيد نساء الجنة أو نساء الدنيا؟
[4) نساء الحن في تاريخ نصيب الإسلامي ، ص 48.
 
 
 
 
- في أي سنة كان عيد ميلاد الإمام الحسين (ع)؟
 
انفصلت شجرة النبوة وشجرة الإمامة عن نفسها ذرية طاهرة كأغصان استمرار للرسالة بعد النبي صلى الله عليه وآله وسلم. أول مولودها كان أبو محمد زكي ، امتلأت روح الرسول صلى الله عليه وسلم بفرحه ، فابتدأ ينتبه إليه ويغذيه بمثاله وكرامته وكرامته التي انعكس عليها. غطت العالم كله. (1)
 
مرت أيام قليلة كتبها بعض المؤرخين على أنها 52 يومًا (2) ، حملت النساء حملًا جديدًا كان النبي صلى الله عليه وسلم ينتظره ، ومسلمون آخرون ينتظرون بصبر ، بينما كان الجميع ينتظرون. راجياً ومتمنياً أن يجمع الله هذا النجم بنجم آخر ليضيء سماء الأمة الإسلامية ويكون امتداداً للحياة العظيمة المحررة.
 
رأت السيدة أم الفضل ابنة حارث (3 سنوات) حلما غريبا لم تفهمه. فاندفع إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فقال له: حلمت بحلم مضطرب سقطت فيه قطعة من جسدك ووضعت في حضني. فقال له البشارة: بشرى! إن شاء الله فاطمة ستلد ولدا في حضنك ... "
 
مرت الأيام بسرعة وولدت فاطمة رب النساء الحسين وهو في حضن أم الفضل كما أخبر النبي صلى الله عليه وسلم (4). ليتألق في حياته ممزقة بالتوتر ، فكان أعزّ الأوصياء على أبنائه وبناته.
 
أنجب سيد نساء العالم طفله النبيل ، الذي لم تلده أي امرأة أخرى من بنات حواء ، لا في عصر النبوة ولا بعده ، والذي كان نعمة أعظم ونفعًا أكبر له. له.لديك إنسانية لذلك لم يكن هناك من هو أنقى منه وأصفى وأكثر إشراقًا منه ، فقد أضاء العالم له وسعدت به البشرية في كل أجيالها. وكان المسلمون يعتزون به ويكرمون ذكرى هذه المناسبة ويفخرون بها كل عام وتنظم وزارة الأوقاف المصرية احتفالا رسميا في مسجد الحسيني بهذه المناسبة وتكريم هذه المناسبة العظيمة كما في معظم مناطق العالم. أقيمت مراسم في آفاق يثرب كان انعكاس هذا الخبر السعيد معقداً. هرعت أمهات المؤمنين والمسلمات الأخريات إلى بيت سيد النساء وهنأوه بمولوده الجديد وشاركوه في فرحته وسعادته.
 
سنة ميلاد الإمام الحسين
 
فتح سبط النبي صلى الله عليه وسلم عينيه على العالم في السنة الرابعة للهجرة (5). وقيل أنها كانت في السنة الثالثة (6) واختلف الرواة في شهر ولادته واتفق معظمهم على أنه كان في شهر شعبان وفي اليوم الخامس منه (7). ومنهم من لم يحدد يوم ولادته ، لكنهم قالوا إنه ولد بعد شعبان ببضع ليال (8) وتجاهل بعض المؤرخين هذه المسألة واكتفوا بالقول إنه ولد في شعان. المنع (9) وبعض الشيوخ يعتقدون أن الرسول قد ولد في آخر ربيع الأول ، وهذا مخالف لما هو معروف ، فلا يلتفت إليه (10).
 
 هامش
 
(1) قدمنا ​​وصفاً مفصلاً عن ولادة الإمام باك أبو محمد (صلى الله عليه وسلم) في كتابنا حياة الإمام الحسن (عليه السلام) 56-49: 1.
(2) ابن قتيبة ، المعارف ، ص 158.
 
(3) أم الفضل: لبابة كبري ، زوجة عباس بن عبد المطلب ، هي السيدة الأولى التي أسلمت في مكة بعد حضرة خديجة بنت خويلد. كان له مكان مع الرسول صلى الله عليه وسلم ، وكان يزوره ويغفو في بيته. وقد حكى عن هذا النبي أحاديث كثيرة. أنجبت عباس وفضل وعبد الله وعبيد الله وغثم وعبد الرحمن وأم حبيب.
قال عنها "عبد الله بن يزيد هلالي": ولدنا نجيبة من فحل في جبل نعمة أو سهل كتة من بطن أم الفضل أكرم بهاء من كحلة وكحلام نبي المصطفى ذيل الفضل وخاتم الرسول. وخير الرسول "لم يلد أي رجل في الجبل أو لم يلد في السهل الذي نعرفه".
"تمامًا مثل الأطفال الستة الذين ولدوا من حضني ، أكرمه واغسله".
"أن عم النبي مصطفى صاحب النعمة وخاتم الأنبياء وأفضل المرسلين".
وترد سيرته الذاتية في كل من كتب الطبقات الكبرى ٨:٢٧٨ ، والعصبة ٤: ٤٦٤ ، والعاصم.
(4) صحيح مستدرك 176: 3 وفي مسند فردوسي قالت أم الفضل: رأيت كأنه في بيتي جسد رسول الله صلى الله عليه وسلم. ففتقدته وذهبت إليه وبحثت الأمر معه فقال حضرة: نعم هو نفسه. فأنجبت فاطمة الحسين فرضعته حتى فطامه "وقد جاء في تاريخ الخميس 1: 418 أن هذا الحلم كان قبل ولادة الإمام الحسن عليه السلام.
 
(5) ابن عساكر ، ترجمة الإمام الحسين عليه السلام ، ص 38. تهديب الأسماء 163: 1. مقتل طالبين ، ص 84. مغريزي 285: 2. البستاني ، موسوعة 48: 7. جوهر الكلام في مضح السادة العالم ص 116. الأفادة في تاريخ الإمام السادة ليحيى بن الحسين (ت 424 هـ) من الكتب المنسوخة بمكتبة الإمام الحكيم. الضرية الطاهرة من مخطوطات الكتب العامة بمكتبة حضرة أمير المؤمنين عليه السلام. مجمع الزواد .194: 9. 18: 2 الارشد ص 198.
(6) مبادئ كافية 463: 1. مغريزي 285: 2. العاصم (طبع في هامش العصابة) 392: 1.
(7) الطبراني المعجم الكبير من مخطوطات مكتبة حضرة أمير المؤمنين عليه السلام. تحفة الأزهر وزلال الأنهار من مخطوطات مكتبة الإمام كاشف الغيتة العامة. مغريزي 285: 2.
(8) أمتى العصمة ، ص 187. أسد الغابة 18: 2 الظاهرية الطاهرة ص 101.
(9) فتح الباري في الفصل 75: 7.
(10) المقانة ، ص 467. التهديب 41: 6. إلدروس 8: 2.
 
 - ما هو دور الخاتم الغالي للإمام الحسين (ع)؟
 
كان لديه حلقتان. وكان أحدهما من حجر العقيق الذي نقش عليه "الله كامل" والآخر نهب يوم استشهاده وكتب: لا إله إلا الله. عدد لقاءات مع الله "ويذكر:" من صنع مثل هذا الخاتم كان له مانع من الشيطان "(2).
 
 
 
 
 
استخدام العطور
 
كان الرسول الكريم مغرمًا بالطيور ، وعندما سافر وحضر لم يكن المسك بعيدًا عنه قط ، وكان في جمعته بخورًا (3).
 
منزل سكني للإمام الحسين
 
كان المنزل الأول الذي سكن فيه مع والديه مجاورًا لمنزل عائشة وكان له باب للمسجد ، والذي كان يُعرف باسم منزل فاطمة (4).
 
 هامش:
 
(1) في نور الأبصار. في ص 253 يذكر أن دوره الثمين كان "لاكل عجل كتاب".
(2) الدالاي الأمامة ، ص 73.
 
(3) ريحانة الرسول ص 38.
 
(4) الولاء.
 
- ما سبب حزن النبي وبكائه بعد ولادة الإمام الحسين عليه السلام؟
 
ولما وصل إليه بشرى ولادة سبط الرسول الكريم ، هرع على الفور إلى بيت حبيبته فاطمة عليه السلام ، وكانت خطواته ثقيلة وغمره الحزن ، فكان مكتوماً ومكتوماً عليه. صوت حزين قال: يا أسما! احضر ابني لي ".
أعطته أسماء الاسم.
 
 عانقه الرسول وقبّله كثيرا وهو يبكي. قلقت أسماء وقالت: والداي لماذا تبكين ؟!
أجابه النبي صلى الله عليه وسلم وهو مغرور بالدموع: "نبكي على ابني هذا".
كان مرتبكًا ومرتبكًا ولم يفهم معنى هذه الظاهرة وموضوعها. فقال: "لقد ولد الآن".
أجابه النبي صلى الله عليه وسلم بصوت حزن فقال: إن جماعة المضطهدين سيقتلونه بعدي ، يزيل الله شفاعي عنهم.د..."
 
ثم نهض حزينًا وقال لأسماء في سرية: "أخبر فاطمة لأنها تخرجت للتو ..." (1).
 
خرج النبي صلى الله عليه وسلم من البيت حزينًا. لأنه كان يعلم من الغيب ما هي النوازل والمصائب التي تسرع كل كائن حي ، ستنتقل إلى ابنه هذا.
 
 هامش:
 
(1) مسند الإمام زيد ، ص 468 ، وفي أمالي صادق ص 199 ، يذكر أن النبي صلى الله عليه وسلم أخذ الحسين بعد ولادته ، ثم وهو يبكي. سلمته إلى صفية بنت عبد المطلب ، فقالت: لعن الله على من قتلوك وقال هذا ثلاث مرات. قالت صفية: يخلص والداي! من يقتله؟ قال: "جماعة عمل يافا من بني أمويين".
 
 
 
- وجه ورهبة الإمام الحسين عليه السلام.
 
نزلت آيات سلفه الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم أمام الإمام الحسين عليه السلام. ولأنه كان مثل هذا النبي في صفاته وأخلاقه التي أرفعها النبي على سائر الأنبياء ، صار مثله أيضًا.
ووصفه "محمد بن ضحاك" وقال: "جسد الحسين يشبه جسد رسول الله صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم" (1).
وقيل: من سرته إلى رجليه كان مثل النبي صلى الله عليه وسلم (2).
قال الإمام علي صلى الله عليه وسلم: "كل شخص يحب أن ينظر إلى الناس أشبه برسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ، بين رقبته وفمه ، أن ينظر إلى حسن ، ويحب الجميع النظر. عند الناس الأشبه برسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ينظرون من العنق إلى الكاحلين ، ينظرون إلى حسين بن علي من حيث مظهره ولونه ... ( 3).
على وجه ذلك الإمام الكريم نزلت آيات الإمامة ، وكان وجهه من ألمع وجوه الناس ، وكان كما كان "أبو كبير هزلي" يقول:
 
"وإذا نظرت إلى أسرا جاجه
بركة كبرق العراد المثهل "
"كلما نظرت إلى خطوط وجهه ، تتألق مثل الصاعقة."
وقد وصف بعض كتّاب التذكر الإمام على النحو التالي:
"كان وجهه أبيض وكلما جلس في مكان مظلم كان يضيء ببياض جماله ورقبته" (4).
وآخر يقول: كان له جمال عظيم وكان في جبهته ووجنتيه نور ساطع جعل محيطه ينير في الليل المظلم وكان أشبه الناس برسول الله صلى الله عليه وسلم. عليه "(5).
ووصف أحد الشهداء ، أحد أصحابه ، ذلك النبي في قصيدة ملحمية كتبت يوم الطف ، فقال: التالة كشمس الدحلة ، وغرا مثل بدر منير.
"له جمال كالشمس حين تشرق وجبينه كالقمر الساطع".
 
كان وجه النبي صلى الله عليه وسلم في رهبة مثل سلفه الذي كانت جباهه متواضعة. قال أحد جلاد شرطة ابن زياد ، واصفًا رعبه الشديد: "ضوء وجهه وجمال ذهوله جعلنا نفكر في قتله". لا يخفي نور وجهه وفي روعة وجمال المنظر كان كالبدر ، وتقول "الكعبي":
 
والشخص الذي يؤذينا لا يغار مني
 
كم طولك نسيت شمس الضاحي منذ لبس يد الداما برودة
 
"والمجرح الذي لم يغير الرماح جماله ولم يشيخه".
"كان البدر الذي تحول إلى الشمس في أوج النهار. ولما كانت يداه ملطختان بالدماء غطاه بالثياب ، وعندما أُخذ رأس ذلك النبي المقدس إلى ابن زياد تفاجأ بنور وجهه وقال: لم أر أحداً مثله في الجمال! أنس بن مالك اعترض عليه فقال: أليس لأنه أشبه برسول الله؟ (6) وعندما قُدِّم ذلك الرأس الجليل إلى يزيد بن معاوية ، اندهش من جمالها ، فقال: "لم أر وجهًا أجمل من وجهها!"
فقال له أحد الحاضرين: "كان مثل رسول الله صلى الله عليه وسلم" (7).
اتفق الرواة على أنه يشبه جده النبي صلى الله عليه وسلم في صفاته وآياته ، وكان شبيهاً به في صفاته وخصائصه ، وعند "عبيد الله بن حار جعفي". بزيارته وضحى بحياته وامتلأت أعماله ومجده فقال: "لم أر أحسن من حسين قط ...".
انكشف وجه الأنبياء ورهبة الأتقياء على وجهه ، فملأ أعين مشاهديه وانحنت له جباههم خضوعًا واحترامًا.
 
 هامش:
 
(1) الطبراني ، المعجم الكبير 123: 3 من الكتب المنسوخة بمكتبة حضرة أمير المؤمنين العامة عليه السلام.
(2) المناق في أخبار قريش ص 424. المغريزي ، 285: 2. الأفادة مان تاريخ الإمام السادة ، من الكتب المنسوخة بمكتبة الإمام الحكيم العامة.
(3) الطبراني ، المعجم الكبير 98: 3.
(4) العفادة في تاريخ الأئمة السادة.
(5) علي داره حنفي ، محاضرتا الأوائل والأواخر ، ص 71. وفي المشاب السنة 187-188: 4 عن أنس أنه قال: لم يكن أحد أشبه بالنبي صلى الله عليه وسلم من حسن بن علي فقال. عن الحسين: أشبه برسول الله صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم كان الأشبه. وفي أنساب الأشراف جاء في 5: 3: كان الحسين كالنبي صلى الله عليه وسلم. صلى الله عليه وسلم ".
 
(6) بالازري ، أنصب الأشراف ، 5: 3 ، مخطوطة في المكتبة العامة لحضرة أمير المؤمنين عليه السلام.
(7) نفس الشيء.
 
 سؤال: هل الإمامة وراثية؟ إذا لم تكن وراثية فكيف جاءت الإمامة لأولاده الواحد تلو الآخر من الإمام الحسين (ع) وما بعده؟
 
 الجواب: لتوضيح الجواب يجب الانتباه إلى معنى ومفهوم الميراث والتعرف على الإمامة لفهم هل يمكن أن تكون الإمامة وراثية ولماذا وصل هذا الجيل وأهل هذه السلالة إلى الإمامة؟
 
1 - الميراث: الأموال التي يكتسبها الإنسان في حياته ، وهي أمواله وتنتقل إلى أقاربه عند وفاته. شخص استقر في حياته أرض قاحلة ، بنى بناية ، وخزن الذهب والمجوهرات ، وما إلى ذلك ، الممتلكات والأصول التي تخصه ، بعد وفاته لأقاربه (بالترتيب الذيفي كتب الفقه) المنقولة ؛ لكن هذا الشخص ، بالإضافة إلى الممتلكات والأصول ، وجد أيضًا سلسلة من المزاجية والحالات المزاجية ، من خلال العمل الجاد والتقشف والعبادة ، فقد تم تزيينه باليقين والمعرفة والتسامح والسيطرة على الغضب وغيرها من الفضائل الأخلاقية ، ولكن هذه الحالة المزاجية وانفصلت عنه الحالة المزاجية ، وهي غير قابلة للتصرف ، وأصبحت صفاته الروحية المتأصلة ، ولا تبقى ملكًا له بعده يرثها أقاربه.
 
بالطبع ، يقولون أحيانًا بعبارات عامة ومجازية: طلابه هم ورثة معرفة أفيند أو أن ابنه يرث لطفه وتسامحه ؛ معناه أن الطلاب استطاعوا التعلم منه وسقوا بمصدر علمه ، أو استطاع ابنه أن يتزين بزخرفة التسامح مثل أبيه ، وليس أن العلم أو الوداعة بالمعنى الحقيقي نقلت لهم من الميت. ليست الإمامة من ممتلكات الإمام وأصوله ، وليست من ميراثه ، فيرث العلم ابنه من بعده.
 
2 - ما يجعل الوارث مستحقا للميراث هو الإسناد النسبي أو السببي ، أي أن كونه ولدًا أو زوجًا للمتوفى يكفي للإرث ولا يشترط غيره.
 
يحتمل أنه لا يوجد شبه بين الوريث والمتوفى ، فمثلاً المتوفى شخص علم وفاضل وتقوى وروحاني ، أما الوارث فهو جاهل ، وفاسد ، ومادي ، ورجل فاسد ، ولكن لأنه لديه علاقة نسبية بالميت ، يرث منه ، ولكن الإمامة ليست كذلك ، ويجب أن يكون لدى من يتولى منصب الإمامة مؤهلات غير عادية.
 
3- كانت الحكومة في السابق تعتبر ملكية وممتلكات ، لأن من كان يتمتع بالسلطة والقوة والحنكة ، استخدم هذه القدرات في حكم بلد وفرض قيادته على الشعب ، أو بإسقاط الحكام السابقين ، نقل الحكومة إلى هو وسيتولى السلطة ، ولأنه وعامة الناس اعتبروا الحكومة ملكًا له ، فقد اعتبروها ملكًا لأطفاله بعد وفاته. على الرغم من قبول الجمهور لهذا الأمر في الماضي ، إلا أنه لم يكن له دعم فكري قوي ، وهو اليوم مرفوض تمامًا ، وبالتالي فإن نظام الحكم في المملكة قد اختفى تقريبًا وعقل اليوم لا يقبله. فقط من خلال وجود قريب القرابة ، فهم غير مؤهلين لتولي منصب الإمامة ، فالإمامة هي نائبة الرسول. النبي يتلقى الوحي من ملاك الوحي وينقله إلى الناس وهو مسؤول عن تفسيره وتفسيره. بعد النبي صلى الله عليه وسلم ، فإن مهمة شرح الوحي وتفسيره تقع على عاتق الإمام. يجب أن يكون الإمام مثل النبي المعصوم حتى يكون مصدرًا موثوقًا به لتوجيه وتفسير الوحي.
 
فكما أن تعيين الرسول يكون بالله ، فإن تعيين الإمام يكون عنده أيضًا ، لأن الإمامة مثل النبوة من الإرساليات الإلهية ، والله أعلم من يعين لهذا الواجب: "الله أعلم فماذا؟ هي طبيعة المهمة. الله أعلم أين يضع رسالته "(1).
 
باختصار: الإمامة ليست كرامة مكتسبة ، بل هي التي يحددها الله ، لأن الإمام يجب أن يتمتع بصفات وقدرات داخلية لا يعلمها إلا الله. بالإضافة إلى ذلك ، فإن من وصل إلى مرتبة الله المختارة يستحق أن يقسم يمين النبوة والإمامة:
 
"اختارني الله رسلاً للملائكة وأنا من الناس ، يختار الله رسلا من الملائكة والناس ويعينهم. لن تصل إلى الظالمين ". [3)
 
يوضح قول الله هذا أن منصب الإمامة لا يمكن توريثه ، وإذا كان كذلك ، فإنه بالتأكيد لن يرفض طلب نبيه. لذلك تدرك الآية أن الإنسان يجب أن يكون لديه القدرة على أن يكون إمامًا ، وليس أنه ابن إمام أو نبي مثل حضرة إبراهيم خليل الله ، لذلك فإن الإمامة شرف من الله لا يؤتمن إلا على العبيد الصالحين والطهرين. باختيار الله. إذا وضع الله الإمامة في ولادة الإمام علي (ع) ، فذلك لأنهم كانوا طاهرين طاهرين وطاهرين ، وقد كان للأئمة المعصومين من بقية أهل البيت الرسول ما جعلهم متميزين ، أعطاهم الجدارة وكان فخورًا باختياره من قبل الله. ورآهم الله مستحقين وصالحين ، وأوكل إليهم مهمة شرح الدين وإرشاد الناس ، فإذا اعتبرنا أبناء الإمام الحسين (ع) أئمة ، فذلك لأن إمامتهم عيّنها الله وليس بالمعنى. أن الإمامة وراثة ، وبعد إمام واحد تنتقل إلى ولده.
 
إذا كان الله قد جعل إمامًا آخر بعد الإمام الحسين ، لكان من الضروري أن نقبل إمامته. من بين أبناء الأئمة ، كان هناك أبناء طيبون مثل حضرة أبو الفضل ، لكنهم لم يكونوا مسؤولين عن منصب الإمامة. لأنهم لم تتوفر لديهم كل الشروط اللازمة لتولي هذا المنصب. كانوا هم أنفسهم مدركين لهذه الحقيقة ولم يدعوا الإمامة قط ، أو لم يبدأوا في الشجار وكأنها ميراث من أبيهم ، مثل أبناء الملوك! إذا ادعى شخص مثل جعفر كذاب الإمامة ، فقد كشف الشيعة كذبه ، لأنهم لم يروا فيه علامات الإمامة ، مع أنه ابن الإمام.
 
ومن ناحية أخرى يجب أن يكون الإمام من بلغ العصمة والطهارة ليكون مستحقًا لمنصب الإمامة ، كما قال الله تعالى: لا يصل عهده (إمامته) إلى الظالمين. القسوة معنى عام يشمل كل ذنب وجنحة. لذلك يجب أن يكون الإمام طاهرًا من كل ذنب وخطيئة ، والآن إذا عين الإمام من بعده شخصًا مسؤولاً عن منصب الإمام من عند الله ، فمن المؤكد أنه سيكون شخصًا له ميزة جوهرية وداخلية. لأنه بخلاف ذلك ، لا توجد خطيئة وخطيئة أعلى من أن تصنع الإنسانو- قدّم الله تعالى أن الله لم يشاء ، أو قدم من لا يليق بهذا المنصب ، لمجرد أنه ابنه ، لذلك إذا شهدنا وجود هؤلاء الأئمة العظام في جيل واحد ، لوجود هؤلاء الأئمة. كل الظروف الروحية اللازمة في هذه العائلة النبيلة. من ناحية أخرى ، يعتمد على أفعالهم التطوعية ، التي تجعلهم لحظة بلحظة من حياتهم وارتباطهم القوي بالله ، وتجنبهم أي تلوث ، والقتال والصمود في سبيل الله ، إلخ. آل بيت النبي صلى الله عليه وسلم.
 
-------------------------------------------------- - ----------------------------------------------- ------ -------
 
الحواشي: 1. منحة (6) الآية 124.2. البقرة (2) الآية 124.
 
 
 
 
 
- خبر النبي عن استشهاد الإمام الحسين
 
أبلغ الرسول صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم أصحابه بمقتل ريحانة وقبيلته ونشر هذا الأمر بين المسلمين حتى صار هذا الأمر محتوماً عليهم ولم يكن لديهم شك في ذلك.
قال "ابن عباس": "لم يكن عندنا شك وكثر من أهل البيت أن الحسين بن علي سيقتل في طاف" (1).
لقد بكى النبي صلى الله عليه وسلم بشدة ومرارة في عدة مواضع لما يذوب القلوب من مآسي ويحدث لزوجته. هنا نراجع تلك الأخبار:
1- وروت "أم فضل بنت حارث": كان الحسين بين ذراعي لما دخلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم وكان معي الحسين. فوضعته في حضن رسول الله صلى الله عليه وسلم ، ثم أدركت أن عيني رسول الله صلى الله عليه وسلم امتلأت بالدموع. فقلت له: يا نبي الله! أتمنى أن يضحي والداي من أجلك! ماذا سيحدث لك؟
قال حضرة: "جاء جبرائيل لي وأخبرني أن أمتي ستجد هذا ابني".
فقلقت أم فضل وقالت: يقتل؟ وأشار إلى حسين.
قال حضرة: نعم. وأحضر لي جبرائيل نبتة حمراء من تربته (2).
بدأت أم فضل تبكي وحزنت جدا.
 
 
 
2- وروى "جناب أم سلمى": ذات ليلة نَامَ رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فقام خائفًا. نام مرة أخرى واستيقظ قلقا ، أقل مما رأيته منه في المرة الأولى ، وبعد ذلك نام واستيقظ ، وفي يده تربة حمراء وكان النبي يقبلها ، فقلت له: يا رسول الله! ما هذه التربة؟
قال حضرة: "أبلغني جبرائيل أنه (أي الحسين) سيقتل في أرض العراق". فقلت لجبرائيل: أرني أرض الأرض حيث يقتل ، وهذا موته. (3)
3- وروت "أم سلمى": كان رسول الله صلى الله عليه وسلم جالسًا في بيتي يومًا فقال: "لا يدخل بيتي أحد". انتظرت ثم دخل الحسين وسمعت صرخة الرسول ورأيت الحسين جالسًا بين ذراعيه (أو بجانبه) وهو يمسك بيده ويبكي. قلت له: والله لم أفهم حتى دخل.
قال لي حضرة: كان جبرائيل معنا في المنزل وقال: هل تحبه؟ قلت نعم. قال ان قومك سيقتله في ارض كربلاء. فأخذ جبريل بعض ترابها وعرضها على النبي. (4)
4- عن عائشة: جاء الحسين بن علي إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو ينزل عليه فنظر إلى النبي وهو راكع على الأرض. قال جبرائيل: يا محمد! هل انت تحبينه قال: لماذا لا أحب ابني؟ قال: أمتك ستقتله من بعدك. فمد جبرائيل يده وأحضر له ترابًا أبيض وقال: في هذه الأرض يقتل ابنك هذا واسمها "طاف". ولما ذهب جبريل إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم والأرض بيده وهو يبكي ، قال: يا عائشة! أبلغني جبرائيل أن ابني حسين سيقتل في أرض طاف وأن أمتي ستعاني من الفتنة بعدي.
ثم خرج إلى أصحابه ومنهم علي وأبو بكر وعمر وحذيفة وعمار وأبو ذر وهو يبكي. فاندفعوا إليه وقالوا: يا رسول الله! ما الذي يجعلك تبكي؟
قال حضرة: "أبلغني جبرائيل أن ابني حسين سيقتل بعدي في أرض طاف وأتى لي بهذه الأرض وأخبرني أن قبره سيكون فيها" (5).
 
5- وروت "زينب بنت جحش" زوجة رسول الله صلى الله عليه وسلم: كان الرسول ينام معي والحسين ماشي على أربع في البيت. فأنا أهملته حتى وصل إلى النبي وصعد على بطنه. ثم قام النبي ليصليها وعانقها ، وكلما ذهب إلى الركوع والسجود كان يطرحها على الأرض ، وعندما يقوم يحملها. فلما جلس صلى ورفع يديه وقال .. فلما فرغ من الصلاة قلت له: يا رسول الله! رأيت اليوم أنك فعلت شيئًا لم أره تفعله من قبل؟ ".
قال حضرة: "جاء جبرائيل لي وأخبرني أن ابني سيقتل".
قلت: ثم أرني في هذه الحالة فيجلب لي ترابًا أحمر (6).
6- وروى "ابن عباس": كان الحسين في ذراعي النبي صلى الله عليه وسلم ، فقال جبريل: أتحبه؟ قال: وكيف لا أحبه وهو ثمر قلبي؟ قال: قومك سيقتله ، أتريدني أن أريك مكان قبره؟ لذلك تلقى لكمة وفجأة أصبحت التربة حمراء (7).
7- وروى "أبو إمامه": قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لنساءه: لا تهتموا بهذا الولد (أي الحسين) ، قال: وكان ذلك اليوم يوم. أم سلمة ، فنزل جبريل ورسول الله صلى الله عليه وسلم ، ودخل الله البيت وقال لأم سلمى: لا تدخلني أحد. فجاء الحسين ولما رأى النبي في بيت سأرادت الدخول ، لكن أم سلمى عانقته وكانت تهدئه وتهدئته. فلما اشتد بكائها أطلقها فدخلت حتى جلست بين ذراعي الرسول صلى الله عليه وسلم. قال جبرائيل للنبي: أمتك ستقتل ابنك هذا.
قال حضرة: "يقتلونه وهم يؤمنون بي ؟!".
فقال جبرائيل: نعم يقتله. وأخذ جبرائيل قطعة من التراب وقال للإمام أنه سيقتل في مكان معين. فخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم ممسكًا الحسين بين ذراعيه حزينًا ومكتئبًا. ظنت أم سلمى أن الرسول الكريم حزن لأن الولد دخلها فقالت: يا رسول الله! سوف أضحي بك! لقد أخبرتني ألا أعتني بهذا الطفل وأمرتني بعدم السماح لأي شخص بدخولك ، فجاء وتركته يرحل. ولم يجبه النبي وخرج إلى أصحابه وهو يغرق في الحزن والأسى فقال لهم: أمتي ستقتل هذا (وأشار إلى الحسين).
التفت إليه أبو بكر وعمر وقالا: يا رسول الله! وهم مسلمون؟ !!
قال: "نعم ، وهذا كبريائه ..." (8).
 
8- وروى "أنس بن حارث" عن رسول الله صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم ، قال: يقتل ابني هذا (وأشار إلى الحسين) في الأرض المسماة كربلاء ، فمن شاهدها. (الحادث) دعه يساعدك ".
 
عندما غادر حضرة حسين إلى كربلاء ، ذهب معه أنس واستشهد في خدمته (9).
9- وروت "أم سلمى": كان حسن وحسين يلعبان في بيتي في حضرة الرسول ، فنزل جبريل فقال: يا محمد! أمتك ستقتل ابنك هذا من بعدك (أشار إلى حسين).
بكى رسول الله صلى الله عليه وسلم وضغطه على صدره وهو يمسك بلوط في يده. وأعطاها لأم سلمى وقال لها: إذا تحولت هذه الأرض إلى دم فاعلمي أن ابني قد قتل.
"أم سلمى" تضعه في كوب وتتفقده كل يوم ، وقالت: "اليوم الذي يتحول فيه الدم يكون يومًا عظيمًا ..." (10).
10- رأى الرسول صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم في المنام أن كلبًا أبيض وأسود يلعق دمه ، ففسّره على أنه قتل رجل ابنه حسين ، فكان شمر بن ذي الجوشان هو من يقتل ابنه. قتل الإمام الحسين (11).
11- وروت "أم سلمى" أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: "يقتل الحسين بن علي آخر ستين (سنة) من هجري" (12).
12- وروى "معاذ بن جبل" أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قد جاء إلينا فقال: إني محمد ، وقد أُعطيت لي بدايات الكلام وأواخره ، فقال: أطعني ما دمت بينكم ، وعندما أُبعدني عن الدنيا ، فليكن عليكم أن تتبعوا كتاب الله تعالى الذي تعتبرونه حلالاً وتعتبرون حرام حراماً ، تعال إليكم ... لقد أتت إليكم الإغراءات مثل قطع الليل المظلم ، مهما ذهب الرسل سيأتون ، تتجسد النبوة وتحولت إلى مملكة ، يرحم الله من يأخذها حقه ويتركها كما دخل. هو - هي. يا معاذ! احتفظ وعد ".
قال معاذ: عدتُ إلى خمسة ، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: "يزيد لا يبارك الله يزيد ...".
ثم دموع عينيه. ثم قال النبي: علمت بقتل حسن فأخذوني بجثته وعلمت قاتله. لا يقتل في وسط أمة ولن يدافعوا عنه إلا إذا فَصَل الله بين قلوبهم وصدورهم وجعلهم يسيطرون عليهم ويفرقهم ... "
ثم قال: آه! على أولاد آل محمد من الخليفة الذي عينه ، الكريم الذي قتل خليفي وخليفتنا. يا معاذ! حارس".
فلما بلغت العاشرة ، أي عشرة ممن يتولون الحكم من بعده ، قال: "وليد (13) ، اسم فرعون مخرب شرائع الإسلام ، الذي يمس دمه بعضو. عائلته "ويسحب الله سيفه حتى لا يغلف ويختلف الناس ويصبحون هكذا" فشد أصابعه.
ثم قال: "بعد عام مائة وعشرين سيكون هناك موت سريع وقتل واسع النطاق يموتون فيه وسيحكم عليهم رجل من بني عباس". (14).
الرسول صلى الله عليه وآله وسلم من وراء حجاب الغيب ما سيحدث لأمته من كوارث وفتن من بعده ، لما سيحدث بينهما من صراع رهيب على السلطة ، حتى أمر المسلم بذلك. فراعنة الشر وطواغيت الكفر ، وهي من بني أمية وهم يقتلون المسلمين ويذلونهم ، إذ حذرهم مما سيحدث لقبيلته من قتل واضطهاد يزيد بن معاوية. وأن حضرة صلى الله عليه وسلم أعلن انحدار الحكومة الأموية ونقلها إلى بني عباس ، وما عانته الأمة في تلك الفترات العصيبة من القتل والظلم وكل تلك الأمور على خشبة المسرح. الحياة تحققت كما قال صادق أمين.
 
13- وروى "ابن عباس": لما مرت سنتان على ولادة حضرة الحسين انطلق النبي صلى الله عليه وسلم في سفر. فعندما كان في منتصف الطريق توقف وتذكر وعيناه امتلأتا بالدموع. لذلك سئل عن ذلك. قال: "هذا جبريل يبلغني بأرض مجاورة للفرات تسمى كربلاء يقتل فيها ابني حسين بن فاطمة".
 
فالتفت إليه جماعة من الصحابة وقالوا: يا رسول الله! من سيقتله؟
أجابهم الرسول الكريم بكلمات حزينة: "رجل اسمه يزيد". لا باركه الله ، وكأنني أنظر إلى مكان قتله وقبره بينما رأسه يؤخذ هدية. والله من نظر الى راس ابني الحسين ففرح الله يفصل قلبه عن لسانه.
عند الرسولولما عاد من رحلته حزن ، فنزل إلى المنبر ووبخ المسلمين ، وأخذ معه حفيده وزهرتان ورفع رأسه إلى السماء وقال: الله! أنا محمد عبدك ونبيك ، وهذان هما أفضل وأفضل أحفاد وجذور لي ومن تركتهم في أمتي .. الله! أبلغني جبرائيل أن ابني هذا (وأشار إلى الحسين) سيقتل ويدفن يا الله! باركه في قتله واجعله من أمراء الشهداء لأنك قادر على فعل أي شيء. إله! من قتله ودفنه تبارك ... "
امتلأت ساحة المسجد بصرخات عالية من البكاء والنحيب. فقال لهم الرسول: أتبكيهم ولا تعينونهم؟ إله! كن وليه ومساعده !!
يقول ابن عباس: بقي النبي شاحبًا واحمرار الوجه ، فذهب مرة أخرى إلى المنبر وألقى خطبة قصيرة بليغة على الناس ، وكانت الدموع تنهمر من عينيه ، ثم قال: أيها الناس! لقد تركت بينكم شيئين ثمينين ، كتاب الله ، عطراتي ، أصلي ، جذوري ، مؤسستي وثمرتي ، والتي لن تنفصل عن بعضها حتى تدخل جانب بركة براهمان. بل إنني لا أسألك عنهم إلا ما أمرني به ربي من لطف أقاربي ؛ لذا تأكد من أنك لا تواجهني بجوار البركة غدًا عندما تغضبني.
إنني يوم القيامة تدخلني ثلاثة أعلام من هذه الأمة. علم أسود وداكن يخاف منه الملائكة يقفون أمامي وأسألهم من أنتم؟ ينسونني ويقولون: نحن أهل التوحيد من العرب. فأقول: أنا أحمد نبي العرب وغير العجمين. يقولون: نحن من أمتك يا أحمد! أقول لهم كيف تعاملتم مع أهلي وأهلي وكتاب ربي من بعدي؟ يقولون: أهدرنا الكتاب ومزقناه ، وكان عطاركم عليه لإخراجهم من الأرض. لذلك ابتعد عنهم فيعودون جائعين وسوداء.
ثم يدخلني علم آخر ، وهو أكثر سوادًا من العلم الأول. اقول لهم من انتم يقولون مثل المجموعة السابقة: نحن من أهل التوحيد ، نحن أمتك. أقول لهم كيف تعاملتم مع أوزان أصغر وأكبر وكتاب الله وشرفي من بعدي؟ يقولون: عارضنا الثقل الأكبر ، وقللنا الوزن الأصغر ، وحولناهم إلى شبكات وثعابين في كل الأحوال. أقول لهم أن يبتعدوا عني. إنهم يعانون من الجوع والسود.
ثم يدخل إلي علم آخر يسطع. وأنا أقول لهم! من أنت؟ يقولون: نحن كلام التوحيد. نحن أمة محمد ونحن من بقية أهل الحق الذين أخذوا كتاب ربنا واعتبروه حلالا وحرامه حرامًا ، وقد أحببنا ذرية نبينا محمد صلى الله عليه وسلم. عائلته ، وساعدناهم بما ساعدنا أنفسنا معهم ، قاتلنا وقاتلنا مع خصومهم. فأقول لهم: بشرى لكم أني نبيكم محمد! كنت في العالم كما وصفته. ثم سأقدم لهم شرابًا من حوض السباحة الخاص بي وسيشعرون بالرضا. وبالفعل أبلغني جبرائيل أن أمتي تقتل ابني الحسين في أرض البلاء والمصائب لعنة الله قاتله حتى آخر الزمان ... "
ثم نزل النبي من المنبر ولم يبق من المهاجرون والأنصار إلا إذا علم على وجه اليقين أن الحسين سيقتل (15).
هذه بعض الأخبار التي حكى بها النبي صلى الله عليه وسلم عن مقتل السبات وسريته ، ويمكن للمرء أن يفهم منهم شدة حزن النبي عليه وحزنه عليه.
اقتنع المسلمون بوفاة الإمام من هذه الروايات ولم يكن لديهم شك في ذلك ، كما آمن بها حضرة الحسين عليه السلام ، وذكر هذا الأمر في مواضع كثيرة - سنناقشها في هذا الكتاب.
 
هامش:
 
(1) الحاكم موستاردك 179: 3.
(2) الحاكم موستاردك 176: 3. وفي رواية ابن عساكر 13:62 عن أم فضل قالت: ذات يوم جاءني رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو حسين معي. فأخذها ولعب معها فترة ، ثم ادمعت عيناها ، فقلت لها: ما الذي يجعلك تبكين؟ قال: هذا جبرائيل الذي يبلغني أن أمتي ستقتل ابني هذا.
(3) حكيم ، موستردك 398: 4 كنز العمال 126: 12. صير النبلة 289: 3. ودائع العقابي ص 148.
(4) كنز الأمل 126: 12. الطبراني المعجم الكبير 116: 3.
(5) مجمع الزواد 187: 9. وفي تهديب الكمال (6: 409) أن النبي صلى الله عليه وسلم أخذ التراب الذي أتى به جبرائيل فابتدأ في شمه وقال: ويل للعذاب والمصيبة! ".
(6) مجمع الزواد 189: 9.
(7) السابق ، ص 191.
(8) مجمع الزواد 189: 9.
(9) ابن الوردي ، تاريخ 233: 1.
(10) الطبراني ، المعجم الكبير (في سيرة الإمام الحسين) 114: 3.
(11) تاريخ الخميس 299: 2.
(12) الطبراني ، المعجم الكبير 110: 3.
(13) وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان ، الملك الشرير الذي انتهك حرمات الله وذهب إلى الحج ليشرب الخمر على سطح الكعبة ، وكان أشد قسوة على هذه الأمة من فرعون كما هو. في الحديث. هو من أطلق سهم على المصحف ، فغضب عليه المسلمون لإعلانه الإلحاد والبدع وفضح الفسق وعصوا عليه وقتلوه. هذا الأمر مذكور في تاريخ الخلفاء ص 252-250.
(14) الطبراني ، المعجم الكبير 129: 3. (في سيرة حضرة الإمام الحسين) مجمع الزوائد 190: 9.
(15) الفتوح 216-219: 4.
 
 
 
سؤال :
 
 لماذا لم تبدأ خلافة الأئمة بعد الإمام الحسين (عليه السلام) من أبناء وأهل الإمام الحسن (صلى الله عليه وسلم)؟
كان ب. لم يكن الأمر أن الأئمة (ع) عينوا أبناءهم كقادة أو أن للناس دور في اختيارهم. أن يقال لماذا بعد الإمام الحسين (ع) لم يتم اختيار أئمة من أبناء الإمام الحسن (ع) ولم يتم نقل الإمامة إلى أولاده.
 
في الإسلام ، تعتبر الإمامة والقيادة ذات أهمية خاصة لدرجة أنه يتم ذكرها كعهد إلهي. (1) يجب إعطاء هذا الموقف لأولئك الذين لديهم مزايا جوهرية ومكتسبة. خاطب الله حضرة إبراهيم (ع. الظالمون ". هذه الآية تعبر عن عظمة هذه السلطة.
 
إن تعيين الله لقائد هو الخيار الأفضل والحل المعقول والمنطقي ، لأن الله أعلم مصالح الناس وفسادهم ، ويختار من يستحق أن يكونوا قادة: "الله أعلم عندما يضع رسالته". ( 3)
 
بسبب فضل وقدرات أئمة معصوم (ع) اعتبروا أن الحكومة والسلطة الدينية من حقهم ، كما أعلن الإمام الحسين (ع) أمام أمير المدينة المنورة. الله يعلم المزايا الممنوحة لتلك المزايا وهذه المزايا موجودة في ذرية الإمام الحسين (ع).
 
وقد ورد في بعض الروايات أن الأئمة (ع) عينوا على منصب الإمامة والقيادة بأمر الله ، كما ذُكرت أسماؤهم.
 
سأل جابر بن عبد الله الأنصاري رسول الإسلام صلى الله عليه وسلم عن القادة بعد الرسول فمن هم خلفائك من أبناء علي بن أبي طالب؟
 
قال: حسن وحسين (سيدا الشباب من الجنة) ثم زين العابدين من بعده باقر محمد بن علي (الذي تقابلونه فأنقلوا له تحياتي) بعده ابن جعفر. محمد وبعده موسى بن جعفر وبعده علي بن موسى ثم محمد بن علي وبعده علي بن محمد ثم حسن بن علي وبعده ولده المهدي. وهو الذي ملأ الدنيا بالعدل. وعطاء. بعد أن يمتلئ ظلمًا. يا جابر ، هم خلفائي وخلفائي من أولادي وعطرات. من أطاعهم أطاعني ، ومن خالفهم فقد عصاني. كلهم كأنه أنكرني. لقد حفظ الله العالم من خلالهم ، وهو أيضًا يحافظ على بقاء العالم من خلالهم ، ما شاء الله ". [5)
 
الحواشي:
 
1 - البقرة (2) الآية 124. رسالة القرآن ج 9 ص 27.
 
2. نفس الآية 124.
 
3. المكافآت (6) الآية 124.
 
4. مثير الأحزان ، ص 24.
 
5. بيهار الأنوار ، المجلد 27 ، ص 119-120.
 
WWW. eporsesh.com
 
 
 
:سؤال
 
 هل كان استشهاد الامام الحسين (ع) عملاً طوعياً أم مقدراً؟
 
 
 
إجابة :
 
 قبل الجواب لا بد من بيان معنى القضاء والقدر. القدر يعني الحجم والقياس وتحديد حدود الشيء. يعني القدر في المصطلح أن الله قد وضع مقياسًا لكل شيء ، بناءً على القياس والحساب.
 
القضاء يعني الحكم واليقين. في نظام الإنشاء ، يمكن إنشاء المخلوقات بعدة طرق ، على سبيل المثال ، إذا كان هناك عدة أزقة لمنزلك ، فمن الممكن الدخول إليها بعدة طرق. الآن ، إذا كان من بين عدة طرق ممكنة ، تم تقديم أسباب أحدها وفقط هذا يتحقق ، تسمى هذه المرحلة بالقضاء.
 
لقد وضع الله أسبابًا لكل كائن ، يعتمد وجودها وخصائصها على تلك الأسباب. كل ما يظهر في العالم لا يخلو من علاقة ما قبل وما بعد وليس مجرد عشوائي وغير خاضع للمساءلة. بنفس الطريقة التي توجد بها عوامل مرتبطة بالمطر والثلج ، ومثل هذا الشيء لا يحدث أبدًا بدون أسباب ، فالأعمال البشرية لا تحدث بالصدفة ، بل يتخيل شيئًا أولاً ، ثم يفكر فيه ، وبعد من قبله. فائدة حقيقية أو خيالية تحاول القيام بذلك. لذلك كل حادثة في العالم لها سبب ونتيجة ، وهذا نظام مصون ، وقد أمره الله بذلك.
 
هذه القضية لا تتعارض مع مبدأ حرية الإنسان وفاعلية ، لأن الفاعلية والحرية من أسباب العالم. أي أن الله قد رغب في أن يقوم البشر بعملهم وفقًا لإرادتهم واختيارهم ، وأن يقرروا مصيرهم بأنفسهم. حقيقة أننا نقول أن أفعال الإنسان تخضع لتقديره وأن مصير الله متضمن ، يعني أن الله أراد وقرر أن يكون الإنسان فعالًا في تحديد مصيره. لقد حدد الله مسبقًا الأسباب والأسباب لأحداث العالم ، في حالة الأفعال البشرية والعقل والإرادة والإرادة الحرة من بين تلك الأسباب ، لكن ما يختاره الإنسان بإرادته الحرة من بين مختلف الأقدار هو الدينونة الإلهية.
 
في أعماله التطوعية ، لا يشبه البشر حجرًا يسقط من فوق ويسقط على الأرض تحت تأثير جاذبية الأرض. كما أنه ليس مثل النبات الذي له مسار واحد فقط وبمجرد أن يكون في حالة نمو وتطور ، فإنه يمتص العناصر الغذائية ويمضي في طريق النمو والتطور. أيضا ، ليس مثل الحيوان أن يفعل الأشياء بالفطرة. يجد الإنسان نفسه دائمًا في أربعة مسارات وليس لديه أي إكراه على اختيار واحد منها فقط ، والطرق الأخرى ليست مغلقة أمامه. اختيار واحد منهم له علاقة برأيه وأفكاره وإرادته ؛ أي أن طريقته في التفكير والاختيار هي التي تحدد طريقة معينة ، وهذا سيكون القدر والقدر الإلهي (1).
 
وهنا يأتي دور الشخصية والسمات الأخلاقية والروحية ، والخلفية التربوية والوراثية ، ومستوى الحكمة والبصيرة للإنسان ، ويتضح أن مستقبل كل شخص مرتبط بالشخصية والسمات الروحية ، وخصائصه الأخلاقية ، إنها قوته الفكرية والعلمية ، وأخيراً إلى الطريق الذي يختاره.
 
الفرق بين الإنسان والنار الذي يحترقوالماء الذي يغرق والنبات الذي ينمو والحيوان الذي يمشي موجودان ، هذا ما يختاره الإنسان. يواجه دائمًا عدة مهام وعدة طرق ، وإرادته فعالة في إيجاد طريق واحد ومهمة واحدة.
 
يستطيع الإنسان أن يتخلى عن فعل ينسجم مع غرائزه الطبيعية والحيوانية ولا مانع من ذلك ، على أساس التمييز والنفعية (كالتخلي عن الذنوب) ، وكذلك الفعل الذي يخالف رغباته ولا مانع منه. عامل مقنع: لا يوجد دخيل ، يمكنه القيام بأشياء حسب النفعية وقوة العقل ، مثل تناول الدواء والتواجد في الجراحة.
 
لذلك ، فإن قدر الله هو أن يقوم البشر بأفعالهم بمحض إرادتهم ، وليس هذا القدر الذي يفرض عليهم.
 
ليس للإنسان مصير واحد محدد فقط ، ولكن أمامه مصائر مختلفة ، كل منها قد يحل محل الآخر. في تحديد أحدهم وجعله مؤكدًا ، يكون لإرادة الشخص تأثير خطير ، على سبيل المثال ، إذا مرض ، فإن مصيره يعتمد على العلاج. إذا حدث ذلك ، فقد يتم علاجه ، وإذا لم يحدث ، فسوف يختفي. الأمر متروك لأحدهم ليقرر.
 
قام الإمام علي (ع) من فوق الجدار المعوج وجلس بجانب حائط آخر. قالوا: هل تهرب من الدينونة الإلهية؟ فأجاب: "أهرب من قدر الله بقدره ومصيره"
 
لكن الإمام الحسين (ع) ، عن علم وعلم وبسبب إهانة الأمويين واتباع أمر جده الكريم (الذي لم يحل الصمت أمام الحاكم المستبد والهرطقة) (3) ، رفض الحلف. الولاء يزيد والذهاب الى بيت الله .. صار لاجئا هناك تلقى رسائل لا حصر لها من الكوفة وعندما وجد مكة غير آمنة ، ذهب إلى تلك المدينة تلبية لدعوة أهل الكوفة ، لكن جيش "عبيد الله" منعهم من دخول الكوفة واقتادهم بالقوة إلى كربلاء. هناك ترك الإمام بين طريقين حُرَّين: إذلال الولاء يزيد ، أو مواجهة سيوف جيش عبيد الله. اختار الإمام الطريق الثاني.
 
يقول حضرة: "إن شاء الله قتل ياراني وذبح بوحشية وعدوانية ؛ يريد الله أن يراني مقطوعة الرأس ، ظالمة ومظلومة "(5).
 
تعبر كلمات النبي عن إرادة الله وعناية عباده. يريد الله أن يكون جميع عبيده على الصراط المستقيم. لقد أمرهم الله باتباع هذا الطريق ، وقد وعدهم باتباع هذا الطريق ، (6) لكنه ترك الناس أحرارًا في اتباع مشيئة الله أو عصيانهم واتخاذ طريق آخر.
 
في حالة الإمام الحسين (ع) ، أراد الله أن يختار الطريق الأفضل ، مما أدى إلى قتله ظلماً ، لكن الإمام الحسين لم يضطر إلى اختيار هذا الطريق.
 
اعتبر قداسته نفسه حرًا ، لكنه أحب مشيئة الله فقط ، لأنه اعتبر أن مشيئة الله هي أفضل قدر. للأسف هناك غير مؤمنين ومشركين يريدون تبرير خطأهم بالإشارة إلى الأقدار والأقدار ويقولون:
 
"إن شاء الله نحن شركاء ولسنا أبوين ... إن شاء الله لما صرنا نحن وآباؤنا مشركين "! (7)
 
ما يقصدون به أن شركنا كان بسبب القدر الإلهي بغير اختيارنا ، كما نقل القرآن عنهم: "إن شاء الله عبدنا وعبدنا وعبدنا وعبدنا وعبدنا وعبدنا ، كنا نعبد ، نعبد ، نعبد ، نعبد ، نعبد ، نعبد. لو شاء الله لما عبدنا نحن وآباؤنا إلا الله ، وما كنا نعتبر شيئًا حرامًا بدون إذنه "(8) ، أي أن عبادة الأصنام من قبلنا كانت قدرًا وحكمًا أكيدًا. ، لم تكن لدينا القوة على العصيان ، ولكن الله كان لديه مثل هذه الإرادة والعناية من نفسه ، فقد أنكرها وقال: "إن شاء الله ، فجميعكم تريدون ؛ لو شاء الله لأرشدكم جميعًا ". (9)
 
إذا أراد الله أن يجبر الناس على طريق ، فمن المؤكد أنه سيجبرهم على طريق الإيمان والعبودية ، لا إلى الكفر والضلال. وفي نفس الوقت ، لا يحب الله الإيمان القسري ويريد الإيمان القائم على الإرادة والاختيار ، وهذا له قيمة.لا إجبار الإيمان.
 
لذلك ، عندما لا يريد الله إجبارًا على الإيمان ، ولا تنطبق إرادته المحددة التي لا تمس على الإرشاد الإجباري للناس ، فإن إرادته المحددة لن تنطبق على كفر المشركين وشركهم ، لأن هذه الإرادة ، بالإضافة إلى الحتمية الحاكمة ، يتعارض مع أمر الله. الذي أمر بالإيمان) ويجعل إرسال الأنبياء عديم الجدوى و ... ، هو ظلم ، لكن الله خالٍ من القهر والظلم. لذلك فليس كفر الكفار قدرًا معينًا (لا يتضمن إرادة بشرية) ، ولا إيمان المؤمنين ، لأنه في هذه الحالة لم يكن كفرهم خطيئة ولا لإيمانهم أي قيمة.
 
-------------------------------------------------- - ----------------------------------------------- ------ ------
 
الاشتراكات:
 
1. مرتضى مطهري ، مجموعة مؤلفات (إنسان ومصير) ص 385. المعهد على الطريق الصحيح ، عشرون إجابة ، (8) ص 17.
 
(2) توحيد صادوق ، ص 369.
 
3. بيهار الأنوار ، ج 44 ، ص 382.
 
4. موسوعة كلام الإمام الحسين (ع) ص 425.
 
5. نفس الشيء ، ص 293.
 
6. ماضية (5) الآية 6 ؛ نعم (36) الآية 60.
 
7- الإكراميات (6) الآية 148.
 
8. نحال (16) الآية 35.
 
9. أنعام الآية 149.
 
 
 
:سؤال
 
 في ظروف وأحداث كربلاء ، قال بعض أبناء جيش يزيد إنهم ألقوا الحجارة على الإمام (صلى الله عليه وسلم) و ... عليه). هل حقا لم يعرفوا الإمام وظنوا أن الإمام تمرد على يزيد؟ إذا كان هذا هو الحال ، فهل هناك أجر على عملهم في قتل النبي؟ لأن نيتهم ​​كانت جيدة؟ ألم يكونوا جاهلين وعاجزين؟ يشرح.
 
 
 
إجابة :
 
 وفقا للكتب التاريخية أنتمت كتابة بعض حالات كربلاء ، وبالرجوع إلى المصادر ودراستها بعناية ، سنكتشف الحقائق والمواد التي لا يستطيع الإنسان الوصول إلى عمق الموضوع بسماعها من الآخرين أو من خلال المشاركة في اجتماعات الصلاة غير الصحيحة ، وربما عكس الأخبار والحالات ، فإما أن يسمع المديح الشخصي والوعود من شخص آخر ، أو يعتبر العدو كصديق ، في كل الأحوال ، يجب على المرء أن يجد الحقيقة ويبحث عن الحقيقة. لذلك ، في حادثة كربلاء ، كان ما استحثه قادة جيش العدو خداعًا وخداعًا ، وتلويثًا لأفكار الناس ، وجعل الحقائق تبدو معاكسة ، ومن بين هذه الحيل كلمات الخادعة والمغرية لعمر بن سعد ، الذي كان في كربلاء بعد صلاة العشاء ، قال هذه الجملة لأصحابه: "يا خيل الله قوي العليم" ، [1] مما دفع الجيش وشجعه على مهاجمة جيش الإمام الحسين (عليه السلام). وقام بنفسه برمي السهم الأول ووضع كل من الجنود سهماً في القوس وتبعوا عمر بن سعد استشهدوا عدداً من أصحاب الإمام الحسين (عليه السلام). وهذه الطريقة في خداع الحرب وتخدير الأفكار ضد الحقيقة ، من جانب جيش العدو ، من أجل القليل من السلع الدنيوية والشهرة والمكانة الدنيوية ، كانت شيئًا بسيطًا وعاديًا ، لأنه نتيجة الزنا والتمرد و تمردوا على إمام زمانهم ، كانوا وراءهم فعلاً ، وبنفس الإيمان الظاهر بابن فاطمة - عليها السلام - سلطوا عليه السيوف وتآمروا عليه. وبالطبع فإن الذين اجتمعوا في جيش الكفر يعلمون جيدًا أن الحرب مع الإمام الحسين (صلى الله عليه وسلم) هي نفس الحرب مع الله ورسوله ، ولأنهم عرفوا الإمام عدد من انفصلوا عن جيش العدو في الطريق وهربوا. وكتبوا أن: القائد الذي انتقل من الكوفة بألف مقاتل عندما وصل كربلاء لم يكن معه إلا ثلاثة أو أربعمائة شخص أو أقل من هذا العدد ، وحاول الباقون الهروب لأنهم لم يؤمنوا بذلك. الحرب. [2] فتبين أنه حتى زمن الحرب وانتفاضة عاشوراء لم يبق أحد يجهل الحقيقة ولا يعرف أطراف الحرب أو يجهل الأمر. بل كان كل من اصطف أمام الإمام وكانوا على استعداد للقتال مع إمامهم وكانوا ينوون قتله ورفاقه ، كانوا على دراية كاملة بذلك.
 
ومن الأسباب التي تجعل جيش الكفر على علم بالإمام (صلى الله عليه وسلم) مضمون الخطب والمواعظ التي قدمها الإمام الحسين (ع) بنفسه وحذرهم من الحرب وإراقة الدماء وانتهاك حرمة الإمام. شعب الله والاختيار ونهىوا عن طريق الشر. [3]
 
نأتي هنا بترجمة بعض وصايا ومواعظ الرسول الكريم الذي وقف أمام جيش العدو وأمام ذلك الطوفان الهائج من الكفر أن عمر بن سعد كان أيضًا من بين نبلاء الكوفة: أراك تجمعوا هنا لفعل شيئًا ، لقد أغضبت الله ، وابتعد الله عنك وأرسل نسره عليك ونزعك من رحمته. ربنا رب طيب وأنتم عبيد سيئون اعترفت بطاعته وآمنت برسوله لكنك دست على رؤوس ذريته وأترات وقررت قتلهم ، غلب عليك الشيطان وأنت نسيت العظيم. يا الله دمار لك وما شئت. الله هو الله والله معنا. هؤلاء هم الذين كفروا بعد الإيمان رحمهم الله بعيدين عن الظالمين ... [4]
 
وكذلك لما اشتبك أصحاب الإمام (صلى الله عليه وسلم) مع قوات عمر في سعد واشتعلت نيران الحرب ، صرخ الإمام (صلى الله عليه وسلم): آما مغيثي يوغثنا لوجا الله؟ أما أنا فهل أبتعد عن حرم رسول الله؟
 
الترجمة: هل هي صرخة لمساعدتنا في سبيل الله؟ وهل هناك مدافع يدافع عن مرقد رسول الله؟! [5]
 
ومن البراهين أنهم حاربوا مع ذلك الإمام بوعي هو طلب الأجر من يزيد وقادة الجيش وتوقع تشجيعهم ، فمع كل الخطب التي ألقاها الإمام ضد جيش الكفر والإيزيديين ، وهم سمع الجميع صوت الإمام ، ومع أولئك المشهورين والمشاهير الذين كانوا حاضرين في كلا الرتبتين - صواب وخطأ ، وتحدثوا باستمرار عن الحرب مع ابن الزهراء - عليها السلام - والإمام المعصوم. وبصفة عامة المشهد والوضع الخارجي وتحركات كلا الجيشين كانت تمامًا لكل شخص كان هناك لديه دليل على أفكاره ونواياه ، ولا يمكن لأحد أن يكون لديه دليل على الجهل أو يقول ذلك لأن بعض الناس كانوا جاهلين ، نيتهم ​​الحرب كانت جيدة! لانه قبل حادثة كربلاء وحتى في مشهد كربلاء والحرب نفسها تميز الصديق عن العدو والصواب من الباطل وعرفوا انفسهم ونواياهم وحتى بعضهم عبروا عن نواياهم الشريرة كما في تاريخ سنان. جاء بن أنس النخعي لما كان جسد أبي عبد الله الحسين (عليه السلام) طاهرًا في حفرة المسلخ ، فنزل ووضع سيفًا على حلقه الكريم ، وقال: سأقطع رأسك وأقطع رأسك. أعلم أنك ابن نبي وأمك وأبيك من الكل خير ، ثم قطع الرأس المقدس. [6]
 
لذلك في كربلاء لم يكن هناك جاهل والجميع يعرف الإمام والغرض منه ، كما كانوا شركاء في قتل الإمام وأسر أهل الله (عليهم السلام) والمتواطئين في الجرائم. التي أصبحت بلا رجولة بسبب إهمالهم وإهمالهم.
 
لقراءة المزيد راجع كتاب نفس المهموم الشيخ عباس قمي وقصة كربلاء علي نظري منفرد.
 
-------------------------------------------------- - ------------------------------
 
[1] أبو المخنف ، الأزدي ، وقاء الطف ، بحث للشيخ محمد هادي اليوسفي الغراوي ، معهد النشار الإسلامي لجماعة المدرسين باقم ، ط 1 1367 ، ص 193.
 
[2] علي نزاري منفرد ، قصة كربلاء ، منشورات سرور ، 1377 ، ص 228 ، نقلاً عن سيرة الإمام الحسين ، 3/118.
 
[3] علي نزاري منفرد قصة كربلاء منشورات سروار شالحرم ج 2 ص 259 مقتبس من حياة الإمام الحسين 3/184.
 
[4] علامة المجلس ، بيهار الأنوار ، المجلد 45 ، الكتب الإسلامية ، ص 45 ، وعلي نزاري المنفرد ، قصة كربلاء ، الطبعة الرابعة ، ص 273.
 
[5] علي نزاري منفرد ، قصة كربلاء ، منشورات سروار ، الفصل الرابع ، المجلد 2 ، ص 290.
 
[6] أبو الحسن الشعراني ، داما الصجم ، ترجمة نفس المحموم ، الشيخ عباس قمي ، نشرته دار النشر العلمي الإسلامي ، 1374 ، ص 195.
 
 
 
:سؤال
 
 هل كانت عمامة وسيف وفرس الإمام الحسين (ع) مثل عمامة وسيف وفرس الرسول؟ يشرح.
 
  إجابة :
 
 نتابع المناقشة في جزأين:
 
ج: في الروايات التي نزلت عن أهل البيت (عليهم السلام) أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أعطى الكتاب والسلاح وهما من إحداثيات. من الأئمة (صلى الله عليه وسلم) من بعده إلى أمير المؤمنين (صلى الله عليه وسلم) وعهده الإمام علي (عليه السلام) إلى الإمام الحسن (عليه السلام) وسلم كل منهم الكتاب والسلاح للإمام من بعده. مشتمل:
 
1: قال سالم بن قيس: أعطى أمير المؤمنين (صلى الله عليه وسلم) الكتاب والسلاح للإمام مجتبى (عليه السلام) في وصيته ، فقال: يا بني رسول الله صلى الله عليه وسلم. وعائلته) أمرني بإعطاء الكتاب والسلاح ، سلمه إليكم كما ورثني رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وأعطاني الكتاب والسلاح ، وأنت يجب أن تسلمها إلى أخيك حسين. [1]
 
ثانياً: في غزوة سفين ، قال أمير المؤمنين (صلى الله عليه وسلم) لقنبر: قدموا لي رمح رسول الله صلى الله عليه وسلم الذي مسه. اليد ورثها الإمام الحسن (صلى الله عليه وسلم) عني يأخذها ولا يستعملها وتنكسر بيد الحسين. [2]
 
 
 
وقد استخدم العدد الإجمالي لهذه الروايات ، وهي ليست قليلة في الكتب الروائية والتاريخية ، في أن: الأشياء موروثة من رسول الله - صلى الله عليه وآله - إلى الأئمة - عليهم السلام - وهي معتبرة. لتكون إحداثياتهم ، وعند الضرورة ، استخدموا
 
لذلك أقوال وإتمام حجة حضرة سيد الشهداء - صلى الله عليه وسلم - الذي قال لجيش الكوفة: يقسم لله أنتم تعلمون أن هذا هو سيف رسول الله - صلى الله عليه وسلم. عليه وعلى آله - ما عندي معي؟ ... هل تعلم هذا ، فهل أرتدي عمامة رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ وأكد الكوفيون كلام ذلك الرجل الكريم. وهذا يعني أن السيف والعمامة كانا في الحقيقة نفس سيف وعمامة النبي صلى الله عليه وسلم.
 
ومن الممكن أن يقترح شخص ما أن نية الإمام عليه السلام ، من خلال التحدث إلى الكوفي بهذه الطريقة ، هي التعبير عن الأهداف السامية لسموه. مثل هذا الاحتمال غير مرجح ، لأنه في كثير من الأحيان ، من المدينة المنورة إلى كربلاء ، ذكر الرسول الكريم أهدافه بوضوح ، ولم يكن من الضروري أن يعبر عن أهدافه بالسخرية ، أو في الخفاء ، أو من خلال مناشدة مشاعر الناس. مشتمل:
 
في المدينة ، طلب منه وليد أن يبايع يزيد. قال الإمام (صلى الله عليه وسلم): نحن أهل النبوة وبيت الرسالة ، و (بيتنا) هو المكان الذي تأتي فيه الملائكة وتذهب ، وقد ابتدأت رحمة الله معنا وتنتهي بنا. يزيد رجل سكير وفاسق يقتل الأبرياء ، وفجوره واضح ، ولا يستحق الخلافة ، ومثلي لن يبايع شخصًا مثله. [4]
 
ب: ورد في بعض الكتب التاريخية أن الإمام الحسين (صلى الله عليه وسلم) ركب فرس رسول الله (صلى الله عليه وسلم) يوم عاشوراء وذهب إلى ساحة المعركة. مشتمل:
 
حضرة سيد الشهداء (عليه السلام) بعد خطبة طويلة وانتهاء من المشاجرة مع جيش الكوفة ، طلب فرس رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) مرتجس وركبوه وأعدوا له. جيش للحرب. [5]
 
هنا سؤالان:
 
1. هل للنبي - صلى الله عليه وسلم - فرس بهذا الاسم؟
 
2. هل يمكن أن يعيش الحصان هذه المدة الطويلة (أكثر من خمسين عامًا)؟
 
جاء في كتاب التاريخ: أن الحصان الذي اشتراه الرسول صلى الله عليه وسلم من العرب يسمى مرتجس [6].
 
وروي عن أمير المؤمنين - صلى الله عليه وسلم - وابن عباس: "إذا كان للنبي - صلى الله عليه وسلم - فرس اسمه مرتجس".
 
وقال جاحظ أيضا: يمكن أن يبلغ الحصان تسعين (90) سنة [8]. وبعد ذكر أهم الحقائق التي وصلت نلخص: شيء واحد مؤكد وهو أن نبي الله - صلى الله عليه وسلم - كان له فرس اسمه مرتجس ، وبقي هذا الحصان على قيد الحياة حتى اليوم. عاشوراء عندما الإمام الحسين (عليه السلام) هل يركب عليها ويجهز جيشه أم لا؟ هناك احتمالان:
 
1. استعمل قول علي (صلى الله عليه وسلم) وابن عباس أن الحصان "مرتجاز" لم يعد حياً بعد موت رسول الله - صلى الله عليه وآله - لأن أحكام "كان". لالنبي - صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم - "هذا أنه كان عنده مثل هذا الحصان ؛ كما ادعى السهيلي صراحة أنه بعد الخلاف بين الرسول صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم والعرب وعودة الحصان للعرب مات الفرس.
 
2. من كلام جاحظ قال: يصل عمر الحصان إلى تسعين سنة. اتضح أن "مرتجاز" حصان رسول الله - صلى الله عليه وسلم - لن يكون حياً حتى عاشوراء والإمام الحسين - عليه السلام - يركب عليه ويجهز جيشه له. معركة. لكن لا يمكن القول إن جواد أم الحسين (ع) هو نفس جواد الرسول.
 
مقدمة من الموارد لمزيد من الدراسة:
 
1. الدرس الذي علمه حسين للناس شهيد هاشمي نجاد.
 
2. منتيحي الأمل ، الشيخ عباس قمي.
 
3. لحوف ، سيد بن طاوس.
 
-------------------------------------------------- - ------------------------------
 
[1] الطوسي محمد بن الحسن تهديب الأحكام.الجواب: تستخدم النصوص والروايات الدينية التي كتبها الله الأئمة المعصومين (ع) ليكونوا الإمامة والقائد.طهران ، دار الكتاب الإسلامية ، الطبعة الثالثة ، 1364 هـ ، المجلد 1 ، ص 176 ، ح 14. صدوق محمد بن علي بن الحسين ، من لاي حضرة الفقيه ، توفي عام 381 هـ ، مؤسسة النشار الإسلامي ، التابعة لجماعة المدرسين باقم ، الطبعة الثانية ، 1404 هـ ، المجلد 4 ، ص 189 ، 5433 هـ. كاليني ، محمد بن يعقوب ، الكافي ، توفي عام 329 هـ ، دار العدوزة ، بيروت ، 1405 هـ ، المجلد 4 ، ص 297 ، ح 1 ، ص 298 ، ح 5.
 
[2] الخوارزمي ، المفق بن أحمد ، المنقيب ، توفي عام 568 هـ ، مؤسسة النشر الإسلامي ، التابعة لجماعة المدارس البقم ، الطبعة الثانية ، 1414 هـ ، ص 247.
 
[3] ابن طاووس ، علي بن موسى ، الملحوف علي قتالي الطفوف ، توفي عام 664 هـ ، دار الأسوى للطباعة والنشر ، إيران ، الطبعة الثانية ، 1417 هـ ، ص 147.
 
[4] ابن طاووس ، المرجع السابق ، ص 98.
 
[5] سيد يحيى بن حسيني بن هارون ، تفسير المطلب في عمالي الإمام أبي طالب ، بيروت ، مؤسسة العلمي للصحافة ، الطبعة الأولى ، 1395 هـ ، ص 97 ، بيهار الأنوار ، ج 45 ، ص 10. .
 
[6] الدميري ، كمال الدين ، حياة الحوين ، بيروت ، دار القاموس الحديث للطباعة والنشر ، ج 2 ، ص 183.
 
[7] ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل البداية والنهاية ، بيروت ، توفي عام 774 هـ ، داريا التراث العربي ، ج 6 ، ص 10 ؛ الأصبهاني ، أبو نعيم أحمد بن عبد الله ، المذكور في أخبار أصفهان ، توفي عام 430 هـ ، 1943 مزمات ، ج 1 ، ص 333.
 
[8] الدميري مرجع سابق ، ص 185.
 
 
 
 
 
سؤال :
 
 هل كان استشهاد الامام الحسين (ع) عملاً طوعياً أم مقدراً؟
 
 إجابة :
 
 قبل الجواب لا بد من بيان معنى القضاء والقدر. القدر يعني الحجم والقياس وتحديد حدود الشيء. يعني القدر في المصطلح أن الله قد وضع مقياسًا لكل شيء ، بناءً على القياس والحساب.
 
القضاء يعني الحكم واليقين. في نظام الإنشاء ، يمكن إنشاء المخلوقات بعدة طرق ، على سبيل المثال ، إذا كان هناك عدة أزقة لمنزلك ، فمن الممكن الدخول إليها بعدة طرق. الآن ، إذا كان من بين عدة طرق ممكنة ، تم تقديم أسباب أحدها وفقط هذا يتحقق ، تسمى هذه المرحلة بالقضاء.
 
لقد وضع الله أسبابًا لكل كائن ، يعتمد وجودها وخصائصها على تلك الأسباب. كل ما يظهر في العالم لا يخلو من علاقة ما قبل وما بعد وليس مجرد عشوائي وغير خاضع للمساءلة. بنفس الطريقة التي توجد بها عوامل مرتبطة بالمطر والثلج ، ومثل هذا الشيء لا يحدث أبدًا بدون أسباب ، فالأعمال البشرية لا تحدث بالصدفة ، بل يتخيل شيئًا أولاً ، ثم يفكر فيه ، وبعد من قبله. فائدة حقيقية أو خيالية تحاول القيام بذلك. لذلك كل حادثة في العالم لها سبب ونتيجة ، وهذا نظام مصون ، وقد أمره الله بذلك.
 
هذه القضية لا تتعارض مع مبدأ حرية الإنسان وفاعلية ، لأن الفاعلية والحرية من أسباب العالم. أي أن الله قد رغب في أن يقوم البشر بعملهم وفقًا لإرادتهم واختيارهم ، وأن يقرروا مصيرهم بأنفسهم. حقيقة أننا نقول أن أفعال الإنسان تخضع لتقديره وأن مصير الله متضمن ، يعني أن الله أراد وقرر أن يكون الإنسان فعالًا في تحديد مصيره. لقد حدد الله مسبقًا الأسباب والأسباب لأحداث العالم ، في حالة الأفعال البشرية والعقل والإرادة والإرادة الحرة من بين تلك الأسباب ، لكن ما يختاره الإنسان بإرادته الحرة من بين مختلف الأقدار هو الدينونة الإلهية.
 
في أعماله التطوعية ، لا يشبه البشر حجرًا يسقط من فوق ويسقط على الأرض تحت تأثير جاذبية الأرض. كما أنه ليس مثل النبات الذي له مسار واحد فقط وبمجرد أن يكون في حالة نمو وتطور ، فإنه يمتص العناصر الغذائية ويمضي في طريق النمو والتطور. أيضا ، ليس مثل الحيوان أن يفعل الأشياء بالفطرة. يجد الإنسان نفسه دائمًا في أربعة مسارات وليس لديه أي إكراه على اختيار واحد منها فقط ، والطرق الأخرى ليست مغلقة أمامه. اختيار واحد منهم له علاقة برأيه وأفكاره وإرادته ؛ أي أن طريقته في التفكير والاختيار هي التي تحدد طريقة معينة ، وهذا سيكون القدر والقدر الإلهي (1).
 
وهنا يأتي دور الشخصية والسمات الأخلاقية والروحية ، والخلفية التربوية والوراثية ، ومستوى الحكمة والبصيرة للإنسان ، ويتضح أن مستقبل كل شخص مرتبط بالشخصية والسمات الروحية ، وخصائصه الأخلاقية ، إنها قوته الفكرية والعلمية ، وأخيراً إلى الطريق الذي يختاره.
 
الفرق بين الإنسان والنار المشتعلة والماء الغارق والنبات الذي ينمو والحيوان الذي يمشي هو أن الإنسان يختار. يواجه دائمًا عدة مهام وعدة طرق ، وإرادته فعالة في إيجاد طريق واحد ومهمة واحدة.
 
يستطيع الإنسان أن يتخلى عن فعل ينسجم مع غرائزه الطبيعية والحيوانية ولا مانع من ذلك ، على أساس التمييز والنفعية (كالتخلي عن الذنوب) ، وكذلك الفعل الذي يخالف رغباته ولا مانع منه. عامل مقنع: لا يوجد دخيل ، يمكنه القيام بأشياء حسب النفعية وقوة العقل ، مثل تناول الدواء والتواجد في الجراحة.
 
لذلك ، فإن قدر الله هو أن يقوم البشر بأفعالهم بمحض إرادتهم ، وليس هذا القدر الذي يفرض عليهم.
 
ليس للإنسان مصير واحد محدد فقط ، ولكن أمامه مصائر مختلفة ، كل منها قد يحل محل الآخر. في تحديد أحدهم وجعله مؤكدًا ، يكون لإرادة الشخص تأثير خطير ، على سبيل المثال ، إذا مرض ، فإن مصيره يعتمد على العلاج. إذا حدث ذلك ، فقد يتم علاجه ، وإذا لم يحدث ، فسوف يختفي. الأمر متروك لأحدهم ليقرر.
 
قام الإمام علي (ع) من فوق الجدار المعوج وجلس بجانب حائط آخر. قالوا: هل تهرب من الدينونة الإلهية؟ فأجاب: "أهرب من قدر الله بقدره ومصير آخر".أختار طريقة لها تأثير جيد.
 
لكن الإمام الحسين (ع) ، عن علم وعلم وبسبب إهانة الأمويين واتباع أمر جده الكريم (الذي لم يحل الصمت أمام الحاكم المستبد والهرطقة) (3) ، رفض الحلف. الولاء يزيد والذهاب الى بيت الله .. صار لاجئا هناك تلقى رسائل لا حصر لها من الكوفة وعندما وجد مكة غير آمنة ، ذهب إلى تلك المدينة تلبية لدعوة أهل الكوفة ، لكن جيش "عبيد الله" منعهم من دخول الكوفة واقتادهم بالقوة إلى كربلاء. هناك ترك الإمام بين طريقين حُرَّين: إذلال الولاء يزيد ، أو مواجهة سيوف جيش عبيد الله. اختار الإمام الطريق الثاني.
 
يقول حضرة: "إن شاء الله قتل ياراني وذبح بوحشية وعدوانية ؛ يريد الله أن يراني مقطوعة الرأس ، ظالمة ومظلومة "(5).
 
تعبر كلمات النبي عن إرادة الله وعناية عباده. يريد الله أن يكون جميع عبيده على الصراط المستقيم. لقد أمرهم الله باتباع هذا الطريق ، وقد وعدهم باتباع هذا الطريق ، (6) لكنه ترك الناس أحرارًا في اتباع مشيئة الله أو عصيانهم واتخاذ طريق آخر.
 
في حالة الإمام الحسين (ع) ، أراد الله أن يختار الطريق الأفضل ، مما أدى إلى قتله ظلماً ، لكن الإمام الحسين لم يضطر إلى اختيار هذا الطريق.
 
اعتبر قداسته نفسه حرًا ، لكنه أحب مشيئة الله فقط ، لأنه اعتبر أن مشيئة الله هي أفضل قدر. للأسف هناك غير مؤمنين ومشركين يريدون تبرير خطأهم بالإشارة إلى الأقدار والأقدار ويقولون:
 
"إن شاء الله نحن شركاء ولسنا أبوين ... إن شاء الله لما صرنا نحن وآباؤنا مشركين "! (7)
 
ما يقصدون به أن شركنا كان بسبب القدر الإلهي بغير اختيارنا ، كما نقل القرآن عنهم: "إن شاء الله عبدنا وعبدنا وعبدنا وعبدنا وعبدنا وعبدنا ، كنا نعبد ، نعبد ، نعبد ، نعبد ، نعبد ، نعبد. لو شاء الله لما عبدنا نحن وآباؤنا إلا الله ، وما كنا نعتبر شيئًا حرامًا بدون إذنه "(8) ، أي أن عبادة الأصنام من قبلنا كانت قدرًا وحكمًا أكيدًا. ، لم تكن لدينا القوة على العصيان ، ولكن الله كان لديه مثل هذه الإرادة والعناية من نفسه ، فقد أنكرها وقال: "إن شاء الله ، فجميعكم تريدون ؛ لو شاء الله لأرشدكم جميعًا ". (9)
 
إذا أراد الله أن يجبر الناس على طريق ، فمن المؤكد أنه سيجبرهم على طريق الإيمان والعبودية ، لا إلى الكفر والضلال. وفي نفس الوقت ، لا يحب الله الإيمان القسري ويريد الإيمان القائم على الإرادة والاختيار ، وهذا له قيمة.لا إجبار الإيمان.
 
لذلك ، عندما لا يريد الله إجبارًا على الإيمان ، ولا تنطبق إرادته المحددة التي لا تمس على الإرشاد الإجباري للناس ، فإن إرادته المحددة لن تنطبق على كفر المشركين وشركهم ، لأن هذه الإرادة ، بالإضافة إلى الحتمية الحاكمة ، يتعارض مع أمر الله. الذي أمر بالإيمان) ويجعل إرسال الأنبياء عديم الجدوى و ... ، هو ظلم ، لكن الله خالٍ من القهر والظلم. لذلك فليس كفر الكفار قدرًا معينًا (لا يتضمن إرادة بشرية) ، ولا إيمان المؤمنين ، لأنه في هذه الحالة لم يكن كفرهم خطيئة ولا لإيمانهم أي قيمة.
 
-------------------------------------------------- - ----------------------------------------------- ------ ------
 
الاشتراكات:
 
1. مرتضى مطهري ، مجموعة مؤلفات (إنسان ومصير) ص 385. المعهد على الطريق الصحيح ، عشرون إجابة ، (8) ص 17.
 
(2) توحيد صادوق ، ص 369.
 
3. بيهار الأنوار ، ج 44 ، ص 382.
 
4. موسوعة كلام الإمام الحسين (ع) ص 425.
 
5. نفس الشيء ، ص 293.
 
6. ماضية (5) الآية 6 ؛ نعم (36) الآية 60.
 
7- الإكراميات (6) الآية 148.
 
8. نحال (16) الآية 35.
 
9. أنعام الآية 149.
 
 
 
سؤال :
 
وصف فضائل وفضائل حياة الإمام الحسين (ع)؟
 
 
 
إجابة :
 
 الإمام الحسين - عليه السلام - هو ثالث إمام الشيعة. كان أشبه برسول الله في الوجوه والشخصية. [1] في الليالي المظلمة ، يسطع نور من جبهته وحول عنقه ، وعرفه الناس بهذا النور. [2] قداسته له علوم وأكرم وفضائل لا حصر لها تتجلى من جوهر وجوده ، وهذه المظاهر الإلهية هي شعاع من مصباح إرشادي تجلى في الزمان والمكان ، وإليكم بعض فضائله وتكريمه. :
 
أ) علاج مرض بييسي
 
يقول حبابة والبية: كنت أذهب لرؤية الإمام الحسين (عليه السلام). بالمناسبة ، تم العثور على صديد بين عيني وكان هذا مؤسفًا بالنسبة لي ولم أذهب لرؤيته لعدة أيام. وجدني. قالوا إن بين عينيه شيئ عابر ، جاء الإمام الحسين (عليه السلام) ليراني مع أصحابه ، فقال: يا فقاعة! لماذا لم تاتي الي قلت السبب فدهنها بريق فمه المبارك وقال: الحمد لله يا بابا على إزالة هذا السبب عنك. رفعت رأسي (نظرت) ولم أر أي أثر له ، فحمدت الله.
 
ب) إزالة حزن الآخرين
 
ومن سمات الإمام الحسين (عليه السلام) عواطفه الإنسانية واللطيفة ، وطبيعة رعايته ، لا سيما لمن يواجهون المتاعب والمشاكل في حياتهم اليومية. كان أسامة بن زيد مريضاً ودخل المستشفى في بيته ، فذهب الإمام لزيارة أسامة ولاحظ أن أسامة كان منزعجاً للغاية وقلقاً. قال حضرة: أسامة ، لماذا أنت قلقة للغاية؟ قال أسامة إنني مدين وحقوق الآخرين على رقبتي وأخشى أن أموت ولا أستطيع سداد ديوني. أمر الإمام على الفور بسداد دينه. ثم ارتاح أسامة وبعد أيام قليلة مات في نفس السريرذهب العالم. [3]
 
ج) فضائل لا حصر لها لهذا النبي
 
جاء رجل إلى الحسين (عليه السلام) وقال: أخبرني عن فضائل الله عليك. قال: لا تحتملها ، قال: ولماذا أحملها. رواه الإمام الحسين (عليه السلام) حديثاً ، لم يكن قد اكتمل بعد أن ابيض رأس الرجل ولحيته ونسي الحديث ، فقال الإمام: رحمه الله حتى نسي. [4]
 
د) التحدث مع الحيوانات
 
يروي راشد بن مزيد أنه قال: كنت مع الإمام الحسين (صلى الله عليه وسلم) من مكة إلى قطقتنا. توقف عنه حضرة وأخبر عن ذلك الوحش كلامًا طويلًا. [5]
 
قطف العنب من جدار المسجد
 
يروي كثير بن شازان أنه قال: كنت في خدمة الإمام الحسين (عليه السلام) عندما طلب منه ابنه علي أكبر عنبًا في غير موسمه. لمس حضرة عمود المسجد وأخرج عنبًا وموزًا وأطعمه وقال إن ما معه أكثر لأصحاب الله. [6]
 
تخضير النخيل
 
وروي عن حضرة الصادق (عليه السلام) في حديث أن الإمام الحسين (عليه السلام) استقر تحت شجرة جافة أثناء السفر. صلى فكانت الشجرة خضراء وأنتجت أوراقًا وتمورًا. صعدوا إلى الشجرة وأكلوا ما يكفي. [7]
 
ابحث عن الجمل المفقود
 
قال عربي للإمام الحسين (صلى الله عليه وسلم): يا ابن رسول الله: ضيعت جملي وليس عندي جمل آخر ، وكان والدك يعثر على الحيوان الضال ويحضر كل حيوان ضائع إلى صاحبه. قال الإمام - صلى الله عليه وسلم -: اذهب إلى موضع معين ، ترى الجمل واقفاً وأمامه ذئب أسود. فذهب عربي فرجع وقال للإمام الحسين (عليه السلام): وجدت جملي هناك.
 
مقدمة من الموارد لمزيد من الدراسة:
 
1 - فضائل وحياة الإمام الحسين - عليه السلام - على حد قول الشيوخ عباس عزيزي.
 
2- وجه الإمام الحسين - عليه السلام - علي أكبر بابازاده.
 
3- بعض المقاطع من سيرة الإمام الحسين - عليه السلام - الحسين الأسدي.
 
-------------------------------------------------- - ------------------------------
 
[1] قندزي حنفي ، ينابيع المودة ، قم ، أسوى. الطبعة الأولى 1416 هـ ج 2 ص 42.
 
[2] ابن شهر عشوب ، مناقب ، بيروت ، دار العزوة ، الطبعة الثانية ، 1412 هـ ، ج 4 ، ص 83.
 
[3] المجلس ، محمد باقر ، بيهار الأنوار ، بيروت ، معهد الوفاء ، الطبعة الثانية ، 403 هـ ، ج 44 ، ص 189.
 
[4] هرائيلي ، بيشين ، ج 5 ، ص 195.
 
[5] هار عاملي ، أثبات الحدث المطبّع العالمية ، قم ، ج 2 ، ص 588.
 
[6] Har Ameli، ibid.، vol. 2، p.588.
 
[7] Har Ameli، the same source، vol. 2، p. 589.
 
 
 
 
 
ما هي حقيقة انتفاضة الامام الحسين؟
 
إن حقيقة انتفاضة الإمام الحسين (ع) هي إنجاز مهمة إلهية ، لتصبح فناء في سبيل الله ، ليستخدمه الله والرب. أنجز الإمام الحسين المهمة على حساب استشهاده ، على الرغم من أن الإمام الحسين كان يعلم أنه في يوم من الأيام سيستشهد على يد خصومه.
ردًا على بعض الشكوك حول صعود الإمام الحسين (ع) ، أولئك الذين يدركون الأبعاد اللاهوتية والتاريخية لحركة الحسين الأحمر ، مؤمنين بالمعرفة التفصيلية للإمام (ع) بأحداث هذه المجموعة من المفكرين وقد طرحوا بعض كلمات الإمام الحسين (ع) ، التي كشف فيها بوضوح مستقبله الدموي ورفاقه ؛ مثل هذا القول للنبي الذي يقول: "الإنسان كان بازلة فينا مهاجتي وموطنا علي لقات الله نفس في رحال يعني فاني رحال مسبحة إن شاء الله" (بيهار الأنوار ، ج 44 ، ص 367) أو في مكان آخر. يقولون: خط الموت لابن آدم. مكة ، حل الإمام لهذه الرحلة استشهاده وحركة الإمام صلى الله عليه وسلم لتدمير نفسه ، وهو أمر مخالف لعقله وبحسب القرآن حرام.
 
والآن حاولنا في هذا القسم أن نقدم إجابة مختصرة عن بعض الغموض والشكوك التي سادت الانتفاضة الدموية لحضرة أبا عبد الله الحسين عليه السلام:
 
1. لماذا لم يقم الإمام الحسين (عليه السلام) في زمن معاوية؟
 
خلال فترة إمامته التي دامت 11 سنة (49-60 هـ) في نفس وقت حكم معاوية ، كان الإمام الحسين (ع) يعاني من توترات كثيرة معه ، يمكن أن نرى بعضها في رسائل الإمام الحسين (ع). في هذه الرسائل ذكر الإمام (صلى الله عليه وسلم) بعض جرائم معاوية (مثل قتل شيوخ الشيعة مثل هاجر بن عدي وعمرو بن حماق) واعتبر حكم معاوية على المسلمين أعظم فتنة وبالتالي شكك في شرعية حكمه. وقد اعتبر الرسول الكريم الجهاد على معاوية خير ، وتركه سبب للاستغفار من الله ، ولا نرى إلا بعضًا منها في أقوال الإمام صلى الله عليه وسلم ، وإيجاد أسباب أخرى. يجب أن تتحول إلى التحليل التاريخي:
 
أ. وجود اتفاقية سلام
 
في إحدى إجاباته على رسائل معاوية ، قدم الإمام (ع) نفسه على أنه متمسك باتفاق معاوية للسلام مع الإمام الحسن (ع) ورفض الاتهام بمخالفته. (موسوعة كلام الإمام الحسين عليه السلام ص 239).
 
لكن السؤال هنا: ألم ينتهك معاوية معاهدة السلام بعد دخوله الكوفة وحبر اتفاق السلام لم يجف بعد ، ولم يعلن نفسه غير ملتزم بها؟ فكيف يعتبر الإمام الحسين (صلى الله عليه وسلم) أنه يلتزم باتفاقية سلام أعلن الطرف الآخر بطلانها في البداية؟
 
يمكن تقديم إجابة هذا السؤال من زوايا مختلفة:
 
وإذا انتبهنا لأقوال معاوية في العبارة التي نقلت عنه ، فإن مخالفة اتفاقية السلام ليست مفهومة صراحة ، بل يقول: "وعدت [الإمام] الحسن (عليه السلام) ببعض الأمور". (أرشاد ، مفيد ، ص 355) الذي قد يكون قد وعد به من بنود اتفاقية السلام معواتضح أن معاوية لا يلتزم بها. لذلك ، فهو لا يعتبر نفسه منتهكًا لمبدأ معاهدة السلام ، أو على الأقل يمكنه تبرير ادعائه بعدم الانتهاك.
 
يجب إحداث فرق جوهري بين الشخصية السياسية لمعاوية والإمام الحسين (ع). كان معاوية أساسًا عنصرًا سياسيًا مستعدًا لاستخدام أي خجل أو حيلة لتحقيق أهدافه ، ومن ناحية أخرى ، فإن الإمام الحسين (عليه السلام) عنصر قيم ومدارس ومبادئ غير جاهز لاستخدام أي منها. يعني انتصاره الظاهر ونجاحه.
 
ب. موقف معاوية
 
واعتبرت شخصية معاوية إيجابية من قبل أهل ذلك الوقت ، وخاصة الشاميين ، مما جعل الانتفاضة ضده صعبة. لأنهم عرفوه بأنه من صحابة الرسول الكريم صلى الله عليه وسلم ، وكاتب الوحي ، وأخو زوجة الرسول صلى الله عليه وسلم ، وفي رأيهم: وكان لمعاوية دور كبير في انتشار الإسلام في منطقة الشامات وخاصة في دمشق.
 
كما أن تجربته في الحكم وكبر سنه على الإمام صلى الله عليه وسلم كانا عاملين آخرين ذكرهما في رسائله إلى الإمام الحسن عليه السلام ، كعوامل لإثبات كفاءته. (مقتل الطالبين ص 40) وبطبيعة الحال كان بإمكانه أن يقدم لهم المزيد من المناورات في مواجهة الإمام الحسين (عليه السلام).
 
ج. سياسة معاوية
 
بعد إبرام اتفاق السلام ، رغم أن معاوية استغل كل فرصة لمهاجمة بني هاشم - وخاصة آل علوي - وبهذه الطريقة ذهب حتى إلى تسميم واستشهاد الإمام الحسن (صلى الله عليه وسلم). (الأرشد ص 357) لكن ظاهرياً تظاهر بأنه يتسامح مع هذه الأسرة بأفضل طريقة ممكنة ، وخاصة شخص الإمام الحسين عليه السلام ويحترمهم. وفي هذا الصدد ، نشهد إرسال العديد من الهدايا الشهرية والسنوية من معاوية إلى شخصيات مثل الإمام الحسن عليه السلام والإمام الحسين عليه السلام وعبد الله بن جعفر ، معتبرين أنهم يعتبرون أنفسهم أصحاب حق. في بيت المال وأيضًا لأنهم عرفوا استخدامًا مناسبًا للإنفاق ، قبلوا هذه الهدايا.
 
وكان سبب تبني هذه السياسة واضحا. لأنه بعقد الصلح مع الإمام الحسن عليه السلام ، أنقذ معاوية حكومته من أزمة الشرعية وقدم نفسه بين الناس على أنه الخليفة الشرعي ولم يرغب في أن يصبح شخصية مكروهة في المجتمع الإسلامي من خلال تلطيخ يديه بـ بدم الإمام الحسن صلى الله عليه وسلم ، بل حاول خلق صورة جيدة لنفسه من خلال إظهار نفسه أقرب ما يمكن من هذه الأسرة.
 
ومن ناحية أخرى ، كان معاوية يعلم أن اتباع سياسة العنف سيكون له نتيجة عكسية. لأنها ستلفت انتباه الناس إلى هذه العائلة وعلى المدى الطويل ، ستوفر أسبابًا لكراهيتهم لحكومة معاوية. والأهم من ذلك ، في ذلك الوقت ، لم ير معاوية احتمال وجود خطر جسيم من الإمام الحسين (عليه السلام) - معتبرا ظروف العصر - وحاول إزالة جذور الخطر على المدى الطويل من خلال اعتماد هذه السياسة. من ناحية أخرى ، استغل الإمام الحسين (ع) كل فرصة للتشكيك في حكم معاوية. ومن الأمثلة الواضحة على ذلك كتابة رسالة إلى معاوية وتذكيره بجرائمه وبدعاته (بيهار الأنوار ، المجلد 44 ، ص 212) وأيضًا مواجهة حاكم يزيد بقوة. (تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 228 ؛ الامامة والسياسة ج 1 ص 186)
 
د. شروط العصر
 
ورغم أن بعض الكوفي فور استشهاد الإمام الحسن (عليه السلام) كتبوا رسالة إلى الإمام الحسين (عليه السلام) وهم يقدمون تعازيهم ، فقدموا أنفسهم على أنهم ينتظرون أمر الإمام. (تاريخ اليعقوبي ، المجلد 2 ، ص 228) لكنه كان يعلم أنه بسبب عوامل مثل استقرار وقوة القوة المركزية في سوريا ، فإن الهيمنة الكاملة للعصابة الأموية على مدينة الكوفة ، تاريخ الكوفية. سوء الأداء في التعامل مع الإمام علي (صلى الله عليه وسلم) والإمام الحسن صلى الله عليه وسلم ، وجه معاوية النبيل الظاهر في معظم أنحاء البلاد الإسلامية و ... في حالة الانتفاضة ، فإن احتمالية النجاح ستكون تقترب من الصفر ، ومثل هذه الانتفاضة لن تهدر فقط القوات القليلة ، بل ستظهر كمتمردين وتغادر البلاد.
 
يجب أن تؤخذ شروط ذلك الوقت في الاعتبار ويجب أن تؤخذ في الاعتبار نتائج عدم التزام الإمام باتفاقية السلام. في ذلك الوقت ، كان معاوية هو الحاكم بلا منازع للمجتمع الإسلامي ، الذي يغطي نطاق حكمه الدولة الإسلامية بأكملها - من سوريا إلى العراق والحجاز واليمن - وفي كل زاوية ، كان عملاؤه يروجون بقوة لسياساته ويدافعون عنها.
 
حكومة إسلامية على ما يبدو والهزيمة والموت لن يأتي بنتائج ، بينما خلال الانتفاضة ضد حكومة يزيد ، كانت ظروف ذلك الوقت معاكسة تمامًا لهذه الشروط.
 
2. لماذا ذهب الإمام الحسين عليه السلام من المدينة المنورة إلى مكة في بداية رحلته؟
 
سبب خروج الإمام الحسين (عليه السلام) من المدينة المنورة ، أن يزيد قد طلب في رسالته إلى وليد بن عتبة (أمير المدينة المنورة) أن يبايع بعض خصومه ، أحدهم. الذي كان الإمام الحسين (ع) ولا يتركهم يمضون بغير يمين (وقى الطف ص 75).
 
على الرغم من أن وليد بطبيعته الساعية إلى السلام لم يكن يريد أن يغمس يديه في دم الإمام الحسين (عليه السلام) ؛ (ابن أثم ، الفتوح ، ج 5 ، ص 12 ، وقعة الطف ، ص 81) ولكن في المدينة ، كان أعضاء العصابة الأموية - وخاصة مروان بن حكم ، الذي استشاره وليد في الحالات الصعبة ، ومنها هذا. الحالة - وضعه تحت ضغط شديد لسفك دم الإمام (صلى الله عليه وسلم) ؛ كما في بداية تلقي الخطاب ، عندما تشاور وليد مع مروان ، قال مروان: "رأيي أنه يجب إرسال هؤلاء الأشخاص في هذه اللحظة بالذات وإلزامهم بمبايعتهم وطاعة يزيد ، وإذا اختلفوا ، قبل علموا بوفاة معاوية قطعوا رؤوسهم. لأنهم إذا علموا بوفاة معاوية ، سيذهب كل منهم إلى الجانب الآخر ويعبر عن معارضته وشعب Rإنهم يدعون أنفسهم ". (الحادث ص 77).
 
لذلك قرر الإمام الحسين عليه السلام مغادرة المدينة المنورة لكون ظروف المدينة المنورة لم تكن مناسبة للتعبير عن المعارضة والانتفاضة الشعبية ، كما أن حياته كانت في خطر في هذه المدينة دون إمكانية الحركة الفعالة. .
 
تم اختيار مكة بينما لم يتم إبلاغ أهالي المدن المختلفة بوفاة معاوية ، ولم تبدأ المساعي الجادة للمعارضة بالتعبير عن معارضتهم يزيد ، ولم يكن الإمام الحسين عليه السلام قد بدأ بعد. تلقى دعوات من مدن أخرى ، بما في ذلك الكوفة. لذلك ، كان على الإمام (ع) أن يختار مكانًا لهجرته حيث يمكنه التعبير عن آرائه بحرية وأمان. ثانيًا ، يمكنه جعلها مكانًا لنقل آرائه إلى البلاد الإسلامية بأكملها.
 
كانت لمدينة مكة الخاصيتان. لأنه حسب الآية القرآنية الواضحة "ومن دخل بأمان" (العمران ، آية 97) ، فقد كانت ملاذا آمنا إلهيا ، وكذلك النظر في وجود الكعبة في هذه المدينة وتدفق المسلمين. من جميع أنحاء البلاد الإسلامية لأداء العمرة والحج ، كان من الممكن أن يجتمع الإمام الحسين (ع) مع مجموعات مختلفة وشرح لهم سبب معارضته للنظام الأموي واليزيد ، كما شرح بعض أجزاء من التعاليم الإسلامية. هم. في الوقت نفسه ، يجب أن تكون مرتبطة بمجموعات مختلفة من المدن الإسلامية ، بما في ذلك الكوفة والبصرة.
 
3. لماذا غادر الإمام الحسين عليه السلام مكة عندما أتيحت له الفرصة الأفضل لنشر آرائه بين الحجاج المجتمعين من جميع أنحاء العالم؟
 
باختصار يمكننا أن نذكر أسباب هذا القرار المفاجئ على النحو التالي:
 
1. احتمال وجود خطر على الحياة
 
من بعض أقوال الإمام الحسين (ع) التي عبرت ضد آراء مختلف الشخصيات التي عارضت رحيل الإمام عن مكة وانتقاله إلى الكوفة ، يبدو أن الإمام (ع) اعتبر البقاء في مكة لفترة أطول خطرًا على حياته. . ؛ فأجاب ابن عباس: "أن أقتل في مكان آخر أحبه إلي من أن أقتل بمكة".
 
يذكر في بعض النصوص التاريخية أن يزيد أرسل بعض الناس ومعهم أسلحة كثيرة لاغتيال الإمام الحسين (عليه السلام) في مكة.
 
2. عدم كسر حرمة الحرم
 
وقد ورد ذكر هذه النقطة على لسان الإمام الحسين عليه السلام في العبارات التي اقتبس عنها ذلك الإمام الذي لا يريد أن ينكسر حرمة حرم الله بسفك دمه فيه. على الرغم من أن أكبر خطيئة في هذه الأثناء هي ذنب القتلة والمجرمين الأمويين.
 
3. هل طلب الإمام الحسين عليه السلام من العدو الماء في عاشوراء؟
 
في النصف الأول من عاشوراء كان الإمام عليه السلام شديد العطش وأصحابه وأهله ؛ لكن في أيا من المصادر الموثوقة ، لا يوجد تقرير عن مضمون طلب الإمام للمياه من العدو. في الأساس ، في أي من هذه المصادر ، لا نتعامل مع مركزية وأهمية موضوع العطش ، كما أصبح معروفًا بين المصادر اللاحقة وبعض العلماء. اللافت أنه من خلال الدراسة المتأنية لقصص وقصائد الإمام (صلى الله عليه وسلم) ورفاقه في المعركة ، لا نرى أي إشارة إلى موضوع العطش وضغطه.
 
على العكس من ذلك ، فإن ما نراه في هذه القصائد ، وكذلك أقوال وتعابير الإمام (صلى الله عليه وسلم) يوم عاشوراء ، مليئة بالكرامة والملحمة والاعتزاز. به‌عنوان‌مثال کافی است اشاره‌کنیم که این عبارت مشهور در بحبوحه نبرد روز عاشورا از امام حسین علیه السلام صادر شده است: «اَلَا َو اِنَّ الدَّعِیَ بنَ الدَّعِیِ قَد رَکَزَنِی بَینَ اثنَتَینِ بَینَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه یَأبَی اللّهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ وَ حَجِرُ حَجَرُ حَتَّاتَ وَتَحْتَّرَاتَ وَأَنْفَ حَمْيَةَ وَأَفُسَ عَبْيَةَ ، لا نؤثر في طاعة الله على جهاد الشرف ؛ اعلم أن زنزاده بن زانزاده (ابن زياد) جعلني أختار بين شيئين: إما الاستعداد للمعركة بسيف مسلول أو لبس ثياب الذل وبايع يزيد. لكن الذل بعيد عنا ، والله ورسول الله والمؤمنون والذين تربوا على التنانير النقية ، والأشخاص المهمين والرجال المتحمسين ، لا يعتبرون مثل هذا الشيء مباح لنا أن نفضل الذل. في طاعة المتواضعين للقتل بشرف "(الهوف ص 123 و 124).
 
في بعض التجمعات ودوائر العزاء ، أصبح محور الكرامة والملحمة والاعتزاز في هذه الحركة أقل بروزًا ، وبدلاً من ذلك ، اعتبرت الشفقة والرحمة على الإمام (صلى الله عليه وسلم) المحور الرئيسي. من أجل إظهار مشهد كربلاء بأدق ما يمكن ، أضاف البعض تقارير غير حقيقية ، وفي بعض الحالات أظهروا وجهًا مهينًا للإمام (صلى الله عليه وسلم). فمثلاً في بعض هذه الروايات الكاذبة جاء ما يلي: "ذهب الإمام صلى الله عليه وسلم إلى عمر بن سعد وسأله ثلاثة طلبات ، والثاني طلب الإمام عليه السلام. ، كان على النحو التالي: أسكوني شربة من الماء فقاد نشافة كبيدي من نا الزماع. أعطني بعض الماء لأشربه ، كبدي يحترق من العطش ". (الطريحي ، الترحي ، ص 439) كما رفض ابن سعد هذا الطلب بوقاحة. نعم ، رغم أن هذه الروايات فاعلة في البكاء حتى من الحجر ، إلا أنها من ناحية أخرى تلطخ وجه الإمام الحسين (صلى الله عليه وسلم) وعاشوراء وتجعل المثقفين الشيعة يواجهون تحديات أساسية في تحليلهم. وبهذه الطريقة ، من خلال تقديم الأعذار للأعداء ، يتم توجيه أخطر الضربات لكرامة الشيعة. (من أجل معرفة المزيد عن سعى الثقة بالنفس في حركة الإمام (صلى الله عليه وسلم) وكيفية تحديها بهذه الروايات الكاذبة ونوعية نصوص هذه الروايات ووثائقها ، يرجى الرجوع إلى: المقال "طلب الشرف في حركة الإمام الحسين (عليه السلام)" ، نعمة الله سفري فروشاني ، الوارد في مجلة الحكومة الإسلامية ، عدد عدد.26 ، ص 79116.
 
بعض مصادر البحث:
 
 الطبري ، تاريخ الأم والملك ، 1967 ، المجلد 5 ، ص 352 ؛ مفيد ، الارشد 2019 م 2 ص 38.
 الطبري ، تاريخ الأم والملك ، 1967 ، المجلد 5 ، ص 381 ؛ ابن أثم الفتوح 1411 هـ ج 5 ص 81.
 الطبري ، تاريخ الأم والملك ، 1967 م ، ج 5 ، ص 398.
 دينوري ، أخبار الطوال ، 1368 ، ص 253. الطبري ، تاريخ الأم والملك ، 1967 م ، ج 5 ، ص 409.
الطبري ، تاريخ الأم والملك ، 1967 م ، ج 5 ، ص 456.
 شهيدي ، بعد خمسين سنة ، 1380 ، ص 112 - 123.
 خلفيات انتفاضة الإمام الحسين (ع) ، 1383 ، المجلد 2 ، ص 18.
 شهيدي ، بعد خمسين سنة ، 1380 ، ص 69 - 78.
 ابن أثم ، الفتوح ، 1411 هـ ، المجلد 4 ، ص 290-291.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 33.
 خامنئي ، رجل يبلغ من العمر 250 عامًا ، 2014 ، ص 179.
 خامنئي ، رجل يبلغ من العمر 250 عامًا ، 2014 ، ص 172.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 25.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 59.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 60.
 اشتريدي ، لماذا أحدث الطفل ذو السبع سنوات ضوضاء؟ ص 154.
 صحتي السردرودي ، دراسة عاشوراء ، 2014 ، ص 441.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 68.
 صالحي نجف آبادي ، شهيد جافيد ، ص 159.
 سيد مرتضى ، تنظيف الأنبياء ، ص 176.
 السيد مرتضى ، تنظيم الأنبياء ، ص 176 - 178.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 2017 ، ص 21.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 156-157.
 جعفريان ، انعكاس في حركة عاشوراء ، 2016 ، ص 243.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 157.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 93.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 84.
 صحتي السردرودي ، دراسة عاشوراء ، 2014 ، ص 338.
 السيد بن طاوس ، اللهوف ، العالم ، ص 3 و 28.
 فاضل دربندي ، إكسير العبادة ، العالم ج 1 ص 56.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 70.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 70-74.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 77 - 78.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 157.
اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 68 - 69.
 جعفريان ، انعكاس في حركة عاشوراء ، 2016 ، ص 242.
كديور ، "دور حركة عاشوراء في تشكيل واستمرار الثورة الإسلامية الإيرانية" ، ص 12.
 ابن كثير ، البادية والنهاية ، ج 8 ، ص 191 ؛ الطبري ، تاريخ الأم والملك ، ج 5 ، ص 459.
تاريخ سيستان ، ص .100.
 الأمامة والسياسة ج 1 ص 185 وابن سعد كتاب عيون الأخبار ج 1 ج 1 ص 1.
 المسعودي ، مروج الذهب ، ج 3 ، ص 68.
 ابن كثير ، البدائع والناحية ، المجلد 8 ، ص 276 و 277.
 ابن أثير الكمال في التاريخ ج 4 ص 178.
الطبري ، تاريخ الأم والملك ، ج 4 ، ص 456 و 457.
 الطبري ، تاريخ الأم والملك ، ج 7 ، ص 183.
 تاريخ قم ، ص .290.
 الشيخ مفيد ، الأرشد 1413 هـ ، المجلد 2 ، ص 172 - 171.
 جعفريان ، انعكاس في حركة عاشوراء ، 2016 ، ص .245.
دور عاشوراء وفترة عزاء الأئمة (عليهم السلام) في سقوط الأمويين وانتصار العباسيين.
رحماني ، الدين والأسطورة في إيران الشيعية ، ص 10.
 رحماني ، طقوس وأساطير في إيران الشيعية ، ص 58 ؛ ابن كثير ، البادية والنهاية ، ج 11 ، ص 267.
معهد الدراسات الشيعية ، حديث الحداد والتلاوة ، ص 156.
 مهمندار ، الإمام الحسين في مرآة الشعر والأدب ، ص 53.
 رازي قزويني الانتهاك ص 404.
 محمد زاده ، موسوعة الشعر الأشوراي ، المجلد 2 ، ص 717.
 محمد زاده ، موسوعة شعر عاشوراي ، المجلد 2 ، ص 719.
 محمد زاده ، موسوعة شعر عاشوراي ، المجلد الثاني
معهد الدراسات الشيعية ، حديث الحداد والتلاوة ، ص 158.
 الخزعلي ، "صعود الإمام الحسين من وجهة نظر علماء السنة" ، ص 58 - 59.
 ابن تيمية ، منهاج السنة ج 1 ص 530.
 عنايت ، الفكر السياسي في الإسلام المعاصر ، 1365 ، ص 314.
 اسفندياري ، عاشوراء ، 1387 ، ص 59.
ابن أثير ، علي بن محمد ، الكمال في التاريخ ، بيروت: دار صادر ، بيتا.
ابن أثم ، الفتوح ، بحث علي شيري ، بيروت: دار الأوتا ، 1411 هـ / 1991 م.
ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل بن عمر ، البادية والنهاية ، بيروت ، دار الفكر ، بيتا.
أبو مخنف ، وفاة الحسين (ع) ، تحقيق وإيقاف حسين الغفاري ، قم: مطبعة العالمية ، بيتا.
اسفندياري ، محمد ، ببحث عاشوراء في مقصد الإمام الحسين (ع) ، قم ، صحيفة الخرد ، 1387/1430 هـ.
بلعزري ، أحمد بن يحيى ، أنصب الأشراف ، البحث: محمد باقر محمودي ، إحسان عباس ، عبد العزيز الدوري ، محمد حميد الله ، بيروت ، مؤسسة العلمي برس ، بيتا.
جعفري ، حسين محمد ، التشيع على طريق التاريخ ، ترجمة محمد تقي آية الله ، دار نشر الثقافة الإسلامية ، 1387.
جعفريان ، رسول ، تأمل في عاشوراء ، قم ، نش مروخ ، 1386.
مجموعة من المؤلفين ، سياقات انتفاضة الإمام الحسين ، قم ، زمزم هدايت ، 1383.
خامنئي ، سيد علي ، 250 سنة ، طهران ، صحبة ، الطبعة الخمسون ، 2014.
الخزعلي ، أنسيه ، انتفاضة الإمام الحسين من وجهة نظر علماء السنة ، مدرج في: وقائع مؤتمر الإمام الحسين ، المجلد 11 ، الندوة العالمية لأهل البيت (ع) ، طهران ، 1381.
رازي قزويني ، عبد الجليل ، منتهك (بعض الأمثلة على النواصب) ، دار الحديث ، قم ، 2013
الرحماني ، جبار ، الشعائر والأساطير في إيران الشيعية ، منشورات خيمة ، طهران ، 2014.
سيد مرتضى ، علي بن حسين ، التنزيلية الأنبياء ، قم ، الشريف الرازي ، ب.
شهيدي سيد جعفر بعد خمسين عاما. بحث جديد حول انتفاضة الحسين (ع) ، طهران ، دار فرهنغ الإسلامية للنشر ، 2018.
صحتي السردرودي ، محمد ، دراسة عاشوراء بمقاربة تحريفات تاريخ الإمام الحسين (ع) ، قم ، منشورات خادم الرضا ، الطبعة الأولى ، 2014.
الطبري ، محمد بن جرير ، تاريخ الأمم والملك ، بحث محمد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت ، دار التراث ، 1967.
عنايت ، حميد ، الفكر السياسي في الإسلام المعاصر ، ترجمة: بهاء الدين خرمشاهي ، دار خرازمي للنشر ، طهران ، 1365.
جميلة كديور ، "دور حركة عاشوراء في تشكيل واستمرارية الثورة الإسلامية الإيرانية" ، الاستراتيجية ، العدد 6 ، ربيع 1374.
محمد زاده ، مرزية ، موسوعة شعر عاشوراي ، وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي ، الطبعة الثانية ، طهران ، 1386.
المسعودي ، علي بن حسين ، مناجم مروج الذهب والجوهر ، البحث: أسد دغر ، دار الهجرة ، قم 1409 هـ.
مطهري ، مرتضى ، حماسة الحسيني ، طهران ، منشورات صدرا ، الطبعة 59 ، 1387
مهمندار ، مهدي ، الإمام الحسين في مرآة الشعر والأدب ، مدرج في: وقائع مؤتمر الإمام الحسين ، المجلد 12 ، الندوة العالمية لأهل البيت (ع) ، طهران ، 1381.
ناصري داوود ، عبد المجيد ، استشهاد الإمام الحسين من منظور سني ، متضمن في: نظرة جديدة لعاشوراء ، بإشراف سيد علي رضا فاسي ، بستان كتاب ، قم ، 1390.
فاضل دربندي ، آغا بن عبد ، أقصر العبادات ، كربلاء ، العتبة الحسينية ، بيتا.
سيد بن طاوس ، موسى ، اللهوف علي قتالي الطوف ، العالم ، بيتا.
 
مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
Facebook Twitter Google LinkedIn

یادداشت کاربران
درج یک یادداشت :
نام کاربری :
پست الکترونیکی :
وب :
یادداشت :
کد امنیتی :
5 + 4 = ?