شعر تا نام پاک ساقی لب تشنه می برم
بسمه تعالیتا نام پاک ساقی لب تشنه می برمخود را مقیم وادی احساس می کنم دل را خمار بوی گل یاس می کنمتا نام پاک ساقی لب تشنه می برم بوی تو را به میکده احساس می کنمتا وا کنی دگر گرهِ کورِ کارِ من... خود را دخیل حضرت عباس می کنماشكي كه داده اي به دو دنيا نمي دهم کی اعتنا به گوهر و الماس مي كنمتا که بیایی از سفر ای باغبان عشق یاد گل شکسته قد از داس می کنمامشب برای خواندنِ این روضه های سخت آقا ببخش این همه وسواس می کنمقحطی آب نشان بی مروتیستای آل جورحسین فرزند فاطمه استگر نیستید مومن به مصطفیانسانیت کجاستحسین مهمان کربلاستسقای کودکانم آشفته گشته جانم فردا به دشت غمها آواره کاروانمبر لب رسیده جانها آماده شهادت آید یه روزگاری راحت شود رواندست بریده بود و علم بود و مشک بود قد خمیده بود و حرم بود و اشک بوددلم زغم دوریت زار وخسته می گرید ز موهبت یار آشنای ضریحزیارت اش عقده دلم گشته یا رب نگاهی نظری ای جانارضاقارزی
مطالب مرتبط
تنظیمات
این پرونده را به اشتراک بگذارید :
یادداشت کاربران
درج یک یادداشت :